جلسه 140
* متن
*
بسم الله الرحمان الرّحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار:140 ب
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال: 1365 ه.ش
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرحمان الرحيم و حصّل ما ذكرنا تا الى هذا المقام اين شد اگر در حيوانى به شبهه حكميّه شك كنيم بعد از اينكه محرز است آن حيوان قابل تزكيه است، شك كنيم كه اكل و لحمش حلال است يا حرام، به مقتضى العمومات عمومى كه در آيه مباركه بود حكم مىكنيم به حِلّ اكل و لحمش و شهمش. و كذالك اگر به شبهه موضوعيّه حيوانى معلوم بوده باشد بر اينكه قابل تزكيه است ولكن شك كنيم بر اين كه اين حيوان اكل و لحمش حلال است يا حرام نيست. حلال است يا حرام بعد از احراز تزكيه آن حيوان، حكم مىشود كه اكل و لحمش حلال است. و در مواردى كه شك كنيم حيوان قابل تزكيه هست يا نيست چه به شبهه حكميّه و چه به شبهه موضوعيّه. عرض كرديم بما اينكه مستفاده از ادّله اين است كه هر حيوانى كه اقبل التّزكيه يعنى تزكية المنجاز شرعاً، هر حيوانى تزكيه شرعى را قبول مىكند، حكم مىكنيم كه آن حيوان قابل تزكيه است. منتهى آن حيوانى كه ذى جلد بوده باشد، و حيث منتفع به جلده. اينجا بود كه ما از روايات استفاده كرديم اين كه اين حيوان قابل تزكيه است. و اگر شك كنيم بعد از اينكه تزكيهاش محرز شد، كه قابل است تزكيه را اكل و لحمش حلال است يا حرام؟ باز قول عموم آيه مىگوييم حلال است. و در شبهه موضوعى هم همين جور است. كه ندانيم اين حيوانى فرض بفرماييد غنم است كه قابل تزكيه بوده باشد يا خنزير است كه قابل تزكيه نيست به استسحاب عدم كونه خنزيراً، حكم مىكنيم كه قابل تزكيه است. چون كه شرع فرمود هر حيوان ذى الجلد قابل تزكيه است الاّ اكلب و خنزير. استسحاب مىكنيم كه اگر كونه هذا الحيوان خنزير است و داخل عموم مىشود و استسحاب عدم كونه غنم اصلاً شرعى نداند. چون كه موضوعهم مطلق حيوان ذى جلد است. غنم در موضوع اخذ نشده است. فقط از اين عام به عنوان خنزير استثنا شده است. و كلب استسحاب در عدم عنوان مخصّص جارى است و اثبات مىشود كه اين قابل تزكيه است. بدان جهت بعد از ذبح كه مىشود مزكّى شك بكنيم كه خوردنش حلال است يا حرام، ولى حكم مىكنيم به حلّيت به استسحاب اينكه اين خنزير نبود قابل تزكيه مىشود و اكل و لحمش هم حلال مىشود.
اين كه در شبهه موضوعيّه ما حكم مىكنيم كه اين حيوان ذبح شده است و اكل و لحمش حلال است، اين در صورتى كه شك در قابليّت بوده باشد. يعنى احتمال بدهيم كه خنزير است. روى اين اصل كه تزكيه نشد. چون كه خنزير قابل تزكيه نيست. اينجا است كه مىگفتيم بعد از فرى اودات، حكم مىشود كه مزكّى است و اكل و لحمش هم جايز است.
و امّا اگر شك در تزكيه به شبهه موضوعى از غير ناحيه قابليت بوده باشد. مثل حيوانى است كه نمىدانيم اصلاً فرى اوداجش را مُسلم كرده است يا فرى اوداجش را مسلم نكرده است؟ فرى اوداجش شده يا نشده است؟ در اين جور موارد اين لحم را نمىشود خورد. اين جور شهم را نمىشود خورد. كه شك داريم فرى اوداج و شرايط اين شده است يا نه، احتمال مىدهيم فرى اوداج نشده باشد. و مسلمين فرى اوداجش را نكرده باشند. اينجا استسحاب مىشود عدم تزكيه. اين استسحاب عدم تزكيه بلامانع است. و جارى است. اين حيوان يك وقتى تزكيه فرى اوداجش به يد مسلم نشده بود، الان نمىدانم فرى اوداجش به دست مسلم شده است يانه استسحاب مىگويد نشده است. بدان جهت اگر اين لحم و شهم را اگر بخواهيم بگوييم بر اينكه مزكّى است، بايد اَماره داشته باشد. اماره كه يد المسلم بوده
باشد. بايعش فرض كنيم كه مسلمان بوده باشد. يا سوق المسلمين بايد بوده باشد كه اماره تزكيه است. هر لحم و شهم و جلدى كه از سوق المسلمين گرفته مىشود، يا از بايعى گرفته مىشود بر اينكه فرض بفرماييد، بايع مىگويد بر اينكه مزكّى است، از يد بايع مىشود گرفت. ولو نگويد هم. بايع قصّابى مىفروشد گوشت را مىشود گرفت.
و امّا اگر طورى شد كه اماره نشد، مثل لحوم و شهوم و جلودى كه از بلاد كفر بياورند اينها را نمىشود خورد. مگر اينكه بعد از آمدن از آن بلاد مسلمى آنها را بفروشد و خبر بدهد، اينها تزكيه شده است. به نحوى كه احتمال صدقش رابدهيم. به نحوى كه اين بايع مطلّع است، و روى اطّلاعش مىگويد اين را...چون كه قول بايع مسلم در اينصورت مِن باب اماره حجّت است. اماره در صورتى كه احتمال صدق است كه اگر احتمال بدهيم بله اين مطّلع است ذبح شده است اين لحم و شهم، اين زوجه مرغ يا اين گوسفند را مىشود خورد. فرقى هم نمىكند كه بايعش شخص بوده باشد يا بايعش حكومت بوده باشد. فرقى نمىكند. اگر حكومت خبر بدهد كه احتمال بدهيم اين كه مىگويد راست است. ايشان اطّلاع دارد، آن اماره مىشود به او و مىشود خورد. و الاّ اگر اين امارهاى نبوده باشد، شك در شبهات موضوعيه، شك در تزكيه كه شد محكوم به عدم تزكيه است، اين را ما قبول داريم. ما آن شك در قابليّت را گفتيم كه اگر شبه شبهه موضوعى بوده باشد كه نمىدانيم حيوان خنزير است يا غنم، فرى اوداجش را مسلم كرده است رو به قبله اينها را مىدانيم. شك در قابليّت داريم. آنجا بود كه ما مىگفتيم حكم مىشود كه مزكّى است. بله حكم مىشود به حليّت اكل و لحمش كه مقتضى البيانى كه گذشت.
و امّا در شبهات موضوعيّه تزكيه، كه شك در فرى اوداج مسلم بشود، كه مسلم اين فرى اوداج را كرده است يا نكرده است، شك در اصل فرى اوداج بشود. يا اينكه مسلمى فرى اوداج كرده است يا نه، مادامى كه اماره ثابت و قائل نشود بر ثبوت تزكيه، اين حيوان محكوم است به عدم تزكيه. بايد امارهاى قائل بشود كما ذكرنا اماره قائل شد كه اماره هم سوق المسلمين است. بلاد المسلمين است. و يد المسلم است. لحمى، شهمى در بلاد مسلمين پيدا بشود محكوم است به تزكيه. دليلش هم همان روايت سفله است. آن موّثقهاى دارد كه سفلهاى پيدا شد فعلاً لحم الكثير و اينها. امام (ع) فرمود، به حكم. دليلاش او است و يك دليل ديگر هم از روايات دارد كه بلاد المسلمين است كه لحم و جلد در بلاد مسلمين بوده باشد. معلوم نشود كه از خارج آمده است از بلاد كفر آمده است در بلاد مسلمين بوده باشد. يا در سوق مسلمين فروخته شده باشد. يا از يد بايع مسلمى انسان بخرد.
وامّا لحمى كه از بلاد كفر آمده است، نمىشود آن را خورد. مگر آن را كه بايعش خبر بدهد به آن نحوى كه عرض كردم. اين تمام كلام. ثمّ وراى تتميم تمام اقسام شك در حيوان بيان شد. اين شد...موضوعيه كه شك در ناحيه بوده است از ناحيه غير قابليّت آن را هم بيان كرديم. آنوقت باقى مىماند فقط در مطلبى كه اگر ما حكم كرديم حيوانى مزكّى نيست. چه در شبهه موضوعيه كه ما در اين مثال ذكر كرديم، گوشتى از بلاد كفر آمده بود، حيوانى ذبح شده از بلاد كفر آمده بود نمىدانيم مسلمان ذبح كرده است يا غير مسلمان. يا استسحاب عدم تزكيه جارى مىشد در موارد شك در قابليّت بنابراينكه، احراز نشده است كه هر حيوانى قابل تزكيه است. در شبهه موضوعىاش يا در شبهه حكمىاش. يك جايى استسحاب عدم تزكيه جارى شد و حكم شد كه اين حيوان غير مزكّى است ماذا يترقّب بر اين استسحاب. آنى كه مترقّبه بر اين استسحاب مىشود، دو امرش بلا شبهة است. يكى اين است كه لا يجوز اكل، اكل و لحمش جايز نيست. يكى هم اين است كه نمىشود در آن نماز بخواند. جلد است نمىتواند بپوشد. ولو همراه داشته باشد. بند ساعتش چرم است و از بلاد خارجى آمده است با آن بند ساعت نمىتواند نماز بخواند. چون كه استسحاب عدم تزكيه در حيوانى جارى است كه ميته است و با ميته نمىشود نماز خواند.
اگر غير ما يأكل هم بوده باشد، از دو جهت مانعيّت دارد. يكى اين است كه غير مزكّى است و نمىشود نماز خواند.
يكى هم اين است كه غير مأكول اللحم و لو مزكّى هم بشود، باز نمىشود نماز خواند. ولو حملش هم در صلاة مبطل است. لازم نيست لبس بوده باشد كه انسان بپوشد. و لو آن ساعت را در جيبش گذاشته باشد كه بندش از غير مزكّى است باز نمازش باطل است. حمل اجزاى غير مزكّى، و حمل ميتهاى كه هست در صلاة مبطل صلاة است. پس استسحاب عدم تزكيه يكى اينكه اكلش جايز نيست. چرا؟ چون كه در آيه مباركه فرمود، ذلجمت عليكم الميتة و الدّم و رحم الخنزير و الموقوضه و المتردّيه و المنخرقه و ما حلّل غير الله الاّ از آن منخرقه و ما اكل سبوا الاّ ما زكّيت خداوند متعال از حيوان ميّت كه روح ندارد از او فقط يك چيز را استثنا فرمود. و آن عبارت از اين است كه در حال قبل از موت، به او تزكيه واقع بشود. چون كه تزكيه بايد يكى از شرايطش يعنى مقوّمش حيات حيوان است. كه بايد حيوان حى بوده باشد. پس مقتضايش اين است كه هر حيوان ميّتى را نمىشود خورد مگر اينكه مزكّى باشد. اين لحم از حيوان ميّت است و استسحاب هم مىكرد حيوانش مزكّى نيست، پس نمىشود خورد. استسحاب به او مترقّب مىشود، عدم جواز اكل لحم و به او مترقّب مىشود عدم جواز صلاة فى. چون كه حيوان غير مأكول باشد كه نمىشود نماز خواند. مأكول باشد بايد مزكّى بشود در موثّقه عبد الله ابن بكير امام (ع) فرمود، كه الصّلاة فى كلّ شى من مأكول اللحم جايز است اذا زكّيت. وقتى كه مزكّى بوده باشد. اذا علم انّه مزكّى. معلوم و محرز بشود كه مزكّى است. يعنى اگر استسحاب عدم تزكيه كرديم، مزكّى است كه مانعيت ندارد در صلاة. مزكّى از حيوان مأكول اللحم. وقتى كه استسحاب عدم تزكيه كرديم، يترقّب بر اينكه نماز نمىشود خواند. غير مأكول است كه نمىشود. اگر مأكول هم هست چون كه استسحاب مىشد كه مزكّى است، نمىشود نماز خواند. اين دو اثر به او مترقّب مىشود. و اشكالى ندارد. انّما الكلام بر اين است حكم به نجاست او هم مىشود يا نمىشود. اين جلد و اين لحم و اين شهمى كه ما مىگوييم جايز نيست خوردن به استسحاب عدم تزكيه، چون كه قباله تزكيه ندارد. آيا اين لحم و شهم و جلد حكم به نجاستش هم مىشود. كه دست شما،تر بود به آن بند ساعت خورد كه حكم مىكنيد آن نجس است يا نه؟ فرمودهاند بر اينكه حكم به نجاست نمىشود. بله رجوع مىشود در آن دستى كه،تر بوده و خورده است به و اصالة الطّهاره اصل اين است كه با نجس ملاقات نكرده است. چرا؟ چون كه ما احتمال مىدهيم كه اين حيوان مزكّى بوده باشد، به مجرّد اينكه از بلاد كفر آمد اين يقين نمىشود كه غير مزكّى است. شايد آنجا تزكيه شده است و مسلمانى تزكيه كرده است. يا شايد اين جلد اوّل از بلاد مسلم رفته است آنجا و بعد بند ساعت درست كردهاند آنجا دوباره برگرداندهاند به بدبخت مسلمين. و امثال ذالك. پس ما علم نداريم بر اين كه اين حيوانى كه هست اين جلد يا اين لحم يا جزء ديگرى از حيوان اين غير مزكّى است. واقعاً كه نمىدانيم. اين را استسحاب گفت.
سؤال؟ اين احتمالات مدرك مىشود كه شما با دقّت صبر بفرماييد. پس در ما نحن فيه محتمل است كه اين حيوانى كه هست و الاّ اگر مىدانستيم كه غير مزكّى واقعى است نوبت به استسحاب نمىرسيد. چون علم...داشتيم. استسحاب اصل عملى است. اصل عملى عند الشّك است. شك كه مىكنيم كه اين حيوان مزكّى است يا نه، استسحاب مىكنيم عدم تزكيه را. لا يجوز اكل و لا يجوز صلاة فى امّا النّجاس فلا. چرا؟ چون كه موضوع نجاست عدم المزكّى نيست. موضوع نجاست ميته است. ميته است كه محكوم به نجاست است على ما سيعتى. و استسحاب عدم تزكيه اثبات نمىكند كه اين حيوان ميته است. حيوانى كه اين بند ساعت از جلد او درست شده است، استسحاب عدم تزكيه آن حيوان اثبات نمىكند كه آن حيوان ميته بوده است. درست توجّه بفرماييد عرض بكنم. در معناى ميته سه احتمال است. يك احتمال اين است كه ميته حيوانى كه بميرد، هتف انفه، يعنى به مقتضاى آن مزاج خودش، خونهايش منجمد شده است و از جريان افتاده است و مرده است. كه مات هتف انف. كه بعضىها فرمودهاند بر اينكه خداوند متعال مىفرمايد، حرّمت عليكم الميتة و الدّم و رحم الخنزير و الموقوضه و المتردّيه و المنخرقه، اينها را كه مقابل ميته
مىشمارند، اين معنايش اين است كه اين ميته مات هتف انفه از پيش خودش بميرد.
خوب، بنابراين احتمال اگر ميته معنايش اين بوده باشد، استسحاب عدم تزكيه نمىگويد كه اين حيوان مريض شده و مرده است. پر واضح است. اصل موضوع مثبت است. يك معناى ديگر كه در ميته احتمال داده شده است، آن معنا اين است كه ميته حيوانى بوده باشد كه روح خارج شده است و زهوق روح پيدا كرده است بلا تزكية. حيوان ميّت دو قسم است. يك حيوان ميّتى است كه به تزكية روحش رفته است. يك حيوان ميّتى است كه تزكيه بر آن اصلاً واقع نشده است. ميته حيوان ميّتى كه لم يقع عليه تزكيه. تزكيه بر آن واقع نشده است. ميته معنايش اين شد، حيوانى كه روح ندارد. لم يقع عليه تزكيه. بر او هم تزكيه واقع نشده است. اگر ميته معنايش اين بوده باشد، حكم به نجاست بايد بشود. چرا؟ چون كه اين حيوانى كه اين بند ساعت از جلد او درست شده است، آن حيوان روح نداشت. بلا شبهة. استسحاب هم مىگويد كه لم يقع عليه تزكيه، به او تزكيه واقع نشده است. ميته آن حيوانى است كه لم يقع عليه تزكيه كه از او تعبير به حيوان غير مزكّى مىكنند. يعنى حيوانى كه روح ندارد و تزكيه به او واقع نشده است. يعنى تزكيه قبل از اينكه ميّت بشود در حال حيات، به او واقع نشده است. يك وقت حيوان قبل از رهوق روح تزكيه به او واقع مىشود. او مزكّى مىشود. آن حيوانى كه روح ندارد و در حال حياتش لم يقع عليه ذبح الوداج با اين شرايط، اين مىشود ميته. خوب اين حيوان روح ندارد لم يقع عليه تزكيه بالاصل است. پس معناى ميته ثابت مىشود. خود عنوان ميته ثابت مىشود به واسطه اين استسحاب. به ذمّ الوجدان على الاصل حكم به نجاست مىشود. لعلمّ روح بين ما متأخّرين اين حرف است كه معناى ميته اين بوده باشد يا اين حرف است يا آن حرفى كه در كفايه فرموده است. در كفايه فرموده است كه اين ميته، ولو معلوم نيست كه معنايش اين بوده باشد كه حيوانى بوده باشد كه روحش رفته و تزكيه به او واقع نشده است. معلوم نيست ميته معنايش اين بوده باشد. بلكه نيست. و لكن اجماع است كه چه جور ميته نجس است. حيوان مردهاى كه لم يقع عليه التّزكيه، آن هم نجس است. چه جور ميته نجس است، ميته ولو معنايش اين نبوده باشد ولو معناى اوّلى باشد كه ما هتف انفه. چه جور كه او نجس است، اين حيوانى كه لم يقع عليه التزكيه است، اين هم نجس است. اجماع بر اين است. خوب اينجا، اجماع بر اين است كه حيوانى كه مرده باشد، لم يقع عليه التّزكيه نجس است. آن موضوع اجماع، آن حكمى كه مجمع عليه بود، موضوعى بالاستسحاب بود محرز شد. اين جور ادّعا كرده است صاحب كفايه در كتاب كفايه.
يك احتمال سوّمى هست كه آن احتمال اين است كه ميته، آن حيوانى را مىگويند چون كه زهوق روح در حيوان مىشود و روح از بدنش جدا مىشود، زهوق روح، طهارة المستند مىشود به ذبح اوداج و شرايطه كه اسمش تزكيه است. خروج روح طهارة المستند مىشود به تزكيه. او را مىگويند مزكّى. طهارة الخروج روح مستند مىشود به غير تزكيه. مستند مىشود به غير او. غير او مرض باشد، از كوه افتادن بوده باشد، گردن شكستن بوده باشد، هر چه بوده باشد كه غير تزكيه است. يا كسى فرى اوداج كرده است ولكن مسلمان نبود، غير تزكيه است. يا كسى مسلمان هم بود فرى اوداج كرد امّا درست نكرد. يا نه فرى اوداج را درست هم كرد ولكن عمداً بسم الله را نگفت...يا نه. يا نه رو به قبله نكرد كه اين همهاش مستند به غير تزكيه است. ميته آن حيوانى را مىگويند كه زهوق روحش مستند به غير تزكيه بوده باشد. يعنى خروج روح مستند به تزكيه باشد، المزكّى. مستند به غير تزكيه باشد، الميته. بنابراين اصل، اصل مثبت مىشود. استسحاب عدم التزّكيهاى كه هست استسحاب عدم تزكيه مىگويد زهوق روح مستند به تزكيه نيست. امّا مستند به غير تزكهيه است اين را اثبات نمىكند. اثبات فقط اين را نفى مىكند كه زهوق روح مستند به تزكيه نيست. پس احكام مزكّى نمىشود. امّا مستند به غير تزكيه است كه احكام ميته به او باز بشود، اين را اثبات نمىكند.
جواب صاحب كفايه معلوم شد. آن شد كه اجماع بر اين است كه ميته مختص نيست به آن كه زهوق روح، هتف انفه
بوده باشد. اجماع بر آن است. ميته آنى كه اجماع بر اين است، آن است كه زهوق روح به غير تزكيه هم بوده باشد ميتة. زهوق روح اگر به غير تزكيه هم بوده باشد ميتة. پس على هذا مىماند دو معناى اخيرى. چون كه اجماع است كه زهوق روح به غير تزكيه شد ميتة. اجماع هم نمىخواهد. همان خود روايت كافى است. انشاءالله در بحث ميته مىرسيم. خود روايات كافى است. چون حيوانى كه زهوق روحش به غير تزكيه است نجس است. زهوق روحش به غير تزكيه است، اين استناد محرز است.
على هذا الاساس ميتهاى كه، محكوم به نجاست است به معناى ما هتف انفه نيست. كه معناى اوّل است. امرش دائر است كه معناى ميته حيوان ميّتى بوده باشد كه لم يقع عليه التّزكيه. اين باشد به استسحاب عدم تزكيه به ذمّ الوجدان الاصل، اثبات مىشود كه ميته است. و امرش دائر است كه اين ميته آن باشد كه زهق روح به غير تزكيه. معنايش اين بوده باشد. بله اين را بعضىها ادّعا كردند و در تنبيه هم ادّعا كردهاند كه دوّمى است معناى ميته. ولكن واقع امر اين است كه ما راهى نداريم. ميته را تشخيص بدهيم كه معناى ميته، حيوان ميّتى است كه لم يقع عليه التّزكيه، يا حيوان ميّتى است كه زهوق روحش به غير تزكيه باشد. اين را نمىدانيم. احتمال كافى است. وقتى كه استسحاب كرديم عدم تزكيه را، نمىتوانيم حكم به نجاست بكنيم. معناى ميته آن است كه استناد به غير تزكيه داشته باشد. احتمالش كافى است. چون كه استسحاب عدم التّزكيه، اثبات نمىكند كه اين ميته است. چون كه اگر ميته معنايش زهوق روح على عدم التّزكيه بوده باشد، ميته نمىشود كه. احتمال اين معنا كافى است. بدان جهت كه احتمال مىدهيم اين لحم، اين شهم يا اين جلد پاك بوده باشد، يا نجس بوده باشد، احتمالش را مىدهيم كه تزكيه شده باشد پاك و الاّ نجس است. تزكيه واقعى نباشد نجس است. چون كه ملازمه با ميته دارد. چون كه استسحاب عدم مزكّى واقعى درست نمىكند. استسحاب اگر اين تزكيه شده است اين عدم مزكّى تعبّدى است. عدم مزكّى تعبّدى، لازمه با ميته ندارد. بدان جهت ميته بودنش ثابت نيست، رجوع به كلّ شى التعاليم حتّى تعلم انّ القدير مىكنيم. بدان جهت اين جلود و اين لحوم و امثال ذالك كه از بلاد كفر مىآيد، اينها كه اماره ندارند بر تزكيه و اماره باشند حلال است اكل و لحمش هم. اماره نباشد و محكوم بشود به حرمت الاكل و به مانعيّت، و لكن محكوم به نجاست نيستند. محكوم به طهارت هستند. در اين شبهات موضوعيّه هذا تمام الكلام فى المقام.
بعد مىرسيم در عبارت صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف، يك كلمهاى باقى مانده است كه آن را هم عرض كنيم. سؤال؟ عرض مىكنم كه در نجاست ميته مىآيد. در نجاست ميته كه چهارمين نجس، از نجاست ميته است. آن روايت تأييد نمىكند. آن روايت فقط مىگويد، آنى كه تزكيه به او واقعاً واقع نشده است نه عدم تزكيه تعمّدى. آن حيوان كه است، آن حيوان نجس است كه اصابت به ثوب بكند.
على كلّ تقدير در ما نحن فيه يك كلمهاى از صاحب العروه مىماند. ايشان مىفرمايد، و كذا القول و الحور از حيوانى كه احتمال مىداديم مأكول اللحم باشد يا غير مأكول اللحم، حكم به طهارت كرد. و كذا قول و الحورى كه از حيوانى است كه مىدانيم غير مأكول اللحم است و لكن نمىدانيم نفس سائله دارد يا نفس سائله ندارد. به عنوان فرض بفرماييد، قورباغه است مىدانيم مال او است كه چكيده است به لباس ما نمىدانيم نفس سائله دارد يا نفس سائله ندارد. اين هم مىفرمايد محكوم به طهارت است. چرا؟ براى اينكه در ما نحن فيه آن روايتى كه فرموده بود ليس له نفس السّائله به او بحثى نيست يعنى به بولش به دمش بحثى نيست. اين حيوان وقتى كه نبود نفس سائله و دم سائله هم نداشت ديگر آن استسحاب او را نگه دارد بر ما. بعد نمىدانيم كه اين حيوان كه موجود شد عدم نفس سائله نبود، نبودش نه نفيش، آن مقدّم به بول شد يا نه؟ استسحاب مىگويد كه نه. بدان جهت اگر شما عمومى هم داشتيد كه كلّ بولى من كلّ حيوانى و كلّ خرئى از كلّ حيوانى محكوم به نجاست است الاّ آن حيوانى كه نفس سائله ندارد. اين جور
فرمودهاند كه در...تنبيه است. كه ما نحن فيه استسحاب اين فرد مشكوك را داخل در عنوان مستثنى مىكند. مىگوييم كلّ بولى از حيوانى محكوم است به نجاست و كلّ خرئى از كلّ حيوانى محكوم به نجاست است الاّ حيوانى كه نفس سائله ندارد. استسحاب مىگويد، اين از حيوانى است كه نفس سائله ندارد. داخل عنوان مخصّص است. بدان جهت در ما نحن فيه از مواردى كه استسحاب فرد مشكوك را از تحت آن مىكشد بيرون. استسحاب عدم ازلى دو كار مىكند.
طهارة المشكوك را داخل عام مىكند. از عنوان مخصّص مىكشد بيرون. آن در جاهايى است كه عنوان مستثنى عنوان وجودى باشد. مثل عنوان فاسق كه استسحاب عدم فسق مىاندازد تحت اكل كلّ عالم.
وامّا وقتى كه عنوان مستثنى امر عدمى شد كه لا يأكل لحم، لا يرتكب كبيرتاً، و امثال ذالك. و اگر استسحاب عدم ازلى جارى شد در ما نحن فيه كه جارى است اين سابقاً نفس سائله نداشت، الان هم ندارد، فرد را داخل عنوان مستثنى مىكند. و منهنا ذكر العلماء در اصول طهارة الاصل عملى يعنى استسحاب كه جارى مىشود كه در فرد مشكوك طهارة المخرج از عام مىشود. مثل اين مثال ما نحن فيه طهارة المدخل در عام مىشود. و تحت عام را داخل مىكند كه اين عالمى است كه فاسق نيست. اين حرف را فرمودهاند در تنبيه اين است. و لكن يك شبههاى ما اينجا داريم كه سابقاً گفتيم و اينجا هم گفتيم كه عرض كرديم كه حيوان استثنا نشده است. اگر عموم اطلاق بشود اين است كه كلّ بول و خُرع من كلّ حيوان محكوم به نجاسه، اين لا بول ما لا يأكل لحم و خرع ما لا يأكل لحم. بول و خرع استثنا شده است. و ما تا امروز اين حرف در ذهنمان هست كه استسحاب اينكه اين حيوان نفس سائله ندارد، اثبات نمىكند كه اين بول و خرع، منتصب است به ما ليس له نفسه. كه اين عنوان اين است كه ما ليس له بول لابأس به بول و خرع و دم آن كه ليس به نفس يعنى ليس له دم. اين بول و دم مال حيوانى است كه ليس نفس سائله اسم...سائله كه گفتيم استسحاب مال به غير اثبات نمىكند كه اين اطلاق، اطلاق مال الغير است. اينجا هم اثبات نمىكند كه اين حيوان نفس سائله نيست. پس اين بول و خرع مال ليس له نفس سائله است. مثبت مىشود. بدان جهت ما در ما نحن فيه كه هست. در ما نحن فيه اگر ما بوديم در خود بول. اين يك وقتى منتصب به ما ليس نفس سائله نبود. اين استسحاب، استسحاب عدمى است. اين بول و اين خرع آن وقتى كه در خارج موجود نشده بود، منتصب به ما ليس نفس سائل نبود يا بود؟ نبود ديگر. آشكار مىكرد حمل شايع است ديگر. الان نمىدانيم منتصب است يا نيست. استسحاب مىگويد منتصب نيست. بول عمومات مىگوييم. كه كلّ بول من كلّ حيوان نجس است. بدان جهت اگر ما بوديم و عمومات بود بول و خرع محكوم است. چه جور كه من اتلف مال الغير شده و ضامن به اتلاف موضوع است، اينجا هم بول و خرع موضوع است. بول و خرع من ما ليس نفسه استسحاب عدم نفس اين حيوان اثبات نمىكند كه بول، بول ما ليس له نفس است.
روى اين اساس اين حرف به درد ما نمىخورد. آنجا در جواب اين است كه عموم اطلاقات تمام نيست در نجاست بول و خرع...شك داريم كه اين بول نجس است يا نجس نيست؟ استسحاب مىكنيم بر اينكه اين يك وقتى نجاست جعل نشده بود. نشده است. ولو شبهه، شبهه موضوعيه هم باشد. استسحاب مىكنيم كه نجاست جعل نشده است. استسحاب را اگر كسى از دست ما گرفت، ما نگه مىداريم. نمىدهيم. اگر كسى گرفت، زورمان نرسيد قاعده طهارت. كل ّ شى طهارة...قضيه تمام مىشود. بدان جهت عروه در اينجا دارد كه و كذا فضلهاى كه معلوم نيست مال حيوان مأكول اللحم است يا غير مأكول اللحم. فرض بفرماييد كه يك فضلهاى پيدا شده است كه مال گوسفند است يا مال خنزير است خوب، لكلّ شى طهاره مىشود. و هكذا يك فضلهاى پيدا شده است كه نمىدانيم فضله موش است يا فضله سوسك كه آن هم فضله دارد مثل فضله...صورتناً به فضله موش. نمىدانيم كه فضله موش است يا فضله سوسك. آنجا تمسّك مىكنيم به كلّ شى طهاره. مىگوييم پاك است. اينجا كلام اين مسأله عروه تمام شد. چون كه بعد در عروه دارد بر اينكه حىّ نفس سائله دارد يا نه؟ بعضى گفتهاند كه نفس سائله دارد. معلوم نيست. بدان جهت معلوم
نيست كه نفس سائله داشته باشد. تمساح هم بعضىها گفتند نفس سائله دارد. ايشان مىگويد معلوم نيست. بعضىها گفتهاند هيچ حيوان دريايى نفس سائله ندارد. مىفهمد اين كلّيت هم معلوم نيست. بدان جهت تمام موارد شك در حيوانى است كه نفس سائله دارد يا نه حكم مىشود به طهارت. كما ذكرنا. در ذيل اين كلام، صاحب مستمسك كه خدا قرين رحمتش بفرمايد، يك كلامى دارد. در ذيل اين حرفى كه نمىدانيم اين حيوان نفس سائله دارد يا نه؟ بعد مىگويد نمىدانيم كه اين فضله از مأكول اللحم است يا غير مأكول اللحم، نمىدانيم اين فضله مال سوسك است يا مال فار است اينجا يك كلامى دارد. مىفرمايد در اينجا رجوع به قاعده طهارت مىشود. مىفرمايد ما غير مثال اوّل كه مىدانيم بول، بول قورباغه است، اين را مىدانيم شك داريم نفس سائله دارد يا نه. ما بين آن صورت و ما بين آن صورتى كه نمىدانيم اين بولى كه هست بول از گرگ است يا از گوسفند است كه پاك بوده باشد. مأكول يا غير مأكول. يا اين بول از فار است كه نجس بوده با اين فضله، از موش است كه نجس بوده باشد يا از سوسك است كه طاهر بوده باشد، اين مثال سوّمى را بگذاريد كنار. آن مثال دوّمى كه مأكول است يا از غير مأكول يعنى از غنم است يا...اين كه ما بين اين مثال دوّم، و مثال اوّل فرقى است. ايشان مىفرمايد در مثال اوّل رجوع كردن به استسحاب حرمت اكلى كه در حال حيات داشت حيوان، حيوان آن وقتى كه زنده بود اكل و لحمش حرام بود. او را استسحاب كردن يا فرض بفرماييد رجوع به قاعده حلّيت كردن آنجايى كه شك داريم اكل و لحمش حلال است يا نه اشكالى ندارد. اگر جايى استسحاب حرمت بود يا قاعده حليّت بود جارى مىشود در آن حيوان. و لكن بر خلاف قسم ثانى كه بول هست نمىدانم كه مال گرگ بود يا مال گوسفند بود. اينجا استسحاب و اصالة الحلّيت در خود حيوان جارى نمىشود. در اينجا اصالة الحليّه و استسحاب حرمه در خود حيوان جارى نمىشود. چرا؟ براى اينكه ايشان مىفرمايد، در اين مثال ثانى حيوان مردّد است ما بين آنى كه مأكول اللحم است كه قطعاً غنم باشد يا مَحرّم الاكل است قطعاً كه ذبح بوده باشد هر دو مقطوع هستند جاى اصل نيستند. و المردّد بين الحيوان كه مردّد مجراى اصل نيست والمردّد ليس مجرالاصل. مردّد مجراى اصل نيست. ايشان چه مىخواهند بفرمايند خدا رحمتشان كند كه مطلبشان هم مطلب دقيقى است. مراجعه بفرماييد تا بفرماييد چه مىگويد. اين نه اين است كه ايشان مىگويد بايد عنوان حيوان معلوم بشود نه در شبهات موضوعيّه در مسأله سوّم يا چهارمى كه حيوان مردّد است ما بين ذبح و الغنم رجوع به اصالة الحلّيه كرده است. استسحاب حرمت كرده است. اينجا اين حرف را مىگويد. اين چه مىخواهد بگويد توجّه كنيد.
|