جلسه 120

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 120 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين جهت بود كه آيا در جريان قائده فراغ، در اون عملى كه مكلف از او فارغ شده است و فى ما بعد شك مى‏كند در صحت و فساد اون عمل. نقصى در اون عمل هست كه موجب اعاده و موجب قضاست يا اين كه نقصى در اون عمل نيست. تامه است. آيا در جريان قائده فراغ در اين عمل شرط است كه حين الشك صورت عملى كه اطيان كرده است محفوظ نبوده باشد. نداند آن وقت چكار كرده است؟ و اما در مواردى كه صورت عمل محفوظ بشود. يقين دارد كه حين العمل غافل بود و عمل مطابق شده است با واقع اتفاقا و تمام اتفاقيه داشته است يا نه؟ در اين موارد مثلا قائده فراغ جارى نشود. عرض مى‏كنيم ما در دوره سابقه در اصول بنا بر اين گذاشتيم كه قائده فراغ اعتبار دارد. بلا فرق ما بين اون مواردى كه صورت عمل محفوظ بشود كه يقين دارد عند العمل غفلت داشته است ولكن احتمال صحت اتفاقيه را مى‏دهد. و ما بين اون مواردى كه نه صورت عمل محفوظ نيست احتمال غفلت عند العمل را مى‏دهد. بنا گذاشته‏ايم كه فرقى ما بين صورتين نيست. وجه اين كه فرقى نيست را با شما بازگو مى‏كنيم. كه شما قضاوت با خودتان هست. عرض مى‏كنم اما بر اين روايت، اين روايت اخيره كه گفتيم روايت، روايت حسنه است در اين روايت حسنه اينجور داشت امام عليه السلام كه حسين ابن اب العلا بود عن الخاتم اذا اغتسل، فرموده‏اند كه اين محتمل است بر اين كه يا ظاهر اين روايت مقتضى اين معناست كه امام عليه السلام در اين روايت حكم مى‏فرمايد به استسحاب اداره خاتم در جايى كه انسان وضو مى‏گيرد. ولو مع العلم بر اين كه اگر اداره هم نكند باز آب اون زير اون خاتم مى‏رود چون كه گشاد است. يا در غسل فرمود بر اين كه حول هو اين خود تحويل الخاتم در غسل عند الاغتسال مستحب است. ولو بدون اين تحويل هم فرض بفرماييد آب اون تحت خاتم مى‏رود.
يا اين معناست كه احتمال دو تا دارد يكى اين است. يكى هم اين است كه خود سائلى كه هست احتمال مى‏داد اصل خاتم در يقين انسان بوده باشد وضو و غسل صحيح نيست. خود بود خاتم در اعضاء وضو يا در اعضاء غسل اين مانعيت دارد در صحت غسل ولو زيرش هم آب برود. امام عليه السلام در جواب مى‏فرمايد كه نه مانعيتى ندارد. اين معنا محتمل بود به اون معنايى كه حكم استحبابى را بيان بفرمايد. نه اين احتمال ديگرى كه مى‏گفتند اداره خاتم به جهت رسيدن آب زير خاتم است. تحويل الخاتم به جهت وصول است كه در اين صورت اين شخص نصيان كرده بود نكرده بود بعد شك مى‏كند وقتى كه نماز خواند، يادش مى‏افتد كه من نكرده‏ام، خاتم را اداره نكرده‏ام يا تطهير نكرده‏ام، حول هو نشد. اين وضو صحيح بود، آب زيرش رفته است يا نه؟ امام عليه السلام مى‏فرمايد فلا... يعنى وضو صلاتش صحيح است. بنابر اين احتمال چون دليل مى‏شد بر اين كه اين فرض بفرماييد قائده فراغ اعتبار دارد مع العلم غفلت هم حال العمل. فرموده‏اند نه اين احتمال درست نيست. تفسير ما بين اداره خاتم بالوضو و تحويلش فى الغسل قرينه است كه اين به جهت ما تحت الخاتم نيست. والاّ تفسير معنا ندارد. اين بايد حمل بر استحباب بشود اين مستحب است و اون هم كه سوال مى‏كرد احتمال ماليت مى‏داد. كه مانع بوده باشد خاتم.
عرض مى‏كنيم اين معنا كه تفسير داده است امام عليه السلام بين الوضو و الغسل اين قرينه بر ما ذكرنا نمى‏شود كه اين خودش استحباب نفسى دارد. چرا؟ چون كه محتمل است اونى كه در اين روايت ذكر شده است جمع بين المرويين بوده باشد. يعنى در يك روايتى امام عليه السلام در يك واقعه‏اى فرموده بود اذا توضعت فدر مثلا خاتمك. در يك روايتى هم فرموده اذا
اغتسلت حول مثلا فرض كنيد خاتمك. اين دو تا روايت بود. تحويل و اداره به جهت ما تحت العضو، تحت خاتم بود. اين شخص موقعى كه نقل مى‏كند دو تا را يك جا نقل مى‏كند. قرينه بر اين كه اين جمع بين المرويه اين است تكرار.. است در روايت. سألت ابا عبد الله عليه السلام عن الخاتم اذا اغتسل؟ در اين روايت فقط از غسل سؤال مى‏كند. قال حولها من مكان. اين حوله من مكان يعنى آب زيرش برود. بعد مى‏گويد و قال فى الوضو نه اين كه در جايى كه اين را گفت در وضو يعنى سوال شده بود از وضو كه از خاتم ما كه شخص متوض‏ء خاتم دارد، اونجا گفته بود بر اين كه تدره او را هم اداره بكن. منتهى اينها را در يك جا شخص بيان كرده است. و بعد فرموده است فان نصيت، فان نصيت در هر دو جاست كه اين كار را بكنى... اين تكرار قاله اين قرينه در اين است. قرينه انّ شود لااقل احتمال مى‏آورد كه اين روايت جمع بين مرويين است؟ در روايت ثالثه نه تدره فرموده نه هم تحويل بكن فرموده، يك چيز ديگر فرموده است. صحيحه على ابن جعفر روايت اولى در اين باب است. صحيحه على ابن جعفر باب چهل و يك از ابواب الوضو. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن الامركى على البوهكى كه از اجلاست. عن على ابن جعفر كه هميشه از على ابن جعفر نقل مى‏كند عن اخيه موسى ابن جعفر سلام الله عليه قال سألت عن المرء عليه السواحر و الدملج فى بعض زراعها لا تدرى يجرى الماء ان تحته كيف يصنع ؟ قال اذا توضع او اغتسل. كيف تصنع اذا توضع او اغتسلت؟ قال تحركه. او را حركت مى‏دهد. حتى يدخل الماء تحته او تنظعه يا بكند؟ و ان الخاتم ذيق لا يدرا هل يجرى الما تحته‏ام لا؟ قال اذا توضع لا يجرى تحت اذا توضع ام لا يعنى يجرى الماء اذا تحته اذا توضع، ام لا يجرى. كيف تصنع؟ قال ان علم ان الماء لا يدخله فاليخرج اذا توض‏ء. اخراج بكند اينجا هم امر به اخراج كرده است. خوب اين تعبير است در يك روايت اينجور تعبير فرموده است، در يك روايت هم اينجور. چون كه غرض اين است كه آب زير اين خاتم برود ديگر. اين به اخراج نذه هم مى‏شود. به تحويل هم مى‏شود. به تحريك هم مى‏شود هم به اداره مى‏شود. در يك روايتى اينجور فرموده، در يك روايت اونجور، در يك روايت ديگر تعبير ثالث.
در اين روايت شهادتى نيست در اين معنا كه اين تفريق قرينه اين است كه اين جريان ماء را نمى‏گويد. بدان جهت بر اين كه اين روايت را ما ادعا نمى‏كنيم كه اين ظهور دارد كه اين فقط سوال مى‏كند كه آب زيرش رفته است يا نه؟ اين جهت مورد سؤال است. مثل اين روايت قرينه بر اين نمى‏شود. محتمل است اين روايت مدلولش جريان قائده فراغ بوده باشد فى مواردى كه اون مواردى از اون موارد علم به غفلت است. اين معنا محتمل است در مدلول اين روايت. قرينه‏اى بر خلاف نيست اين مقدارش را ما ادعا مى‏كنيم. و اما ما دو روايت مقيد ديگر.
سوال؟ يعنى اگر موقع وضو گرفتن يادت رفته بود. نكردى اين كارها را كه احتمال مى‏دهى آب زيرش رفته باشد يا نرفته باشد بر گذشته‏ها صلوات، اعاده نكن عملت را. اين معناش او مى‏شود. و اما صحيحه محمد ابن مسلم اين و كان... منه بعد ذالك مى‏گوييم اصلا اين روايت اگر معناش اين بود كه حال العمل اقربى الى الحق بود يعنى حال العمل اصل اين است كه غافل نبود معناش اين بود ممكن است بگيد كه اين دليل مى‏شود كه به منزله تعليل است مطلقات را تقييد مى‏كند. فرض مى‏كنيم در اين روايت فرض شده است مكلف حينى كه نماز را تمام مى‏كرد يقين داشت كه چهار ركعت خوانده است. چهار ركعت را يقين داشت. اين كه امام عليه السلام مى‏فرمايد اين حين اقرب بو د، يعنى علم داشت. اون علم را مى‏گويد. مى‏گويد اين اولى است از اين شكى كه فى ما بعد حاصل شده است. روايت اين است. اذا شك الرجل بعد ما صلى فلم يدر صلاة اربعا و كان يقينه حين الفرغ انه كان قد اتم اون وقتى كه ديگر السلام علكيم مى‏گفت يقين داشت كه نمازش چهار ركعت است. او يقين داشت و كان حين فرمود لم يعد الصلاة اين شخص نمازش را اعاده نكند. و كان حين الصرف اقرب الى الحق يعنى اون علمى كه داشت ظاهر اين روايت و لا اقل من الاحتمال اقربيت به حسب اون علم و يقين سابقى است. كه اون وقت علم داشت رو اين حرف، اون علم اولاست از اين اقتباء اين شك كه بعد حاصل شده است. يعنى به اعتبار اخرى يكى از صوريات قائده شك سارى است. قائده شك سارى اين نيست كه انسان به چيزى علم داشته باشد بعد در همان متعلق العلم شك كند. به قائده شك سارى مى‏گويم ، مى‏گوييم شارع اين صورتهاى شك سارى است اين سوره‏ها را اعتبار داده است. نمى‏گيم كليتا در اين مورد كه انسان شك در تعداد ركعات مى‏كند اگر يقين داشته باشد، حين اتمام الصلاة به تماميت الصلاة بعد اگر شك بكند نه در ما نحن فيه اون شك اعتبارى ندارد. چون كه اون علم اولاى بااتباع است. معناى اين عبارت اين است. اين مربوط به اين كه كسى عملى را اطيان كرده است، عملى را اطيان كرده است از او هم فارغ شده است، حين العمل ملتفت نبود كه اطيان فرض كنيد اين انگشتر را حركت بدهد بعد شك مى‏كند كه زيرش آب رفته است يا نرفته است كه الان اعتنا بكند يا نكند اين روايت مربوط به اينجا نيست. اين روايت در صورتى كه حين الفراغ علم داشت و يقين داشت اعتماد جزمى داشت و بلكه ملتفت بود به عمل مى‏گويد من چهار ركعت اطيان كرده‏ام ديگر. بعد شك كرده كه شك سارى مى‏شود.
و اما اون روايت ديگر و كان يتوض‏ء... اصل اون روايت اعتبار ندارد. روايت، روايت مزمره است. اين قول كيست؟ معلوم نيست. چون كه اونجا اينجور دارد در اين روايت. بكير ابن اعين مى‏گويد قال قلت له الرجل يشك بعد ما يتوضع. اين قلت له به كى گفت؟ اين بكير ابن اعين هم مثل زراره نيست كه محتمل نيست از غير امام عليه السلام. زوركى گفتيم شخص جليل القدرى است روايت صحيحه در حقش وارد است. مثل زراره نيست، مثل محمد ابن مسلم نيست كه محتمل نيست. شايد از يك صحابه‏اى، از يك اصحاب ديگر امام عليه السلام از او پرسيده من نمى‏دانم اينجا چه جور است؟ وضو گرفتيم بعد شك كرديم. او گفت اون صحابه گفته، مى‏دانسته‏ها، مى‏دانسته اين صحيحه است اين‏جور تعبير كرده كه انما يتوضع اذكر من حين... انشاء الله اون وقت بهتر ملتفت بود. اين كلام الامام بوده باشد اولا اين محرز نيست بر ما. اين روايت، روايت مزمره است و ثانيا اگر شك در امر غير اختيارى بود كه بعد در امر غير اختيارى شك كرده بود كه مثل سوال مى‏كند كه عن الماء... بعد ماء توضعت به اينجور سؤال مى‏كند. اين سوال از خود وضو مى‏كند. خود وضو غسلتين و مذهتين است. اين شك مى‏كنم كه اين غسلتين و مذهتين همه‏اش تمام شده است يا غسل موجود نشده است مثلا. سوال از اين مى‏كند كه غسل موجود شده است يا نشده است؟ شك در افعال مى‏كند، افعال امور اختياريه هستند روى اين حساب اينجور تعبير شده است. افعال وضو چون امور اختياريه هستند در جواب اينجور تعبير شده است. كه معلوم نيست اين جواب، جواب الامام عليه السلام بوده باشد. نه اين كه سؤال سائل مطلق بود ديروز تقريب مى‏كرديم... يعنى اين سؤال شامل مى‏شود شك در طهارت ماء را هم. مى‏گفتيم نه اينجور نيست ديروز مى‏گفتيم سوال مطلق است جواب خاصه است. امروز عرض مى‏كنيم كه حتى سؤال هم مطلق نيست. سوال از افعال وضو است. اون افعال وضو در اونها همه‏اش را اطيان كرده است يا بعضى را نكرده است به اين تعبير گفته است. يك كسى گفته است كه معلوم نيست امام عليه السلام بوده باشد. ما چه جور مى‏توانيم، ممكن است صحابه امام عليه السلام بوده است، يكى از اصحاب بوده است. ما نمى‏توانيم به اين روايت از اطلاقى كه به اين نحو است غير از اونهايى است كه ديروز گفتم از اطلاق اينجور روايتى رفعيت بكنيم كه موثقه محمد ابن مسلم است در باب 23 از ابواب خلل الواقعيت الصلاة جلد پنجم. شيخ روايت، روايت سومى است در باب 23. شيخ قدس الله نفسه الشريف فى اسناده عن حسين ابن سعيد كه سندش صحيح است حسين ابن سعيد هم نقل مى‏كند از صفوان ابن يحيى كه جلالتش واضح است عن ابن بكير كه عبد الله ابن بكير است به جهتى موثقه تعبير كرديم عن محمد ابن مسلم عن ابى جفعر عليه السلام كل ماء شكشت فيه مما... هر چيزى كه در او شك كرديد از چيزهايى كه گذشته است، گذشته است يعنى اصل وجودش اطيان شده است ولكن ديگر فارغ شده‏اى از او. مما... ظاهرش اين است كه وجودش گذشته باشد. نه اين كه شك در اصل وجود داشته باشيم. وجودش گذشته باشد. شيخ هم فرموده در رسائل كه ظاهر، يعنى وجودش گذشته باشد. يعنى اصل وجودش مفروغ عنه است شك مى‏كنى در اين عمل ماضيه بگو توكلت على الله، بگو نه خوب است. هر جور هست همين جور است ديگر تدارك نمى‏خواهد. از مثل اين اطلاقى به اينها رفعيت كردن به يك مزمره‏اى و به اون مصححه‏اى كه اقرب الى الحقش تو ذهن مى‏زند كه علم را مى‏گويد كه اون حد است، اقربيت مال اوست نمى‏شود از اين اطلاقات رفعيت كرد.
در مواردى اعتنا موافق احتياط است ما منكر احتياط نيستيم و بدان جهت خيلى جاها ديگر طرقين نزده‏ايم. چون فتوا مطابق با احتياط است. ولكن به حسب توجه كرديد، به حسب مدارك اين علاوه بر اين كه جا مطلق و مقيد مثبتين هستند جاى حمل مقيد بر مطلق نيست اينها مثبتين هستند و اين كه متعقد به در اين روايات همه‏اش يكى است اين اول الكلام است يكى تعبد به عدم الغفلت يكى تعبد به صحت العمل، اون عملى كه مضا گذاشت است. علاوه بر اين مى‏گوييم تعبد يكى هم بوده باشد فرضا، فرض كرديم اين روايت تعيين نمى‏كند كه متعبد به ذكر است. چرا؟ چون كه او در مزمره است و اون ديگرى معناش احتمال دارد اقربيت به اعتبار علم بوده باشد بدان جهت مقيدى بر مطلقات ثابت نشده است و اون تدره و حوله هم قرينه نمى‏شود محتمل است اون روايت هم مال قائده فراغ باشد. در موارد شك در صحت ولو صحت، صحت اتفاقيه بوده باشد. اگر كسى در اون روايت حسين ابن علا ادعاى ظهور بكند كه متفاها عرفى كه مى‏گويند، اگر دو تا روايت باشد، وضو مى‏گيرى انگشترت را تكان بده، يا غسل مى‏كنى انگشترش را حوله، متفاها اين است كه زيرش آب برود كه در اون روايت هم داشت. در اون روايت صحيحه على ابن جعفر. اون كسى ادعا بكند جا دارد ولى اما اگر كسى هم گفت مجمل است ضررى به حرف ما نمى‏زند. ما احتياط به مقيد داريم. مى‏گوييم مقيد خودش تمام نيست.
سوال؟ ثابت نيست از امام نقل مى‏كند. بناست ثابت بشود، قول امام حجت است. سوال؟ اين مى‏گويد من از زراره پرسيدم و او را نقل مى‏كند. و زراره هم نقل مى‏كند يا از خودش يا از امام عليه السلام. اين هم يكى از اون روايات است سوال كرده است از زراه يا از غير زراره از كس ديگر كه زراره هم نيست. زراره هم باشد همين جور است. چون وقتى كه زراره قول خودش را مى‏گويد نسبتش را به خودش مى‏دهد نقل از امام نمى‏كند. خودش فتوا مى‏دهد كه حين يتوضع... عبارت زراره بر ما حجيت پيدا نمى‏كند. بعله اين معنا را مى‏فهميم كه زراره بيخود نمى‏گويد اما اينى كه مى‏گويد تطبيق كرده است يا خود كلام امام عليه السلام است اين به درد نمى‏خورد. زراره بگويد قلت له اون مى‏دانيم كه امام را مى‏گويد. چون كه زراره از غير الامام سؤال نمى‏كند. اما حسين ابن اعين اين معنا ثابت نشده است. پس على هذا الاساس اونى كه، گذشتيم اين مسئله را كه مسئله اخيرى است در فصل ماء در اين فصل ماء مشهور.
در عروه ايشان مى‏فرمايد كه اگر يكى از مشتبهين را مكلف استعمال بكند. مشتبهين بالغصبيه كه دو تا ماء طاهر است مى‏داند بر يكى از اينها غصب است. مراد يكى از اين‏ها غصب است نه اين كه خودش غاصب است. مال مال غصبى است يعنى مالك دارد و اون مالك راضى نيست به تصرف كردن در اين ماء. مثل اين كه دو تا آب گذاشته‏اند يكى اين ور حسينيه، يكى اون ور حسينيه شخصى مى‏داند، اونهايى كه اين آب را آوردن گذاشتند اينجا كار بيخودى كرده‏اند اينها مال كسى است كه، يكى مال كسى است كه راضى نيست آورده شود. اينها بيخود آورده‏اند كه كثر ماء هم در آب نه در غير آب و در امور ديگر خيلى اتفاق مى‏افتد. على كل تقدير اين شخص مى‏داند كه يكى از اينها غصب است اما كدام يكى است نمى‏داند؟ بايد از هر دو تاى اينها اجتناب بكند مقتضاى علم اجمالى همين جور است. چون كه اصالت الحليه بر اين با اصالت الحليه در اون ديگرى معارضه مى‏كنند و به تعارض تساقط مى‏كنند. چون كه محتمل است استعمال محرم كه تصرف در مال الغير است و لا يحل امر مسلم الا بطيبت نفسه چون كه يكى از اينها حرام است استعمالش، احتمال مى‏دهد كه اون اناء شرقى باشد و انطباق به او پيدا كند عقل مى‏گويد كه اجتناب بايد بكنى. چون كه اصول مرخصه تساقط شد و از اون ديگرى هم بايد اجتناب بكند. آمد الان يكى را استعمال كرد. آش مى‏پختن خانه‏اى برد آن آب را استعمال كرد اونجا، وضو و غسل نه. استعمال كرد، نه اين كه عبادت اطيان بكند. مأكولى، غذايى درست مى‏كردند، بنايى داشت مثلا آب را برد صرف در اون جاها كرد. آب هر دو ماليت دارد. علاوه بر ملكيت كه آن يكى مالك هست هر دو هم ماليت دارند. يعنى مكانى است كه به ازائش مال داده مى‏شود. ماليت دارند. ايشان مى‏فرمايد در عروه اذا الاستعمل مشتبهين لا يحكم عليه البضماد. حكم نمى‏شود كه اين بايد بدل بدهد. ضامن است يعنى بايد مثل و قيمتش را بدهد. الاّ اذا علم اونى را استعمال كرده بود هو المقصود. اون همان مالى است كه مالك دارد و مالكش راضى به تصرفش نيست. خوب اگر بداند كه بايد از عهده ضمان دربيايد ديگر. ماليت دارد. مال مردم را اتلاف كرده است به استعمال. من اتلف مال الغير فهو ضامن. ولكن تا مادامى كه معلوم نيست در ما نحن فيه ضمان ندارد. چرا؟ به جهت اين كه اصالت... در ناحيه ضمان جارى است وقتى كه اون آب را استعمال كرد، استعمالش جايز نبود به حكم الامر. اگر حرام بوده باشد مستحق عقوبت است در استعمال. ولكن اگر حرام او بوده باشد ضمانى ندارد به حسب حكم ظاهرى ولو حرام بوده باشد ولكن حكم به ضمانش نمى‏شود. چرا؟ چون كه بعد از اين كه او را استعمال كرد، تلف كرد نمى‏داند در اين كه ضمه‏اش مشغول به مثل و قيمت شد يا نشد؟ مشغول شد ضمه‏اش به مال الغير يا مشغول نشد چون كه يقين كه ندارد. استسحاب مى‏كند عدم الضمان و فراغ ضمه را از مثل قيمت كما ذكرنا. و آن ديگرى معارض ندارد. چون كه آن آب ديگرى كه ضمان ندارد نسبت به او. اين كه مى‏داند يكى از اينها مالكش راضى نيست.
آب گذاشته شده است در اون خيابان يا در حسينيه اين وجهى بر ضمان ندارد. اين شخص بر اون ماء، ما بقى قطعا ضمان ندارد. اونى را كه اتلاف كرده است در او احتمال ضمان هست. چون كه احتمال ضمان هست استسحاب در ما نحن فيه، يا استسحاب عدم الضمان موضوعا و حكما يعنى هم در موضوع ضمان و هم در حكم ضمان اقتضا مى‏كند بر اين كه اين به مثل و قيمت اشتغل ضمه ندارد. بگذاريد يك خرده واضح‏تر بگويم. اگر دو دليلى وارد بشود بر اين كه يكى بگويد كه الميت الغير الشهيد يجب تغسيله و تجهيز، اينجور است. الميته غير الشهيد يجب تجهيزه يعنى تغسيله و تكوينه. يك دليل ديگر هم وارد بشود بر اين كه اشهيد لا يجب تغسله و لا تكوينه. فقط اين لا يجب كه هست غسل دادن شهيد حرمت ذاتى نداشته باشد. يا حرمت، حرمت تشيعى داشته باشد كما اين كه ظاهرا هم همين جور است فقط حرمت تشيعى ندارد يعنى انسان شهيد را غسل بدهد بر اين كه اين خداوند جايز كرده است غسل دادن اين را، مستحب يا واجب كرده است اين حرام است. والاّ اون غسل به قصد... كه در اصول مى‏گفتيم در عبادات ظاهرش همين است كه به وجه عبارت اطيان كردنش منهى است. يعنى ظاهرش اين است كه امرى ندارد. امريتى ندارد ادله تشيع مى‏گويد كه حرمتش تشيع مى‏شود. اينجور بيان كرديم كه اون غسل دادن شهيد يا وجوب ندارد يعنى غسل دادن مستحب است يا ملتزم بشويم يا بگوييم كه نه مستحب هم نيست. حرمت تشيعى فقط دارد كه ظاهر خطاب هم همين است.
يك خطابى گفته است بر اين كه يجب تغسيل الميت و تكفينه ميتى كه غير شهيد بوده باشد. يكى هم گفته است الشهيد لا يغسل و لا يكفن. دو تا ميت افتاده‏اند كه محل ابتلا هم مى‏شود. اين روزها بلكه كثيرا. دو تا ميتى هست مى‏دانيم يكى از اينها شهيد است در معركه جان سپرده است يكى از اينها در خارج معركه. دو تا من باب مثال مى‏گويم. يك جوقه شهيد آورده‏اند مى‏دانيم بر اين كه بعضى‏ها در معركه جان سپرده‏اند بعضى‏ها در خارج معركه ولكن الان مشتبه است. خوب اينجا حكم است بنا بر اين كه غسل دادن شهيد حرمت ذاتى ندارد كه ظاهرش هم همين است اين را هم ملتزم هستيم. حرمتش، حرمت تشيعى است. بناعا بر اين بايد هر دو تا را غسل داد ديگر. هر دو تا را بايد كفن كرد. چرا؟ چون كه من علم دارم به يك تكليفى كه بايد يكى از اينها غسل بدهم و كفن بكنم ولكن نسبت به اون ديگرى تكليفى ندارم. چون كه حرمت تشيعى يعنى اگر به قصد قربت نياورند نه كار حرامى نكرده‏اند. خوب على هذا هم بايد اين را تغسيل كنم هم او را تغسيل كنم. هم او را تكفين كنم، هم او را تكفين كنم تا علم داشته باشم. اون تكليف الهى را من انتصاع كرده‏ام. خوب اينها فرض بفرماييد بر اينها فرض بفرماييد يك كسى آمد، كسى ديگر هم وظيفه‏اش اين است فقط من نيستم. هر كسى كه باشد وجوب كفائى است كه هر دو تا را غسل بدهد. و تكفينش بكند اگر كفن دارد.
خوب على هذا الاساس يك كسى آمد دستش خورد به يكى از اينها. سرد است ديگر، جناز سرد شده اينجا رسيده است، يا اونجا هم سرد شده غسل هم نداده‏ايم، دست كسى خورد به يكى از اينها. يا دست من خورد قبل از اين كه غسل بكنم دستم خورد به يكى از اينها. در اين صورت بر من غسل مس ميت لازم نيست. چرا؟ چون كه وجوب غسل مس ميت موضوعش مس ميتى است كه غير شهيد بوده باشد والاّ شهيد بوده باشد انسان مى‏بوسد همه جاش را. هيچ غسل مس ميت هم نمى‏آيد به گردنش. غسل ندان شهيد را، توجه كرديد، مى‏بوسد همه جاش را، سر و صورت همه جا را مى‏بوسد با وجود اين نه غسلى به گردنش نمى‏آيد. چرا؟ چون كه غسل مس ميت مسه ميت غير آدمى غير شهيد است كه مس او فرض بفرماييد غسل مى‏آورد. يكى را كه مس كرد شك مى‏كند كه مس كرده است ميت مسلم غير شهيد را يا نه؟ خوب در اصل اين است كه مس نكرده است. شك در تحقق موضوع است. چه جور اونجا اينجور است ما نحن فيه هم مثل اون مثال است. در ما نحن فيه ما علم داريم تصرف در يكى از اين آبها حرام است، مالك دارد و مالكش هم راضى نيست. بدان جهت بايد از هر دو احتناب بكنيم. اما موضوع ضمان احد الامرين است كه بايد يكى از امرين موجود بشود. يكى استيلا على مال الغير است، استيلا على مال الغير است، بدون اذن فى الاتلاف، بدون اين كه مالكش اذن فى الاتلاف بدهد اذن فى الامساك بدهد انسان مال مردم را مى‏گيرد در دستش اين موضوع ضمان است كه قائده على اليد است. كسى رفت فرش كسى را از خانه كسى ديگر آورد به مجرد استيلا ضامن مى‏شود. ضمان دارد. ضمان هم گفتيم كه معناش اين است كه دو طرف دارد. يعنى تا مادامى كه عينش باقى است بايد رد عين كند بعد اگر برطرف شد مثل قيمت به ضمه‏اش منتقل مى‏شود كه معناى حكم وضعى است. پس على هذا الاساس اين شخص موضوع ضمان يكى استيلاى به مال الغير است كه به ماء الغير مستولى بشود مفروض اين است كه علم به استيلا ندارد. اين اگر يكى از اين آبها را هم برداشته، برده خانه‏اش به بنايى صرف بشود اين معلوم نيست مال الغير بوده باشد. علم اجمالى دارد يكى از اينها مال الغير است كه راضى به تصرف نيست. شك دارد در اين استيلا. يكى هم اتلاف مال الغير است بلا اذن المالك فى الاتلاف. مالك اذن در اتلاف ندهد. مال ديگرى را، مالى كه مالك ديگرى دارد او را اتلاف بكند بدون اذن اين شخص را در اتلافش اين هم موجب ضمان است.
والاّ اگر خودش بگويد اين مال من است بخور ديگر اذن در اتلاف داده است او موجب ضمان نيست. اذن مجانى داده است كه ظاهر اطعام الطعام اين است بدان جهت كسى اين نان را تلف كرد ديگر ضامن نمى‏شود. پس يك تكه موضوع ضمان هم اتلاف مال الغير است بدون اين كه مالك اذن فى الاتلاف بدهد. خوب اين شك دارد در تحقق عمل موضوع. نمى‏داند بر اين كه اتلاف مال الغير را كرده است، احتمال مى‏دهد كه نه اينى كه احتمال مى‏دهد نه اينى كه اتلاف كرده است اصلا مالك ندارد. اين از ملك مالكش، ملك سابقى، اصلا مالك ندارد اين كه توضيحش را هم مى‏دهيم كه چه جور مالك ندارد. و استيلاى به مال غير مستولى شده است برده است استعمال شده است. نه اين استيلاى به مال غير نبوده است. پس اصل عدم تحقق استيلا به مال الغير است. ميت غير شهيد و اصل اين است كه عبارت از اين است كه اتلاف مال الغير نكرده است. ضمانى ندارد. مقتضاش عبارت از اين است كه ضمان در بين نمى‏شود. اين الاصل الحرف كه صاحب العروه نظرش بر اين است.
مرحوم صاحب مستمسك خدا رحمت كند آقاى حكيم قدس الله سره ايشان فرموده، فرمايش عروه در يك فرض صحيح است. اون فرضى كه اول انسان علم اجمالى پيدا كند يا اون آب غصبى است يا اين آب غصبى است بعد از اين علم اجمالى يكى را استعمال كند بالاتلاف. و اما جايى كه اول اتلاف كند يكى را، بعد علم پيدا بكند كه يا اونى كه مطلق بود و صاحبش راضى نيست يا اون اناء اون يكى كه باقى است در ما نحن فيه فرموده حكم به ضمان مى‏شود. چرا؟ چون كه علم اجمالى منجس پيدا مى‏كند. من علم دارم يا ضمه‏اش مشغول به مثل و قيمت است. به مثل و قيمت اين متلف، يا بر من حرام تكليفى است ارتكاب اون مايع ديگر كه موجود است. چون كه علم اجمالى پيدا مى‏شود، بايد از عهده ضمان خارج بشود. از عهده ضمان هم چه جور خارج مى‏شود بيان خواهيم كرد. چه جور مى‏شود؟ حكم به ضمان مى‏شود بايد از ضمان خارج بشود. بعد ايشان فرموده است ضمان در ما نحن فيه مثل ملاقى است در مسئله بعض اطراف شبهه. چه جور اونجا گفتيم كه اول ملاقات حاصل بشود و ملاقا بالفتح معدوم بشود بعد علم اجمالى پيدا بشود كه اون طرف نجس بود يا ملاقا نجس بود وجوب اجتناب از ملاق بالشك از طرف آخر منجز مى‏شود به اين علم اجمالى حادث ما نحن فيه هم همين جور است. اون وقتى كه استعمال نكرده بود كه علم اجمالى نداشت. اون وقتى كه يكى را اتلاف كرد و از رده يكى از اينها خارج شد علم اجمالى پيدا كرد كه يا او غصبى بود يا اين يكى. غصبى يعنى مال مردم بود كه صاحبش راضى نيست به تصرف يعنى به اتلاف او و به امساك او. خوب علم اجمالى پيدا مى‏كند يا ضامن است شرعا به مثل قيمت فعلا، يا اجتناب از اون ديگرى حرام است و اين علم اجمالى منجز است. اين تفسيرى است كه مرحوم آقاى حكيم فرموده است. در تنقيه فرموده‏اند كه اين تفسير درست نيست در مسئله حكم به عدم ضمان مى‏شود بلا فرق ما بين اين كه علم اجمالى اول حاصل بشود بعد استعمال كند يا اول استعمال بكند بعد علم اجمالى پيدا بشود.