جلسه 137

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار:137 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلامنا فعلاً در جسم آخرى است از حيوانى كه شك است در اين كه مأكول لحم است يا غير مأكول لحم. و منشاء شك در آن حيوان اين است كه اصلاً احتمال داده مى‏شود كه اين حيوان قابل تذكيه نبوده باشد. چون قابل تذكيه نيست، بدان جهت اكل و لحمش هم جايز نيست. و احتمال هم مى‏دهيم كه قابل تذكيه بوده باشد مع ذالك با وجودى كه قابل تذكيه است، لحمش باز جايز نيست. حيثه‏اى در بعضى حيوانات كه داريم كه آنها لا يقبل التّزكيهامثل كل و خنزيز. اينها قابل تذكيه نيستند. ولو اينكه رو به قبله با ذكر بسم الله ذبح بشود. احتمال بدهيم كه اين حيوان هم از قبيل آنها است كه قابل تذكيه نيست چون كه تذكيه قبول نمى‏شود، پس لحمش هم جايز نمى‏شود. احتمال مى‏دهيم كه مثل گوسفند است اين حيوان. قابل تذكيه است و اكل و لحمش هم جايز است. فعلاً كلام را در شبهه حكميّه شروع مى‏كنيم. در نوع حيوانى كه شكّى در آن داريم كه آيا اين قابل تذكيه هست يا نيست؟ و اگر هم قابل تذكيه باشد اكل و لحمش هم جايز هست يا نيست؟ اگر قبول تذكيه نشود. قطعاً اكل و لحمش جايز نيست. و اگر قبول تذكيه هم بشود باز شك است كه اكل و لحمش جايز است يا جايز نيست؟ ما در ما نحن فى بحثى را خواهيم كرد كه اين بحث، بحث مهمى است. براى اينكه حيوان اگر قابل زكات بوده باشد به زكات و به تذكيه قابل مى‏شود. اعم از اينكه اكل و لحمش جايز بشود يا نشود. وقتى كه طاهر شد، استعمال او در فى ما يشترط طهارته جايز مى‏شود. مثل جلد حيوانى كه درست مى‏شود. يا فرض بفرماييد استعمالات ديگرى كه مشروط به طهارت است، در آنها انجام مى‏گيرد. و اگر قابل تذكيه نباشد، استعمالات از اين حيوانات ديگر جايز نمى‏شود. بحث، بحث مهمى است. و اگر احتمال داديم قابل تذكيه و طهارت شد، كه تذكيه بعضى مزكّاها طاهر هستند. شارع حكم كرده است جايز است اكل و لحم آنها. مثل...
و بعضى حيوانات را شارع اكل و لحمشان را حرام كرده است مع ذالك كه قابل تذكيه هستند. و اين كه حيوانات نمى‏تواند مصلّى در حال صلاة و لو تذكيه شود اين حيوانات كه اكل و لحمشان جايز نيست، صلاة در وبر اينها، شعر اينها، جلد اينها ولو اينكه پاك باشد از عرق اين حيوان صلاة محكوم به بطلان است. اين بحث اينكه حيوان مأكول اللحم است يا غير مأكول اللحم، قابل تذكيه است يا قابل تذكيه نيست، بحث عريض و طويلى است كه ما فعلاً كلام را شروع مى‏كنيم. در نوع حيوانى كه در يك نوع از حيوان اگر شك كرديم كه اصلاً اين قابل تذكيه هست يا نيست و به واسطه ذبح كردن اوداجش اين پاك مى‏شود يا پاك نمى‏شود. مثل كلب و خنزير مى‏ماند. مثل ذبح آنها مى‏ماند. چه جور ذبح آنها لا يفيد شى‏ءً احتمال مى‏دهيم كه ذبح اين حيوان هم لا يفيد شى‏ءً.
عرض مى‏كنيم در ما نحن فيه صاحب حدائق قدس الله نفس الشّريف كلامى فرموده است و نسبتش را هم بالعدم خلاف بين الاصحاب داده است. فرموده است كانّى خلافى ظاهر نمى‏شود از اصحاب. كه غير از انسان و غير از كلب و هكذا خنزير، غير از اين سه تا آن حيواناتى كه نفس سائله دارند. چون كه حيواناتى كه نفس سائله ندارند، ميته آنها هم پاك است. آنها تذكيه نمى‏خواهند. ميته‏شان پاك است. آن حيواناتى كه نفس سائله دارند غير از انسان و غير از كلب و خنزير همه‏شان قابل تذكيه هستند. به واسطه تذكيه كردن، آنها پاك مى‏شوند. لحمشان، شهمشان، جلدشان و امثال‏
ذالك منتهى بعضى‏هايش كه عمده است و غير مأكول اللحم است و بعضى‏ها مأكول اللحم هستند. ما فعلاً كلام‏مان در اين كبرايى است كه صاحب الحدائق نسبتش را به اصحاب داده‏اند كه آيا اينجور است كه تمام حيواناتى كه هست دليل داريم قابل تذكيه هستند و به ذبح پاك مى‏شوند الاّ الكلب و خنزير آن حيواناتى كه نفس سائله دارند. مثل ميمون كه جلد دارد. از جلدش ينتفع شك داريم كه آيا اين غرد قابل تذكيه هستند يا قابل تذكيه نيستند. تذكيه آنها و ذبح آنها مثل ذبح كلب و خنزير است. از ميته بودن خارج نمى‏كند غرد را آنى ميمونى كه روح از بدنش رفته است ذبح هم بشود باز ميته است. آيا ما يك كبراى كلّى داريم، يعنى دليل داريم بر اين كبراى كليّه كه هر حيوانى كه دم سائله دارد، نفس سائله دارد غير از كلب و خنزير قابل تذكيه است ام لا؟ عرض مى‏كنيم كه اگر اين كبرى درست بشود ديگر به اصل عملى نوبت نمى‏رسد كه ما در حيوان استسحاب عدم تذكيه بكنيم. در شبهات حكميه. در شبهات حكميه كه شرعاً اين قابل تذكيه است اين حيوان يا نه. يقبل التذكيه اَم لا؟ يعنى به تذكيه پاك مى‏شود يا نمى‏شود به ذبح؟ ديگر به استسحاب عدم تذكيه نوبت نمى‏رسد.
عرض مى‏كنم در ما نحن فيه رواياتى است و آيه‏اى است از كتاب مجيد به آنها استدلال شده است. استسحال شده است كه از اينها كه كلّ حيوانى كه نفس سائله دارد غير از كلب و الخنزير اينها تقبل التذكيه. تذكيه را قبول مى‏كند. از اين روايات قسمتش آن رواياتى بود كه در صيد گذشت ديروز خوانديم. كه امام (ع) در صحيحه محمّد ابن قيس فرمود اگر سلاحى را صيّاد به حيوان به واسطه آن سلاح زخم زده است كه اين حيوان بميرد و محرز بشود كه آن سلاح اين حيوان را كشته است، آن حيوان فرض بفرماييد اكل از او عيبى ندارد. اين روايات بود و صحيحه محمّد ابن مسلم كه اگر سهمى يا سيفى يا...از صيّاد حيوان را بكشد بله او مذكّى است. لا بعث به است. عرض كرديم اينجور روايات دليل بر مقام نمى‏تواند بشود. چون كه آن روايات مفروقٌ عنه است در آن روايات كه آن حيوانى كه صيد شده است. صيّاد به او برسد و ذبح كند او را و تذكيه كند اكل و لحمش حلال مى‏شود. اشكالى در او نيست. اين روايات در مقام اين هستند كه اگر صيّاد نرسد كه آن حيوان را ذبح كند. بلكه سلاح صيّاد يا غير صيّاد او را كشته باشد، اين كشتن خودش تذكيه است. مى‏شود اين حيوان را خورد. مثل قوله سبحانك فكل من ما امسكن عليكم، اگر غير كلب مُعلَّم به صيدى برسد و صيدى را بكشد او را نمى‏شود خورد. اگر صيد كرد صيّاد به غير كلب مُعلَّم، بايد ادراك ذكات او را بكند. برسد و سرش را ببرد و ذبح كند تا حلال بشود. كلب معلم آنجور نيست. ما قتلل كلب معلم او خودش تذكيه حيوان است. مى‏شود خورد. فكلوا من ما امسكن عليكم. اين روايات و اين آيه مباركه كه آيه مباركه را هم قاطى كرديم كه معلوم بشود، اينها بعد از فراغ از اينكه حيوان مأكول اللحم است و قبول تذكيه را مى‏كند، تذكيه را توسعه مى‏دهند و مى‏گويند تذكيه بر اينها با قتل كلب معلم هم تذكيه است. قتل آن حيوان...هكذا سهم الصّياد يا ولو غير اينها از سلاح صيّاد بكشد، اين هم تذكيه است. حيوانى را يعنى صيدى را كه مأكول اللحم است و به ذبح حلال مى‏شود خوردن او. امّا صيدى كه اصلاً مأكول اللحم نيست، اصل اين روايات و اين آيه‏اى كه فكلوا من ما امسكن عليكم، ناظر به اين جهت نيست.
سؤال؟ عيب ندارد. حكمش را بايد بخوانيد. يا من بخوانم قبل از اينكه شما بخوانيد. روايت اينجور بود. دارد بر اينكه من زره صيّد بسلاحٍ و ذكر اسم الله عليه ثمّ بقى ليلتنا او ليلة من يأكل منه السّبع و قد علم انّ سلاحه هو الّذى قتله فل يأكل منه يعنى معلوم است كه اين صيد مأكول اللحم است. كلام اين است كه با اينجور مردن از جواز اكل نمى‏افتد. جواز اكل دارد. در اين صورت هم. يعنى توسعه در تذكيه است كه اگر اين سلاح بكشد باز خوردنش جايز نيست كه جايز است. لازم نيست كه برسد صيّاد و سرش را ببرد. اگر جرح بكند صيدى را به سلاحى و ذكر الله اسم عليه اين ديگر شامل آن نمى‏شود انسان فرض بفرماييد گرگى را ذبح كرد او را بخورد. روايت در مقام اين نيست كه روايت لسانش توسعه در تذكيه است. كه حيوانى كه مأكول اللحم است و او را مى‏شود به ذبح و به تذكيه خورد اگر صيّاد به او
زخمى بزند كه سلاح او را كشته باشد معلوم بوده باشد كه سلاح كشته است او را اين هم تذكيه آن حيوان است فليأكل منه از او بخورد. اين روايت در مقام اين است. صحيحه محمّد ابن مسلم هم اين است. كلم من الصّيد ما قتلت صيد لسانش توسعه در تذكيه است. اين كه صيد بايد تذكيه بشود كه انسان بخورد و تذكيه‏اش به ادراك ذكاتش است، منحصر به او نيست. اگر قتلت السّيف و الرمح و السّهم هم بوده باشد، اين تذكيه است. قطع... را نمى‏خواهد. اين روايت كما اينكه در آيه مباركه فكون من ما امسكن عليكم يعنى كلب معلم اينجور است اگر بكشد كشتن اين خودش يك تذكيه است. اين تذكيه است.
امّا آن كدام حيوان است كه مأكول اللحم است يا غير مأكول اللحم در مقام اين نيست. بر فرض هم در مقام اين بوده باشد كه كدام حيوان است كه اگر ما او را تذكيه مى‏كرديم او مذكّى مى‏شد؟ اين هم توسعه او است. اصلاً به غير مأكول اللحم نظر ندارد. اين روايات مال مأكول اللحم است و توسعه در تذكيه مأكول اللحم است مثل آيه مباركه. يكى هم اين آيه مباركه است كه به او تمسّك كرده‏اند بعضى‏ها در مقام كه ديروز عرض كرديم. خداوند متعّال مى‏فرمايد بر اينكه به نبى‏اش قل لا اجد فى معهوا هى على محرّمه على طائمٍ يطعمه الاّ ان يكون ميتةً او دماً مذكوحاً او لحم خنزيرٍ اين دلالت مى‏كند بر اينكه و هكذا آن آيه ديگر هم هست. حرّمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما الاّ به غير الله. اينها دلالت مى‏كنند بر اينكه محرّم الاكلها اينها هستند. يعنى وقتى كه محرّم الاكلها اينها شدند، يعنى غير اينها محرّم الاكل نيستند. غير اينها تمام حيوانات را مى‏گيرد. منتهى فرض بفرماييد غير اين حيوانات هر مقدارى كه دلالت كرد آن حيوان را نمى‏شود خورد رفعيّت مى‏كنيم از او و مى‏گوييم چيزى كه هست، غير مأكول اللحم است.
وامّا آنجاييكه دليل قائل نشده است كه اين غير مأكول اللحم است كما فيما خروج المثال كه شك داريم حيوان مأكول اللحم است يا نه. شك در قابليّت تذكيه هم داريم. اين آيه مى‏گويد مأكول اللحم است و لحمش را مى‏شود خورد. به دلالت التزاميه دلالت مى‏كند كه قابل تذكيه يا نه. چون كه بدون تذكيه كه حيوان را نمى‏شود خورد. ميته را كه نمى‏شود خورد. اين آيه مباركه مى‏فرمايد، به نوع حيوان شك مى‏كنيم كه مثلاً عرنب كه آيا اكلش حلال است يا نه يا قابل تذكيه است يا نه، آيه مى‏گويد اكل عرنب عيبى ندارد. خوب دلالت التزاميه دلالت مى‏كند بر اينكه چه چيز است. قابل تذكيه هم هست. به اين آيه مباركه تمسّك كرده‏اند. وجه تمسّك معلوم شد. اوّلاً تمسّك مى‏كنند كه اين حلال الاكل است كه محفوظ در مقام و از او اثباتى مى‏شود كه قابل تذكيه هم هست. اين آيه مباركه و اين را هم به بيانى كه ديروز عرض كرديم نمى‏شود در مقام به او تمسّك كرد. آن مقام ثابت كه مى‏دانستيم كه قابل تذكيه است ولى نمى‏دانستيم اكل و لحمش جايز است يا نه، آن قسم اوّل مى‏شد به اين آيه مباركه تمسّك كرد.
وامّا در اين قسم ثانى كه شك در تذكيه داريم، نمى‏شود به اين آيه تمسّك كرد. چرا؟ چون كه در اين آيه ذكر شده است بر اينكه قل لا اجد فى ما اوهى علىّ محرّم على طائمٌ يطعم الاّ ان يكون ميتة. ميته استثنا شده است. ما احتمال مى‏دهيم اين سعلب را كه سر بريديم اين ميته باشد. چون كه قابل تذكيه نيست. ديروز هم گفتم كه از اصول مسلّمه قبول كنيد. ميته آن حيوانى است كه ذهوق روحش شده باشد به غير التّذكيه. ما احتمال مى‏دهيم كه سر بريدن اين سعلب رو به قبله به ذكر بسم الله مثل سر بريدن كلب بزرگى بوده باشد رو به قبله با بسم الله. اصل اين تذكيه نباشد اين ميته است. چون كه در ما نحن فيه احتمال مى‏دهيم كه اين حيوان ميته است بدان جهت در اين قسم ثانى كه محلّ كلام ما هست نمى‏شود به او تمسّك كرد. يك چيز ديگر هم شما مى‏توانيد بفرماييد كه اين آيه مباركه قطعاً به غير المذكّى تخصيص خورده است. اين كه قل لا اجد فى ما اوهى علىّ محرّم على طائمٌ يطعم الاّ ان يكون ميتة او دماً محصوراً او لحم خنزير فانّه رجز او فسقاً حلّل غير الله و الاّ الغير المذكّى بايد غير مذكّى هم تخصيص بدهيد. آنهايى كه مى‏گويند ميته معنى‏اش اين است كه خودش مريض بشود و بميرد. مثلاً كسى اگر گفت ميته معنايش اين است. اگر كسى اين را گفت با
غير مذكّى هم قطعاً تخصيص خورده است. احتمال مى‏دهيم اين سعلبى كه سر بريديم غير مذكّى باشذ. چون كه قابليّت تذكيه ندارد. اين ذبحش تذكيه حساب نمى‏شود و غير المذكّى حساب است.
بدان جهت به اين آيه مباركه چون كه ميته ذكر شده است. عمده هم همين است كه ميته معنايش اين است كه بميرد و مردنش مستند به تذكيه نبوده باشد. احتمال مى‏دهيم كه اين حيوان مردنش مستند به تذكيه نباشد. نه به آن روايات مى‏شود تمسّك كرد و نه به اين دو آيه مى‏شود در مقام تمسّك كرد. مى‏ماند در ما نحن فيه بعضى‏ها اينجور فرموده‏اند. فرموده‏اند از اين موثّقه ابن بكير كه وارد است در اجزاى غير مأكول اللحم و فضرات غير مأكول اللحم باطل است. غير مأكول اللحم باطل است ديگر. موثّقه ديگر ذيلى دارد. در ذيلش يك كلامى امام (ع) فرموده است كه از آن كلام استفاده شده است كه كلّ حيوانات مأكول و غير مأكول قابل تذكيه هستند. منتهى كلب و خنزير دليل خاصّى داريم كه اينها نجس العين هستند و تذيكه اينها لا يفيد شى‏ءً. از نجاست اينها را خارج نمى‏كند.
اين روايت در جلد سوّم وسائل باب دوّم از ابواب مصلّى. روايت اوّلى است. آنجا اينجور است. عن محمّد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى حمير عن ابن بكير، عبد الله ابن بكير. قال، سأل زراره ابا عبد الله (ع): ان الصّلاة فى السّعالب و الفنك و السّنجاب و غيره من الوبر در ذيل اين روايت اينجور دارد كه، فان كان من ما يعكل فاحفظ ذالك يا زراره، فان كان من ما يعكل لحم فالصّلاة فى وبره و بوله و شعره و رؤسه و كلّ شى‏ءٍ منه جايزٌ اذا علمت انّه ذكىٌّ قد ذكّاه الذبح اين دليل بر اين است كه مأكولات همه‏شان قابل ذبح هستند. احتياج هم به اين فقره نبود. چون كه واضح است كه مأكول بايد تذكيه بشود. استشهاد به اين جمله است و ان كان غير ذالك اگر حيوان غير مأكول اللحم بشود من ما قد نهيت ان اكله آن حيوانى باشد كه تو نهى از اكل او شده‏اى و حرم عليه اكله بر تو حرام شده است اكل او، فالصّلاة فى كلّ شى‏ءٍ منه فاسدٌ صلاة در هر شيئى از او فاسد است ذكّاح الذابح او لم يذكّه ذابح او را تذكيه بكند يا نكند.
اين دليل بر اين است كه غير مأكول هر چه باشد، ذابح مى‏تواند او را تذكيه كند. اين دليل بر اين مى‏شود كه حيوانات تُرّن ولو همه‏اش غير مأكول از حيوانات، همه اينها را مى‏تواند ذابح تذكيه بكند. منتهى تذكيه بكند يا نكند، با او نمى‏شود نماز خواند چون كه غير مأكول مانع از صلاة است. ولو مذكّى بشود. اين فقره از اين روايت كه اين استدلال شده است به اين روايت مباركه، كه تمام حيوانات غير مأكول قابل تذكيه هستند.
اين هم جوابش اين است كه دارد اينجا ذكاح الذابح او لم يذكّه. معنايش اين است كه ذابح او را تذكيه بكند يا نكند. يا نكندش چه جور مى‏شود؟ يا نكندش دو جور مى‏شود. يكى اين است كه چون كه قابل تذكيه نيست، نكرده است. يكى اين كه قابل تذكيه هست مع ذالك نكرده است. كلام ما اين است كه اين روايت دلالت نمى‏كند كه تمامى غير مأكول قابل تذكيه هستند. روايت به اين دلالت مى‏كند. روايت مدلولش اين است كه ذابح تذكيه بكند يا نكند؟ يا نكند اعم است از اينكه نمى‏شود او را تذكيه كرد. يا مى‏شود ولكن او نكرده است. اين روايت دلالت ندارد كه همه قابل تذكيه هستند.
سؤال؟ اين صدق مى‏كند كه اختيار ندارد. چون كه ذابح تذكيه بكند يا نكند؟ يا نكندش چه جور مى‏شود؟ مى‏گويند امروز شما آسمان رفتيد يا نرفتيد؟ شما مى‏گوييد نرفتم. امّا ممكن نبود بروى. اينكه مى‏گويد ذكّاح الذابح من هم نسبتش را به ايشان مى‏دهم ديگر. مى‏گويم جناب، شما آسمان رفتيد يا نرفتيد. اين كه ذكّاح الذابح او لم يذكّه، اين كه دلالت نمى‏كند تذكيه ممكن است. ممكن است ذابح كه تذكيه نكرده است چون كه ممكن نيست. اگر قبول كرديم به قول اينكه نه ممكن است، ذابح مى‏تواند تذكيه بكند. فرضنا كه قبول كرديم اين را، آن كه در نسخ است و در وسائل هم هست، ذكّاح الذبح است. ما قبلش هم همين جور است. اين جور است كه امام (ع) فرمود: فالصّلاة فى رؤسه و شعره و
كلّ شى‏ءٌ منه جايزٌ اذا علمت انّه ذكىٌّ قد ذكّاح الذبح. (شروع طرف ب).
فغير ذالك من ما نهيت ان اكله و حرم عليكه فالصّلاة فى كلّ شى‏ءٍ منه فاسدٌ ذكّاح الذّبح او لم يذكّيه. ذبح او را تذكيه نكند. ظاهرش اين است كه ذبح دو صورت دارد. ذبحى كه واقع مى‏شود بر حيوان طهارتاً با آن ذبح تذكيه محقّق مى‏شود. و اُخرى نمى‏شود. چرا نمى‏شود؟ چون كه قابل نيست. چون كه ذبح كرده است همان ذبحى را كه در غير اين حيوان مى‏كرد، او را كرده است. ولكن اين حيوان تذكيه نشده است. ذكّاح آن حيوان را ذبح او لم يذكّيه نسخه اين ذابح ثابت نيست. لا اقل محتمل است اين ذبح بوده باشد. ذبح هم كه شد، دلالت بر عكس مى‏كند كه ذبح طهارتاً تذكيه مى‏كند؟ تذكيه حيوان مى‏شود و اُخرى تذكيه حيوان نمى‏شود؟ به عكسش دلالت دارد.
مى‏ماند در مقام يك روايت ديگرى كه روايت على ابن ابى همزه است. روايت دوّمى است در همين باب 2 از ابواب لباس المصلّى. آنجا دارد بر اينكه اگر اين روايت سند داشت خيلى كار را اصلاح مى‏كرد. و عن على ابن محمّد كلينى قدس الله نفس الشّريف اين روايت را نقل مى‏كند از على ابن محمّد بندار از عبد الله ابن اسحاق العلوى عن حسن ابن على عن محمّد ابن سليمان الدّيلمى عن على ابن ابى همزه كافى است در ضعف اين روايت خود على ابن همزه بطاعنى. قال سألت ابا عبد الله (ع) او ابا الحسن (ع)، چون كه از موسى ابن جعفر هم على ابن جعفر روايت دارد. سلام الله عليه. سألت ابا الحسن (ع) يا ابا عبد الله (ع) ان لباس الفراع و الصّلاة فيها. فقال: لا تصلّى فيها الاّ ما كان منه ذكىًّ مگر آنى كه ذكى بوده باشد. آنى كه ذكى هست نماز بخوان. قلت، او ليس ذكىّ من ما ذكىّ بالحديث حيوان ذكى، چون كه مذّكات الحيوان آن نيست كه با حديد اوداجش را ببُرند. اَوَ ليس الذّكىّ من ما ذكىّ بالحديد. ذكى من ما ذكىّ بالحديد نيست. يعنى ذكات معنايش اين نيست در حيوانات؟ قال: بلى. همين است. تذكيه حيوان قطع حلقومش است. اين معنايش اين است كه در تمام حيوانات تذكيه قطع اوداج اربعه او است. منتهى يك جا اگر دليل قائل شد كه در كلب تذكيه نيست. رفعيّت مى‏كنيم از زهوق اين روايت و از اطلاق اين روايت.
وامّا در غير اين جاها اخذ مى‏كنيم. ولكن در اين روايت دارد كه، او ليس ذكىّ من ما ذكىّ بالحديد؟ قال بلى. اذا كان من ما يعكل لحم. وقتى كه من ما يعكل لحم شد. بعضى‏ها احتمال مى‏دادند كه اين من ما يعكل لحم بيان ذكى بوده باشد. يعنى حيوان مذكّى آن حيوانى است كه ذكىّ بالحديد مع كونه مأكول اللحم. چون بايد مأكول اللحم بوده باشد. و امّا اگر غير مأكول اللحم بوده باشد، اين روايت دلالتى ندارد. اگر اين دلالتى نداشته باشد كه آن ذبح اوداج در غير مأكول اللحم ذكات نيست، دلالت نداشته باشد اقلّاً ساكت است. فقط اين مقدار دلالت دارد كه او ليس ذكىّ من ما ذكىّ بالحديد؟ قال، بلى. اذا كان من ما يعكل لحم يعنى ذكى آنى است كه ذكىّ بالحديد و مأكول اللحم بوده باشد. بعضى‏ها اين احتمال را داده‏اند. اين احتمال اجمال درستى نيست. اين اذا كان من ما يعكل بيان ذكى نيست كه با او نمى‏شود نماز خواند. امام (ع) مى‏فرمايد، ذكى آنى است كه ذكىّ بالحديد. ولكن آن ذكى كه در صلاة معتبر است ذكىّ ما يعكل است. ذكى غير ما يعكل فايده‏اى ندارد براى نماز. اين من ما يعكل، بر مى‏گردد به ذكىّ فى الصّلاة نه به مطلق الذّكى كه ذكى آنى است كه ذكّى بالحديد به او بر نمى‏گردد.
چرا؟ به قرينه ذيل روايت. كسى ذيل اين روايت را كه در باب سوّم نقل كرده است صاحب وسائل، ملاحظه كند، مى‏بيند كه بله. همين جور است. اين قيد، قيد ذكىّ فى الصّلاة است نه اصل الذّكى ذكات الحيوان. ذيلش اين است.
سؤال؟ در باب 3 از ابواب المصلّى روايت 3. همان باب بعدش. كه باب 2 بود. اين باب 3. آنجا ذيلش اين جور دارد كه قلت او ليس ذكىّ من ما ذكىّ بالحديد؟ قال، بلى. اذا كان من ما يعكل لحم. قلت و ما لا يعكل لحم من الغنم آنى كه لحم او خورده نمى‏شود كه غير الغنم است، او چه جور است؟ يا غير الغنم بيان ما لا يعكل است. يا ما لا يعكل من الغنم يعنى آن غنم وحشى كه يك قسمش مثلاً غير مأكول اللحم است، او چه جور است؟ ظاهرش اين است كه اين قلت و ما
لا يعكل لحم من الغنم آنى كه ما لا يعكل لحم است كه من غير الغنم بوده باشد. به قرينه جواب اين من غير الغنم بيان ما لا يعكل است. ما لا يعكلى كه غير الغنم است. قال، لا بعث بالسّنجاب. امام (ع) فرمود: بر اينكه به سنجاب بعثى نيست. يعنى، مى‏شود با سنجاب نماز خواند. با اجزاى سنجاب. سنجاب يك قسم از خرگوش است كه رنگش سياه مى‏شود و كوچك‏تر از خرگوش مى‏شود. كه رواياتى داريم كه با او مى‏شود نماز خواند. كه حمل بر تقيّه شده است پيش اكثر علماء. اين هم يكى از آنها است. لا بعث بالسّنجاب. به سنجاب بعثى نيست. فانّه دابّة لا تعكل لحم. چون كه گوشت نمى‏خورد. و ليس من ما نهى عنه. رسول الله از اكل و لحم او نهى نكرده است. اذ نهى‏ ان كلّ زيناب و مخلب رسول الله منع كرده است از خوردن لحم سبعى و شهم سبعى كه زيناب و مخلب است. پس اين سنجاب از آنها نيست. اين معكول اللحم است. اين معلوم مى‏شود كه آنى كه من ما يعكل لحم است قيد ذكى اين بود كه در صلاة است. سائل سؤال مى‏كند ذكى غير مأكول اللحم چه جور است. امام مى‏فرمايد سنجابش عيبى ندارد. اين هم مأكول اللحم است. امّا غيرش، غير مأكول اللحم است. نمى‏شود با اينها نماز خواند.
ذيل اين روايت قرينه و شاهد است بر اينكه آن قيد من ما يعكل لحم، قيد ذكى بوده است. اين روايت فقط يك اشكال دارد. اشكالش سندش است. اگر سندش تمام بود، مطلب، نا حل ما حل مى‏شد. دلالتش واضح است. او ليس ذكىّ من ما ذكىّ بالحديد؟ قال، بلى‏. امام (ع) فرمود كه تذكيه معنايش همين است. يعنى در كلّ حيوان كه سرش را بريديد ذكىّ بالحديد شد، او مذكىّ است. من غير فرق بين حيوان مأكول و غير مأكول. منتهى مأكول اگر باشد، مى‏شود با او نماز خواند. غير مأكول باشد، نمى‏شود با او نماز خواند. مدلول روايت اين مى‏شود. اين هم كه ضعف سند دارد و به درد ما نخورد. چه كار بكنيم؟ مرحوم صاحب جواهر قدّس الله نفسه الشّريف در ما نحن فيه يك روايت ديگرى فرموده است. و آن روايت ديگر را فرموده است. از اين روايت استفاده مى‏شود بر اينكه تمام حيواناتى كه هست، قبول تذكيه مى‏كنند. من غير فرقٍ ما بين اينكه آن حيوانى كه هست، مأكول اللحم بوده باشد، يا غير مأكول اللحم بوده باشد. تمام حيوانات قابل تذكيه هستند. آن روايت صحيحه على ابن يقطين است كه در صحيحه على ابن يقطين، امام (ع) اين جور فرموده است. اين روايت در باب 5 از ابواب لباس المصلّى روايت اوّلى است. محمّد ابن حسن به اسناده عن احمد ابن محمّد به اسناده احمد ابن محمّد كه كتابش به احمد ابن محمّد صحيح است. خالد باشد يا عيسى باشد عن الحسن ابن على ابن يقطين كه از اجلّا است. از برادرش حسين نقل مى‏كند. حسين هم از پدرش على ابن يقطين نقل مى‏كند. باب 5 از ابواب لباس المصلّى قال سألت ابا الحسن (ع)، ان لباس الشّراعى و السّمور و الفنك و السّعالب سمور هم شبيه روباه است و يك حيوان است. فنك هم همان گربه صحرايى و يا گربه كوهى را مى‏گويند. آن هم همين جور است. غير مأكول هستند. و سعالب روباه‏ها هستند. سؤال كردند از آن لباس فراع و از آن لباس‏هايى كه از سمور و فنك و از جلد اينها درست مى‏شود. از سعالب. و جميع الجلود. سؤال كردند از جميع الجلود. اين جميع را در ذهنتان بسپاريد كه اين جميع معنايش چيست. و جميع الجلود. قال، لا بعث بذالك. امام فرمود كه لباس اينها عيبى ندارد. صاحب جواهر كه خدا رحمتش بفرمايد، اين جور فرموده است، فرموده است بر اينكه اين روايت دلالت مى‏كند كه تمام اقسام حيوانات كه جلد هستند، فرق دارند و حيوانات ذى نفس، پوشيدن اينها عيبى ندارد و لو در غير حال صلاة. چون كه در حال صلاة كه هست نمى‏گوييم پوشيدن اينها عيبى ندارد. وقتى كه پوشيدن اينها عيب نداشت به اين ملزم مى‏كنيد رواياتى كه انشاءالله خواهد آمد و در آنها بحث خواهيم كرد. رواياتى وارد شده است كه انّ الميته لا ينتفع بها بشى‏ءٍ. از شيئى از ميته نمى‏شود انتفاع كرد. يعنى لبس جلد ميته جايز نيست. لا ينتفع به، جايز نيست. وقتى كه لبسش جايز نشد، او را كه ملزم مى‏كرديد به اين، معنايش اين مى‏شود كه سعالب، سمور، فنك و جميع الجلودى كه ميته نيستند، لا بعث به. اين جور مى‏شود ديگر. اين روايت يك دلالت التزامى پيدا مى‏كند. دلالت التزامى‏اش اين است كه تمام حيوانات‏
قابل تذكيه هستند. مذكّى مى‏شوند. چون كه لبسشان جايز است. وقتى كه لبسشان جايز شد، بايد مذكّى بشوند. چون كه ميته كه جايز نيست لبسش. پس بما انّه وقتى كه ملزم كرديد اين حيوان و آن ادلّه را كه لا يجوز انتفاع الميته و لا يجوز لبس الميته جلد ميته به اين روايت، نتيجه اين مى‏شود كه تمام حيوانات قبول مى‏كند تذكيه را و لبسشان عيبى ندارد. اين اصل الاستدلالى كه صاحب جواهر كرده است. خوب اين را درست متوجّه مى‏شويد ديگر. اين روايت اگر معنايش اين باشد كه در نماز، پوشيدن اينها عيب ندارد، بايد اين روايت را حمل بر تقيه كرد. چون كه تمامى اينها كه سمور است و فنك است و سعالب است و جميع الجلود است با اينها نمى‏شود نماز خواند. اين مى‏شود مذهب عامّه كه حمل بر تقيه بشود. مى‏گوييم باب صلاة نيست ولو در غير صلاة پوشيدن. اين روايت باب صلاة را ندارد. پوشيدن اينها مى‏گويد لا بعث به. و چون كه دليل داريم كه ميته را نمى‏شود پوشيد، نه در صلاة نه غير صلاة او قرينه مى‏شود كه مراد از اين روايت غير الميته است. يعنى تمام حيوانات قابل تذكيه هستند. اگر تذكيه شد و ميته نشد مى‏شود او را فروخت. اين استدلال صاحب جواهر است. روايت هم من حيث السّند صحيح است. فقط يك اشكالى كه دارد و باتلاقى كه از او درآمدند مال حضرت فيل است. آن باتلاق اين است كه اين روايت مخصّص دارد. مخصّصش ميته است. چون كه روايت گفت ميته را ما ينتفع بشى‏ءٍ. وقتى كه اين روايت مخصّص داشت، مى‏شود لا بعث به پوشيدن اينها و جميع الجلود الاّ الميته. مگر اينكه ميته بوده باشد. ميته هم معنايش چه شد؟ ميته آن حيوانى است كه زهوق روحش شده باشد به غير تذكيه. در حيوانى كه ما شك داريم قبول تذكيه باشد يا نه، احتمال مى‏دهيم ميته باشد. شبهه مصداقيّه مخصّص مى‏شود. و به عام بعد از تخصيص در شبهه مصداقيّه نمى‏شود تمسّك كرد. اين همان باتلاق است. كسى اگر توانست از اين در بيايد و بگويد نه اينجا جاى تمسّك به عموم نيست يا هست، جايز است. اينجا جايز است. مثل مرحوم حكيم كه مى‏فرمايد اينجا جايز است. و كسى بگويد كه اصلاً اين تمسّك به عام در شبهه مصداقيّه نيست يا كسى بگويد هست. ولكن اين تمسّك به عام در شبهه مصداقيّه اينجا جايز است كه مرحوم حكيم. (قطع صداى نوار)