جلسه 115

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:115 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در صورت ثانيه از صور ملاقى شبهه محصوره بود. ملاقى بعض الاطراف. صورت ثانيه را اين جور عرض كرديم. شى‏ء طاهرى ملاقات كرده است با احد الامايعين و اين ملاقات را ما فهميده‏ايم كه شى‏ء طاهر ملاقات كرده است با اين احد الاناعين و اين ملاقات بر ما محرز شده است و بعد از احراز ملاقات علم پيدا شده است كه آن يكى از آن دو اناء، يكى ملاقا است و ديگرى طرف آخر، نجسى به آن‏ها افتاده بود من قبل. عرض كرديم در اين صورت مكلّف بايد هم از ملاقى بالكثر، هم از ملاقى بالفتح از طرف آخر بايد اجتناب بكند. حيثٌ كه علم اجمالى بر اين كه يا ملاقى يا ملاقا نجس است، يا طرف آخر نجس است اين علم اجمالى منجّز است و اصول نافيه در ناحيه ملاقى و ملاقات با آن اصول ناحيه آخر در طرف آخر معارضه مى‏كند كما ذكرنا. ولكن بعضى‏ها تفصيل فرموده‏اند در اين صورت ثانيه. فرموده‏اند، طهارتاً آنى كه بعد معلوم مى‏شود كه نجاستى افتاده است يا در اين آب يا در آن آب، در آن حالى كه و آن زمانى كه اين نجس مى‏افتاده است، در آن زمان ملاقات هم حاصل بود. مثل اينكه روز چهارشنبه افتاده بود به آن انائى كه در طرف شرق است. اوّل روز چهارشنبه و مكلّف اين را هم فهميده بود. روز پنج‏شنبه علم پيدا مى‏كند آن روز چهارشنبه كه عبا توى يكى از اناعين بود و اصابت به يكى از ماءها كرده بود، در آن وقت يك نجسى افتاده است يا توى آن انائى توى آن بود يعنى به آن اصابت كرده بود يا آن اناء ديگر. فرموده‏اند در اين صورت بايد از ملاقى و ملاقا و از طرف آخر اجتناب كرد.و آن بيانى كه عرض كرديم اصول نافيه معارضه مى‏كند.
وامّا اگر زمان ملاقات متوسط بشود ما بين زمان علم به وقوع النّجاسه و وقوع النّجاس. مثل چه؟ مثل اينكه روز چهارشنبه اين دو تا اناء بودند و چيزى هم با آنها ملاقات نكرده بود. روز پنج‏شنبه عبا ملاقات كرد با يكى از اينها و فهميديم هم ملاقات كرد. روز جمعه علم پيدا كرديم كه روز چهار شنبه يك نجسى افتاده بود يا آن اناء شرقى يا آن اناعى كه اين عبا توى آن افتاده بود. در اين صورت فرموده‏اند، اجتناب از عبا كه ملاقى است لازم نيست. فقط بايد از اين اناعين اجتناب كرد. چرا؟ براى اينكه بعد از روز پنج‏شنبه علم پيدا كرديم كه نجسى روز چهارشنبه به يكى از اناعين افتاده بود، علم پيدا مى‏كنيم كه روز چهارشنبه يك تكليفى بر ما آمد، يك فردى از نجس موجود شده بود كه آن يك فرد وجوب الاجتناب داشت. از روز چهارشنبه وجوب الاجتناب داشت. منتهى ما وجوب اجتناب چهارشنبه‏اى را الان فهميده‏ايم كه نجاست از روز چهارشنبه بود و وجوب اجتناب واقعى داشت، منتهى حكم فعلى بود ما نمى‏دانستيم. و شك مى‏كنيم كه آيا روز چهارشنبه كه گذشت و روز پنج‏شنبه رسيد، روز پنج‏شنبه يك فرد ديگرى از نجاست موجود شده است يا نه، اصل عدم وجودش است. اصل اين است كه حادث نشده است. غير از آنى كه يقين داريم روز چهارشنبه حادث شده است فرد نجس، غير از او روز پنج‏شنبه نجس آخرى حادث نشده است. و وجوب اجتناب ديگرى موجود نشده است و اين اصل بلامعارض است. اصل در ناحيه ملاقى. پس ملخّص الكلام فرق است در آن جايى كه حين وقوع النّجسى احد المايعين ملاقات هم بود، آنجا از اوّل شك داريم كه دو نجاست مال دو اناء حادث شده است از اوّل يا يك نجاست بر آن اناء آخر. اين اصول تعارض مى‏كنند.
وامّا در صورتى كه ملاقات متوسّط بشود. ملاقات و علم به ملاقات متوسّط بشود ما بين زمان علم به وقوع النّجاسه و زمان وقوع النّجاسه. زمان وقوع النّجاسه روز چهارشنبه است. زمان علم به وقوع النّجاسه روز جمعه است. زمان ملاقات روز پنج شنبه است. در اين صورت نسبت به آن نجاست ملاقاى بالفتح و طرف الآخر، يقين داريم كه حادث شده است روز چهارشنبه نسبت به نجاست آن ملاقى در روز پنج‏شنبه كه يك نجاست ديگرى حادث شده است او را احتمال مى‏دهيم. عبرت به زمان آن معلوم بالاجمال و مشكوك است. معلوم بالاجمال اگر سابق بوده باشد و در زمان معلوم بالاجمال ما مشكوكى نداريم. معلوم بالاجمال است. ملاقات و وقوع نجاست در يك زمان باشد معلوم بالاجمال است فقط. مى‏دانيم يا اين دو تا نجس است يا آن يكى.
وامّا در جايى كه معلوم بالاجمال سابق بشود بعد احتمال بدهيم كه ملاقاتى كه شده است با يكى از طرفين يك نجاست ديگرى موجود شده است كانّ اين مشكوك بدوى مى‏شود. مشكوك بدوى كه شد، در او اصول نافيه جارى مى‏شود. اين حرف را فرموده‏اند. ما هر چه تأمّل كرديم ديديم اين حرف اساس صحيحى ندارد اين تفصيل. چرا اساس صحيحى ندارد؟ سابقاً عرض كرديم موضوع احكام ظاهريه يكى قاعده طهارت است شك در طهارت شيئى و نجاست شى‏ء است واقعاً. و موضوع قاعده حلّيت شك در حلّيت شيئى و حرمت شيئى است واقعاً. شيئى بوده باشد، ما شك كنيم طاهر است واقعاً يا نجس. تا مادامى كه شك نيامده است اصل جارى نمى‏شود.
بر فرض يك مايعى بود، من يقين داشتم و اعتقاد كرده بودم كه او نجس است. بعد از اينكه يقين داشته بودم اين نجس است، موضوع اصالة الطّهاره نبود. بعد در همان مايع كه اعتقاد داشتم نجس است، شك كرده‏ام كه آيا اين مايع از آن وقت نجس بود يا اعتقاد من بيخود بود؟ اصالة الطّهاره حالا مى‏آيد ولكن مبدأ طهارت از قبل است. الان شارع به من مى‏گويد كه اين مايع از قبل پاك بود. از آن وقتى كه شما اعتقاد داشتيد كه اين نجس است از آن وقت نه الان تعبّد مى‏شود كه از آن وقت پاك بود. اصل الان جارى مى‏شود. چون كه شك الان دارم. موضوع اصل شك است. عبرت در جريان اصول به حدوث شك است. امّا مشكوك من مبدأش چه وقت است با او كارى ندارد اصل. اگر مشكوك من مبدأش از حالا باشد، از حالا حكم به طهارت مى‏كند قاعده طهارت. مشكوك من مبدأش از قبل باشد، الان حكم مى‏كند به طهارتش. روى اين اساس تا مادامى كه روز جمعه نيامده بود، اصالة الطّهارتى نبود كه تعارض كند. چون كه تا روز جمعه علم اجمالى كه مولّد شك در اطراف است، علم اجمالى نبوده است. روز جمعه كه من علم اجمالى پيدا كردم از روز چهارشنبه يا آن اناء بود يا اناء ديگرى، الان شك مى‏كنم آن اناء غربى از روز چهارشنبه پاك بود يا نه؟ الان شك مى‏كنم اناء شرقى از روز چهارشنبه پاك بود يا نه؟ الان هم شك مى‏كنم كه اين ملاقى از روز پنج‏شنبه نجس بود يا نه؟ الان شك مى‏كنم. موضوع اصول شك است. شك الان پيدا مى‏شود. الان سه تا موضوع موجود شده است. سه فرد از موضوع قاعده طهارت موجود شده است. سه فرد از افراد استسحاب عدم ملاقات با نجس موجود شده است. الان موجود شده است موضوع استسحاب. شك حالا است. خوب شما بگوييد كه روز چهارشنبه يقيناً يك نجاستى آمده است. الان علم پيدا كرده‏ام ديگر. بله يك نجاست آمده است ولى آن نجس مال آن اناء غربى است كه نمى‏دانم. مى‏دانم آن را؟ نمى‏دانم آن مال اناء غربى است. قاعده طهارت در آن اناء غربى معارضه مى‏كند الان با قاعده طهارتى كه در ملاقى جارى مى‏شود. به همان بيان. معارضه هم با اين مى‏كند و هم با قاعده طهارتى كه در آن ملاقا جارى مى‏شود. چون كه شك در هر سه تا، شك در طهارت فعلاً است. امّا اين طهارت يا نجاست محتمله مبدأش چه وقت است او در اصل فرقى نمى‏كند و به عبارت ديگر. چه جور كه در جريان اصل منتهى فرق نمى‏كرد. مى‏گفتيم وقتى كه يكى از اطراف علم ابتلا خارج شد، تلف شد، آن زمانى كه تلف نشده بود، قاعده طهارت در او استسحاب طهارت در او با قاعده طهارت و استسحاب طهارت در اين ما بقى معارضه كرده است. ولو منتهاى طهارت در اين ما بقى بيشتر
است. طولانى‏تر است. منتهاى طهارت در آن طالب كمتر است. به منتهى نگاه نمى‏شود. مدلول اين است كه مشكوك بما هو مشكوكٌ آن وقتى كه انسان شك كرد، شارع مى‏گويد آنى كه متعلّق احتمال تو است كه آن نجاست است نه كلّ شى‏ءٍ طاهر او نيست. قاعده طهارت اين را مى‏گويد. آن نجاست محتمله چه جور منتهايش اصل با او كارى ندارد او دخل در جريان اصل ندارد، مبدأ هم همين جور است در جريان اصل فرقى ندارد. بدان جهت الان كه من علم پيدا كردم روز چهارشنبه يك نجسى افتاده بود كه الان روز جمعه است. الان شك مى‏كنم در طهارت ملاقى و نجاستس از روز پنج‏شنبه. شك مى‏كنم در طهارت و نجاست ملاقايش از روز چهارشنبه و شك مى‏كنم در همين حال. سه فرد از شك موجود مى‏شود. در طهارت و نجاست طرف الملاقا از روز چهارشنبه. اگر نجاست روز چهارشنبه معلوم به تفصيل بود، بله حرف درست بود. آنجا جاى قاعده طهارت نيست. يقيناً او نجس بود اصلاً. اين يكى مشكوك بدوى است. آن نجاست روز چهارشنبه مردد است. ما بين اين كه آن اناء باشد يا آن اناء. اصالة الطّهاره مى‏گويد آن اناء نيست. يا استسحاب عدم مى‏گويد در آن اناء نيست. آن استسحاب معارض است با اين استسحاب در ناحيه ملاقى كه اين از روز پنج‏شنبه نجس نيست. چون كه من علم اجمالى دارم. يا اين از روز پنج شنبه نجس است يا او از روز چهارشنبه. يعنى نسبت اين علم اجمالى من كه يا اين ملاقا از روز چهارشنبه و ملاقى‏اش از روز پنج‏شنبه اين دو تا نجس است. روز جمعه اين جور يقين دارم. يا اين دو تا نجس است ملاقا از روز چهارشنبه ملاقى از روز پنج‏شنبه، يا طرف آخر از روز چهارشنبه اين انحلال ندارد كه. سه تا اصالة الطّهاره است. يعنى اين سه مدلول از تحت كلّ شى‏ءٍ طاهر خارج است چون كه هر سه تا را نمى‏تواند بگيرد. هر كدام را بگيرد اين...است يعنى معين ندارد. در موضوع قاعده طهارت امرى مأخوذ است كه به هر سه تا منطبق است. هم بر ملاقى، هم بر ملاقا، هم به شى‏ء آخر. بدان جهت علم اجمالى منجّز است و هيچ تفصيلى هم در اين مسأله نيست. گذشتيم اين صورت را. سرّش اين است آنى كه حرفمان بود، اشكالمان بود و استدلالمان بود، احكام ظاهريه و خطاب حكم ظاهرى و اصل آن وقتى جارى مى‏شود كه موضوعش فعلى بشود. موضوع خود اصل و موضوع خود اصل شك است. شك در يك آن موجود مى‏شود سه تا شك. سه تا شك در آن واحد موجود مى‏شود. و قاعده طهارت سه تا را نمى‏تواند بگيرد. يكى را بگيرد ديگرى‏ها هم ترجيح بلا مرجّح است. هيچ كدام را نمى‏گيرد. تعارض در اصول معنايش اين است كه اين موارد از مدلول كلّ شى‏ءٍ طاهر مشمول مدلول كلّ شى‏ءٍ طاهر نيستند. مشمول لا تنقض اليقين باشّك نيستند. معناى تعارض اين است. چون كه همه نمى‏تواند مشمول بشود. يكى هم كه مؤيّدى ندارد. يعنى قيد زائد ندارد. كه در خطاب اصل اخذ بشود همه‏شان نسبت به خطاب اصل يكسان هستند. اين هم صورت ثانيه بود.
وامّا صورت ثالثه. صورت ثالثه در جايى است كه يك زمانى نجسى افتاده است به اناء شرقى يا به اناء غربى و يك شى‏ء طاهرى هم ملاقات كرده است با احدهما چه در زمان وقوع نجس و چه بعد از زمان وقوع نجس ملاقات هم حاصل شده است. ولكن من ملاقات را نمى‏دانستم. علم نداشتم. اوّل علم پيدا كردم به وقوع النّجس فى احد اناء. اوّل علم پيدا كردم. مثلاً فرض كنيد روز پنج‏شنبه فهميده‏ام كه روز چهارشنبه نجسى افتاده است يا به اناء شرقى يا به اناء غربى. بعد روز جمعه علم پيدا كردم كه شى‏ء طاهر هم با اناء غربى ملاقات كرده است. يا در روز چهارشنبه، يا در روز پنج‏شنبه فرقى نمى‏كند. كه علم به ملاقات بعد از علم اجمالى به حدوث النّجاست است. امّا اصل ملاقات لازم نيست بعد الوقوع نجس باشد. دو صورت دارد. روز جمعه مى‏دانم شى‏ء طاهر با اناء غربى ملاقات كرده است. و روز پنج شنبه مى‏دانستم بر اين كه اين اناء شرقى يا اناء غربى نجس است ولكن ملاقات را نمى‏دانستم. ملاقات بعد حاصل شده است. علم به ملاقات بعد حاصل شده است. كه در صورت سابق علم به ملاقات قبل از علم به وقوع نجس بود در صورت ثانيه كه گذشت. و گفتيم اجتناب از همه‏اش لازم است. در صورت ثالثه علم به ملاقات بعد از علم به وقوع‏
نجس پيدا شده است. علم به ملاقات بعد پيدا شده است نه نفس الملاقات. علم به ملاقات بعد از علم به وقوع نجس پيدا شده است. از حرف‏هايى كه ما سابقاً گفتيم معلوم مى‏شود كه ملاقى در اين صورت لازم الاجتناب نيست. چرا؟ چون آن وقتى كه من علم پيدا كردم يا اناء شرقى نجس است يا اناء غربى، چون كه علم به ملاقات نداشتم آن زمان. علم پيدا كردند كه يك نجاستى هست متعلق به اناء شرقى يا متعلق به اناء غربى يك حرمت الشربى هست، يك عدم جواز وضو و الغسل هست. يا در اناء شرقى يا در اناء غربى. بعد كه روز جمعه علم پيدا كردند كه اين عبا، ملاقات كرده بود، يا اين شى‏ء طاهر ملاقات كرده بود با يكى از اينها الان شك پيدا مى‏كنند كه الان موضوع قاعده طهارت و استسحاب عدم ملاقات با نجس پيدا مى‏شود در ناحيه ملاقى كه عبا است.شك مى‏كنم كه آيا نجاستى هم به اين عبا پيدا شده است ولو من قبل. چون كه ملاقات در قبل است. يا نجاستى از قبل در اين عبا پيدا نشده است. الان كل شى‏ء طاهر. استسحاب عدم وقوع نجس. چون كه آنها مشمول بر دليل تاريخ استسحاب نشده‏اند. آنها روز پنج شنبه شك پيدا كرده بودم، هر دو خارج بودند از مدلول خطاب فرض بفرماييد، كل شى‏ء طاهر و استسحاب.
امروز كه روز جمعه است شك دارم كه اين از اول نجس بود يا نبود؟ اين يك مشكوك آخرى است. خروج اين از قاعده استسحاب كه لا تنقذ اليقين بالشك بر من معلوم نيست. هيچ معارضه‏اى ندارد. اصول در اين جارى مى‏شود بلا تعارض. هيچ تعارضى ندارد. اين مثل صورت اولى مى‏شود. صورت اوليى كه ملاقات بعد حصول علم بالنجاسه و بعد وقوع النجاسه بود، چه جور بود كه لا يجب اجتنابا اين هم به عين مثل او مى‏شود. چرا؟ سرّش اين است كه گفتيم موضوع قاعده طهارت شك است. شك در طهارت و نجاست، روز جمعه فعلى مى‏شود در اين. و اين هيچ معارضى ندارد و هيچ اشكالى هم ندارد. ماند صورت رابعه. صورت رابعه در ما نحن فيه اين است كه ما شيئى ملاقات كرده بود با شى‏ء آخر. اول ملاقات حاصل شده است. شيئى ملاقات كرده است با يك شى‏ء ديگرى. بعد از ملاقات و علم به ملاقات من علم پيدا كرده‏ام يا آن ملاقى بالكس در آن نجس افتاده بو يا آن طرف آخر. ولكن حين حصول اجمالى ملاقات تالح بود، ملاقات تلف شده بود. عبايى ملاقات با يكى از دو آب كرده است. و بعد از ملاقات، و علم به ملاقات، من علم پيدا كردم بر اين كه نجسى افتاده بود يا در آن طرف آخر يا به ملاقاى بالفتح كه حين الملاقات آن نجس در آن بود. اين افتاده بود. والكن حين الحصول العلم نجسى افتاده بود ملاقاى بالفتح نجس است، طالب است. يا خارج از قدرت من است. خارج از محلّ ابتلا است. اگر محلّ ابتلا را خروجش را يا عدم خروجش را شرط بدانيم در تنجيز علم اجمالى. مثلاً روز پنج‏شنبه نجسى افتاده بود يا به اناء شرقى با به اناء غربى، عبا هم روز پنج‏شنبه ملاقات با اناء غربى كرده بود. روز جمعه علم دارد كه از روز پنج‏شنبه يا آن آب نجس بود يا آن آبى كه تلف شده است. فعلاً روز جمعه نيست آن آب. اين حصول علم او نيست. ملاقاى بالفتح معدوم است. اينجا بلااشكال آن كه معدوم است تالف است يا خارج از قدرت است، او دخلى ندارد. من بايد هم از ملاقى اجتناب بكنم و هم از طرف آخر بايد اجتناب بكنم. چرا؟ چون كه آنوقتى كه علم پيدا مى‏كنم، چون كه ملاقات را قبلاً مى‏دانستم. آنوقتى كه علم پيدا كردم يا توى ملاقا نجس افتاده بود كه تالف است يا طرف آخر، مى‏دانم كه يا اين عبا نجس است يا آن آب ديگر نجس است. اينجا علم دارم. اصالة الطّهاره در اين، استسحاب طهارت در اين با اصالة الطّهاره و استسحاب طهارت آن ملاقات مى‏كنند و تساقط مى‏كنند. اين جهتش محلّ كلام نيست كه در اين وضع بايد از ملاقى بالكس و از طرف آخر بايد اجتناب كرد. انّما الكلام در اين است كه اگر ملاقايى كه خارج از قدرت بود، بعد از اين علم دوباره تحت قدرت من برگشت.
فرض بفرماييد، مايعى را دزديده بودند و از تحت قدرت من خارج شده بود بعد از علم بر اينكه يا ملاقى يا نجس است يا طرف آخر كه اين علم را پيدا كردم بعد از اين علم و تنجّز اين علم، آن ملاقاى بالفتح سرش پيدا شد. تحت قدرت پيدا شد. شارع فرموده است كه از ملاقاى بالفتح اجتناب لازم نيست. چون كه وقتى كه تحت قدرت من در آمد، آن‏
وقت مشكوك الطّهارت و النّجاسه است. كلّ شى‏ءٍ طاهر لا تنقض اليقين بالشّك مى‏گويد پاك است و هيچ مبتلا به معارض هم نيست. چون كه آن ملاقى بالكس و طرف آخر اصولشان در قبل تعارض كرده‏اند. چون كه از قبل تعارض كرده‏اند آن وقتى كه تعارض محلّ ابتلا شد، در آن وقت قاعده طهارت و استسحاب طهارت بدان جهت خدا رحمتش كند كه در اين شبهه محصوره در ملاقى‏اش فرموده است: و طهارتاً يجب الاجتناب عن الملاقى و طرف الآخر و لا يجب الاجتناب عن الملاقا كه اين صورت را مثال زده است كه بعد ملاقا داخل محلّ ابتلا شد. اين را كفايه فرموده است. اين مطلب را بايد در همان كفايه گذاشت. چون كه جاى ديگر فعلاً نمى‏شود اين مطلب را تصديق كرد. چرا؟ والوجه فى ذالك اين است، آن وقتى كه ملاقا تلف شد، تلفش را حساب مى‏كنيم، آنوقت اصالة الطّهاره در او جارى مى‏شد. استسحاب طهاره هم در او جارى مى‏شود ولو تالف است. آن وقتى كه من علم پيدا كردم نجسى افتاده بود يا در آن اناء يا در آن انائى كه فعلاً حين تالف است، آنجا در آن اناء تالف هم اصالة الطّهاره جارى است. در بحث استسحاب آنجا مفصّل است. تلف شدن شى‏ء را از موضوع اصل عملى خارج نمى‏كند. چرا؟ موضوع اصل عملى اين است كه تعبّد به طهارتش اثر شرعى داشته باشد. چه بماند و چه تلف بشود. اگر شارع مى‏گفت آن اناء تالف پاك است بر فرض معارض هم نبود، مى‏گفت پاك است چه به استسحاب لا تنقض و چه به قاعده طهارت. هيچ معارضى نداشت، اثر شرعى‏اش اين است كه اين عبا پاك است. چون كه اين عبا يقيناً با او ملاقات كرده است. و اگر او نجس بشود اين نجس مى‏شود. اگر شارع گفت آن ملاقايى كه تالف است نجس نبوده است، معنايش اين است كه اين نجس نيست. معنايش تعبّد به طهارت اين است. چون كه در استسحاب لازم نيست كه متيقّن فعلاً موجود بوده باشد يا در قاعده طهارت لازم نيست ماء مشكوك فعلاً موجود بوده باشد. آن ماء مشكوك طهارتش فعلاً بايد اثر داشته باشد. متيقّن سابقى ولو خودش نيست، فعلاً آن اثرى داشته باشد طهارتش يا نجاستش يا وجوبش فرقى نمى‏كند. وجوبش در آن زمان يك اثرى داشته باشد در اين زمان. بدان جهت شك مى‏كنيم اين آب در آن زمان پاك است يا نه، قاعده طهارت و استسحاب هم در ملاقاى تالف هم در ملاقاى باقى و هم در طرف باقى با هم تعارض مى‏كنند. چون كه سه تا موضوع اصل موجود مى‏شود و اينها با همديگر معارض هستند بلااشكال.
اگر در ملاقاى تالف يك اصلى بوده باشد كه او در ظرف تالف جارى نيست مثل كلّ شى‏ءٍ لك حلال. كه مثلاً گفتيم حرمت تكليفى را مى‏گويد. آن زمان كه تالف بود ديگر اصالة الطّهاره و استسحابش معارضه مى‏كرد. امّا قاعده حلّيت مورد معارضه نبود. چون كه حلّيت قاعده حلّيت نداشت آن وقت. آن وقتى كه تلف بود. قاعده حلّيت مى‏گويد بخور او را. اين قاعده حلّيت مورد نداشت. تالف را كه نمى‏شود خورد.
بعد اگر اين تحت قدرت داخل شد، الان جاى قاعده حلّيت است كه نمى‏دانم خوردنش حرام است يا حلال، كلّ شى‏ءٍ لك حلال مى‏گويد حلال است. اگر قاعده حلّيت مجرا نداشت اين كه از طرف قدرت خارج بود، يا از ابتلا خارج بود، چون كه قدرت بر شرب نداشتم آن زمان. الان كه قدرت بر شرب پيدا كردم قاعده حلّيت الان موضوع پيدا مى‏كند و معارض هم ندارد. اين حرف هست ولكن حكم به طهارت نمى‏شود. ماند يك صورت ديگر كه يك صورت ديگر را بگوييم صور تمام مى‏شود. آن صورت ديگر اين است كه در اين صورت شى‏ء طاهرى ملاقات با احد الشّيئين كرد و بعد آن طرف آخر تلف شد. نه ملاقا. يا طرف آخر از مورد قدرت خارج شد بنابر اين كه از مورد قدرت خارج شدن اثرى نداشته باشد هم، در اينجا اثر دارد. طرف آخر از قدرت خارج شد يا از ابتلا خارج شد. در اين صورت نه از ملاقى اجتناب لازم است نه از ملاقا. چرا؟ چون كه اصالة الطّهاره در آن طرف آخر اصل جارى نمى‏شود. چون كه طهارت او هيچ اثرى ندارد. چون كه ملاقى ندارد او. او طرف آخر است. تعبّد به طهارت او لغو مى‏شود. چه به استسحاب باشد و چه به قاعده طهارت باشد، چه قاعده حلّيت بوده باشد. تعبّد ندارد. او در آن طرف آخر هيچ قابل تعبّد نيست او. پس‏
قاعده طهارت، استسحاب، قاعده حلّيت به همان مراتب خودشان در حلّيت جارى مى‏شود بلامعارضين. و بر اصولى كه جارى مى‏شود بر ملاقى بالكس حكومت دارد. اثبات مى‏كند قاعده طهارت او كه اين عبا هم پاك است. حلّيت او اثبات مى‏كند بر اينكه اين هم حلال است و هكذا و هكذا. نه اجتناب از ملاقى بالكس لازم است و نه اجتناب از ملاقى. اين هم صورت خامسه است.
ثمّ يك كلمه‏اى را بگويم و آن يك كلمه عبارت از اين است، نسبت داده است مرحوم حكيم كه خدا رحمتش كند به صاحب العروه كه صاحب العروه اجتناب از ملاقى احد الاطراف را احتياطش را واجب مى‏داند. چون كه اجتناب از عبارت عروه اين جور بود ديگر. عبارت عروه اين جور داشت، ملاقى شبهة المحصوره لا يحكم عليه بالنّجاسه و لاكنّ الاحوط لى الاجتناب ايشان فرموده است: ظاهر اين عبارت همان صورت اولى است كه از صور خمسه متقدّمه كه او فرد شايعش است. اوّل علم اجمالى پيدا شد كه يا اين نجس است يا آن نجس است، بعد ملاقات حاصل شد. آنجا مى‏فرمايد: ملاقى شبهة المحصوره لا يحكم عليه بالنّجاسه و لاكنّ الاحوط لى الاجتناب. ايشان فرموده است، اين احتياط، احتياط وجوبى است. چرا؟ چون كه مسبوق به فتوى نيست. فتواى سابقى اين است كه ملاقى نجس نيست. يعنى نجاست در مقابل طهارت را ندارد. ولكن اجتناب لازم است يا لازم نيست، و لاكنّ الاحوط لى الاجتناب، احتياط وجوبى مى‏شود. اين احتياط مسبوق به فتوى نيست. فتوى راجع به عدم نجاست است. بدان جهت اين احتياط وجوبى مى‏شود. ولكن ما سابقاً اشاره كرديم اين كه مى‏گويد لا يحكم عليه بالنّجاسه يعنى لا يجب اجتناباً معنايش اين است. يعنى آن نجاستى كه در اطراف علم است، او به ملاقى نمى‏آيد. نجاست در اطراف شبهه محصوره، نجاست شرعى كه نبود. يكى از آنها نجاست شرعى دارد. آن كه داخلش بول افتاده است. آن ديگرى پاك است. اين كه ملاقى اطراف علم اجمالى محكوم به نجاست بود، يعنى محكوم به وجوب الاجتناب بود. مراد او است. آن وجوب الاجتناب در آن چيزى كه هست در ملاقى نمى‏آيد ولكنّ الاحوط اجتناب است. اين احتياط در عروه احتياط استحبابى است والاّ اگر مراد نجاست مقابل طهارت باشد، اطراف علم هم محكوم به نجاست نمى‏شود. اختصاص به ملاقى ندارد. اطراف علم محكوم به نجاست نمى‏شود. والاّ محكوم به نجاست بود ملاقى‏اش هم نجس بود. اين محكوم به نجاست بودن آنها به معناى وجوب الاجتناب است. كه آن وجوب الاجتناب در ملاقى نمى‏آيد. ولكن احتياط اجتناب است.
يقع الكلام در اين مسأله، مسأله 7 است. در صاحب العروه فرموده است اگر دو تا آبى بوده باشد، يك اناء شرقى، يك اناء غربى علم پيدا كرديم كه داخل يكى از اينها نجس افتاده است، آب هم منحصر به اينها است و مكلّف هم آب ديگرى ندارد. ايشان در مسأله سادسه اين جور مى‏گويد، اين را مى‏گويم عنواناً كه تأمّلش براى فردا باشد. ايشان در اين مسأله فرموده است كه تعيّن التّيمّم. تيمّم متعيّن مى‏شود. عين عبارتشان را بخوانم كه بهتر مى‏شود. ايشان فرموده است، اذا الحسن ما فى المشتبهين تعيّن التّيمّم. تيمّم لازم مى‏شود. متعيّن مى‏شود. و هل يجب الى قطعهما اوّلاً الاحوط ذالك. آيا اوّل بايد اين دو تا آب را بريزد زمين و بعد تيمّم بكند قبل از تيمّم اين كار را بكند؟ فرموده است: الاحوط ذالك و ان كان الاقواء العدم. ولو واجب نيست ريختنش ولكن احوط اين است. مى‏شود استحبابى ديگر. ايشان در اين مسأله اين جور فرموده است. مسأله 10 كه پشت سر اين مى‏آيد، آنجا فرموده است كه اگر دو انائى بوده باشد كه يكى از آنها نجس است، مكلّف از يكى وضو بگيرد و بعد اعضاى وضو را با آب دوّمى تطهير كند و دوباره با آب دوّمى وضو بگيرد. اقواء اين است كه وضوى اين صحيح است و مى‏تواند با او نماز بخواند. ظن به تيمّم لازم نيست و ان كان احوط. يعنى احوط استحبابى اين است كه ظن به تيمّم بشود. اين دو تا مسأله با هم تناقض دارند اين دو تا فتوى يا نه؟