جلسه 111

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار:111 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين فرع بود مكلف مايعى دارد، مردد ما بين الماء و غير الماء. آيا برايش لازم است با آن مايع مشكوك وضو بگيرد و جمع كند بين آن وضو و تيمم؟ يا اين كه فقط تيمم كافى است؟ عرض كرديم در ما نحن فيه يك كبرايى هست و ما نحن فيه صغراى آن كبرى است. آن كبرى اين بود، در باب علم اجماعى اگر دو تا فعل علم داشته باشيم به وجوب احدهما. ولكن اين دو تا فعلين مترتبين هستند در وجوب. يعنى موضوع وجوب فعل ثانى، عدم وجود فعل اول است. در صورتى كه فعل او واجب نشد، موضوع وجوب فعل ثانى تمام مى‏شود. اينگونه است اين، يك فعل موضوع امر آخر است. ولكن فعل ثانى موضوعش عدم وجود فعل اول است. عرض كردم در اين موارد اگر اصل در ناحيه عدم وجود فعل اول جارى بشود و اصلى اثبات كند كه فعل اول واجب نيست اين وجوب فعل ثانى ثابت مى‏شود. علم اجمالى منحل مى‏شود اين انحلال حكمى است. چه جور ربّما علم اجمالى حقيقتا انحلال پيدا نكرده است. ولكن در حكم انحلال مى‏شود. يكى اين كه يك مايعى بود سابقاپاك، يك مايعى بود سابقا نجس. ما علم داريم كه يك حالتى جريان پيدا كرده است. يا نجس سابقى پاك شده است، يا اين كه پاك سابقى نجس شده است. اين اناها كما كانتا نيستند. يا طاهرش نجس شده است، يا نجسش پاك شده است. مى‏گويند علم اجمالى به طرق حالت اثرى ندارد. چرا؟ چون كه استسحاب مى‏گويد آن يكى نجس است كه سابقا نجس بود، و آن يكى كه سابقا پاك بود آن هم پاك است. مخالفت عمليه هم لازم نمى‏آيد. چرا؟ چون كه شايد آنى كه سابقا نجس بود او پاك شده باشد. ما از ان اجتناب كرده‏ايم. محصول كه ندارد انسان از مباح اجتناب كند.
مخالفت قطعيه عمليه لازم نمى‏آيد. ترخيص در مخالفت قطعيه. بدان جهت اسم اين انحلال را انحلال حكمى مى‏گويند. يعنى اين دو تا اصل هر دو جارى مى‏شوند و مقتضاى آن دو تا اصل اين است كه ما به هر كدام عمل بكنيم. اين انحلال اسمش انحلال حكمى است. و هكذا در ما نحن فيه اين قسم از انحلال را ادعا مى‏كنيم كه انحلال، انحلال حكمى است. در صورتى كه فعلى وجوبش در صورتى است كه فعل اول واجب نبوده باشد. خوب اگر اصلى گفت كه فعل اول واجب نيست، وجوب فعل ثانى ثابت مى‏شود. وقتى كه ثابت شد ديگر اصلين متعارضين نيستند. چون كه اصالت عدم وجوب فعل ثانى مجرا ندارد متعارضين بشوند. چون كه محكوم است. وجوب فعل ثانى ثابت شد. و ما نحن فيه از صوريان اين كبرى است. چرا؟ براى اين كه عرض كرديم از آيه مباركه استفاده مى‏شود به قرينه داخليه و خارجيه كه تيمم وظيفه كسى است كه وضو و غسل صحيح را نمى‏تواند بگيرد. متمكن از وضو و غسل صحيح نيست. يعنى تمكن ندارد يعنى شرعا واجب نيست وضو و غسل صحيح. ولو تمكن عقلى داشته باشد ولكن شرعا نمى‏تواند و شرعا براى او واجب نيست وضو و غسل صحيح. اين وظيفه‏اش تيمم كردن است كه بايد در صلاتش تيمم بكند. در قرينه داخليه‏اش اين را از باب اصول مسلمه از ما قبول كنيد. بحث خواهيم كرد انشاء الله زنده مانديم در معناى اين آيه مباركه. كه مى‏فرمايد و ان كنتم مرضا او على سفر او... اين را از اصول مسلم فرض كنيد اينجا. كه بعد مى‏رسيم كه اينجور است يا اينجور نيست معنا. معناى اين آيه اين است كه اگر مريض شديد، معلوم است كه مريض تمكن دارد
عقلا كه آب را استعمال بكند. فقط وجوب ندارد برايش، چون كه ضررى است. اين و ان كنتم مرضا قرينه بر اين است كه فلم ما تجدوا عنه يعنى اذا لم يجد عليكم الوضو و الغسل، بواسطه مرضى يا بواسطه فقدان آبى كه در سفر است آب نيست. اگر وضو و غسل بر شما واجب نشد تيمم كنيد. اين معناى اين آيه مباركه اين است، قرينه خارجيه هم داريم. قرينه خارجيه اين است كه رواياتى وارد است كسى كه وضو به او ضرر مى‏رساند، به او ضرر مالى مى‏رساند يا ضرر نفسى مى‏رساند، يا ضرر اعضائى مى‏رساند يا مثل تركيدن دستها كه براى او مشقت مى‏شود، اين تيمم مى‏كند، وضو براى او واجب نيست. به قرينه اين روايات خارجيه و آن كلمه مرضا فهميده شد كه معناى اين آيه اين است كه اذا لم تجد عليكم الوضو و الغسل فتيمموا، تيمم بكند، معنايش اين است. وقتى كه معنايش اين شد، اگر اصلى بگويد بر اين كه، كسى كه يك مايعى دارد مردد بين الماء، ما بين الماء و غير الماء و آب ديگرى ندارد، اگر اصلى گفت كه بر اين مكلف وضو واجب نيست. قهرا چه مى‏شود؟ متعين مى‏شود، تيمم بايد بكند. مدعا اين است كه در ما نحن فيه اصلى هست كه مى‏گويد بر اين شخص اينجور كه فرض شده است يك مايع بيشتر ندارد، يك مايع مردد وضو بر او واجب نيست. آن اصل چيست؟ گفتيم اگر سابقا فاقد الماء بود، قبل از اين كه اين مايع را پيدا بكند. بعد اين مايع را پيدا كرد، خوب استسحاب مى‏گويد تو يك وقتى فاقد الماء بودى، الان هم فاقد الماء هستى. سابقا وضو بر تو واجب نبود، الان هم واجب نيست. وجوب تيمم ثابت مى‏شود موضوعش ديگر.
اگر استسحاب عدم ازلى را حجت دانستيم يك وقتى اين مايع آب نبود، آن وقتى هم كه نبود. الان كما كان باز اثبات مى‏كند كه وضو بر تو واجب نيست. چون كه اين آب نيست. موضوع جواز الوضو بود آب است. اين آب را نفى كرده است اين استسحاب. پس على هذا الاساس اگر استسحاب عدم ازلى حجت نشد. مكلف سابقا هم فرض بفرماييد فاقد الماء نبود. از اول اين مايع را با خودش داشت. باز استسحاب مى‏گويد به تو وضو واجب نيست. چرا؟ اين نكته‏اش را توجه كنيد كه چرا استسحاب مى‏گويد چرا بر تو واجب نيست. براى اين كه در ما نحن فيه ما دو تا اصل مى‏توانيم جارى بكنيم. هر دو نفى مى‏كند وجوب الوضو را. يكى از آن اصل‏ها فرض بفرماييد استسحاب بقاء حدث است بعد غسل الاعضاء به قصد الوضو با اين مايع. ما شك مى‏كنيم بر اينكه الان اگر اعضايمان را به قصد وضو با اين مايع شستيم، حدث مرتفع مى‏شود يا مرتفع نمى‏شود؟ استسحاب مى‏گويد نه، حدث مرتفع نمى‏شود.
پس ما آن وضوئى كه رافع حدث است استسحاب مى‏گويد آن وضو نمى‏توانى موجود بكنى قبل از اينكه غسل بكنيم اعضاء را با اين، اين وضو موجود نبود. بعد از استعمال هم وضو موجود نمى‏شود. پس من متمكن نيستم از وضوى تام، و اين موضوع وجوب التيمم است. و اين استسحاب هم عيبى ندارد در امور استقباليه جارى است در بحث استسحاب مقرر است. الان ولو وضو نگرفته‏ام استسحاب مى‏كنم. مى‏گويم اگر وضو گرفتم كه آن زمان بعد از وضوست، نمى‏دانم اين حدث فعليم در آن زمان مى‏ماند يا نه؟ استسحاب مى‏گويد مى‏ماند. خوب اگر اين استسحاب را قبول كرديد، بعله؟ (سؤال) مى‏خواستم خودم بگويم ولكن شما جلوتر دويديد. و اين حرف توهم است. اگر من استسحاب تيمم گرفتم ديگر بعد استسحاب حدث جارى نيست كه باز حدثم باقيست. چرا؟ چونكه اين استسحاب بقاء حدث بعد الوضوء گفت تيمم به تو واجب است. معنى ايجاب صلاة مع التيمم اين است كه تيمم تو شرط صلاتت است، يعنى طهارتت است، طهارت تيممت است كه حدث باقى نيست يعنى طهارت صلاتى حاصل شده است. خود استسحاب بقاء حدث بعد التوضوء مى‏گويد بر اينكه بر تو صلاة مع التيمم واجب است. معناى وجوب صلاة مع التيمم يعنى طهارت صلاة تو تيمم است. اين معناى اين است كه در اينجا ديگر حدث در او باقى نيست.
پس على هذا الاساس هم مى‏توانيم ما استسحاب بقاء حدث بعد التوض‏ء را بگيريم و معارضه‏اى هم با استسحاب حدث بعد التيمم ندارد چونكه آن استسحاب جارى نيست. چونكه اثبات صحت وضو را كه نمى‏كند او. اصل مثبت‏
است كه وضو با اين صحيح است. اين و اما خود خودش كه حدث است، نه حدث قطعا مرتفع است، يعنى به حكم ظاهرى‏ها، چونكه (سؤال) عرض مى‏كنم بر اينكه وقتى كه استسحاب حدث جارى شد بعد التوض‏ء، مى‏گويد صلاة مع التيمم به تو واجب است، اين استسحاب مى‏گويد. چونكه اينجور استفاده كرديم كه من وجب عليه الصلاة و لم يجب عليه الوضوء او الغسل، فليتمم صلاته، صلاة مع التيمم واجب است. فليصلى مع التيمم. معنايش اين است كه يعنى تيممش طهارتش است. ما كه مى‏گوئيم تيمم طهارت است رافع حدث است چونكه شارع امر كرده است به صلاة مع التيمم. از اين امر به صلاة تيمم انتزاع ميشود رافعيت الحدث. وقتى كه ثابت شارع امر كرده است به صلاة مع التيمم از اين انتزاع ميشود كه تيمم رافع حدث است. معارضه‏اى با همديگر ندارد.
اگر اين استسحاب را قبول كرده‏ايد، خيلى خوب، قبول كرده‏ايد. جايش هم هست قبول بكنيد. (سؤال) آقا اول اول زمانى نيست، اين را در كفايه مرحوم آخوند كرات گفته است. اين اول اول رتبى است. يعنى در شمول دليل به اين مانع ميشود از اينكه به او شامل بشود. سه جورى كه فرض كنيد شما اگر دست نجستان را با آبى شستيد كه سابقا آب پاك بود. ولكن موقع شستن نمى‏دانيد كه پاك است يا نه؟ ما كه مى‏گوئيم استسحاب در طهارت در ماء استسحاب طهارت مى‏شود و اثبات مى‏شود كه دست پاك شده، ديگر نوبت به استسحاب نجاست يد نمى‏رسد، نه اينكه اين اول زمانى است. يعنى دليل لا تنقض متعارضه اين است كه شمولش بر هر دو تا على حد سواء است. اينجا تعارض ندارند. چونكه به او شامل ميشود و مجالى براى اين نمى‏گذارد. اينجا هم همين جور است. لا تنقض وقتى كه استسحاب بقاء حدث را بعد از توض‏ء شامل شد ديگر مجالى براى استسحاب در ناحيه بقاء حدث بعد از تيمم، نمى‏شود چون كه اثبات مى‏شود تيمم رافع حدث است. پس على هذا الاساس در ما نحن فيه اگر استسحاب را قبول كرديد، كه قبول هم بشود استسحاب اشكالى ندارد. توضيحش را انشاء الله خواهيم گفت. اينجور استسحاب اشكالى ندارد. اگر كسى گفت من اينجور استسحاب را نمى‏فهمم. اين استسحاب زير لحافى است. اين از لا تنقض اين استفاده نمى‏شود. خوب مى‏گوييم رفع عن ما لا يعلمون در آن كه اشكالى نداريم. من نمى‏دانم كه صلات مع الوضو بر من واجب است يا نه؟ ما لا يعلمون مى‏گويد واجب نيست. اين موضوع وجوب صلات مع التيمم را اثبات مى‏كند. چون كه استفاده كرديم از دليل موضوع وجوب صلات مع التيمم عدم وجوب صلات مع الوضو است. صلات مع الوضو كه واجب نشد صلات مع التيمم واجب مى‏شود. خوب برائت كه ديگر، جايز است زير لحاف اينها نمى‏خواهد. جارى مى‏شود در وجوب صلات مع الوضو و اثبات مى‏شود كه صلات مع التييم لازم است.
سؤال؟ اين حرف، حرف درست نيست. ما گفته‏ايم كه رفعت عن ما لا يعلمون همين جور است همه جا شامل مى‏شود كه فقط معارضه از كار مى‏افتد يا اصل موضوعى. نه در ما نحن فيه اصل موضوعى هست نه هم معارضه‏اى هست. هيچ كدام از اينها جارى نيست. پس بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست اثبات مى‏شود، ما كه استسحاب را كه گفتيم به جهت همين بود كه شبهه‏اى، قاعده اشتغال در نيايد. شك در قدرت مورد قاعده اشتغال است. نه اين استسحاب خودش اثبات مى‏كند كه صلات مع التيمم واجب است. اگر او را هم اشكال كرديد روى مسلكنا رفع... محصورى ندارد. و اينجور اجماعى باشد كه شك در قدرت مورد احتياط است اينجور نيست. مگر در جايى كه قدرت حالت سابقه داشته باشد. استسحاب بقائش بشود كه آنجا برائت مجرا ندارد. قدرت احراز شده است، موضوع تكليف كه آن موارد شك در قدرت هم غالبا از اين قبيل است. يا امر ديگرى، اماره‏اى باشد بر اين قدرت. يا اصالت البرائت متعارض بشود. و اما در جايى كه هيچ كدام از اينها نيست دليل برائت جارى مى‏شود.
نتيجه اين شد كه، در جايى كه مكلف مايعى دارد مردد ما بين الماء و غير الماء، امرش منحصر است كه با او وضو واجب بشود يا تيمم بكند؟ يكف التيمم. فقط اولى اين است كما اين كه در عروه فرموده است. لالّ و الله العالم‏
صاحب عروه هم كه استسحاب را در اعدام ازليه حجت نمى‏داند و در ما نحن فيه هم فرقى نگذاشته است كه مكلف اول واجب الماء بود، بعد آبهايش تمام شد، اين آب را پيدا كرد. فقط اين مايع را پيدا كرد. يا از اول فاقد الماء بود فقط اين آب را با خودش داشت. على الطلاق فرموده است كه يتمم بالصلات. يكف التيمم لصلات و ان كان الاحتياط است، اولى است مطلقا فتوا داده است بر اين كه وظيفه عبارت از اين است كه تيمم بكند، نظرش به اين ما ذكرنا است. خوب از اينجا معلوم شد بر شما يك نكته‏اى، آن نكته عبارت از اين است هر وقت اين اصل حاكم از كار افتاد، اين را داشته باشيد، چون كه بعد يك مسئله خامسه‏اى داريم. كه آنجا غفلت شده است از اين نكته. هر وقت اين اصل از كار افتاد، اصل حاكم بايد جمع بين الوضو و التييم بكند. مثل چه؟ مثل اين كه فرض بفرماييد، اين سابقنى كه هست قدرت بر آب داشت. وضو و صلات بر او واجب بود. آن وقتى كه وقت داخل شده بود آب داشت. منتهى اتفاقا آن آبها ريخته شد، فقط يك مايع ماند كه با آنها بود، كه مردد است بين المضاف و الماء. آنهايى كه ماء قطعى بودند آنها همه‏اشان ريخته شدند. ولكن فقط اين ماء.
در ما نحن فيه اگر استسحاب كرديم كه اين مكلف واجد الماء است. كه گفتيم استسحاب در قسم ثالث از كلى معتبر است. قسم ثالث مى‏شود. چون كه آن آبهاى قبلى كه افتاده است، اين را هم كه نمى‏دانيم آب است يا نه؟ گفتيم اگر استسحاب در قسم ثالث از كلى معتبر است، استسحاب وجدان الماء مى‏شود در ما نحن فيه. اينجا بايد جمع كند ما بين اين وضو به اين مايع و تيمم، نمى‏تواند كه اكتفا به تيمم بكند. چون كه موضوع وجوب تيمم احراز نشد. استسحاب وجدان الماء اگر صحت وضو را هم احراز نكند كه بعد مسئله‏اش خواهد آمد. اثبات نمى‏كند كه تيمم واجب است. موضوع وجوب تيمم را اثبات نمى‏شود. بدان جهت بايد جمع كند ما بين چه چيز؟ ما بين وضو گرفتن به اين و ما بين تيمم. قاعده‏اش اين است. در دو فعلى كه هر كدام وجوبش محتمل است ولكن وجوب احدهما طولى است، در اين موارد اگر اصلى وجوب فعلى او را نفى كرد، وجوب فعل ثانى ثابت مى‏شود و علم اجمالى منحل مى‏شود و هر گاه اصل نافى نتوانست وجوب فعل اول را نفى كند. اين مثال را كه اخيرا گفتيم اين براى اين است ولكن اين مثال، مثال درستى نيست. چون كه استسحاب در قسم ثانى جارى نيست. مثال صحيحش خواهد آمد.
سؤال؟ قسم ثالث معنايش اين است. آقا كفيات متنش دارد كه فرقى نيست در قسم ثالث آن فردى كه محتمل الفرديه است از اول بوده باشد يا حين ارتفاع فرد اولى موجود بوده باشد. تصريح دارد. در قسم ثالث فرق نمى‏كند كه فرد محتمل از اول بوده باشد يا بعد بوده باشد مثال صحيحش خواهد آمد و او را چون كه خود صاحب العروه بيان كرده است مى‏گذارم آنجا كه مسئله خامسه است. ولكن در ما نحن فيه همين جور است كه اگر اصل نافى در اولى نشد آن وقت واجب مى‏شود به مقتضى العلم اجمالى. چون كه انحلال حكمى پيد نكرد. وجوب ثانى ثابت نشد، جمع كند ما بينهما. اين حاصل حرف ما بود. بعد صاحب العروه قدس الله سره مسئله چهارمى را عنوان مى‏كند. آن مسئله چهارم اين است كه مكلف يك مايعى دارد، آن مايع مردد است ما بين اين كه آن مايع نجس بوده باشد، يا مضاف بوده باشد؟ يعنى مضاف طاهر. اين مايع معلوم است كه يا نجس است يا مضاف طاهر است. ايشان مى‏فرمايد كه وضو گرفتن با اين آب جايز نيست. چرا؟ چون كه قطع داريم، علم تفصيلى داريم كه اين وضو چه چيز است؟ اين وضو باطل است. چون كه اگر مضاف است وضو باطل است. آب نجس است وضو باطل است، غسل باطل است. بدان جهت اين وضو باطل است، اشكالى ندارد. ولكن شرب اين مايع استعمالش در اكل و شرب عيبى ندارد. چرا؟ چون كه اصالت الطهاره جارى مى‏شود. خوب مضاف طاهر را كه مى‏شود خورد. آب اگر نجس باشد نمى‏شود خورد. بدان جهت كل شى‏ء طاهر مى‏گويد كه اين چه چيز است؟ كل شى‏ء طاهر مى‏گويد كه اين طاهر است.
يعنى كانّ در ما نحن فيه علم اجمالى منحل است به علم تفصيلى كه وضو جايز نيست غسل با اين جايز نيست،
تفسيرا. و اما نسبت به حرمت شرب شك بدوى است كه نمى‏دانيم حرام است يا نه؟ كل شى‏ء حلال از ماء كل شى‏ء طاهر. اشتباه شد كل شى‏ء طاهر يا كل شى‏ء حلال، مى‏گويد نوش جان بكن اشكالى ندارد. اين واضح است اين قسمتش. بعد يك قسمت ديگر را مى‏گويد. كه امر مايع مردد است ما بين المضاف و الغصب. كه آب يا مضاف است يا غصب است. ببينيد صاحب العروه چه مى‏گويد؟ چه قدر دقت كند، خدا رحمتش كند. مى‏فرمايد و كذا اذا دار الامر المايع ما بين اين كه مضاف بوده باشد يا غصب بوده باشد. اينجا هم وضو نمى‏شود گرفت قطعا. چون كه اگر مضاف باشد كه نمى‏شود وضو گرفت. غصب بوده باشد باز نمى‏شود وضو گرفت. در اين صورت، كه امر داير است ما بين المضاف و الغصب. اينجا مى‏گويد كه علم تفصيلى است كه نمى‏شود وضو گرفت. و اما نسبت به شرب عيبى ندارد. چون كه غصبيتش را كه من نم يدانم. كل شى‏ء حلال حتى تعرفنّه حرام، مى‏گويد شربش عيبى ندارد. اين هم واضح است. بعد مى‏رسد به مسئله ديگر، فرض ديگر اين است كه در آن فرضين سابقين مضاف را ادل نجاست قرار داد. مضاف را ادل غصب قرار داد. فرمود اما اگر مايعى باشد مردد ما بين النجس و الغصب. قطعا آب است. آب بودنش شكى نداريم در اين فرض. ولكن امر داير است كه آب نجس بوده باشد يا آب غصبى بوده باشد؟ قطعا اين آب در او يك خصوصيتى هست، ماء مطلق است. يا غصبى است و يا اين كه نجس است. ايشان مى‏فرمايد اينجا اين آب را نمى‏شود خورد ديگر، آنها را مى‏شد خورد. آن دو فرض سابق را. اين را نمى‏شود خورد. چرا؟ چون كه قطعا شربش حرام است. نجس است، حرام است. غصب است حرام است، تصرف در مال غير است. علم تفصيلى به حرمت الشرب داريم. ولكن مى‏فرمايد كه اقواء اين است كه وضو به اين ماء جايز نيست. اقوا اين است وضو به اين مائى كه يا غصب است يا نجس، اقوا اين است كه جايز نيست. و قولى كه در مسئله هست كه جايز است، اين قول، قول ضعيفى هست. اقوا اين است كه وضو جايز نيست و اين قول، سؤال؟ و القول به مى‏شود اقوا ديگر. چون كه قائل دارد مى‏شود اقوا. بعله در مقابل قول بوده باشد اين مى‏شود اقوا. مى‏شود اقوا اين است كه وضو به اين جايز نيست آن قولى كه در مقابل قول غير اقوا است اين مى‏شود ضعيف. يعنى اقوا اين يك نكته را، چون كه در آن كتب فكريه همين جور است، افعل التفصيل در فتوا اشاره به اختلاف در مسئله است. نه اين كه آن هم قوت دارد، اين قوتش بيشتر است. اقوايى كه فقيه تعبيد در مسئله مى‏كند اين اگر گفت الظاهر، معنايش اين است كه اين مسلم است. الاظهر گفت معنايش اين است كه مسئله اختلافى است. سابقا هم كه تعبير به اقوا و قوى مى‏كردند. قوىٌ گفت معنايش اين است كه تمام است. كانّ متسالم عليه است. اقوا گفت يعنى مسئله محل خلاف است. قابل ان قولى هست كه قول اين است قائل هم دارد، بعضى از اهضام هم، مثل شيخ محمد طاهاى معروف، ملتزم بود بر اين كه نه وضو گرفتن با اين آب اشكالى ندارد. كه امرش مردد است ما بين الغصل و النجاسه.
اين قول چرا آمده است كه گفته‏اند بعضى‏ها وضو با اين آب جايز است؟ اين حرف مبتنى است بر يك مسئله‏اى است كه در باب اجمتماع الامر و النهى گفته شده است. در باب اجتماع الامر و النهى، مشهور اينجور گفته‏اند. گفته‏اند اگر ما در ماده اجتماع عنوان مأمور به با عنوان... كه بر وضو به آب، هم عنوان وضو منطبق است كه غسل وجه و اليدين است و مسح الرأس و الرجلين است، هم عنوان غصب منطبق است. اينجور گفته‏اند اين حضرات اگر مكلف در اين موارد از غصب معذور بشود، ولو غصب، غصب واقعى است، آب در واقع غصب واقعى است يعنى مال الغير است و صاحبش راضى نيست. مراد از غصب واقعى اين است. مالك دارد و مالكش راضى نيست. اين معناى غصب است و اين هم اين مال را يد گذاشته است و تصرف مى‏كند. در اين موارد اگر مكلف معذور بوده باشد اين وضويى كه به آب غصبى مى‏گيرد صحيح است. چرا صحيح است؟ چون كه اينها گفته‏اند كه اين مجمع اينجور گفته‏اند ديگر، مرحوم صاحب كفايه هم دارد حتما ملاك وجوب را دارد. ملاك وجوب الوضو را. منتهى چون كه در ما نحن فيه ملاك حرمت‏
را هم دارد، و ملاك حرمت كانّ اقوا است نمى‏تواند ديگر اين متعلق وجوب بشود. چون كه... كه ممكن نيست. تقديم جانب نهى را كرديم مى‏شود منهى عنه. بدان جهت اگر مكلف اين را با التفات، با تنجز حرمت بياورد ولو مصلحت ملزمه دارد، چون كه مأخوذا واقع مى‏شود صحيح نيست. عبادت باطل مى‏شود. و اما اگر معذور بوده باشد از آن حرمت اطيانش مبغوض نيست. چون كه نمى‏داند، معذور است از او. بدان جهت ملالك ملزم مأمور به را كه دارد، مى‏شود صحيح. اين را در باب اجتماع و نهى مشهور گفته‏اند كه در مجمع اگر ما امتناعى شديم و جانب نهى را مقدم كرديم هر وقت اين حرمت در مجمع از تنجز افتاد و منجز نشد آن مجمع عبادتا صحيح مى‏شود. مرحوم آخوند در كفايه يك تنبيهى به اثبات اين مطلب قرار داده است كه در بحث اصول ذكر شده است. اين كبرى را در ما نحن فيه تطبيق كرده‏اند كه مايعى هست يا نجس، يا غصب. گفته‏اند در ما نحن فيه اگر اين غصب بوده باشد، غصبيتش منجز نيست. چرا؟ چون كه اين غصب را نه تفصيلا مى‏داند مكلف نه اجمالا مى‏داند. معناى اجمال اين است كه انسان چيزى را اجمالا بداند معنايش اين است، يك ثوبى هست، يك آبى هست من مى‏دانم يا اين ثوب مالكى دارد كه راضى نيست من در اين ثوب تصرف كنم يا اين آب مال غيرى است كه راضى نيست من در او تصرف كنم. اينجا من نمى‏توانم نه در اين ثوب نماز بخوانم، نه از آن آب وضو بگيرم. چرا؟ چون كه غصب را من ولو تفصيلا نمى‏دانم كدام يكى از اينها غصب است ولكن علم اجمالى به غصب دارد. يعنى جامع مابين الامرين كه آن جامع هم غصب است او را من مى‏دانم. جامع ما بين الامرين كه آن جامع هم غصب است مى‏دانم. در ما نحن فيه اينها گفته‏اند كه مكلف در ما نحن فيه غصبيت اين آب را نه تفصيلا مى‏داند نه اجمالا مى‏داند. چون كه جامع ما بين الغصب و النجاسه غصب نيست. آن وقتى علم اجمالى به غصب مى‏شود كه جامع عنوان غصب را داشته باشد. مثل آن جايى كه گفته‏اند. كه آن عنوان احدهما را مى‏داند. در ما نحن فيه غصب نه معلوم است تفصيلا، نه معلوم است اجمالا. چون كه نه معلوم است اجمالا، نه معلوم است تفصيلا حرمت غصب براى او منجز نيست. اگر اين مايع غصب بوده باشد حرمتش تنجزى ندارد. چون كه تنجزى ندارد از وقتى كه حرمت از تنجز افتاد ماء مشكوك النجاسه ميشود. شك پيدا مى‏كنيم كه اين آب پاك است يا نه؟ كل شى‏ء طاهر مى‏گويد پاك است. اصالت الطهاره در آب جارى مى‏شود وقتى كه اصالت الطهاره در آب جارى شد معارض هم ندارد. براى اين كه در ما نحن فيهى كه هست در ما نحن فيه غصب معلوم نيست. لا تفصيلا و لا اجمالا شك داريم كه اين آب پاك است يا پاك نيست؟ اصالت الطهاره مى‏گويد كه پاك است. بدن جهت اگر وضو گرفت عيبى ندارد.
وضو گرفت در ما نحن فيه عيبى ندارد. اينجا معلوم شد فرق ما بين مسئلتنا و ما بين جايى كه نمى‏دان مضاف است يا غصب؟! آنجا چه گفت سيد؟ فرمود وضو نمى‏شود گرفت. آنجا هم حرمت غصب منجز نيست. ولكن اصل جارى در ماء عدم جواز الوضو است. چون كه احتمال مضاف مى‏دهيم. شك مى‏كنيم كه وضو گرفتن با اين مايع وضو به ماء هست يا نه؟ استسحاب مى‏گويد كه وضو نيست. بدان جهت آنجا نمى‏شود وضو گرفت. در جايى كه امر داير بشود كه آب مضاف است يا غصب؟ ولكن در ما نحن فيه چون كه آبيت محرز است كه اين ماء است. امر داير است كه آب نجس بوده باشد، يا آب غصبى بوده باشد، حرمت غصب وقتى كه منجز نشد، تنجزى پيدا نكرد، اين را اصالت الطهاره جارى مى‏شود در آب. وقتى كه اصالت الطهاره در آب جارى شد، حكم مى‏شود بر اين كه وضو به ماء طاهر است. وضو گرفتن به آب وجدانا. و شارع هم گفت كه آن وضو آبش پاك است خوب مطلب تمام شد كه وضو گرفتن به آب طاهر...
آن كسى كه فتوا داده است به صحت وضو يا ميل كرده است كه در اين فرض وضو واجب است، اين فرض ثالث را فقط گفته است كه در عبارت عروه است. اما در فرض ثانى آن وضو گرفتن جايز نيست. محكوم به صحت نيست آن وضو.
آن وجهى ندارد. اينجا چون كه آب بودنش محرز است اصل اولى هم در آب طهارت است، الماء كله طاهر، اشياء كلها طاهر حتى تعلم نجاستها، بدان جهت در ما نحن فيه حرمت الغصب كه منجز نشد، در ما نحن فيه اصالت الطهاره در آب جارى مى‏شود. اين دليل آن قول است. و فرق بين فرض ثانى و فرض ثالث اين است. منتهى اين را مرحوم سيد قبول ندارد. كسى كه اين را قبول نداشته باشد دو حرف مى‏تواند بگويد، يك حرف، حرفى است كه ما در باب اجتماع... گفته‏ايم خلافا للمشهور. گفتيم چه كسى گفته است كه انسان اگر مجمع را اطيان بكند، جهلا، در جايى كه حرمت را مقدم كرده‏ايم و خطاب وجوب را قيد زده‏ايم. كسى اگر اين مجمع را بياورد در حال الجهل اين عبادتا صحيح مى‏شود. اين را اصلا ما قبول نداريم. چرا؟ چون كه اينجور گفتيم اگر يادتان باشد آنهايى كه بوده‏اند. گفتيم طهارتا جهل به معنا غفلت و نصيان است. كه انسان غافل بالمر است، اصلا احتمال غصبيت نمى‏دهد در اين آب. اگر با اين آب و فى علم الله هم مال غير است راضى نيست كه كسى دست بزند به او. با اين آب اگر وضو بگيرند بعله وضو صحيح است، درست است اين. چرا؟ چون كه در ما نحن فيه اين اصلا حرمت ندارد. حرمت در صورت غفلت نيست. رفعا امتى الخطا، و النصيان. رفع، رفع واقعى است. اين وضو به آب غير را كه مى‏گيرد يا مى‏خورد آب غير را كه صاحبش هم راضى نيست، حلال واقعى را مرتكب مى‏شود. مراد از حلال يعنى عدم حرام واقعى. اصلا حرمتى ندارد. در اين صورت اين مجمع حرمت ندارد در غفلت و نصيان. اطلاق خطاب الامر مى‏گيرد اين را. اذا قمت من الصلات فغسل وضوئكم حتى غسل به اين را هم مى‏گيرد. ترخيص در تطبيق دارد. آن اطلاق مأمور به اينجا را مى‏گيرد و هيچ شبهه‏اى هم ندارد. بدان جهت اگر نصيانا و غفلتا اگر وضو به آب غصبى گرفت وضوى او صحيح است. غسل كرد غفلتا و نصيانا ولكن خود غاصب نباشد، ناصى، ناصى خود غاصب نباشد. اگر خود، ناصى خودش ناصب بوده باشد يعنى مال را غصب كرده است و در يدش مستولى شده باشد رفع عن امة آنجا را نمى‏گيرد. چرا نمى‏گيرد؟ خلاف امتنان است. از يك گردن سركشى كه عصيان كرده است و طغيان كرده است و مال مردم را يد گذاشته است رفع او را برنمى‏دارد. بدان جهت در رساله‏ها هم ميگويند كه وجوب در صورت نصيان غصب صحيح است در صورتى كه ناصى غاصب نبوده باشد. اين سرّ اين تقييد را هم گفته‏ام برايتان.
پس على هذه الاساس اگر ناصى باشد يا فرض كنيد غافل فى المره بوده باشد وضوى او صحيح است و ما اگر شاك بوده باشد كه نمى‏داند اين آب مال غصبى است، صاحبش راضى است يا نه؟ وضو گرفت كه انشاء الله غصبى نيست. بعد معلوم شد كه نه صاحبش آمد كه گفت كه اين مال من بود، و فهميدم هم راست مى‏گويد. علامتهايش را گفت فهميدم مال او بود. اين وضو گرفتن باطل است. گفتيم چه كسى گفت اگر وضو حرمت واقعى داشته باشد، ولو بر من منجز نيست. معذور بودن، حين الارتكاب وضويش صحيح بشود. چرا؟ چون كه اگر يادتان باشد گفتيم حرمت به وجوده الواقعى منافات با اطلاق خطاب امر دارد. حرمت واقعى با آن اطلاق خطاب امر منافات دارد نه حرمت منجزه تنافى دارد. اصل نمى‏شود بناعا الى الامتناء. مسلك امتناعى حرمت نمى‏تواند با آن امر جمع بشود به وجوده الواقعى. ولو حرمت وجوب واقعى داشته باشد. بدان جهت شارع بايد يا از امر رفعيت كند يا از نهى. از نهى كه نكرده است، تقديم خطاب نهى را كرديم. پس خطاب امر قيد خورده است. اين وضو، وضوى مأمور به است دليل ندارد. بدان جهت نه نمى‏دانيم، نه مأمور به بودنش را، مصداق بودن به مأمور به بودنش را مى‏دانيم و نه ملاك مى‏دانيم. چون كه ملاك هم راه كشفش امر است. اطلاق ترخيص به تطبيق است، وضوى او باطل است. خوب اينجا ما مى‏گوييم كه خوب اگر نجس بوده باشد اين آب كه امر به وضو نيست. با آب نجس كه نمى‏شود وضو كرد. اگر غصب بوده باشد باز نمى‏شود وضو گرفت. چرا؟ چون كه خطاب امر به وضو را تقييد كرده است. ما علم داريم بنا بر مسلكنا خطاب امر به وضو قيد دارد در ما نحن فيه. اين فرد از تحت آن خطاب خارج كرده است. منتهى يا آنى كه خطاب امر را تقييد كرده‏
است، ادله نجاست الماء قليل است كه يحرقهما و يتمم كه بريز آب نجس را، لا تتضوض‏ء و لا تشرب. آب نجس اينجور بود ديگر. يا او مقيدش او است يا مقيدش خطاب لا تغصب است.
پس بما اين كه ما مى‏دانيم خطاب امر به وضو مقيد دارد، بدان جهت اين وضو از تحت خطاب امر خارج شده است. صحيح است دليل ندارد. على كل تقدير حرمتش هم منجز است. اينجور نيست كه اگر غصب بوده باشد حرمتش منجز نباشد. چرا؟ چون كه اگر نجس باشد شربش حرام است، غصبش هم باشد شربش حرام است. حرمت معلوم تفصيلى است، بدان جهت علم تفصيلى حجيت ذاتيه دارد، هيچ قابل تصرف نيست. نه مى‏شود خورد و نه مى‏شود. و اما اگر كسى آنجا مسلك مشهور را گرفت. گفت نه حرمت واقعى منافات ندارد با امر. بناعا بر اين مسلك باز ما نحن فيه صغراى آن كبرى نيست، انشاء الله فردا.