جلسه 130
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:130 ب
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
از مخرج الغائط اگر ملوس نبوده باشد به اجزاء الغايط محكوم به طهارت است و اما در جايى كه چيزى از خارج مثل شيشة الاحتقان ملاقات كند با اجزاء غايط در باطن ولو متورسا خارج نمىشود ولكن احوط اجتناب از او است و كذالك در ماء الاحتقانى كه خارج مىشود اگر معلوم بشود كه ملاقات با غايط كرده است در داخل ولو اجزاء غايط با او خارج نشود احتياط اجتناب در او است. عرض كرديم اين حرف را، اگر اين احتياط در ذيل نبود ما حمل كرديم كلام ايشان را بر اين كه ايشان ملتزم است، عين كه اگر در خارج بوده باشد محكوم به نجاست است مثل البول و الدم و الغايط و المنى و نحن ذالك. اينها مادامى كه در باطن هستند و خارج نشدهاند محكوم به نجاست نيستند. آن وقت عين النجس مىشود، يعنى محكوم به نجاست مىشود كه به خارج بيايد. ولكن اين احتياط در ذيل موجب شد كه اين حمل نشود در عبارت او. كانّ در ما نحن فيه نظر ايشان در فرق ما بين اقسام الملاقات است. كانّ ملاقات در باطن در بعضى صور بلا شبة موجب نجاست نيست و در بعضى صور بايد احتياط بشود. و منهنا اشكال مىشود، چه فرق است ما بين آن نوايى كه خارج مىشود از مخرج الغايط و علم داريم كه اين ملاقات كرده است در باطن اجزاء غايط را و ما بين شيشة الاحتقان كه ملاقات مىكند در باطن به اجزاء غايط را. كه هر دو وقتى كه خارج شدهاند غير متلوس هستند و حامل جزئى از اجزاء غايط را نيستند. فرقش چيست ما بينهما؟
عرض مىكنم بر اين كه فقط مجرايشان فرق است كه به باطن رفته است، شيشة الاحتقان در مجر الغايط رفته است و اما نوا از مخرج الحلق رفته است. ولكن على كل تقدير قطعا اين نوا ملاقات با غايط كرده است در باطن. هر دو شىء خارجى است و اين كه محل ورود در داخل چه بوده باشد؟ او دخل در ما نحن فيه ندارد. بدان جهت در اين ابرى كه فعلا مرسوم در زماننا است كه به عروق دم تزريق مىشود روى فرمايش صاحب العروه بايد در آن ابره ولو متلوس به دم خارج نمىشود ولكن بايد احتياط كرد. چون كه ملاك يكى است. پس فرق ما بين النوا و ما بين او چه بوده باشد؟ بعد از اين كه معلوم است كه نوا استحاله پيدا نكرده است. از اجزاء غايط نيست. اين نوا آنجورى كه وارد شده است مثل آن درهمى است كه انسان ببلعد بعد آن درهم غير متلوسا خارج بشود. چه جورى كه اين درهم مجارى غايط را طى كرده است يقينا با غايط ملاقات كرده است. اين هسته خرما هم همين جور است فرقى بينهما نيست. و براى اين كه براى شما روشن بشود حكم اين مسئله من صدرها او ذيلها، ما اقسام و صور ملاقات را متعرض مىشويم كه صور ملاقات كدام صور هستند؟ الصورت الولى كه چهار صورت است. الصورت الاولى اين است، ملاقات باطنيه هم آن عينى كه به خارج بيايد محكوم به عين النجاست است مثل الغايط و دم و المنى. هم آن ملاقى و هم شى طاهرى كه ملاقات با او كرده است در جوف و در باطن هر دو شى باطنى و داخلى هستند. بدون اين كه احدهما شىء خارجى بوده باشد. مثل اين دودى كه از مخرج غايط خارج مىشود غير متلوس، اين شى، شيى است كه متشون فى جوف الانسان است. ملاقات كرده است با غايط. در خود دودى كه هست اشكالى نيست. براى اين كه دود داخل حيوانات است. و سابقا گفتيم كه اصلا حيوان لا يتنجس.
گفتيم ادله تنجس الاشياء از امر به غسل استفاده شده است، حيوان غسل نمىشوند. بدان جهت در حيوانات تنجس ثابت نيست و اين كه مشهور مىگويد بدن حيوان متنجس مىشود و به زوال العين پاك مىشود عرض كرديم اين هم دليلى ندارد. ادله تنجس از امر به غسل الشىء استفاده مىشود. و در حيوانات اينها غسل نمىشود. بدان جهت آن عين مادامى كه بدن حيوان است، آن عين نجس است. وقتى كه آن عين زايل شد ولو به لعاب دهن حيوان كه مرسوم است در مثل گربه و غير ذالك و نحن ذالك عين دم را ازاله مىكنند يا عين دم خودش زايل شد به شىء آخر تنجس آن عين النجس تمام مىشود. تنجس هم دليلى ندارد. انّما الكلام در جايى است كه آنى كه در جوف ملاقات با عين النجس كرده است، او شىء داخلى باشد كه داخل در دود نيست. داخل در حيوان نيست. مثل اين كه مجارى بول كه بواطن انسان است به بول ملاقات مىكند لا محالا، به منى ملاقات مىكند لا محالا. مجراى غايط ملاقات با غايط مىكند بلا اشكال. كه شيئى است باطنى ملاقات كرده است با آن عينى كه آن عين هم در باطن ملاقات حاصل شده است. عين هم در باطن ملاقات حاصل شده است. مىگوييم در اين صورت، بلا اشكال آن طاهر جوفى بواسطه ملاقات با عينى كه محكوم به نجاست است ولو بعد الخروج بواسطه او متنجس نمىشود بلا شبهة و لا ريب. كسى هم الى يومنا هذا شبهه تنجس نكرده است. و دليل است بر اين معنا كه اين طاهر ملاقات باطنى متنجس نمىشود اين را مىشود از ادلهاى استفاده كرد. از رواياتى استفاده كرد. يكى رواياتى كه وارد در مزى و امثال المزى وارد است. كه امام عليهالسلام فرموده است، روايات كثيره و متعددهاى است. در باب وضو ملاحظه بفرماييد. اين مزى بأسى به او نيست و دست و غير دست، ثوب به واسطه او شسته نمىشود. اگر بنا بود مجراى بول به ملاقات البول نجس بشود اين مزى لامحال نجس مىشد. چون كه از همان مجرا خارج شده است. و هكذا دليل بر اين معنا، رواياتى است كه وارد شده است بر اين كه، رواياتى كه وارد شده است هم در باب اخباص و هم در باب فرض بفرماييد احداث بواطن شسته نمىشود. اجواف شسته نمىشود. نه در اخباص و نه در احداث. آنى كه ما مأمور به غسل آن هستيم انّما هى الظواهر. ظواهر بايد شسته بشود. و ام البواطن، آنها امر به غسل آنها نيست. و من الظاهر، ما تنجس را از امر به غسل استفاده مىكنيم كه آن شيئى كه ملاقات كرده است، او بايد شسته بشود. وقتى كه اين روايات را داريم كه جوف شسته نمىشود نه در باب الحدث و نه در باب الخبص. پس در ما نحن فيه آن باطن و جوف شسته مىشود، بعله، دليل مىشود بر اين كه شسته نمىشود يعنى تنجس نمىشود. تنجس در آنجا نيست. مسأله تقدير و تنجس نسبت به بواطنى كه هست، در آنجا نيست.
يك چند تا از اين روايات را مىخوانم. يكى از اين روايات جلد اول احكام الخلوه، باب 29 انّ الواجب فى الاستنجاء غسل ظاهر المخرج دون باطل. در اينجا روايت، روايت دومى است. محمدابن الحسن، شيخ باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى، محمدابن احمد ابن يحيى كه سندش به او تمام است، عن احمد ابن الحسن، احمد ابن الحسن على فضال است. عن عمر ابن سعيد مدائنى عن مصدق، عن عمار عن ابى عبد الله عليهالسلام. اين عمار ابن موسى ثاباتى ولو فتحى است ولكن خيلى حق دارد به گردن شيعه. چون كه خيلى روايات متن كرده است از امام صادق سلامالله عليه در آن بعضى از آن ابواب روايت، منحصر به روايت او است. اينجا منحصر نيست ولكن در بعضى ابواب دليل منحصر به روايت او است. آنجا دارد بر اين كه عن ابى عبدالله عليهالسلام فى حديث انّما عليه ان يغسل ما ظهر منها. اين است بر گردن مكلّف است كه بشويد ما ظهر منها، آنى كه از مقعد ظاهر است، بيرون است او را بايد بشويد و ليس عن يغسل باطنها. اين تكليف را ندارد بر اين كه باطنش را بشويد. شستن باطنى كه هست، اين معمول به نيست. باز دلالت مىكند به اين معنا كه بايد ظاهر نجس مىشود اين در باب استنجاء است. ولكن به ضميره روايات، روايات ديگرى كه خدمت شما عرض مىشود معلوم مىشود بر اين كه، آنى كه مكلف است بر او فقط غسل ظاهر است در مطلق الاخباث. يكى از آن رواياتى كه از اين معنا استفاده مىشود باز موثقه اين عمار ثاباتى است. موثقه ديگر است. كلينى قدس الله نفسه الشريف اين را نقل مىكند. اين صاحب وسايل اين را در باب 24 از ابواب النجاسات جلد دوم نقل مىكند. جلد دوم از ابواب نجاسات، روايت پنجمى است. كلينى نقل مىكند، عن احمد ابن ادريس،... رضوان الله عليه، عن محمد ابن احمد ابن يحيى. همين محمد باز همين سند مكرر است. عن احمد ابن حسن ابن على فضال، عن عمر بن سعيد مدائنى، عن مصدق ابن صدقه، عن عمار ثاباتى، سؤال ابوعبد الله عليهالسلام عن رجل يصير من افه الدم، بينىاش خون مىآيد. هل اريه ان يغسل باطنه؟ وظيفه دارد كه باطن بينى را بشويد؟ يعنى جوف الانف. مراد باطن يعنى جوف را آنى كه در مقابل غير جوف است. قال انّما عليه ان يغسل ما ظهر منه، آنى كه ظاهر است و جوف نيست آن را بايد بشويد. خوب اين معلوم مىشود كه رآف مدخليتى ندارد. دم كه اينجور است، غايط هم اينجور است، ساير نجاسات هم همين جور است. آنى كه ملاقات مىكند عين در جوف را، آن جوف بواسطه اين متنجس نمىشود. اين باب اخباث است روايات ديگر هم هست اين دو تا كفايت است.
اما در باب احداث آن هم همين جور است. در باب احداث ما مكلف به غسل ظواهر هستيم حتى در باب الحدث. دلالت مىكند به او رواياتى. يكى از آن همين باب نمونهاى كه هست يكى را از باب نمونه مىخوانم. يكى از اينها موثقه ابى بصير يا صحيحه ابى بصير است. در باب 29 از ابواب الوضو است. باب 29 از ابواب الوضو روايت، نهمى است. و عن محمد ابن يحيى، كلينى از محمد ابن يحيى العطار نقل مىكند، عن احمد ابن محمد يا عيسى است يا خالد. شازان ابن خليل كه پدر فضل ابن شاز و شازان است رضوان الله عليهما. عن يونس ابن رحمان كه جلالتش واضح است، عن حماد عن ابى بصير. اين حماد عن ابى بصير، حماد ابن عثمان است. از ثقات است، عن ابى بصير، عن ابى عبدالله عليهالسلام سألت عن المزمزة و الاستنشاق، قال ليس هما من الوضو، مز و وضو از استشاق نيست هما من الجوف. آنى كه در مزمزه و استنشاق مىشود او جوف است، ما مأمور به غسل او نيستيم. يك روايت ديگر هم بخوانم كه اوضح از اين باشد، دلالتش. آن روايت در ما نحن فيه روايت ابى بكر دومى است، قال ليس عليك مزمزة و لا استنشاق لانّهما من الجوف. يك روايت ديگر كه تعبير بكند بر اين كه ما مأمور هستيم به غسل ظاهر كه بايد ظاهر را بشوييم. روايت ديگر هم هست مضمونش اين است كه مامور به از جوف هستند و انما عليه ان يغسل ظواهر. كه ملاحظه بفرماييد روايات كثير است.
سؤال؟ اگر نجس بوده باشد بايد جوف بينى را بشويد. طهارت بدن شرط است. عرض مىكنم بر اين كه انما عليه اين كنايه از اين است كه، آنى كه احتياج به مطهر دارد او ظواهر است و اما البواطن احتياج به مطهر ندارند و اينها احتياج به پاك كردن نمىشود. يك كلمهاى بگويم شما را راحت كنم، اصل ما دليل نداريم كه ان الدم، منى، بول، غايط اينها مادام فى الجوف هستند، نجس هستند. ما دليلى به اين معنا نداريم. فضلا از اين كه شىء باطنى را نجس بكند. شيئى كه باطنى هست او را به ملاقات نجس بكند. اصل ادله نجاسات كما اين كه در بول خوانديم و در غايط خوانديم اينها مال خارج است. آنى كه از مخرج خارج مىشود يا از غير المخرج آنى كه بارز مىشود و بروز پيدا مىكند او محكوم به نجاست است ولو محكوم به نجاست است. ولو بروزش اين است كه شكمش چاقو زدند، غايط پريد بيرون. بعله نجس است. و اما مادامى كه فى الجوف است محكوم به نجاست بوده باشد، فضلا از اين كه ملاقىاش را نجس بكند ما به اين دليلى نداريم. بلكه دليل بر خلافش داريم كه دليل بر خلاف يا به جهت اين است كه اينها نجس نيستند يا به جهت اين كه منجس نيستند كه امر شده است كه غسل مال اينها نيست. و منها انشاء الله مىرسيم انشاء الله در باب وضو. اگر شك كرديم شيئى از نجس از ظاهر است يا باطن است، مىگوييم شستنش لازم نيست. چرا؟ چون كه ما مأمور به غسل ظواهر هستيم. پس على هذا الاساس اين صورت اشكالى ندارد. صورت ثانيه كه محل كلام شايد بشود، آن محل كلام در صورتى است كه نجس خارجى كه هست، نجس خارجى داخل بشود به جوف. كه جوفى كه پاك است، فرض بفرماييد نجس خارجى داخل شده است به جوف، آيا اين نجس خارجى كه عين نجس است و منجس است، بلا اشكال غير الجوف را نجس مىكند، آيا اين جوف را هم نجس مىكند يا نه؟ مثل كسى كه شراب خورده است. اين دهنش جوف است، آيا اين دهنش داخل فمش بواسطه اين عرق نجس مىشود يا نمىشود؟ صورت ثانيه اين است كه شىء نجس خارجى داخل شده است به جوف كه آيا جوف را نجس مىكند يا جوف را نجس نمىكند؟ اين هم لا ينقى ريس، سزاوار نيست كسى شك بكند كه جوف باز متنجس نمىشود. جوف متنجس نمىشود به اين شىء خارجى ولو منجس است، ولكن منجس جوف نيست. اين شىء خارجى مثل آنى است كه در بدن حيوان گفتيم. بدن حيوان را خودش نجس است ولكن آن بدن حيوان را نجس نمىكند. اين هم شىء خارجى خودش نجس است ولكن آن شىء خارجى نجس است، مادامى كه استحاله پيدا نشده است ولكن جوف را نجس نمىكند. باز به اين هم مىشود ما استدلال به رواياتى بكنيم؛ يكى از آن روايات آنى است كه در بساق شارب الخمر وارد شده است، در بساق شارب الخمر وارد شده است كه كسى شرب خمر كرده است، بعد بساقش را انداخت و به ثوب من اصابت كرد. امام عليهالسلام كانّ فرمود ليس بشىء مانعنى ندارد. خوب اگر جوف نجس شده بود خوب بساق نجس بود ديگر. ولكن كانّ امام عليهالسلام فرموده است در ما نحن فيه در اين كه فرض بفرماييد، نه ليس بشىء، شيئى نيست، محصورى ندارد. اين روايت در جلد دوم، باب سى و نه از ابواب النجاسات آنجا روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده عن سعد ابن عبد الله، شيخ به سندش از سعد ابن عبد الله اشعرى از كتابش نقل مىكند ان احمد ابن محمد. احمد ابن محمد عيسى است يا خالد، اين سعد ابن عبد الله رضوان الله عليه معاصر با محمد ابن يحيى بوده است. با على ابن ابراهيم قمى بوده است، در طبقه او است. نقل مىكند بر اين كه سعد ابن عبد الله از احمد ابن محمد ابن عيسى يا خالد، عن العباس ابن معروف و عبد الله ابن سعد عن صفوان ابن يحيى باز عن اسحاق ابن عمار، اسحاق نقل مىكند عن عبد الحميد ابن ابالديلم، اين حميد ابن ديلم توثيق ندارد، روايت من حيث السند بواسطه اين شخص ضعيف است. قلت لابى عبد الله عليهالسلام، رجل يشرب الخمس فيبسق، كسى خمر مىخورد بعد بساقش را مىاندازد فاصاب ثوبى من مساقه از بساقش، نه از خمر. قال ليس بشىء، چيزى نيست. ما احتياجى به اين روايت نداريم. اين روايت را ما من حيث تأييد ذكر كرديم. والاّ حاجتى به اين نيست چون كه در ما نحن فيه روايت معتبرهاى داريم كه يكى از آنها اين صحيحه ابراهيم ابن محمود است كه مىخوانم. در اين صحيحه جلد دوم ابواب النجاسات باب 55 روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد كه سندش به احمد ابن عيسى و محمد ابن خالد صحيح است، آن هم نقل مىكند از ابراهيم ابن ابى محمود از اجلا و از اصحاب امام رضا سلام الله عليه است. سألت اب الحسن رضا عليه السلام، عن المرئه وليها قميسها، مرئهاى كه ثوبش چسبيده به خودش. مثلا تنگ مىشود يا عرق مىكند مرئه مىچسبد قميسش به او. او ازارهها، يا ازارش چسبيده است. يصيب من بلل الفرج و هى جنب. به آن ثوب اصابت مىكند از بلل فرج و هى جنب. جنب است اين مرئه. اتصلى فيه، در آن ثوب قبل از شستن نماز بخواند؟ كه بلل از فرج او خارج شده است و به او اصابت كرده است. قال اذا يغتسل صلت فيهما، فقط جنب است غسل بكند. وقتى كه غسل كرد در آن ثوبها نماز مىخواند، اشكالى ندارد.
خوب اين را مىدانيد كه جنابت مرئه غالبا به واسطه جماع مىشود. اينجور است ديگر. عادتا اينجور است ولى احتلام مىشود در مرئه ولكن او توجه كردهايد او نسبت به آن جماع فرض نادر است. جنابت هم كه نوعا مىدانيد با چه مىشود مرئه. اين نجاست فرض بفرماييد در جماء همين جور است. در ظاهر آن جماعى كه هست عادتا همين جور است. منى كه خارج مىشود بواسطه تكرار عمل اين اطراف و اينها آلوده مىشود. فقط از دويدن از باطن به باطن نيست كه منى از باطن به باطن ببرد. آن اطراف چيزى كه هست، بله اينها آلوده مىشود. مىبيند كه فرج نوعا اصابت مىكند اين نجاست خارجيه، چون كه اطراف آن چيزى هست احليل آنها از نجاست خارجيه حساب مىشود. اينها اصابت به فرج مىكند. خوب اگر فرج مرئه نجس شده باشد بواسطه اينها كه باطنه است قهرا بللى كه خارج مىشود، بلل از نجس عبور كرده است و حال اين كه امام عليهالسلام فرمود اشكالى ندارد. علاوه بر اين روايتى كه هست، عنوانى است كه ما، يعنى اين روايت هم عمده است. عمده آنى است كه ما استفاده كرديم در روايات خبث كه ما مأمور هستيم على كل تقدير به غسل ظواهر. جوف را مأمور به غسلش نيستيم. اختصاصى به آن معنى، به آن صورت ندارد. ما مأمور نيستيم كه جوف را بشوييم. پس اگر نجس خارجى داخل بر جوف بشود، جوف نجس نمىشود مأمور به غسلش نيستيم. اين صحيحه هم به اين تقريرى كه عرض كردم دلالت مىكند، بساق الخمر هم مؤيد است. اشكالى ندارد.
انّما الكلام در صورتى، سؤال؟ عرض مىكنم، آن ربطى به اينجا ندارد. عرض مىكنم بر اين كه انّما الكلام در اين است كه مطلب عكس بوده باشد. عكس مطلب بوده باشد. عكس عبارت از اين است كه شىء طاهر خارجى داخل بر جوف بشود و در جوف ملاقات با عين بكند. مثل اين كه در عبارت عروه داشت. مثل شيشة الاحتقانى كه از طاهرا وارد شده است ولكن بر جوف ملاقات با غايط كرده است. يا فرض بفرماييد بر اين كه آن ماء الاحتقانى طاهر است داخل در جوف شده است، ملاقات با عين كرده است. در اين صورتى كه هست اين را مىدانيد بر اين كه اين حكم به تنجسى كه هست، حكم به تنجس در صورتى كه متلوسا خارج بشود اين جاى كلام نيست. كلام در صورتى است كه، اينى كه خارج مىشود اين غير متلوسا خارج بشود. خوب ما مىگوييم اين پاك است. در مقابل احتياط عروه مىگوييم آن احتياط موجب ندارد. بلا موجب است. چرا؟ چون كه آن غايطى كه در داخل است، گفتيم دليل بر نجاستش نداريم تا اين را كه ملاقات با او كرد نجس بكند. خود اين غايطى كه هست يا دمى كه هست در عروق، اين كسى كه سوزن مىزند، به عروق آن، آنى كه با آن سوزن مىزند مثلا آن ملاقات با دم كرده است، اما دم در باطن نبوده است، به كدام دليل؟ ما دليلى نداريم. اينجا يك كلامى فرمودهاند در تنقيهش؛ و آن اين است فرمودهاند در جايى كه نجاست باطنيه حس نشود، يعنى مشاهده نشود، نوعا حسش به مشاهده مىشود. و اما اگر نجاست باطنيه، محسوس بوده باشد يعنى مشاهد بوده باشد. او شىء طاهر خارجى را نجس مىكند. مثل آن دمى كه از لثه انسان خارج مىشود. وقتى كه دهان را باز مىكند يا آن كسى كه لبهايش كوتاه است ديده مىشود. قبل از باز كردن هم. اين اصابت مىكند به آن دندان مصنوعى كه در دهان هست. اين دمى كه از لثه خارج مىشود. آن دندان شىء خارجى است ديگر. اين دندان متنجس مىشود. انسان بايد اين را فرض بفرماييد بايد بشويد بواسطه، اين دمى كه ملاقات كرده است با دم لثه اين محكوم به تنجس مىشود. شىء خارجى ملاقات كرده است با عين، اين عين هم دم است، ملاقات با او كرده است. انسان دستش را كه برد، احتمال مىداد كه خون آمده باشد، دستش را برد، اين انگشتش كه درآمد چيزى نيست. متلوس نيست. ولكن آنجا كه بود در آيينه نگاه كرد، ديد خون است. ولو متلوسا خارج نشده است. ولكن خورده است به خون. در اين صورت نه اين دستش را بايد آب بكشد. اينجور فرمودهاند در تنقيه. چرا؟ به چه دليل؟ دو تا دليل فرمودهاند. يك دليل عبارت از اين است صدق مىكند آن كسى كه اسبعش را به آن دم زد، كه اصاب اسبعش دم را، ولو وقتى كه خارج مىشود در خارج متلوسا خارج نشود. ديگرى هم اين است كه آن دمى كه در لثه است و مشاهد است، مثل اين را نجاست باطنيه نمىگويند. اين نجاست، نجاست ظاهريه است. اين دو كلام را فرموده است. اما كلام دومى، اين كلام دومى قابل تفريق نيست. چون كه اگر اين دم در آنجا دم باطنى نباشد لثه هم جوف نمىشود. ملاقا با لثه كه كرده است، دندان مصنوعى ندارد، طبيعى دارد. اين ملاقات كرده است دم با آن دندانهاى طبيعى آنها هم باطن نمىشوند. چون كه هر دو ديده مىشوند. هم دندان ديده مىشود، و حال اين كه ايشان مىفرمايد دندان نجس نمىشود، طبيعى باشد. جوف است. يا اطراف آن دم، اطراف لثه نجس نمىشود. خوب اگر بنا است اطرافش باطن باشد دمش هم دم باطنى مىشود.
اگر او نجاست خارجيه باشد اين دندانش هم عين خارجى مىشود و حال اين كه نيست. اما آن فرمايش ديگر كه فرمودهاند صدق مىكند اصاب الدم السبع. ما يك روايتى گشتيم، پيدا نكردهايم. شما برويد پيدا كنيد. ما يك روايتى را پيدا نكرديم كه عنوانى بوده باشد كه اذا اصاب الاسبع الدم. يا اذا اصاب اسبع الدمَ. فرق نمىكند، پيدا نكردهايم. فقط آنى كه ما پيدا كردهايم بعد از مدتها گشتن، شما برگرديد، پيدا كنيد فقط صحيحه زراره را پيدا كرديم كه در صحيحه زراره امام عليهالسلام اينجور فرموده است. آن صحيحه زراهاى كه معروف است. دارد بر اين كه در صحيحه زراره در باب 37 از ابواب نجاسات، از جلد دوم روايت اولى است همان كه در استسحاب معروف است. محمد ابن الحسن باسناده عن حسين ابن سعيد عن حماد، عن حريض، عن زراره قلت له اصاب ثوبى دم رآف. بر ثوب من دم رآف اصابت كرده است. اين صدق مىكند به اين كه انسان يك طرف ثوبش را در بينىاش كه خون آمده است ببرد و ثوب متلوسا خارج نشود ولكن يقين كند كه اين اصابت به دم كرد. شايد كسى ادعا كند كه اطلاق اين مىگيرد كه اصاب ثوب دم رآف او غير دم رآف. دم را بگيرد غايط هم همين جور است ديگر فرقى نمىكند ما بين نجاسات. ولكن اين هم جاى كلام است، اين اصاب ثوبى دم رأف، ظاهرش اين است كه دم رآف به ثوب اصابت كرده است. نه ثوب به دم اصابت كرده است. دم به ثوب اصابت كرده است يعنى ثوب حامل دم است. شاهد بر اين است كه فعلمت اثره. من جايش را نشان گذاشتهام. جايش به اين مىشود كه خون به ثوب اصابت كند. نه اين كه آنى كه خارج شده است، و المتلوسا خارج نشده است، اين اگر باشد دم به ثوب اصابت كرده است. ظاهر روايت اين است كه اصاب ثوبى دم رأف، دم اصابت كرده است و اين ظهورش اين است كه ثوب حامل دم بوده باشد. يعنى بعدش هم دارد كه فعلمته اثره نصيب الماء ثم... امام عليه السلام مىفرمايد تغسل. ظاهرش اين است كه ثوب حامل است. و الحاصل حرف من اين است، اگر اسبع را به دهان بگذارد و در لثهاى كه خون در آن ايستاده است به آن اصابت كند ولكن اصابت ضعيف است يا خون ضعيف است به نحوى كه متلوسا خارج نمىشود دم. اين را ما دليل نداريم كه اين دست نجس مىشود. ما حرفمان اين است. ما در اين رواياتى كه گشتيم يك اطلاقى پيدا نكرديم كه شامل اين صورت بشود. تمام رواياتى كه در دم، در غايط در بول در منى و غير ذالك هستند صورت اصابه اينها به ثوب است. كه اينها اصابت به ثوب كردهاند يعنى ثوب حامل اينها است. و رواياتى هم داريم كه ثوب حامل متنجس است. مثل آن عرقى كه ذكرش عرق كرده بود عرق اصابت به ثوب كرده بود. يك جايى داشته باشيم كه شى اصابت بكند به نجاست مثل دم قلته و خارج بشود غير متلوسا ما دليلى پيدا نكرديم، اطلاقى پيدا نكرديم. اصالت الطهاره هم باشد دليل نيست بدان جهت ما در اين صورت ثالثه مثل صورت ثانيه و اولى فرقى نمىگذاريم محكوم به طهارت است.
آن وقت مىماند در ما نحن فيه صورت رابعهاى. صورت رابعه عبارت از اين است كه فقط ظرف الملاقات جوف است. شيئى كه ملاقات كرده است آن شىء شىء خارجى است و آن نجسى كه ملاقات كرده است آن هم نجس خارجى است. ولكن اين نجس خارجى با شينا طاهر در جوف ملاقات كردهاند. بگذاريد يك كلمهاى يادم افتاد اين از بين نرود اين را بگويم قبل از اين كه در اين صورت داخل بشوم. بعضىها كه شىء طاهرى ملاقات با جوف بكند گفتيم نجس نمىشود. با عين نجس در جوف ملاقات بكند شىء طاهرى نجس نمىشود، شىء طاهر خارجى نجس نمىشود... كردهاند به روايتى كه در طهارت القى وارد است. كه فرموده است در آن روايت امام عليهالسلام آن قيى كه انسان در ثوبش مىكند آن ثوب لا بأس به شستن نمىخواهد. خوب قى كه مىكند، قى اگر شىء طاهرى است ديگر، آن مثلا آب است يا مثلا دوايى است يا يك چيزى است مىخورد وقتى كه، برمىگرداند آن را. گفتهاند اين ملاقات با غايط كرده است در معده. اين كه فرو برده است در معده لا محال است كه غايط است و ملاقات با او كرده است. امام عليهالسلام كه مىفرمايد لابأس محكوم به طهارت مىشود. اين استدلال عيبى ندارد. استدلال درستى است. چرا؟ براى اين كه دواى آنى كه در معده است تا مادامى كه به مجراى غايط داخل نشود به آن غايط صدق نمىكند، آنى كه در معده است غايط نبوده باشد. عنوان غايط صدق نكند كه آن طعامى كه در معده هست به او غايط صدق نمىكند مادامى كه از معده رد بشود به مزاى غايط. تا مادامى كه رد نشده است غايط صدق نمىكند. شاهدش اين است كه گوسفند شكمبهاش را كه مىگيريد پاره مىكنيد،... اگر بگويند اين چيست؟ مىگويند همان كثافت حيوان است ديگر.
پس على، سؤال؟ اين نجاست خارجى است. كلام در اين است كه طاهر واقعى برود، اين طاهر واقعى به واسطه آن ملاقات نجس نمىشود. اين استدلال به طهارت القى استدلال صحيحى است. آن وقت كلام مىماند در صورت رابعه. صورت رابعه دو كمله بيشتر نيست. آن صورت رابعه اين است كه شىء خارجى ملاقات كرده است با نجس خارجى ظرف الملاقات جوف است. در اين صورت ما ملتزم هستيم كه صورت خارجى نجس مىشود. ولو يك ظرف ملاقات جوف بوده باشد. مثل كسى كه دندان مصنوعى دارد كه گذاشته است به دهان و آب نجس خورده است. آن دندانها را بايد بياورد بشويد در خارج. اينها متنجس هستند. يا اگر آن دندان، دندانى است كه به لثه گذاشته شده است، بند شده است بايد تطهيرش بكنند. دو دليل در طهارت بود كه نجس نمىشود، نه محكوم به نجاست است. چرا؟ چون كه امام عليهالسلام در آن موثقه امائى كه در ماء متنجس بود امام عليه السلام فرمود اغسل كل ما اصابه... مع الخصوصيتى ندارد. هر نجسى، ولو به قول ايشان شراب بوده باشد. دندان مصنوعى باشد، معدهاش نجس نمىشود. چون كه باطن است ولكن دندانش مصنوعى باشد، اغسل كل ماء اصابه ذالك الماء و مفروض اين است كه دندان مصنوعى شىء جوف نيست. شىء خارجى است. آنى كه ادله گفت مأمور نيستيد بشوييد آن نفس جوف بود. آن جوف را مأمور به غسل نيست. دهان نجس نشده است ولكن آن خون يا اين آب نجسى كه با دندان مصنوعى ملاقات كرده، همين است هذا تمام كلام فى صور الاربعه يبقى الكلام انشاء الله فى بيع قول و الغايط من مأكول و غير مأكول.
|