جلسه 110

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 110 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين دو مطلبى بود كه ايشان در عروه بيان فرموده‏اند. فرموده‏اند اگر علم بوده باشد به وجود نجس مع شبهه غير محصور بشود رعايت اون علم لازم نيست. و بعد فرموده‏اند بر اين كه... اين دو مطلب را ذكر كرده‏اند. اما مطلب اول فرض كرديم كلام در شبهه غير محصوره در جايى است كه تمام شرايط علم اجمالى اگر شبهه محصور بود و تمام شرايطى كه در بحث خودش ذكر شده است كه در تنقيه علم اجمالى لازم است تمام اون شرايط در شبهه غير محصوره هم موجود بود. مجرد كونها شبهة غير محصوره موجب مى‏شود كه غير اجمالى اثرى نداشته باشد. كلام در اين است.
چرا در موارد شبهه محصوره علم اجمالى منجب است؟ سرّش اين است كه اصول نافيه در اطراف شبهه محصوره اصول نافيه تساقط مى‏كند. اگر انسان علم داشته باشد كه يكى از اين دفعنا نجس است. اصالت الطهاره در هر كدام، با اون اصالت الطهاره در اون اناهاى ديگر معارض است و به معارضه ساقط مى‏شود. وجه معارضه چيست؟ وجه معارضه عرض كردم اونى نيست كه شيخ در كلماتش دارد. كه از جريان اصول در اطراف علم لازم مى‏ياد مخالفت قطعيه. اين حرف درستى نيست. براى اين كه شبهه، شبهه محصوره مى‏شود و رعايت علم هم لازم مى‏شود ولكن از جريان اصول مخالفت قطعيه لازم نمى‏آيد. مثل مكلفى كه الان يادش رفته است. نمى‏داند نذر كرده است عند طلوع الفجر صلات فجرش را در حرم حضرت معصومه بخواند يا روز جمعه عند طلوع الفجر صلات فجرش را در مسجد جمكران بخواند؟ يادش رفته است. مى‏داند نذرى كرد كه يكى از اينهاست. صلات فجر را عند الفجر، عندها نه بعدا عند الطلوع الفجر در حرم بخواند يا در مسجد جمكران بخواند. در ما نحن فيه اگر اصالت برائت جارى بشود از اين كه بر تو واجب نيست كه در صلاة فجر نماز بخوانى يا واجب نيست در حرم صلات فجرت را بخوانى مخالفت قطعيه لازم نمى‏آيد. چون كه انسان نمى‏تواند، مخالفت قطعيه مى‏تواند بكند مكلف، نه اينجا برود، نه اونجا برود ولكن موافقت قطعيه نمى‏تواند بكند كه نمى‏تواند بر اين كه هم در مسجد جمكران نماز بخواند هم عندة... در حرم نماز بخواند. موافقت قطعيه‏اش ممكن نيست. ربما مخالفت قطعيه تكليف ممكن مى‏شود، موافقت قطعيه‏اش ممكن نمى‏شود. بسا اوقات هم عكسش مى‏شود. مخالفت قطعيه‏اش ممكن نمى‏شود. مخالفت قطعيه‏اش ممكن نمى‏شود ولكن موافقت قطعيه‏اش ممكن مى‏شود. كه انسان فرض بفرماييد موافقت قطعيه بكند. مثل اين كه فرض بفرماييد انسان مى‏داند، نذر كرده است احد الامرين را كه ترك كند دو تا امر را. دو تا امر مرجوح را. دو تا امر مرجوحى كه متضادين هستند. با هم ديگر جمع نمى‏شوند. در اين موردى كه نذر كرده است ترك بكند ولكن نمى‏داند اين ضد را نذر كرده است يا اون ضد ديگر را، ضدهايى هستند كه هما ثالث، هر دو مرجوحند.
اينجا اين شخصى كه هست موافقت قطعيه مى‏تواند بكند هر دو ضد را ترك مى‏كند چون كه لهما ثالث. موافقت قطعيه كرده است اما مخالفت قطعيه كه نمى‏تواند بكند. نمى‏تواند ضدين را در آن واحد مرتكب بشود. پس اينجور است كه در شبهه محصوره ربما موافقت قطعيه ممكن نمى‏شود ولكن مخالفت قطعيه ممكن مى‏شود. ربما در شبهه محصوره مخالفت قطعيه ممكن نمى‏شود ولكن مخالفت قطعيه ممكن مى‏شود. اگر وجه تثابت و تعارض الاصول اين بوده باشد كه در جريان اصول مخالفت قطعيه لازم مى‏ايد، لازم مى‏ياد در اون شبهه محصوره‏اى كه مخالفت قطعيه‏اش ممكن نيست اما موافقت قطعيه‏اش‏
لازم است. اونجا علم اجمالى منجه نبوده باشد. اصول تعارض نداشته باشد. و بلا اين كه اين را نه خود شيخ نه ديگران ملتزم هستند ملاك در تعارض اصول لزوم مخالفت قطعيه نيست كه هر وقت از جريان اصول نافيه در اطراف علم لازم آمد مخالفت قطعيه اون وقت متعارضين مى‏شود. نه اين ملاك نيست. اگر اين ملاك بوده باشد در اون شبهه محصوره‏اى كه مخالفت قطعيه ممكن نيست ولكن موافقت قطعيه ممكن است. نذر كرده است ترك احد الامرين را بين هما ممكن نيست ولكن ترك هر دو تا ممكن است كه نذر كرده ترك كند. لازم... نه شيخ ملتزم است نه ديگران. وجه تعارض در اصول، در اطراف علم اجمالى در شبهه محصوره وجهش اين است كه از جريان اونها لازم مى‏ياد ترخيص در مخالفت قطعيه كه شارع ترخيص بدهد در مخالفت قطعيه. شارع بگويد كه نه... حرام نيست. نذر كرده‏ام ترك كنم، نه ترك او بر تو واجب است نه ترك اين يكى بر من واجب است. شارع در مخالفت قطعيه ترخيص داده است. ولو مخالف قطعيه‏اش ممكن نيست. ولكن فى كل منهما ترخيص داده است. اونى كه موجب مى‏شود تعارض الاصول را، اصول نافيه را ترخيص شارع است. اين ممكن نيست بر شارع حكيم. شارعى كه حكمت دارد و تكليفى دارد يقينا ترخيص بدهد در مخالفت قطعيه اون تكليف. اين مانع ممكن نيست براى شارع.
اين حرف اين است، اگر اطراف العلم كثير شد. شبهه، شبهه غير محصوره شد اين ترخيص قبهى ندارد. دعوا اين است اگر اطراف كثير شد اين ترخيص قبحى ندارد كه شارع ترخيص بدهد. چون كه اطراف خيلى است. درست توجه كنيد نكاتى را عرض مى‏كنم. مراد در شبهه غير محصوره كه اطراف كثير بشود يعنى اطراف به حسب الارتكاب كثير بشود. يعنى اگر انسان بخواهد اون اطراف را مرتكب بشود، ارتكاب، ارتكابات متعدده است. كثيره است. ولكن در مواردى كه اطراف معلوم بالاجمال من حيث الارتكاب كثرت ندارد ولكن فى نفسه كثرت دارد اين شبهه غير محصوره نيست. مثلا فرض كنيد يك گونى گندم است يا يك گونى برنج است، انسان مى‏داند يكى از اين حبه‏هاش نجس است. اين را فرض بفرماييد بگويد شبهه غير محصوره است هى بپزد، مثلا فرض بفرماييد 30 دفعه يا 20 دفعه بپزد و بخورد. اون يكى هم كه نجس است، نجس است. غير محصوره است چون كه يك حبه در يك گونى گندم 30 كيلويى قليل است ديگر، اين شبهه، شبهه محصوره است. در شبهه محصوره اطراف به حسب الارتكاب بايد كثير بشوند. چون كه يك گونى گندم را 30 دفعه مى‏پزند، ديگر 30 دفعه 30 ارتكاب كه غير محصور نيست. اطراف به حسب الارتكاب غير محصور بوده باشد. وقتى كه مدعا اين است اطراف العلم به حسب الارتكاب غير محصور شد كلام اين است كه شارع در اين ارتكاباتى كه غير محصوره است عرفا، يعنى عرفا عدد ندارد. در اين ارتكابات شارع ترخيص بدهد اين ترخيص در مخالفت عند العقلا قبيح نيست. از مولاى حكيم. مولاى حكيم اين ترخيص را بدهد چون كه در اطراف، اطراف ارتكاب خيلى است مرتبه حكم جارى محفوظ است و مولا و شارع بخواهد ترخيص بدهد حكم ظاهرى جعل بكند لقبحه ممكن نبود در شبهه محصوره. و اما اطراف كثير بشود نه عند العقلا قبحى ندارد. انسان اگر عقب سرش نگاه بكند مى‏بيند تا حال اين موارد مشتبهه را كه مرتكب است بعضى‏ها، ولو يكى تكليف واقعى داشت، عادتا اين است ديگر اين نگاه را به مستقبل هم بكند اين آبهاى مشتبهه‏اى كه مى‏خورد اين ماستهايى كه مى‏خرد يكى از اينها لا محالا نجس است ولو بعد عدم موالات، يا به غفلت اون شخصى كه، اين عادتا اين علم را دارد. مع ذالك در اين موارد شارع ترخيص بدهد اين عيبى ندارد. اين را نفرماييد مثل اين كه ديگران فرموده‏اند در شبهه غير محصوره ارتكاب... ممكن نمى‏شود. بدان جهت اين علم اجمالى اثر ندارد.
اولا ما گفتيم در شبهه علم اجمالى ارتكاب... كه مخالفت قطعيه بوده باشد، امكان مخالفت قطعيه اين معتبر نيست در... اجمالى اولا و ثانيا در شبهه محصوره هم ما ارتكاب... ممكن است ربما منتهى به مرور الايام نمى‏شود در زمان واحد. ولكن به مرور ايام مى‏تواند مثل اين كه دير و زود است اين شخص صاحب ماشين است همه جاى شهر هم كار دارد يك روز نان را از اين نانوا مى‏گيرد يك روز هم از نانواى ديگر بعله به هر تقدير اين ايامى، كه مى‏داند يكى از اونها مثلا اون نانى كه مى‏پزد خميرش متنجس شده است و نانش نجس است. كلام اين است كه با وجودى كه شرايط علم اجمالى موجود است در ما نحن‏
فيه شبهه غير محصوره بودن موجب مى‏شود كه نه ارتكاب جايز بشود. يعنى چه؟ يعنى اخذ به اطلاق ادله اصول مى‏كنيم. هر واقعى را كه انسان ملتفت مى‏شود مى‏گويد من نمى‏دانم اين حرام است. كل شى لك حلال. خوب شما مى‏گوييد شارع در توانيش ترخيص مى‏دهد، بعله مى‏دهد. اين ترخيص لازم مى‏آيد از او مخالفت قطعيه تكليف. خوب لازم مى‏آيد در اين مورد كه عقلايى ندارد. عقلا همين جور هستند. در ما نحن فيه ادله اصول جارى است مخصص و مقيدى ندارد ادله اصول. خيلى ما پهلوان بوده باشيم ادله اصول از اطلاقش رفعيت مى‏شود در اطراف علم اجمالى كه شبهه محصوره است. اونجا مى‏گيم مخصص عقلى داريم، مقيد عقلى داريم مقيّد عقلى داريم كه قبيح است عقلا ترخيص مولا در مخالفت قطعيه تكليف معلوم بالاجمال. تكليفى كه رسيده است.
در اين موارد كه اطراف علم خيلى شد به حسب ارتكاض كه به عقب الارتكاب كه لا يعدده شد عرفا اينجا اين علم را عقلا اصول نمى‏دانند. عقلا اصول نمى‏دانند بدان جهت شارع هم مى‏داتواند ترخيص بدهد هيچ قبحى ندارد. كلام اين است.
سوال؟ اگر شك داشته باشيم. مثل شما وسواس مى‏شويم كه آيا قبح دارد يا نه؟ به ادله اطلاق اصول تمسك مى‏كنيم. سوال؟ ادله علم اجمالى كجاست؟! يكيش را بگيد ديگر. دليل علم اجمالى حكم العقل است. عقل است كه علم را منجه مى‏داند. علم تفضيلى بوده باشد... است علم الاجمالى هم كالعلم التفضيل منجز است. عقل است. ما اگر شك كنيم بر اين كه آيا، در اونجا كه علم تفضيلى، اصلا مرتبه علم ظاهرى محفوظ نيست. در موارد علم اجمالى مرتبه حكم ظاهرى محفوذ است. اطلاق ادله اصول هم هست خوب عقل مى‏گويد كه بر مولا قبيح است ترخيص دادن. چون كه تكليف دارد و تو مى‏دانى. مى‏گوييم اين عقل كه از عقلا كشف مى‏شود، چون كه عقلا هم عقل دارند. مى‏گوييم در اين موارد قبحى نمى‏بيند عقل كه عقلا هم در نظيرش مرتكض مى‏شوند. شما اگر بگيد كه نمى‏توانم من از گلويم بالا به حيث قاطع بگويم، شك داريد. خوب ما هم شك مى‏كنيم. خوب ادله اطلاقى، اطلاق ادله اصول... كل شى لك على مخصص و مقيد ثابت نشده است تمسك مى‏كنيم. من نمى‏خواهم بگويم، نمى‏خواهم به شما عرض كنم كه در ما نحن فيه عقلا اين عقاب موهم را اعتنا نمى‏كنند. چون كه اطراف خيلى است در هر كدام از اطراف عقاب موهم مى‏شود و به عقاب موهم و به دليل موهوم عقلا اعتنا نمى‏كنند به ضرر موهم عقلا اعتنا نمى‏كنند. من اين را نمى‏گويم تا كسى جواب بگويد كه نه اون ضررى كه عقلا موهم باشد اعتنا نمى‏كنند اون ضرر دنيوى است. و اما ضرر اخروى كه ابتلاء الى ابد است به موهوم او هم عقلا اعتنا مى‏كنند. من نمى‏خواهم بگويم در موارد شبهه محصوره ضرر موهوم است و عقلا به ضرر موهم اعتنا نمى‏كنند و بدان جهت در ما نحن فيه اطراف ارتكابش جايز است. از اين جهت نمى‏گويم. اين حرف، حرف درستى است كه كسى بگويد ضرر موهم اگر اخروى باشد، اطلاق اگر ابدى باشد عقلا به موهومش هم اعتنا مى‏كنند. من مى‏خواهم بگويم ضرر اصلا محتمل نيست. ضرر به معنا عقوبت اخروى در اطراف شبهه غير محصوره اصلا محتمل نيست. موهوم هم نيست. چرا؟ چون كه كل شى‏ء لك على ترخيص مى‏دهد. ترخيصش وقتى كه ثابت شد، ترخيص مؤثر است. قطع مى‏آورد كه در واقع اگر تكليف هم بوده باشد سبعتا و اتفاقا ديگر عقابى ندارى تو.
پس در ما نحن فيه در اطراف شبهه غير محصوره ضرر است، نه محتمل نيست، موهم هم نيست بلكه قطع به خلافش است كه ضرر اخروى نيست چون كه ادله اصول جارى مى‏شود.
سوال؟ عرض مى‏كنم آقاى من، اين ما حرفمون اين است كه قبح، قبح معناش اين است كه سائل را ملامت و مذمت مى‏كنند عقلا معناى قبح اين است. اگر مولا بگويد بر اين كه يكى از اين دو تايى كه هست خمر است شربش حرام است ولكن چون كه، تا مادامى كه نمى‏دانى هم او را بخور، هم اين را بخور عقلا اينجور مولا را مذمت مى‏كنند. قبيح است يعنى عقلا ملامت مى‏كنند. خوب اون خمر را اگر حرام كردى، چرا ترخيص مى‏دى؟ اين در مواردى كه اطراف قليل بوده باشد اين ترخيص مولا را قبيح مى‏داند. و چون كه مولاى ما هم قبيح از او صادر نمى‏شود كل شى حلال را مقيد عقلى تقييد مى‏كند كه در موارد شبهه‏
محصوره نيست. و اما در جايى كه اطراف كثير شد.
سوال؟ يا بايد به مرحوم شيخ، يا بايد مولا از حكم واقعيش رفعيت كند يا از اين ترخيص ظاهرى. از حكم واقعى كه شارع رفعيت نمى‏كند احكام واقعيه. احكام واقعيه ثابت هستند. عند العلم و الجهل بمقتضى الاطلاقات. پس اين ترخيصى كه داده است، ترخيص ثابت نمى‏شود. اين معناش اين است. چون كه احكام واقعيه مقيد به علم و جهل نمى‏شود حكم واقعى سر جاش هست پس از حكم ظاهرى مى‏رود. و اما در مواردى كه اطراف خيلى شد، به حيث اون كه به حسب ارتكال لا يعد شد. اينجور شد غير محصور شد، نمى‏شود به حسب العرف به عددى محصور كرد به حسب الارتكاب، كلام اين است اون مولايى كه گفته است خمر حرام است اگر بگويد بر اين كه يا غسل شرب ماء نجس حرام است من مى‏دانم در اين شهر آبهايى كه در خيابان‏ها در كوچه‏ها گذاشته‏اند يكى از اينها نجس است اون مولا بگويد بر اين كه، اون مولا بگويد تويى كه نمى‏دانى اين نجس است، اون نجس است، اون نجس است از هر كدام بخواهى بخور اين آب را بى ترخيص كه ارتكاب غير محصور است. ترخيص مى‏دهد. مى‏گوييم عقلا اين را قبيح نمى‏دانند. اين كه نظيرش عند العقلا هست. نظيرش در موالى فرض بفرماييد عقلا هست. اگر مولايى بر عبدش بگويد بر اين كه به اون پنيرى كه با فلان دوا شسته‏اند اون پنير را نخر. عبد هم علم پيدا كرد بر اين كه مثلا يك بقالى مى‏داند اجمالا، اجمالا يك بقالى تو اين شهر همين جور است، پنيرش همين جور است اما كدام بقال است نمى‏داند. هيچ پنير نخريد و نياورد پيش مولا. صبحانه مولا نان خالى ديد. گفت پنير كو؟ گفت آقا شما اينجور فرموديد من احتمال دادم خوب يكى از اينها باشد ديگر. اين دو هزار پنير فروش در اين شهر است احتمال دادم يكى از اينها باشد من از هيچ كدام نخريدم. مولا چه مى‏گويد؟ اگر به اين عبد بگويد كه عبد من، اونى را كه نمى‏دانى كه او دوا را زده يا نه، او را بخر. عقلا تقدير مى‏كنند او مولا را. كلا و لا شبهه. اين يك چيز واضحى است توى ذهن ما كه اينجور موارد وقتى كه اطراف خيلى شد مولا اگر بخواهد ترخيص بدهد اين ترخيصش قبيح نيست. مولا را مذمت نمى‏كنند.
روى اين حساب است كه ما مى‏گوييم به اطلاق ادله اصول تمسك مى‏كنيم. مقيد ثابت نشده است. قايت الامر كسى شك مى‏كند كه عقلا اين قبيح است يا قبيح نيست؟ شك در تقييد است. شك در تقييد اطلاق است ديگر. اون مقدارى كه تقييد شده است كه موارد محصوره است اون موارد در غير اون موارد، از اينجا معلوم شد رابطه محصور و غير محصور. هر جا كه قبح احراز شد تقييد مى‏شود ادله اصول. اونجايى كه نمى‏دانيم اين غير محصور است يا محصور است تمسك به اطلاق ادله اصول مى‏شود. چون كه تقييد ثابت نشده است. بايد تقييد مقيد عقلى ثابت بشود تا بگوييم از اطلاق اصول رفعيت كرده‏ايم ما.
سوال؟ از ترخيص رفعيت مى‏كند. سوال؟ عرض مى‏كنم بر اين كه، آقاى من در بحث اصول ثابت شده است حكم ظاهرى با حكم واقعى تنافى بالذات ندارد. هر دو امر اعتبارى انشعائى است. اعتباريات و انشعائيات از عالم تضاد و اينها خارج هستند. صبر كنيد حكم واقعى هم امر اعتبارى است حكم ظاهرى هم اعتبارى است حكم از معقوله اعتبار است. تنافى حكمين بايد يا از مبداء شروع بشود يا از منتهى. شارع فعل واحد را هم واجب بكند هم حرام اين نمى‏شود. چون كه هم در مبداء تناقض دارد، حرمت مفسده مى‏خواهد. مفسده غالبه يا خالصه وجوب مصلحت غالبه يا مصلحت خالصه. در يك فعل هم مفسده غالبه و هم خالصه نمى‏شود. و وجوب، وجوب الطلب الوجود است حرمت طلب الترك است. در منتهى با هم تنافى دارد. ترك كند يا فعل را اطيان بكند. تنافى ما بين دو حكم يا از حيث مبداء پيدا مى‏شود يا از حيث منتهى. حكم ظاهرى با حكم واقعى نه تنافى در مبداء دارد. چون كه حكم واقعى ناشى مى‏شود از ملاكى كه در خود فعل است. مفسده‏اى كه در شرب النجس است. ترخيص در اين مشتبه ناشى مى‏شود از مصلحتى كه در خود ترخيص است كه تسهيل امر ولو مكلف مى‏شود. با شرب او كارى ندارد مصلحت در شرب او هست يا نيست، با او كارى ندارد. در خود جعل الحكم و جعل الترخيص است. در منتهى با هم تنافى ندارند حكم واقعى به جهت اين است كه اگر وصول پيدا كرد به مكلف به طريق معروف بايد اوت تكليف را رعايت كند. اما اگر وصول پيدا نكرد، چه كار كند؟ شارع حكم ديگرى جعل مى‏كند كه به او عمل كند. ما حرفمان اين است‏
شارع وقتى كه حكمى را جعل كند از او بپرسيم كه غرض شما از وصول چيه؟ مى‏گويد غرض من از اصول اين است كه مكلف او را اين تكليف را بداند، يا به علم وجدانى يا به علم تعبدى. رافعا چه علم اجمالى باشد كه اطرافش قليل است به حسب الارتكاب و اما جايى كه به حسب الاطرافش كثير است نه اونجا حكم ظاهرى را جعل كرده‏اند.
مى‏گوييم عقلا... نمى‏كنند. وقتى كه خود مولا وصول را تكذيب كند و بگويد در غير اين موارد حكم ظاهرى جعل مى‏كند عقلا... نمى‏كنند.
سوال؟ اين را مرحوم آخوند و ديگران فرموده‏اند. اطلاق در ادله اصول تمام است. ما بايد مقيد درست كنيم. سوال؟ اطلاق در ادله اصول تمام است. شما اگر بخواهيد از اين اطلاقات رفعيت كنيد بايد مقيد درست كنيد. مقيدتون همان علم اجمالى است. مى‏گوييم علم اجمالى چرا مقيد است؟ لقائده قبح الترخيص الشارع. مى‏گوييم اين قبح منحصر است به مواردى كه به حسب الارتكاب غير محصور نبوده باشد. و اما به حسب ارتكاب غير محصور بشود عقلا قبحى نمى‏بينند. معناى قبح اين است كه فاعل فعل را ولو حاكم باشد حكم فعل حاكم است به اون حكمش تقييد كنند. ما مى‏گوييم عقلا هيچ حاكمى را تقييد نمى‏كنند. بگويد پنيرى كه ظاهرا دوا، با الكل شسته شده است او را فرض كنيد نخر، عبد هم مى‏ماند كه يك نفر، غير معين در اين بلد، اما هيچ نمى‏خرد. هيچ كدام را فرض بفرماييد نخريد. مى‏گويد ما كه نگفتيم كه بى پنير باشيم. من گفتم پنير بخر او را نخر يعنى اگر كسى را دانستى. يا اشخاصى را دانستى كه آنها هستند نه اين كه هيچ ديگر پنير نخر. پس چون كه اين تفسير، اگر قبح معناش اين بوده باشد و اين پيش عقلا حساب بكنيد كه اين قبح معناش اين است و اين قبح را نبينند، اگر شك هم بكنيم كه اين قبح را مى‏بينند يا نمى‏بينند نه تمسك مى‏شود به اطلاق ادله اصول و حكم مى‏شود به اين معنا.
يك وجه ديگر اين است كه انسان در اطراف علم چون كه به حسب الارتكاب خيلى است، اطراف العلم به حسب ارتكاب لا يحسا است هر طرفى را كه مرتكب مى‏شود اطمينان دارد تكليف در اون طرف نيست. چون كه اطراف خيلى است. فرض كنيد توى اين شهر به دو نفر ماشين پيكان خواهند داد به قرعه. اون ديگر هم نمى‏رسيد 30 تومان اونجا توى بانك بگذارند مى‏گويد به من كه نمى‏رسد، به دو نفر مى‏رسد. اين اطمينان است. اين اطمينان بر اين است بدان جهت عده معدودى مى‏گذارند همه نمى‏گذارند با وجودى كه همه عاشقش هستند. چرا اين كارا نمى‏كنند؟ چون كه اطمينان دارد به من نمى‏رسد. اين اطمينان به واسطه چيست؟ به واسطه قلت... و كثرت...است. اطراف طلب كننده خيلى است و اون... هم شى‏ء غايبى است دو تا ماشين است. اين بلا كثرت الاطراف موجب مى‏شود كه انسان اطمينان پيدا بكند بر اين كه اون معلوم الاجمال در اينجا نيست. و اين اطمينان حجت عقلاييه است. اين حجت عقلاييه شد قطع پيدا مى‏كند كه عقاب نيست در ارتكابين ولو اتفاقا حرام واقعى هم شد. عقابت موهوم نمى‏شود. يك وجه ديگر كه در ما نحن گفته مى‏شود در شبهه غير محصوره اين است، اين اگر باشد ديگر به ادله اصول احتياج نداريم. اطمينان خودش طريق است. طريق است به حليت واقعى شى‏ء. جاى اصول نيست.
اين معناش اين است كه در موارد شبهه محصوره علم كالعدم است و احتمال در اطراف كلعدم است. اين معناى است كه در عبارت عروه هم هست كه در موارد شبهه غير محصوره علم كلا علم است و شك در اطراف كلا شك است. يعنى شك نيست و اما اون وجه اولى اين بود كه نه علم كلا علم است. ولكن شك در اطراف هست، اصول به تمسك مى‏كرديم. اطمينان نبود. اين وجه دومى اين است كه اصلا در اطراف اطمينان به حليت است بدان جهت اطمينان هم حجت عقلايى است. منافات ندارد. هر كدام از اطراف را ملاحظه كنيد اطمينان داشته باشيم كه خود او حلال است و علم اجمالى هم داشته باشيم توش يكى حرام است. اين با هم تنافى ندارد، هيچ تنقاضى ندارد. اين دعواى دومى را ما نتوانستيم قبول بكنيم كه انسان در تمام اطراف شبهه محصوره اطمينان دارد به حليت. كثرت جورى است كه اطمينان مى‏آورد. ملاك شبهه غير محصوره اگر اين شد اطمينان مى‏شود. هر وقت اطمينان شد اين شبهه، شبهه غير محصوره است.
در ناحيه كثرت الاطراف اطمينان شد كه اين حليت دارد در واقع شبهه، شبهه غير محصوره مى‏شود. اين دعواى دومى را ما اين را درست نفهميديم اول حرف اولى ذهن ما را زده است. حرف اولى حرف صحيحى است. يعنى وجهى است خدشه ندارد به حسب ميزان بدان جهت شبهه محصوره با غير محصوره اين فرق را دارد با شرايط تنضيف علم اجمالى كه شبهه غير محصوره را او را هم دارد مع ذالك چون كه اطراف من حيث الارتكاب كثير هستند به حيث اين كه عرفا مى‏گويند توجه كرديد، بابا عدد ندارد ما از هم اجتناب بكنيم، انتها ندارد اين جور نيست كه عقلا در مثل امور خودشون ترخيص بدهند با اين كثرت. قبحى نمى‏شود بر حاكم اين در شارع هم مى‏گوييم قبحى نيست شارع هم اطلاق ادله اصول است اخذ به اونها مى‏شود و عيبى ندارد.