جلسه 135

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:135آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
در متن عروه فرمود، حيوانى كه مردد است ما بين كونه مأكول له يا غير مأكول اللحم بول و خرع او محكوم به طهارت است. ولكن از لحم و از شحمش بايد اجتناب كرد. حرام است اكل لحم و شهمش. كلام در تكه ديگر فتوا است كه چرا حيوانى كه مردد بوده باشد ما بين المأكول و غير المأكول اكلش حرام مى‏شود؟ عرض مى‏كنيم در ما نحن فيه تردد حيوان بين كونه مأكول اللحم او غير مأكول اللحم طهارتا به شبهه حكميه مى‏شود. اصل ما نمى‏دانيم شارع حكم كرده است كه مثلا ارنب مثل بز كوهى است و اكل لحمش حلال است يا مثل ذعب است كه اكل لحمش حرام است. شبهه، شبهه حكمى است. اصل حكم و جعل شارع را در شريعت مقدسه نمى‏دانيم كه حرمت الاكل است يا بر اكل او حرمتى جعل و منعى نشده است از اكل او و اخرى شبهه، شبهه موضوعى است. حكم مجعول در شريعت را هيچ در او شكّى نداريم. مى‏دانيم بر اينكه بز كوهى خوردنش حلال است بعد از تزكيه و مى‏دانيم بر اينكه ذبح اكل و لحمش ولو بعد تزكيتهى حرام است. نمى‏شود خورد. فقط فايده زكات در ذبح اين است كه جلدش و لحمش پاك مى‏شود و مى‏توان از جلدش استفاده كرد. منتهى نمى‏دانيم اين حيوان مذبور را در شب ديدى كه سر هم ندارد فرضنا. نمى‏دانيم اين بز كوهى است كه ذبح شده است و تزكيه شده است يا ذعب است كه حرام است خوردنش ولو ذبح هم شده باشد. اين شبهه هم شبهه موضوعى است. اصل الحكم را ما مى‏دانيم براى كليّه آن ذعب و براى كليّه آن بز كوهى. اين شبهه موضوعيّه و آن شبهه حكميّه دو تا صورت دارد.
يك صورت اين است كه ما مى‏دانيم اين كه حكم كلّى‏اش مشتبه است كالانّ، يقين داريم و احراز كرده‏ايم كه اين قابل تزكيه است. تزكيه مى‏شود. يعنى اگر سرش را ببرند با آن شرايط اين پاك مى‏شود. مى‏شود از جلدش استفاده بكنند. پاك است. مايعات بريزند در آن جلدش، ظرف درست كنند، يا لباس درست كنند و در غيرالصّالة بپوشند چون كه در صلاة مانعيّت دارد. يا آن حيوانى كه مردد است ما بين بز كوهى و ذعب مى‏دانيم كه قابل تزكيه است و تزكيه هم شده است اين حيوان. مى‏دانيم اين را. ولكن نمى‏دانيم بز است كه جايز است يا ذعب است كه خوردنش جايز نيست كه اصل حصول التّزكيه و قبول التّزكيه را مى‏دانيم در شبهه موضوعيّه حصول التّزكيه و در شبهه حكميّه قبول التّزكيه. اين را مى‏دانيم. يك صورت اين است. يك صورت ديگر از شبهه حكميّه و موضوعيّه اين است كه نه اصل اين حيوان قابل تزكيه است نمى‏دانيم. احتمال مى‏دهيم مثل كلب و خنزير بوده باشد. كما اينكه كلب و خنزير لا يقبل تزكيه را، اين حيوان هم قبول تزكيه نكند. اينكه ما شك كنيم در اينكه حيوان قبول تزكيه مى‏كند يا نمى‏كند و اكل و لحمش بر فرض قبول تزكيه حلال است يا حرام. اين بحث بماند. اين بحث را به آخر مى‏گذاريم. تبع للقول، بحث ما فعلاً در حيوانى است كه مى‏دانيم قبول تزكيه مى‏كند در شبهه حكميه مثل فرض كنيد در عنب و محرز است كه اين قبول تزكيه مى‏شود. اين قبول تزكيه مى‏كند اين ضابتش را عرض خواهيم كرد. الان عرض مى‏كنيم كه اين عنب قبول تزكيه مى‏كند. شك فقط در جواز اكل و لحمش است. يا حيوانى كه مردد است بين ذعب و بز كوهى يا غنم كوهى، علم داريم كه يقيناً تزكيه شده است و لكن نمى‏دانيم بز است كه خوردنش جايز است يا ذعب است كه جايز نيست. ولكن پاك است. تزكيه شده‏
است در خارج. مى‏گوييم در كلمات اين جور ذكر مى‏شود كه ظاهراً خود مرحوم سيّد هم در عروه نظرش به اين است كه در اين حيوانى كه قبول مى‏كند تزكيه را كه مطلقا فرمود آن هم اكل و لحمش حرام است عند الشّك ظاهرش اين است كه اينها مى‏گويند اصل در لحوم حرمت است. شهيد تصريح كرده است كه اصل در لحوم و شهوم حرمت است. اصل اوّلى. چرا اين اصل اوّلى حرمت است در لحوم و شهوم مى‏گويند مقتضاى استحاب حرمت است. آن حرمتى كه براى اكل حيوان آن وقتى كه زنده بود ثابت بود مقتضاى استسحاب او ولو بعد از اينكه او را تزكيه كرديم مقتضاى استسحاب آن حرمت احتمال مى‏دهيم كه تزكيه در آن حرمت هيچ تأثيرى نداشته باشد. ما لا يأكل لحم بوده باشد آن حيوان. آن يا ذعب بوده باشد در شبهه موضوعيّه يا ارنب اصلاً مأكول اللحم نبوده باشد شرعا. تزكيه كه شده است فقط طهارت بياورد. در ارتفاع اين حرمت سابقه، هيچ دخلى نداشته باشد. بدان جهت مى‏گوييم كه اين حيوان آن وقتى كه زنده بود و هنوز تزكيه نشده بود اين حيوان اكل لحمش حرام بود بلا شبهة و الان كه تزكيه شده است احتمال مى‏دهيم كه آن حرمت باقى مانده باشد. چون كه در غير مأكول اللحم، حرمت الاكل غايط ندارد. غير مأكل اللحم يعنى اكلش حرام است حتى بعد از تزكيه. اين مأكول اللحم است كه خوردن او حرام است ولكن ترتفع مع الزكيه. اگر تزكيه شد حرمت برداشته مى‏شود اين مى‏شود مأكول اللحم. پس احتمال مى‏دهيم حرمت اكل اين حيوان غايتى نداشته باشد و بعد از اين كه تزكيه شد باز حرمت باقى بماند. هم در شبهة حكميه هم در شبهه موضوعيه. استسحاب آن حرمت را مى‏كنيم. اين حرف بنا بر اين كه استسحاب در شبهات حكميه حجت بشود اعتبار داشته باشد، اين استسحاب درست است با يك شرط، آن شرط عبارت از اين است كه حالت سابقه كه مى‏گوييد اين حيوان سابقا كه زنده بود اكلش حرام بود، اين حالت سابقه ثابت بشود. وقتى كه حالت سابقه ثابت شد آن وقت درست مى‏شود بنا بر اين كه استسحاب در شبهات حكميه هم حجت است مطلقا اين حجيّت صحيح مى‏شود. على كلام، كه باز مى‏آييم به آن كلام. كه چه جور، بنا بر اين كه در حالت سابقه حرمت باشد اين استسحاب جارى است الاّ اين كه كسى بگويد در شبهات حكميه استسحاب اعتبارى ندارد. عمده اين است كه اين حالت سابقه حرمتش ثابت بشود.
خوب مى‏گوييم شما كه مى‏گوييد اين حيوان آن وقتى كه زنده بود، اين حيوان آن وقتى كه حرام بود يا آن وقتى كه زنده بود مى‏گوييد اكلش حرام بود مراد چيست؟ يعنى انسان اين حيوان را زنده، زنده بخورد؟ بلع كند، اين حرام بود؟ كه در هر حيوانى آن وقتى كه زنده بود، توجه كرديد، هر حيوانى كه زنده بود، حيوان زنده را خوردن، هر حيوانى بوده باشد مثلا گنجشك كوچكى هست كه قابل تزكيه است. مأكول اللحم است او را زنده كسى، حلقوم وسيعى دارد، بلع كرد، خورد. اين حرام است، اين را مى‏خواهيد بگوييد؟ اين را اگر مى‏خواهيد بگوييد، اين اولا حرمت الاكل به اين معنا در بعضى حيواناتى كه اكلش حياً منكر است متصور مى‏شود. و اما آن حيواناتى كه ابتلاء آنها حياً ممكن نيست مثل يك گوسفند، يا يك مثل يك گرگ آنجا اين حرمت معناى معقول ندارد. اصل علاوه بر اين كه مكلف متمكّن نيست، يك چيزى مى‏شود غير ممكن. عقلا با حفظ اين كه در انسان اينجور حلق است، حلق اينجورى دارد و آن حيوان به آن بزرگى است امكان عقلى ندارد. شارع اين فعل را تحريم كند. اگر مراد اين است اين مختص مى‏شود به بعضى حيوانات صغار كه بلع آنها حياً ممكن است. مثل سمكه صغيره، كه انسان همان در ليوان كه در آب است همين جور ليوان آب را به دهان بريزد و او را بلع كند برود. اين را مى‏گوييد؟ در اين حيواناتى كه بلع ممكن است، در اينها حرام است؟ در اين دليلى ما پيدا نكرده‏ايم الى يومنا هذا. كه انسان حيوانى بوده باشد كه آن حيوان، حيوان كوچكى است كه قابل بلع است، انسان او را حياً بلع بكند اين حرام است. حرام را مرتكب شده است. اين سمكه صغيره را بلع كند اين حرام است. دليلى ندارد. و بعضى‏ها هم كه خواسته‏اند استفاده كنند اين را كه حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما احل لغير الله... كه گفته‏اند وقتى كه خداوند فقط مزكّى را استثنا كرده است معنى آن اين است كه الاّ ما زكيت غير مزكّى حرام است. غير مزكّى حيوان زنده را هم شامل مى‏شود. مقتضاى استثناى الاّ ما زكيتم در اين آيه مباركه اين است كه غير مزكّى را اكل كردن حرام است. اين سمكه صغيره كه در آب مى‏رود به حلق و بلع مى‏شود يا آن گنجشكى كه عرض كردم اين غير مزكّى است و اين حرام است. بعضى‏ها تمسك به اين آيه مباركه كرده‏اند. و اين هم معلوم است كه تمسك درست نيست چون كه اين آيه مباركه ناظر به حيوانات مرده است. آن حيوانى كه مى‏ميرد يا بواسطه تردى من الجبل يا بواسطه فرض بفرماييد اكل سبُع خداوند مى‏فرمايد خوردن اينها جايز نيست مگر آنى كه تزكيه بكنيد. يعنى حيوانى كه مى‏ميرد، مردنش به تزكيه بوده باشد. و اما حيوانات الحى اين آيه مباركه راجع به حيوانات حى نيست.
در اين آيه مباركه مستثنى منه حيوان ميّت است. يعنى آنى كه دارد مى‏ميرد. آن حيوانى كه دارد مى‏ميرد يا مرده است، او را استثنا مى‏فرمايد كه مزكّى از او عيبى ندارد. اما آن حيوانى كه حى است و نمى‏ميرد و نه خودش هم مرده است، او چه جور است؟ ناظر به او نيست. و كيف ما كان اين را ما دليل پيدا نكرديم. اگر مراد از حرمت اكل حيوان الحى اين بوده باشد، كه اين فرض بفرماييد گفتيم ثابت نيست. بعضى‏ها خواسته‏اند بگويند كه نه اين حرمت الاكل در تمام حيوانات است. ائم از اين كه ممكن بشود بلع آنها، يا ممكن نبوده باشد. فرض بفرماييد كسى يك آدمى، خروس زنده را گرفت از آن رانش يك خرده با دندانهايش بريد، خورد، اين حرام است. بلا شبهة. اين حيوان حى، در حال حيات خوردنش حرام است نه مراد بلعيدن است تنها، بلكه مراد اين است ولو يك تكه‏اى از او به دندانت ببرى، بخورى، آن هم حرام است. و اين حالت سابقه در تمام حيوانات دارد. بلا فرق ما بين اين كه حيوان مثل مزكّى باشد، يعنى قابل تزكيه باشد مثل خروس بوده باشد، يا لا يقبل التزكيه بوده باشد. حيوانى باشد كه قبول تزكيه نمى‏كند. پس اين حرمت، اين حرمت الاكل در اين حيوان در حال حيات ثابت بود. بعد از اين كه اين حيوان تزكيه شد كه مثل ارنب تزكيه شد يا آنى كه مردد است ما بين بز كوهى و ذعب تزكيه شد كه فرض اين است، احتمال مى‏دهيم كه باز يك تكه از اين بريدن و خوردن باز حرام باشد بعد از تزكيه. چون كه احتمال مى‏دهيم غير مأكول اللحم بوده باشد. و آن حرمت باقى مانده باشد. اين را استسحاب مى‏كنيم. اگر مراد اين بوده باشد اين كه درست نيست. چرا؟ براى اين كه آنى كه خروس را برمى‏دارد دستش يك گازى مى‏گيرد و قطع مى‏كند از گوشت رانش يك خرده مى‏خورد، حرمت او بما انّه ميتة است. چون كه ما دليل داريم كه ما قُطع من الحيوان الحى، ميتة. حكم ميته اين است كه نجس است و لا يجوز الكلها، اكل ميته هم جايز نيست. خوب اين چه شد؟ ما قُطع من الحيوان الحى. موضوع اين حرمت الاكل قطعه مبانه من الحى است. مى‏دانيد تا مادامى كه موضوع در خارج موجود نشود حكم فعلى نمى‏شود. از مرحله جعل به مرحله فعليت نمى‏رسد. اين كه شما مى‏گوييد قطعه‏اى از اين حيوان آن وقتى كه زنده بود خوردنش حرام بود، كدام قطعه‏اش؟ اين كه در حال حياتش كسى از اين گاز نگرفته بود. از رانش يك خرده بردارد. آن قضيه، قضيه حقيقيه است جعل شده است كه ما قُطع من الحيوان الحى ميتة. يعنى فرض شده است اگر قطعه‏اى بوده باشد، مبان من الحى بوده باشد او ميته است حكم ميته را دارد. لا يجوز اكل و خودش هم نجس است. فعليت اين حكم آن وقتى مى‏شود كه قطعه‏اى از حيوان الحى بريده بشود. آن وقت مى‏گوييم اين قطعه، اين كه بريده است نجس است و نمى‏شود اين را خورد. و اما در مفروض در مقام آن حيوان قطعه‏اى كه از او مى‏بريم بعد از زكات است. بعد از اين كه مزكّى شده است قطعه بريده مى‏شود. اين قطعه حالت سابقه حرمتى ندارد. كه يك وقتى اين قطعه حرام بود. آن وقتى كه حيوان حى بود اين بريده نشده بود از حيوان. قطعه مبانه نبود. به عبارت ديگر، ما اگر استسحاب را در احكام تعليقيه هم حجت بدانيم، بگوييم استسحاب كما اين كه در تنجيزيات حجت است در تعليقيات هم حجت است اين در جايى است كه خود حكم مجعول در خطاب شارع حكم تعليق داشته باشد. حكم مشروط بوده باشد. نه اين كه موضوع شى‏ء خاص بوده باشد. نه موضوع مطلق العنب است. العنب اذا قلا يحرم. اين اذا قلا يحرم قيد حرمت است. يعنى عنب يك حرمت مشروطه دارد. بعد از اين كه اين عنب زبيب شد نمى‏دانيم باز آن حرمت مشروطه برايش باقى است يا باقى نيست؟ استسحاب مى‏كنيم كه باز حرمت مشروطه را دارد. اذا قلا يحرم آن حرمت معلقه را دارد. استسحاب تعليقى در جاهايى است كه تعليق در حكم بوده باشد. سابقا بر موضوعى كه عنب است آن موضوع فعلا باقى است، منتهى حالش عوض شده است خشك شده است، حالت زبيبى پيدا كرده است اين عنب، در آن وقتى كه عنوان عنب به او منتقل بود، در حال تَرى، حال حساب مى‏شود به حسب العرف، در آن حال تَرى كه خشك نشده بود اگر مى‏جوشيد حرمت حرام بود. يعنى حرمت الاكل مشروطه را داشت كه شارع گفته بود حرمت معلقه به قليان را دارد. نمى‏دانم الان هم حرمت معلقه به قليان را دارد يا نه؟ استسحاب مى‏كنم. پس استسحاب تعليقى در مواردى است كه در خطاب شارع، حكم مشروط بشود و حرمت يا وجوب معلق بشود. و در ما نحن فيه حرمت معلق نيست. دليل دلالت كرده است كه ما قطع من الحيوان الحى، ميتة. خوب ميتة كه حكم است. ميتة كه محمول است او هيچ تعليقى ندارد. موضوع اين ميتة شى‏ء خاص است. كه آن قطعه‏اى است كه مبان من الحى بوده باشد. اين قطعه‏اى كه بعد از تزكيه حيوان از او جدا مى‏شود اين قطعه، سابقا حكمى نداشت. آنى كه سابقا حكم داشت او موجود نشده بود. او قطعه مبانى من الحى بود. قطعه مبان من الحى بود كه آن موضوع موجود نشده بود. اينى كه الان موجود شده است شى‏ء خاص است. بعله، اگر كسى دندان مى‏گرفت آن موضوع موجود مى‏شد. مبان من الحى مى‏شد، آن حيوان را در آن وقتى كه زنده بود، كسى دندان مى‏گرفت اين دندان مثل اره هم داشت، برمى‏داشت يك تكه از گوشتش به دهانش آن قطعه مبانه من الحى موجود مى‏شد. بلعيدن او هم اكل مى‏شد. جويدن يا بلعيدن بدون جويدن اكلش مى‏شد. موضوع تعليق داشت كه اگر كسى گاز ابا نمى‏كرد موضوع حكم موجود بود. قطعه مبان من الحى. سابقا هم عرض كرديم كه تعليق در موضوع را كسى نگفته است كه استسحاب حجت است. تعليق در موضوع يعنى موضوع موجود نشده است. چون كه موجود نشده است حكمش هم موجود نشده است. چه چيز را شما استسحاب مى‏كنيد؟
اين كه الان موجود شده است كه يك قطعه‏اى را از مزكّى قطع كرده‏اند اين قطعه مبان من المزكّى است، من الحيوان مزكّى است، نه من الحيوان الحى. اين يك شى‏ء ديگر است. حكم او را به انا آوردن معنايش استسحاب نيست. پس اگر بنا بوده باشد، استسحاب كه مى‏كنند بعد از تزكيه حيوان حرمت را، اگر مراد حرمت اكل يعنى بلعيدن بوده باشد، بعله آن حرمت تعليقى نداشت. نه در ناحيه حرمت تعليقى بود، نه در ناحيه موضوعش. موضوع حيوان غير مزكى، حى است. كه حى را خوردن يعنى بلعيدن حرام بود. اگر اين حرمت را مى‏خواهند استسحاب بكنند اين در غالب حيوانات كه قابل بلع نيستند در آنها اين حرمت نيست حالت سابقه. يعنى ممكن نيست ثبوتش و اما در بعضى حيوانات صغار كه ممكن است آن هم ما دليل نداريم كه حيوانى كه، نه هر حيوان، حيوانى كه قابل تزكيه بشود اين را در حال حى خوردن حرام است. يعنى بلعيدن در حال الحى حرام است اين را يقين نداريم. بعله آن حيوانى كه قابل تزكيه نيست، او را حياً انسان بخورد آن هم حرام است. ما شك داريم كه اين حيوان از آن حيوان‏ها هست يا نه؟ بايد حالت سابقه مترقنه درست كنيم آخر. پس اين حيوانى هم كه قابل بلع است ما يقين نداريم، دليل نداريم بر اين كه اين بلعيدنش حياً حرام بوده باشد. چرا؟ چون كه محتمل است ما يأكل بوده باشد و بلعيدنش حياً محصورى نداشته باشد. پس اگر حرمت اكل آن حرمت اكل حيوان حى، به معنى بلع را استسحاب بكنيد او حالت سابقه ندارد. يعنى در بعضى جاها ممكن نيست، يعنى در غالب جاها، آن جاها هم كه ممكن است دليل نداريم. اگر مستسحب شما آن حرمت اكل قطعه مبان من الحى است، او را مى‏خواهيد استسحاب كنيد او حالت سابقه ندارد. در اين حيوان حالت سابقه ندارد. چون كه موضوع آن حرمت كه قطعه مبان است موضوعش در حرمت ثابت نشده بود. فقط موضوعش تعليقى بود كه گفتيم موضوع تعليقى به درد نمى‏خورد. حكم اگر تعليقى بشود استسحابش را مى‏گويند، استسحاب در احكام تعليقى هم جارى است. اما موضوع تعليقى است اين را كسى نگفته است. اين معنا استسحاب نيست.
پس على هذا تُسبح النتيجه بر اين كه ما حرمتى نداريم تا او را استسحاب بكنيم. وقتى كه حرمت نداشتيم كه استسحاب بكنيم بعد از اين كه اين حيوان روباه تزكيه شد، يا بعد از اين كه اين حيوانى كه در كوه ديد امشب نمى‏دانيم فرض كنيد بز است يا ذعب است، تزكيه شده است اين را مى‏دانيم شك داريم كه آيا خوردنش، كباب كنيم بخوريم، خوردنش حلال است يا حرام كل شى‏ء حلال حتى تعرفا حرام، مى‏گويد حلال است. هيچ اشكالى ندارد. قاعده حليت جارى است. براى اين كه اگر استسحاب جارى مى‏شد حاكم بر اين قاعده حليت بود. حرمتش محرز بود. ديگر شك در حليت و حرمت نداشتيم. و چون كه استسحاب جارى نشد، اركان را نداشت اين جارى مى‏شود قاعده طهارت بلا معارضين. اين تا حال اينجور بود. اگر فرض بفرماييد كسى اينجور گفت. گفت نه جماعتى از فقها تصريع كرده‏اند بر اين كه حيوان حى را خوردن حرام است و از اين فتوا نمى‏شود گذشت.(طرف ب)
ملتزم شديم، يعنى قبول كرديم كه اين حالت سابقه هست در حيوان. آيا مى‏شود؟ گفتيم اگر قبول كرديم جاى استسحاب است. بعضى‏ها فرموده‏اند اگر قبول هم بكنيم جاى استسحاب نيست. اگر قبول كرديم فرضنا هر حيوان حيى در حال حياتش حرمت الاكل دارد. گفتيم ما در اغلب حيوانات اصلا اين حرمت الاكل معقول نيست. فرضنا قبول كرديم. هر حيوانى، بزرگ يا كوچك دو چشم را روى هم گذاشتيم گفتيم كه در حال حيات حرمت الاكل دارد و بعد از اين كه تزكيه شد اين حيوان، احتمال مى‏دهيم آن حرمت باقى بماند. گفتيم استسحاب مى‏شود آخر. اشكال فرمودند بر اين كه اين استسحاب جارى نيست. چرا؟ اشكالش عبارت از اين است گفته‏اند بر اين كه اين جا توجه كرديد، اگر اين را ملتزم شديم ما دو تا حرمت داريم. يك حرمت اين است كه حيوان غير مزكّى را كه به حيوان حى منطبق است، چون كه قبل از تزكيه اين حيوان حى بود. عنوان غير مزكّى به او منتقل بود. حيوان غير مزكّى را خوردن حرام است. اين حيوان يك حرمت اينجورى دارد، قبول كرديم اين را. ولكن اين حرمت حيوان غير مزكّى را خوردن حرام است وقتى كه تزكيه شد اين حرمت تمام مى‏شود. چون كه موضوع اين حيوان غير مزكّى بود. وقتى كه حيوان را تزكيه كرديم كه فرض كلام ما است، كه عبارت از همان ارنب است تزكيه شد يا اين حيوان مردد است به شبهه موضوعيه تزكيه شده است، آن حرمت حيوان غير مزكّى آن حرمت مرتفع مى‏شود، چون كه موضوعش منتفى شد. وقتى كه موضوعش منتفى شد احتمال مى‏دهيم، مى‏گوييم حيوان آن وقتى كه زنده بود يك حرمتى داشت به عنوان اكل غير مزكّى علاوه بر اين حرمت احتمال مى‏دهيم يك حرمت ديگرى هم داشت. كه آن حرمت مطلقه بود. آن حرمت اكل اين حيوان بود حتى بعد از تزكيه. چون كه اگر حيوان غير مأكول بشود معنايش اين است. كه از اين معنا تعبير مى‏كنم كه مرحوم حكيم هم در مستمسك خدا رحتمش كند تعبير كرده است به حرمت ذاتيه كه كلام، كلام مازيا است. كه حرمت ذاتيه است. يعنى اين حيوان بما هو حين حيوان خاص اكل لحمش حرام است و هيچ قيدى هم ندارد. اين حرمت، حرمت مطلقه است و حرمت ذاتى است. حيوان فى نفسه. و يك حرمت ديگرى هم داشت اين حيوان در حال حيات، حرمت الاكل به عنوان غير مزكّى بودن. آن عنوان، عنوان عرضى است. چون كه غير مزكّى بودن غير از عنوان حيوان بما هو حيوان است. عنوان، عنوان عرضى است حرمت مى‏شود، حرمت عرضى. پس اين حيوان، آن وقتى كه زنده بود يقينا اين حرمت عرضى را داشت قبول كرديم اين حالت سابقه را. چون كه حيوان حى را خوردن حرام است. و بعد از اين كه مزكّى شد اين حرمت رفت. احتمال مى‏دهيم مقارنا با اين حرمت عرضيه يك حرمت ذاتيه هم اين حيوان داشته باشد. چون كه اگر اين ارنب غير مأكول بشود يك حرمت ذاتيه هم دارد. يا اگر گرگ بشود در شبهه موضوعيه بز نباشد يك حرمت ذاتيه را دارد. فرموده‏اند كه در كلام مستمسك هم هست، كه استسحاب بقاء حرمت الاكل بعد التزكيه اين از قبيل استسحاب قسم ثالث كلى مى‏شود. چون كه اين حرمت الاكل يك فردش قطعا موجود بود. آن يك فردش عبارت از اين است كه اين حيوان بما انّه غير مزكّى اكلش حرام بود. اين فرد از حرمت قطعا منتفى شده است. چون كه حيوان تزكيه شده است. احتمال مى‏دهيم مقارنا لحدوث اين فردى كه يقينا مرتفع شده است يك حرمت ديگرى هم در اين حيوان بوده است چون كه احتمال مى‏دهيم غير مأكول باشد. يعنى به عنوانه اكل لحمش حرام بوده باشد. آن وقت اگر استسحاب بكنيم، استسحاب چه چيز را ميكنيم؟ استسحاب حرمت الاكل آن جامع را مى‏كنيم كه در حال حيات داشت، الان هم دارد. اين مى‏شود قسم ثالث از كلى.
اگر مراد آن فرد متيقن الحدوث بوده او كه قطعا رفته است. شك در حدوث فرد آخر است كه ذاتى است او هم به اصل مدفوع است، اصل اين است كه اين حيوان حرمت ذاتى ندارد. يك حرمت ديگرى جعل بشود به اين حيوان يعنى ما هو حيوان ندارد اين قسم ثالث است كلى مى‏شود. تا اينجا در مستمسك هست، بد از اينش را ما تكميل مى‏كنيم. اين اگر ملتزم بشويم كه قسم ثالث از كلى است بايد ملتزم بشويم ما بر اين كه حرمت الاكل در حيوان چند حرمت است؟ يكى اين است كه حيوان غير مزكّى را خوردن حرام است. غير مزكّى قابل تزكيه باشد يا نباشد؟ يعنى مأكول اللحم باشد يا نباشد. و ديگرى هم اين است كه ملتزم بشويم كه بعض الحيوانى كه هست از آنها تعبير مى‏شود غير مأكول اللحم حرمت آنها فى نفسه هست و آن حرمت چه تزكيه بشود، چه تزكيه نشود، آن حرمت مى‏ماند. بناعا بر اين، اين استسحاب، استسحاب قسم ثالث كلى مى‏شود. بنابر اين دو التزام، دو حرمت. يكى اين است كه بگوييم حيوان غير مزكّى على الاطلاق خوردنش حرام است. چه حيوان مأكول اللحم باشد، چه حيوان غير مأكول اللحم. ديگرى اين است كه حيوان غير مأكول اللحم كه بعض الحيوان است حرمت او به معناى اين است كه اين حيوان فى نفس اكلش حرام است چه تزكيه شده باشد چه نشده باشد. اين على الاطلاق.
اين دو تا على الاطلاق است. بدان جهت كسى كه ماهى را مى‏بلعد حياً كه آن ماهى حلال نيست، فلس ندارد. مار ماهى صغير است كه خوردنش حرام است. آن مار ماهى كه بلع مى‏كند دو تا حرام را مرتكب مى‏شود. يكى اين ايت كه حيوان حى را خورده است، حرام است دومى اين است كه مار ماهى حيوان غير مأكول است او را خورده است، دو تا حرام مرتكب شده است. و اما اگر كسى ملتزم شد كه ما كه ملتزم شده‏ايم حيوان حى را خوردن حرام، حيوان غير مزكّى را خوردن حرام است، اين فقط در مأكول اللحم است. حيوان مأكول اللحم است كه غير مزكى‏اش را خوردن حرام است مزكّى را خوردن حلال است و اما حيوانى كه غير مأكول اللحم است او يك حرمت بيشتر ندارد. يك حرمت الاكل، چه تزكيه بشود چه نشود او يك حرمت اكل دارد. بدان جهت كسى كه مار ماهى صغير را بلعيد يك حرام بيشتر مرتكب نشده است. آن كسى كه ماهى مأكول، صغيرش را بلعيد، حياً و آنى كه مار ماهى را بلعيد هر دو يك حرام مرتكب شده‏اند. آن كسى كه غير مأكول را مى‏خورد، مى‏بلعد حياً او دو حرام مرتكب نشده است، ما كه دليل نداريم بر اين كه حيوان غير مأكول است. يعنى شارع هر حرام كرده است اكل او را، قبل از زكات و بعد از زكات. اين يك حرمت. يك حرمت ديگر هم كه بالاجماع يا از فتواى اصحاب، اجماع كه در مسئله نيست، از فتواى بعضى اصحاب استفاده كرديم كه حيوان مزكّى را قبل از تزكيه خوردن حرام است. ولو حياً بوده باشد در حال حيات حرام است. پس بناعا على هذا ما اگر ملتزم شديم كه در حيوان غير مأكول اللحم دو حرمت است اين استسحاب، استسحاب قسم ثالث مى‏شود كه مرحوم حكيم مى‏گويد. و اما اگر ملتزم شديم كه غير مأكول اللحمى كه هست بيشتر از يك حرمت ندارد. اگر حيوان غير مأكول است يك حرمت مستمره دارد، حرام است اكلش حتى بعد التزكيه. و اما اگر مأكول اللحم است باز يك حرمت دارد كه حرام است اكلش الى حين التزكيه. حرمتش موقت است و به تزكيه مرتفع مى‏شود. بناعا بر اين، اين ارنب كه حيوان مشكوك است استسحاب حرمتش قسم ثانى مى‏شود. نه قسم ثالث. بناعا على هذا اين ارنبى كه ما شك داريم مأكول اللحم است يا نه؟ يا فرض بفرماييد آن بز كوهى است يا ذعب است، استسحاب حرمت او قسم ثانى كلى مى‏شود. براى اين كه اين ارنب آن وقتى كه حى بود، تزكيه نشده بود، يقينا حرمت الاكلش در ضمن يك حرمتى موجود شده است. يا در ضمن حرمت مقيا به تزكيه اگر مأكول اللحم بوده باشد كه فرد قصير العمر است يا در ضمن فرد طويل يعنى حرمت ذاتيه كه آن حرمت ثابت است حتى بعد از تزكيه. ما اگر در ما نحن فيه استسحاب را بكنيم، استسحاب، استسحاب قسم ثانى است. باز اين استسحاب قسم ثانى جارى نيست. چرا؟ اگر يادتان بوده باشد، دفعاتى عرض كرديم ما كه در استسحاب كلى ملتزم هستيم، استسحاب در ناحيه كلى جارى است چون كه در آنجا استسحاب در ناحيه عدم حدوث فرد طويل مجرا ندارد. بالمعارضه ساقط است. چون كه استسحاب در ناحيه عدم حدوث فرد طويل جارى است بدان جهت گفتيم كه استسحاب در ناحيه وجوب كلى جارى مى‏كنيم. استسحاب در ناحيه حرمت الكلى جارى مى‏كنيم ولكن در جايى كه استسحاب در ناحيه عدم حدوث فرد طويل جارى شد استسحاب عدم حدوث طويل من الحكم كه آن وجود، طويل العمر موجود نشده است يا حرمت طويل العمر موجود نشده است استسحاب ديگر در ناحيه بقاء الحرمه جارى نمى‏شود. چرا؟ چون كه عقل مى‏گويد اگر از ناحيه اين چيزى كه هست اين حرمت ذاتيه، اين حرمت وصيه مخالفت تكليفه بكنى معذور هستيد.
چون كه شارع خودش حكم استسحاب را معتبر دانسته است و جارى دانسته است ديگر عقل نمى‏گويد كه آن كلى الحرمه را تو ملاحظه بكن. چون كه كلى الحرمه يك فردش رفته است يك فردش كه منقضى شده است قطعا اگر آن فرد صغير باشد، اين طويلش هم گفت شارع معذور است ديگر، مخالفتش. عقل ديگر حكمى ندارد. استسحاب طبيعى الحكم به جهت اين است كه عقل مى‏گويد انتصالش كن. وقتى كه شارع ترخيص داد در اين كه اين حرمت طويله معذور هستى در او ديگر عقل حكمى ندارد. و در ما نحن فيه از اين قبيل است. چون وقتى كه حيوان مزكّى شد آن حرمت رفته است. آن حرمت عرضى و اصل هم اين است كه اين حرمت ذاتى در حيوان موجود نشده است. معارضه هم ندارد. چون كه حرمت در حال حيات متيقن بود. استسحاب عدم حرمت موقت يعنى موقت به تزكيه جارى نبود. چون كه اثر عملى نداشت. اثبات نمى‏كرد كه جعل شده است، مثبت بود. خودش هم اثرى نداشت. چون كه يقين داشتيم حيوان تا مادامى كه حى است اكلش حرام است. اين، به جهت اين كه اكل غير مزكّى است يا به جهت اين كه حيوان غير مأكول اللحم است. پس استسحاب عدم حدوث فرد قصير من الحرمه جارى نبود و استسحاب عدم فرد طويل من الحرمه جارى بود، با وجود اين استسحاب در ناحيه كلى جارى نمى‏شود.
بدان جهت اين از مواردى است كه قسم ثانى است ولكن استسحاب اعتبارى ندارد. فتسبح نتيجه تا اينجا، اگر قبول كرديم حيوان حى حرمت الاكل دارد، استسحاب يا قسم ثالث كلى مى‏شود. استسحاب اگر قسم ثانى هم شد اثرى ندارد. اينجا يك عقبه مانده است و آن اين است كه اين استسحاب، استسحاب شخص است. استسحاب، استسحاب كلى نيست. و آن اين است كه سابقا گفته‏ايم يك موضوع، يك متعلق دو تا حكم را قبول نمى‏كند. دو تا حرمت به يك شى‏ء جعل بشود. الاّ بناعا على جواز... كه يكى به عنوان باشد ديگرى به عنوان ديگر يا به نفس آن شى‏ء باشد و اما بناعا على مسلك الامتنان اين دو تا حكم مى‏رود شكم همديگر. دو تا حرمت. تأكد معنايش مى‏شود. اينجور است يا نه؟ چون دو تا حرمت مستقله نمى‏شود بر اكل اين حيوان جعل كرد در حال حيات. دو تا حرمت نيست، اگر دو تا حرمت باشد، شكم همديگر رفته‏اند. يك حرمت شده است. ما بعد از زكات استسحاب آن يك حرمت را مى‏كنيم كه استسحاب شخص است. اين در ما نحن فيه مى‏ماند.