جلسه 132

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:132 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
حاصل ما ذكرنا در مقام اين بود مجرد اين كه شيئى محكوم به طهارت است و از اعيان طاهره است مجرد اين موجب نمى‏شود كه بيع او صحيح بوده باشد. و اخذ المال باذائه جايز بوده باشد وضعا، يعنى معامله صحيح بشود. كما اين كه مجرد كون شى‏ء از اعيان نجسه است اين موجب نمى‏شود بر اين كه شى بيعش باطل بوده باشد و اخذ المال باذائه من اكله بالباطل بوده باشد. طهارت ملاك صحبت بيع و نجاست ملاك بطلان المعاوضه نمى‏شود. بلكه در معامله كه بيع است، بايد در معاوضه آنى كه در انسان در مقابل او مال ميگيرد بايد ماليت داشته باشد. آن مالى را كه مى‏گيرد در مقابل او مال بدهد. داد و ستد است. دادن مال و گرفتن مال است. اين را عرض كرديم كه اين ماليت در مبى معتبر است، اين به بناء عقلا است. كه عقلا جايى كه مبى ماليت و ارزشى ندارد، آن معامله و آن معاوضه را، معاوضه نمى‏دانند. حتى عرض كرديم اگر شخصى دنگش بگيرد در مقابل اين يك مشت بولى كه هست، بول الحمار كه محكوم به طهارت است ده تومان بدهد مى‏گويند بر اين كه اين بيع نيست. سلب بيع عند العقلا صحيح است. مى‏گويد ديوانگى كرده است. انسان اين قابل خريدن نيست كه. پس على هذا الاساس عنوان معاوضه در صورتى مى‏شود كه آن معوضه، معوض ماليت داشته باشد، تجارتا عن تراز هم همين جور است. ملاك در ماليت طهارت و نجاست نيست. شى اگر طاهر باشد مال مى‏شود و اگر طاهر نبوده باشد مال نمى‏شود. اين جور نيست. مراد در ماليت اين است كه شى منفعت محلله‏اى داشته باشد كه آن منفعت محلله مقصود عقلا بشوند. به حيث اين كه براى آن شيئى كه ذى منفعت محلل است در مقابل بدست آوردن آن شى‏ء بذل مال مى‏كنند در آن شى. بايد اينجور بوده باشد آن شى‏ء. نفعت محلله‏اى داشته باشد مقصوده للعقلا كه بواسطه اين منفعت مقصوده عقلا بذل مال بكنند تا بدست آوردن آن شى. براى بدست آوردن آن شى، بذل مال مى‏كنند. ربما شيئى منفعت محلله دارد و مقصود هم دارد ولكن لكثرة وجوده عقلا بذل مال نمى‏كنند. چون كه همه جا هست، مثل آب در بلاد. آب شيرين را نمى‏گويم. اين مطلق ماء. همه جا آب كثرة وجود منفعت محلله دارد. حيات كل ذى حيات به او مربوط است. بلكه غير ذى حيات هم انتفاع از او موقوف است كثيرا به آب. مقصوده للعقلا است. و لاكن لكثرة وجودهى بذل مال به او نمى‏كند بدان جهت شيئى اگر منفعت محلّله‏اى داشته باشد، منفعت محلّله لازم نيست منفعت محلّله على الاطلاق بوده باشد. ولو محلّله عند موارد ضرورة و الاضطرار بشود. مثل ادويه‏اى كه در دواخانه‏ها مى‏فروشند. يا بعضى علفيّاتى كه آنها نادر است. براى بدست آوردن آنها بذل مال مى‏كنند ولو بعض ادويه استعمالشان حتّى طبّاً در حال ضرورت است و مى‏نويسند كه در غير فلان آن حال اين نبايد استعمال بشود. ولكن چون كه يك منفعت محلّله‏اى دارد ولو عند الضّروره آن منفعت محلّله مقصود عقلا است از آن شى‏ء. آن شيئى كه هست عند العقلاء منفعت محلّله‏اى كه منفعتى كه مقصود از او است همان منفعت در حال اضطرار است. اين موجب مى‏شود ماليّت را سابقاً اينجور مثال مى‏زديم مى‏گفتيم ببينيد عقلاء را اين چتر نجاتى كه آن خلبان در طيّاره دارد كه آن چتر نجات او را در موارد اضطرار استعمال مى‏كند. آن وقتى كه مضطرّه مى‏شود به حقوت على الارض در حال اضطرار به جهت خلاصى نفس خودش استعمال مى‏كند. مع ذالك عند الاضطرار عقلائى اين ماليّت‏
دارد منافات با ماليّت ندارد كه قيمتش هم خيلى فرض كنيد گران است. ساير اشياء هم همين جور است. اگر عند الضّروره يك منفعتى داشته باشد كه او مقصود للعقلا است و شى‏ء به واسطه آن عزّت وجودى كه به علّت وجودى كه دارد مثل المانى است فى شاطه الفرات. ماليّت دارد عقلاء بذل مال مى‏كنند همين مقدار كافى است در بيع او و منهنا اين كه مثلاً گفتيم بول الحمار را نمى‏شود فروخت بيعش صحيح نيست ولو بول الحمار هم باشد متداعى مى‏شود عند الضّروره و لكن اين منفعت مقصوده للعقلاء بوده باشد كه به ازائش مال بدهند كه تملّك كنند به ازاء المال اين جور منفعت مقصوده‏اى ندارد ولو منشأش اين است كه لكثرة الوجود چون كه شاش گربه و شاش حمار همه جا پيدا مى‏شود. لكثرة الوجود است. آنجايى كه شى‏ء قلّت نوعى پيدا كرد به حيث اينكه منفعت مقصوده هم دارد ولو منفعت مقصوده‏اش عند الاضطرار است كه آن عقلاء اين اضطرار را در نظر مى‏گيرند مثل اضطرارى كه در ادويه و در مثل مضلّه طيّاره است. در نظر مى‏گيرند اينجور بوده باشد بله اين ماليّت دارد و هيچ عيبى ندارد. ما عرض كرديم كه اينجور منفعت محلّله در بول مثل الحمار و البقر و امثال ذالك غنم اينجور منفعت محلّله نيست. محلّله مقصوده للعقلاء بوده باشد به حيث اينكه به ازائش مال بذل كنند لا اقل در مثل زمان ما اينجور نيست. چون كه ماليّت ندارد، بدان جهت معاوضه بر اين صحيح نيست.
و امّا فرض بفرماييد نجس بوده باشد شيئى ولكن منفعت محلّله مقصوده داشته باشد مثل، عضره رؤس حيوان مأكول الحم گفتيم منفعت محلله مقصوده دارد. اگر اينجور هم شايد بوده باشد كه عضره انسان منفعت محلّله مقصوده‏اى دارد كه براى تثميت مزارع و امثال ذالك اين را عقلاء در مقابلش بذل مال مى‏كنند براى بدست آوردنش. اگر اينجور بوده باشد بيعش عيبى ندارد. جايز است اگر اينجور شد. در دم كه همينجور است در دم انسان. دم انسانى كه تزريق مى‏كند ولو عين النّجس است ولكن بمانا انّه براى بدست آوردن او بذل مال مى‏كند و آن در مورد اضطرار منفعت دارد. آن مورد اضطرار مقصوده للعقلاء است. منظور عقلاء است. بدان جهت عقلاء به واسطه بذل مال كه در مقابل اين مى‏كنند، بدان جهت اين عيبى ندارد. بيعش عيبى ندارد. مجرّد نجاست مانع نمى‏شود. منفعت محلّله مقصوده للعقلاء دارد. بيع صدق مى‏كند. شراع الدّم صدق مى‏كند. وقتى كه همينجور شد، كما اينكه مى‏بينيد ديگر عيبى ندارد مثل ساير اينها است. مجرّد نجاست مانع نمى‏شود. چرا؟ براى اينكه آن كه مانع در ما نحن فيه گفته مى‏شود، دو چيز است. يكى اجماع منقول است كه اجماع نقل شده بود به اعيان نجسه. اينها را نمى‏شود خريد و فروش كرد. يكى هم روايات عامّه بود كه روايت تحف العقول است. كه آن روايت تحف العقول اين است كه وجوه نجس را نمى‏شود بيعها و شراعها حرام است. در يك روايت نبوى هم هست كه سند ندارد انّ الله اذا حرّم شيئاً حرّم ثمنه. حرّم شيئاً ولو حرمت وضعى را هم بگيرد كه ما گفتيم بعيد نيست. انّ الله اذا حرّم شيئاً يعنى نجّس شيئاً شيئى را نجس قرار داد حرم ثمنه ثمنش حرام مى‏شود. اين روايات عامّه بود كه يكى روايت عامّه است و يكى هم روايت تحف العقول است. عرض كرديم به هيچ كدام از اينها نمى‏شود قاعده استثناء كرد كه بيع نجس جايز نيست. چرا؟ براى اينكه ما اينجور عرض كرديم كه يك دفعه ديگر هم توضيح مى‏دهم. اين كار ما است از اوّل فقه تا آخر فقه. ما اين را ملتزم هستيم. كه ربّما موجب مى‏شود عمل فقهاى قدماى اصحاب ما، وقتى كه به روايتى عمل كردند يا از روايتى اعراض كردند موجب مى‏شود كه ما هم به آن روايات اعتماد بكنيم. اين و فى جمله‏اش را قبول داريم. ولكن اين جاى مشخّصش كجا است؟ كجا است كه ما اين كار را مى‏كنيم؟ ما آنجايى اين كار را مى‏كنيم كه آنى كه مشهور بر طبق او فتوى داده‏اند يك روايت ضعيفه‏اى بوده باشد و در مقابلش يك روايت صحيحه‏اى است. يا روايات صحيحه‏اى است. كه روايات صحيحه، مضمونشان مطابق با احتياط است. و آن روايت ضعيفه يا روايات ضعيفه مضمونشان مخالف با احتياط است. مع ذالك فقها آن روايات صحيحه قويّه را طرح كرده‏اند و بر طبق اين يك روايت ضعيفه فتوى داده‏اند. يا روى دو روايت ضعيفه فتوى داده‏اند. مثلش را چند روز سابق گذشت ما رواياتى داشتيم صحيح كه دلالت مى‏كرد بول خيل و بغار و حمير نجس است. دلالت مى‏كرد كه بايد لباس را بشورى. بولشان. در مقابل يك روايتى داشتيم كه يكدانه روايت بود و دو تا بود كه اينها دلالت مى‏كردند كه نه بأسى نيست. عيب ندارد. عرض كرديم بر اينكه اين روايات هم من حيث السّند ضعيف بود. مع ذالك ما مى‏بينيم كه تسالم اصحاب ما اين است روايات دالّه بر نجاست را عمل نكردند كه با وجودى كه مطابق با احتياط است و اين روايات را عمل كردند. عرض مى‏كنيم در مثل اين مورد در روايات صحيحه موهم پيدا مى‏شود. اگر انسان هم بتواند از خود روايات قرينه‏اى يا از خارج قرينه‏اى بياورد كه اينها به روايت ضعيفه عمل كرده‏اند نه به جهت اينكه اينها مخالف با عامّه بودند. نه به اين جهت بود. اين جهتش را هم بتواند تصحيح كند كه ما از خود روايات قرينه ذكر مى‏كرديم كه در خود روايات قرينه‏اى هست كه اين روايات دالّه بر نجاست به جهت بيان حكم واقعى نيست، خوب از آن روايات صحيحه اعراض مى‏كند عمل نمى‏كند. كما اينكه ما هم عمل نكرديم. و امّا اگر عكس بشود، يك رواياتى بوده باشد ضعيفه و لكن مضمونشان مطابق با احتياط است. مخالف با احتياط نيست. اينجا ببينيم كه مشهور به اين روايات ضعيفه عمل كرده‏اند. اين مى‏گوييم جابر ضعف روايات نمى‏شود. اينجور عمل جابر ضعف روايات نمى‏شود. چرا؟ چونكه اين اخبار مطابق با احتياط است و اينها مطابقت با احتياط را در اينها قرينه گرفته‏اند و بر طبقش عمل كرده‏اند. چونكه خود اين طايفه رئيسشان شيخ الطّائفه است در خود عُدّه فرموده است، يكى از قرائنى كه موجب مى‏شود اعتماد به خبر را او مطابق با اصل بوده باشد. كه آن اصل همان حكم العقل است كه اشياء على الحضر هستند يا على التوقّف هستند مطابق با او بوده باشد. اگر مطابق با او بوده باشد كه احتياط مى‏شود در نتيجه. او عمل مى‏شود. آنها روى اين اصل عمل كردند. ديدند اين روايت تحف العقول كه در او دارد اشياء نجس را نمى‏شود خريد و فروش كرد، اين مطابق با احتياط است و بر طبق اين عمل كرده‏اند. اگر مشهور قدما هم فتوى داده باشند كه بيع اعيان نجسه جايز نيست، اين روايتى كه در ما نحن فيه روايت تحف العقول است به اين روايت اعتماد كرده‏اند. در روايت تحف العقول همينجور است كه والخمر او شى‏ءٍ من وجوه النّجس فهذا كلّه حرامٌ محرّمٌ لانّ ذالك كلّه منىٌّ ان اكله و شربه و لبسه و ملكه و امساكه و تقلّبه و جميع تقلّبه فى ذالك حرامٌ اين تكّه‏اى كه هست، اين تكّه را خود فقها فتوى نداده‏اند. خود فقها اين تكّه را نگفته‏اند كه متسالم است كه انتفاع به اعيان نجسه عيبى ندارد. خواهيم گفت.
امّا اين تكّه‏اش را كه، بيعش جايز نيست حرام است و محرّم است من حيث الاكتساب اين تكّه‏اش را اخذ كرده‏اند چون كه مطابق با احتياط است. انّ الله اذا حرّم شيئاً حرم ثمنه مطابق بر احتياط است و بر طبقش گفته‏اند كه اعيان نجسه را نمى‏شود خريد و فروش كرد. اين احتمال هست. وقتى كه اين احتمال شد، ما كه اين مطابقت احتياط را كه قرينه صحّت خبر نمى‏دانيم خبر را معتبر نمى‏كند اين اخبار هم كه يكى نبوى است و يكى هم اصلاً مرسله است و سند ندارد تحف العقول نقل مى‏كند اين روايت را از امام صادق (ع) كه وسائطش را نمى‏دانيم چه كسانى هستند خود صاحب كتاب تحف العقول عيبى ندارد. امّا از چه كسى نقل مى‏كند، از چه كسانى نقل مى‏كند، وسائطش را نمى‏دانيم اين براى ما حجّت شرعى نمى‏شود روز قيامت. كه كسى فتوى بدهد. احتياط بكند كسى عيبى ندارد. فتواى بر اينكه اين بيعش باطل است، معاوضه‏اش باطل است با وجود اينكه مطلقات حلّل الله بيع مى‏گويد صحيح است، كار را نكند در خارج. يا فتواى به احتياط بدهد باز هم مطلبى است و امّا فتواى به بطلان بيع و شراع ما اين را نمى‏توانيم. پس در ما نحن فيه بما اينكه اين نصوص، اين روايات كه من حيث السّند ضعيف هستند و مطابق با احتياط هستند وجه عمل و وجه فتوى به مشهور محتمل از همين بوده باشد مطابق با احتياط اينها بوده باشند اين براى ما دليل نمى‏شود از مطلقات لغويّت كنيم.
و امّا در جايى كه شى‏ء طاهر است و ماليّت ندارد، آنجا على القاعده مى‏گوييم كه حلّل الله بيع دليل امضاء نمى‏گيرد. اين بيع نيست كه دليل امضاء بگيرد. بدان جهت مى‏گوييم كه شى بايد ماليت داشته باشد ثم بعد از ماليت به نحوى كه اخذ مال باذائه اكل مال به باطل نشود ثم وقتى كه اين جور شد معامله بر او صحيح مى‏شود. عين عين طاهره بوده باشد، چه عين عين نجسه بوده باشد. كه عين نجس را توجه كرديد، انسان مى‏فروشد منفعت محلله مقصوده‏اى دارد. اگر ازره غير مأكول اللحم هم از اين قبيل شد، ولو فى بعض البلا، ولو فى بعض الاصول مى‏گوييم عيبى ندارد. كما اين كه شى‏ء طاهر يك زمانى فرض كنيد عزّت الوجود داشت، ماليت پيدا كرده بود يا ماليت داشت چون كه خيلى بود، يا رسم بود خوردنش. چون كه على الاطلاق گفتيم خوردنش بول ابوال طاهره على الاطلاق جايز است. رسم بود كه صبحانه مى‏خوردند. بعله، ماليت داشت عزّت الوجود داشت، مثل شير بود. فعلا فى زماننا اينجور نيست. فعلا اين ابوالى كه هست، اين ماليتى ندارد بدان جهت محكوم به فساد است اين كل ما ذكرنا بود. هذا كله على القاعده بود اما كلام در روايات خاصه است. على القاعده بيع الازره گفتيم در مورد اين كه ماليت دار، بيعش عيب ندارد ولكن در بيع الازره يك روايات خاصه‏اى وارد شده است كه از آن روايات استفاده شده است كه بيعش مثلا جايز نيست. يكى از آن روايات در ما نحن فيه روايت همان يعقوب ابن شعيب است كه در باب 40 از ابواب ما يكتسب به جلد 12 است باب چهل از ابواب ما يكتسب به، روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده عن حسن ابن ثمائه، كه سندش به او صحيح است به كتاب حسن ابن محمد ثمائه آن هم نقل مى‏كند از على ابن مسكين يا على ابن سكن، هر كدام بوده باشد مجهول است نمى‏دانيم كيست. عن عبد الله ابن وضّاح عن يعقوب ابن شعيب عن ابى عبد الله عليه‏السلام قال ثمن الازرة من السهد است، يعنى باطل است. مثل ثمن الخمر، يعنى ماليت ندارد. يعنى شارع القاء ماليت كرده است از ازره. بدان جهت وقتى كه شارع القاء ماليت كرد ولو عندالعقلا ماليت هم داشته باشد چون كه شارع القاء ماليت كرده است بيعش باطل مى‏شود. مى‏شود اكل مال به باطل. در خمر هم همين جور است. عند العقلا ماليت دارد ولكن شارع القاء ماليت كرده است. شارع مى‏تواند هم از فعل القاء ماليت بكند كما فى الافعال المحرمه هم مى‏تواند از عين القاء ماليت بكند. ولكن در مقابل اين يك روايت ديگرى هست كه روايت محمد ابن مضارب است يا محمد ابن مصادف، دو جور، ضبط شده است كه مصادف است يا مضارب؟ روايت سومى است و باسناده عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى يا خالد باشد عيبى ندارد عن الحجال، عبد الله محمد ابن حجال است از ثقات است عن سعلت ابن ميمون است كه از اجلا است عن محمد ابن مضارب يا مصادف كه اين محل كلام است، توثيقش محل كلام است. بعضى‏ها تضعيف كرده‏اند، بعضى‏ها توثيق، لااقل مثل اين كه مدح مائى دارد اين شخص. آنجا دارد قال لا بعث بيع الازره، به بيع الازره بحثى نيست. پس اين را روايت اولى متعارض مى‏شود.
شيخ انصارى در مكاسب نمى‏دانم نگاه كرده‏ايد يا نه؟ نقل فرموده است كه آن ازره اول را شيخ الطائفه نقل كرده است كه حمل مى‏شود به ازره انسان و اين ازره ديگر حمل مى‏شود بر روس بقر و غنم و امثال ذالك كه گفتيم ماليت دارد و بيعشان عيبى ندارد. مراد از ازره اين است. خوب اشكال كرده‏اند كه اين جمع، جمع تبرئى است مثل اين است كه يك روايتى بشود اكرم العالم، يك روايتى بشود لا تكرم الفاسق. بگوييم اينها من خصوص من وجه است. مراد بگوييم كه اكرم العالم يعنى عالم فرض بفرماييد، عالم عادل. لا تكرم الفاسد يعنى جاهل فاسق. اين دو تا معارضه‏اش رفع مى‏شود به چه بيان بگوييم؟ بگوييم قدر متيقن كه مى‏گويد اكرم العالم، عالم عادل را مى‏گويد اين كه نمى‏شود عالم عادل اكرامش مطلوب بشود عالم عادل نشود. آن هم كه مى‏گويد لا تكرم الفاسد قدر متيقنش آن جاهل بيچاره است، آن قدر متيقن است. چون كه علم هم ندارد. اين بگوييم معارضه رفع شد. اين جمع تورعى است بايد در جمع بين المتعارضين جمع عرفيه باشد. مجرد قدر متيقن بودن در روايتين موجب نمى‏شود بر اين كه يكى قرينه ديگرى باشد. اينجا هم كانّ فرموده‏اند قدر متيقن از چمن الازرة سهد، يقينا ازره انسان هست. اين روايت كه مى‏گويد ثمن ازره لا بعث به يقينا آن روس بقره و آنها است. آنها يقينى است، پس تعارض برداشته شد اين مى‏شود جمع تبرئى، شيخ انصارى در مكاسب خواسته است اين جمع را توضيح بفرماييد به چه چيز توضيح فرموده است؟ به اين موثقه ثمائة ابن مهران توثيق كرده است، در موثقه ثمائة ابن مهران كه روايت دومى است، اينجور دارد و باسناد الشيخ احمد ابن يحيى، كتاب احمد ابن يحيى است عن محمد ابن عيسى العبيد، همان محمد ابن احمد ابن يحيى اشعرى قمى صاحب نوادر الحكمه از محمد ابن عيسى عبيد نقل مى‏كند كه سابقا گفتيم كه شخص جليلى است، عن صفوان ابن يحيى عن مصمع، مصمع ابن ابى مصمع اين مصمع عن ابى مصمع غلط نسخه است. مصمع ابن ابى مصمع كه همان مصمع ابن عبد الملك است كه از اجلا است. عن ثمائة ابن مهران نقل مى‏كند قال سأل اباعبد الله عليه السلام و ان حاضر انى رجل ابى الازره، گفت من كسى هستم كه ازره را مى‏فروشم. فما تقول؟ چه مى‏فرماييد، رأى شما چيست؟ قال حرام، بيعها و ثمنها امام فرمود كان بيع و شراعش حرام و قال لا بعث بيع الازره. شيخ، شيخ ما، يعنى شيخ انصارى فرموده است امام عليه السلام به مخاطب واحدى كه مى‏گويد بيع الازرة و شراعه حرام و بيع ازرة جايز به يك شخص مى‏گويد اين قرينه قطعى است بر اين كه مرادش از آن ازره درحرام كه بيع ازرة حرام غير از آنى است كه قولش هست و لا بعث بيع الازره، بيع به ازره عيبى ندار. والاّ او مى‏گويد اين چه شد؟ اين تناقض شد. پس معلوم مى‏شود بر اين كه مراد از اين ازره دو چيز است. در اولى همان ازره انسان مى‏شود، كه حرام. و دومى كه لا بعث ازره يعنى روس و اينها لا بعث اينجور مى‏شود. والاّ ممكن نيست به مخاطب واحد اينجور بفرمايد امام عليه السلام. كه بفرمايد حرام بيعها و ثمنها و بفرمايد لا بعث بيع الازره اين نمى‏شود، مگر اين كه مراد دو تا بوده باشد از ازره. اين كلام شيخ هم فرض بفرماييد درست نيست. (طرف ب).
اولا معلوم نيست كه امام عليه السلام در يك مجلس فرموده است به اين شخص كه حرام بيعها و ثمنها و در يك مجلس ديگر، در همان مجلس هم كه هميس سؤال را كرد پشت سرش فرمود را بأس بيع الازره. اين نيست. فرمود حرام بيعها و شراعها در مجلس ديگر هم به كسى ديگر فرموده بود لا بعث بيع ازره. اين شخص جمع درنقل مى‏كند. روايت را كه نقل مى‏كند جمع بين الروايتين مى‏كند. جمع در روايت مى‏گويند. شاهدش هم همان كلمه قال است كه تكرار شده است. اينجور است، سأل اباعبد الله عليه السلام انا حاضر، فقال الرجل انى رجل ابيع الازره، ما تقول؟ قال الامام عليه السلام حرام بيعها و ثمنها و قال الامام عليه السلام لا بعث بيع الازره. كى گفت اين را؟ در مجلس ديگر. ندارد كه به همان شخص در همان مجلس. اين دو كلام را متصلا فرمود. على هذا اين مى‏شود روايتين متعارضتين، جمع عرفى ندارد. جمع عرفى كه ندارد چون كه ظهور با همديگر متنافين هستند، از كار مى‏افتد بايد رجوع به قاعده اوليه بكنيم، قاعده اوليه اگر ازره ماليت داشته باشد حلل الله البيع است نداشته باشد كه لا تأكلوا اموالكم، بينكم بالباطل است چون كه ماليت نداشته باشد اكل المال بالباطل مى‏شود. بعد سيد قدس الله نفسه الشريف در عروه مى‏فرمايد ولكن انتفاع به بول غير مأكول اللحم كه گفتيم بيعش، سؤال؟ متعارضين هستند ديگر. جمع عرفى ندارد. آن موافق با قائده است. او سند نمى‏خواهد. محمد ابن مصادف معتبر باشد بر طبق قاعده است. مى‏گويد لا بعث بيع الازره.
قاعده اولى همانى است كه اگر ماليتى دارد كه اكل مال به باطل نمى‏شود احلل الله بيع مى‏گيرد و اشكالى ندارد، اشكالى ندارد، بقيه داستان در مكاسب است مراجعه بفرماييد هر چه هست آنجا ذكر كرده‏ايم.
بعد مى‏ماند اين كلامى كه مرحوم سيد ذكر كرده است ولكن لا بعث بانتفاع بهما. اين بول غير مأكول و ازره غير مأكول كه بولش را گفته‏ايم بيعش جايز نيست چون كه ماليت ندارد. و اما ازره اگر ماليت داشته باشد عيبى ندارد بيعش مى‏فرمايد انتفاع به اينها جايز است. انتفاعى كه در آن انتفاع طهارت شرط نيست. مثل اين كه فرض كنيد تسميط المزارع و امثال ذالك. خوب معلوم است ديگر كل شى‏ء حلال، حتى تعرفن حرام. ما نمى‏دانيم كه آيا انتفاع به اين در تسميط و امثال تسميط حلال است يا حرام؟ غايت الامر شك مى‏كنيم. لشى لك حلال مرجعش است و دليلى هم بر حرمت نداريم. چون كه حرمت تصرف فقط در اين روايت طرف العقول ذكر شده بود كه جميع تقلب در وجوه نجس حرام است. يعنى جميع تصرفات. ولا انتفاعى بوده باشد كه عرض كرديم اين اصلش هم خود روايت كه ضعيف است اين تكه‏اش معرض عنه اصحاب است. اصحاب بر طبقش فتوا نداده‏اند. چون كه احتمال به اين معنا نيست كه انتفاع به اين جايز نبوده باشد شرعا. مى‏ماند فرض بفرماييد قول خداوند كه فرموده است و رجس فحجر، گفته‏اند كه فرّج يعنى نجس، فحجر از او اجتناب بكن. اين انتفاع از اين نجس مخالف با قوله سبحانه و تعالى است. اين را هم جوابش را ديروز عرض كرديم، همان است، و رجس معنايش نجس شرعى بوده باشد اين معنا هيچ ثابت نشده است رج و رجس محتمل است همان معناى پليد بوده باشد كه يا ظاهرش هم همان معناى پليد است يعنى كار پليد. از كار پليد اجتناب بكن، كار پليد يعنى كارى كه محرم است شرعا. فعلا كلام در اين است كه اين انتفاع پليد است بينها كه پليد نيست. كه ذكرنا كه اصالت العليه مى‏گويد نه پليد نيست.
سؤال؟ يا عين مى‏شود يا فعل مى‏شود. يكى از اينها است. سؤال؟ عين پليد را اجتناب بكن، يعنى اجتنابش محل كلام نيست. اجتناب را كه كسى نمى‏خورد، نمى‏ياشامد. آقا خود اين برداشتن و بيرون انداختن تقلب است، تصرف است. كه اين را نمى‏شود گفت جميع تقلب در او امساك برداشتنش به مزرعه ريختنش حرام است، اين معنا كه محتمل نيست. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست، اصالت الاباه غايت الامر وجوب او مى‏شود. دليلى نيست. آن وقت مى‏رسيم به مطلبى كه، به مسئله‏اى كه ايشان شروع مى‏فرمايد كه عنوان كنم ببينم كجا مى‏رسد.
ايشان در عروه اينجور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد بر اين كه اگر حيوانى بوده باشد، اگر حيوانى بوده باشد كه مردد بشود ما بين مأكول و غير مأكول يعنى بول و خرعه از حيوان، مردد بشود بول و خرع حيوان غير مأكول اللحم است تا نجس بشود يا اين بولى كه در اين مكان هست، بول حيوان مأكول اللحم است، اگر بول و خرع مشتبه بشود، كونه من مأكول اللحم او كونه من غيره مأكول اللحم يحكم به طهارته. حكم مى‏شود كه بول پاك است يا خرع پاك است. و آن حيوانى كه شك داريم بر اين كه مأكول اللحم است يا غير مأكول اللحم اكل آن حيوان، لحم آن حيوان اكل نمى‏شود، جايز نيست. مى‏فرمايد اكل لحم آن حيوان جايز نيست ولكن بول و خرعش محكوم به طهارت است. ايشان ما بين اين دو فتوا جمع كرده است. فرموده است حيوانى كه مردد است ما بين المأكول و غير المأكول كه قهرا بولش مردد مى‏شود كه بولش مأكول است يا غير مأكول. بول پاك است، ولكن اكل لحم آن حيوان جايز نيست. خوب اين را مى‏دانيد كه اين مردد شدن اين بول، ما بين اين كه بول مأكول اللحم است يا غير مأكول اللحم طهارتا به شبهه حكميه مى‏شود. مثل اين كه كما اين كه بعضى‏ها احتمال داده‏اند، نتوانستيم دليل اقام بكنيم كه ارنب غير مأكول اللحم است. اكل لحمش حرام است، مثل بعضى رواياتى داريم كه دلالت مى‏كند مأكول اللحم است. و انسان فقيه، نتوانست ما بين اين روايات معالجه كند بعض را قرينه بر بعض ديگر بگيرد. مردد شد به شبهه حكميه فقيه كه ارنب مأكول اللحم است يا غير مأكول اللحم؟ مى‏فرمايد بول و خرعش پاك است ولكن خوردن خودش، ذبح بشود و خورده بشود جايز نيست. طهارتا شبهه، شبهه حكميه مى‏شود. و اخرى شبهه شبهه موضوعيه مى‏شود، اصل شبهه، شبهه موضوعيه است. مثل اين كه بولى ديده‏ايم، بولى يا خرعى را در زمين ديده‏ايم نمى‏دانيم اين بول از شاط است يا از كلب است. از حيوان مأكول است يا حيوان غير مأكول اين مدفوع، مدفوع حيوان مأكول است يا غير مأكول است. اين را نمى‏دانيم. ديده‏ايم حيوانى شب است اينجا تقود كرد و بول كرد و فرار كرد. اما نمى‏دانيم كه آن حيوان چه بود. فرض كنيد مأكول شاط بود، غنم بود يا اين كه غير مأكول بود. حيوان ديگرى بود. گربه بود. اگر مشتبه بشود باز ايشان مى‏فرمايد در شبهه موضوعيه بول طهارت محكوم به طهارت است. خوب چرا محكوم به طهارت است؟ اين دليلش اين است كه بول خرع را نمى‏دانيم نجس است يا پاك؟! كل شى‏ء طاهر حتى تعلمنه قذر. كه نمى‏دانيم تا مادامى كه قذارتش معلوم نشده است اصل طهارت است. قاعده طهارت جارى مى‏شود. فرقى هم ما بين شبهه موضوعيه و حكميه ندارد. هر دو مورد اصالت الطهاره و قاعده طهارت است. فقط فرقش اين است كه در شبهات موضوعيه‏اى كه هست فحص لازم نيست. انسان مى‏تواند چراغ دستى را بياندازد ببيند آن حيوان كدام حيوان بود كه اين كار را كرد و فرار كرد. فحص لازم نيست. مى‏تواند ببيند هم خوب نگاه كند. چشمش را مى‏تواند ببندد بگويد انشاء الله اين بول پاك است. كه اصابت به ثوب من كرد. فحص لازم نيست در شبهات موضوعيه. ولكن در شبهات حكميه رجوع به اصالت الطهارت بايد بعد الفحص بشود. چون كه در شبهات موضوعيه بايد مجتهد فحص كند اگر دليلى پيدا نكرد بر نجاست بول و خرع، آن وقت مى‏تواند به كل شى طاهر تمسك بكند. چرا؟ فرقش چيست؟ فرقش ادله وجوب تعلم الاحكام است. ادله‏اى كه دلالت كرده است بايد احكام واقعيه ياد گرفته بشود احكام وقايع ياد گرفته بشود، جهل در آنها كه من ياد نگرفته‏ام عذر نيست، يوم القيامه مقتضاى آنها اين است كه بايد فحص كند. اگر نتوانست ياد بگيرد، ديگر تعلم ممكن نشد، رسيد به روايتين، متعارضتين مجهد و يكى هم قرينه بر ديگرى نيست مورد، مورد اصل عملى شد، آن وقت ديگر مى‏تواند. چون كه تعلم ديگر علم به حكم واقعى ممكن نيست. رجوع به كل شى طاهر بكند، كل شى حلال بكند. و اما در شبهات موضوعيه ادله اصول كه كل شى طاهر حتى تعلمنه قذر تا ندانستى پاك است. تحصيل موضوع هم كه لازم نيست، علم كه لازم نيست. تحصلى موضوع. تا مادامى كه نمى‏دانم پاك است. حتى اگر بخواهم چشمم را باز كنم مى‏دانم كه چيست؟ نجس است يا پاك است؟ لازم نيست چشم را باز كند و چراغ را روشن كند. ادله كل شى حلال حتى تعرف انه حرام كل شى طاهر حتى تعرف انه قذر مى‏آيد.
سؤال؟ تعليم، تعلم احكام است. اينجا حكم را مى‏دانم كه بول شاط پاك، بول سنور، گربه نجس. حكم را مى‏دانم. شك در موضوع است كه اينجا شاش كرد، گربه بود شاش كرد يا غنم بود. اين تعلم احكام نيست اين علم به موضوع است. در ما نحن فيه ادله وجوب تعلم الاحكام نيست بدان جهت اصل جارى مى‏شود. يك كلامى نقل كنم از صاحب جواهر، ايشان در ذيل جايش را نشان مى‏دهم، ايشان در ذيل اين كه حيوان غير مأكول اللحم غايت نفس سائله نداشته باشد، قيد اين كه حيوان غير مأكول اللحم بايد نفس سائله داشته باشد كه اگر نفس سائله نداشته باشد آن بول و خرعش پاك است. سابقا گذشت. غير مأكول اللحم بايد نفس سائله داشته باشد، آن وقت نفس سائله داشت بول و خرعش نجس مى‏شود. آن جا ايشان مى‏فرمايد كه اگر شك كرديم بناعا على هذا القيد كه نفس سائله بايد داشته باشد شك كرديم كه نفس سائله بودن در حيوان هست يا نيست؟ آيا اختبار واجب است؟ كه سرش را ببريم ببينيم خون مى‏جهد؟ يا جاى ديگرش را ببريم. آخر سائله بودن اين است كه خون بجهد. آيا اختبار واجب است يا نه؟ آنجا فرموده است بر اين كه سه احتمال است. يك احتمال عبارت از اين است كه فحص لازم نبوده باشد، حكم كنيم بر اين كه نه پاك است. بول و خرعش پاك است اختبار لازم نيست. احتمال ديگر اين است كه نه نمى‏توانيم حكم كنيم به طهارت آن بول و خرع الاّ بعد الاختبار كه ببينيم نفس سائله ندارد بگوييم پاك است. نه خودش را مى‏توانيم بگوييم پاك است نه هم ملاقى‏اش را. چون كه اين ملاقات كرد به ثوب من. نه به ثوب مى‏شود گفت پاك است الاّ بعد الاختبار و نه به خود بول و خرع مى‏شود گفت كه پاك است. اين هم وجه دومى. در مسئله يك وجه سومى هست. وجه سومى اين است كه بگوييم به خود بول و خرع نمى‏شود گفت كه پاك است. اما به ملاقى‏اش مى‏شود گفت كه پاك، عيبى ندارد. ايشان فرموده است سه وجه در مسئله است. من اين مسئله تنقيهش را در كلمات اصحاب پيدا نكردم. خودش كانّ دليل ذكر كرده است كه چرا بگوييم خودش پاك نيست. چرا نگوييم كه خودش پاك نيست. ايشان دو تا وجه ذكر كرده است. يكى اين است كه بگوييم امر شده است ما اجتناب بكنيم از بول غير مأكول اللحمى كه نفس سائله دارد و اجتناب و موافقت اين امر موقوف به اجتناب از اين مشتبه است. يك دليل ديگرى هم گفته است آن دليل ديگر را ببينيد چيست؟ ايشان چه مى‏خواهد بگويد. همان جواهر.