جلسه 115
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:115 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در صورت ثانيه از صور ملاقى شبهه محصوره بود. ملاقى بعض الاطراف. صورت ثانيه را اين جور عرض كرديم. شىء طاهرى ملاقات كرده است با احد الامايعين و اين ملاقات را ما فهميدهايم كه شىء طاهر ملاقات كرده است با اين احد الاناعين و اين ملاقات بر ما محرز شده است و بعد از احراز ملاقات علم پيدا شده است كه آن يكى از آن دو اناء، يكى ملاقا است و ديگرى طرف آخر، نجسى به آنها افتاده بود من قبل. عرض كرديم در اين صورت مكلّف بايد هم از ملاقى بالكثر، هم از ملاقى بالفتح از طرف آخر بايد اجتناب بكند. حيثٌ كه علم اجمالى بر اين كه يا ملاقى يا ملاقا نجس است، يا طرف آخر نجس است اين علم اجمالى منجّز است و اصول نافيه در ناحيه ملاقى و ملاقات با آن اصول ناحيه آخر در طرف آخر معارضه مىكند كما ذكرنا. ولكن بعضىها تفصيل فرمودهاند در اين صورت ثانيه. فرمودهاند، طهارتاً آنى كه بعد معلوم مىشود كه نجاستى افتاده است يا در اين آب يا در آن آب، در آن حالى كه و آن زمانى كه اين نجس مىافتاده است، در آن زمان ملاقات هم حاصل بود. مثل اينكه روز چهارشنبه افتاده بود به آن انائى كه در طرف شرق است. اوّل روز چهارشنبه و مكلّف اين را هم فهميده بود. روز پنجشنبه علم پيدا مىكند آن روز چهارشنبه كه عبا توى يكى از اناعين بود و اصابت به يكى از ماءها كرده بود، در آن وقت يك نجسى افتاده است يا توى آن انائى توى آن بود يعنى به آن اصابت كرده بود يا آن اناء ديگر. فرمودهاند در اين صورت بايد از ملاقى و ملاقا و از طرف آخر اجتناب كرد.و آن بيانى كه عرض كرديم اصول نافيه معارضه مىكند.
وامّا اگر زمان ملاقات متوسط بشود ما بين زمان علم به وقوع النّجاسه و وقوع النّجاس. مثل چه؟ مثل اينكه روز چهارشنبه اين دو تا اناء بودند و چيزى هم با آنها ملاقات نكرده بود. روز پنجشنبه عبا ملاقات كرد با يكى از اينها و فهميديم هم ملاقات كرد. روز جمعه علم پيدا كرديم كه روز چهار شنبه يك نجسى افتاده بود يا آن اناء شرقى يا آن اناعى كه اين عبا توى آن افتاده بود. در اين صورت فرمودهاند، اجتناب از عبا كه ملاقى است لازم نيست. فقط بايد از اين اناعين اجتناب كرد. چرا؟ براى اينكه بعد از روز پنجشنبه علم پيدا كرديم كه نجسى روز چهارشنبه به يكى از اناعين افتاده بود، علم پيدا مىكنيم كه روز چهارشنبه يك تكليفى بر ما آمد، يك فردى از نجس موجود شده بود كه آن يك فرد وجوب الاجتناب داشت. از روز چهارشنبه وجوب الاجتناب داشت. منتهى ما وجوب اجتناب چهارشنبهاى را الان فهميدهايم كه نجاست از روز چهارشنبه بود و وجوب اجتناب واقعى داشت، منتهى حكم فعلى بود ما نمىدانستيم. و شك مىكنيم كه آيا روز چهارشنبه كه گذشت و روز پنجشنبه رسيد، روز پنجشنبه يك فرد ديگرى از نجاست موجود شده است يا نه، اصل عدم وجودش است. اصل اين است كه حادث نشده است. غير از آنى كه يقين داريم روز چهارشنبه حادث شده است فرد نجس، غير از او روز پنجشنبه نجس آخرى حادث نشده است. و وجوب اجتناب ديگرى موجود نشده است و اين اصل بلامعارض است. اصل در ناحيه ملاقى. پس ملخّص الكلام فرق است در آن جايى كه حين وقوع النّجسى احد المايعين ملاقات هم بود، آنجا از اوّل شك داريم كه دو نجاست مال دو اناء حادث شده است از اوّل يا يك نجاست بر آن اناء آخر. اين اصول تعارض مىكنند.
وامّا در صورتى كه ملاقات متوسّط بشود. ملاقات و علم به ملاقات متوسّط بشود ما بين زمان علم به وقوع النّجاسه و زمان وقوع النّجاسه. زمان وقوع النّجاسه روز چهارشنبه است. زمان علم به وقوع النّجاسه روز جمعه است. زمان ملاقات روز پنج شنبه است. در اين صورت نسبت به آن نجاست ملاقاى بالفتح و طرف الآخر، يقين داريم كه حادث شده است روز چهارشنبه نسبت به نجاست آن ملاقى در روز پنجشنبه كه يك نجاست ديگرى حادث شده است او را احتمال مىدهيم. عبرت به زمان آن معلوم بالاجمال و مشكوك است. معلوم بالاجمال اگر سابق بوده باشد و در زمان معلوم بالاجمال ما مشكوكى نداريم. معلوم بالاجمال است. ملاقات و وقوع نجاست در يك زمان باشد معلوم بالاجمال است فقط. مىدانيم يا اين دو تا نجس است يا آن يكى.
وامّا در جايى كه معلوم بالاجمال سابق بشود بعد احتمال بدهيم كه ملاقاتى كه شده است با يكى از طرفين يك نجاست ديگرى موجود شده است كانّ اين مشكوك بدوى مىشود. مشكوك بدوى كه شد، در او اصول نافيه جارى مىشود. اين حرف را فرمودهاند. ما هر چه تأمّل كرديم ديديم اين حرف اساس صحيحى ندارد اين تفصيل. چرا اساس صحيحى ندارد؟ سابقاً عرض كرديم موضوع احكام ظاهريه يكى قاعده طهارت است شك در طهارت شيئى و نجاست شىء است واقعاً. و موضوع قاعده حلّيت شك در حلّيت شيئى و حرمت شيئى است واقعاً. شيئى بوده باشد، ما شك كنيم طاهر است واقعاً يا نجس. تا مادامى كه شك نيامده است اصل جارى نمىشود.
بر فرض يك مايعى بود، من يقين داشتم و اعتقاد كرده بودم كه او نجس است. بعد از اينكه يقين داشته بودم اين نجس است، موضوع اصالة الطّهاره نبود. بعد در همان مايع كه اعتقاد داشتم نجس است، شك كردهام كه آيا اين مايع از آن وقت نجس بود يا اعتقاد من بيخود بود؟ اصالة الطّهاره حالا مىآيد ولكن مبدأ طهارت از قبل است. الان شارع به من مىگويد كه اين مايع از قبل پاك بود. از آن وقتى كه شما اعتقاد داشتيد كه اين نجس است از آن وقت نه الان تعبّد مىشود كه از آن وقت پاك بود. اصل الان جارى مىشود. چون كه شك الان دارم. موضوع اصل شك است. عبرت در جريان اصول به حدوث شك است. امّا مشكوك من مبدأش چه وقت است با او كارى ندارد اصل. اگر مشكوك من مبدأش از حالا باشد، از حالا حكم به طهارت مىكند قاعده طهارت. مشكوك من مبدأش از قبل باشد، الان حكم مىكند به طهارتش. روى اين اساس تا مادامى كه روز جمعه نيامده بود، اصالة الطّهارتى نبود كه تعارض كند. چون كه تا روز جمعه علم اجمالى كه مولّد شك در اطراف است، علم اجمالى نبوده است. روز جمعه كه من علم اجمالى پيدا كردم از روز چهارشنبه يا آن اناء بود يا اناء ديگرى، الان شك مىكنم آن اناء غربى از روز چهارشنبه پاك بود يا نه؟ الان شك مىكنم اناء شرقى از روز چهارشنبه پاك بود يا نه؟ الان هم شك مىكنم كه اين ملاقى از روز پنجشنبه نجس بود يا نه؟ الان شك مىكنم. موضوع اصول شك است. شك الان پيدا مىشود. الان سه تا موضوع موجود شده است. سه فرد از موضوع قاعده طهارت موجود شده است. سه فرد از افراد استسحاب عدم ملاقات با نجس موجود شده است. الان موجود شده است موضوع استسحاب. شك حالا است. خوب شما بگوييد كه روز چهارشنبه يقيناً يك نجاستى آمده است. الان علم پيدا كردهام ديگر. بله يك نجاست آمده است ولى آن نجس مال آن اناء غربى است كه نمىدانم. مىدانم آن را؟ نمىدانم آن مال اناء غربى است. قاعده طهارت در آن اناء غربى معارضه مىكند الان با قاعده طهارتى كه در ملاقى جارى مىشود. به همان بيان. معارضه هم با اين مىكند و هم با قاعده طهارتى كه در آن ملاقا جارى مىشود. چون كه شك در هر سه تا، شك در طهارت فعلاً است. امّا اين طهارت يا نجاست محتمله مبدأش چه وقت است او در اصل فرقى نمىكند و به عبارت ديگر. چه جور كه در جريان اصل منتهى فرق نمىكرد. مىگفتيم وقتى كه يكى از اطراف علم ابتلا خارج شد، تلف شد، آن زمانى كه تلف نشده بود، قاعده طهارت در او استسحاب طهارت در او با قاعده طهارت و استسحاب طهارت در اين ما بقى معارضه كرده است. ولو منتهاى طهارت در اين ما بقى بيشتر
است. طولانىتر است. منتهاى طهارت در آن طالب كمتر است. به منتهى نگاه نمىشود. مدلول اين است كه مشكوك بما هو مشكوكٌ آن وقتى كه انسان شك كرد، شارع مىگويد آنى كه متعلّق احتمال تو است كه آن نجاست است نه كلّ شىءٍ طاهر او نيست. قاعده طهارت اين را مىگويد. آن نجاست محتمله چه جور منتهايش اصل با او كارى ندارد او دخل در جريان اصل ندارد، مبدأ هم همين جور است در جريان اصل فرقى ندارد. بدان جهت الان كه من علم پيدا كردم روز چهارشنبه يك نجسى افتاده بود كه الان روز جمعه است. الان شك مىكنم در طهارت ملاقى و نجاستس از روز پنجشنبه. شك مىكنم در طهارت و نجاست ملاقايش از روز چهارشنبه و شك مىكنم در همين حال. سه فرد از شك موجود مىشود. در طهارت و نجاست طرف الملاقا از روز چهارشنبه. اگر نجاست روز چهارشنبه معلوم به تفصيل بود، بله حرف درست بود. آنجا جاى قاعده طهارت نيست. يقيناً او نجس بود اصلاً. اين يكى مشكوك بدوى است. آن نجاست روز چهارشنبه مردد است. ما بين اين كه آن اناء باشد يا آن اناء. اصالة الطّهاره مىگويد آن اناء نيست. يا استسحاب عدم مىگويد در آن اناء نيست. آن استسحاب معارض است با اين استسحاب در ناحيه ملاقى كه اين از روز پنجشنبه نجس نيست. چون كه من علم اجمالى دارم. يا اين از روز پنج شنبه نجس است يا او از روز چهارشنبه. يعنى نسبت اين علم اجمالى من كه يا اين ملاقا از روز چهارشنبه و ملاقىاش از روز پنجشنبه اين دو تا نجس است. روز جمعه اين جور يقين دارم. يا اين دو تا نجس است ملاقا از روز چهارشنبه ملاقى از روز پنجشنبه، يا طرف آخر از روز چهارشنبه اين انحلال ندارد كه. سه تا اصالة الطّهاره است. يعنى اين سه مدلول از تحت كلّ شىءٍ طاهر خارج است چون كه هر سه تا را نمىتواند بگيرد. هر كدام را بگيرد اين...است يعنى معين ندارد. در موضوع قاعده طهارت امرى مأخوذ است كه به هر سه تا منطبق است. هم بر ملاقى، هم بر ملاقا، هم به شىء آخر. بدان جهت علم اجمالى منجّز است و هيچ تفصيلى هم در اين مسأله نيست. گذشتيم اين صورت را. سرّش اين است آنى كه حرفمان بود، اشكالمان بود و استدلالمان بود، احكام ظاهريه و خطاب حكم ظاهرى و اصل آن وقتى جارى مىشود كه موضوعش فعلى بشود. موضوع خود اصل و موضوع خود اصل شك است. شك در يك آن موجود مىشود سه تا شك. سه تا شك در آن واحد موجود مىشود. و قاعده طهارت سه تا را نمىتواند بگيرد. يكى را بگيرد ديگرىها هم ترجيح بلا مرجّح است. هيچ كدام را نمىگيرد. تعارض در اصول معنايش اين است كه اين موارد از مدلول كلّ شىءٍ طاهر مشمول مدلول كلّ شىءٍ طاهر نيستند. مشمول لا تنقض اليقين باشّك نيستند. معناى تعارض اين است. چون كه همه نمىتواند مشمول بشود. يكى هم كه مؤيّدى ندارد. يعنى قيد زائد ندارد. كه در خطاب اصل اخذ بشود همهشان نسبت به خطاب اصل يكسان هستند. اين هم صورت ثانيه بود.
وامّا صورت ثالثه. صورت ثالثه در جايى است كه يك زمانى نجسى افتاده است به اناء شرقى يا به اناء غربى و يك شىء طاهرى هم ملاقات كرده است با احدهما چه در زمان وقوع نجس و چه بعد از زمان وقوع نجس ملاقات هم حاصل شده است. ولكن من ملاقات را نمىدانستم. علم نداشتم. اوّل علم پيدا كردم به وقوع النّجس فى احد اناء. اوّل علم پيدا كردم. مثلاً فرض كنيد روز پنجشنبه فهميدهام كه روز چهارشنبه نجسى افتاده است يا به اناء شرقى يا به اناء غربى. بعد روز جمعه علم پيدا كردم كه شىء طاهر هم با اناء غربى ملاقات كرده است. يا در روز چهارشنبه، يا در روز پنجشنبه فرقى نمىكند. كه علم به ملاقات بعد از علم اجمالى به حدوث النّجاست است. امّا اصل ملاقات لازم نيست بعد الوقوع نجس باشد. دو صورت دارد. روز جمعه مىدانم شىء طاهر با اناء غربى ملاقات كرده است. و روز پنج شنبه مىدانستم بر اين كه اين اناء شرقى يا اناء غربى نجس است ولكن ملاقات را نمىدانستم. ملاقات بعد حاصل شده است. علم به ملاقات بعد حاصل شده است. كه در صورت سابق علم به ملاقات قبل از علم به وقوع نجس بود در صورت ثانيه كه گذشت. و گفتيم اجتناب از همهاش لازم است. در صورت ثالثه علم به ملاقات بعد از علم به وقوع
نجس پيدا شده است. علم به ملاقات بعد پيدا شده است نه نفس الملاقات. علم به ملاقات بعد از علم به وقوع نجس پيدا شده است. از حرفهايى كه ما سابقاً گفتيم معلوم مىشود كه ملاقى در اين صورت لازم الاجتناب نيست. چرا؟ چون آن وقتى كه من علم پيدا كردم يا اناء شرقى نجس است يا اناء غربى، چون كه علم به ملاقات نداشتم آن زمان. علم پيدا كردند كه يك نجاستى هست متعلق به اناء شرقى يا متعلق به اناء غربى يك حرمت الشربى هست، يك عدم جواز وضو و الغسل هست. يا در اناء شرقى يا در اناء غربى. بعد كه روز جمعه علم پيدا كردند كه اين عبا، ملاقات كرده بود، يا اين شىء طاهر ملاقات كرده بود با يكى از اينها الان شك پيدا مىكنند كه الان موضوع قاعده طهارت و استسحاب عدم ملاقات با نجس پيدا مىشود در ناحيه ملاقى كه عبا است.شك مىكنم كه آيا نجاستى هم به اين عبا پيدا شده است ولو من قبل. چون كه ملاقات در قبل است. يا نجاستى از قبل در اين عبا پيدا نشده است. الان كل شىء طاهر. استسحاب عدم وقوع نجس. چون كه آنها مشمول بر دليل تاريخ استسحاب نشدهاند. آنها روز پنج شنبه شك پيدا كرده بودم، هر دو خارج بودند از مدلول خطاب فرض بفرماييد، كل شىء طاهر و استسحاب.
امروز كه روز جمعه است شك دارم كه اين از اول نجس بود يا نبود؟ اين يك مشكوك آخرى است. خروج اين از قاعده استسحاب كه لا تنقذ اليقين بالشك بر من معلوم نيست. هيچ معارضهاى ندارد. اصول در اين جارى مىشود بلا تعارض. هيچ تعارضى ندارد. اين مثل صورت اولى مىشود. صورت اوليى كه ملاقات بعد حصول علم بالنجاسه و بعد وقوع النجاسه بود، چه جور بود كه لا يجب اجتنابا اين هم به عين مثل او مىشود. چرا؟ سرّش اين است كه گفتيم موضوع قاعده طهارت شك است. شك در طهارت و نجاست، روز جمعه فعلى مىشود در اين. و اين هيچ معارضى ندارد و هيچ اشكالى هم ندارد. ماند صورت رابعه. صورت رابعه در ما نحن فيه اين است كه ما شيئى ملاقات كرده بود با شىء آخر. اول ملاقات حاصل شده است. شيئى ملاقات كرده است با يك شىء ديگرى. بعد از ملاقات و علم به ملاقات من علم پيدا كردهام يا آن ملاقى بالكس در آن نجس افتاده بو يا آن طرف آخر. ولكن حين حصول اجمالى ملاقات تالح بود، ملاقات تلف شده بود. عبايى ملاقات با يكى از دو آب كرده است. و بعد از ملاقات، و علم به ملاقات، من علم پيدا كردم بر اين كه نجسى افتاده بود يا در آن طرف آخر يا به ملاقاى بالفتح كه حين الملاقات آن نجس در آن بود. اين افتاده بود. والكن حين الحصول العلم نجسى افتاده بود ملاقاى بالفتح نجس است، طالب است. يا خارج از قدرت من است. خارج از محلّ ابتلا است. اگر محلّ ابتلا را خروجش را يا عدم خروجش را شرط بدانيم در تنجيز علم اجمالى. مثلاً روز پنجشنبه نجسى افتاده بود يا به اناء شرقى با به اناء غربى، عبا هم روز پنجشنبه ملاقات با اناء غربى كرده بود. روز جمعه علم دارد كه از روز پنجشنبه يا آن آب نجس بود يا آن آبى كه تلف شده است. فعلاً روز جمعه نيست آن آب. اين حصول علم او نيست. ملاقاى بالفتح معدوم است. اينجا بلااشكال آن كه معدوم است تالف است يا خارج از قدرت است، او دخلى ندارد. من بايد هم از ملاقى اجتناب بكنم و هم از طرف آخر بايد اجتناب بكنم. چرا؟ چون كه آنوقتى كه علم پيدا مىكنم، چون كه ملاقات را قبلاً مىدانستم. آنوقتى كه علم پيدا كردم يا توى ملاقا نجس افتاده بود كه تالف است يا طرف آخر، مىدانم كه يا اين عبا نجس است يا آن آب ديگر نجس است. اينجا علم دارم. اصالة الطّهاره در اين، استسحاب طهارت در اين با اصالة الطّهاره و استسحاب طهارت آن ملاقات مىكنند و تساقط مىكنند. اين جهتش محلّ كلام نيست كه در اين وضع بايد از ملاقى بالكس و از طرف آخر بايد اجتناب كرد. انّما الكلام در اين است كه اگر ملاقايى كه خارج از قدرت بود، بعد از اين علم دوباره تحت قدرت من برگشت.
فرض بفرماييد، مايعى را دزديده بودند و از تحت قدرت من خارج شده بود بعد از علم بر اينكه يا ملاقى يا نجس است يا طرف آخر كه اين علم را پيدا كردم بعد از اين علم و تنجّز اين علم، آن ملاقاى بالفتح سرش پيدا شد. تحت قدرت پيدا شد. شارع فرموده است كه از ملاقاى بالفتح اجتناب لازم نيست. چون كه وقتى كه تحت قدرت من در آمد، آن
وقت مشكوك الطّهارت و النّجاسه است. كلّ شىءٍ طاهر لا تنقض اليقين بالشّك مىگويد پاك است و هيچ مبتلا به معارض هم نيست. چون كه آن ملاقى بالكس و طرف آخر اصولشان در قبل تعارض كردهاند. چون كه از قبل تعارض كردهاند آن وقتى كه تعارض محلّ ابتلا شد، در آن وقت قاعده طهارت و استسحاب طهارت بدان جهت خدا رحمتش كند كه در اين شبهه محصوره در ملاقىاش فرموده است: و طهارتاً يجب الاجتناب عن الملاقى و طرف الآخر و لا يجب الاجتناب عن الملاقا كه اين صورت را مثال زده است كه بعد ملاقا داخل محلّ ابتلا شد. اين را كفايه فرموده است. اين مطلب را بايد در همان كفايه گذاشت. چون كه جاى ديگر فعلاً نمىشود اين مطلب را تصديق كرد. چرا؟ والوجه فى ذالك اين است، آن وقتى كه ملاقا تلف شد، تلفش را حساب مىكنيم، آنوقت اصالة الطّهاره در او جارى مىشد. استسحاب طهاره هم در او جارى مىشود ولو تالف است. آن وقتى كه من علم پيدا كردم نجسى افتاده بود يا در آن اناء يا در آن انائى كه فعلاً حين تالف است، آنجا در آن اناء تالف هم اصالة الطّهاره جارى است. در بحث استسحاب آنجا مفصّل است. تلف شدن شىء را از موضوع اصل عملى خارج نمىكند. چرا؟ موضوع اصل عملى اين است كه تعبّد به طهارتش اثر شرعى داشته باشد. چه بماند و چه تلف بشود. اگر شارع مىگفت آن اناء تالف پاك است بر فرض معارض هم نبود، مىگفت پاك است چه به استسحاب لا تنقض و چه به قاعده طهارت. هيچ معارضى نداشت، اثر شرعىاش اين است كه اين عبا پاك است. چون كه اين عبا يقيناً با او ملاقات كرده است. و اگر او نجس بشود اين نجس مىشود. اگر شارع گفت آن ملاقايى كه تالف است نجس نبوده است، معنايش اين است كه اين نجس نيست. معنايش تعبّد به طهارت اين است. چون كه در استسحاب لازم نيست كه متيقّن فعلاً موجود بوده باشد يا در قاعده طهارت لازم نيست ماء مشكوك فعلاً موجود بوده باشد. آن ماء مشكوك طهارتش فعلاً بايد اثر داشته باشد. متيقّن سابقى ولو خودش نيست، فعلاً آن اثرى داشته باشد طهارتش يا نجاستش يا وجوبش فرقى نمىكند. وجوبش در آن زمان يك اثرى داشته باشد در اين زمان. بدان جهت شك مىكنيم اين آب در آن زمان پاك است يا نه، قاعده طهارت و استسحاب هم در ملاقاى تالف هم در ملاقاى باقى و هم در طرف باقى با هم تعارض مىكنند. چون كه سه تا موضوع اصل موجود مىشود و اينها با همديگر معارض هستند بلااشكال.
اگر در ملاقاى تالف يك اصلى بوده باشد كه او در ظرف تالف جارى نيست مثل كلّ شىءٍ لك حلال. كه مثلاً گفتيم حرمت تكليفى را مىگويد. آن زمان كه تالف بود ديگر اصالة الطّهاره و استسحابش معارضه مىكرد. امّا قاعده حلّيت مورد معارضه نبود. چون كه حلّيت قاعده حلّيت نداشت آن وقت. آن وقتى كه تلف بود. قاعده حلّيت مىگويد بخور او را. اين قاعده حلّيت مورد نداشت. تالف را كه نمىشود خورد.
بعد اگر اين تحت قدرت داخل شد، الان جاى قاعده حلّيت است كه نمىدانم خوردنش حرام است يا حلال، كلّ شىءٍ لك حلال مىگويد حلال است. اگر قاعده حلّيت مجرا نداشت اين كه از طرف قدرت خارج بود، يا از ابتلا خارج بود، چون كه قدرت بر شرب نداشتم آن زمان. الان كه قدرت بر شرب پيدا كردم قاعده حلّيت الان موضوع پيدا مىكند و معارض هم ندارد. اين حرف هست ولكن حكم به طهارت نمىشود. ماند يك صورت ديگر كه يك صورت ديگر را بگوييم صور تمام مىشود. آن صورت ديگر اين است كه در اين صورت شىء طاهرى ملاقات با احد الشّيئين كرد و بعد آن طرف آخر تلف شد. نه ملاقا. يا طرف آخر از مورد قدرت خارج شد بنابر اين كه از مورد قدرت خارج شدن اثرى نداشته باشد هم، در اينجا اثر دارد. طرف آخر از قدرت خارج شد يا از ابتلا خارج شد. در اين صورت نه از ملاقى اجتناب لازم است نه از ملاقا. چرا؟ چون كه اصالة الطّهاره در آن طرف آخر اصل جارى نمىشود. چون كه طهارت او هيچ اثرى ندارد. چون كه ملاقى ندارد او. او طرف آخر است. تعبّد به طهارت او لغو مىشود. چه به استسحاب باشد و چه به قاعده طهارت باشد، چه قاعده حلّيت بوده باشد. تعبّد ندارد. او در آن طرف آخر هيچ قابل تعبّد نيست او. پس
قاعده طهارت، استسحاب، قاعده حلّيت به همان مراتب خودشان در حلّيت جارى مىشود بلامعارضين. و بر اصولى كه جارى مىشود بر ملاقى بالكس حكومت دارد. اثبات مىكند قاعده طهارت او كه اين عبا هم پاك است. حلّيت او اثبات مىكند بر اينكه اين هم حلال است و هكذا و هكذا. نه اجتناب از ملاقى بالكس لازم است و نه اجتناب از ملاقى. اين هم صورت خامسه است.
ثمّ يك كلمهاى را بگويم و آن يك كلمه عبارت از اين است، نسبت داده است مرحوم حكيم كه خدا رحمتش كند به صاحب العروه كه صاحب العروه اجتناب از ملاقى احد الاطراف را احتياطش را واجب مىداند. چون كه اجتناب از عبارت عروه اين جور بود ديگر. عبارت عروه اين جور داشت، ملاقى شبهة المحصوره لا يحكم عليه بالنّجاسه و لاكنّ الاحوط لى الاجتناب ايشان فرموده است: ظاهر اين عبارت همان صورت اولى است كه از صور خمسه متقدّمه كه او فرد شايعش است. اوّل علم اجمالى پيدا شد كه يا اين نجس است يا آن نجس است، بعد ملاقات حاصل شد. آنجا مىفرمايد: ملاقى شبهة المحصوره لا يحكم عليه بالنّجاسه و لاكنّ الاحوط لى الاجتناب. ايشان فرموده است، اين احتياط، احتياط وجوبى است. چرا؟ چون كه مسبوق به فتوى نيست. فتواى سابقى اين است كه ملاقى نجس نيست. يعنى نجاست در مقابل طهارت را ندارد. ولكن اجتناب لازم است يا لازم نيست، و لاكنّ الاحوط لى الاجتناب، احتياط وجوبى مىشود. اين احتياط مسبوق به فتوى نيست. فتوى راجع به عدم نجاست است. بدان جهت اين احتياط وجوبى مىشود. ولكن ما سابقاً اشاره كرديم اين كه مىگويد لا يحكم عليه بالنّجاسه يعنى لا يجب اجتناباً معنايش اين است. يعنى آن نجاستى كه در اطراف علم است، او به ملاقى نمىآيد. نجاست در اطراف شبهه محصوره، نجاست شرعى كه نبود. يكى از آنها نجاست شرعى دارد. آن كه داخلش بول افتاده است. آن ديگرى پاك است. اين كه ملاقى اطراف علم اجمالى محكوم به نجاست بود، يعنى محكوم به وجوب الاجتناب بود. مراد او است. آن وجوب الاجتناب در آن چيزى كه هست در ملاقى نمىآيد ولكنّ الاحوط اجتناب است. اين احتياط در عروه احتياط استحبابى است والاّ اگر مراد نجاست مقابل طهارت باشد، اطراف علم هم محكوم به نجاست نمىشود. اختصاص به ملاقى ندارد. اطراف علم محكوم به نجاست نمىشود. والاّ محكوم به نجاست بود ملاقىاش هم نجس بود. اين محكوم به نجاست بودن آنها به معناى وجوب الاجتناب است. كه آن وجوب الاجتناب در ملاقى نمىآيد. ولكن احتياط اجتناب است.
يقع الكلام در اين مسأله، مسأله 7 است. در صاحب العروه فرموده است اگر دو تا آبى بوده باشد، يك اناء شرقى، يك اناء غربى علم پيدا كرديم كه داخل يكى از اينها نجس افتاده است، آب هم منحصر به اينها است و مكلّف هم آب ديگرى ندارد. ايشان در مسأله سادسه اين جور مىگويد، اين را مىگويم عنواناً كه تأمّلش براى فردا باشد. ايشان در اين مسأله فرموده است كه تعيّن التّيمّم. تيمّم متعيّن مىشود. عين عبارتشان را بخوانم كه بهتر مىشود. ايشان فرموده است، اذا الحسن ما فى المشتبهين تعيّن التّيمّم. تيمّم لازم مىشود. متعيّن مىشود. و هل يجب الى قطعهما اوّلاً الاحوط ذالك. آيا اوّل بايد اين دو تا آب را بريزد زمين و بعد تيمّم بكند قبل از تيمّم اين كار را بكند؟ فرموده است: الاحوط ذالك و ان كان الاقواء العدم. ولو واجب نيست ريختنش ولكن احوط اين است. مىشود استحبابى ديگر. ايشان در اين مسأله اين جور فرموده است. مسأله 10 كه پشت سر اين مىآيد، آنجا فرموده است كه اگر دو انائى بوده باشد كه يكى از آنها نجس است، مكلّف از يكى وضو بگيرد و بعد اعضاى وضو را با آب دوّمى تطهير كند و دوباره با آب دوّمى وضو بگيرد. اقواء اين است كه وضوى اين صحيح است و مىتواند با او نماز بخواند. ظن به تيمّم لازم نيست و ان كان احوط. يعنى احوط استحبابى اين است كه ظن به تيمّم بشود. اين دو تا مسأله با هم تناقض دارند اين دو تا فتوى يا نه؟
|