جلسه 128
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار:128 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم كه مشهور ملتزم شدهاند قديما و حديثا طاهر است ابوال الحمير و البقال و الخيل و ابوال آنها كه ارواسشون محكوم به طهارت است استدلال شده است بر اين مسلك مشهور به دو طايفه از اخبار. طايفه اولى عمومات و مطلقات بود كه بعله، لا يغسل الثوب من بول ما يأكل لحم كل شىء يأكل لحم فلابأس ما يخرج منه. اين يك طايفه عمومات و مطلقات بود. طايفه ديگر روايات خاصهاى بود. كه در آن روايات خاصه استفاده مىشد بر اين كه ابوال اين حيوانات محكوم به طهارت است. از اين روايات خاصه دو تا روايت را ذكر كرديم كه يكى از آن روايات صحيحى بود كه آن صحيح مال اب العقد نحّاس بود و ديگرى هم روايت عبد الله ابن ابى يعفور با معلب ابن خريس بود. در مقابل اين دو طايفه رواياتى هست، كه گفته شده است از آن روايات استفاده مىشود كه ابوال الحمير و البقال محكوم به نجاست هستند. از آن روايات يعنى عمده آنها را براى شما بازگو مىكنيم. از آن روايات يكى صحيحه عبد الرحمان ابن ابىعبد الله است.
صحيحه عبد الرحمان ابن ابى عبد الله در باب نهم از ابواب النجاسات روايت، روايت نهمى است و باسناد شيخ عن الحسين ابن سعيد كه سندش به كتاب حسين ابن سعيد صحيح است. عن فضاله، فضالة ابن ايوب است عن اوان ابن عثمان ان عبد الرحمان ابن ابى عبد الله كه همهاش اجلا هستند اين سند. قال سألت اباعبد الله عليه السلام يمسه بعض ابوال البهائم. سؤال كردم از مردى كه اصابت مىكند به او بعضى بولهاى بهائم. ايغسله املا؟ بشوريد يا مانعيتى و نجاستى ندارد؟ قال يغسل بول الحمار و الفرس و البغل. بول حمار و فرس و بغل شسته مىشود. و اما الشاط و كل ما يأكل لحم فلابأس ببول. شاط و كل ما يأكل لحم بأسى به بول او نيست. آن قائدهاى كه عرض كردم سابقا از آن قائده شما مىتوانيد بر طبق او نظر بدهيد كه اين روايت فقط دلالت به مانعيت دارد. نه به نجاست. الرجل يمسه بعض ابوال البهائم. ايغسلهام لا، قال يغسل بول الحمار. بول را بشويد. از اين استفاده مانعيت مىشود كه صلاة مثل يغسل ابل جلاله است، نجاست استفاده نمىشود از اين روايت. اين روايت اين است كه اين بول مانعيت دارد اين بول را بايد بشويد. و كذالك روايتى كه در ما نحن فيه است روايت يازدهمى است. باز استدلال شده است به نجاست. باز شيخ به سندش از حسين ابن سعيد نقل مىكند، عن فضالت ابن ايوب عن حسين ابن عثمان عن ابن مثقان، عبد الله ابن مثقان. روايت سند اجلا هستند. عن الحلبى قال سألت اباعبدالله عليهالسلام عن ابواب الخيلى و البقال، قال اغسل ما اصابك منه. آنى كه اصابت كرده است از آن بول او را بشور. اغسل ما اصابك، آنى كه اصابت كرده است از اين بول. از اين روايت هم باز استفاده مانعيت مىشود. سؤال؟ آقا چرا يادتان مىرود شما؟ عرض كردم اگر شارع امر كند ثوب را بشور، بدن را بشور اين ظهور در تنجس دارد كه بواسطه اين اصابت بدن نجس شده است. ثوب نجس شده است. و اما اگر ضمير مفعول اغسل خود عين شد، عين مثلا بول شد يا مثلا عين روس شد گفت بول را بشور اين دلالت نمىكند كه آن ثوب و بدنى كه اين بول اصابت كرده است اين نجس شده است. آن دلالتى به اين معنا نمىكند. آن معناى اغسل يعنى خود بول را ازاله كن، خود روس را ازاله كن. منتهى به آب. چون كه ازاله نوعا به آب مىشود. وقتى كه شارع فرمود
اغسله، اغسل الثوب من بول مالا يأكل لحم كه اطلاق داشت، هم آن صورتى را گرفت كه بول عينش رفته باشد. مىگويد ثوب را بايد بشويى. از اين استفاده تنجس مىشود. در اين روايت هم سألت اباعبدالله عليه السلام عن ابوال خيل و البقال، فقال اغسل ما اصابك من البول. آن بولى كه اصابت كرده است آن بول را بشور. اين دلالت بر تنجس نمىكند.
اغسل ماء آن چيزى را كه، اصابك منه بيان ما است. يعنى بول. آخر اينجور گفتهاند علما. بيان مىكند آن بول را بشور. اين دلالت بر تنجس نمىكند. باز يك روايتى دارد، سؤال؟ يكى از اين روايات باز صحيحه حلبى است. در باب نه روايت اولى است. محمد ابن يعقوب، عن محمد ابن يحيى، عن احمد ابن محمد، عن البرقى، عن الابان، عن الحلبى، عن اباعبدالله عليهالسلام، برقى هم ظاهرش همان محمد ابن خالد است. كه لابأس به ثقه است. آنجا دارد بر اين كه صحيحه است روايت. لابأس به روس الحمير و اغسل ابوالها اين روس الحمير اشكالى ندارد ولكن وغسل ابوالها، ابوالش را بشور. ما بوديم و اين رواياتى كه هست. اين روايت مىگفتيم بر اين كه دلالت به مانعيت فقط مىكند. استفاده نجاست نمىشود از اين روايات. ولكن در بين روايات ديگرى است كه از آنها استفاده مىشود كه نه بول نجس است و بول به حمير و بقال و خيل و منجس ثوب و بدن است. يكى از اين روايات صحيحه محمد ابن مسلم است. روايت ششمى است در همين باب. قال و سألته ابواب الدواب. مىگويد محمد ابن مسلم سؤال كردم، روايت من حيث السند صحيحه است. على ابن ابراهيم عن ابيه، عن حماد، عن حريض، عن محمد ابن مسلم، سألت اباعبدالله عليهالسلام اين روايت پنجمى است و سألته عطف به محمد ابن مسلم است كه به همان سند محمد ابن مسلم مىگويد سؤال كردم عن ابوال الدواب و البقال و الحمير كه مورد كلام ما است. قال اغسله فان لم تعلم مكانه فغسل الثوب كله. اگر مكان بول را نمىدانى همه ثوب را بشور. اين امر شده است به غسل الثوب. اين دليل بر اين است كه اين نجس كرده ثوب را. ولكن ديروز يك شبههاى كرديم. شبهه ما اين بود كه اگر بول مكانش معلوم بشود، مع ذالك بگويد ثوب را بشور از اين استفاده نجاست مىشود. چون كه فان لم تعلم مكانه فرض كرده است، چون كه بول وقتى كه مكانش معلوم نشد، بول را نمىشود احراز كرد، الاّ به غسل الثوب. ثوب را بشويد. لالّ اين روايت با چيزى كه هست با مانعيت تنها تنافى ندارد. باز ممكن است استفاده نجاست نشود. ولكن در مقابل باز رواياتى داريم.
سؤال؟ اين كه از واجبات نفسيه نيست كه انسان ثوب نجس را بشويد. اين امر به غسل شرطى است. يعنى براى صلات است. منتهى طهارتش هم شرط است و بايد در صلات اجزاء غير معقول هم نبوده باشد. محتمل است در رواياتى كه بگويد اغسل الثوب ولو محتمل است مراد از اين امرى كه به غسل ثوب مىكند اين به جهت فقط مانيت بشود ولكن ظاهرش تنجس ثوب است. چون كه اغسل الثوب ولو خود عين زايل بشود بايد ثوب را بشويى. از اين استفاده تنجس ثوب مىشود. و اما اگر گفت كه نه اغسل العرق، اغسل البول، از اين استفاده تنجس نمىشود. تا اين رواياتى كه تا اينجا خوانديم استفاده تنجس از اينها مشكل است. مانعيت از اينها استفاده مىشود. و اما اين منحصر به اين روايات نيست. رواياتى هست كه آنها ديگر ظاهر در تنجس است. مثل چه؟ مثل موثقه ثمائه در باب هشتم از ابواب نجاسات، روايت هفتمى است. باز عن اسناده عن حسين ابن سعيد. شيخ به سندش از كتاب حسين ابن سعيد كه سى كتاب داشت، خدا رحمتش كند. چقدر اثرات از خودش گذاشت دست اين حسين ابن سعيد! كه از آن اشخاص معدودى كه شيخ تهذيب را پر كرده است از روايات او يكى همين حسين ابن سعيد است. و باسناده عن حسين ابن سعيد كه صاحب كتاب و روايات او را نقل مىكند عن عثمان ابن عيسى، عثمان ابن عيسى هم كه سابقا گفتهايم ثقه است. شيخ توثيق كرده است در عده. يكى هم ثمائه است كه واقفى است ولكن ثقه است. قال سألته مضمرات ثمائه هم كه گفتهايم عيبى ندارد. عن ابوال السنور و الكلب و الحمار و الفرس، سوال كردم امام عليه السلام را از بول گربه و كلب و حمار و فرس، قال لك ابوال الانسان. بول اينها مثل بول الانسان است. اين ظاهر در اين است كه بول انسان چه حكمى دارد؟ اينها هم همان حكم را دارند. بول انسان مانعيتش از باب نجاست است. از باب نجاست است مانعيتش والاّ انسان گفتيم داخل در غير مأكول نيست. آن روايات غير مأكول منصرف از انسان است. بدان جهت اگر پشم گربه روى لباس انسان باشد، انسان مع العلم و الالتفات نماز بخواند نمازش باطل است. ولكن موى سر يا ريش انسان افتاده است روى ثوبش و بدنش نماز بخواند مانعيت ندارد. چون كه لا يأكل منصرف از انسان است. به حيوان است. پس بول انسان كه با او نمىشود نماز خواند از باب تنجس است، نجاست است. بدان جهت امام عليهالسلام مىفرمايد در اين روايت بول حمار و فرس هم مثل بول الانسان است. ملزم بكنيد به اين روايت كما اين كه صاحب حدائق هم ملزم كرده است و گفته است، علما يادشان رفته است، ملزم بكنيد به اين روايت، رواياتى را كه در باب بحث المياح گذشت. از امام عليه السلام سؤال مىكرد قديرى كه تبول فيه الدواب، دواب به بول مىكند. دواب همان فرس است. چهارپايان است. و تلق فيه الكلاب و يغتسل فيه الجنب امام عليهالسلام فرمود اذا كان قدر كرٍ لا ينجسه شى. اين در ذهن اينجور بوده است در ذهن سائل، دواب منجس هستند، نجس است و شى را نجس مىكند. آب را چه جور؟ فرمود اگر كر بوده باشد لا ينجسه شى. اينها روايات ما است.
خوب شما ديدهايد بر اين كه رواياتى كه ما داشتهايم بر طهارت اينها دو طايفه بودند. يك طايفهاشان عمومات بود. عمومات با اين موثقه ثمائه و مثل موثقه ثمائه كه ظهور در بول حمار و بقل و بقار دارد نمىتواند تعارض كند عمومات و متلقات. كل ما يأكل لحم فلابأس بروسه و بوله. خوب اين قابل تخصيص است. كل عام است. يا ما يأكل لحم لا بأس بروسه كه مطلق است. اين مطلقاتى كه هست و اين عمومات مخصص داشته باشد، مقيد داشته باشد تخصيص مىخورد. خوب كل شى يأكل لحم فلا بأس ببوله و خرعه الاّ الحمار و هكذا الاّ البقل و الاّ الفرض كنيد خيل. چون كه روايت تخصيص مىزند او را. يا تقييد مىكند آن مطلق را. از اينجا معلوم مىشود، در ما نحن فيه اين موثقه ابن بكير را بعضىها قرينه گرفتهاند كه اين روايات حمل بر استحباب مىشود. رواياتى كه مىگويد بشور يا اين بول را، يعنى مستحب است اين شستن. مكروه است انسان با اين لباس و بدن نماز بخواند. شستن مستحب است. چرا؟ اين موثقه را شاهد جمع گرفتهاند. اين موثقه، درست توجه كنيد اين موثقه را شاهد جمع ذكر فرمودهاند. اين موثقه اينجور است كه على ابن ابراهيم عن ابيه ابن ابى عمير روايت ششمى ذيل روايت ششمى است. يعنى در ذيل او نقل كرده است اين روايت را. عن على ابن ابراهيم عن ابيه، عن ابن ابى عمير شايد اين شش را كه گذاشته است اشتباه كرده است. بايد اين شش را همين جا مىگذاشت. آن روايت ذيل روايت پنجمى است و كيف ما كان على ما كل تقدير، آن رقم ششمى كه روايت است بعد از او است. على ابن ابراهيم عن ابيه، عن ابن ابى عمير عن ابن بكير، عبد الله ابن بكير است كه از ثقات است عن زراه. روايت موثقه است بواسطه مذهب عبد الله بكير كه فتحى است. عن ابى عبدالله عليه السلام فى حديث كه ديروز هم خوانديم اين را. ان كان من ما يأكل لحم فصلاة فى ببره و بوله و شعره و روسه و الوانه و كل شىء منه جايز. حيوان اگر مأكول اللحم بوده باشد صلاة در وبرش و بولش و شعرش و روسش و كل شىء جايز مىشود. خوب فرمودهاند بر اين كه اين روايت دلالت مىكند بر اين كه اين بول مأكول اللحم پاك است. چون كه اگر بول مأكول اللحم نجس بشود و اين بول موقع مصلى در نماز انسان يا در بدن انسان باشد كه نمازش باطل مىشود لنجاسه. ولو مأكول اللحم است مانعيت ندارد ولكن نجاستش مانع است، طهارت ثوب و بدن شرط است، اينجور است. پس اين روايت مباركه دلالت مىكند كه مأكول اللحم على الاطلاق بولشان و روسشان پاك است. پس اين شاهد مىشود بر اين كه كانّ آن اغسلها را حمل بر استحباب بكنيم. اين را مثل، فرض بفرماييد محقق همدانى فرموده است. و غير از محقق همدانى در طهارتى كه تازگى گير ما آمده است نگاه كرديم، ايشان فرموده است، خدا طول عمرشان بدهد، على كل تقدير اين را شاهد جمع گرفتهاند. وقتى كه شاهد جمع گرفتهاند آن وقت آنها حمل بر استحباب مىشود خوب كلام اين است كه اين يكى از عمومات است. خوب اين يك عام است. مىگويد بول هر مأكول اللحمى پاك است. روس هر مأكول اللحمى پاك است. خوب آن مخصص دارد ديگر. ثمائه مىگويد الاّ البقال حمير و الخيل. آنها نجس هستند ديگر، كبول الانسان هستند. پس اينجور اين شاهد جمع نمىشود كه هيچ وقت عام يا مطلق بر خاص شاهد جمع نمىشود. خاص است و مقيّد است كه آن عام را تقييد مىكند. و كيف ما كان اين حرفها يك خرده عجب آور است، روى مبانى كه هست، روى آن مبانى درست اين شاهد جمع نمىشود اين عمومات. مىماند روايات خاصه.
روايات خاصهاى كه دلالت مىكردند كه اين بول طاهر است. اين روايات خاصه كه عمدهاش دو تا روايت بود، يكى روايت اب النحاس عَقَد بود يكى هم انى اعالج الدواب فربما خرجت باليل كه بعد مىبينم، صبح مىبينم كه لباسم را آلوده كرده است آن از بول و روسش. ديگرى هم روايت عبد الله ابن يعفور بود كه سكت على وجوهنا آن بول حمار. عمدهاش اين دو تا روايت است. اين دو تا روايت من حيث السند ضعيف هستند. وقتى من حيث السند ضعيف شدند صاحب حدائق اينجور فرموده است، كه ملتزم شده است كه ابوال اينها نجس هستند. ابوال خيل و البقار و الحمير نجس هستند ايشان فرموده است بر اين كه اين رواياتى كه فرض بفرماييد دلالت مىكند اين روايات خاصه، دلالت بر طهارت مىكنند اينها بنا به مسلك اصوليين سندشان تمام نيست. بدان جهت به اينها نمىشود عمل كرد. اگر غمز عين كرديم گفتيم سند نمىخواهد، مع ذالك بايد روايات دالّه بر نجاست را آنها را مقدم بداريم در مقام معارضه. چرا؟ چون كه آنها اصح سندا هستند. رواتشان عدل هستند. مثل صحيحه حلبى و امثال ذالك. چون كه آنها اصح سندا هستند بعله، آنها را بايد مقدم بداريم. در مقابل اين حرف صاحب الحدائق يك فرمايشى آقاى حكيم دارد در مستمسك. ايشان مىفرمايد اين نصوص داله بر طهارت اينها معمول بها عند الاصحاب هستند. مشهور به اين روايات عمل كردهاند و بما اين كه مشهور به اين روايات عمل كردهاند جبر مىشود ضعف اسناد آنها. در مستمسك فرموده است. وقتى كه جبر شد ضعف سند اينها، اين روايات با روايات عامره بالقصد جمع عرفى دارد، نوبت به ترزيع نمىرسد. چون كه امر به قصد ظاهر در تنجس است و اين روايات لا بأس كه سكّت على وجوهنا بول الحمار، امام عليه السلام فرمود لا بأس صريح در طهارت است. و بواسطه لا بأس از ظهور اغسل رفعيت مىشود. اين فرمايش را ايشان فرمودهاند. در ما نحن فيه فرمايش ديگرى فرمودهاند. و آن فرمايش ديگر اين است، گفتهاند اين روايت عبد الله ابن ابى يعفور من حيث السند تمام است. يعنى كانّ احتياجى نداريم كه بگوييم ضعف سند اينها مجبور به عمل الاصحاب است. تا مثلا فرض كنيد مورد كلامى بشود كه آن كلام را خواهيم گفت. بعله، نه اصلا اين روايت من حيث السند روايت معتبر است. و آن روايت اين بود، شيخ روايت چهارمى بود ديگر و باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى عن محمد ابن الحسين كه اب الخطاب است عن الحكم المسكين عن معلب ابن خنيس و عبد الله ابن ابى يعفور در سند ديروز گفتيم و عرض كرديم فقط حكم ابن مسكين است. اين حكم ابن مسكين فرمودهاند كه نه اين آدم درستى است، آدم معتبرى هست. چرا؟ چون كه ابن ابى عمير و ازراب اين ابن ابى عمير از اين روايت دارند و روايات صاحب كتاب هم شايد بشود. و ابن ابى عمير و غير ابن ابى عمير، على ابن حسن فضال و هكذا فرض بفرماييد صفوان از اين روايت دارند. از اين حكم ابن مسكين. اين فرمايش ايشان همان مطلبى است كه سابقا ما مفصل در آن بحث كرديم. يك مسلكى هست، يك زمانى هم ما خودمان ملتزم بوديم. آن وقتى كه اول مكاسب را بحث مىكرديم. مكاسب محرمه داريم آنجا هم در يك چند جا كه بعله اين شخص معتبر است. چون كه ابن ابى عمير از او نقل مىكند. شيخ در كتاب عُده فرموده است كه جماعيتى هست كه لايرسلون و لا يربون الاّ عن ثقة. كه سه تاى آنها را اسم برده است. ابن ابى عمير است. بزنتى است و صفوان است ظاهرا اين سه تا را اسم برده است. و غير اينها. اينها لا يربون و لا يرسلون الاّ عن ثقة. خوب اين كلام اين است كه هر كسى كه از او روايت نقل مىكنند، مسندا يا مرسلا، آن مشايخشان ثقات هستند. خوب ابن ابى عمير هم كه از حكم ابن مسكين روايت نقل كرده است. خوب مىشود حكم ابن مسكين ثقات. از آن ثقات باشى مىشود. چون كه ربتهاش هم مقدم بر ابن ابى عمير است مىشود ثقه. روايتش هم مىشود معتبر.
ما هم يك وقتى اين را مىگفتيم، بعد متوجه شديم كه نه اين حرف درست نيست. چرا؟ براى اين كه شيخ كه مىگويد لا يربون و يرسلون عن ثقة اين شيخ كلامى كشى دارد. كشى كلامى دارد كه اجمعت الاصابه على تصيح عن جماعت كه اين صفوان و ابن ابى عمير و بزنتى در آن جماعت هستند. كشى فرموده است اجمت الاصابه على تصيح عن جماعة يعنى علما اتفاق دارند هر روايتى كه از اين جماعت صحيح بشود آن روايت، روايت صحيحه است. در جايى كه شيخ روايت را نقل مىكند تا ابن ابى عمير و تا ابن ابى عمير خوب روايت صحيح است اين كشى مىگويد اجمعة الاصابه على تصيح جامعة روايتى كه تا اين جماعت صحيح شد تا آخر ديگر صحيح است.(طرف ب)
بعد از اينها تا امام عليهالسلام به سر و صورت آنها نگاه نمىشود. آنها ديگر همان ثقات عقول هستند. اجمعة الاصابه على تصحيح ما، تصحيح روايتى كه يعنى اين روايت صحيح است، يصح ان جماعة. از جماعتى. آن جماعت را 18 نفر ذكر كرده است در كشى مراجعه بفرماييد. منتهى طبقات هستند. سته اولى، سته ثانيه، سته اخيره. شيخ قدس الله نفسه الشريف اين كلام كشى را به همين معنايى كه من عرض كردم حمل كرده است. يعنى روايتى كه تا اينها صحيح بشود آن روايت تا امام عليهالسلام برسد صحيح است. نتيجهاش اين مىشود كه هذه الهولاء ثمانة عشر لا يربون و لا يرسلون الاّ عن ثقة بايد اينجور بشود ديگر. اينها روايت، هر كسى را كه از او نقل روايت مىكنند بايد ثقه و عدل بشوند. پس اين شيخ كه فرموده است اين جماعت لا يرسلون و لا يربون الاّ عن ثقة اين معنايى است كه اين را از اجماع كشى استنتاج كرده است شيخ. اجتهادش در كلام او است كه كلام او معنايش همين است. ما عرض كرديم كه رفتيم كلام كشى را تأمل كرديم ديديم كلام كشى معنايش اين نيست. كه لا يربون و لا يرسلون الاّ عن ثقة. يعنى روايتى كه تا اينها صحيح شد آن روايت تا آخر صحيح است ديگر. به راوىهاى بعدىهاى اينها تا امام عليهالسلام نگاه نمىشود چه كسانى هستند؟ آن روايت صحيح است. ما عرض كرديم كه بعد از تأمل در اين عبارت معناى اين عبارت اين است كه كشى با اين عبارت، با اين اجماع خود اين ثمانة عشر را تأييد مىكند. كه اين 18 نفر شخص عدل امامى و ثقات هستند. يعنى اگر روايتى تا اينها صحيح شد، آن روايت به بواسطه اينها از صحت نمىافتد. باز صحيح است. اجماعى است ديگر. مثل آن اشخاص ديگر نيست كه در آنها يك دغدغهاى، خلافى، كلامى بوده باشد. اين اتفاق الكل است كه اگر اين سند تا اين اشخاص، 18 نفر صحيح شد از صحت نمىافتد به واسطه اين اشخاص، باز صحيح است. اما بعد از اين اشخاص تا امام عليهالسلام چه جور است با او كار ندارد. اجماعش مختص است. اجماع مختص است به اين 18 نفر كه جاى اتفاق است. معنايش اين است، اتفاق كل بر اين است كه اينها اجلا هستند روايت تا اينجا كه صحيح شد بواسطه اين اشخاص از صحت نمىافتد. اما راوىهاى بعد از اينها جه جور است؟ آنها را الله يعلم. ما به اين حرف فقط اكتفا نكردهايم، كه معناى كلام شيخ الكشى اين است. استشهاد كرديم به تطبع. اين اشخاص در بعضى موارد خود حتى يكى از آنها ابن ابى عمير است. از اشخاصى روايت دارد كه متفق على ضعفه است. اتفاق بر ضعفش است. پس اين معنايش اين مىشود اين و ديگران كسى كه تطبع در اسناد و روايات بكند، به جلا مىفهمد كه ما يك مقدارش را تطبع كردهايم اين اشخاص مثل غير خودشان هست. ربما از شخص، بعله، ابن ابى عمير غالبا از ثقات نقل مىكند. اما دائمى نيست. از كسانى نقل مىكند كه مسلم است اين در خود ضعف دارد. يا مجهول الحال است.
پس على هذالاساس معناى اين كلام اين است كه روايت تا اينها اگر صحيح شد از صحت نمىافتد. بدان جهت معناى اين حكم ابن مسكين كه در ما نحن فيه است از اشخاصى است كه توثيق ندارد. مگر در كامل الزياره كه در اسناد او هست. اگر آن توثيق عام ثابت بشود كه ما گفتيم قبول نداريم او را، يك روزى هم بحث كرديم، بعله آن توثيق عام صحيح نيست، روايت من حيث السند ضعيف مىشود. پس مىماند در ما نحن فيه فقط حرف مرحوم حكيم كه اينها بعله، اينجا يك عرض كوچكى داريم، مىگوييم خدا شما را رحمت كند قبول كرديم كه اين روايات دال بر طهارت منجمر است به عمل اصحاب. آخر جمع عرفى بين طائفتين ممكن نيست. چون كه رواياتى كه دال بر نجاست بود همهاش اغسل كه نبود. اغسل بود اصلا آنها دلالت بر نجاست نداشتند. آنها دلالت ظهور در مانعيت داشتند، اگر اين روايات تمام شد مىگوييم كه نه مانعيت نيست. بعله، كراهت صلاة در آن ثوب است. انسان بشويد آنها را جمع عرفى آن اينجور مىشود. اما در بين موثقه ثمائه داشتيم. موثقه ثمائه گفت بول الفرس مثل بول الانسان است. اين جمع عرفى ندارد با روايتى كه مىگويد بول الفرس لابأس به. اين جمع عرفى كه ندارد. او مىگويد بول الانسان كه مسلم است بر اين كه نجس است مىگويد مثل بول الانسان است، بول الفرس، بول الكلب، در اين روايت اينجور بود. سألت عن بول سنور و الكلب و الحمار و الفرس قال كابوال الانسان، اينها مثل بول انسان هستند. اين جمع عرفى ندارد. اين نسبت تباين است. رواياتى كه طهارت را مىگويند با اين روايتى كه هست با اين روايت نسبتشان، نسبت تباينى است. اين عرض من فقط در مقابل مرحوم آقاى حكيم نيست، در مقابل هر فقيهى است كه مىبينيد در كلمات دارند كه روايات اغسل را حمل بر استحباب حمل كردهاند كه مكروه است با آن نحوه نماز خواندن. اين جمع عرفى ندارد. اگر منحصر به آن روايات اغسل بود بعله، حرف تمام بود. ولكن اين موثقه دارد، موثقه دلالت مىكند بر اين كه فرض بفرماييد پاك است. وانگهى كلام در صغراى اين مطلب است، اين مقدار هست، اين مقدار را ما قبول داريم كه مشهور عند اصحابنا از قديم الزمان التزام به طهارت اين ابوال بود الى يومنا هذا. حتى در زمان خود شيخ الطايفه هم مشهور طهارت بود. آن كلامى كه ديروز از شيخ در مبصوت نقل كردم كه فرمود در اين كه ابوال اينها و روس اينها پاك است و فى اصحابنا من يقول بنجاسته. اين تعبير معنايش اين است كه اين خلاف شرط است. هست اينجور قولى ولكن اين قول الاصحاب يعنى معزم الاصحاب ما قائل به طهارت هستند. اين را ملتزم هستيم كه مشهور به طهارت بودند، الاّ انّه استناد مشهور در حكم به طهارت اين دو تا روايت انى اعالج الدواب يا سكّت بول الوجهنا بول الحمار، آن باد مستند به اين دو تا روايت بود كه اين دو روايت معتبر بشود ما اين روايت را استناد نكردهايم. چون كه فقهاى ما كتب استدلالى ندارند آن قدما. مثلا شيخ الطايفه است، يا آنهاى ديگر كتب استدلالى ندارند. از آنها ديگر جوامعى باقى مانده است كه اصاله عمليه آنها است در حقيقت. آنها كتب استدلالى نيستند. ما از اينها بفهميم كه آنها استدلال به اين دو تا روايت كرده بودند تا ضعف اين دو روايت جبران بشود، نه جبر ضعف را نمىشود گفت.
فقط، عرض مىكنم بر اين كه آنى كه مىشود گفت، رواياتى مثل موثقه ثمائه و روايات دال بر آن، مانعيت كه اغسل بود اين روايات معرض عند المشهور است. مشهور از اينها اعراض كردهاند. به ظاهر اينها فتوا ندادهاند مشهور. اين مقدارش مسلم است كه مشهور از اينها اعراض كردهاند و در خود اين روايات موهن است. يك چيزى هست كه موهوم مىكند اين روايات داله بر مانعيت و نجاست را. چرا؟ آن موهن چيست؟ اولا تفسير ما بين البول و المدفوع خلاف مرتكض است. حتى در زمان شيخ هم آنهايى كه ملتزم شده بودند به نجاست ابوال روس را هم گفته بودند نجس است. فانّ فى اصحابنا من يقول بنجاست الابوال و الرواس منها، كه هر دو تا را گفته بودند. تفسير جدا كردن ما بين بول و روس، كه بول نجس ولكن روس پاك اين خودش موهن در اين روايات است. در خود روايت هم اشاره است كه تفكيك نمىشود. در اين معتبره ابى مرى، اين كه مىگويم معتبره بواسطه اين معلب ابن محمد است كه در سندش است. روايت هشتمى است در باب نهم. كلينى نقل مىكند عن حسين ابن محمد، حسين ابن محمد آمر كه شيخ كلينى است از اجلا است. عن معلب ابن محمد، اين معلب ابن محمد را ما معتبر مىدانيم. توثيق خاص ندارد. چون كه كلينى، روايات كافى را پُر كرده است از روايات معلب ابن محمد. غالب رواياتى كه از حسين ابن محمد كه شيخ كلينى است منتهى مىشود به اين معلب ابن محمد. اين اگر يك شخص بعله، در و ورى بود كافى را با روايات اين پر نمىكرد. اين معلوم مىشود كه شخصى بود كه معتبر بود، كسى هم تضعيف نكرده است معلب ابن محمد را. مثل محمد ابن سنان نيست. مثل سهل ابن زياد نيست. كسى هم تضعيف نكرده است. روى اين حساب همين مقدار كافى است در اعتبارش. روى اين حساب معلب ابن محمد را معتبر مىدانيم عن الوشاط، عن ابان ابن عثمان كه دلالتش معلوم است، عن ابى مريم عبد الغفار، كه ثقات است، نجاشى است و توثيق كرده است. او دارد كه قلت لابى عبد الله عليه السلام. ابى مريم اب الغفار، ابى مريم انصارى مىگويد به امام صادق عرض كردم ما تقول فى ابوال الدواب. در ابوال اين اسبها چه مىگويى شما و ارواسهها؟ قال ام ما ابوالها فغسل ما اصابك ثوبك، آنى كه به ثوبت اصابت كرده است بشور. و اما ارواسها فهى اكثر و اكبر من ذالك. ارواسش، ظاهرش اين است كه از اين بول بزرگتر است. اين همان لسانى است كه در لسان ما هم هست. مىگويد بابا تو آن را بزرگ كردى! چون كه آلوده كرده بچه. تقود كرده است، ديگر آن بزرگتر را كردهاى. معنى اين است كه بايد به طريق اولى ارواس شسته بشود ظاهر اين روايت اين است و لا اقل در ذهن مىرسد كه معناى اين است كه و اما ارواسها فاكثر و اكبر من ذالك است. كه اين يك تعبير متعارفى است. معنايش اين است كه نمىشود تفسير گذاشت. او هم بايد شسته بشود. خوب مىبينيد كه در خود اين روايات اين معنا هست كه ما بين بول و روس نمىشود اينها را تفسير كرد. من اطمينان وثوق شخصىام اين است، ديگر شما خودتان حساب كنيد. اين اصل اين كه اين ابوال حمار و البقال و الخيل اينجور محل كلام شده است اين ناشى بر اين است كه عامه اينها را غير مأكول مىدانند. مىگويند خيل و حمار و بقل اينها غير مأكول هستند. چون كه در قضيه خبير، ديگها را كه گذاشته بودند مثل اين كه آنجا اسب پخته بودند يا گوشتى نداشتند يا حمار پخته بودند، يكى چيزى بود كه رسول الله امر كرد كه ديگها را سرنگون كنيد. او موجب شد مستمسك شد بر عامه كه عامه گفتهاند اينها غير مأكول اللحم است. بدان جهت ائمه هداى ما در رواياتى كه در باب مباحه است گفتهاند رسول الله اين را نهى كرد، منع كرد نه اين كه گوشتش را نخوريد، نهى از اكل نبود در اينها. نهى از ذبح بود كه اين حيوانها را ذبح نكنيد چون كه اينها ركود شما هستند. مركب شما هستند. عادت گرفتن بر خوردن اينها باعث مىشود كه مركب تمام بشود. كم بشود، روى اين حرف بود. مثل آنى كه امام عليه السلام در آن روايت فرمود كه نخور آن خطاب را. چرا؟ براى اين كه او نهى از ذبح است. كه ذبح نشود اين. چون كه فرض بفرماييد من ما يأكل است. ولكن ضبح نشود. چرا؟ چون كه آواء عليك و كل آواء عليك يستجره. نهى از ذبح شده بود. اين نهى از ذبح غير مأكول نمىكند اينها را.
روى اين حساب هم پيش عامه، معزم عامه اينجور بود كه بول و ارواس اينها نجس است. معزم عامه اينجور بوده است. در اين رواياتى كه ائمه عليهمالسلام فرمودهاند بشور، اينها خارج شده است مخرج التقيه. تقيه هم ناشى از اين است كه اينها را غير مأكول مىدانستند. اين است بدان جهت اصحاب هم به قرينه داخليه كه امام عليه السلام فرق گذاشته است در بعضى روايات ما بين روايات و ما بين روس و ما بين بول مثل صحيحه ابى... اول كه بول را بشور و روس را نشور اين هم يك فنى است در روايات كه ائمه اعمال مىكردند كه جورى نشود كه مردم جمع بشوند به فتواى عامه. خلاف فتواى عامه را هم مىفرمود. كه حكم آنها مسلم بشود. اين كه بعضا اينجور تفسير مىفرمود، بعضا هم مىفرمود روس را هم بشور مثل هو اكبر من ذالك كه ظاهرش اين است و بعضا مىفرمود بر اين بول را بشور. اينها همهاش اخراج الطبيعه است. قرينه داريم. قرينهاش اين است كه تفضيل ما بين روض و بول خلاف ارتكاض است. خلاف ارتكاض است و خلاف ارتكاض كه شد به خلاف اين روايات هم هست. در اين روايات، اين موهن هست روى اين موهن اصحاب اعراض كردهاند از اين روايات.
|