جلسه 20
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 20 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ج
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
مقام رابعهاى كه فعلا بحث مىشود اين است كه ماء اگر در اوصاف ثلاثهاش در احد اوصاف ثلاثهاش تغيّر پيدا كرد بواسطه وقوع النجاسه. اون متنجسى كه حامل نجاست است على ما ذكرنا اون ماء محكوم به نجاست است.
اين مائى كه كر بوده باشد يا مائى باشد كه ماده باشد تمام اين ماء بواسطه تغير كذائى محكوم به تنجس مىشود. در مقام رابع كلام واقع مىشود كه مراد از تغير چه بوده باشد. تقليد كردهاند در كلمات و صاحب عروه هم تقليد كرده است يعنى اعتبار كرده است كه تغير بايد تغير اكفى بوده باشد. و اما تغير تقديرى اين ضررى به ما نمىزند. يعنى محكوم به نجاست نمىكند. خودش مثال مىفرمايد كه اگر لون الماء احمر يا اصفر بود خودش آب پاك بود ولكن لونش او احمر او اصفر بود بواسطه وقوع شيى در او كه از ماء بودن خارج نشده، لونش احملال يا اصفرار دارد يا بواسطه ماندن آب در اون ظرف يا در اون حوض لونش فرض بفرماييد خودش تغيير پيدا كرده است. بعد از اون مقدارى از درهم به اون آب افتاد كه اين لون ما اولا عوض نشده بود اين دم او را تغيير مىداد. در اين صورت مىفرمايد اين ماء نجس نمىشود. محكوم به طهارت است. تغيير معتبر در او تغير حسى شد ولكن توضيحش اين است طهارتا تغير حسى مىگويند در مقابل تغير واقعى. ربما آب تغير دارد ولكن محسوس نيست. اگر حالاتى بوده باشد كه اونها مكدره هستند يا فرض بفرماييد مىكنند شى را يا فرض بفرماييد روشنتر مىكنند اگر اون آلات بوده باشد و به اون آلات نگاه كنيد مىبينيم كه آب عوض شده است قبل الوقوع نجاسه... بعد وقوع نجاسه تغير در اون پيدا شده است. نظيرى اونى كه در رؤيت هلال مىگويند كه متأخر به بحث است در اولش با... هلال وقتى كه در موضعى شد كه مورد حس مىشود در اون موضع هست ولكن با چشم ديده نمىشود. اگر با مكدره اونى جرم را چند برابر مىكند با اون حال انسان نگاه كند رؤيت مىكند. در مقابل رؤيت هلالى كه نه با چشم مجرد ديده مىشود چه جور طهارت هم هلال در اون موضع هست ولكن احساس نمىشود الا اين كه بله فرض كنيد آلاتى در بين بوده باشد در ما نحن فيه هم همين جور است. تغير فى ماء هست ولكن احساس با چشم مجرد نمىشود.
اگر يك آلتى بوده باشد كه شى را چند برابر بكند اون وقت ديده مىشود كه مثلا لون تغيير پيدا كرده است بعد وقوع نجاسه. در اين صورت اين تغير حسى كه مىگوييم، مراد از تغيير حسى در مقابل تغير واقعى مىشود كه واقعا تغير است ولكن قابل حسى نيست. الا بواسطه آلت كه عرض كرديم. اگر مراد اين بوده باشد از تغير حسى لا شبه كه تغير حسى معتبر است. و اون تغير واقعى كه به آلت درك مىشود او اعتبارى ندارد. در باب رؤيت هلال هم همين جور است. اگر بتواند رؤيت كنند هلال را به آلت مكدره ولكن با چشم مسلح قابل رؤيت نبوده باشد اون رؤيت هلال قيمتى ندارد.
و الوجه فى ذالكين است. در خطاب موضوع به حكم با قيد حكم يا قيد موضوع قرار بدهد، اين است كه اين امر حسى بايد حس بشود. نه اين كه حس دخيل است ها! به نحوى كه اگر حسى نكرديم حس نكرديم ترك كرديم، موضوع تمام مىشود. نه حس مدخليتى ندارد. اين امر حسى اگر بوده باشد، قيد الحكم و موضوع الحكم است ولكن ظاهر اين است كه واقعى... بوده باشد كه قابل احساس بوده باشد. يعنى اگر امرى بوده باشد كه او رؤيت مىشود، اگر نگاه بكنند مىبينند يا اگر لون الماء تغير باشد در لون الماء به نحوى كه تغير ديده مىشود، تغير لونى است اگر نگاه كنند مىبينند، ظاهر خطاب اين است كه اين
مدخليت ندارد. حس در ثبوت اون حكم مؤخوذ نيست. ولكن بايد اون امر حسى طورى بوده باشد كه قابل حس بوده باشد اگر نگاه كردند و حسى كردند او درك بشود. ظاهر خطاب اين است. على هذا الاساس بما اين كه در تغير واقعى مفروض اين قابل حسى است الا بالآلات اين كتابى كه تغير وصف كرده است منصرف از اين تغير واقعى است كه لا يقبل الحس...
و به تغبير آخر اون تغيرى كه به قرآن كشف بشود يا به آلت كشف بشود اون تغير بله، متنجس ما نمىشود از اين منصرف است. به اون حسى كه تغير منصرف است كه اون تغير اگر مثلا از لون بوده باشد نگاه كنند مىبينند قابل رويت است در رايحه بوده باشد، بود كنند مىفهمند، طعم بوده باشد اگر بچشند مىفهمند ظاهرش اين است در كما فى ساير موارد، اين قائده كلى است. اختصاص به اين مورد ندارد. قائده كلى اين است كه امر حسى كه در موضوع در مجهول، قرار داده بشود يا فرقى نمىكند امر حسى اگر در اخذ بشود در خطاب الحكم ظاهرش اين است كه اون وجود واقعيش مؤخوذ است. حس مدخليت ندارد، حس طريق است. ولكن اون وجود باقى كه قابل حس است اون حس از وجود واقعى كه قابل حس است، و اما وجودى كه قابل حس نيست الاّ به آلت و به برهان كشف بشود كه تغير شده است لون حالت در اين دمى كه در اينجا ريخته شده است، اين دم كه توى آب است. لون حالت احمر است، لون اون جاهايى كه رسيده است اونجاها را دفعا لونش را تغيير داده است برهان است چون كه نمىتواند علتش معلوم بشود. فرض بفرماييد هيچ اثرش موجود نشود مؤثر موجود بشود اينهايى كه به برهان كشف مىشود يا به آلت احساس مىشود اينها خارج از موضوع حكم است. يا يك قسم از تغير حسى است در مقابل تغير عمقى.
تغير حسى مىگويند و در مقابل تغير تقديرى. مثل اين كه فرض بفرماييد در آب كثير مقدارى از بول ريختهاند. بولى كه مسلوب بود لونش و رايحهاش ريختند توى آب نه در آب لونش را تغير داد چون كه خودش لون نداشت، نه طعمش را تغيير داد چون كه خود بول مسلوب به طعم بود فرض كنيد. و اما طورى بود كه اگر اين بود بول مسلوب به لون و مسلوب به رايحه نبود. در لون اولى خودش و در رايحه بولى باقى مانده بود اين آب را تغيير مىداد. اين تغير تغير حسى مىگويند كه تغير فعلى در مقابل تغير تقديرى، تغير حسى يعنى تغير عينى، در مقابل تغير غير حسى يعنى تغير تغييرى نسبت داده شده است و به امر هم درست بوده باشد اين معنا كه علامه قدس الله نفسه الشريف اينجور فرموده است بر قوائد و غير قوائدش و بعضى متأخرين از علامه هم تأييد كردهاند كلمه ايشان را كه علامه كان فرموده است اون كفايت مىكند در تنجس الماء يعنى تنجس ماء معتصم كفايت مىكند تغير تقديرى. تغير تقديرى به اين معناى دومى كه عرض كردم كه اگر اين بول مسلوب به رايحه نبود يا مسلوب به لون نبود آب را نجس مىكرد. الان كه در مسلوب به لون و مسلوب به رايحه است باز نجس مىكند اين تغير تقديرى موجب مىشود تنجس الماء را.
از بيان اين كه يعنى سابقا عرض كرديم، احتمال اولى كه تغير اولى كه قابل حسى نيست او اثرى ندارد از او معلوم شد كه اين تغير تقديرى كه تغير حسى كه بمع نفسانى در مقابل تغير تقديرى است او هم بايد بله، تغير بايد فعلى باشد، تغير تقديرى كافى نيست. چرا؟ چون كه ظاهر هر عنوانى كه قيد اخذ بشود بر حكم يا در كتاب ولو در ناحيه مطله به حكم، قيدى اخذ بشود يا در ناحيه نفس الحكم ظاهرش فعليت اون قيد است. كه اون قيد بايد بوده باشد. اگر فرض بفرماييد شارع قيدى را در ناحيه موضوع حكم يا حكم اخذ كرد ظاهرش فوريت است يعنى وجود تقديرى به درد نمىخورد. كه بايد اون قيد وجود فعلى داشته باشد. اين قيد به وجود فعلى وقتى كه در حكم است يا دخيل در حكم است و اما وجود تقديرى... ظاهر كتاب هم اين است. اونهايى كه خوب خواستهاند توجيح كنند تغير تقديرى كافى است، كان اونها اينجور مىگويند، دليلشون اين است مىگويند بر اين تغيرى كه هست اين تغير موضوع تنجس الماء نيست. ماء نجس مىشود و اونى كه ماء را نجس مىكند اين كم نجاستى است كه به آب ريخته مىشود و آب ملاقات با او مىكند. كم يعنى مقدار.
اين تغير طريق به اون كلمه است. ما از كجا بفهميم اون مقدار از نجاستى كه آب را نجس مىكند و آب اثابت كرده است اون كم
را به تغير كشف مىكنيم. اگر در احد اوصاف ثلاثه ما تغير پيدا شد كانما كشف مىكنيم از اين تغير كه اون مقدار از طعم موجود است. پس موجب تنجس مىشود. على هذه الاساس، اگر ما آبى را فرض كنيم كه دو تا آب را كه هر دو بله، يك مقدار هستند من حيث الوزن يك مقدار آب، يك مقدار است دو تا، هر كدام مساوى است با ديگرى. به يكى اون بولى كه مسلوب به طعم و لون است ريختيم به اون ديگرى اون بول كه نه رايحه دارد و نه لون دارد ريخته شد. اون بولهايى كه ريخته شد من حيث الكم يكى هستند فقط فى مسلوب اللون و الرايحه است و اون ديگرى نه مسلوب نيست. رايحه و لون نداره. يكى از بولها اون آبى كه ريختيم تغيير داد، زمانى كه طعم و لون داشت و اما اين آب ديگر تغيرى در او حاصل نشد. در اين صورت حكم بايد بشود به چه در ماء؟ نجاست چه در ماء؟ براى اين كه تميز دادن و جدا كردن كه هر دو من حيث الكم يك مقدار است و هيچ تفاوتى نيست و كم من نجاستى كه به اينها ريخته شده است با هم مساوى است تميز دادن بر اين كه اين پاك و اونى كه تغير پيدا كرده است نجس اين را نمىشود كان ملتزم شد. چون كه كم در ناحيه اونها به يك مقدار است اين حكم مىشود به نجاستى كه در مائين.
عرض مىكنم بر اين كه اين فرمايشى كه فرمودهاند، فرمايش درستى نيست. خوب اگر ما از اينها پرسيديم شما از كجا دعوى مىكنيد كه كم من نجاسه موضوع تنجس ماء است؟ اون كه موجب تنجس الماء مىشود اون كم من نجاست است و اون كم من نجاستى كه هست در هر دو تا مساوى است. يك قائده كلى عرض مىكنم كه اين اختصاص به اين مورد ندارد. هر عنوانى كه در لسان دقيق موضوع حكم يا قيد الحكم يا قيد موضوع الحكم قرار داده شد ظاهر اون كتاب اين است كه اون عنوان به نفسه قيد است. اگر شارع، متكلم آخر، مولاى آخر فرقى نمىكند در موضوع حكمش عنوانى را اخذ كرد يا عنوانى را قيد موضوع حكم يا نفس حكم قرار داد ظاهرش اين است كه خود اون عنوان قيديت دارد. نه اين كه اين عنوان است الى شى الاخر و الى امر الاخر كه اين موضوع است. بله اين ربما مىشود مثلا فرض بفرماييد عالمى در مجلس نشسته است، علمايى نشسته است مولا به... عنوان جلسا را در عنوان حكم اخذ كرده است. اون عقل مىفهمد كه اگر يكى از اونها پاشد مثلا فرض كنيد برد دست به آب برساند فرض كنيد اين باز هست. اين مدخليت ندارد. اين جلوس معرف است به موضوع الحكم، اون كه موضوع الحكم اصلى است. اين را ما داريم، اين را ما منكر نيستيم. بعضا حكمى در موضوع اين حكم اخذ مىشود، عنوانى اخذ مىشود، به خود موضوع يا قيد الحكم معرف مىشود به عنوان آخرى كه اون عنوان آخر دخيل در حكم است و قيد الحكم است و موضوع حكم است ولكن اين خلاف ظاهر است.
هر جا قرينه داشتيم مثل اين مثالى كه در خارج داشتيم مدخليت ندارد خوب ملتزم مىشويم. و اما جاهايى كه قرينه بر اين قائم نشده است ظاهر خطاب اين است كه اين شى به نفسه مدخليت دارد. اين عنوان بنفسه دخيل است در حكم و در موضوع حكم. ما نحن فيه هم عرض كرديم از اين قبيل است. در لسان ادله ما اين بود كه اگر آب تغير پيدا كرد و در طعمش و فرض بكنيد ريحش كه لون را هم از روايات استفاده كرديم فلا تتوضع منه و لا تشرب، استفاده كرديم كه معناش اين است كه اين آب نجس مىشود به قبيل اون رواياتى كه سابقا گفتيم. در اين روايات تغير موضوع حكم و قيد الحكم، يعنى قيد الحكم قرار داده شده است و ظاهر قيد هم اين است كه خودش قيد است نه اين كه اين طريق بوده باشد به اون كم من نجاستى كه اون كم من نجاسه موجب تنجس مىشود. نظير جلوس به اين طريقه بوده باشد، اشاره بوده باشد در عالمى كه او دخيل است در وجوب الاكرام يا استحباب الاكرام. اين اولا و ثانيا اينجا قرينهاى بر خلاف داريم. علاوه بر اين كه ظاهر خطاب اين است كه نه خود تغير موجب حكم است قرينهاى بر خلاف داريم كه نه كم موجب تنجس ما نمىشود. چرا؟ ربما كيف مدخليت، دارد كيفيت مدخليت كم مدخليت ندارد.
مثلا فرض كنيد يك حيوان ميتهاى را انداختهاند توى آب. ولكن زود درآوردند. آبى كه مثل اين است مطابق اين است، يك ميته كوچكى را انداختند توى اين آب، توى اون آب مكث كرد درنياوردند. يك ماه، بله دو هفته يك روز بيشتر كمتر ماند
اونجا اون آب را تغيير مىدهد. اونجا كم مدخليت ندارد. بايد بگوييم كه نه اون آبى كه فرض بفرماييد آبى كه اين حيوان افتاده و بو گرفته از اين حيوان اون آب پاك است. چرا؟ چون كه كم نجاست، اونجا كم است. اون حيوان بزرگ انداخته اين نجس نكرده، چون كه تغير نداده. اينجور نيست كه كم موضوع حكم باشد، قطعا كسى نمىتواند بگويد اين آبى كه بواسطه حيوان كوچكى كه ماند در او خودش نتين بود، آب را هم نتين كرد اون آب فرض بفرماييد پاك است. چون كه حيوان بزرگ را كه انداختيم يا افتاد توى آب، زود كشيديم بيرون اين متعفن نشد، نجس نشد اين هم بايد نجس نشود اين كه كم مىگيم بيشتر از كم او. علاوه بر اين كه كم من نجاسه در قرينهاى نداريم و ظاهر خطاب اين است كه خود موضوع حكم است علاوه بر اين قرينه قطعيهاى بر خلاف داريم كه كم موضوع بله حكم النجاسه نيست.
بعضىها يك اشكالى كردن در ما نحن فيه و فرمودهاند اگر بنا بوده باشد... ايشان فرمودهاند اگر بنا باشد ما كم را موجب تنجس بدانيم يعنى اونى كه موجب مىشود تنجس ماء را كم من نجاست است لازمهاش اين است كه آب در مواردى كه تغير پيدا كرده است ولكن ما شك مىكنيم، نجاستى كه توش افتاده بود كمش چقدر است؟ كمش به اون مقدارى است كه آب را نجس مىكند يا نمىكند، بايد رجوع به اظهار الطهارت بكنيم چون كه موضوع نجاست را نمىدانيم. احتمال مىديم اون كمى كه معتبر است در تنجس الماء كم من النجاسه اين نجاستى كه افتاده اونقدر كم را ندارد. چون كه اين آب هم تغير پيدا كرده است هوا خيلى گرم است والاّ اون كم نجاسه اينقدر تغيير نمىداد. شدت الحد مثلا و امثال ذالك موجب شده است كه اين آب تغير پيدا كرده است. تغير حسى شده است. اينى كه فرمودهاند، اين حرف درست نيست. چرا؟ چون كه اصالت الطهاره اين است كه اگر فرض كرديم كه تغير را قرار داده بر احياج الكم با خود تغير كه طريق معتبر است با احراز الكم نوبت به اصال الطهاره به اصل نمىرسد. اماره است بر اين كه اين كم موجود است. تغير را شارع اماره قرار داده است و طريق قرار داده است به احداث الكم ديگر اصالت طهاره جارى نمىشود. اين اشكال نداره. اين اشكال نمىشود بر اون حرف. اشكال اون حرف كه كم موضوع نجاست است، حرفى بود كه ما گفتيم اين است كه اين خلاف ظاهر خطابات است. ظاهر خطابات اين است كه هر عنوانى كه در كتاب قيد شده خودش دخيل است نه اين كه مشير يا عنوان الاخر بوده باشد و لنا امرنا آخر بوده باشد اين يكى سومى اين است كه قرينه بر خلاف داريم. قرينه بر خلاف همان اين كه مثال زدم.
كم من النجاسه كم است ولكن مجس اون نجاست در آب خيلى است. اين موجب تغير آب شده است. اون هم موجب تنجس مىشود بلا كلام. مىشود يك قرينه قطعى ديگر ذكر كرد كه اين كم من نجاسه موجب تنجس ماء است اين حرف، حرف صحيحى نيست. براى اين كه نجاسات در خارج مختلف است. نيازهايى هست كه خوب كم من نجاسه در اونجا ولو هم كم بوده باشد آب را تغيير مىدهد. چون كه خيلى لطيف است و صاف است آب.
خليط ندارد، مواد مرفى ندارد كه اون كه ريخته شده او را خنثى بكند مقدار، معلوم است كه كم من نجاسه قليل تغير پيدا مىكند. ولكن همه اون مقدار آب كه خليط دارد، املاح دارد، توجه كرديد، نجس نمىشود. خوب اين كم يك ملاكى ندارد كه نسبت، يعنى يك كم خاصى موضوع نجاست باشد اينجور نيست. ماءها مختلف است، نجاسات هم مختلف است و اينها را نمىشود توى ضابطه معينى توجه كرديد، بله اين تحت ضابطه معينى درآورد.
پس الحاصل محصل كلام تا اينجا اين شد كه تغير باشد تغير فعلى بوده باشد و تغير تقديرى كه معناى ثانى در ما نحن فيه بود، يعنى در مقابل تغير واقعى بود اين تغير تقديرى هم فايدهاى ندارد. بعضىها تفسير فرمودهاند در اين تغير تقديرى. فرمودهاند طهارت تقدير فرض مىشود در ناحيه اون مقتضى تغير. مثلا مثل اون مثالى كه عرض كرديم اگر لونى كه افتاد توى آب اين بول در صفات خودش بود، يعنى مسلوب الرايحة و اللون نبود آب تغير پيدا مىكرد. اينجا تقدير در ناحيه خود مؤثر است كه مؤثر بول است، بولى كه وارد در آب مىشود. اين اگر اين بول مقتضى است صفات را داشت آب را تغيير مىداد.
طرف ب.
فرض بفرماييد گفته مىشود اگر اين بولى كه به اين آب ريخته شد اگر يك مقدارى مثلا يك استكانى بيشتر بود آب را تغيير مىداد. تقدير در ناحيه خود مقتضى است. تقدير در ناحيه مقتضى فرض مىشود و اخرى در ناحيه شرط تغير فرض مىشود. مثل چه؟ مثل اين كه آب در جاى سردى است خيلى خنك است، بلكه سرد است. توجه كرديد. اين مقدار نجس كه تو اين آب افتاد اگر اين سردى هوا نبود، توجه كرديد اين را تغيير مىداد. شرطش اين است كه اون آبى كه در هواى سرد نيست، مثل اين بول ريخته شد، اين نجس افتاد توى آب او را تغير داد، تغيير داد كه اين در ما نحن فيه تقدير در ناحيه شرط تغيّر، شرط تغيّر عبارت از اين است كه مثلا فرض بفرماييد هوا بله مناسب بوده باشد. يا گرم بوده باشد چون كه شرط موجود بود، اگر شرط موجود بود، اين هوا گرم بود يا ملايم بود تغيّر پيدا مىكرد. پس اين تقدير هم در ناحيه شرط تغيّر.
قسم سومى هست، قسم سوم اين است كه تقدير در ناحيه مانع است. تقدير در ناحيه مانع است مثلا فرض كنيد آبى بود، آب، آب كثير بود. يك مقدار... ريختند توش يك خرده رنگش سبز شد. بله اين يك خرده سبز شد. بعد نجسى افتاد، بعد كه نجسى افتاد ديگر تغيّر حس نمىشود. اما اگر اون را اول نمىانداختند و رنگش يك خرده سبزى پيدا نمىكرد اين تغيرش ديده مىشد. در ما نحن فيه تقدير در ناحيه مانع از تغيّر است. اون تغيّر حسى كه قابل رويت بوده باشد اون اگر مانع نبود، كانا سابقى كه بواسطه انداختن شى آخرى، رنگ آن تغيير پيدا كرده است ماء اگر اون مانع نبود تغير ديده مىشد.
در اين قسم، قسم ثانى و قسم اول نيست. در قسم اول تقدير در ناحيه مقتضى بود. قسم ثانى تقدير در ناحيه شرط تغير بود، قسم ثالث در ناحيه مانع از تغيّر است كه اين شى مانع از تغيّر شده است. در دو صورت گذشته كه تغيير در ناحيه مقتضى باشد يا شرط تغير باشد گفتم اعتبارى ندارد آنجور تغير. آب محكوم به طهارت است. و اما قسم ثانى را، قسم ثالث را كه تغيير در ناحيه مانع است، من گفتم كه بعيد نيست آب نجس بوده باشد. در تنبيه هم هست، بعيد نيست كه يك نجس بوده باشد. گفتهاند در ما نحن فيه اين تغير هست در آب و لكن اين لون سابقى مانع از دلالت تغير است. اين مثل اين مىماند كه يك حوضى را رنگ بكنند، بروند، يا رنگ قرمز، بعد از اينكه اين حوض رنگ شد و خشك شد، آب بكنند. اين آب رنگ قرمز مىزند. اگر به اين آب خون ريخته بشود به نحوى كه بگوئيم قرمزى خون تغيير داده است لون آب را، ديده نميشود. الاترى... مىتواند اين متعرض بشود كه اين حوضى كه رنگ شده است و آب ريختهاند و آب قرمز ديده ميشود خون ريخته شده است، بگوئيم خون تغيير نداده است چونكه خود حوض قرمز است، آب قرمز ديده ميشود. هر كسى مىتواند بگويد اين خونى كه اگر اين حوض را اينجور رنگ نمىكردند، اين از رنگ اصلى پيدا بود قرمزى خون در آب. الان كه نه. چرا؟ چونكه اين را رنگ كردهاند قرمزيش پيدا نيست. چه جور فقيهى يا متخصصى در آنجا نمىتواند ملتزم بشود! در ما نحن فيه هم كه آب ريختهاند اول، بعد نجس افتاد، بعد خون افتاد، ديگر لون پيدا نشد، اينهم مثل او بوده است. اينجور فرموده است. و لكن مىدانيد كه اين حرف درست نيست، آن حوض را كه آنجور ايشان فرض كردهاند معلوم است كه نجس است. ولكن اين يكى كه به آب فرض كنيد قبلا رنگ ريختهايم. اگر نريخته بوديم اين خون رنگ آب را تغيير مىداد. ولى ديده نميشد. چرا؟ سرش اين است كه تغير در آن حوضى كه رنگ شده فعلى است. تغير فعلى اينكه آب تغيرى داشته باشد، يك مشت از اين آب بردار مىبينى كه رنگش تغيير پيدا كرده است. اما يك مشت از آن آب ديگر بردار، كه قبلا به خود آب رنگ زدهايم، قبلا كه خون نريخته بود به خودى خود قرمز بود، الان هم همينجور است. هيچ فرقى نكرده است. ولكن اگر رنگ ريخته نميشد... ميداد به حوض. اين تغير در او فعلى است، آنجا كه رنگ ريخته است. فعلى است، يعنى فعلا... ولكن در اين يكى حسى نيست. ظاهرش تغيير مىكند كه تغير بايد در ماء فعلى باشد بنحوى كه قابل حس بوده باشد كما ذكرنا، اين تغير در يك صورت هست، يعنى در آن فرضى كه حوض رنگ شده است هست ولكن در آن يكى فعلا اين تغير نيست. بدان جهت اين محكوم به طهارت است. ظاهر عبارت عروه هم همين را اقتضا مىكند. كه مىفرمايد در اينكه بايد تغير، تغير حسى بوده باشد. ولو كان ماء الحمر، ولو اينكه رنگى ريختهاند، او اسود، مقدار منظم بعد ذلك كان يغيره لم يكن كذلك، آب را اين رنگ بعدى تغيير ميداده و قبلا رنگ
نداشته، اين آب يعنى در آنصورتى كه هست نجس نميشود. ظاهر عبارت عروه اينجور است. اين مطلب مطلب صحيحى است و هيج اشكالى هم ندارد.
در ما نحن فيه يك امرى باقى ماند و آن امر اگر بگوئيم ديگر بحث تقديرى تمام ميشود. در اين امر با آن بحثى كه مختصر هم هست مقام را تكميل مىكنيم. و آن اين است كه اگر فرض كرديم آن نجسى كه توى آب ريخته شده است، آن نجس به اندازه آب است، يا به اندازه آب هم نيست ولى نجس كثيرى است. بولى است كثير... الطعم و الرايحة و اللون. ريختيم به آب كرى كه استهلاك و اينها هم نشدها، فرض بفرمائيد آب حجمى آمد بالا، به اندازه نجاستى كه ريخته شد آب آمد بالا، يا مقدار كمتر يا زيادتر، خوب، در ما نحن فيه اين آب كر بوده است در اول. در... توهم ميشود اگر بنا بوده باشد كه تغير تغير فعلى معتبر بوده باشد، اين آب را بايد به طهارت بدانيم. چرا؟ ولو اينكه نصفش آب است و نصفش بول. نجس العين است، بگوئيم بر اينكه اين آب پاك است، اين آب كر نجس نشده است. چرا؟... توجه كرديد، لا ينجسه شىء، شيئى را نجس نمىكند، از اين خارج شده است صورت تغير الماء،... ماء تغير ندارد. عرض مىكنم اين وهم، وهم باطلى است. ما حكم ميكنيم، توجه بفرمائيد، حكم مىكنيم در اين صورت مائى كه هست، ماء محكوم به نجاست است. يعنى بعد از اينكه بول ريخته شد در اين آب و بهمديگر ممتزج شد، حكم مىكنيم كه ماء نجس است. چرا؟ براى اينكه به اين حيث المجموع آب صدق نمىكند الان. براى اينكه بول در آن مخلوط شد، مىگوئيم نصفش بول است و نصفش آب. آب... اين سابقا فقط آب بود، الان آب و بول است. بعله. آب صدق نمىكند. آب غير آب است. اگر كسى گفت نه، آب صدق مىكند. چرا صدق نكند، بول هم كه در مفهوم طعم و لون واقع شد منافات ندارد، ميگيم باز نجس است. ولو تغير ندارد. نداشته باشد. چرا؟ اينجا استفاده مىكنيم از صحيحه هشام ابن سالم. اين صحيحه هشام ابن سالم در ماء المطر وارد است. آنجا دارد و در روايت اول از باب ششم از روايات ماء المطلق بود، روايت اولى بود كه محمد ابن احمد ابن الحسن عن هشام ابن سالم كه گفتيم سندش هم صحيح است، انه سال ابا عبد الله عليه السلام، عن... فيصيبه الصبر و فيكف، اين مىكشد به اين سهم، و قال لا بعث به. ما اصابه من الماء اكثرا. آنى كه اصابت كرده است از ماء اكثر است از قزراء. يعنى بر قزرات غلبه دارد. غلبه غلبه وجودى است. غلبهاش اين است كه غلبه وجودى دارد. ظاهرش اين است كه غلبه وجودى، غلبه وجودى دارد. يعنى غلبه وجودى هم ملاكش تغير و عدم تغير است. غلبه وجودى يعنى در مواردى كه تغير پيدا كرد آب مغلوب ميشود. اين روايت دلالت مىكند بر اينكه ماء اكثر است. مقتضايش اين است كه اگر ماء اكثر نبود از اين بود، حكم به نجاست ميشد. وقتى كه ماء و عدم اكثريت نيست و مع عدم اكثريت محكوم به نجاست شد، امر به غير ماء مطر به طريق اولى ميشود. كه اينجا ماء المطر بود.. كه ميگفت ماء المطر متغير هم كه بشود نجس نميشود. و الحاصل فى عدم اكثريت ماء تارك به اين است كه آب تغيير پيدا كرده است. اينجا هم صدق مىكند همين عدم اكثريت. و عدم اكثريت صدق مىكند در جايى كه عدم تغير نيست، آنكه در نجس، لون و طعم و رايحهاى نيست. ولكن وجودا آب كه اكثريت ندارد، هر دويش، اين تعبير هر دو فرض را مىگيرد. در هر دو فرض ماء محكوم ميشود به نجاست. پس اين صورت را كه ما گفتيم عين نجسى كه به آب اصابت كرده است و به آب ريخته است، غلبه وجودى داشته باشد بر آب. نه در حالش تغير نباشد محكوم به نجاست ميشود، اين فرض را ما قبول مىكنيم و استثناء مىكنيم، اگر تغير نبوده باشد آب نجس نميشود. اين را استفاده مىكنيم از صحيحه ابن سالم است كه گفتيم در ماء المطر و غير ماء المطر ملتزم ميشويم. و الحمد لله رب العالمين.
|