جلسه 136
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:136آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسئله بود، اين حرمت الاكل براى حيوان كه ثابت مىشود در حال الحيات بنا بر اين كه ما قبول كنيم اين حرمت در هر حيوان غير مذكى ثابت است. اعم از اين كه اين حيوان مأكول اللحم بوده باشد يا غير مأكول الحم. اين حيوان به عنوان غير المذكى حرمت الاكل دارد كه در وقتى كه حيوان حى بود اين حرمت با حيوان بود. و احتمال داديم كه اين حيوان كه ارنب است يقينا اين حرمت عرضى را داشت، به عنوان غير مذكى اكلش حرام بود احتمال داديم حرمت ذاتى هم داشته باشد. مراد از حرمت ذاتى اين بود كه اكل او حرام است من حيث نفس الحيوان بلا فرق ما بين اين كه اين حيوان زنده بشود يا بعد تذكيه بشود. اكل لحمش حرام است.
از مرحوم سيد حكيم نقل كرديم كه ايشان فرموده است بعد از اين كه حيوان تذكيه شد ما بخواهيم حرمت استسحاب حرمت الاكل را بكنيم، اين استسحاب، استسحاب قسم ثالث كلى مىشود. حرف در ما نحن فيه اين است كه يك حرف اين بود كه اصل ما قبول نداريم كه آن حيوان غير مذكى على الاطلاق حرام است. اگر قبول هم بكنيم در حيوان مأكول اللحم است كه غير مذكىاش حرام است و مذكىاش حلال. و اما در حيوان غير مأكول اللحم فقط يك حرمت است كه ثابت است بر نفس الحيوان بلا فرق بين زكاته و عدم زكاته. آن وقت گفتيم استسحاب قسم ثانى از كلى مىشود. در مقام مع ذالك قسم ثانى از كلى در مقام جارى نيست به آن بيانى كه گفتيم. چون كه فرد طويل كه نمىدانيم ارنب حرمتى يقينا دارد آن وقتى كه زنده بود، يقينا يكى حرمتى بود يعنى آن وقتى كه تذكيه نشده بود. يقينا يك حرمتى داشت. امرش داير بود كه آن حرمت، حرمت عرضى بشود و به عنوان غير مذكى بشود كه الان قطعا زايل شده است، تذكيه شده است. و امرش داير بود كه حرمت ذاتيه بشود كه عمدش طويل است. بما اين كه استسحاب در ناحيه عدم حدوث حرمت ذاتيه جارى است، بلا معارض، با فرد صغير معارضه نمىكند در مقام. چون كه حرمت مادامى كه تذكيه نشده است يقينى است. بدان جهت استسحاب عدم الحرمه، حرمت ذاتى جارى است بلا معارض وقتى كه بلا معارض شد ديگر مىگوييم بر اين كه استسحاب مقتضايش اين است كه خوردنش عيبى ندارد. چرا؟ براى اين كه استسحاب جامع الحرمه در موردى جارى است كه عقل حكم بكند به وجوب الاتباع. در ما نحن فيه بعد از اين كه اصل در آن عدم حرمت ذاتى جارى شد عقل مىگويد بخورد ديگر مانعى ندارد. چون كه اگر حرمت ضغير بود كه قطعا رفته بود. كبير هم بود شارع خودش ترخيص داد. گفت بخور. پس على هذا الاساس در ما نحن فيه مجرا، مجراى اصالت عدم حرمت ذاتى مىشود و معارض هم ندارد. با وجود اين كه استسحاب قسم ثانى است. اگر قبول كرديم كه آن حرمت در غير مذكى على الاطلاق است. يعنى ارنب اگر غير مأكول بوده باشد دو تا حالت دارد در حال حيات. يك حرمت به عنوان غير مذكى، وقتى كه تذكيه شد آن حرمتش مىرود. و اما حرمت ديگر اگر داشته باشد حرمت ذاتى، او از اول بود و مىماند بواسطه تذكيه از بين نمىرود. ايشان فرمود استسحاب قسم ثانى از كلى مىشود.
كلام اين است كه بناعا على هذا المسلك اين استسحاب شخص است، نه استسحاب كلى قسم ثالث. و الوجه فى ذالك اين است كه ذكرنا موضوع واحد و متعلق واحد متعلق دو تا مستقله يا دو تا وجوب مستقل يا دو اباهه مستقله
نمىتواند بشود. بدان جهت اكل اين حيوان، اين ارنب اگر حرمت ذاتى داشته باشد هم اكلش حرام بشود به يك حرمت مستقله كه يك حرمت ذاتى است هم يك حرمت مستقله ديگر داشته باشد به عنوان غير مذكى. چون كه حى است، تذكيه نشده است. اين دو تا حرمت مستقله معنا ندارد. اينها بايد شكم هم بروند. يكى بشوند. چون كه وقتى در يك فعلى دو تا ملاك حرمت جمع شد يك حرمت مؤكده مىشود. مثل اين كه فرض بفرماييد عالم اكرامش واجب است. هاشمى هم اكرامش واجب است. يك عالمى است هم عالم است هم هاشمى. اكرام او نمىتواند دو تا وجوب داشته باشد. يك وجوب مؤكد مىشود، على ما هو المقرر فى محل. اين كه ايشان در ما نحن فيه، در مستمسك دارد كه اينجا جاى تأكد نيست. اين را خود مرحوم ملتفت بود. دارد بر اين كه اينجا جاى تأكّد بر حرمتين نيست. چرا؟ براى اين كه يكى از حرمتين ذاتى است و ديگرى عرضى است. اينها در رتبه با همديگر مختلف هستند. حرمت ذاتى با حرمت عرضى دو تا رتبه دارند. او حرمت ذاتى مقدم است، رتبهاش و چيزى، دو تكليفى كه در رتبه با هم تقدم و تأخر دارند لا يتحدان. با هم متحد نمىشوند. اين كلام مثل يك شعر مىماند. چرا؟ چون كه احكام شرعيه مال رُتَب نيست. مال زمان است. موضوع در زمان، موضوع مىشود براى حكم. در زمان دو تا حرمت نمىتواند متعلقه موضوع بشود. ولو فرض بفرماييد رتبة موضعين، در رتبه تقدم و تأخر داشته باشند. يكى عنوان ذات الحيوان است، يكى حيوان به عنوان مذكى است. كه رتبه عرضى است. عنوان عارض است. در يك زمان اين اكل لحم اين حيوان خارجى نمىتواند دو تا حرمت مستقله داشته باشد. اختلاف رتبه مصحح نمىشود كه در زمان واحد دو تا حكم مستقل در فعلى متعلق بشود. روى اين اساس اين مىشود يك حرمت.
سؤال؟ اختلاف جهت، اختلاف عنوان است. اگر گفتيد كه اجتماع جايز است دو تا حكم مىشود. گفتيد نه، جهت تقييدى، عنوان. و اگر فرموديد اجتماعا نهى جايز نيست كما اين كه فرمودهايد لابد، باز بايد يك حكم بشود، دو تا حكم نمىتواند بشود. پس على هذا الاساس آن وقتى كه اين حيوان زنده بود يك حرمت بيشتر نداشت. چون كه اگر دو تا حرمت هم بود شكم همديگر رفته بود، يك شخص از حرمت شده بود، يك وجود شده بود. بعد از اين كه اين حيوان تذكيه شد قطعا تأكّد آن يك حيوان رفته است. چون كه اگر حرمت ذاتى داشت و حرمت عرضى داشت مؤكد بود. الان حرمت عرض قطعا رفته است. احتمال مىدهم كه آن شخص وجود من اصله رفته باشد. چرا؟ چون كه آن شخص خارجى فقط همان حرمت عرضى بود. حرمت ذاتيه نداشت اين حيوان اصل حرمت از بين رفته است. اين مثل اين مىشود كه جسمى سواد داشت در يك زمانى قطعا مىدانم مرتبه شدتش رفته است. نمىدانم اصلش رفته است يا نرفته است؟ استسحاب جارى است بلا كلام و اين استسحاب شخص مىشود. و در ما نحن فيه آن حرمتى كه سابقا بود تأكدش رفته است احتمال مىدهم اصلش هم رفته باشد، در ما نحن فيه استسحاب مىكنم. اين استسحاب، استسحاب شخص است. فقط اين استسحاب اشكالى كه دارد، اشكال عبارت از اين است كه كسى ممكن است بگويد كه اينجا استسحاب شخص جارى نيست. چرا؟ چون كه در جريان استسحاب و در ناحيه حكم ولو شخص هم بوده باشد چون كه حكم را استسحاب مىكنيم بايد بقاء موضوع آن حكم محرز بشود. احتمال مىدهم در ما نحن فيه آن حرمت سابقى كه هست به عنوان غير مذكى بود، الان تذكيه شده است اين حيوان، حيوان غير مذكى نيست. چون كه موضوع حرمت سابقه را من نمىدانم چيست؟ احتمال مىدهم آن موضوعش نفس الحيوان باشد چون كه حرمت ذاتى داشت. منتهى آن حرمتش مؤكد شده بود. بواسطه يك حرمت به عنوان ديگر. كه الان آن حرمت باقى است. احتمال مىدهم نه، فقط حرمتش همان حرمت عرضى بود و موضوع آن حيوان غير مذكى است، موضوعش الان رفته است. من كه الان استسحاب نفس آن موضوع را مىكنم موضوعش را نمىدانم باقى است يا نه؟ آن حرمت سابقا شخص بود آن را استسحاب ميكنم اما موضوعش را نمىدانم باقى است يا نه؟ اين اشكالش اين است، خوب جوابش
هم پُر واضح است، ممكن است همان حرفى را كه گفتهاند مرحوم حكيم هم در مستمسك دارد. بقاء موضوع به نظر العرف است. تسامحى است. ولو اگر حرمت ثابت بوده باشد به عنوان غير مذكى است ولكن اهل العرف خود حيوان را معروض حرمت مىدانند. اكل اين حيوان را متعلق حرمت مىدانند. مثل استسحاب اين است كه خوب زوج، مثال زده است ايشان در مستمسك فرموده است زوجيت مال دو شخص حى است. دو انسان حى يكى حى مىشود يكى مرد مىشود. بعد از اين كه يكى از اينها مُرد ما استسحاب زوجيت را مىكنيم. احكام زوجيت را بار مىكنيم. مىگوييم كه مرد مىتواند ديگر اين زنش است مىتواند او را غسل بدهد، مىتواند به بدنش حتى عورتش نگاه بكند. مردش است. و حال اين كه زوجيت قائم به حيين است. موضوعش حيين است. عرفا اينى كه حيات رفته باز بقاء موضوع مىدانند. باز مىگويند اين شوهرش است بيچاره زنش مرده است آنجا. آن زنش است. و حال اين كه ديگر او زن نيست، زوجيت تمام شده است مال حيين است.
ايشان مىفرمايد چه جور موضوع در ما نحن فيه به نظر العرف باقى مىشود اينجا هم به نظر العرف باقى است. اين اگر اين حيوان حرام بوده باشد همان حرمت سابقى است. اين مقدار كافى است. خوب مىبينيد جواب را اينجا رسانديم كه اگر دو تا حرمت بوده باشد، استسحاب، استسحاب شخص مىشود و اشكالى هم ندارد از ناحيه بقاء الموضوع بنا بر مسلك القول. بدان جهت در ما نحن فيه بر شما صاف شد. اين استسحاب كه در مقام ذكر كرديم، اين استسحاب دو تا اشكال بيشتر ندارد. يك اشكالش همانى است كه ما گفتيم حالت سابقه ندارد. چون كه حيوان در حال حياتش، يك حرمت الاكلى داشته باشد حرمت الاكل، چون كه حيوان را كه نمىشود بلع كرد. گفتيم آنهايى كه ابتلائش ممكن نيست قطعا ندارد اين حرمت را. حرمت در حال الحيات يكى حرمت قطعه مبان من الحى بود كه گفتيم آن حرمت حالت سابقه ندارد چون كه موضوعش فعلى نشده بوده. قطعه مبان نشده بود در حال حيات. آن حرمت كه نيست. حرمتى به عنوان غير مذكى بلعيدن حيوان اين هم گفتيم در اكثر حيوانات اين امكان ندارد. تا حرام باشد. آنى كه فقط در بعضى حيوانان صغيره ممكن مىشود آن هم دليل نداريم. روى على هذا الاساس اشكال در ما نحن فيه كه اشكال قوى و متين اين است كه اين حرمتى كه شما استسحاب مىكنيد، اين حيوان اين ارنب قبل از تذكيه اكلش حرام بود، كدام حرمت را شما استسحاب مىكنيد؟ يعنى بلعيدن را كه نمىشود ببلعد. قطعه مبانهاش، حرمت او را، قطعه مبانه نداشت تا حرمتش را استسحاب بكنيد. به آن حرمتى كه از او تعبير مىشود به حرمت حيوان كه غير مأكول اللحم است آن معنايش اين است حيوان كه تصفيه مىشود يك قسم از حيوانات را شارع بعد از تصفيه حكم مىكند به جواز الاكل، مىشود مأكول اللحم. بعد از تصفيه حكم مىكند به عدم جواز الاكل مىشود غير مأكول اللحم. بدان جهت الان آن حيوانى كه ذبح شده است و تذكيه شده است، نمىدانم از آن حيواناتى است كه شارع حكم كرده است حلال است خوردنش، يا حرام است خوردنش؟ رجوع مىكنيم به چه چيز؟ رجوع مىكنيم به كل شىء حلال. غير از آن حرفى كه بعد خواهيم گفت، مىگوييم كه حلال است. استسحاب حالت سابقه ندارد. يك اشكالش اين بود. يك اشكالش اين است، اشكال دومى، اگر قبول كرديم كه اين حرمت هست، حرمت هم فرض كنيد در جميع حيوانات است، به عنوان غير مذكى به نحوى كه حيوان اگر غير مأكول اللحم باشد يك حرمت ذاتى هم دارد كه دو تا حرمت مىشود. شكم همديگر مىروند، دو حرمت مىشود. حرمت مؤكده استسحاب او از استسحاب شخص مىشود. مىگوييم اين شبهه، شبهه حكمى است. استسحاب جارى نيست. چرا؟ چون كه ما، تا مادامى كه حيوان تذكيه نشده بود قطعا شارع حرمت جعل كرده بود. اما بعد از تذكيهاش را نمىدانم شارع حرمت وصيه جعل كرده است، نسبت به ما بعد زكاتش هم حرمت جعل كرده است يا نه؟ استسحاب بقاء حرمت سابقى معارض است با استسحاب عدم جعل حرمت كه در اين حال حرمت جعل نكرده است. تعارض مىكنند، تساقط مىكنند. اين در شبهه موضوعيه همين است. در شبهه
موضوعيه همين تعارض هست. چرا؟ چون كه در ما نحن فيه مىخواهيم حكم را استسحاب بكنيم. نمىدانم اين حيوانى كه ذبح شده است، تذكيه شده است يقينا ذعب است كه نمىشود خورد او را يا غنم است كه مىشود خورد. استسحاب موضوعى نداريم كه تعيين كند اين غنم است يا ذعب است نداريم. نوبت مىرسد به استسحاب حكمى. اين حيوانى كه سر در بدن ندارد، سابقا آن وقتى كه زنده بود حرام بود خوردنش. الان استسحاب مىكنيم بقاء حرمتش را اينجور مىخواهيم استسحاب كنيم. اصل اين است كه بر اين حيوانى كه سر در بدن ندارد حرمت... جعل نشده است. همان حرمت بايد حرمت جعلى باشد، حكمى شرعى است، وصيت جعل نشده. ما در ساير شبهات موضوعيه كه ملتزم هستيم كه استسحاب جاريست چونكه استسحاب در ناحيه موضوع جارى ميشود در آنها. موضوع منقح ميشود، حكم مترتب ميشود. مثل اينكه فرض كنيد اين مايع ديروز خمر بود، نميدانم، امروز خمر است يا نيست، استسحاب مىگويد خمر است. در حرمت استسحاب جارى نميشود. حرمت مترتب ميشود. اينجا در ما نحن فيه در ناحيه غنم بودن يا ذئب بودن اصل نداريم، اصل عملى، استسحاب را در ناحيه حكم جارى مىكنيم، ولو شبهه شبهه موضوعى است. استسحاب حكم را معارضه دارد. اصل اين است كه حرمت وصيه احتمال ميدهند يك وقتى بر اكل اين حيوان حرمتى جعل نشده بود، نه نسبت به حال حيات نه نسبت به ما بعد الزكى. نسبت به بعد مىدانم حرمت نسبت به ما قبل از زكاة جعل شده است. نسبت به بعد شك دارم جعل استسحاب مىكنم عدم جعل را. اين استسحاب عدم جعل اين حكم كه حرمت است، اين معارضه مىكند با استسحاب بقاء حرمت و تساقط مىكنند. بدان جهت در ما نحن فيه فرق نمىكند شبهه حكمى باشد يا موضوعى باشد. چونكه اصل را در ناحيه استسحاب را در ناحيه حكم جارى مىكنيم نه در ناحيه موضوع الحكم؛ استسحاب عدم جعل الحكم معارضه دارد با استسحاب بقاء حرمت، بدان جهت اين استسحابها تساقط مىكنند رجوع مىكنيم به كل شىء حلال، نميدانيم كباب خوردن از اين لحمى كه اينجا افتاده است حلال است يا نه، چونكه تذكيه را مىدانيم، فرض اين است، حلال است يا حرام، كه اگر ذئب باشد حرام است، غنم باشد حلال است، كل شىء حلال، ميگويد كباب را بخور. توجه كرديد؟ قاعده كل شىء حلال همينجور است، هم در شبهات حكميه و هم در شبهات موضوعيه.
(سؤال) آقاى من، احتمال ميدهم كه حرمت ذاتى هم باشد. مىدانم. اگر حرمت ذاتى باشد شكم اين حرمت عرضى رفته. احتمال ميدهم، هميشه همينجور است. در استسحاب سواد شديد همينجور است. بعد از تذكيه شدتش را ميدانم رفته، اما اصلش را نميدانم. ممكن است دو تا حرمت باشد اصلش نرود. پس شخص شدند، دو تا شخص شدند، يك وجود شدند. آن يك وجود را من يقين دارم، بعله؟، او را گذشتيم، او را گذشتيم كه بقاء موضوع در او اشكال نميشود، تسامح است. اكل اين حيوان يك حرمتى داشت شخصى. من احتمال ميدهم اصلش رفته باشد الان تذكيه شد. چرا؟ چونكه يك حرمت بيشتر نبود و حرمت غير مؤكده رفته. احتمال ميدهم آن يك حرمت مؤكده بود، تأكدش رفته، اصلش باقى مانده است. استسحاب بقاء مىكنيم. احتمال بقاء است اما يقين به حدوث دارم كه يك حرمتى داشت. عنوان گفتيم عزيز من، عنوان كه اشكال نمىكند. اكل اين حيوان يقينا قبل از تذكيه يك حرمتى داشت، يك حرمت. منتهى يك حرمت يا ده درجهاى بود يا پنج درجهاى بود. يا نور قوى بود يا نور ضعيف بود. الان ميدانم آن نور قوى نيست، قوتش نيست، احتمال ميدهم اصل نورش باقى بماند. استسحاب مىكنم اين استسحاب شخص است ديگر. اينها نمىدانم چه جور است.
پس على كل تقدير در ما نحن فيه تصبح النتيجه بر اينكه استسحاب در ما نحن فيه فقط دو تا اشكال داشت. يكى از ناحيه حالت سابقه. يكى اينكه استسحاب مبتلا به معارض است چونكه استسحاب در شبهه حكمى مثل او مىماند ولو در شبهه موضوعى است. مبتلا به معارض است و بدان جهت جارى نميشود، تساقط ميشود، وجوب اصالة
الاباحه ميشود.
فرمودهاند در ما نحن فيه كه اصلا در ما نحن فيه نوبت به اصل عملى نمىرسد كه ما دو روز خودمان را معطل كنيم. در ما نحن فيه عموماتى هست، توجه كرديد؟ و مطلقاتى هست كه آن عمومات مقتضى اين است كه هر حيوانى كه هست اكل لحمش جايز است. هر حيوانى كه تذكيهاش احراز بشودها، كه مذكى بوده باشد، هر حيوانى كه قبول تزكيه كند و تزكيه در خارج به او واقع بشود عموماتى داريم كه او حلال است. يك كلمه بگويم وارد عمومات بشوم. اين را فعلا از ما شما از باب اصول مسلمه قبول بكند كه بعد انشاء الله خواهيم گفت، اثبات خواهيم كرد. فعلا اين را بدون دليل از ما قبول بكنيد. ما مرادمان از اينكه ميته اكلش حرام است كه در آيه شريفه هم دارد حرمت عليكم الميته، مراد از ميته آن حيوانى است كه روح از بدنش برود ولكن ذهوق روحش مستند به غير تذكيه بوده باشد. هر حيوانى، تذكيه شرعيه، هر حيوانى كه روح از بدنش رفت ولو مستند هم بود به غير تزكيه، آن حيوان ميته است. بدان جهت انسان گوسفندى را سربريد ولكن اشتباه كرد، اوداج اربعه يكيش مانده بود، بسم الله هم گفت، رو به قبله هم گفت، اين حيوان ميته است. حرمت عليكم الميته معنايش همين است. ميته يعنى حيوانى كه، نه معناى عدمى تنهاها، الميته غير المذكى، نه، اين نيست. ميته آن حيوانى است كه ذهوق روحش بشود ولكن مستند به غير تذكيه بشود. استناد به غير تذكيه داشته باشد. اين معناى ميته است. و مذكى هم آن حيوانى است كه ذهوق روحش مستند به تذكيه بشود. بدان جهت حيوان كه روح از بدنش جدا ميشود يا مستند است به تذكيه، المذكى. يا مستند است به غير تذكيه، الميته. نه معناى ميته اين است كه مذكى نباشد، نه، معناى سلبى نيست. معناى ميته اين است كه حيوان روح نداشته باشد و ذهوق روحش مستند به غير تزكيه بشود. اين را شما از باب اصول مسلم از ما قبول بكنيد.
وقتى كه اينجور شد مىگوييم در ما نحن فيه عمومات مطلقاتى داريم كه دلالت مىكند بر اينكه اين حيوانى كه تذكيه شده است، كه فرض ما در اين قسم اين است، اين خوردنش حلال است. خداوند متعال در قرآن مجيد مىفرمايد بر اينكه قل لا اجد فيه ما اوحى الى محرم على تائم يطعمه الا ان تكون ميتة او دم مسفوحا، يكى هم او لحم خنزير، يا لحم خنزير. بگذاريد آيه را بخوانم كه از خودمان زياد و كم نكنيم. اين آيه مباركه اينجور مىفرمايد قل لا اجد فيه ما اوحى الى محرم على تائم يطعمه الا ان تكون ميتة او دم مسفوحا او لحم خنزير فانه رجس او فسق اهل لغير الله على ذبح للصنم و امثال ذلك شده است. خوب، اين آيه شريفه مىفرمايد محرمات همين است. ميته است، دم مسفوح است، اين قيد مسفوح هم مفهوم ندارد چونكه در آيه ديگر دارد حرمت عليكم الميتة و الدم، مثبتين هستند، هم دم مطلق حرام است هم دم مسفوح. فرق نمىكند. اكلشها، حرمت عليكم الا ان يكون ميتة او دم مسفوحا او لحم خنزير فانه رجس او فسق اهل لغير الله. غير از ميته و دم و غير از لحم الخنزير و غير از آنى كه مذبوح لمثل الصنم است، ساير طعامهاى لحمى حلال است. (انتهاى طرف اول نوار)
ميته نيست، چونكه ميدانيم مذكى است، اگر تذكيه را نميدانستيم داخل ميته ميشد. يعنى احتمال ميته بودن بود. ولكن فرض در ما نحن فيه اين است كه اين حيوان ميته نيست، لحم خنزير نيست، دم هم نيست، اهل لغير الله هم نيست، خوب اين طعام لحم حلال است. خوب احتياج به اصل عملى نداريم ما. عموم دلالت مىكند. اين آيه مباركه تمسك كردن به او در آن قسم از حيوانى كه شك داريم در حليت اكل لحمش احراز تذكيه كردهايد، شك داريم در اكل لحمش، به شبهه حكميه بلا اشكال است.
اما به شبهه موضوعيه اگر بوده باشد. نمىدانيم بر اينكه فرض بفرمائيد، چونكه ديگه قيدى هم به مقيدات به اين آيه وارد شده است ديگر در دليل ديگر ما از سباع كل ذى مخلب او زيناب اكلش حرام است، يعنى كل سبوع، سبوع خارج شده است. اينجور ميشود كه قل لا اجد فيه ما اوحى الى محرم على تائم يطعمه الا ان يكون ميتة او سبع. اينجور
ميشود ديگر. ميشود به مستثنى. در اصول گفتهايم اگر مستثنى منه تقييد وارد شود اكل بر مستثنى ميشود، الا يكون ميتة او سبع.
در شبهه حكميه توجه كرديد كه اين اكل سبوع نيست. اينها نيست تمسك مىكنيد، اما در شبهه موضوعيه كه سبع مستثنى شده، احتمال ميديم كه اين سربريده كه سر در بدن ندارد گوسفند باشد يا ذئب بوده باشد. ميگيم بر استسحاب عدم ازلى يك وقتى اين سربريده، ذئب نبود، آنوقتى كه خودش هم نبود. اينجور است ديگر. الان نميدانيم ذئب هست اين سربريده يا نه؟ استسحاب ميگويد نيست. پس اين طعامى است كه ميته نيست بالوجدان. ذئب نيست آنهم بالتعبد بخور. در شبهه موضوعيه ميگويند يك استسحاب عدم مخصص كه استسحاب عدم ازليست، در اين استسحاب هم باز دوباره تكلم خواهيم كرد كه اينجور استسحاب عدم ازلى كه در عناوين ذاتى جارى ميشود يا نميشود، انشاء الله بزودى بحث خواهيم كرد. خوب جارى ميشود حكم به حليت ميشود. و اصل عملى ديگر اصالت حليت و اينها احتياج نداريم. اين حاصل حرف.
در مقابل اين عمومى كه در ما نحن فيه ذكر كرديم در تنقيد عمومات ديگرى هم فرموده است. كانه فرموده است به آن عمومات هم ميشود در ما نحن فيه تمسك كرد. آن عمومات را خدمت شما عرض كنم. آن عمومات عموماتى است كه دلالت مىكند صياد وقتى كه صيد كرد، اگر اين سلاحش حيوان را كشت، مىتواند آن حيوان را بخورد. كانه در اين روايات فرموده است كل ما قتله سلاح الصياد آن سلاح رمح بوده باشد، سيف بوده باشد، يا فرض بفرمائيد سهم بوده باشد، تير بوده باشد، يا بلكه غير اينها، سلاح بوده باشدها، عنوان سلاح سنگ و اينها نه، سنگ زدى كله حيوان، آنجا مرد. آن ميته است. آن سلاح بوده باشد مثل سلاحههايى كه امروز هست، مقتضايش اين است كه آن حيوان را آن صياد را خوردن حلال است، ببينيد اين روايات را.
در جلد شانزدهم، باب شانزده از ابواب الصيد در آنجا روايت روايت اولى است كه صحيحه محمد ابن قيس است. باب شانزده، جلد شانزدهم، روايت اولى، محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى، محمد ابن يحيى العطار عن احمد ابن محمد. عيسى يا خالد، عن عبد الرحمن ابن ابى نجران كه از اجلى و از اصحاب امام صادق عليه السلام است، عن عاصم ابن حميد. بعله. اين عبد الرحمن ابن ابى نجران، الان شبهه كردم كه از امام صادق صلواة الله عليه روايت دارد يا نه؟ مثل اينكه توى ذهنم هست كه هست، عن عاصم بن حميد، عن محمد ابن قيس. اينها همهاش اجلى است، عن محمد ابن جعفر امام باقر عليه السلام. قال من جرح صيد بسلاح، هر كسى كه زخم زد صيدى را به سلاحى و ذكر اسم الله عليه، چونكه صياد بايد موقعى كه سلاح مىاندازد بايد بسم الله را، اسم خداوند را ذكر كند. و ذكر اسم الله عليه، ثم بقى ليلة او ليلتين، اين حيوان يك شب دو شب در بيابان ماند. اما لم يأكل منه سبوع، سبوع از آن نخورده است، چونكه اگر سبوع بخورد احتمال دارد اين مردنش مستند به آن زخم خوردن سباع بوده باشد. لم يأكل منه سبع، و علم انه سلاحه، باز تأكيد همان مطلب است. و قد علم ان سلاحهه هو الذى قتل، سلاحش او را كشته است، فليأكل منه. نوش جان بكند. بخورد اگر دلش مىخواهد. خوب اينكه دارد من جرح صيد هر صيدى بود، حيوانى كه صيد ميشود، حيوانى كه غير اهلى، هر حيوان غير اهلى را اگر صيد كرد بسم الله به او گفت بخورد. اين يكى.
دومى صحيحه محمد ابن مسلم است كه باز روايت است. عن و عن المحمد ابن اليعقوب، عن محمد ابن يحيى، عن احمد همان سند، از ابن فضال، حسن ابن على فضال است. عن ثعلبة ابن ميمون، از اجلى و از اصحاب امام صادق سلام الله عليه است. عن بريد ابن معاوية العجلى عن محمد ابن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام. اينهم از امام باقر عليه السلام است. قال كل من الصيد، بخور از صيد حيوانى كه صيد كردهاى، كل من الصيد ما قتل الصيف، آنى كه صيد او را كشد رب و رمح و السهم. يا رمح يا سهم او را كشت. بدان جهت اين تقييد به سلاح خاص شده است كه مثلتين
است، ديگر با همديگر تنافى ندارند. اين را هم كه گفتيم.
پس عليهذا اين نسبت به حيوانات برى كه اين روايات مىگويد كه صيد خورده ميشود. باز اما نسبت به حيوانات بحرى كه آنها هم قابل خوردنشان جايز است يا نه؟ اگر شك كنيم در يك حيوان بحرى كه خوردنش جايز است يا نه؟ آنجا تمسك شده است به صحيحه حلبى. در باب 33 از ابواب صيد روايت اولى است در باب 33. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن حماد عن الحلبى عن ابى عبد الله السلام قال سألته عن صيد الحيوان از صيد حيتان، (حيتان همان حيوانات بحرى است كه به همه حوت گفته ميشود) و ان لم يسم، ولو اسم خدا را ذكر نكند، قال لا بعث. اسم خدا را هم ذكر نكند مىتواند بخورد. در روايت دومى دارد كه لا بعث ان كان حيا تأخذ اما زنده بگيرد او را از آب زنده بيرون دربياورد مىتواند بخورد، بسم الله و اينها شرط نيست آنجا. حتى آن صيد خارج كننده هم مسلمان باشد آنهم شرط نيست. فقط بايد حيا از آب خارج بكند. ذكاتشان همان است.
پس عليهذا اينهم نسبت به روايات بحرى به اينها تمسك شده است. ولكن در اين تمسك در نظر ما شبهه است. و آن شبهه را با شما بازگو مىكنم. ببينيد كه اينجور است يا نه؟ عرض مىكنم اين روايات بعد از اين فراغ اينكه آن حيوانى كه صيد شده است مأكول اللحم است، بعد الفراغ كونه مأكول اللحم اين روايت چيز ديگرى را بيان مىكند. آن اين است كه مىفرمايد شرط نيست در حيوان مأكول اللحم كه شخص ذابح سرش را ببرد، ذبح بكند با آن شرايط.. من القبله. اين شرط نيست، يعنى اگر بكند بعله اين مذكى ميشود، ولكن تذكيه اين نيست. بلكه اگر سلاح صياد كشت رمحش يا سهمش يا سيفش، سلاحش يك حيوان را كشت ولو اوداج اربعه هم نشده، چونكه بسم الله گفته سلاح او را كشته، اينهم جاى او مىنشيند، او ديگر لازم نيست، اين خودش تذكيه ميشود. اين روايت در مسئله اين را مىگويد. مىگويد بر اينكه من جرح صيد بسلاح و ذكر اسم الله عليه ثم بقى عليه ليل او ليلتين لم يأكل منه سبع و قد علم بان سلاح هو الذى قتله فليأكل منها انشاء. اين مثل قول خداوند تبارك و تعالى ميشود كه مىفرمايد در قرآن فكلوا مما امسكن عليكم. فكلوا مما در كلب معلم. يعنى كلب معلم مثل كلب غير معلم نيست. در كلب غير معلم اگر صيد بكند انسان حيوانى را بايد آن حيوان را تذكيه كند، سرش را ببرد، ذبح كند تا حلال شود. خداوند مىفرمايد نه فلكوا مما امسكن عليكم، در جايى كه صيد به كلب معلم بشود اين تذكيه لازم نيست. خود اين قتل كلب معلم خودش تزكيه است.
سؤال؟ اين آيه مباركه مىگويد كه اين اكلى كه هست، كلوا مما امسكن عليكم خود قتل كلب معلم خودش تزكيه است. ديگر مثل غيرها نيست كه بايد صياد زنده برسد تا سرش را ببرد تا حلال بشود. كلب معلم اينجور نيست. اين جا هم امام عليهالسلام در روايت اين را مىگويد مىفرمايد كانّ قتل به سلاح مثل كلب معلم است. احتياج به تذكيه ندارد. حيوان را اگر سلاح كشت عيبى ندارد اما كدام حيوان؟ آن حيوانى كه مفروغ عنه است اگر او تذكيه بشود مىشود او را خورد. امام عليهالسلام مىفرمايد در آن حيوان تذكيه لازم نيست. سلاح هم بكشد عيبى ندارد. اگر آيه مىگويد كلب معلم هم بكشد عيبى ندارد. اما كدام حيوان است كه تذكيه مىكرديم او را، خوردنش حلال بود؟ كه اين صيد قائم مقام تذكيه مىشود؟ قتل كلب معلم قائم مقام او مىشود؟! اين روايت در مقام بيان اين نيست و هكذا آن روايتى كه در هيتان وارد است اين معنايش، مفادشان اين است كه در هيتان بسم الله گفتن لازم نيست. تجزيه اينها، اخراج من الماء حى است. وقتى كه از ماء خارج كرديد، مىتوانيد آن حوت را بخوريد. حياً خارج كرديد. اما كدام حوتها است كه آنها را خارج كردى مىتوانى بخورى؟ و كدام حوتها حياً موجب جواز الاكل مىشود؟ اين در مقام بيان آن نيست. بدان جهت رواياتى كه وارد شده است كه لايأكل حيوان البحر الاّ ما كان له فسخ اين روايت با اين معارضهاى ندارد. و مقيد هم نيستند. چون كه اين روايت فقط اين را دلالت كرد بر اين كه، اين روايت اين را گفت سألته عن صيد الهيتان و ان لم يصمت. سائل سؤال مىكند صيد مىكند هيتان را، بسم الله نمىگويد. فرمود لا بعث. معنايش اين است كه بسم الله
شرط نيست در آن حيوانى كه بايد صيد بشود تا خورده بشود بسم الله شرط نيست. بلكه چه چيز شرطش است؟ لا بعث بان كان بعث ان تأخذه، آن هيتان را وقتى كه حياً اخذ كردى همان زكاتش است. بدان جهت مىگويند در سمك زكات او اخراج او من الماء حياً ولو كافر خارج كند. اين مفاد اين است و اما كدام ماهى است كه خورده مىشود فلس داشته باشد يا نداشته باشد اين در آن جهت نيست.
سؤال؟ نه فكلوا مما امسكن قيد خورده است. ذبح نباشد، تخصيص خورده است ديگر.
|