جلسه 119

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 119 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين فرع بود كه مكلف به يكى از مائين وضو گرفته است يا غسل كرده است و بعد الوضو و الاغتسال علم پيدا كرده است يا اون آبى كه به او وضو گرفت و او را در غسلش استعمال كرد يا اون آب نجس بود يا اون آبى كه فرض بفرماييد اون آبى كه در اون طرف ديگر هست و باقى است يكى از اينها نجس بود. عرض كرديم در اين مسئله صاحب العروه ناظر بر اين است كه آيا در جريان فراغ معتبر است كه انسان احتمال بدهد اون وقتى كه عمل را اطيان كرده است روى غفلتى كه خارج شده است اون عمل را ناقص آورده. و اما در مواردى كه احراز كند حال اطيان العمل غافل محض بود. فقط احتمال مى‏دهد صحّت اتفاقيه عمل را كه اتفاقا عمل مطابق با واقع بوده يا نه؟ در اين موارد قائده فراغ جارى نمى‏شود. كسى كه يقين دارد با اين انگشترى كه در دستش هست و ذيد است وضو گرفته بدون تحريك اين انگشتر و الان بعد الوضو شك مى‏كند آيا عند الوضو اين تحت خاتم آب رفته و وضو صحيح است يا اين كه آبى نرفته است و وضوش فاسد است؟ مى‏داند صورت عمل محفوظ است. مى‏داند غافل بود و تحريكى در خاتم موجود نكرده است. على هذا الاساس اينجا قائده فراغ جارى نمى‏شود. يا اين كه قائده فراغ در مطلق موارد شك در صحت ولو صحت هم اتفاقى بوده باشد قائده فراغ جارى است. صاحب عروه مسئله را به اونجا برد، به اون وادى. ولكن در مقابل فرموده بودند اگر ما ملتزم هم بشويم قائده فراغ على الاطلاق حجت است و در موارد شك در صحت از هر چه ناشى بشود اين شك در صحت، ولو احراز غفلت بشود با احتمال صحت عمل محكوم به صحت است. مع ذالك قائده فراغ جارى نمى‏شود. چرا؟ براى اين كه اين قائده فراغ طرف المعارضه است. مكلف مى‏داند بعد از اين كه وضو گرفت و علم حاصل شد يا اون آبى كه استعمال در وضو كرد نجس بود يا اون آب باقى؟ اين علم اجمالى دارد. يا اعاده اين وضو لازم است يا اجتناب از ماء ديگر لازم است. به اين علم احتمالى به حدوث التكليف كه بايد وضو را اعاده كند يا از اون ماء اجتناب بكند اين علم اجمالى منجز تكليف است و تكليف را تنجيز، منجز مى‏كند.
اين فرمايشى است كه ايشان در ما نحن فيه فرموده است در مستمسك. اگر كسى در ما نحن فيه اين وضو گرفتن و غسل كردن مثل ملاقى مى‏شود كه ملاقات حاصل بشود و ملاقات بالفرض تلف بشود بعد انسان علم اجمالى پيدا كند يا اون آبى كه اين جزء ملاقات با او كرد او نجس بود ملاقات يا ماء آخر. در اون صورت قد تقدم كه اجتناب از ملاقى بالكسب و طرف آخر لازم است چون كه علم اجمالى وقتى كه موجود شد طرفين علم اجمالى اصل نافيه‏اش تعارض مى‏كند و تساقط مى‏كند به علم اجمالى منجز است. اين فرمايش را ايشان فرموده است. عرض ما در ما نحن فيه اين است كه حضور اين مكلف اگر قائده فراغ على الاطلاق اعتبار داشته باشد محكوم به صحت است. قائده فراغ در ناحيه وضو جارى است بلا معارضين. بما تقدم منا، سابقا كه در ذيل كلام تنقيه عرض كرديم. اگر در يك موردى پيدا بكنيم كه بعضى اطراف علم اجمالى يك سنخ اصلى دارد علاوه در اون اصول نافيه‏اى كه اطراف ديگر دارد اين طرف هم اون اصول را دارد همان اصول نافيه را. ولكن در يك طرف يك سنخ اصلى است كه اون سنخ اصل در اطراف ديگر مجرا ندارد. اونجا گفتيم بر اين كه اون يك سنخ اصل در اون طرف جارى مى‏شود. منتهى اين را مثال مى‏فرمودند يك جايى كه انسان علم دارد يا اون آب نجس است يا ثوب نجس است اصالت الطهارت است، در ثوب و هكذا در ماء معارضه مى‏كند ولكن كل شى‏ء لك حلال در ماء جارى است مى‏شود او را خورد ولى‏
در ثوب مجرا ندارد. چون كه ثوب پوشيدنش نجس هم كه باشد حرام كه نيست. جوابش را عرض كرديم كه پوشيدن اين حرمت وضعى دارد كه موجب بطلان صلات است.
ولكن اونجا عرض كرديم كه اگر يك موردى پيدا بشود كه بعض اطراف العلم يك سنخ اصلى داشته باشد كه معارض ندارد در اطراف ديگر اون يك سنخ اصل جارى مى‏شود. مى‏گوييم در ما نحن فيه اصول نافيه ماء استسحاب الطهارت و اصالت الطهارت است. استسحاب طهارت در اون اناء ديگر و اصالت الطهاره در اون اناء ديگر معارضه مى‏كنند با اصالت الطهارت و استسحاب الطهاره در بدن. چون كه من مى‏دانم يا اين بدنم نجس است، وضو گرفته‏ام آخر، يا اون اناء ديگر نجس است. كل شى‏ء حلال با كل شى‏ء حلال اين اعضاء كه با اينها حلال است نماز خواندن معارضه مى‏كند. مى‏بينيد در اين معارضه شرط نيست كه اون مائى كه از او گرفته‏ام از او يك مقدار باقى بماند. يا غساله اعضاء باقى بماند در زمين. يا در ظرفى در تشتى باقى بماند. در معارضه اينها معتبر نيست. اونها باقى بماند يا نماند اصالت الطهاره كه در اعضاء من، اعضاء وضو و غسل با اصالت الطهاره در اون آب ديگر، استسحاب طهارت با اون استسحاب طهارت ديگر اصالت الحليه با اون اصالت الحليه در اون آب معارضه مى‏كنند تساقط مى‏كنند. علم داريم به خطاب لا تنقذ در مورد علم اجمالى تخصيص خورده دو تا نمى‏تواند بگيرد. و خطاب مثلا كل شى‏ء طاهر تخصيص خورده است. كل شى‏ء حلال تخصيص خورده است. اينها را ما مى‏دانيم. اما يك خطاب، اين يك نكته را هم بگويم بگذرم. اون آبها اگر باقى بماند يك مقدارش را وضو گرفته‏اند يك مقدارش باقى است از او هم بايد اجتناب كنم. هم از اعضائم بايد اجتناب كنم، اعضاء هم مثل ملاقى است، ثم حصول العلم اجمالى كه صورت ثانيه بود. كه گفتيم از ملاقى و از ملاقات از طرف آخر بايد اجتناب كرد. اين داخل صورت ثانيه مى‏شود. يا غساله اعضاء هم بوده باشد از او هم بايد اجتناب بكنم. چون كه اين غساله مثل تحريق احد طرف علم اجمالى است الى مائين. يك مقدارش در اون اناء باقى مانده است كه از او وضو گرفته‏اند يك مقدارش هم همين غساله است. او هم باقى نماند مى‏دانم يا اين غساله يا اعضاء من نجس است. هر دو تا يا اون اناء ديگر نجس است. على كل تقادير اصالت الطهارت و استسحاب الطهاره و كل شى لك حلال در اين اعضاء من و اناء ديگر تساقط مى‏كنند.
بدان جهت اگر متمكن از آب آخر باشم نمى‏توانم با اين اعضاء نماز بخوانم. چون كه طرف علم اجمالى است طرف اينها بايد تطهير كنم. اگر آب ديگر نداشته باشم سابقا گفتيم طهارت ساقط مى‏شود شرطيت طهارت از خبث. و اما وضو محكوم به صحت است. چرا؟ چون كه يك اصلى داريم در اين وضو كه اون اصل اين است كه كلما فلقت من شى‏ء... اين قائده علم به تخصيصش نداريم. اين مجرا ندارد در جاى ديگر. در اون اناء ديگر مجرا ندارد. اين فقط مختص به اين وضو هست كه احد طرف علم اجمالى است. اين مختص به اين است و معارضى ندارد علم به تخصيص اين، يعنى قائده فراغ نداريم، اخذ به او مى‏كنيم مى‏گوييم وضو صحيح است. اگر آب ديگر ندارد الان پاشد نماز بخواند، نمازش صحيح است. آب ديگر داشته باشد فقط اعضائش را بايد پاك كند. وضو گرفتن لازم نيست. وضوش محكوم به صحت است. اگر قائده فراغ على الاطلاق حجت بشود. چه در مواردى كه انسان احتمال صحت اتفاقيه را بدهد يا در مواردى كه فساد از ناحيه غفلت را بدهد. كه غفلت محرز نبوده باشد. اگر گفتيم اين قائده فراغ على كل تقدير معتبر است قائده فراغ در ما نحن فيه جارى مى‏شود و حصول علم اجمالى بعد التوضع مانع از قائده علم اجمالى نمى‏شود روى اون مسلكى كه مشى كرديم. انم الكلام كل الكلام در اين واقع مى‏شود كه آيا معتبر است يك بحث مهمى هست كه در تمام اعمالى كه موجب قائده فراغ مى‏شود مثل حجش، اون افعالى كه منتصب به صحت... مى‏شوند و به تمام نص مى‏شوند. در تمام اونها اين قائده جارى است و اين بحث در اونها جارى مى‏شود. كه آيا معتبر است در جريان قائدة الفراغ كه انسان عند الشك صورت عمل در ذهنش نبوده باشد. كه اون وقت چه كار كرده است. اگر در ذهنش باشد كه من وضو گرفته‏ام با اين انگشترى كه حركت نداده‏ام. اين را مى‏داند. احتمال مى‏دهم كه آب زيرش رفته باشد و وضو تمام شده باشد. احتمال مى‏دهم نه انگشتر خشك مانده باشد. و وضو تمام نيست. يا غسل يا... يا غير ذالك اونهايى كه اون اعمالى كه احتمال مى‏دهند صحت اتفاقيه‏اى در اونها را. ولكن فرض بفرماييد صورت عمل محفوظ است كه من چه كار كرده‏ام. او را مى‏دانم. در اين موارد هم قائده فراغ جارى است يا فقط مختص است قائده فراغ به اون مواردى كه صورت عمل محفوظ نباشد. نمى‏دانم اون وقت چكار كرده‏ام. كه احتمال مى‏دهم اون وقت غفلتى كرده‏ام حال العمل و بواسطه اون غفلت امرى را ترك كرده‏ام يا مانعى را موجود كرده‏ام كه شك اين بوده باشد كه آيا در اون وقت اگر غفلت حاصل شده است، غفلت داشته‏ام نقصى موجود كرده‏ام، مانعى موجود كرده‏ام، شرطى را ترك كرده‏ام عمل باطل است. والاّ اگر غفلت نبوده است يقينا عمل را من درست اطيان كرده‏ام. چون كه كسى كه عارف است و مسلمان است و عارف به صحت و فساد عمل است و در صدد اطيان اون عمل است اون عمل را عمدا خراب نمى‏كنم. در اون صورتى كه اون عمل فارغ شده است. نصفه كاره گذاشتن عيبى ندارد. اما فارغ شده عمل را مى‏داند جزء اخيرش را هم اطيان كرده اين ديگر متعمدا، عمدا او را فاسد نمى‏كند. فقط فساد و نقص روى احتمال غفلت عند العمل است و در موارد غفلت عند العمل شارع حكم كرده است كه نه تو غافل نبوده‏اى، يعنى عمل را به تمامه و كماله اطيان كرده‏ايم.
لا شبهة بر اين كه يعنى لا ينبقى بر اين كه در ما نحن فيه در قائده فراغ ما رواياتى داريم. كه ادعا شده است در اون روايات اينها مطلقات هستند و قائده فراغ مقتضاشون اين است يعنى اگر خود اين اخبار بود لا غير دلالت مى‏كرد كه هر وقت انسان از عملى فارغ شد و شك كرد در صحت اون عمل يا فساد اون عمل ولو صحت و فاسد، صحت و فساد احتمالى بوده باشد، اون عمل محكوم به فساد است. رواياتى داريم كه من حيث السند هم معتبر هستند و من حيث الدلاله هم تام است اون روايات را ديگر ما همه‏اش را نمى‏خوانيم. يكى را براى اين كه توى ذهنتون باشد كه مطلقات ماء از اين قبيل است از اين روايات است يكيش را مى‏خوانيم. يكى از اينها صحيحه عبد الله ابن ابى يعفور است. در جلد اول صفحه 330 باب 42 از ابواب الوضو. روايت، روايت دومى است. اين روايت دومى از اون رواياتى است كه، باب 43 است باب 42 اشتباه شد. روايت دومى است و اين روايت دومى از اون رواياتى است كه شيخ تمام سند را نقل كرده است. از صاحب كتاب نقل نمى‏كند، سند را به تمامه نقل كرده است. كه در جلد اول، جلد اول تهذيب اينجور روايات خيلى است كه سند را به تمامه نقل كرده است. جلد اول جديد،ها! نه اون جزء قديم. و عن المفيد، شيخ نقل كرده است از استادش مفيد عن احمد ابن محمد عن ابيه نقل مى‏كند روايت را از احمد ابن محمد اين احمد ابن محمد ابن حسن الوليد است عن ابيه، از حسن ابن وليد نقل مى‏كند. اين احمد را ما معتبر مى‏دانيم. انشاء الله يك وقتى خواهيم گفت كه شبهه‏اى در جلالتش نيست ولو تا حال مناقشه مى‏كرديم در احمد ابن محمد ابن حسن ابن وليد ولكن شخص جليل القدرى است يك وقتى هم بحث خواهيم كرد. عن سعد ابن عبد الله عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنتى عن عبد الكريم ابن امر عن عبدالله ابن ابى يعفور همه‏اش ثقات و اجلا هستند. عن ابى عبد الله عليه السلام اذا شكش فيه من الوضو و دخلت فى غيره فليس شك به شى‏ء، شك تو در شيئى نيست. اين محل استشهاد اين نيست. اين مال خود وضو است. انم فى شك فى شى‏ء لم تجده، شك در چيزى مى‏شود كه او را نگذشته باشى. اگر گذشته باشى او را جز اخيريات گذشته او را ديگر. محقق تجاوز است بدان جهت حكم به صحت عمل مى‏شود. اين يكى هست. يك روايت ديگر را هم بگويم بر اين كه عمومش بالاتر اين است.
اون روايت محمد ابن مسلم است در سندش يك مناقشه‏اى هست. در سندش يك موسى ابن جعفر واقع شده است كه و به اسنادش است روايت ششمى است عن سعد ابن عبد الله عن موسى ابن جعفر كه اين موسى ابن جعفر اعتبار داشته باشد يا نه يك وقتى بحث مى‏كنيم. عن ابى جعفر كه احمد ابن محمد ابن عيسى است عن حسن ابن حسين لؤلؤئى كه اون هم محل مناقشه است عن حسن ابن على ابن فضال عبد الله مغير عن محمد ابن مسلم. سألت ابا عبد الله عليه السلام كلما... و طهورك فذكرته تذكرا. يادت آمد كه او را درست كردم يا فاسد. الان متذكر شدى، يعنى شك كردى كه درست اطيان كرده‏ام يا نه؟... بنا بر صحت بگذار. يك رواياتى داريم كه اينها گفته شده است كه مطلق هستند. در مقابل دعواى در اين، اطلاق اين روايات كه اينها مطلقات هستند يك دعواى ديگرى هست اون دعواى ديگر اين است كه اين روايات منصرف است به اون صورتى كه انسان احتمال غفلت بدهد. اين مطلقات،ها! انصرافشون به اون صورت است. به چه بيان؟ به بيان اين كه كسى در اين مطلقات نظر بياندازد مى‏بيند كه امام عليه السلام يك چيزى مرتكض عقلايى است به او اعتبار مى‏دهد. مرتكض عقلايى همين جور است. انسان وقتى كه دور از عمل شد. ما بين انسان و ما بين اون زمان حاصلش پيدا كرد يادش مى‏رود كه كى اطيان كرده است؟ اون عمل را چه جور اطيان كرده است؟ كسى از شما بپرسد كه 10 شب قبل شام چه خورده بوديد؟ مى‏گيد نمى‏دانم. اين عادتا همين جور است طبعا كه انسان هر مقدار از عمل دورتر بشود خصوصيات اون عمل يادش مى‏رود كه چه كار كرده است. در اين روايات ائمه عليهم السلام ناظر بر اين هستند كه از عملى كه مكلف فارغ شد و دور شد، دورى را تهديد كرده است به فراغ. از عمل وقتى كه فارغ شد بعد شك در اون عمل كرد كه من چه كرده‏ام كه احتمال نفس روى احتمال غفلت است احتمال مى‏دهد در اون وقت يك غفلتى كرده است يك جاش را ناقص آورده است. اين در اين روايات امام عليه السلام مى‏فرمايد... كما هو. و به عبارت واضحه در اين روايات مشروح عنه است كه اون شخص فاعل متعمد كه مريد فعل صحت است و فعل را تمام كرده متعمدا نقصى در او نمى‏آورد. نقص رو احتمال غفلتش است كه نقص عمل را ناقص موجود بكند. در اين روايات مى‏گويد به اين شكت اعتنا نكن. و اما در جايى كه دورى و نزديكى عمل هيچ فرقى نمى‏كند. من مى‏دانم وضو گرفته‏ام اين انگشتر را هم تحريك نكرده‏ام. الان كه وضو يك ساعت قبل گرفته‏ام الان شك مى‏كنم كه آب لاش رفت يا نه؟ صد سال ديگر هم همين است. بواسطه دورى زمان فرقى نمى‏كند. چون كه صورت عمل مأخوذ است. من كارم را مى‏دانم كه چه كرده‏ام. وضويى گرفته‏ام با اين انگشترى كه تحريكش نداده‏ام. نمى‏دانم آب زيرش رفته يا نرفته الله يعلم رفته يا نرفته اين به من مربوط نيست. اين صحت، صحت اتفاقيه است.
اونجاهايى كه انسان بواسطه دور شدن از عمل خصوصيات عمل يادش مى‏رود كه اطيان است شارع تهديد كرده است كه دور شدن نمى‏خواهد. همين كه فارغ شدى شك كردى اعتنا نكن. اينى را كه شارع، اين روايات تعبد كرده است اين است. پس مطلقات از اول غاصر هستند. اگر كسى دو پاش را توى يك كفش كرد گفت اينها را شما خودتان بافته‏ايد. دراين روايت بود كه كلما... فليس شك الشى‏ء. شك كردى كه آب زير اون خاتم رفته است يا نه؟ اون را هم مى‏گيرد اين روايت. فرموده‏اند اگر كسى مطلقات اطلاقش را پذيرفت ما دليل مقيد داريم. اون دليل مقيد اين مطلقات را تقييد مى‏كند. دليل مقيد دو تا روايت ذكر كرده‏اند. يكى از اين روايتهايى كه هست يا موثقه است يا صحيحه است. يكى از اين روايات. كه عوان ابن عثمان فاسد از مذهبش مى‏شود موثق والاّ صحيحه مى‏شود. آن روايت عوان اين است در همان جلد اول همان باب 43 كه گفتيم روايت، روايت هفتمى است. و به اسناد الشيخ عن حسين ابن سعيد عن فضارت ابن ايوب كه اجلا هستند. اين عوان ابن عثمان عن بكير ابن اعين كه بكير ابن اعين هم از اجلا هست. كه امام عليه السلام در يك روايت صحيحه فرمود وقتى كه مرد داخل شد در جوار رسول الله و اجدادم صل الله عليه و آله. اين جور فرمود، اونجا دارد بر اين كه قلت له ارجل يشك بعد ما يتوض‏ء. مردى بعد از وضو گرفتن شك مى‏كند. يعنى شك در صحت مى‏كند. قال حين يتوض‏ء اظهر حين يشك. اين اظهر تعبد به ذكر است. اون وقتى كه وضو مى‏گرفت ذكر داشت. يعنى متوجه بود. يعنى چيزى را ناقص نياورده است. تعبد به ذكر است و مفروض اين است كسى كه متذكر بوده باشد عمل را تمام اطيان مى‏كند.
در ما نحن فيه اين تعبد به ذكر است، تعبد به ذكر پس عمل را تمام آورده در مواردى كه انسان احتمال غفلت مى‏دهد تعبد به ذكر ممكن است. جايى كه يقين به غفلت دارد كه اصلا يادش رفته است اين را حركت نداده است. نمى‏داند زيرش آب رفته است يا نه؟ اينجا حين العمل با بعد العمل هيچ فرقى ندارد. اينجور است ديگر، گفتيم هيچ فرقى ندارد. صورت عمل محفوظ است چكار كرده است. يكى اين روايت است كه قلت له الرجل يشك بعد ما يتوضع، فرمود حين يتوضع اظهر من حين ما يشك. يكى از اين روايت‏ها هم معتبره محمد ابن مسلم است. اگر بخواهيم بگوييد صحيحه محمد ابن مسلم عيبى ندارد. بگوييد. اين در جلد پنجم، در ابواب خلل. خلل الواقع فى الصلاة باب 27 است. صفحه اينجا 343 است در اين صفحه و باب 27، روايت روايت سومى است. محمد ابن على ابن حسين كه صدوق است عن اسناده عن محمد ابن مسلم. سند صدوق به محمد ابن مسلم در فقيه اونجور كه گفته سند درستى نيست. دو نفر توش هست كه اونها توثيقى ندارند. بلكه يادم مى‏آيد كه در رجال مذكور نيستند. عن ابى عبد الله عليه السلام، اين روايت را علاوه بر صدوق ابن ادريس در آخر... نقل كرده است. سرائر نقلا من كتاب على ابن محبوب عن يعقوب ابن يزيد، عن ابن ابى عمير ان محمد ابن مسلم. اينجور است كه رواياتى كه ابن ادريس، درست توجه كنيد يك قائده كليه‏اى مى‏گويم اين رواياتى كه ابن ادريس در آخر سرائر نقل كرده است ما با اون روايات، روايات ضعيفه است همه اونها، چرا؟ چون كه مرفوع هست. ابن ادريس اون اشخاصى كه نقل مى‏كند روايت را از او مثل اين كه از كتاب حسن ابن محبوب نقل مى‏كند سند ابن ادريس به ما معلوم، چون كه حسن محبوب را كه درك نكرده است. به وسايط رسيده كتابش. اون وسايط كه‏ها بودند، اشخاص ثقات بودند يا توشون ذعاب بود به نگفته چيزى. سندش را ذكر نكرده است. مشيخه ندارد اون مستدرفات. روى اين حساب اون روايت همه‏اش از كار مى‏افتد. همه‏اش مى‏شود مرفوعه.
ولكن تو اين بعضى اشخاصى هست كه نقل شيخ از كتاب اونها ولو اونها را درك نكرده است نقلش معتبر است. يكى از اون اشخاص كه اگر ديگر شايد هم منحصر به اين باشد يا يك كس ديگر هم پيدا بشود ما هنوز تطبع تام نكرده‏ايم. يكى از اين اشخاص محمد ابن على محبوب است. شيخ هر روايتى را از نوادر يا نقل كن در آخر از محمد ابن على محبوب اون روايت سندش به محمد ابن على محبوب صحيح است. چرا؟ چون كه قبل از اين كه اين روايات را نقل كند از محمد ابن على ابن محبوب مى‏گويد اون نسخه‏اى كه من از اون نسخه اين روايات را نقل مى‏كنم كتاب محمد على ابن محبوب بود به يد شيخ الطائفه. يعنى به يد شيخ الطوسى. به كتابت شيخ الطوسى. خط شيخ الطائفه بود. اون نسخه‏اى كه از نقل مى‏كند نسخه شيخ الطايفه بود. كه شيخ الطائفه نوشته بود. و شيخ الطائفه به محمد ابن على ابن محبوب سند صحيحى دارد. سندهاى صحيحى دارد. اون در حقيقت روايات شيخ از چه مى‏شود؟ روايات شيخ مى‏شود از اون محمد ابن على ابن محبوب. خوب اين سرائر هم كه شيخ از مشايخش حساب مى‏شود ديگر. از او نقل كرده است يا مثلا يك مختصر فاصله‏اى. بعله بدان جهت اين سرائرى كه هست چون كه نقل مى‏كند از نسخه مخطوطه به خط شيخ الطائفه اين روايت صحيحه حساب مى‏شود. اين هم همين جور است در ما نحن فيه از محمد ابن على ابن محبوب نقل مى‏كند. مى‏گويد بر اين كه خودش شهادت دارد كه نسخه خط شيخ است. شيخ شهادت داده است كه نسخه مال چيز است.
سوال؟ نديده باشد بعد از اين كه ثابت بشود كه خط شيخ است عيبى ندارد. فاصله كم است. بدان جهت مى‏گويد كه ابن ادريس فى آخر السرائر نقلا من كتاب محمد ابن على ابن محبوب كه از اون كتاب نقل مى‏كند كه به خط شيخ الطائفه است. خط شيخ الطائفه بودن ثابت شده بود كه مال خط شيخ است. از او نقل مى‏كند محمد ابن على ابن يعقوب ابن يزيد عن ابى عمير عن محمد ابن مسلم. اونجا دارد بر اين كه قال يعنى ابى عبد الله عليه السلام، انه قال اذا شك كرده است اذا ما بعد صلى. صلاتش تمام شده است. بعد از صلات شك كرده است... سه ركعت خوانده يا چهار ركعت؟ و كان يقينه حين انصرف قد اطم. اون وقتى كه سلام مى‏گفت اعتقادش اين بود نماز تمام شده است. شك بعد از صلات است. در اين صورت لم يعد الصلاة. با اين شك صلاتش را اعاده نمى‏كند. و كان حين اين حين الصرف اقرب الى الحق من بعد ذالك اين به منزله تعليل است. چرا اعاده نكند، چون كه اون وقتى كه از صلاة منصرف مى‏شد اقرب به حق بود يعنى هنوز تمام نكرده بود مى‏خواست منصرف بشود اقرب به حق بود. اين در جايى اين تعبد ممكن است كه احتمال نقص به واسطه احتمال غفلت باشد. والاّ اگر اون مثال انگشتر توى ذهنتون بماند چه اون وقتى كه وضو را تمام كردم، چه بعد از اغتسال هم يك جور است اگر اقربيتى در اون زمان. پس على هذا اين قول امام عليه السلام... اين به منزله تعليل است. از اينجا معلوم شد بر اين كه مناقشه‏اى كه بعضا توى ذهن مى‏آيد و كرده‏اند و ما هم داشتيم كه مى‏گفتند بر اين كه اينجا جاى اطلاق تقييد نيست. يك مطلقاتى داريم كه مى‏گويد شك در صحت لا يتنا به يك رواياتى هم داريم در مواردى كه انسان احتمال نقص در عملى داد به او احتمال غفلت لا يتنابه العمل، اون عمل صحيح است. اينها مثبتين هستند مطلق و معين. وحدت حكم هم كه نيست. نه شارع در دو مورد تعبد به صحت كرده است. يكى در مطلق موارد شك در صحت، اون را روايات مطلقه مى‏گويند. ولو صحت اتفاقى بوده باشد. يكى هم در مواردى كه نه روى بطلان روى غفلت بوده باشد. با همديگر هيچ تنافى ندارند. تعبد به صحت انحلالى است، در همه اينها تعبد به صحت كرده است.
اين حرف درست نيست. اگر ما بوديم و اين روايات بود اينها مقيد بودند. چرا؟ چون كه امام عليه السلام حكم به صحت و عدم اعاده را تعليل مى‏كند به اقربيت شخص عند العمل. مقتضاى تعليل اين است كه اگر علت نبوده باشد اين تعبد به صحت نيست. مقتضاى اين تعليل تبعيد است و در اون موثقه‏اى كه خوانديم، موثقه بكير ابن اعين، اون مردى كه سوال كرد بكير ابن اعين از مطلق شك در وضو سؤال كرد. رجل شك بعد ما يتوض‏ء. كه اين مطلق است ديگر. امام عليه السلام جوابى را كه فرمود او مختص به موارد احتمال الذكر است. كه احتمال مى‏دهد حين العمل متذكر بود تمام كرده، كه احتمال غفلت مى‏دهد. اگر بنا بود بر اين كه تعبد به صحت على الاطلاق فى موارد شك در وضو بشود بايد بفرماييد كه لم يعد الوضو. ديگر تعبد به ذكر، معلوم مى‏شود كه ذكر مدخليت دارد. روى اين اساس اين تعليل و به اون استسحاء در اون روايت به اينها تقييد مى‏شود مطلقات ولو قانون اطلاق و تقييد اينجا مثبتين هستند. حكم واحد نيست ولكن ظهور التعليل و اختصاص التعبد كه بعد از سوال عام تعبد خاصى را فرمود اين قرينه بر انحصار تعبد است.
سوال؟ به منزله جمله در مقام تعليل است. والاّ اگر تعليل نبود تمام شد ديگر. لم يعد الصلاة. و كان عند يا حينما... اين جمله به منزله تعليل است. پس على هذا الاساس اينجور فرموده‏اند. در مقابل، سوال؟ شك در صحت اتفاقيه ديگر. اتفاقا انگشتر زيرش آب رفته است. به قصد وضو داشته ديگر. آب رفته و وضو تمام شده است. عرض مى‏كنم در مقابل اين مقيدات فرموده است مرحوم آقاى حكيم در مستمسك دارد ولكن اينها نمى‏توانند مقيد بشوند چون كه در ذيل روايت ديگرى است از او ظاهر مى‏شود بر اين كه تعبد به صحت على الاطلاق است. منتهى اون روايت حمل بر مورد غالب مى‏شود كه غالبا انسان شك در وضو مى‏كند شك در فعل خودش مى‏كند. كه من چه كار كرده‏ام؟ اونها مى‏شود غالبى. در صلات هم همين جور است. غالبا در صلات در ركعات كه شك مى‏كند شك در ركعت است. اونجا تعبد مى‏كند به ذكر كه متذكر بوديم و حق را به تمامه و كماله اطيان كرديم. اونها حمل بر غالب مى‏شود، اينها تقييد مطلقات را نمى‏كند و در بين روايتى هست كه كانّ ظهور اين روايت اين است كه لا فرق، در موارد صحت اتفاقيه انسان شك كند عمل محكوم به صحت است. اون روايتى را كه ايشان مى‏فرمايد اين روايتى است كه عرض مى‏كنم. باب 41 از ابواب الوضو. باب 41 جلد اول من ابواب الوضو، روايت دومى است. و عن عدة من اصحابنا، كلينى از عده‏اى از اصحابش نقل مى‏كند عن احمد ابن محمد. احمد ابن محمد ابن عيسى، عن على ابن الحكم عن حسين ابن اب العلا. حسين ابن اب العلا هم ممدوح است و روايت من حيث السند... است. چون كه مدح دارد، مدحى كه اعتبار پيدا مى‏كند روايت به او. هم خودش، هم برادرهاش كه دو تا برادر دارد. على و اون ديگرى. سألت عن اباعبد الله عليه السلام عن الخاتمى اغتسل، اين انگشتر دارم وقتى كه غسل مى‏كنم چكار بكنم؟ قال حوله من مكانه. او را از مكانش تغيير بده. يعنى دست راستت را مى‏شويى انگشتر را به دست چپت ببر. و هكذا بعد همين جور. و قال فى الوضو... در وضو فرمود او را دور بده خاتم را. فان نصيت حتى تقوم فى الصلاة اگر موقع غسل يا وضو اين كارها را يادت بردى. حتى اين كه قائم بر صلاة شدى... من نمى‏گويم صلاتت را اعاده بكن. خوب اين كه خاتم را تحويل بده يا دور بزن به جهت اين است كه آب زيرش برود ديگر. غسل تمام بشود، وضو تمام بشود. خوب الان او يادش رفته است. نماز هم خوانده، اين همان مواردى است كه صورت عمل محفوظ است، مى‏داند با اونجور وضو گرفته و غسل كرده است، همين جور هم نماز خوانده است. ولكن احتمال مى‏دهد اين صحتش و وضوش صحت اتفاقى داشته باشد، آب زيرش رفته باشد. يا احتمال دارد كه آب زيرش نرفته باشد و باطل بوده باشد. امام عليه السلام تعبد كرده است به صلات كه صلاتش صحيح است. تعبد به صلات تعبد به وضو هم هست. چون كه بدون وضو كه صلات نمى‏شود. تعبد به وضو هم هست اين معناش اين است كه قائده فراغ در موارد صحت اتفاقيه هم اعتبار دارد. اين حرفى است كه مرحوم آقاى حكيم فرموده است ولكن بعضى‏ها اين حرف را قبول نكرده‏اند. گفته‏اند اين درست نيست. چرا؟ مى‏گويم بر اين كه فكر كنيد تا برسيد. فرموده‏اند بر اين كه اين حكم استحبابى را مى‏گويد. مستحب است انسان موقعى كه وضو مى‏گيرد انگشترش را حركت بدهد. ولو يقين داشته باشد كه آب زيرش مى‏رود. مستحب است. بعله چه جورى كه بعضى‏ها مى‏گويند كه موقع غروب گرفتن مستحب است كه نگين انگشتر طرف آسمان باشد كه ما پيدا نكرديم روايتش را ولكن اين عند الوضو مى‏گه كه دور بدهد. موقع غسل كردن هم او را تغيير بدهد. اين يك عمل مستحبى است. از كجا مى‏گوييد مستحب است؟ ذيلش كه فرمود و ان نصيت... اعاده نمى‏خواهد. اين معلوم مى‏شود كه امر استحبابى است. پس اين در ما نحن فيه به جهت ايسال ماء نيست. شك در ما نحن فيه شك در صحت وضو نيست. چون كه عمل مستحبى است يقين به صحت داريم. شاهدش هم اين است كه در وضو گفت دور بده، در غسل گفت تحويل بده. خوب اگر بنا بر ايصال مال است فرقى نمى‏كند وضو و غسل.
آيا اين اشكال درست است و اين روايت را از كار انداختن درست است يا نه؟ تأمل بفرماييد.