جلسه 117
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 117 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در نحو ثالث از انتصال بود. كه مكلف با احد المائين مشتبهين وضو بگيرد، يا غسل كند. ثم بالمشتبه الثانى مواضع وضو يا مواضع غسل را تطهير كند اولا و بعد با بقيه آب وضو بگيرد يا غسل كند. و بعد از اينها صلاتى را اطيان بكند كه صلات تكرار نشده است. بعد از وضو عين به اين نحو نماز را اطيان بكند. صاحب الكفايه اينجور فرموده است در حاشية الرسايل و با يك ضميمهاى كه ما از خودمان مىكنيم. كانّ ايشان اينجور فرموده است كه احتياجى به روايت نداريم در اين صورت. اگر روايت هم در مقام نبود اين نحو از توضء و صلات جايز نبود. روايت هم كه اين موثقتين است اگر در اين باب نداشتيم حكم على القاعده است. مكلف نمىتواند اين نحو انتصال كند. ايشان اينجور فرموده است، فرموده است وقتى كه آن وضو را به آب اولى گرفت، آن، آنِ ثانى كه مىخواهد مواضع وضو را تطهير كند، تطهير آن وقتى مىشود كه آب دوم از آن موضوعى كه اول آب به آن خورده است، از آن موضع رد بشود. اين كه محقق الغسل در مثل العضوى كه قابل عصر نيست گفتيم اجراء الماء است كه آب بايد از آنجا بگذرد. آب پاك. ايشان مىفرمايد، آن وقتى كه شروع مىكند مثلا آن صورتش را غسل كند، غسل تطهيرى به آن آبى كه آب ثانى است، آن، آنى كه اين آب دومى رسيد به عضو كه هنوز نگذشته است. فقط اصابت كرد. در آن، آن يك علم تفصيلى پيدا مىشود. كه آن عضو نجس است بالفعل. اين عضو بالفعل نجس است. اگر آب اولى نجس بود كه آب دومى هنوز غسل محقق نشده است. به مجرد اصابه كه پاك نمىكند آب دومى. بايد جريان داشته باشد. آن، آنى كه اصابت كرد اين آب دومى به عضو، يقينا و تفصيلا آن عضو نجس است. و بعد از اين كه جارى شد، شك مىكنيم آن نجاستى كه ما يقين داشتيم به او، او نجاست از بين رفت يا نرفت؟ استسحاب مىگويد نه باقى است آن نجاست.
خوب شما آن جزو اول را كه حساب كرديد ديگر تا آخر الفبا بخوانيد. بعد كه آن آب به جزء ثانى مىرسد، جزء ثانى هم آن وقت غسل محقق مىشود كه آب از آنجا بگذرد. ولو از جزء اول گذشته است. ولكن جزء ثانى كه، آن آنى كه آب رسيد هنوز نگذشته است باز يقين پيدا مىكند تفصيلا كه جزء ثانى نجس است. يا به آب اول يا به اين آبى كه هنوز غسل محقق نشده است و هكذا و هكذا در تمام اعضاء وضو و تمام اعضاء غسل يك علم تفصيلى تدريجا پيدا مىشود. بعد از اينكه غسل تمام شد، شك مىكند كه غسل محقش آمد به تمام اعضاء، نمىداند اين اعضاء از اوله الى آخره كه يقين داشت در آن زمان نجس بودند، پاك شدهاند يا نشدهاند؟ استسحاب بر كه استسحاب بقاء نجاست مىشود. اين كلمه در عبارتش صريحا نيست. اين را ما علاوه ميكنيم تا مطلب تمام بشود. كسى توهم نكند كه اين استسحاب معارض است به استسحاب طهارت العضو. براى اين كه آن وقت يكى از آبها پاك است ديگر. آن وقتى كه اين آب پاك را ريخت به بدنش و جريان هم پيدا كرد در آن وقت آن عضو يقينا پاك بود. يقينا پاك بود. چون كه آب دومى بوده باشد يا آب اولى بوده باشد يكى از اينها پاك است. اگر آب اولى پاك بوده باشد، آن وقتى كه آن آب پاك را مىريزد يقينا صورتش پاك است. اگر آب دومى پاك بوده باشد، آن وقتى كه آن آب را ريخت كه غسل محقق شد يقينا آن عضو پاك شد. اينجور است ديگر، غسل محقق شد. پس علم دارد اجمالا، بر اين كه آن وقتى كه آب طاهر را
استعمال مىكرد كه به نحو غسل بود، چه غسل وضويى، چه غسل تطهيرى، فرق نمىكند. در آن حال كه آب طاهر را استعمال مىكرد به غسل كه غسل محقق مىشد.، يقينا آن وقت، آن عضو پاك بود. اينجور است ديگر، يا شك داريد؟
شك مىكنيم كه آن طهارت باقى است يا نه؟ احتمال بر بقاء مىدهيم ديگر. استسحاب بقاء طهارت مىكنيم. كانّ اين حرف توهم نشود. چرا؟ براى اين كه اگر آب اولى پاك بود، طهارت اعضاء همان طهارت سابقى بودند. چون كه آب پاك به شىء پاك به صورت پاك بريزند كه نجس نمىشود. صورت كه پاك است نه به اين آب پاك. به جهت اين كه سابقا پاك بود. منجس نيامده است. پس اين طهارت مستسحبه مردد است ما بين آن طهارتى كه مقطوع الارتفاع است. چون كه بعد از استعمال مائين يقين دارد كه طهارتى كه قبل از استعمال مائين بود، آن طهارت در اعضا نيست. چون آن وقتى كه آب نجس رسيد نجس شده است ديگر، آن طهارت از بين رفته است. احتمال طهارت اخرى را مىدهد. كه احتمال مىدهد آن طهارت كه رفت يك طهارت ديگرى موجود بوده باشد. مثل اين كه آب اول نجس بشود. آب دومى را كه مىشست و وضو مىگرفت، طهارت دومى حاصل شده است بر اعضاء. اين فرق ديگر است و محتمل الحدوث است. آن فردى كه سابقا بود، قطعا مرتفع است. و آن فردى كه فعلا احتمال مىدهيم فرد آخر است و اصل عدم حدوث است. مثل استسحاب كلى قسم ثالث مىماند. بدان جهت استسحاب طهارت جارى نيست. بدان جهت اين جور وضو گرفتن به مائين قليلين چون كه موجب مىشود انسان مكلف مبتلا بشود، نمازش را با نجاست مستسحبه بخواند، بدان جهت نمىتواند اين وجوب وضو بگيرد. چرا؟ چون كه علما فتوا دادهاند اين فتوا، فتواى مشهور است. هر وقت امر داير بشود، انسان در صلاتش مراعات بكند طهارت از حدث را يا طهارت از خبث را، بايد ملاحظه طهارت از، خبث را بكند. طهارت از حدث را بكند يعنى بايد وضو و غسل بگيرد. هر وقت امر مكلف داير بوده باشد، مثل مكلفى كه هم بدنش نجس است، هم ثوبش نجس است هم وضو ندارد. آبش هم كم است. امرش داير است كه وضو بگيرد با بدن نجس نماز بخواند. افرض ثوب را هم مىگذارد كنار. يا امر داير است بر اين كه بدنش را تطهير كند و براى صلات تيمم كند. مىگويند كه بايد تيمم بكند و بدنش را تطهير بكند. چرا؟ براى اين كه وضو و غسل بدل دارند كه تيمم است. ولكن طهارت از خبث بدل ندارد. هر وقت امر داير شد انسان رعايت بكند تكليفى را كه واجبى را كه له البدل، و واجبى را كه ليس له البدل، بايد آن واجبى را كه له البدل هست او را از كار بياندازد. بدل را با اين يكى اطيان بكند، اين حرف، حرف مشهور است. مشهور اينجور مىگويند.
كانّ فرقى نمىكند ديگر آن واجبى كه بايد او را رعايت بكند، ثبوت آن واجب بالوجوان بوده باشد يا به تعبد بوده باشد. اينجور اگر وضو بگيرد استسحاب مىگويد بدنت نجس است. اينجور است ديگر. فرقى نمىكند آن خبث، خبث وجوانى بوده باشد يا خبث، خبث تعبدى بوده باشد. بما اين كه در ما نحن فيه اين رعايت اينجور وضو بگيرد، عكس فتوى المشهور را عمل كرده است بدان جهت اين جايز نيست. اگر روايت هم نبود مىگفتيم يحريقهما و يتمم. اين جور وضو گرفتن جايز نيست. بعد خدا رحمتش كند ايشان در حاشيه اينجور فرموده است. بعله اين حرف در صورتى كه آب دومى، آبى بوده باشد كه به مجرد الوصول پاكش مىكند. مثل ديگر جريانى كه محقق غسل است اينجور نبوده باشد. آب دومى يك آبى است به مجرد وصول عضو به او پاك مىشود. آن جا، جاى اين استسحاب نيست. مثل اين كه ماء دومى كر بوده باشد. يا هر دو كر بوده باشد يا دومى كر بوده باشد. در اين صورت ديگر اين علم تفصيلى پيدا نمىشود. چون وقتى كه ما فرض بفرماييد دستمان را فرض بفرماييد به آن كر برديم كه احتمال مىدهيم كر نجس بوده باشد. چون كه سابقا متغير بود. تغيرش رفته است ولكن نجس است. علم اجمالى داريم يا اين كر نجس است، يا آن آبى كه قليل بود يا آن هم كر بود او نجس است. ايشان مىفرمايد اگر در ما نحن فيه دست را در آب ثانى بكند به قصد الوضو كه نمىشويد ديگر. شستن لازم نيست. به مجرد اين كه آن مقدارى كه به دستش به آب رسيد، ما
علم نداريم كه اين مقدار نجس است. چرا؟ براى اين كه اگر ماء اولى نجس بوده باشد به مجرد بردن پاك شده است اين مقدار. علم به نجاست فعلى نداريم به مجرد وصول، پاك شده است.
و اگر آب اولى پاك بوده است اين به مجرد الوصول نجس شده است. و احتمال نجاست مىدهيم. نجاست، نجاست متيقنه نيست. چون كه نجاست، نجاست متيقنه نيست با اين كُر اگر وضو بگيريم در بياوريم شك داريم كه اعضاء ما پاك است يا نجس؟ حالت سابقه تنجسى ندارد. چون كه ندارد قاعده طهارت مىگويد كه پاك است. كل شىء طاهر. پس من بعد از وضو اينجورى، دو تا وضو اينجور نماز بخوانم، نماز را خواندهام با وضوء واقعى و با طهارت از خبثى كه به اصالت الطهاره مىگفت. اين محصورى ندارد. اين را تطمه مىكنيم باز به كلام ايشان. كه يعنى اگر فرض بفرماييد ما بوديم و قاعدتا ميگفتيم مشتبهين اگر يكى كر بوده باشد، اين دومى، مستعمل دومى كر بوده باشد عيبى ندارد اينجور وضو بگيرد نماز بخواند. تطميم كلام ايشان به اين است كه اين موثقتين اين صورت را نمىگيرند. موثقتينى كه گفته است يحريقهما و يتمم ناظر است به جايى كه هر دو ماء قيلى بوده باشد. اين موثقتين كر را نمىگيرد كه بعضىها توهم كردهاند كه اناء ممكن است كثير بوده باشد و قدر كر بوده باشد. نه اين كر را نمىگيرد انائين. چرا؟ براى اين كه در روايت دو تا قرينه است، كه يك قرينه، قرينه جليه است كه نمىتواند كسى در او شبهه كند. كه او قرينه است كه مفروض در موثقتين علت الماء است. چيست آن قرينه جليه؟ آن اين است كه از امام عليه السلام سؤال كرد وقع فى احدهما قزر؟ خوب اگر كر بوده باشند، وقع فى احدهما قزر چه فايده دارد؟ بيافتد. ظاهر اين سؤال اين است كه به افتادن قزر نجس مىشوند. ولكن نمىداند به كدام يكى افتاده است. اين در ماء قليل است. پس اين روايت به ماء قليل ناظر است. اين قرينه جليه. و اما قرينه غير جليه صحبت اناء است. معه اناعان، اناء غالبا محتوى كر نمىشود. ممكن است يك انائى بشود محتوى كر بشود، ولكن غالبا محتوى كر نمىشود اناء. اين صاحب كفايه قدس الله نفسه الشريف با اين ضميمهاى كه ما كردهايم نتيجهاش اين مىشود كه حكم در اين روايتين، حكم على القائده است ولكن به جايى كه هر دو كر بوده باشند يا دومى كه استعمال مىكند كر بوده باشد، نوبت به او نمىرسد. يعنى روايت به آنجا دلالتى نمىكند. آنجا على القاعده اينجور وضو گرفتنى عيبى ندارد.
بعضىها فرمودهاند بر اين كه، بعضىها علم اجمالى داشتيم كه يكى از اين مائين نجس است ديگر. عيب ندارد، آن علم اجمالى سر جايش است. چيزى نشده است به آن علم اجمالى. بعله، صاحب كفايه اينجور فرموده است، آنجا هم اينجور است اينجا هم اينجور است اين كلام ايشان است. در مقابل ايشان فرمودهاند اين استسحابى كه شما در فرض اول كرديد و گفتيد بر اين كه استسحاب نجاست جارى هست آن استسحاب مبتلا به معارض است. اين كه استسحاب در اقسام كلى را گفتهاند. قسم اول دارد، قسم ثانى دارد، قسم ثالث دارد بعد از مرحوم آخوند يك قسمى هم بر استسحاب كلى علاوه كردهاند. گفتهاند استسحاب كلى يك قسم رابعى هم دارد. آن قسم رابع ما نحن فيه، مثل ما نحن فيه است. گفتهاند بر اين كه ما كه استسحاب مىكنيم كلى را، يعنى طهارت اعضاء را در جايى كه هر دو ماء قليل هستند، و با هر دو تا وضو گرفته است به آن نحوى كه با يكى وضو گرفته است بعد با دومى تطهير كرده است با دومى دوباره وضو گرفته است. ما استسحاب طهارت را كه مىكنيم نه آن طهارت سابقه كه قطعا زايل شده است و نه طهارت حادثه را. ما استسحاب آن طهارت عضو را مىكنيم كه يك معرفى دارد. آن معرف سب ماء طاهر است. يكى از اين مائين، ماء طاهر است ديگر. آن طهارت اولى را استسحاب نمىكنيم. آن طهارتى كه عضو عند سب ماء الطاهر پيدا كرده بود. اين عضو، آن طهارتى را كه در حال اين سب ثابت بود. آن طهارت كدام است ما نمىدانيم ولكن قطعا مىدانيم كه هست و بود. احتمال مىدهيم همانى كه بود، باقى باشد. در كليه قسم ثالث احتمال نمىدهيم آنى كه كلى در ضمن فردى كه بود در ضمن همان فرد باقى بماند. بدان جهت استسحاب جارى نيست ديگر. نه، اين كلى قسم
ثالث نيست. اينجا احتمال مىدهيم آن طهارتى كه عند سب الماء الطاهر بود خود آن طهارت باقى بماند. تا الى بعد الوضوعين. احتمال مىدهيم آن آب طاهر را كه به بدن مىريختيم، آن آب طاهر را كه مىريختيم يقينا بدن در آن حال طهارت داشت. اينجور است يا نه؟ احتمال مىدهيم همان طهارت باقى بماند. به همان وجود. به همان وجودى كه داشت به همان وجود باقى بماند. منتهى اين داخل مىشود بحث مجهوله تاريخ. نمىدانيم كه آن طهارتى كه عند سب الماء بود حين استعمال ماء اول بود، يا در حين استعمال ماء ثانى بود؟ تاريخش را نمىدانيم.
ولكن در نجاست تاريخ را مىدانيم. مىدانيم بر اين كه آن وقتى كه آب دومى را مىريخت كه آب قليل است. در زمان وصول او يقينا بدن نجس بوده است. عند وصول، كه هنوز غسل محقق نشده بود يقينا چيزى كه هست، آن نجاست ثابت بود. آنجا استسحاب نجاست معلوم التاريخ است. استسحاب طهارت در ما نحن فيه مجهوله تاريخ است هم. هم مرحوم حكيم دارد، هم در تنقيه فرموده است. اين استسحاب آنجا معلوم التاريخ است، اينجا مجهول التاريخ، در معلوم التاريخ و مجهول التاريخ دو تا مسلك هست. يك مسلك اين است كه در مجهول التاريخ استسحاب جارى نيست در معلوم التاريخ فقط جارى است. بنا به آن مسلك باز حرف صاحب الكفايه درست مىشود. اما بنا بر مسلك صحيحى كه فرقى ما بين معلوم التاريخ و مجهول التاريخ نيست استسحابها هر دو جارى مىشود و معارضه مىكنند و تساقط مىكنند. نوبت مىرسد به اصالت الطهاره. نوبت مىرسد به اصالت الطهاره، همان حرفى كه شما مرحوم آخوند در جايى كه ماء دومى كر بشود، آنجا رجوع به اصالت الطهاره كرديد، بنا به اين گفته، در آنجايى كه آب قليل باشد، آنجا هم رجوع به قاعده طهارت مىشود پس اين نص در ما نحن فيه كه اين نحوه از انتصال را فرضا نفى كرده است يحرقهما خلاف يتيمم، خلاف قاعده مىشود. ولو موردش ماء قليل باشد. بدان جهت چون كه اين نص خلاف قاعده است، ما ديگر اگر يكى از مائين كر شد نمىگوييم. مىگوييم آنجا يحريقهما و يتمم نيست. چون كه اين حكم على خلاف القاعده است. قاعده اولى اين است كه با هر دو وضو بگيرد آن نحوى كه گفتيم يا نماز را اعاده كند، مكرر كند يا تكرار نماز هم نمىخواهد. چون كه نحوه ثانى هم صحيح است. بدان جهت در جايى كه هر دو كر بوده باشند مىگوييم بايد اينجور وضو بگيرد يا اينجور غسل كند. اول با يكى غسل كند، بعد مواضع را با دومى تطهير كند و وضو بگيرد. نوبت به تيمم نمىرسد. اينجور گفتهاند كه مرحوم حكيم هم در مستمسك ايشان دارد. ولكن در مقابل اين حرف، اين حرف اين شد كه بلا فرق مشتبهين قليلين بشوند يا كثيرين بشوند، اينجور نماز خواندن، اينجور وضو گرفتن عيبى ندارد. در مقابل حرف صاحب الكفايه و اين حرف يك مطلب ديگرى هست كه مطلب، مطلب صحيح و دقيقى است. و آن اين است بر اين كه اين نحوه از وضو گرفتن قليلين بشوند، كثيرين بشوند، فضلا از اين كه دومى كثير بشود جايز نيست. اصالت الطهاره جارى نمىشود. نه در فرض قليلين، نه در فرض كثيرين.
چرا اصالت الطهاره جارى نمىشود؟ اينجور فرمودهاند كه همين جور مطلب صحيح هم هست. مىگويند اگر فرض
|