جلسه 106

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 106 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه مى‏فرمايد مائى كه شك است در طهارت او و تنجس او، اون ماء محكوم است به طهارت مگر اين كه حالت سابقه‏اش تنجس بوده باشد و اگر حالت سابقه تنجس بوده باشد حكم مى‏شود به بقاء اون تنجس مادامى كه مزيل محرز نشده است. عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه اگر ما قائده طهارت نداشتيم در اشياء و قائده طهارت در ماء هم نبود باز حكم مى‏كرديم مائى كه مشكوك است در نجاست و طهارت او حكم مى‏كرديم و انه طاهر.
و الوجه فى ذالك اين است كه ماء به حسب خلقته محكوم به طهارت است كما ذكرنا. كه هم آيه مباركه دلالت التزاميه كرد كه ماء طهور است. دلالت التزاميه‏اش اين بود كه ماء طهور است و هم روايات دلالت كرد. شى‏ء طاهر وقتى كه وقوع منجس بر او كه يك قسم از آب گفتيم لا ينفعل هستند به ملاقات نجاست. كه ماء كر و ذى ماده و مطر است. يك قسم از آب كه از ادله استفاده شد به ملاقات نجس، نجس مى‏شود كه ماء قليل است على تفسيرى كه مورود بشود يا وارد بشود، تفسيرش گذشت. اين ماء قليلى كه ما مى‏بينيم اين يك وقتى ملاقات با منجس نكرده بود يقينا. الان شك مى‏كنيم كه ملاقات با منجس، در او قذرى افتاده است يا نه؟ استسحاب مى‏گويد نيافتاده است. هر آبى كه، هر آبى كه منجس به او نيافتد و اصابت نجس به او نكند، هر آب قليل او محكوم به طهارت است. استسحاب موضوع طهارت محرز مى‏شود. اين آب قليل است بالوجدان و ملاقات با قذر نكرده است بالعصر موضوع طهارت احراز مى‏شود. و من هنا اگر قائده طهارت هم نبود در اشياء يا در خصوص الماء در شبهات موضوعيه كه محل كلام ما هست در شبهات موضوعيه مائى كه شك داريم نجس است يا نه؟ به مقتضى الاستسحاب حكم مى‏كرديم پاك است. استسحاب حكمى هم نگفتم، كه سابقا اين آب پاك بود نمى‏دانم الان طهارتش باقى است يا نه، استسحاب حكمى نگفتيم. استسحاب، استسحاب موضوعى است. اين آب سابقا ملاقات با قذر نكرده بود و اصابت قذر به او نشده بود و الان كما كان. بدان جهت معلوم است براى شما از اين بيانى كه عرض كردم. اصلا در ما نحن فيه قائده طهارت مجرا ندارد. براى اين كه قائده طهارت در صورتى است كه ما شك در طهارت و نجاست داشته باشيم. استسحاب عدم ملاقات اين ماء با قذر موضوع طهارت را احراز مى‏كند كه اين حكمش طهارت است. ماء در اين طهارت و نجاست در طهارت و نجاست اين آب بعد از اين به ملاحظه اين استسحاب شك نداريم. شارع يقين داريم كه حكم كرده است به طهارت اين ماء به مقضى الاستسحاب حكم به طهارت كرده است اين حكم به طهارت هم حكم طريقى است ديگر معلوم است منافات با تنجس ندارد.
ولكن به ما اين كه شارع حكم كرده است به طهارت اين، يعنى حكم كرده است بر اين كه تو يقين دارى، لا تنقذ بالشك معناش اين است، تو يقين دارى شارع حكم كرده است تو يقين فعلا هم دارى كه نجس نيافتاده است توش. پس من شك در اين كه نجس افتاده است يا نه، ندارم. شارع تعبد كرد چون كه لا تنقذ اليقين كما اين كه در استسحاب در بحث استسحاب ذكر كرديم تعبد به خود بقاء اليقين است. براى اين كه شارع مى‏گويد اون يقينى كه داشتند، اون يقين را نقض نكن. يعنى رفعيت از اون آثار طهارت اين ماء كه نقض يقين سابقى است كان يقين به حدوث الطهارت، يقين به بقائش هم هست. كان اين يقين سابقا ملاقات نكرده بود با قذر يقين وجدانى داشتيم. كان اون يقين به عدم حدوث ملاقات سابقا يقين به بقاء اون يقين است. يقين به عدم‏
ملاقات است. پس ما شك در ملاقات قذر اين آب نداريم كه شارع حكم بكند كه كل شى‏ء طاهر يا الماء كله طاهر. موضوع قائده طهارت ما يا شك در طهارت و نجاست است. ما به حكم شارع شك در طهارت نداريم. پس على هذا در ما نحن فيه مدرك استسحاب است. بعله در مواردى كه اين استسحاب از كار افتاد. آبى بود كه مى‏دانيم طهارت سابقيش باقى نمانده است توجه كرديد. اين نجس شده است. و مى‏دانيم هم بعد طهارت ديگرى به او طيران كرده است. نمى‏دانيم اول پاك بود بعد دوباره نجس شد، چون فعلا نجس باشد. يا اول نجسات طيران كرد بعد مطهر آمد كه الان پاك بوده باشد علم به ملاقاتش داريم به نجس. علم به وقوع مطهر، يعنى جاريش را هم مى‏دانيم. علم به اصابت المطر. نمى‏دانيم مطهر اول بود تنجس رفت يا تنجس اول بود مطهر بعد بود. در اين تعاقب حالتين كه استسحاب از كار مى‏افتد اين ما لتعارض كه ما مى‏گفتيم اين مال عدم اتصال زمان شك به زمان اليقين كه صاحب الكفايه مى‏گفت در شك در متقدم و متأخر. اونجا احتياج مى‏افتد به قائده طهارت و قائده طهارت در اشياء شيئى كه شك در نجاست و طهارتش داشته باشيم و مزيل او شك در بين نباشد. شك بوده باشد كه اصل حاكمى هم نبوده باشد. اصل حاكم فرق نمى‏كند، حاكم به طهارت بوده باشد يا حاكم به نجاست بوده باشد. فرقى نمى‏كند. اگر اصل حاكمى نبوده باشد شك در نجاست و طهارت داشته باشيم بعله شارع يك قائده‏اى را تأسيس كرده است در اين مشتبهات. كه اون قائده مفادش اين است كه كل شى نظيف حتى تُعلم انه قذر و ما لم تعلم فليس عليك شى‏ء محكوم به طهارت است. نظافت همان طهارت است. حكم به طهارت شده است و دليل اين هم موثقه عمار است كه سابقا خوانديم اين موثقه را. اين موثقه در باب 37 از ابواب نجاسات است اونجا روايت 4 است. در اون روايت اين است كه و باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى سند شيخ به محمد ابن احمد ابن يحيى كه صحيح است. محمد ابن احمد ابن يحيى همان سند مكرر است. عن احمد ابن حسن ابن على فضال است عن عمر ابن سعيد. عمر سعيد مدائنى است كه ثقه است عن مصدق ابن صدقه عن عمار كه ثقات هستند. عن ابى عبد الله عليه السلام. كل شى‏ء نظيف حتى تعلم انه قذر فاذا علمت قذر و ما لم تعلم فليس به مادامى كه نفهميديد چيزى برات نيست.
اين شامل آب و غير آب هم مى‏شود. در خود آب يك روايتى دارد كه بعضى‏ها مى‏گويند در آب يك قائده طهارتى هست كه هر ماء مشكوك محكوم به طهارت است. دليل اين هم روايت ثقاست. صاحب الوسايل نقل مى‏كند از شيخ در باب يك از ابواب ماءالمطلق. روايت پنجمى است در اين باب و باسناده الشيخ يعنى شيخ الطائفه عن سعد ابن عبد الله اشعرى قمى كه سندش به سعد ابن عبد الله صحيح است و سعد ابن عبد الله هم جلالتش اوضح است از اين كه شخصى متعرض بشود و بيان كند. عن محمد ابن حسين بن ابو الخطاب اشعرى عن ابى داود ميشد، ابى داود ميشد سليمان ابن سفيان است. ابى داود مستقرق اين شخص است كه على ابن حسن فضال توصيف كرده است. گفته است شخص ثقه است. اين ابى داود ميشد مثل اين كه شعر مى‏گفت اين انشاد شعر مى‏كرد. خيلى هم تأثير داشت. بدان جهت لغب المستقرق را گرفت. اونجا هم هست ابى داود منشد، منشد شعر بود. كه مستقرق مى‏گفتند عن جعفر ابن محمد عن يونس. اين جعفر ابن محمد ظاهرا جعفر ابن محمد اشعرى است و توثيقى ندارد اين جعفر ابن محمد. شايد هم غيرش بوده باشد كه ما نمى‏دانيم. توثيقى ندارد على ايحاله. اگر تعيين هم توانستيم بكنيم به قرينه بعضى روايات كه همين ابى داود منشد نقل كرده است اين جعفر ابن محمد اشعرى توثيقى ندارد بدان جهت روايت من حيث السند اينجا گير مى‏كند. عن يونس ابن عبد الرحمان عن حماد ابن عثمان عن ابى عبد الله عليه السلام ما بقى سند تمام است. قال الماء كله طاهر حتى يعلم انه قذر ماء همه‏اش محكوم به طهارت است. احتياجى هم نداريم. چون كه قائده طهارت عام موجود است. پس على هذا الاساس در مواردى كه آب مشكوك بوده باشد طهارت و نجاستش حكم به طهارت مى‏شود مگر حالت سابقه تنجس بوده باشد كه اونجا استسحاب عكس را اقتضا مى‏كند. چون كه آب اگر نجس شد مطهرش وقوع مطر است و اتصال به جارى است. اتصال به كر است با ماء معتصم است. مى‏گوييم يك وقتى كه آن آب نجس بود ملاقات با كر نكرده بود. متصل به جارى نشده بود. لم يكن، اونجا مطر واقع بر او. نمى‏دانيم الان اينها
موجود شده‏اند يا نه؟ استسحاب مى‏گويد موجود نشده‏اند. يقين داريم بر اين كه اون يقين كه داشتيم يك زمانى بعد از تنجس اينها واقع نشده بودند الان هم لا تنقذ اليقين مى‏گويد يقين دارى به او. بدان جهت حكم به نجاست مى‏شود اين آبى كه ملاقات با نجس كرده است. لم يقع على المطر، لم يتصل بالمعتصم محكوم به نجاست است شرعا. ترتب، ترتب شرعى است كما اين كه در روايات خوانديم. حكم به نجاست مى‏شود. اينجا كه پر واضح است.
بعد ايشان مى‏فرمايد، باز ظاهر كلامش شبهه مثتاقى است. مائى كه مشكوك است مطلق است يا مضاف؟ اون آب حكم به مطلق بودن نمى‏شود. او رافع حدث و خبث نيست. اگر آبى بوده باشد، مايعى بوده باشد ندانيم بر اين كه مطلق است يا نه؟ حكم به اطلاق او نمى‏شود كه ماء مطلق است. مگر در صورتى كه حالت سابقه اطلاق بوده باشد، حالت سابقه‏اش مطلق بوده باشد اونجور است. مثلا فرض بفرماييد آبى است يك مقدارى، غير آب قاطى كرده‏اند مثل اين كه يك مقدار نمك ريخته‏اند توش. شك مى‏كنيم به شبهه موضوعيه، كه آيا اين نمك به اين آبى كه يك.. بود كه قطعا مضاف شده است يا كمتر بود كه نه مضاف نمى‏كند او را يك خرده شورش مى‏كند. خوب در ما نحن فيه مى‏گوييم قبل از اين كه اين نمك بيافتد مطلق بود الان هم همين جور است. و اما مايعى كه از اول مردد بوده باشد كه آب مثلا هندوانه است يا آب است؟ از اول مردد است حالت سابقه ندارد به اين حكم ماء مطلق جارى نمى‏شود. يعنى به اين اگر فرض بفرماييد شى‏ء نجسى را شستيد حكم به پاكيش نمى‏شود. وضو و غسل گرفتيد با اين مايع، حكم به رفع جنابت و حدث اصغر نمى‏شود. لا يرفع الحدث و الخبث. مگر اين كه سابقا مطلق بوده باشد كه استسحاب مطلق نيست. اين كه حكم نمى‏شود چرا نمى‏شود؟ اين جا دو تا مسلك است. يك مسلك عبارت از اين است كه شارع ما را حكم كرده است به اين كه وضو بگيريم با آب و اگر نتوانستيم وضو بگيريم تيمم بكنيم. فلم تجدوا ماء فتيمموا شارع اينجور حكم كرده است. حكم كرده است به اغتسال بالماء، آب پيدا نكرديد متمكن نشديد تيمم بايد بكنيد. روايات هم معلوم بود كه غسل بايد به آب بشود. اغسله بالماء. تا ثوب پاك بشود رفع حدث و خبث بواسطه آب بود. خوب وقتى كه انسان وضو گرفت، مردد است بين الماء و غير الماء نمى‏داند اين وضو بوده باشد. احتمال مى‏دهد اين وضو نبوده است. چون كه وضو بايد با آب بشود اون آب نبود. بدان جهت با اين حال نمى‏تواند نماز بخواند. با اين كه معمول به صلاة چه چيز است؟ صلات معمول به صلاة وضو است و اين را احراز نكرده است. و هكذا اگر ثوبى را با اين شست اونى كه ثوب را پاك مى‏كند غسل بالماء است. نمى‏داند اين غسل به ماء شده است يا نشده است. و نجاست ثوب برطرف شده است يا نه؟ مى‏گوييم كه نه برطرف نشده است. على ما كان ثوب در نجاستش باقى است. استسحاب مى‏كنيم بقاء نجاستش را مسئله.
يك مسلك اين است چون كه در اين موارد ماء مشتبهى كه مشتبه است بين الاطلاق و ما بين اين كه آب باشد يا غير آب نمى‏توانيم احراز بكنيم وضو بالماء را يا غسل بالماء را بدان جهت بايد در مواردى كه هست با اين وضو نگرفت، ماء ديگرى پيدا كرد وضو گرفت تا وضو احراز بشود. با آبى كه مسلم آب است بايد با او غسل كرد يا ثوب نجس را شست تا احراز بكنيم كه ثوب نجس پاك شد. يك مسلك اين است كه آثار ماء مطلق بر اين مشكوك بار نمى‏شود. اين يك مسلك است. يك مسلك اين است كه نه آثار ماء مطلق از اين سلب مى‏شود. حكم مى‏شود كه نه اين آب نيست. جايى كه شبهه مثتاقيه مردد بشود كه فرض كنيد اين آب است يا مثلا آب هندوانه است؟ حكم مى‏شود كه اين آب نيست. چرا؟ به استسحاب عدم ازلى كه مى‏گفتيم سابقا. اون وقتى كه اين آب، اين مايع نبود دو چيز نبود. نه خودش بود نه ماهيتش بود. هيچ كدامش نبود. بعد اين شى‏ء موجود شده است. احتمال مى‏دهد اون عدم وصل سابقى كه نبود اون در عدمش باقى بماند. اون منقلب به وجود نشود احتمال مى‏دهند ديگر.
خوب اين شيئى است، مايعى است بالوجدان طاهر، اب هم باشد پاك است. نمى‏دانم آب سيب هم باشد پاك است، آب پرتغال هم باشد پاك است. اين فرض بفرماييد مايعى است طاهر و استسحاب گفت اين مايع طاهرى كه هست آب نيست.
استسحاب گفت آب نيست. خوب نتيجه آب نيست بر اين مترقب مى‏شود. يعنى با اين نمى‏شود وضو گرفت، غسل كرد، ثوب را شست. اما ثمره ما بين المسلكين كجا ظاهر مى‏شود؟ ثمر بين المسلكين اونجا ظاهر مى‏شود كه، انسان آبى نداشته باشد مگر مشتبه. هيچ چيز ندارد مگر ماء مشتبه. اين صاحبان مسلك اول مى‏گويند بايد جمع كند ما بين التيمم و وضو به اين. اونهايى كه مى‏گويند استسحاب عدم ازلى جارى نمى‏شود. ولكن در مقام به اين اكتفا نمى‏شود. چون كه اگر وضو با اين گرفتيم احراز نكرده‏ايم كه وضو گرفته‏ايم. روى اين اساس وقتى كه انسان هيچ آبى ندارد امرش مردد است با اين وضو بگيرد يا تيمم كند بايد جمع بينهما بكند. چرا؟ چون كه اگر تيمم بكند تنها احتمال مى‏دهد اين آب باشد و وضو نگرفته است، تكليفش وضو بود. همين جور است ديگر و اما كسانى كه عبارت از اين است، مسلكشون عبارت از اين است كه نه، اين مائى كه، اينى كه هست مائيت ازش سلب مى‏شود. مى‏گويد وضو گرفتن لازم نيست. تيمم فقط بكند كافى است. اين كه مى‏بينيد چند مسئله ديگر صاحب العروه عنوان مى‏كند لو ان حصر ماء مكلف به مائى كه مشتبه است بماء و غير الماء. كه آب منحصر به اوست. اونجا فتوا داده است يجب عليه التيمم و احتياط استحبابى كرده است كه اگر با اين وضو گرفت عيبى ندارد. اما گفته است يتعين عليه تيمم. اونجا هى قلمها حاشيه زده است. زيرش نوشته است يجب الاحتياط فى الجمع الوضو و التيمم. مى‏دانيد اين قلمها كدام قلمها بايد بشود؟ اون قلم‏ها بشود كه استسحاب عدم ازلى را حجت نمى‏داند. اونها بايد بگويند كه بايد جمع كند چون كه احتمال مى‏دهد، يتمم بكند احتمال مى‏دهد آب دارد وضو نگرفته. اونهايى كه استسحاب عدم ازلى را حجت مى‏دانند، سيد بايد از اينها باشد گفتيم يجب عليه التيمم. يعنى لازم نيست با او وضو بگيرد احتياطا. تيمم واجب است برايش. چون كه استسحاب گفت اين آب نيست. خوب من لم يجد مائا فيتمم ديگر، موضوع تيمم محرز است. و ميدانيد كجا ظاهر ميشود خبر اذا؟ خوب آنجايى كه اين كر بوه باشد، به اندازه كر است. ملاقات كرد با چه چيز؟ ملاقات با قذر كرد. آنجا چه بشود؟ صاحبان مسلك اول مى‏گويند نه، حكم به طهارتش ميشود. چرا؟ چونكه منفعل است آب بشود، كر است ديگر، آب كر نجس نميشود به ملاقات نجس. ممكن است غير كر بشود نجس بشود. ميشه مورد قاعده طهارت، كل شى‏ء طاهر حتى تعلم انه قذر. اذماء كله طاهر حتى تعلم انه قذر.
اما آنهايى كه مسلكشون اين است كه استسحاب عدم ازلى چيه؟ اعتبار دارد. آنها مى‏گويند اين نجس است. چرا؟ چونكه شارع حكم فرمود هر شيئى، الا ان يكون حوضا يستسقى منه، حكم فرمود كه هر چيزى، هر مايعى، ملاقات با نجس كرد نجس ميشود الا الماء الكر. اينجوره ديگر. استسحاب عدم ازلى ميگه اين ماء نيست. ماء اين ماء كر نيست. چونكه يك وقتى كه نبود، ماء هم نبود ديگر. احتمال مى‏دهم الان آن عدم مائيت، در عدمش باقى مانده باشد. اين آب آب هندوانه بشود كر. يا مايع ديگرى. استسحاب ميگه خوب منفعل موضوع تنجس موجود ميشود. اين شيئى است كه آب نيت، ملاقات با نجس كرده است بالوجدان، حكم تنجس ميشود. آنوقت شما تعجبتون زياد ميشود كه همان مرحوم سيدى كه اينجا مى‏گويد جمع مابين الوضوء و التيمم واجب نيست، فقط برايش تيمم واجب است؛ در اين مسئله در سابق گفت حكم در طهارت اين مايع ميشود. آثار ماء بار نميشود. توجه كرديد. در آن مسئله‏اى كه در بحث مضاف گذشت، مطلق و مضاف، كه اول عروه بود كه مايعى كه مردد است مابين اينكه مضاف است و مطلق، اگر به اندازه كر بوده باشد به ملاقات النجس، نجس نميشود. اما آثار كريت ماء به او مترتب نميشود. اينجور گفت ديگر. آنوقت اين دو تا حرف، دو تا فتوى، شاخ به شاخ ميشود. در اين مسئله ما نحن فيه يك شاخه قرار گرفته، در مسئله قبلى شاخه ديگر را گرفته، اينها با همديگر جور نميشود، بايد يك چوب باشد با آن همه جا برود انسان با يك خط كش برود جلو.
و بما اينكه ما اين استسحاب عدم ازلى را معتبر مى‏دانيم، در مانحن فيه حكم مى‏كنيم. ولو كر هم بوده باشد نجس است و در ما نحن فيه متيقن تيمم است، جمع مابينهما لازم نيست.
بعد ايشان ميرسد به مسئله ديگرى و آن مسئله عبارت از اين است كه اگر مائى باشد كه مشكوك است كه مباح است يا ملك‏
الغير، معلوم نيست مباح است يا ملك الغير است كه صاحبش راضى نيست. مائى كه مشكوك است كه ملك خودش است و مباح است، يا ملك خودش هم نيست، ولكن ماء مباحى هست، يا اينكه ملك الغير است، مالك دارد، صاحب دارد و صاحبش راضى نيست اين را انسان استعمال بكند، مثلا دستمال بشورد يا صورتش را بشورد، راضى به اين معنى نيست. در اين صورت ايشان مى‏فرمايد حكم بيع واقع ميشود. مگر در جايى كه سابقا ملك الغير بوده باشد. كه احتمال ميديم در ملك همون غير باقيست. سابقا اين ماء ملك كسى بود، احتمال ميدهيم كه الان هم در ملكش باقيست، از ملك خارج نشده است، اونجا به استسحاب ملك لغيره، لا يحل ماله المسلم الا بغيبته نفسه تصرف جايز نميشود مگر به جاى او. اما اگر احتمال ميديم كه نه، مباح است، ماء مباحى است. مثل اينكه ظروفى در مسجد مى‏شوند كه مى‏روند پر مى‏كنند آب را از شط مى‏آورند مى‏گذارند، مردم وضو بگيرند. احتمال ميدهد كه نه، اين از آن آبها بوده باشد كه آب مباحى است، اصلا ملك الغير نيست، حالت سابقه هم ندارد كه ملك كسى بوده باشد. در اينصورت عيبى ندارد. چرا؟ كل شى‏ء لك حلال حتى تعرف انه حرام.
يكى هم يك قيد زد. گفت ملكيت غير سابقا نباشد، يكى هم در يد شخصى كه احتمال ملكيت، مالكيتش هست نبوده باشد. اگر مالى در يد شخصى بوده باشد بالفعل كه احتمال ميديم بالفعل مالك است، نميشه در آن آب تصرف كرد. توجه كرديد؟ چرا؟ چونكه قاعده يد اعتبار دارد. قاعده يد اماره بر ملكيت است. قاعده يد مى‏گويد كه ذواليد مالك است و تصرف در او هم جايز نيست، الا باذن المالك. اين مالى كه انسان شك دارد برايش مباح است، ولو به جهت اينكه مال مال خودشه، يا اين مال مال الغير است ملك الغير است، و نميشود در او تصرف كرد، احراز ماليت لازم نيست كه مال بوده باشد و اگر آبى بوده باشد كه ماليت ندارد، چونكه در بلادى كه آب آنجاها فراوان است، آنجا آب ماليتى ندارد كه مال بشود لا يحل ماله المسلم بگيرد. ولكن وقتى كه اين ماء، مال نشد، ولكن ملك هست. كسى كه اين را برداشته است پر كرده است از آن شط، ظرف برده پر كرده است، اين مالكشه. مالك اوست. و در آن آب اگر من بخواهم در او تصرف بكنم، بايد او رضا داشته باشد و الا تصرفش جايز نيست. چرا جايز نيست؟ براى اينكه لا يحل مال امرء المسلم الا بطيبة النفسه، ولو غير الاموال را نمى‏گيرد. و لكن ادله تحريم الظلم و العدوان، كما اينكه در مكاسب محرمه مفصل بحث كرديم، ادله تحريم الظلم و العدوان، مقتضايش اينه ولو مال هم نبوده باشد ملك بوده باشد جايز نيست اين تصرف. چونكه تصرف در ملك الغير بدون رضاى او، اين... بر اوست در اين ملك و جايز نيست، ولو ماليت نداشته باشد. كسى فرض بفرمائيد گچ را ريخته در خانه‏اش، يا توى دالانشه، كه بنائى دارد. يك كسى بود يك كاسه از آن گچ پر كرد آورد. آن كاسه گچ ماليت ندارد بفروشد به چيزى نمى‏خرند، ارزشى ندارد، ولكن اين ظلم و عدوان است، تصرف در ملك الغير است و جايز نيست. و از اينجا معلوم شد كه ايشان كه مى‏فرمايد مائى كه مشكوك است بر اينكه مباح است يا غير مباح، فرقى نمى‏كند ملك باشد يا مال بوده باشد. در جايى كه مشكوك است اين ماء مباح است يا غير مباح، مالك دارد ولو ماليت نداشته باشد، تصرف حلال است مگر اينكه بداند سابقا مالك داشت. يا در يد غير بوده باشد كه يد الغير اماره ملكيت است. با ماليت كار نداريم. هر چيزى كه در يد شخصى بوده باشد حكمى هم كه احتمال بدهيم مالكشه، حكم ميشود كه مالكشه. بايد او اذن و اجازه بدهد تا تصرف در او جايز بوده باشد. اينجا يك كبرايى هست اين را عنوان مى‏كنم. شما هم انشاء الله بعد تتبع مى‏فرمائيد.
يك چيزهايى كه فرض بفرمائيد ماليت دارد ولكن ملك كسى نيست. مثل طيور و پرندگان گوشتش باشد، كيلوئى دويست تومان نمى‏دهند گوشت آنها را، اينها كه مى‏پرند ماليت دارند ديگر. ولكن ملك كسى نيست. يا فرض بفرمائيد حيواناتى كه در بيابان هستند كه مأكول اللحم هستند، خوب مال هستند ديگر، شرعا مال هستند، و لكن ملك كسى نيست. مابين ماليت و ملكيت، خصوص من وجه است. ربما ماليت ميشود كما فى هذه الامثله. ولكن ملك كسى نيست. از مباهات اصليه مى‏گويند به اينها. ربما ملكيت ميشود ماليت ندارد، مثل كاسه گچى كه گفتم. ربما هم كه جمع ميشود.
ما يك ادعايى داريم و آن ادعا ما تأسيس نكرده‏ايم اين دعوى را. اين دعوا را ديگران هم دارند. اين اشيائى كه ملك كسى‏
نيست، اينها دو قسم، همه‏اشون را مى‏گويند مباهات اصليه. ولكن اينها دو قسم هستند. يك قسمشون قابل نقل نيستند. مثل اين اراضى ميته‏اى كه در بيابانها هست، اينها ماليت دارند ولكن ملك كسى نيست. بدان جهت اينها قابل نقل هم نيستند، نميشه آنها را برداشت. بعله يك مشت خاكش را بردارى، يا خورد كنى سنگهايش را، سنگهايش آنها منقول ميشود. ولكن تا مادامى كه جزء الارض است، اين غير منقول است. پس يك مباهات اصليه‏اى داريم مثل اراضى ميته كه اينها غير منقول اطلاق ميشود. يك مباهات اصليه‏اى است كه آنها منقول هستند. يا منقول بالذات مثل آن طيور، يا منقول بالعرض، مثل اينكه فرض كنيد خورد كرد سنگى كه در آن زمين بود، خورد كرد مثل اين سنگهايى كه مى‏آيند گچ درست مى‏كنند يا اين سنگهايى كه مى‏تراشند. اين قابل نقل شد. ما حرفمون اين است. هر كسى اين مباهات اصليه‏اى كه قابل نقل هستند، يد گذاشت و اينها را اخذ كرد، مالك ميشود. هر كسى به ملكيت اين شخص در مى‏آيد، اينكه مالك نداشت. هر كسى وضع يد كند به اينها، به منقولات‏ها، نه غير منقولات. هر كسى به آن منقولاتى كه هست وضع يد كرد و مستولى شد، به استيلاء مالك ميشود. به اين شرط كه استيلاى اين مسبوق به استيلاى شخص آخر نباشد. قبل از اينهم آمد دستش را گذاشت، ولى قبل از او بود. يا در وقتى كه فرض بفرمائيد كسى قبل از اين آن مال را حيازت نكرده استيلاء يعنى حيازت آن مال را نكرده است، اگر اين رفع يد گذاشت، ميشه ملكش. آن شخص ديگر، فرق نمى‏كندها، آن شخص ديگر به عنوان شخصيش مستولى بشود، استيلاى بعد از اين فايده ندارد، ملك نميشود. يا كسى بعنوان عام مستولى بشود. مثل حكومتى كه يد گذاشته است به اينها، يد گذاشته مستولى شده است، نه بعنوان شخص خودش، بعنوان انه حكومت. ديگر كسى يد بگذارد ملك نميشود. اگر كسى حيازت بكند اين مباح بالاصل را قبل از اينكه كس ديگر مستولى به او بشود و يد به او بگذارد، بعله، آن كسى كه يد گذاشته مالك ميشود.
دليل اين چيه؟ منقولات‏ها، و الا غير منقولات كه مثل اراضى و اينها هست، در آنها احياء مى‏خواهد، بدون احياء مالك نميشود كسى، احياء بشروطها كه در بحث خودش هست. و الا كسى رفت گفت اين تكه زمين را من يد گذاشتم، اين مال من شد، اين مالش نميشه. هيچ مالى نميشه، منتهى تحصيرى بكند، حق تحصير پيدا مى‏كند. تحصير هم نكند تحصيرى هم نداشته باشد آنجا، هيچ حقى پيدا نمى‏كند. ملك نميشود، تحصير، حق تحصير، تحصير ملكيت نمى‏آورد، حق مى‏آورد. ملكيت موات به احياء ميشود. شخص بايد احياء كند، من احياء ارض فهو له. بايد احياء كند، تحصير احياء نيست فقط حق مى‏آورد. تحصير هم نكرد، فقط مجرد خوابيد فقط مثلا به اسمش نوشته‏اند خريدار آن مال آن شخص بشود، كه سابقا مى‏نوشتند، اين ملكيت نمى‏آورد. نه ملكيت مى‏آورد نه حق.
پس على هذا الاساس ما دعواى ما در منقولات است، اشيائى كه مباح بالاصل هستند كسى به آنها مستولى بشود به وضع اليد مالك ميشوند، ملك شخصى ميشود. با اين شرط كه كسى قبلا مستولى نشود. دليل اين چيه در اين منقولات؟ دليلش مى‏گوئيم سيره عقلائيه است كه شارع او را در بعضى مواردش هم منصوص است، بعضى مواردش منصوص است، و اما اين قاعده كليه‏اى كه المباح بالاصل اذا وضع عليه اليد، دليلش سيره عقلائيه است كه شارع هم رد نكرده، بلكه در بعضى موارد گفته‏ايم دليل در وفاقش آمده است. اين اصل حرف ما.
بدان جهت در آن اشيائى كه ما شك مى‏كنيم ملك الغير است تا تصرف در او جايز نبوده باشد، يا ملك غير نيست... اشياء از قبيل مباح بالاصل ميشود. كه ماء هم از آنهاست. آن آبى كه از شط از انهار گرفته ميشود، از انهار كبار كه شطوط است، از آب باران گرفته ميشود، و امثال ذلك، از رودخانه‏ها گرفته ميشود، اينها مباح بالاصل هستند. كسى كرد آنى كه در كاسه، در دلو، در مشك گرفته، او منقول است، او ملك ميشود بر كسى كه وضع يد گذاشته. پس شيئى كه انسان، چونكه به ماء اختصاص ندارد اين بحث عام مى‏كنيم، شيئى كه انسان احتمال ميدهد در حليت و حرمت او، تارة از مباح بالاصل است. و اخرى از غير مباح الاصل شما انشاء الله اگر بعد موفق شديم كه انشاء الله خداوند ما را موفق مى‏كند، اينها را بحث خواهيم كرد بطور تفصيل،
شما اينها را ملاحظه بفرمائيد، التماس دعا داريم. عرض كوچكى هم خدمتتون داريم. كه انشاء الله در اين ايامى كه يك عده‏اى مى‏روند لابد براى تبليغ، يك عده‏اى هم اگر قصد مردد بوده باشند، براى اين رزمنده‏هاى اسلام بروند. اينها احتياج دارند كه ذهنهاى اينها را روشن بكنند، اينها را عامل به وظايفشون، تكاليف شرعيه را تعليم بكنند. آن نحوى كه وظايف شرعى و رضاى خداوند در اون هست، اينها را رهنمائى بكنند، سستى در بعضى از اينها پيدا نشود كه انشاء الله خداوند به دست اينها و به عنايات خودش انشاء الله شر اين ملعون را به زودى از سر تمام مسلمين يا مؤمنين بكند انشاء الله. التماس دعا.