جلسه 129
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:129 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
ملخص كلام ما در اين مقام اين شد رواياتى كه از آنها استفاده مىشود بول الحمير و بول الخيل و هكذا بول البقال محكوم به نجاست هستند. اين روايات معرض عنها عند الاصحاب هستند. و خود اين معنا كه ائمه عليهم السلام در صدد بودهاند كه نجاست اينها جورى باشد كه از مسلمات نبوده باشد. اين معنا از بعضى روايات ظاهر مىشود. بما اين كه نجاست بول و روس از اين حيوانات ثلاثه كانّ معضم العمامه و متفق عليه عند العامه بود. چون كه اينها را غير مأكول مىدانستند اكثرشان و معضم عامه اينها را غير مأكول مىدانستند و بدان جهت روس و بولشان را نجس مىدانستند، غير مأكول است. اگر مذهب ائمه عليهم السلام هم اين نجاست بول و روس بود، كه روس نيست در روايات نفس شد. در صحيحه حلبى كه روس عيبى ندارد. غير صحيحه حلبى هم هست. اگر نجاست يك امرى بود كه از مذهب ائمه عليهم السلام بود به كثرت اطلاع مردم. مردم اطلاع داشتند كه بول و روس اين حيوانات، مركبشان اينها بودند. در اسفار و غير الاسفار مبتلا به اين قضيه بودند. اگر اينجور بود كه نجاست اينها در مذهب بود، اين تا، فرض كنيد امام زمان، امام عسگرى سلامالله عليه به حد تسالم مىرسيد. نمىشد آن نفعى كه شيخ مىفرمايد در مبصوت كه اصحاب كانّ مشهور ما بين اينها طهارت بول و روس اينها است، فى اصحابنا من يقل بنجاست بالبول و الروس. معنايش اين است كه بعض بود، مشهور قائل به طهارت بودند. و بما انّه اين كثرت الاختلاف و اختلاف روايات كه مذهب عامه هم هست در ما نحن فيه به جهت احراض از اين روايت به اينها عمل نمىشود كرد.
بدان جهت حكم طهارت مىشود. به آن بيانى كه گفتيم كه رواياتى كه فرمود كلما اكل لحم فلا بأس بما يخرج منه و هكذا بول ما يأكل لحم محكوم به طهارت است كه در روايات بود، مقتضاى آن اطلاقات طهارت البول است از اين حيوانات و مخصصى و مقيدى به آن معنا ثابت نشد براى ما. روى اين حرف حكم به حسب مبانى و به حسب المدرك تمام است. آن وقت مىرسيم به آن حيوانى كه آن حيوان نفس سائله ندارد. كه صاحب العروه سابقا فرمود، حيوان غير مأكول اللحم كه نفس سائله دارد بول و خرع او نجس است.
عرض كرديم از خود بعضى روايات مانعيت استفاده مىشود نه نجاست. از بعضى ديگر نجاست هم استفاده مىشد. سؤال؟ مانعيت هم همين جور است سيره مستمره بر اين است كه اينها بول و اينها اگر اصابت مىكرد، مثلا مىافتاد روى روس اين مانعيتى نداشت در صلاة. آن رواياتى كه هست، روايات مانعيت و روايات نجاست كه عمدهاش همان روايات موثقه ثمائه بود گفتيم اينها معرضه عنها هستند بين الاصحاب. كل مأكول اللحم صلات در بول و روس عيبى ندارد مانع نيست اخذ به عموم مىشود. كلام در حيوانى است كه نفس سائله ندارد. كانّ جماعتى ذكر فرمودهاند از اصحاب كه خلافى نيست در حيوانى كه نفس سائله ندارد آن حيوان رجيعش محكوم به طهارت است. كلام در وجه اين فتوا است كه نفس سائله نداشته باشد ولو غير مأكول بشود حيوان، چرا رجيعش يعنى مدفوع و بولش محكوم به طهارت است، نجاست نيست. كلام در دليل اين است. بسا اوقات اين را تعليل كردهاند كه محقق در معتبر فرموده است. محقق در معتبر فرموده است بر اين كه در بول حيوانى كه، و در خرع حيواين كه نفس سائله ندارد در طهارت و
نجاست او تردد است ولكن اشبه طهارت است. چرا اشبه طهارت است؟ براى اين كه بلا شبهة ميته حيوانى كه نفس سائله ندارد پاك است. و دم حيوانى كه نفس سائله ندارد پاك است. ايشان مىفرمايد در معتبر اگر بنا شد ميته حيوان و دم حيوان و لعاب الاحيوان محكوم به طهارت شد، آن مدفوعش، رجيعش هم محكوم به طهارت مىشود. چرا؟ براى اين كه اين رجى اين حيوان مثل عصاره نبات مىماند. آن درخت، آن شيرهاى كه درخت مىدهد، آن شيره را و بسا اوقات بعد از شيره دادن خشك مىشود اين چه جور نمىشود گفت اين خرع شجره است به آن عصاره. خرع كانّ اطلاق نمىشود. آن عصاره است، كانّ رجى حيوان هم مثل عصاره شجره است. كانّ بول يا ازره و غايط به او اطلاق نمىشود. خوب اين مىبينيد كما اين كه صاحب حدائق فرموده است قياس اگر در ما نحن فيه شاهدى داشته باشد يكى اين مثال است. افرض دمش و ميتهاش نجس نيست اما بولش و رجيعش بعد از اين كه بول به او صدق كرد، خرع صدق كرد چرا نجس نبوده باشد؟ امام عليهالسلام هم فرمود اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحم، چرا بول صدق نكند. از كلام علامه در تذكره استسحال شده است كه خلافى در مسئله نيست. چون كه ايشان در تذكره خلاف طهارت و نجاست را نسبت به عامه داده است. گفته است ابى حمزه و ابى يوسف و شافعى خلاف كردهاند. پس معلوم مىشود كه عند الامانيه خلافى در طهارت اينها نبوده است. ظاهر اين كلام اين است ولكن مثل المحقق هم در شرايع، هم در معتبر فرموده است فيه تردد، در طهارتش تردد است. ولو در معتبراختيار كرده است طهارت را و فرموده است مثل عصاره نبات مىماند. ولكن تردد اينجور نيست كه از مسلمات بوده است اين حكم. و من هنا ما بايد دليل اقامه بكنيم كه اينها طاهر هستند. عرض مىكنيم حيوانى كه نفس سائله ندارد دو قسم است. يك حيوانى است كه اينها اصلا لحم ندارند. مثل فرض بفرماييد زباب، مثل فرض بفرماييد اين خنافذ اين سوسكهايى كه پر است در خانههاى مردم اينها لحم ندارند. وقتى كه اينها لحن نداشتند، مدفوع هم داشته باشند كما اين كه دارند هم زباب دارند هم اين خنابث دارند. اين مدفوعشان محكوم به طهارت مىشود. چرا؟ براى اين كه آنى كه ما دليل بر نجاست داشتيم در ناحيه بول اغسل ثوبك من ابوال ما لا يحكم لحم بود. آن حيوانى كه لحم دارد، و اكل لحمش حرام است. او اكل اين حيوانات را نمىگيرد. چون كه اينها لحم ندارند و دليل بر نجاست آن خرع هم، دليل يكى روايات ازره بود، يكى هم اجماع و تسالم بود. كه ازره گفتيم اطلاقش بر غير مدفوع انسان و بر غير مدفوعى كه متعفن است مثل ازره انسان بر غير او صدق نمىكند. ولو نفس سائله داشته باشد. فرضا از اين حيوانى كه اصل لحم ندارد. لسان لسان ازره بود و ما بالاجماع و تسالم و اين كه نجاست بول از نجاست مدفوع منفك نمىشود ملتزم بوديم. پس اينجور حيوانات اگر بول هم داشته باشند بولشان نجس نيست، چون كه اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحم نمىگيرد و بيان هم كرديم كه مطلقات ديگرى در بول نداريم. دليل بر نجاست بول داريم ولكن آنها يا منصرف به بول الانسان است يا اين كه اصلا اطلاقى ندارد. انصراف از آنها نگوييم انصراف از آنها ديده نمىشود. مثل آنى كه سألت عن البول يصيب الثوب اغسله مرتين. سألت عن البول يصيب الجسد صبّ عليه الماء مرتين. اگر اين بول فرض كنيد گفتيم اگر بول خفاش بود او را ذكر مىكرد. يا بول فرض كنيد حما روبد ذكر مىكرد آن خصوصيت را. سألت عن الثوب يصيبه بول الحمار كه در روايات سؤال شده بود. آن مطلقات منصرف به بول الانسان است كه محل ابتلاى انسان است كه اين در فرض كنيد تخلى ربما به ثوبش يا فرض كنيد بواسطه اطفال از ناحيه اطفال به ثوب و جسدش اصابت مىكند. پس دليلى بر نجاست بول اينها نداريم و اصل طهارت است، و لااقل قائده طهارت و مدفوع هم كه اينها داشته باشند هم خوب اجماعى نيست در ما نحن فيه كه جاى اجماع نيست، و جاى اين عدم انتكاف بالبول كه خلاف ارتكاض است جايش نيست. چون كه بولشان محكوم اگر باشد، محكوم به طهارت است. علاوه بر اين يك چيز ديگرى هم مىشود گفت كه يقينى بشود. مثل مگس و امثال ذالك اينها محل ابتلاء بود. كه اينها الان كه زمان اينقدر ترقى كرده است، مردم به بهداشت خودشان اينقدر عنايت مىكنند شما اهل قُرا را ببينيد اين چيزى كه هست آن غذاهايى كه آنها دارند، مىماند طعامشان فرض كنيد مايعات است مگش مىنشيند، مورچه مىافتد، صف مىكشد مدتى هم مىماند. مگس هم مدفوع دارد. اين خنافص و اينها مدفوع دارند. اينها اجتناب نمىكنند از اينها. و اگر اينها محكوم به نجاست بود اينها اقلا در روايات يك تعرض ما مىشد. كه اين جور نكنيد، غذا را بپوشانيد. اگر اينجور شد آن غذا را نخوريد. آن آب قليل را دور بريزيد. اين حرفها در كار نبود. پس اين معنا جاى شك و شبهه نيست. مىماند آن قسم از حيواناتى كه دم سائل ندارند ولكن ذى لحم هستند. لحم دارند. اينجاست كه آن اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحم كه مىگويند بعضى از اين غير ذى نفسها مثل... بول كثير هم دارد. غير ذى نفس است دم سائله ندارد. اغسل ثوبك ما لا يأكل لحم اين اطلاقش مىگيرد اينجاها را. اينجا صاحب الحدائق يك فرمايشى فرموده است. فرموده است بر اين كه اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحم منصرف است از بول ذى نفس و سائله. غير آن حيوانى كه نفس سائله ندارد. غير ذى نفس است حيوانى كه دم سائله ندارد اين اطلاق از او منصرف است. خوب از ايشان مىپرسيم كه چرا منصرف است؟ آن مطلقات بول نيست، اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحم، چرا منصرف است؟ مثل فرض بفرماييد اين روايت اگر منصرف بوده باشد يا صاحب الحدائق در باب مانعيت هم بايد منصرف بشود. چون كه دليل يكى است. لا تصلى فى ما لا يأكل لحم همين جور است ديگر. آنها هم بايد منصرف بشوند. با وجود اين كه آنها هم انشاء الله مىآيد مىرسيم كه در مانعيت از صلات فرقى نمىكند غير مأكول نفس سائله داشته باشد يا نفس سائله نداشته باشد. بدان جهت اگر منصرف باشد در هر دو باب منصرف مىشود. آنجا كه انصراف ندارد. خود صاحب عروه تصريح هم كرده است در آن مسئله كه مانعيت اختصاصى ندارد به آنى كه نفس سائله داشته باشد. پس ما نحن فيه هم همين عنوان ما لا يأكل است. همين عنوان ما لا يأكل اگر منصرف باشد در هر جا منصرف مىشود. يك جا منصرف بشو، يك جا نشود كه نمىشود. حيوان كلما اطلق منصرف به غير الانسان است. ما لا يأكل همان حيوانى كه ما يأكل. اگر اين منصرف از انسان است در هر دو مقام منصرف است. اگر منصرف بوده باشد هم، از بول اغسل من ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحم از بول غير ذى نفس آنجا هم بايد منصرف بشود. اين را نمىشود گفت. بدان جهت اشكال در اين است كه در اين اطلاق به چه چيز ما رفعيت كنيم؟ كه اطلاق مىگيرد و حال اين كه ما مخصص و مقيدى هم در كلمات ذكر نشده است. در ما نحن فيه يك فرمايش فرمودهاند كه ببينيد اين فرمايش چه نحو است، مىتوانيد قبول كنيد يا نه؟ فرمودهاند در اين كه در ما نحن فيه ما يك روايت موثقهاى داريم مقتضاى آن روايت موثقه در اين است كه بول اين حيواناتى كه لحم دارند ولكن دم سائله ندارند اينها هم محكوم است بولشان و خرعشان به طهارت. اين روايت موثقه عماره ثاباتى است در جلد دوم، در باب 35 از ابواب النجاسات است.
روايت اولى است، محمد ابن الحسن، شيخ تمام سند را نقل كرده است، عن المفيد، مفيد هم عن الصدوق، صدوق هم عن محمد ابن الحسن. محمد ابن حسن وليد است رضوان الله عليه، عن احمد ابن ادريس، ابو على اشعرى قمى است. عن محمد ابن احمد ابن يحيى اشعرى قمى صاحب كتاب نوادر الحكمه عن احمد ابن حسن ابن على ابن فضال، عن عمر ابن سعيد مدائنى است عن مصدق ابن صدقه عن عمار ثاباتى. احمد ابن الحسن عمر ابن سعيد، مصدق، عمار ثاباتى فتحى هستند، ثقات هستند. بدان جهت روايت من حيث السند موثقه مىشود. عن ابى عبد الله عليه السلام عن الخنفصا و الزباب خنافص، زباب، مگس، و الجرات و نمله و ما اشبه ذالك يموت فى البئر و ذيط و سمن و شبهه قال كل ما ليس دم فلابأس. اين يك روايت است از موثقه. در ما نحن فيه يك موثقه ديگر هست در همين باب كه روايت دومى است. موثقه حفض ابن قياس، باز محمد ابن الحسن، عن احمد ابن محمد، عن ابيه عن احمد ابن ادريس باز محمد ابن الحسن نقل مىكند از مفيد، آن هم نقل مىكند عن احمد ابن محمد، عن ابيه عن احمد ابن ادريس كه همان احمد ابن محمد ابن وليد است از پدرش نقل مىكند. عن احمد ابن ادريس، عن احمد ابن يحيى، احمد ابن محمد ابن الحسن هم كه گفتيم آن عيبى ندار. از ثقات است وجهش را هم مىگوييم يك روزى. عن ابى جعفر عليه السلام عن ابيه عن حفض ابن قياس عن جعفر ابن محمد عن ابيه، قال لا يفسيد الماء الاّ ما كانت نفس له سائله. محمد ابن احمد ابن يحيى نقل مىكند، احمد ابن محمد. احمد ابن محمد هم از محمد ابن عيسى پدرش كه عن حفض ابن قياص كه ثقه است عن جعفر ابن محمد عن ابيه، لا يفسدوا الماء الاّ ما كانت له سائله. فاسد نمىكند آب را مگر حيوانى را كه نفس سائله دارد. فعلا اين روايت دومى را مىگيريم كه اين بهتر است. بعله، بعد آن روايت اولى مىرود. ايشان فرموده است، در تنقيه است. لا يفسدوا الماء الاّ ما كانت له نفس سائله معنايش اين است حيوانى كه نفس سائله ندارد آب را فاسد نمىكند. خوب آب را فاسد نمىكند اين مشهور به اين روايت تمسك كردهاند كه ميته حيوانى كه لا ليس له نفس سائله پاك است. اين استدلال صحيح است. بعله لا يفسدوا الماء الاّ ما كانت له نفس سائله. آن روايت اولى هم كل ما ليس دم فلابأس، پاك است. يعنى اگر بيافتد و بميرد، كه فرض سؤال است، يموت فى البئر و الزيط و السمن لا بأس، پاك است. ولكن شما مىدانيد ميتهاى كه در آب يا در غير آب مىافتد اين دو تا حالت دارد. يكى حالتى دارد كه متفسخ مىشود. وقتى كه متفسخ شد از اعضائش منتشر مىشود در آب و فضلاتى كه در بدنش هست كه از آنها هم يكى از فضلات مدفوعش است آن هم در آب منتشر مىشود يا در زيط منتشر مىشود. امام عليهالسلام استبصال نفرمود كه آنى كه در سؤال اول اينى كه افتاده است منتشر شده است، متسفخ شده است يا نشده است. على الاطلاق فرمود كل ما ليس له دم فلابأس. در روايت دومى هم نفرمود لا يفسدوا الماء الاّ ما كانت له نفس سائله و لم يتفسخ. اين قيد عدم تفسخ را نفرمود. پس اين دليل بر اين است، آنى كه نفس سائله ندارد تفسخ او لم يتفسخ اين زيط را يا آب را فاسد نمىكند. خوب معلوم است وقتى كه تفسخ پيدا كرد حيوان، خيلى ماند آنى كه در باطنش از مدفوع بود آن هم مىافتد بيرون ديگر. پس مدفوعش پاك است. آن بولش هم كه مخزنى دارد لابد، آن هم پاره مىشود. بولش هم مىريزد در زيط. اگر نجس بود، خوب زيط را نجس مىكند. امام عليهالسلام كه على كل تقدير فرمود لا بأس اين دليل بر اين است كه ما ليس له نفس سائله هيچ شيئى از او نجس نيست. هيچ شى. ميتهاش، دمش، لعابش، فضلهاش، مدفوعش، بولش همهاش هست اينها محكوم به طهارت هستند. اين دوتا روايت به اين معنا دلالت مىكند.
اين استدلالى كه در ما نحن فيه شده است اين استدلال، استدلال متينى است جاى خدشه ندارد. الاّ انّه در ما نحن فيه يك خدشهاى هست و آن خدشه اين است كه قبول كرديم اين روايت دلالت دارد. بر دلالتشان نمىشود خدشه كرد. صورت تنسخ را هم مىگيرد. الاّ انّه اين روايت به آن صورتى كه لا يفسدو الماء الاّ ما كانت له نفس سائله يعنى اگر غير سائله بود لا يفسدوا الماء. اين غير سائله بود، لا يفسدوا الماء تفسخ او لم يتفسخ بالاطلاق است. دلالتش بالاطلاق است ديگر. يعنى آن صورتى كه آن مخزن بولش هر چه هست، كيسه بول اگر دارد پاره شده است، بول اگر ريخته شده است در آب آن صورت را بالاطلاق مىگيرد اين روايت. لا يفسدوا الماء الاّ كانت نفس سائله. خوب اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحم آن هم بالاطلاق مىگيرد اين را. هر دو اطلاق است. يعنى در جايى كه اين صلحات كه بول كثير دارد متفسخ نشد، اغسل ثوبك من ابوال ما يأكل لحم كه بول هنوز در باطنش است، داخلش است. اغسل ثوبك در اين موردى كه هست كارى ندارد. اما لا يفسدوا الماء يا لا يفسدوا الزيط ما ليس له نفس سائله مىگيرد آن صورت را. و اما در آن صورتى كه بول اصابت كرده است به... بول فرض كنيد بول انسان بود يا ارنب بود يا... بود. اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحم مىگيرد، اين روايت كار ندارد كه لا يفسدو الماء الا ما كانت له نفس سائله اينها جمع مىشوند در جايى كه آن صلحاتى كه هست روى تعفن منفجر بشود، مفسخ بشود، بولش هم در آب ريخته بشود، اغسل ثوبك مىگويد آن بول نجس است ارشاد به نجاست بود. ولكن لا يفسدو الماء مىگويد كه اين بول پاك است. آب نجس نشده است، بول پاك است. اينها تعارضشان بالعموم و الخصوص من وجه است.
خوب، سؤال؟ اگر بول صلحات بريزد، يعنى كسى فرض بفرماييد طبيعى ندارد. در باب همين جديات مىگويند يك لگدى زد كمر شخصى قوه... از بين رفت بول مىريزد. او نجس نيست؟ فرض بفرماييد كيسه بولش، آن مثانهاش پاره شد ريخت بيرون بول، نجس نيست؟ پس در ما نحن فيه دو تا اطلاق است، هيچ شبههاى نيست، بول وقتى كه خارج شد بول است ديگر. داخل هم بود بول است. ما نداريم يك جايى كه بول بكند. پس على هذا الاساس نسبت به خصوص من وجه است خوب ما مىگوييم كه اين جواب نيست در كلام ايشان. ما قبول مىكنيم كه اين خصوص من وجه است قبول كرديم. سؤال؟ اغسل ثوبك من ابوال، كل ندارد. سؤال؟ كل ندارد. آن در روايت عبد الله ابن سنان است كه سند ندارد. آنى كه صحيحه بود يا حسنه بود كل نداشت. سابقا گفتيم. آن اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحم اطلاق بود. وقتى كه اينجور بود در ما نحن فيه تعارض مىشود تساقط مىشود. رجوع به چه مىشود؟ خوب جاى اصالت الطهارت است. باز نتيجه اين مىشود كه بول پاك است. ايشان فرموده است بر اين كه اينجا تعارض نيست. درست دقت كنيد، حرف ايشان حرف متينى است. مىگويد در ما نحن فيه اين بايد مقدم بشود كه، لا يفسدوا الماء الاّ ما كانت له نفس سائله. مىگويد بر اين كه اين روايت به تمام ادله نجاسات حكومت دارد. چرا؟ چون كه در اين روايات فرض شده است كه آب فاسد مىشود بواسطه وقوع اشيائى و اصابت اشائى. امام عليهالسلام مىفرمايد در آنها، آنهايى كه آب را فاسد مىكنند، حيوانى كه ليس رَو نفس سائله او نيست. يعنى اين فاسد نمىكند. اين ناظر است به آن ادلهاى كه تنجس الماء را به وقوع اشياء نجسه بيان ميكند. مىگويد لا يفسدوا الماء الاّ ما كانت له نفس سائله، در آن حيواناتى كه آب را نجس مىكند يا بواسطه موتش يا بواسطه تفسخ يا امثال ذالك اين آب را نجس مىكنند در آنها ما ليس له نفس سائله نيست. بايد نفس سائله داشته باشد آن حيوان. خوب مقتضاى آن عبارت از اين است كه در ما نحن فيهى كه هست اين دليل را مقدم بكنيم كه اين ناظر به ادله منجسات الماء است. اطلاق هميشه مقرر است در علم اصول نسبت ما بين دليل حاكم و دليل محكوم ديگر نسبت گرفته نمىشود. اگر دليلى گفت اذا شكشت بين ثلاث و الربعه فبن على الربع، فبن على الربع ثم ثلاث احتياط را بكن اين مال شك بين سه و چهار است. دليلى كه مىگويد لا شك لكثير الشك نسبت او با اين دليل من خصوص من وجه است. لا شك لكثير الشك، شك غير ثلاث اربعه را مىگيرد. اين دليل با او كار ندارد. اين شك ما بين الثلاث و الابعه غير كثير الشك را مىگيرد. او كارى ندارد. اين خصوص من وجه است. مع ذالك به نسبت نگاه نمىكند. چون كه حاكم است، ناظر است، اطلاق دليل مخصص، مخصص هم همين جور است. و اطلاق دليل الحاكم مقدم مىشود بر اطلاق دليل العام و بر اطلاق دليل المحكوم اين بلا شبهة، از آن اصول مسلم دراصول است. در ما نحن فيه ايشان مىفرمايد اين روايت لا يفسدو الماء فرض كرده است كه ماء منجسات دارد. از آن مائى كه منجسات دارد، آنى كه نفس سائله ندارد او را بيرون مىكشد. مىگويد اين از منجسات نيست. تفسخ او لم يتفسخ. پس اطلاق اين مقدم مىشود به آن ادله. بعله، روايت اولى حكومت ندارد. اين حكومت در روايت ثانى است كه لا يفسدو الماء.
روايت اولى اين است كه سؤال... يموت فى البئر... قال كلما ليس له دم فلا بأس. تفسخ او لم يتفسخ. اين تفسخ و لم يتفسخ به اطلاق است. اين عموم، عموم وضعى نسبت به افراد حيوان است. اما تفسخ او لم يتفسخ بالاطلاق است حكومتى هم ندارد. مىگويد آن چيزى كه دم و سائله ندارد او منجس نيست. حكومتى ندارد به ادله منجسات. به خلاف مسئله ثانى كه او حكومت دارد. اگر شما اين حكومت را قبول كرديد، فهو. قبول نكرديد نسبت به خصوص من وجه است رجوع به قائده طهارت شود و ادلهاى هم كه ما نداريم مطلقات كه به او رجوع كنيم سابقا گفتهايم. مقتضاى اصل عملى و استسحابى كه هست در ما نحن فيه حكم به طهارت اين بول و خرع آن حيوانى مىشود، مدفوع حيوانى مىشود كه نفس سائله ندارد. بولش كثير بشود يا قليل بشود. بعد سيد قدس الله نفس الشريف مطلبى را عنوان مىكند، كه عنوان بكن بقيهاش بماند. ايشان مىفرمايد، ملاقات غايط در باطن موجب تنجس نمىشود. يعنى اگر از انسانى موقعى كه تخلى مىكند از او هستهاى خارج بشود. از جوفش خارج بشود. هسته خرما مثلا، كه آن هسته خرما اجزاء غايط را با خود حمل نكرده است، هيچ چيزى ندارد صاف است. اين هسته خرما محكوم به طهارت است. ولو در باطن اين ملاقات با غايط كرده است، ولكن بما اين كه خارج مىشود و حامل اجزاء غايط نيست پاك است. بعد مىفرمايد بر اين كه و كذا اگر دودى از شخصى خارج بشود كه متعارف است عند بعض الاشخاص كرمى خارج مىشود كه اجزاء غايط را حامل نيست، او محكوم به طهارت است. ايشان ابتداعا اينجور مىفرمايد. بعد در ذيل كلامش ميفرمايد كه و اما اگر شيئى را از خارج ادخال كردند و در باطن ملاقات با غايط كرد، مثل شيشة الاحتقان كه از خارج وقتى كه وارد مىشود اگر معلوم بشود كه اين شيشه احتقان كه امروز هم محل ابتلاء است ديگر، اين سوزنهايى كه به رگها مىزنند، كه عين همين است. ملاقات با خون مىكند در باطن كه اطلاق عام است. مىفرمايد بر اين حكم، چون كه مختص به غايط نيست. در منى، در دم همين حرف مىآيد. عين همين مسئله است. اگر شىء خارجى ادخال بشود و ملاقات با غايط بكند در باطن، مثل شيشة الاحتقان معلوم بشود كه ملاقات با غايط كرده است، ولو شيشه را كه درمىآوريد اجزاء غايط را حمل نكرده است، صاف صاف است ولكن احوط للاجتناب. اينجا احوط اين است كه اجتناب بشود. حكم مىكند به اجتناب.
مىفرمايد كه اگر شك كنيم كه اصلا اين ملاقات با غايط كرده است يا نه؟ محتمل است آن مقدارى را كه داخل شده است در آن مقدار از باطن غايطى نبوده باشد. اگر شك بكنيم اصل طهارت است. لم يحتم بنجاسته. بدان جهت ايشان مىفرمايد از ماء احتقانى كه بعد از شخص خارج مىشود مايع از احتقان، اگر معلوم بشود ملاقات با غايط كرده است يا اجزاء غايط با او خارج بشوند كه نجس است ديگر و اما اجزاء غايط را ندارد و ملاقات با غايطش را هم نمىدانيم. الله يعلم. اينجور باشد آن هم لم يحكم بنجاسته. حكم به نجاستش نمىشود.
ايشان اگر در شيشه احتقان اين احتياط وجوبى را نمىكرد. احتياط، احتياط وجوبى است. اگر اين احتياط وجوبى را نمىكرد و در اين ماء يحتقانى كه خارجى مىشود عند العلم ملاقات با غايط يا احتياط نمىكرد ما كلام ايشان را به اين حمل مىكرديم كه اين مسئله اولى از فروعات مسئله بول و غايط است كه ايشان مىخواهد بگويد در اين مسئله اولى كه بول و غايطى كه ما گفتيم نجس است، آن بول و غايطى كه خارج بشود. ديگر مخرج طبيعى را ايشان علاوه كرد. اگر بول و غايط خارج بشوند و ظهور پيدا بكنند به خارج بيايد ولو مخرج طبيعى باشد يا غير طبيعى فرق نمىكند. او محكوم به نجاست است. و اما البول و الغايط فى باطن، مادامى كه در باطن هستند لك ضدا و المنى، چون كه اين مسئله يك باب است. اصلا دليلى بر نجاست آنها نداريم. اصل دليلى نداريم كه غايطى كه در جوف است او نجس است. يا بولى كه در جوف است او نجس است. اگر اين احتياط را نمىكرد، و مىگفت آن شيشه احتقان هم پاك است مىگفتيم مراد ايشان اين است كه اين بول و غايط محكوم به طهارت هستند. چرا؟ چون كه دليلى نداريم، ادلهاى كه نجاست بول اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحم. اين مال بولى را مىگيرد كه اصابت بكند. يعنى خارج شده باشد ولا از غير مخرج طبيعى. ولكن بولى كه در باطن است و هكذا روايت نجاست ازره، روايات استنجاع بود و يكى هم همان روايت بود كه... نظير آنها بود كه آنها ازره خارجى هستند. اما الازرة فى الباطن دليلى بر نجاستش نداريم. احتمال هم مىدهيم كه شارع اعتبار نجاست نكرده باشد. چون كه اعتبار نجاست بكند اثر پيدا ميكند. كه آن اثرى كه انشاء الله در تفسير هم مىآوريم. احتمال مىدهيم كه شارع ترتيب اثر نداده است. تا مادامى كه هست، آن پاك است. يعنى اعتبار نجاست ندارد وقتى كه آمد بيرون اعتبار نجاست مىشود. ولكن چون كه شيشه احتقان را اينجور احتياط كرد از آن معلوم مىشود كه ايشان آن غايط در باطن را هم محكوم به نجاست مىدانند. منتهى در ما نحن فيه صحبتى ايشان راجع به ملاقات است، كه شىء طاهر با شىء نجس ملاقات بكند اين را تفسير مىدهد كه طهارتا ملاقات در جوف است. ولكن شى جوفى با شىء جوفى ملاقات كرده است. با نجس جوفى، مثل دودى كه ملاقات با غايط كرده است مىفرمايد آن ملاقات موجب تنجس نيست. و اما اگر شىء غير جوفى كه عبارت از شيشه احتقان باشد، او ملاقات بكند با غايط در باطن نه او نجس مىشود. اين در اين فرع نظرشان به ملاقات است. آن وقت يك شبهه به ايشان مىشود.
خوب چه فرق است ما بين شيشه احتقان و نوايى كه از انسان خارج مىشود. نوا هم شىء خارجى طاهر است ديگر. رفته سفر كرده است، مسافرت كرده است. منتهى فرض بفرماييد بر اين كه اين از مجراى حلق وارد شده است. ملاقات با نجس كرده است. چرا او پاك بشود؟ شيشه احتقان از مجراى ديگر رفته است. او هم از شىء خارجى است، چرا او نجس بشود؟ فرق ما بين اين دو چيست؟ انسان اگر يك درهمى را ببلعد، بعد از دو روز، قاچاقچىها كه اين كار را مىكنند، مىبلعد بعد از دو روز درمىآورد اين شى خارجى است يا جوفى؟ سؤال؟ او استحاله مىشود. ديگر اينجور نفرماييد.
|