جلسه 133
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:133آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
اعوذبالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در فرمايش صاحب الجواهر بود كه ايشان فرموده بود بنا بر اين كه اين قيد معتبر است در نجاست البول و الخرع من الحيوان. كه حيوانى كه غير مأكول اللحم است بايد نفس سائله داشته باشد. در ذيل اين كلام فرموده بود بناعا على هذا القيد، اعتبار اين قيد كه نفس سائله داشته باشد اين حيوان آيا اختبار لازم است؟ در جايى كه شك كنيم اين حيوان غير مأكول اللحم نفس سائله دارد يا نفس سائله ندارد؟ يعنى در اين بولش و خرعش رجوع به اصالت الطهاره بكنيم قبل الاختبار يا نمىشود رجوع كرد به اصالت الطهاره مگر در صورتى كه اختبار بشود. اختبار هم بشود ديگر جاى اصالت الطهاره نمىشود معلوم مىشود كه نفس سائله دارد. وجوب اصالت الطهاره هم در خود آن بول، قبل الاختبار مىشود و هم در ملاقى آن بول. كه ثوب است اصابت به آن بول كرده است. فرموده است بر اين كه مىشود گفت بر اين كه به اصالت الطهاره نمىشود در بول رجوع كرد. چرا؟ دو دليل ذكر كرده است دو وجه در ظاهر كلامش. وجه اول اين بود كه امر به اجتناب موقوف است بر اين كه از اين مشكوك احتراز بشود. اين كه امر داريم از ابوال لا يأكل لحمه كه نفس سائله دارند اجتناب بكنيم اين امر موقوف بر اين است كه از اين مشكوك هم اجتناب بكنيم. اين يكى.
و دومى اين است كه ما نحن فيه مثل ساير موضوعاتى است كه مقيد هستند و بر آنها احكامى معلق است. عبارتش اينجور است و ما نحن فيه مثل ساير موضوعاتى هست كه مقيّده هستند و بر آنها احكامى معلق است. مثل اين كه صلاة مقيّد است بر اين للقبله بوده باشد. و للوقت بوده باشد. و غيرهماو غير الوقت و غير القبله و ساير شرايط. چه جور صلات مقيّد به اينها است در ما نحن فيه هم موضوع مقيد به اين قيد است كه نفس سائله داشته باشد. كه اگر نفس سائله داشته باشد بول نجس است و بايد احتراز كرد. و بعد فرموده است در ضمن كلام ممكن است بگوييم، پس اين دو وجه شد كه رجوع به اصالت الطهاره بشود، هم در خودش و هم در ملاقىاش. چون يك وجه اين است كه نشود للوجهين، وجه ثالث اين است كه تفرقه بشود. در خودش رجوع به اصالت الطهاره بشود. للوجهين الذين ذكرى و اما نسبت به ملاقىاش مىفرمايد رجوع به استسحاب عدم ملاقات با نجس، اين استسحاب بلا معارض است كه اصل اين است قبل الاختبار كه اين ملاقى، ملاقات با نجس نكرده است. فرموده است در مسئله وجوه ثلاثه است و اين در كلمات
اصحاب تنقيهش را من پيدا نكردهام كه اين وجه منقه بشود. كه كدام يكى را ملتزم هستند و مسئله را تمام مىكند.
عرض كرديم اين فرمايش ايشان كه ما درست نفهميديم كه ايشان چه مىخواهند بفرمايند. اصل اين مسئله كجا مىخواهد، از مىخواهد سر دربياورد. ايشان مىفرمايد در اول كلامش بناعا اعتبار على هذا القيد. بناعا بر اين كه نفس سائله معتبر است در نجاست بول غير مأكول اختبار لازم است يا اختبار لازم نيست. اگر مرادش اين است كه اين غير كه در ما نحن فيه ثابت شد، يك قاعده كلى بيان بفرمايد، بفرمايد هر گاه موضوع حكمى قيدى داشته باشد يا متعلق تكليف قيدى داشته باشد. فرقى ما بين موضوع و متعلق نيست در كلمات ايشان. اين كه صلات مقيد به قبله را به موضوع مثال مىزند. حال اين كه متعلق است صلات، متعلق تكليف است. معلوم مىشود كه ايشان هر دو تا را مىگويد. اگر مراد ايشان اين است كه هر وقت موضوعى مقيد به قيدى شد و متعلق التكليف مقيّد به قيدى شد و ما عنوان ذات موضوع را احراز كرديم، و شك در قيدش كرديم بايد در قيدش فحص بشود. احراز كرديم صلات را مىتوانيم بياوريم اما قبله را شك كرديم وقت را احراز كرديم، طهارت را شك كرديم. اينها بايد احراز بشود، فحص بشود. مرادش اگر اين است كه وجه ثانى كه مىگود ما نحن فيه مثل ساير موضوعات مقيّد است كه بر آنها احكامى معلق است، مثل تقيد صلات بالقبلة و للوقت، مرادش اگر اين باشد مىگوييم خدا به شما رحمت بفرمايد فرقى ما بين خود بول و ملاقىاش نيست. بنا بر اين در هر دو جا بايد فحص بشود. چون كه مىدانيم موضوع تنجس ثوب كه شىء طاهر است، ملاقى است، موضوعش اين است كه ملاقات بكند با حيوان غير مأكول اللحم كه آن مأكول اللحم نفس سائله داشته باشد. اينجور است ديگر. چه جور موضوع تنجس البول مقيد است به اين كه بول مال حيوان مأكول اللحم باشد كه نفس سائله دارد، موضوع تنجس هم كه ملاقى است، آن هم مقيد است كه ملاقات بكند با بولى كه بول غير مأكول اللحم بوده باشد و نفس سائله داشته باشد. خوب اگر بنا بشود شك در قيود فحص بشود بايد در هر دو جا فحص بشود. فرق گذاشتن ما بين خود بول و ملاقى اين بول اين فرق بلا وجه است. اگر مرادتان اين باشد. و اما اصل اين كبرى، كه شك در قيود بايد در آنها فحص بشود يا نه، آن خوب معلوم است ديگر قيود موضوع طهارتا موضوعى كه هست فرض بفرماييد موضوع متعلق است به يك تكليف واحدى كه آن تكليف طلب است. من بايد متعلق را اطيان بكنم. شارع از من خواسته است صلاتى را كه، مقيد بالقبله و مقيد بالوقت است. وقتى كه شارع چيزى را بر من واجب كرد، عملى را بر من واجب كرد و طلب كرد من بايد احراز كنم كه آن تكليف را انتصال كردهام. احراز اين تكليف يا صاحب الجواهر چه جورى كه احرازش بالوجدان مىشود نسبت به قيود بعضى قيودش. چون كه آن بعضى قيود مجراى اصل عملى نيست. تا به اصل احراز بشود، مثل
قبله. انسان كه صلات را اطيان مىكند، قبله به اصل احراز نمىشود. بدان جهت اين فحص را بايد بكند تا قبله را احراز كند به علم وجدانى يا به ظن، كه اگر علم ممكن نيست ظن كافى است. اگر نشد هم كه تكليف چيست؟ تكليف به يك طرف نماز خواندن است يا احتياط كردن است. هر كس يك چيزى گفته است.
و اما آن قيود تكليف كه به اصل احراز مىشود. خوب آنجا فحص لازم نيست. انسان صبح، قبل از ظهر فرض كنيد وضو داشت، بعد شك مىكند وضويش باقى است يا نه؟ فحص بكند مىداند، برگردد به توالت نگاه بكند مىفهمد رفته آنجا يا نرفته است. فحص لازم نيست و استسحاب مىكند بقاء وضويش را يا استسحاب مىكند بقاء طهارت ثوبش را. ولو اگر فحص كند مىفهمد كه نجس شده است يا نشده است. فحص لازم نيست. ليس عليك شى، بنا مىگذارد، احراز مىكند طهارت را. اين قدر است كه در تكاليف وجوبيه شارع فعلى را بر ما واجب كند، اين فعل مركب و مقيّد به قيود بوده باشد بايد او را احراز كنيم اطيان كردهايم. احرازش به اصل هم مىشود. در موردى كه ممكن نيست بايد به علم احراز كرد. بايد فحص كرد از قبله. پس اينجور نيست كه اگر در جايى به ما فعلى واجب شد آن فعل را ديگر به اصل عملى نمىشود بايد فحص كرد و علم تحصيل كرد. يا به اصل عملى بعد اليأس به علم تمسك كرد اين حرفها نيست. هر قيدش به اصل عملى ممكن باشد، چون كه شبهه، شبهه موضوعى است. شك داريم كه وضو داريم يا نه؟ شبهه، شبهه حكمى نيست. شك دارد كه توالت رفته يا نرفته است بعد الوضو. يا شبهه، شبهه موضوعى است كه دم اصابت به ثوبش كرده است يا نه؟ لازم نيست فحص كند، شك مىكند. به اصالت الطهاره نمازش را مىخواند. فحص لازم نيست. و اما در جايى كه غير اين مورد بوده باشد كه تكاليف انحلاليه است، مثل اين كه شارع خمر را حرام كرده است به نحو الانحلال، يا فرض بفرماييد تطهير مسجد را واجب كرده است به نحو الانحلال. هر مسجدى كه نجس شد. در اين موارد آن مقدارى كه معلوم است، خوب تكليف در آنها هست، در آن مقدارى كه مشكوك است فحص نمىخواهد. رجوع به اصل عملى مىشود، شبهه موضوعىاش. شبهه موضوعىاش نمىدانم اين مسجد هم نجس به او اصابت كرده است يا نه؟ نه رجوع به استسحاب مىشود كه نه. كل شىء طاهر اين مسجد هم طاهر است. يا استسحابى كه هست اصابه نجاست. اين ملاك اينجور نيست كه در تنقيه فرموده است كه در تكاليف انحلاليه رجوع به برائت مىشود. در غير انحلاليه بايد فحص بشود. غير انحلالى هم همين جور است. هر جا مورد اصل عملى باشد ولو تكليف انحلالى نباشد، مثل اين كه از من يك صلات ظهر، صرف وجود صلات ظهر را مىخواهد با آن قيود كه همه اين مقيد به ما و مقيد يك وجوب دارد. هر قيدش به اصل احراز بشود، احراز مىشود. هر قيدش كه مورد اصل نبوده باشد بايد احراز بشود. چون كه مورد اصل نيست. من بايد احراز كنم كه متعلق تكليف را آوردهام. در
ما نحن فيه هم فرض بفرماييد شارع به من امر كرده است صلات را در ثوبى اطيان بكنم كه آن ثوب پاك بوده باشد و از اجزاء غير مأكول اللحم و از فضلات غير مأكول اللحم در او نبوده باشد، خوب ما اگر شك كنيم در نجاست ثوب كه ثوب ما نجس است يا نه؟ اينجا جاى قاعده طهارت است. اما شك بكنيم بر اين شخص مستذهب اجزاء غير مأكول اللحم است يا نه؟ آن هم اصل عدم استسحابش است. استسحاب يعنى همراه بودن. اجزاء غير مأكول اللحم همراهش نيست. رجوع به اصل عملى مىشود مثل آن وقتى مىشود. در باب وقت هم همين جور است ديگر. انسان اگر شك كند كه وقت ظهر منقضى شده است، وقت عصر منقضى شده است، چه كار مىكند؟ استسحاب مىكند بقاء وقت را، نمازش را مىخواند. و انشاء الله در بحث استسحاب، يعنى بحث كردهايم در دوره سابقه باز هم انشاء الله موفق شديم بحث خواهيم كرد كه به اين استسحاب احراز هم مىشود كه صلات در وقت است. چه جور آن قيد وقت به اصل احراز مىشود، اين كه شخص مستهذب اجزاء غير مأكول اللحم نيست، ثوبش پاك است اين هم به اصل احراز مىشود. ما درست ايشان چه مىخواهد، اينقدر است كه ايشان نمىخواهد بگويد در تمام شبهات موضوعيه فحص لازم است. بدان جهت مىگويد در ملاقىاش هم فحص لازم نيست. در ملاقى ثوب، چون كه استسحاب عدم ملاقاتش با نجس بلا معارض است. اما وقتى كه فحص در تمام شبهات موضوعيه لازم نشد كجاها لازم است كه موارد شك در قيود را مىگويد. عرض كرديم شك در قيود اگر به آن معنى باشد اولا كبرايش تمام نيست. شك در موضوع مثل شك در خود موضوع است. اگر شبهه موضوعى است و مجراى اصل عملى است، اصل جارى مىشود و ثانيا قيود موضوع و قيود متعلق ملاقى با خود بول فرقى ندارد. هر دو شك در قيود است. اين راجع به كلام صاحب جواهر. پس متحصل اين است كه در شبهات موضوعيه ما دليلى نداريم، رفعيت بكنيم از اطلاق ادلة الاصول به اين بولى كه از حيوانى كه مشكوك است، اين حيوان مأكول اللحم است يا غير مأكول اللحم. ولكن به شبهه موضوعيه مثل اين كه حيوانى شاشيد به ثوبم هم اصابت كرد فرار كرد. شب بود، تاريك بود نمىدانم در اين كه آن حيوانى كه هست غنم بود فرض بفرماييد يا ذبع بود. كه اگر ذبع بوده باشد نجس است غنم بوده باشد عيبى ندارد. مىتوانم هم فحص كنم، چراغ را روشن كنم، چراغ دستى را ببينم چيست. ولكن گفتهايم لازم نيست. كل شىء طاهر حتى تعلم انّه قذر. يا استسحاب عدم ملاقات نجس با اين ثوب جارى است بلا معارضين. اطلاق ادله اصول اين را مىگويد. و اما در شبهات حكميه مثل اين كه شك كرديم بول الارنب، بول حيوان غير مأكول اللحم است، يا بول حيوان مأكول اللحم است بايد فحص كنيم. نمىشود به اصالت الطهاره تمسك كرد قبل الفحص. چرا؟ چون كه اين ادله تعلم الاحكام كه احكام كلى، يعنى كبريات شرعى را هر مكلفى بايد ياد بگيرد در صورت تمكن كه فرض اين است تمكن است
اين ادله حاكم است بر ادله، بر اطلاقات ادلة الاصول. ادله اصول عمليه را تقييد مىكند و آن شك مستقر بعد الفصح. شكى كه قبل الفحص است، او مجراى اصول نيست. بدان جهت مىگويند احتمال تكليف قبل الفحص منجز است. يعنى اصول معضره و اصول عمليه كه اگر معضر بوده باشند، نافى بوده باشند مجرا ندارند. مثبت هم باشند مجرا ندارد. چون ولكن به اصل اگر عمل بكند احتياط كرده است. روى آن اساس است والاّ احتمال قبل الفحص منجز است و بايد فحص كند شك اگر مستقر ماند آن وقت نوبت مجراى اصول مىشود. اصول عمليه مىشود.
اين اصل كبراى مسئله است. آن وقت كلام اينجور شد در عبارت عروه، برمىگرديم به عبارت عروه. ايشان فرمود اگر شك كنيم در بول حيوانى كه اين حيوان غيرمأكل اللحم است يا مأكول اللحم بول او محكوم به طهارت است. ولكن فرمود بول و خرعش كه محكوم به طهارت است ولكن آن حيوان لحمش را نمىشود خورد. يعنى اگر فحص كرديم در شبهه حكميه، دليل پيدا نكرديم كه ارنب مىشود حلال الحم است، يا حرام اللحم است دليل پيدا نكرديم، لحم ارنب را نمىشود خورد. ولو بعد از تزكيه. نمىشود خورد ولكن بولش پاك است. اين شبهه حكميه. شبهه موضوعى آن در آنجايى است كه نفهميدند آن حيوانى كه فرض بفرماييد اين بولش اصابت كرد مثلا شاط بود يا آن ذبع بود، بولش پاك. ولكن خودش اگر مشتبه بوده باشد، حيوانى را ذبح كردهاند، شب تاريك است مىخواهند كباب بكنند گوشتش را. معلوم نيست اين گوسفند است يا فرض كنيد ذبع است. معلوم نيست. اينجور است، وقتى كه معلوم نشد نمىشود از گوشت او كباب كرد و خورد. گوشتش را نمىشود خورد. پس على هذا الاساس آن وقت كلام واقع مىشود در ما نحن فيه در اين كه بول محكوم به طهارت است. گوشت محكوم به حرمت الاكل است. اين دو تا اشكال اولى اين است. در مقام دو تا اشكال است، اشكال دومى اقول الاشكالين است. درست توجه كنيد اين بحث فايده مهمهاى دارد كه اختصاص به مقام هم ندارد. دو تا شبهه است، شبهه اولى حيّن است. شبهه اولى اين است كه خوب ايشان كه حكم كرد گوشتش حرام است خوردن يعنى اين حيوان غير مأكول اللحم است يعنى غير مأكول اللحم حرام است خوردن گوشتش ولو بعد از تزكيه. تزكيه شده است خوردنش حرام است. خوب وقتى كه خوردن خوردن حرام شد اين مىشود حيوان غير مأكول اللحم. چه جور بولش پاك است؟ جمع كردهاند ما بين اين كه بول پاك است، و ما بين اين كه گوشتش حرام است، اين جمع ممكن نيست. ايشان جمع كرده است در عروه. اين اشكال بعله، حيّن است. چرا؟ براى اين كه انشاء الله خواهد آمد ما كه حكم مىكنيم حيوان خوردنش، ما نمىگوييم،ها! يعنى آنهايى كه حكم مىكنند. آنهايى كه حكم مىكنند خوردن اين گوشت حرام است مىگويند اين دو صورت دارد. يك وقت اين است كه ما مىدانيم حيوان قابل تزكيه است، مىشود حيوان را تزكيه كرد. و فايده تزكيه اين است كه پوستش، گوشتش
پاك مىشود. با پوست و او مىشود فرض كنيد پنير در آن ريخت. ماست در آن ريخت. پاك است ديگر تزكيه نفعش اين است كه پاك مىكند حيوان را. اين حيوانى كه ذهوق روح در او شده باشد اگر قابل تزكيه بوده باشد جلد و لحم حيوان پاك مىشود.
ولكن ربما حيوان قابل تزكيه است ولكن خوردن گوشتش جايز نيست. مثل ذبح. قابل تزكيه است ولكن نمىشود خورد. تزكيه منفعتش يا طهارت جلد و لحم است يا فايدهاش هم طهارت و هم حليّت الاكل است. مثل گوسفند اگر تزكيه بشود هم پاك مىشود هم جلد و لحم و شعمش و هكذا حلال مىشود اكل لحمش. دو صورت دارد شك در اين حليت اكل حيوان و حرمت اكل حيوان. يك وقت اين است كه احتمال مىدهيم كه اصلا اين حيوان قابل تزكيه نيست، مثل كلب و خنزير، كه قابل تزكيه نيستند. كسى آنها را تزكيه بكند، سرش را ببرد، اوداج اربعهاش را ببرد، بسم الله هم بگويد، رو به كعبه هم باشد اثرى ندارد. قابل تزكيه نيست. يك وقتى اين است كه ما شك مىكنيم در حليت اكل لحم حيوان و غير اكل لحم حيوان، شك ما از اين ناحيه است كه اين قابل تزكيه است يا قابل تزكيه نيست، مثل كلب است كه قابل تزكيه نيست. يك وقتى اين است نه مىدانيم قابل تزكيه است. شبهه موضوعى كه نمىدانيم تزكيه شده يا نشده است؟ اين هم شبهه موضوعى مىشود. يك وقت در شبهه حكميه مىدانيم قابل تزكيه است و مىدانيم هم تزكيه شده است مثل ارنب. ولكن نمىدانيم گوشتش مثل گوسفند است كه حلال مىشود، يا حرام است. نمىشود خورد. كه شبهه، شبهه حكميه است و مىدانيم هم قابل تزكيه است. در شبهه موضوعيه هم همين جور است. مىدانيم قابل تزكيه است، تزكيه مىشود، ولكن احتمال مىدهيم خوردن گوشتش جايز نبوده باشد. مثل اين كه نمىدانيم فرض بفرماييد اين غنم موطعه انسان است كه نمىشود تزكيه بكنى پاك مىشود، ميته نيست. ولكن نمىشود گوشتش را خورد. در ما نحن فيه، شبهه، شبهه موضوعى است. پس حرمت الاكل، طهارتا از اين ناشى مىشود كه اين حيوان تزكيه شده است يا نشده است؟ و اخرى مىدانيم تزكيه شده است، نمىدانيم اكل لحمش حلال است بعد از تزكيه به شبهه حكميه يا موضوعيه، يا جايز نيست خوردنش. اگر حكم بشود به حرمت اكل لحم در مواردى كه شك در تزكيه داريم، كه اين حيوان قابل تزكيه است، يعنى اوداج اربعهاش را قطع كرديم تزكيه موجود مىشود يا نمىشود. يا در شبهه موضوعيه كه اصلا اين گوسفند تزكيه شده است يا اين گوسفند مرده تزكيه نشده است. شك در اين داريم. اينجا كه مىگوييم خوردنش حرام است استسحاب عدم تزكيه است. شك داريم كه اين حيوان تزكيه شده است يا نشده است؟ در شبهه موضوعى. مىگوييم اين حيوان يك وقتى تزكيه نشده بود الان هم كما كان. در آنجا هم فرض كنيد، شك كنيم حيوان قابل تزكيه است يا نه؟ اگر سرش را برديم، بسم الله هم گفتيم، رو به قبله هم كرديم مىگوييم يك وقتى تزكيه
نشده بود، چون كه آن وقتى كه زنده بود. الان نمىدانيم تزكيه شد يا نه؟ چون كه قابليتش محرز نيست. مثل سر بريدن سك احتمال مىدهيم باشد كه تزكيه نباشد اين سر بريدن. استسحاب مىگويد كه تزكيه نشده است. پس اين حرمت الاكل به عنوان غير مزكى است و سابقا عرض كرديم در نجاسات البول، اين حرمت الاكلى كه موضوع نجاست البول است و نجاست الخرع است، حرمت اكل به عنوان ميته نيست. به عنوان غير مزكى نيست. چون كه ميته گفتيم، گوسفند ميته بولش و روسش طهارت ذاتى دارد. ولو لا يجوز اكل لحم است. ميته است. ولكن بولش و روسش طهارت ذاتى دارد. منتهى آن بولش نجاست عرضى پيدا مىكند يا نه؟ انشاء الله مىرسيم. ولكن بولش و روسش پاك است طهارت ذاتى دارد.
پس حرمت الاكل به عنوان ميته، آن بول و روس را نجس نمىكرد. فصلا از اين كه حرمت الاكل به عنوان عدم التزكيه كه از ميته بودن هم يك پله پايينتر است. كه تزكيه احراز نشده است. استسحاب گفت غير مزكى است. حرمت الاكل به عنوان غير مزكى موضوع نجاست بول و روس نيست. اين در صورتى كه شك در تزكيه باشد. و اما در مواردى كه مىدانيم حيوان قابل تزكيه است و مىدانيم كه اين در شبهه موضوعيه اين حيوان تزكيه شده است. نمىدانيم كه كباب مىخواهيم درست كنيم، گرگ است يا گوسفند. اين تكهاى كه اينجا از لحن افتاده است، مىدانيم كه تزكيه شده است. نمىدانيم مال گوسفند است يا مال ذبع است. شبهه موضوعيه است. يا در شبهه حكميه فرقى نمىكند، نمىدانيم ارنب يقينا قابل تزكيه است جلدش پاك ميشود. نمىدانيم اكل لحمش حلال است يا نه؟ اينجا هم باز بولش محكوم است، خرعش محكوم است به طهارت. چرا؟ براى اين كه ما اگر مىگوييم خوردن اين حرام است كه تزكيه قطعا شده است. اين به جهت استسحاب حرمت است. كه خواهيم گفت انشاء الله. يعنى ديگران فرمودهاند. ما نمىگوييم. ديگران فرمودهاند حيوان آن وقتى كه زنده بود در حال زنده بودن گوشتش حرام بود. چه حيوان را زنده ببلعد، مثل فرض كنيد گنجشك كوچكى كه او را همين جور، آدم كَت و كلفتى است، حلقوم وسيعى دارد اين را زنده، زنده قورت مىدهد. حرام است. بايد ذبح بشود. يا فرض بفرماييد ماهى است كه همين جور زنده مىگذارد به دهانش مىبلعد. زنده بودن، حيوان زنده را خوردن حرام است. اينها اينجور مىگويند. يكى هم اين حرام است، يكى هم قطعهاش. انسان گوسفند زنده است يا فرض كنيد حيوان زنده است يك تكه از گوشتش را زنده، زنده مىبرد، كباب كند. حرام بود خوردنش ديگر. اينها اينجور مىگويند، اين حيوان كه الان تزكيه شده است يك وقتى در زمان حياتش خوردنش حرام بود. گوشتش را هم خوردن حرام بود. چه ببلعد حيوان را يا ببرد يك قطعهاى از او بخورد. الان نمىدانم، الان كه تزكيه شده است از گوشتش يك خرده ببريم كباب كنيم، حلال مىشود، خوردنش جايز مىشود يا نه؟ استسحاب مىكنيم بقاء همان حرمت سابقى را الى وقتنا هذا كه
الان هم حرام است.
مىدانيد اين حرمت ثابت مىشود به اكل اما بما هو حيوان مشكوك. حيوانى كه مشكوك است كه اكل لحمش حرام است يا حلال بما هو مشكوك اين حرمت را پيدا مىكند. و سابقا عرض كرديم كه موضوع نجاست البول اكل لحم حيوان است بما هو هذا الحيوان كه يا عنوان اولىاش يا عنوان ثانوى كه بما هو جلال. اما بما هو مشكوكٌ كه مشكوك است بقاء حرمتش كه هر مشكوك حرمت استسحاب حرمتش مىشود ديگر. اختصاص به حيوان ندارد. اين حيوانى كه بما هو مشكوك بقاء حرمت، كه محكوم به حرمت است اين حرمت موضوع نجاست بول و خرع نيست. چون كه اين حرمت ثابت است به حيوان بما هو مشكوك. يعنى مشكوك بقاء بما حرمته. حرمت سابقه. اين حرمت موضوع نجاست نيست. بدان جهت در بول رجوع مىكنيم به اصالت الطهاره و اما در اكل لحم به اين استسحاب اگر تمام بشود اين داستان استسحاب كه انشاء الله مفصل بحث خواهيم كرد. اين اشكال اولى بود كه جوابش حيّن است گفتيم. عمده اشكال ثانى است. درست توجه كنيد اشكال را تقييد كنم. اشكال ثانى اين است، بعضىها ادعا كردهاند در ما نحن فيه بايد حكم بشود به نجاست اين بول كه مشكوك است و به نجاست اين خرعى كه مشكوك است. چرا؟ براى اين كه ما يك مطلقاتى داريم كه امام عليه السلام در آن مطلقات فرمود بر اين كه بعد از سؤال بر اين، سؤال شده بود در روايات عن الثوب يصيبه البول، امام فرمود اغسله مرتين. يا اين كه در حسنه حسين ابن اب العلى امام عليه السلام اينجور فرمود، آنجا فرمود بر اين كه سألت اباعبد الله عليهالسلام عن البول يصيب الجسد؟ قال صب عليه الماء مرتين، دو دفعه آب بريز. اين گفتهاند بر اين كه اين بول مطلق است. ماء بوديم و اين روايت، مىگفتيم هر بولى از هر حيوانى، از هر انسانى اصابت بكند به ثوب بايد دو دفعه شست به جسد اصابت كند بايد دو دفعه آب ريخت. اين مطلقات است.
تحت اين عمومات و مطلقات يك عنوان وجودى خارج شده است. و آن اين است كه كل ما اكل لحم فلا بعث ببوله و روسه. هر حيوانى كه مأكول اللحم بوده باشد لا بعث بوله و روسه، به بول و روس او اشكالى نيست. خوب اين مشكوك ما، مثل ساير عمومات مىشود ما نحن فيه. يك عنوانى وارد بشود بگويد اكرم العالم، يا اكرم كل عالم. بعد در خطاب ديگرى وارد بشود كه لا تكرم الفساق من العلما. فساق از علما را اكرام نكن. عالمى در خارج يقينا عالم است. يك زمانى هم كه قطعا فاسد نبود ولو اوان بلوغش. كه فاسق نبود الان نمىدانيم فاسق شده است يا نيست؟ استسحاب مىگويد فاسق نيست. اين اصل مشكوك را از عنوان مخصص خارج مىكند داخل مىكند به عنوان العام. چون كه عنوان عام قيدى ندارد. فقط اين است كه عالمى باشد كه فاسق نباشد. چون كه عنوان مخصص يك قيد صلبى مىدهد ديگر. اينجا هم كه فرمود كل ما اكل لحمه فلا بعث ببوله و خرع يك عنوان، صلبى
داد به آن البول نجس، اغسل الثوب من المرتين. اغسل الثوب من البول مرتين، بولى كه لم يكن من مأكول اللحم. آن بول از مأكول الحم نبوده باشد. يك عنوان صلبى داد ديگر. خوب اين بول خارجى كه ما شك داريم كه بول حيوان است يقينا. يك زمانى اين بول، بول مأكول اللحم نبود. آن وقتى كه خودش هم نبود. استسحاب عدم ازلى. الان نمىدانيم بر اين كه خودش موجود است، منتصب به مأكول اللحم هست يا نيست؟ استسحاب مىگويد آن وقتى كه نبود انتصابش هم نبود به مأكول اللحم. الان هم منتصب به مأكول اللحم نيست. خوب بولى است و منتصب به مأكول اللحم نيست اين بول. خوب اغسل البول ماء مرتين مىگيرد ما نحن فيه را. يا در شبهه حكميه كه بول، بول ارنب است. مىگوييم بهتر، اين ارنب يك وقتى بر اين كه تحليل نشده بود اكل لحم او بعد از تزكيه. چون كه حيوان محلل الاكل اين است كه تزكيه كه بشود خوردنش حلال بشود. در مقابل حيوانى كه تزكيه بشود، حلال نمىشود، طاهر مىشود بدنش و در مقابل حيوانى كه اصل تزكيه هم بشود مثل كلب و خنزير كه اصلا تزكيه هم نمىشوند. پس حيوان مأكول اللحم، معنايش اين است كه شارع اكل لحم او را بعد از تزكيه حلال بكند. مىگوييم يك وقتى اينجور بود كه جناب ارنب شارع تحليل نكرده بود اكل لحم او را بعد از تزكيه. آن وقتى كه جعل احكام نشده بود. جعل شريعت نشده بود. بعد از اين كه جعل شريعت شد، نمىدانم شارع تحليل فرمود اكل لحم ارنب را بعد از تزكيه، اصل اين است كه اين تحليل را جعل نكرده است. پس اين بول از حيوانى است، از ارنبى است كه شارع تحليل نكرده است اكل لحم او را. داخل مىشود تحت عمومات كه اغسل الثوب من المرتين، يا صبّ، سؤال؟ عرض كرديم در شبهات مصداقيه اصل عملى وقتى كه در ناحيه عنوان مخصص جارى شد، داخل مىكند، احراز مىشود كه اين باقى تحت العام است. از شبهه مصداقيه بودن خارج مىشود. چون كه، مصداق عام است يعنى اين بول حيوان است اين بالوجدان است. منتهى عام يك قيد عدمى دارد كه اين بول منتصب به حيوان مأكول اللحم نباشد. اين يك قيدى را دارد چون كه عنوان مخصص آمد به اغسل اللبول، گفت بر اين كه كلما اكل لحم، فلا بعث ببوله و خرعه.
اينها يك چيزهايى است كه اينها را در كفايه خواندهايد. اينها يك چيزهايى است كه مسلمات اصول است. اصل عملى در ناحيه عنوان مخصص جارى مىشود و اصل عملى اگر در ناحيه مخصص جارى شد، مشكوك را داخل تحت العام مىكند. مىگويم شارع گفت اكرم العلما. بعد هم گفت لا تكرم فساق منهم. يك عالمى در خارج يقينا علم دارد، مجتهد هم هست. شك مىكنيم لا سمع الله، دنيا اين را گول زده است. فاسق شده است. خوب شما چه كار مىكنيد؟ مىگويد يك وقتى فاسق نبود، الان هم فاسق نيست. پس اكرامش واجب است، چرا چون كه موضوع وجوب عالمى است كه فاسق نباشد. عالم است بالوجوان، فاسق نيست بالاستسحاب. آنجا اينجور مىگويد يا نه؟ عين آن ما نحن فيه را در ما نحن فيه پياده كنيد. شارع گفته
است هر بولى را دو دفعه بشوييد. بول از هر كجا، از هر جا بوده باشد مطلقا عام است. دليل گفت كه كلما اكل لحم فلا بعث ببوله و خرعه و روسه. پس يك قيدى زد يعنى بولى بوده باشد كه منتصب به مأكول اللحم نبوده باشد. خوب استسحاب مىگويد بر اين كه اين مأكول اللحم نيست. مأكول اللحم يعنى شارع تحليل كرده باشد اكل لحم او را بعد از تزكيه. اين است ديگر. مىگوييم جناب ارنب حيوانى بود قبل از اين كه شارع جعل احكام بكند تحليل نشده بود، لحم او بعد از تزكيه. الان نمىدانيم تحليل شده است بعد از تزكيه يا نه؟ استسحاب مىگويد نشده است. پس اين بول حيوانى است بالوجدان. و تحليل نشده است، لحم آن حيوان بعد از تزكيه بالاستسحاب. به استسحاب محرز شد پس اغسل مىگيرد اين را. نتيجه اين مىشود بر اين كه اين بول محكوم به نجاست است. اين اشكال، اشكالى است كه اين بر اين بايد حل كرد. ما از اين اشكال سه تا جواب مىدهيم، جواب اولى خيلى مهم نيست سابقا گفتهايم. جواب اولى اين است كه اصل اين مطلاقات منصرف است به بول الانسان. ما مطلقى اينجورى داشته باشيم كه اغسل ثوبك من كل بول نداريم ما. داشتيم اين حرف صحيح و اما نداريم ما چون كه نوعا همين جور است. چون كه بول فرد جلى دارد. محل ابتلاء عام دارد كه بول الانسان است و اما بول مثل ارنب يا ذبح و امثال ذالك اينها افراد نادره غير مبتلاء به هستند. اگر سؤال مىكند از امام عليه السلام، سألت عن الثوب، امام ابتداعا فرموده بود نمىگفتيم اين حرف را. سائل كه ابتداعا سؤال مىكند، سألت عن البول يصيب الجسد اين ظاهرش اين است كه همان بولى كه محل ابتلا به انسان است از او مىپرسد. چون كه اگر مراد بول ذبع و ارنب اينها بود ذكر مىكرد خصوصيتش را. مىگفت سألت عن الثوب، چون كه نجاست آنها مسلم نيست، سؤال مىكرد بر اين كه سألت عن الذبح اصابه ثوبى. مثل اين كه سؤال شده است سألت عن سنور اصابه بولى. كه اسابنى بول السنور كه مثل آن سؤالى كه شده بود ذكر مىشد. چون كه سؤال شده است و ظاهر سؤال اين است كه اين محل ابتلاء است خودش سؤال مىكند كه بعله غالب است، بدان جهت اين جواب هم كه امام عليه السلام مىفرمايد راجع به او است. اين حرف اولى بود، اقلا اين انصراف را هم نگفتيم اطلاق محرز نيست در اين روايات و منهنا فقيه ملتزم است ثوبى كه متنجس به بول است او را دو دفعه با آب قليل بايد بشويد با آب كر هم دو دفعه بايد بشويد بعيد نيست ملتزم بشود كه در بول غير الانسان يك دفعه شستن كافى است. دو دفعه نمىخواهد. چرا؟ چون كه اين رواياتى كه اغسل الثوب مرتين صب عليه الماء مرتين منصرف به بول الانسان است. اين جواب اولى، جواب دومى، درست توجه كنيد يك مطلبى را عرض مىكنم.
|