جلسه 143

* متن
*

بسم الله الرحمان الرّحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار:144 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال: 1365 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرحمان الرحيم
مشهور ما بين اصحابنا قدماً و حدثاً بر اين حرف و بر اين فتوى هستند رطوباتى كه خارج مى‏شود از قبل و از دبر غير از بول و الغائط و غير از منى و غير از دم، ساير رطوباتى كه خارج مى‏شوند اينها محكوم به طهارت هستند. اعم از اينكه مزى بوده باشند كه مايعى است قبل از خروج منى و در موارد شهوت خارج مى‏شود. و ربّما منفكّ از منى مى‏شود. يعنى كثيراً المّا كه منى خارج نمى‏شود. كه اين در موارد شهوت اين رطوبت از انسان خارج مى‏شود. كه اسمش مزى است. و باز رطوبت ديگرى هم هست كه اسمش را وزى مى‏گويند و مى‏گويند اين مايع و اين رطوبت خارج مى‏شود از انسان بعد از خروج منى. كه بعد از خروج منى است و در مقابل اين مزى و وزى ودى است كه مى‏گويند خارج مى‏شود بعد البول. اين كه مكلّف است بعد البول و بعد از استبرا بدلى را پيدا مى‏كند كه خارج مى‏شود او ودى است و از رطوبات طاهره است. اينها و غير اينها رطوباتى كه بعد متعرّض مى‏شويم. اينها همه‏شان محكوم به طهارت هستند. مشهور بر اين حرف است. بلكه در مسأله به احدى از اصحاب نسبت مخالفت داده نشده است الاّ ابن الجنيد از قدما كه ايشان اينجور فرموده است كه انّ مزى در كلام ايشان مطلق رطوبات است. اين رطوباتى كه ذكر شد. ايشان فرموده است آن مزيى كه ناقض وضو هست او از ثوب و از جسد شسته مى‏شود. لازم است آن را از ثوب و بدن بشورد انسان. و احوط اين است كه از جميع مزى ثوب و بدن شسته بشود. يعنى در از آن ودى و وزى هم شسته بشود. احوط اين است. ظاهر كلام ايشان اين است كه مزى يا هم ناقض وضو مى‏داند و هم نجس مى‏داند. شيخ قدس الله نفسه الشّريف در فهرست به اين ابن جنيد متعرّض شده است و حال ابن زنيد كه متقدّم بر شيخ است و فرموده است بعد از اينكه فرموده است توصيفى كرده است اين را. فرموده است الاّ انّ اصحابنا تركوا خلاف. اصحاب ما به مخالفت ابن جنيد اعطنا نمى‏كنند. لانّه كان يقول فى القياس ملتزم بود كه قياس از ادّله شرعيّه است و بر طبق او فتوى مى‏داد. غرض از نقل اينكه مخالفت ابن جنيد ضررى يعنى در ما نحن فيه مطلبى حساب نمى‏شود. كانّ اين حكم ما بين اصحابنا متسالم عليه است و قديماً و حديثاً به مخالفت ابن جنيد لا يفسد مخالفتاً و لالّ مدرك ابن جنيد آنى باشد كه فى ما بعد متعرّض خواهيم شد. اينكه مزى و ساير اخواتش محكوم به طهارت است و ثوب و بدن از اينها شسته نمى‏شود، بر اين معنا روايات كثيره و متعدّده‏اى كه من حيث سند هم تمام است اكثرشان و بعضشان و من حيث دلالتاً واضح هستند در همين مسلك مشهور دلالت مى‏كند. چند تا از اين روايات را مى‏خوانيم.
يكى از اين روايات صحيحه بنيد ابن معاويه است. جلد اوّل باب 12 از ابواب نواقض الوضو باب 12 روايت اوّلى است. محمّد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى هوير عن عمر بن ازينه عن بريد ابن معاويه سند همه‏اش اجلّا هستند. قال، سألت احدهما (ع). سؤال كردند يكى از امام صادق (ع) ان المزى قال لا ينقض الوضو. وضو را نمى‏شكند. و لا يغصل من ثوب و لا جسد. نه ثوب از او شسته مى‏شود، نه جسد. انّما هو بمنزلة المخاط و البزاق. اين به منزله آن آب دهان است يا آب بينى يا آن اخلاطى كه از بينى خارج مى‏شود. باز دلالت مى‏كند به اين معنا صحيحه زيد الشّحام.
صحيحه زيد الشّحام، روايت 5 است در اين باب. شيخ نقل مى‏كند از استادش از مفيد اين از آن مواردى است كه شيخ تمام سند را نقل كرده است در تهذيب. كما اينكه عرض كردم در جلد اوّل مطبوع اخير كه فقط جلد اوّلش است. در خيلى از جاها تمام سند را ذكر كرده است. اين هم از آن جاها است. و عن المفيد عن احمد ابن محمّد عن ابيه عن الصّفار. اين احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن حسن وليد است. عن ابيه عن الصّفار به دليل اينكه از صفّار نقل مى‏كند پدرش كه محمد ابن حسن است. و اين گفتيم عيبى ندارد اين احمد. عن احمد ابن محمّد ابن عيسى عن ابيه عن ابن ابى هوير عن ابن اُزينه عن زيد الشّحام كه ابو عصامه شخص جليل القدر و از اصحاب امام صادق (ع) است. قلت لابى عبد الله (ع): المزى ينقض الوضو؟ مزى ناقض وضو است؟ قال، لا. ناقض نيست. و لا يعصل منه الثّوب و لا جسد نه از او ثوب شسته مى‏شود نجسه انّما هو بمنزلة البزاق و المخاط به منزله بزاق آب دهان و مخاط است. باز دلالت مى‏كند به اين معنا در ما نحن فيه صحيحه زراره. عن على ابراهيم كلينى نقل مى‏كند عن ابيه عن حمّاد عن حريض الزراره عن ابى عبد الله (ع) قال ان ذكرك شى‏ءٌ اگر از قبلت شيئى خارج شد من مزىٍ مزى بوده باشد او ودىٍ ودى بوده باشد و انت فى الصلاة تو در صلاة بوده باشى، اين وزى را كه ذكر نكرده است به جهت اينكه آن عقيب المنى است. خارج مى‏شود. در حال صلاة مى‏شود در جوان‏ها اتفاق مى‏افتد مزى است. در پير مردها هم ودى است. ان سأل من ذكرك شى‏ءٌ مزىٍ او ودىٍ انت فى الصّلاة تو در صلاة بوده باشى، فلا تغسله. او را نشور. و لا تقطع له الصّلاة. صلاتت را قطع نكن براى او. و لا تنقض له الوضو. وضو را نقض نكن براى اين خروجه. و ان بلغ عقبيك و لو خيلى بوده باشد كه خيس كند. و انّما هو بمنزلة النّخامه به منزله نخامه است. اين عموم را ببينيد. و كلّ شى‏ءٍ خرج منك بعد الوضو فانّه من الحبائل او از حبائل است او من البواسير يا بواسير است. كه اين رطوبات دُمر است. رطوبات دمر و ليس شى‏ءٌ. شيئى نيست و لا تغسله نشور. من ثوبك ان تقضل مگر اينكه خودت چرك بشمارى كه بشورى آن لكّه را. الاّ ان قضرت شرعاً قضارتى ندارند اينها. اين عموم به اين معنا دلالت مى‏كند. روايات متعدّد و كثيره است. احتياج به ذكر همه نيست. يكى از روايات هم روايتى است كه در...مشتبه وارد شده است كه انسان اگر بول بكند و فرطات را عطيان بكند تطهير كرد بللى خارج شد او پاك است كه مفهومش اين است كه اگر اين فرطات را عطيان نكند، استبراء نكند، محكوم به بول است. اگر بول و امثال ذالك محكوم به نجاست بودند، اين تفصير ما بين فرطات و غير فرطات نبود. اين روايت صحيحه عبد الملك ابن عمر است. روايت 2 باب 13 از ابواب نواقض الوضو محمّد ابن حسن اسناده عن محمّد ابن احمد ابن يحيى‏عشرى صاحب نوادر الحكمه رحمة الله عليه كه سندش به او صحيح است عن يعقوب ابن يزيد از اجلّا و سقات است. ابن ابى حمير جلالتش قابل تعرّض نيست. وضوح دارد. جميل ابن صالح كه ابن ابى حمير از او نقل مى‏كند. توثيق دارد نجاشى و غير نجاشى. توثيق كرده‏اند عن عبد الملك ابن عمر بقباب كه جلالتش واضح است. از اصحاب امام صادق (ع) است. فى الرّجل يبو ثمّ يستمضى بعد استمضا مى‏كند. ثمّ يجد بعد ذالك بللاً بعد از استمضا بلل پيدا مى‏كند. قال، ان بول اگر بول كرد، فخرط ماء بين المقعدة و الانثى...ثلاث مرّاة استبرا را تعليم مى‏فرمايد. و قمض ما بينهما ما بين انثى...آنى كه هست او را هم قمض بكند. ثمّ السّتنزا فانثال حتّى يبلغ السّوق حتّى آنكه به ساقهايش برسد آن رطوبت فلا...اعطنا نكند. اين روايات، روايات متعدّده كثيره‏اى است كه دلالت مى‏كند كه اين رطوبات پاك است و لكن در مقابل اينها بعضى رواياتى است كه از بعضى از آن روايات استفاده مى‏شود بر اينكه مزى نجس است.
اوّل آن روايتى را كه دلالت مى‏كند پاك است و مزى اشكالى ندارد آن را بخوانيم باب 17 از ابواب نجاسات جلد 2. آنجا دارد كه و به اسناده عن على ابن الحكم شيخ به سندش اين روايت را از كتاب على ابن حكم نقل مى‏كند كه على ابن حكم از سقات است و سند شيخ هم از كتاب او صحيح است عن الحسين ابن ابو العلا كه او هم مدح و تعريف دارد
روايت من حيث سناعة فيه حسنه است. و اعتبار دارد. قال، سألت ابا عبد الله (ع) ان المزيى يصيب الثّوب مزى اصابه ثوب مى‏كند. قال، لا بأس عيبى ندارد. اشكالى ندارد. مهم نيست. فلمّا رددنا عليه دوباره سؤال كرديم. قال، ينزه بالماء آب بپاش. چه جور انسان نان خشك را خيس مى‏كند و با دستش روى نان آب مى‏پاشد همينجور با دستت آب بزن به آن جاهاييكه اصابت كرده است. اين يك امر مستحبى مى‏شود. اين كه پاك نمى‏شود، اگر نجس شد. معنايش اوّل هم كه فرموده است لا بأس معنايش اين است كه اگر كارى مى‏خواهى بكنى همين را بكن. اين معنايش اين است. اين مال خود روايت حسين ابن اعلا است كه دو روايت ديگر دارد.
يكى اين است كه روايت سوّمى است و انه عن على ابن حكم باز نقل مى‏كند شيخ به سندش عن حسين ابن سعيد عن على ابن حكم عن حسين ابن اعلا. آنجا داشت كه قال، سألت ابا عبد الله (ع)، ان المزيى يصيب الثّوب. اين يكى از آن مواردى است كه بايد متوجّه باشيد. راوى ممكن است يك عبارت را چند دفعه از امام سؤال كند. خودش مى‏گويد و لمّا رددنا...باز روايت ديگر دارد كه روايت ديگر است. دوباره سؤال مى‏كرده است يا قبلاً سؤال كرده است. خدا مى‏داند. مى‏گويد حسين ابن ابو العلا. همان حسين مى‏گويد سألت ابا عبد الله (ع)، ان المزيى يصيب الثّوب قال ان ارفت مكانه فغسله اگر جايش را بدانى، جايش را بشور. همان تعبيرى كه در منى بود. و ان خفى عليك مكانه فغسل الثّوب كلّ همه‏اش را بشور. اين ظاهرش نجاست است.
آنوقت هم همينجور است. يك روايت چهارمى دارد كه باز حسين ابن علا سؤال كرده است. و انه عن حسين ابن سعيد عن على ابن حكم ان حسين ابن ابو العلا به همان سند. سألت ابا عبد الله (ع)، ان المزيى يصيب الثّوب فيلتزق به مى‏چسبد به ثوب و لكّه‏اش مى‏ماند. جايش مى‏ماند. آنى كه افتاده است مى‏ماند. قال، يغسله مرد آن را مى‏شورد و لا يتوض از او وضو نمى‏گيرد. ناقض نيست و لكن كانّ نجس است. كانّ و الله ابن زياد اين روايات را ديده و حكم كرده است بر اينكه نجس است. او فتواى به ناقضيت هم داده است. در اين روايت نفى ناقضيّت بود. چه جور اينجور فتوى داده است كان ناقض است، حرفى هم مى‏گويند كه غير از عمل به قياس مى‏گويند فتوايش قريب به فتواى عامّه است. چون كه عامّه در ما نحن فيه ملتزم هستند كه مزى يا مانعيّت از صلاة دارد. بايد شسته بشود يا ملتزم هستند به نجاست. نجاست مطلقه را من نمى‏توانم نسبت بدهم ولكن اينها مى‏گويند مزى بايد شسته بشود از ثوب. در اين عبارت هم از ائمّه (ع) تكراراً سؤال شده است، اين به جهت اين است كه عامّه اين را ناقض مى‏دانستند و اين را مانع از صلاة يا نجس مى‏دانستند. اين از ائمّه در روايت كثيره‏اى كه جمله‏اش را خواندم. باب نواقض را نگاه كنيد و ببينيد چقدر روايت است. از ائمّه سؤال كرده‏اند و ائمّه هم جواب فرموده‏اند بر اينكه لا يغسل، و لا ينقض الوضو و لا يغسل من الثّوب. طاهر است. بدين جهت اين روايت حسين ابن علا كه ان ارفت مكانه و اغسله اين بايد حمل بر تقيّه بشود. اين معلوم است كه مراعات بر...عامّه شده است. دوّمى هم حمل بر تقيّه مى‏شود. چرا؟ چون كه ولو تفصيل بين ناقضيت و مانعيّت و نجاست كه تغسله و لا تعيد الوضو اين مناسبت با تقيّه ندارد. چون كه آنها هم مى‏گويند هم ناقض است و هم مانعيّت نجس است. ناقضيّت ندارد نجس است اين سابقاً اشاره كرديم شايد بيشتر از يك موردى كه در تقيّه ائمّه (عليهما السّلام) اينجور نيستند كه نقل كنند كه موافق با عامّه بشود صد در صد.
يك چيزى مى‏گويم. اماميّت يعنى شيعه متّفق نشوند بر يك چيزى. شيعه متّفق بر چيزى نشوند كه شناخته بشوند. ولو يك حكمى را مى‏گويند كه بعضى‏اش موافق است در بعضى موارد با عامّه در بعضى موارد مخالف است. يا نه، اصل كلّيت مخالف با عامّه است و لكن حكم واقعى نيست. مع ذالك اينجور. صاحب حدائق قدس الله سرّه در مقدّمات حقايق يك مقدّمه‏اى دارد در رواياتى كه رعايتاً بر تقيه وارد شده است. آنجا مفصّل اين مسأله را بحث كرده است به واسطه تتبّع در اخبار. اگر كسى تتبّع بكند اخبار را، در مى‏يابد كه همينجور است. ائمّه (عليهما السّلام) در موارد تقيّه‏
اين جور نبود كه يك حكمى را بگويند كه مردم را به طرف آنها بكشد...يك چيزى مى‏گويند كه نه آنها مى‏گويند و نه مذهب امامى است. اين هم از آن موارد است. اين تفصير ما بين اينها.
بدان جهت اين روايات يا حمل بر تقيّه مى‏شود، جماعتى هم حمل بر استحباب كرده‏اند. گفته‏اند اين روايت كه مى‏گويد، ان ارفت مكانه تغسله و آن هم كه مى‏گويد و ان لم تعرف تغسله جميع، اين فغسل ظهور اطلاقى دارد. چون كه ترخيص در خلاف وارد نشده است، ظهور اطلاقى در لزوم دارد. و در اعتبار دارد. خوب وقتى كه آن اخبار ديگر فرمود، لا بأس، صريح در اين است كه غسل لازم نيست. و لا تغسل منه، لا بأس، لا يغسل من الثّوب و الجسد، صريح در ترخيص در ترك است. اين ترخيص را با اين امر پهلوى هم بگذاريم استحباب در مى‏آيد. يك چيزى را بگويم كه اينجا جايش است. ما در اين حمل بر استحباب‏ها، اينها را جمع عرفى مى‏دانيم كه اهل عرف اين كار را مى‏كنند و دعوا داريم كه اين جمع عرفى، فقط در موارد تكاليف است. در وضعيّات نيست. در احكام وضعيّه نيست. هر شارع فعلى را طلب كند كه مطلوبيّت نفسيه دارد مثل غسل جمعه. ظاهرش اين است كه غسل جمعه از واجبات نفسيه است. ولكن در ذيل روايتى است كه مى‏گويد تركش عيبى ندارد. حملش استحباب مى‏شود. چون كه در مقام تفهيم استحباب‏طلبى است كه ترخيص در ترك بدهد. اين مى‏شود استحباب نفسى. يا مثل رواياتى كه در عمره وارد است. عمره مفرده. آن شخصى كه مستطى به حج نيست. نمى‏تواند حج عطيان بكند. ولكن عمره مفرده را مى‏تواند عطيان بكند. بعضى از فقها ملتزم شده‏اند كه نه وجوب دارد. بايد عمره مفرده را عطيان كند. مستطى به حج كه نشده است. عمره را بايد عطيان كند. روايات هم دلالتش بر اين معنا عيب ندارد. دلالت تمام است. ولكن در مقابل وقتى كه روايتى وارد شد، گفت بر اينكه نه آنى كه واجب است بر مكلّف بر نائى حجّ تمتّع است بر آنهايى كه هست حجّ تمتّع واجب است كه نفى مى‏كند كه عمره مفرده وجوبى ندارد، جمع عرفى‏اش مى‏شود استحباب. چون عمره مفرده مستحب است بر آن كسى كه فرض بفرماييد حج را نمى‏تواند عطيان بكند. اين جمع عرفى عيبى ندارد. امّا در وضعيّات ما تا به حال اين را احراز نكرديم كه اين جمع عرفى باشد. اين اغسل در ما نحن فيه كه ان ارفت مكانه تغسله امر ارشادى است اين. ارشاد به تنجّس است. يعنى ارشاد به تنجّس هم نيست ابتلاعاً. عرض من را متوجّه باشيد چون كه محلّ ابتلاء ما در ابوابات آتيه خواهد شد. اين اغسله اوّلاً ارشاد است به مطعهّريّت. چون كه مطعهّريّت اين مكان، مكان محض يا مكان مطهره ثوب، غسلش است. چون كه مطعهّر بودن فرع تنجّس است. دلالت التزاميّه دلالت مى‏كند كه نجس شده است اين ثوب. نجس بودن ثوب فرض اين است كه مزى خودش نجس بوده باشد. چون كه شى‏ء طاهر، شى‏ء طاهر ديگر را نجس نمى‏كند. اين مرتكز عرفى نيست. ملازمه عادّى عرفى است. ما بين تنجّس طاهر به شيئى و نجاست خود آن شيئى كه اصابه از اين مى‏فهميم كه اين نجس است. اين امر، امر ارشادى است. اگر در ما نحن فيه آمد لا يغسل منه ثوب، آن هم ارشاد به طهارت است. يعنى احتياج به مطعهّر ندارد. ثوب نجس نشده است و مزى هم پاك است. اين دو تا مدلول روبه‏روى هم مى‏ايستند. نفى اثبات است. بدان جهت در اينجور احكام وضعيّه كه امر، امر ارشادى است، اگر يك قرينه خارجى داشته باشيم، حمل بر استحباب مى‏كنيم. ما نمى‏گوييم محال است. مى‏گوييم،...عرفى نيست دو تا. دو تا را هم كه پهلوى هم بگذاريم عرف جمع كند ما بينهما، قرينه خارجى باشد عيب ندارد. امّا اين جمع عرفى را ما احراز نكرديم.
در موادى كه وجوب موافق با عام است و ما آن وجوب را بايد ملتزم نشويم چون كه معارض دارد و دليل داريم كه مخالف با عامّه واجب نيست امر دائر است كه در آن موارد امر را حمل بر استحباب بكنيم كه همينجور ترخيص بشود. يا اصلاً طرح بكنيم. چون كه مخالف با عامّه بايد طرح بشود. بدان جهت در اين موارد ما فتوى به استحباب نمى‏دهيم كه مزى را شستن از لباس مستحب است، يا وضو را اعاده كردن در موارد خروج مزى كه فتوى داده‏اند فقهاى ديگر كه‏
مسلكشان اين است چونكه وجوب نيست حمل بر استحباب مى‏شود. بعد از خروج مزى اعاده وضو مستحب است، اينها را ما نمى‏توانيم فتوى بدهيم. يكى هم از آن موارد اين است. پس گذشتيم اين را. در ما نحن فيه مزى و كلّ شى‏ءٍ من الرّطوبات كه خارج مى‏شود من القبل او الدّبور اينها محكوم به طهارت هستند. ربّما يك رطوبتى از قبل مرئه خارج مى‏شود كه اين مختص به او است ديگر در مردها نمى‏شود. آن را از كجا بگوييم پاك است؟ چون كه ان سائل من ذكرك ديگر او را نمى‏گيرد. از كجا بگوييم اين را، فرض مى‏كنم به او هم صحيحه ابراهيم ابن ابى محمود دلالت مى‏كند كه رطوباتى كه از قبل زن خارج مى‏شود كه غير المنى است و غير البول است ساير رطوبات محكوم به طهارت است. جلد دوّم باب 55 از ابوب النّجاسات كه آنروز اين روايات را خوانديم. محمّد بن الحسن به اسناده عن احمد ابن محمّد و احمد ابن محمّد ابن عيسى باشد يا خالد عيبى ندارد عن ابراهيم ابن ابى محمود كه از اجلّا است و از اصحاب امام رضا (ع) است، قال، سألت ابا الحسن رضا (ع)، ان المرئة وليها قميصها. او را مى‏چسبد به بدنش، قميصش. او ازارها يصيبه بلل الفرج. بللى كه از فرج خارج مى‏شود به او اصابت مى‏كند. و هى جنبٌ خودش هم جنب است و تصلّى فيه در آن ثوب همينجور نماز بخواند؟ قال، زغتسلت صلّت فيهما وقتى كه غسل كرد در آن قميص و ازار مى‏تواند نماز بخواند اين معلوم مى‏شود كه چونكه منى كه خارج مى‏شود از او منى مرد بوده باشد نجس است. منى خودش هم كه نجس است. اين كه نمى‏داند. يا مى‏داند كه منى نيست يا احتمال مى‏دهد كه منى نبوده باشد. على كلّ تقدير محكوم به طهارت است. مال منى داده بشود كلّ شى‏ءٍ طاهر است. استسحاب عدم خروج منى است.
وامّا اگر بلل ديگر بوده باشد، و مى‏داند كه منى نيست او محكوم به طهارت است. على كلّ تقديرٍ. اين روايت دلالت مى‏كند كه رطوباتى كه از قبل مرئه خارج مى‏شود اينها محكوم به طهارت هستند. هذا تمام كلام در مقام، پس ملخّص اين است، غير از آنى كه خارج مى‏شود از مرد و زن غير از بول و غايط و غير از منى و دم تمام رطوبات ديگر محكوم به طهارت است به همان تفصيلى كه در جاى خودش مى‏آيد بعد از استبراء باشد اينها كه در روايت هم ذكر شد. آنوقت مى‏رسيم كلام واقع مى‏شود در نجاست الميته كه در عروه اينجور عنوان مى‏كند كه چهارمين عين نجس از اعيان نجسه ميته است. ميته انسان و ميته كلّ حيوانى كه ذى الدّم است. صاحب دم است. سواء كان مأكول اللحم بوده باشد آن حيوان يا غير مأكول اللحم بوده باشد، هيچ فرقى نمى‏كند. ميته محكوم به نجاست است. و بعد انشاءالله واضح خواهد شد ما كه مى‏گوييم ميته نجس است، مراد در اينجا ما هتف انفه نيست. مراد از ميته مقابل مزكّى است. آن حيوانى كه بميرد و موتش مستند به غير تزكيه است يا حيوانى كه بميرد بلا تزكيةٍ على خلاف معناى در ميته كه اين محكوم به نجاست و از اعيان نجسه است. دعواى اجماع خيلى است. هم محقّق دعواى اجماع كرده است و هم علّامه كرده است. هم شهيد كرده است. ديگران ادّعاى اجماع كرده‏اند. به طورى دعواى اجماع است كه بعضى‏ها از منقول به محصّل رفته‏اند كه انسان خودش هم مى‏تواند تحصيل اجماع بكند. منقولاً و محصلاً. آنقدر ادّعاى اجماع كرده‏اند بلكه در آن معتبر و منتهى اينجور است كه اين مذهب علماى اسلام است نجاست ميته. ربطى به اماميّه ندارد. اجماع علماى اسلام است. آنقدر ادّعاى اجماع كرده‏اند كه صاحب معالم اينجور فرموده است، كه آن معالم اوّل فكر بوده و حصولش را جدا كرده‏اند. در آن فقه‏اش كه ما نداريم و شما را نمى‏دانم آنجا دارد در ميته كه عمده دليل در نجاست ميته على الاطلاق، اطلاقى كه ما گفتيم عمده دليل اجماع است.
وامّا النّصوص. نصوصى كه هست نمى‏تواند اثبات كند كه نجاست اين ميته مطلقه را. دو تا روايت را ذكر كرده است. گفته است اينها سند ندارند. و روايات ديگرى هم گفته‏اند. گفته‏اند اينها حكم خاص است. رواياتى است كه در موت فاره است. كه فاره در آب مرده است، در سمن مرده است، در زيت مرده است، اينها مختص حكم خاص است. حكم عام استفاده نمى‏شود.
نوبت رسيده است به صاحب مدارك قدس الله سرّه. ايشان با صاحب معالم كه نصوص نمى‏تواند نجاست ميته را على الاطلاق اثبات كند، آن ميته‏اى كه من كلّ حيوان ذى النفس با او همراهى كرده است كه نصوص نمى‏تواند نجاست ميته را اثبات كند. ايشان در اجماع هم گفته است. اعتماد به اجماع مشكل است. صاحب مدارك در اجماعش هم خدشه كرده است. اين خدشه در اجماع چيست؟ فرموده است، خدشه در اجماع به جهت اين است كه صدوق عليه الرّحمه در آن من لا يهجل الفقيه در اوايلش روايتى را نقل كرده است. كه آن روايتى كه هست دلالت مى‏كند بر اينكه ميته‏اى كه هست پاك است. نجس نيست. ميته ولو مانعيّت دارد در صلاة و نمى‏شود با آن ميته‏اى كه هست نماز خواند. ولكن نجاستى ندارد. اين روايت را نقل كرده است. جلد دوّم باب 34 از ابواب النّجاسات روايت 5 است. در آن روايت اينجور دارد، محمّد ابن على ابن حسين كه صدوق است. قال، سأل الصّادق (ع) نقل مى‏كند. ان جلود الميته رجح الفيه اللّبن و الماء و السّمن. از جلود ميته ظرف درست مى‏كنند و در آن شير و ماست مى‏گذارند. آب مى‏گذارند. روغن مى‏گذارند. ما ترافى يابن رسول الله؟ چه حكمى مى‏بينى در اين كار؟ فقال، لا بأس بانتج افعن تجعل ما شى‏ء. هر چه مى‏خواهى قرار بده. من ماءٍ او لبنٍ او سمنٍ و تتوض‏ء منه و تشرب. وضو هم بگير و از آن بخور. ولى لا تصلّ فيها در اين جلود ميته نماز نخوان. صدوق اين روايت را در اوائل فقيه ذكر كرده است. صاحب مدارك حرفش اين است. مى‏گويد، اين صدوق در اوّل خطبه‏اى كه براى فقيه ذكر كرده است، آنجا اينجور گفته است و من هم عرض مى‏كنم كه مراجعه بفرماييد. صدوق فرموده است در اين كتاب من لا يجهل الفقيه، قصدم اين نيست آنى را كه مصنّفه مى‏كنند، من هم با اين كتاب من لا يجهل الفقيه همه آن كار را بكنم و در اين كتاب جميع رواياتى را كه اصحاب نقل مى‏كنند، در اين كتاب نقل مى‏كنم. تهذيب اينجور كرده است. من آنكار را نمى‏كنم. بلكه لمقصود در اين كتاب الاّ آن روايتى را كه من به مضمونش فتوى مى‏دهم و او را حجّت بين خود و بين خداى خود مى‏دانم. اين عين عبارتش است كه الاّ آن روايتى را كه او را حجّت مى‏دانم. به او فتوى مى‏دهم و حجّيت بين خود و بين خداى خود مى‏دانم. آنوقت صدوق بعد از اين خطبه در اين فقهايى كه طبع جديد هستند، يكى دو صفحه بعد اين روايت را نقل مى‏كند صاحب مدارك مى‏گويد اين خطبه‏اى كه اين حرف را گفته است، ملزم به اين روايت مرسله بكنيد، صدوق به اين روايت مرسله فتوى داده است. وقتى كه مثل صدوق به اين روايت فتوى داد و ميته را طاهر دانست چه جور در مسأله اجماع تمام مى‏شود؟ در اين مسأله ديگر اجماع تمام نمى‏شود. اين حرفى است كه صاحب مدارك گفته است، صورت قشنگى است. روى اين حرف ما در بحث ميته در دو جهت بحث مى‏كنيم در اين مقام.
جهت اولى اين است كه، آيا اين حرف صحيح است؟ كه ما رواياتى را نداريم كه نجاست ميته ثابت بشود كما اينكه صاحب معالم و صاحب مدارك مى‏گويد...يا اينكه رواياتى داريم. آنجور نيست كه آنها فرموده‏اند. ولو فرموده هم باشند، اشتباه فرموده‏اند. رواياتى داريم. من حيث السّند تمام و من حيث الدّلاله هم تمام. اين يك جهتى است كه بحث مى‏كنيم. جهت دوّم اين است كه صاحب مدارك اين خلاف را به صدوق نسبت داده است. آيا راستى صدوق اين روايتى را كه ذكر كرده است، با آن حرفى كه در مقدّمه گفته است ما اين حرفى كه صاحب مدارك گفته است استفاده مى‏كنيم يا نه؟ در اين مقام ثانى در مطلق رواياتى كه رحم الله يحصل الفقيه است بحث مى‏كنيم. مطلق رواياتى را كه به نظر ما و به حسب نقدى كه به ما كرده است تمام نيست مثل اين روايتى كه مرسله نقل كرده است. با اين روايات ما بايد چه معامله‏اى بكنيم؟ با وجود اينكه خودش مى‏گويد من روايات اين كتاب را از كتب مشهوره معمولٌ لها عند الاصحاب مثل كتاب حريض السّجستارى و غير ذالك كتاب را كه مى‏شمارد مى‏گويد از آنها نقل مى‏كنم. چون كه بعضى از اصحاب اخباريين اين كلام صدوق را مستمسك گرفته‏اند. گفته‏اند تمام رواياتى كه در فقيه است، اينها قطعى الصّدور هستند. اينها احتياج به سند نمى‏خواهند. شما خودتان درآورديد كه اين سندش موثّق است، آن صحيح است،
آن حسنه است. اينها بدعت در دين است. تمام اين بدعه‏اى است كه علّامه تحصيل كرده است. بدع را. تمام اين روايات مقطوع الصّدور است. چند دليل گفتم صورتاً دليل است. يكى از اينها همين حرفى است كه صدوق در ما نحن فيه در خطبه كتاب فرموده است. بدان جهت ما ابتداعاً مقام اوّل كه روايات مقام را صاف كنيم. نجاست ميته صاف بشود. بعد برسيم در او بحث بكنيم. مى‏گوييم از رواياتى كه در مقام نقل شده است من باب تبرّك و تيمّم يكى را مى‏گويم بقيه‏اش بماند.
يكى از آن روايات آن رواياتى است كه در تنجّس ماء الكثير به واسطه اين ميته‏اى كه در آب هست، و آب متغيّر بشود. ميته‏اى كه در آب كثير افتاده است و آب را تغيير داده است، يكى از اينها اين دسته روايات هستند. از اينها يكى موثّقه سماعه است. موثّقه سماعه در باب 3 از ابواب ماء المطلق جلد اوّل است. آنجا اينجور دارد از روايت 6، و به اسناد شيخ عن حسين ابن سعيد عن عثمان ابن عيسى كه عثمان ابن عيسى را توصيف كرده است شيخ در...عن سماعه عن ابى عبد الله (ع)،قال سألته عن الرّجل يمرّ بالماء مرور مى‏كند به ماء و فيه دابّةٌ ميتةٌ قدمٌ انت...آنجا دابّه‏اى است كه متعفّن شده است. قال، اذا كان نطنه غالب الماء آب را تغيير بدهد نطن آن ميته فلا توض‏ء و لا تشرب نه وضو بگير و نه بياشام. لا توض‏ء و لا تشرب كما اينكه عرض كرديم، اين ارشاد به اين است كه وضو تكليفاً جايز نيست. وضو صحيح نيست و وضو همان وقتى صحيح نمى‏شود كه آب نجس بشود. آب هم آن وقتى نجس مى‏شود كه آن ميته‏اى كه افتاده است، منجّس بوده باشد. چون كه بو داشتن يا نداشتن را راجع به تنجّس الماء است. در ميته تداخلى ندارد. احتمال اينكه اين ميته بو گرفته و نجس باشد، اين احتمال نيست. اين اذا كان نطنه غالب الماء، اين به واسطه تنجّس ماء است كه اگر غلبه بر آب بكند، آب نجس مى‏شود. اگر غلبه هم نكند، اين ميته‏اش نجس است. در نجاست ميته بو داشتن يا نداشتن مدخليّتى ندارد. فقط اشكالى كه اين روايت دارد، فقط از حيث توسعه است كه غير از ماء مات هتف انفه نمى‏گيرد آن را كه تزكيه غير شرعى شده است. اين ميته است. او هم نجس است. اين خدشه‏اى كه دارد كسى بگويد، كه نه دابّه‏اى كه در آنجا است ميته است، اين ظاهرش همان دابّه‏اى است كه خودش مرده است. ديگر از طاقت افتاده و مرده است و در آب افتاده است. و الاّ ذبحش كنند و بيندازند اين هم مى‏شود. چون كه مستحب است حيوانى مثل خر، يا مثل اسب از كار مى‏افتد در بعضى بلاد همين جور در بيابان رها مى‏كنند. و از گرسنگى مى‏ميرد. چون قادر نيست به راه رفتن، علف هم آنجا نيست. آب هم آنجا نيست مى‏ميرد. نهى شده است از اين معنا كه بكشيد، ذبحش كنيد. آن هم ممكن است ذبح نكنند دابّه را و بيفتد در آب و لكن ممكن كسى خدشه بكند كه اين اطلاق اينجورى ندارد. و لكن اين ميته‏اى را شامل مى‏شود كه دابّه يا مطلق على الارض است كه سابقاً گفتيم در بعضى روايت هم به اين معنا استعمال شده بود. يا مراد دابّه همان است و اينها است فرض كنيد احتمال نيست كه اسب ميته‏اش نجس بوده باشد. غير ميته‏اش نجس نبوده باشد. اين احتمال فرضى نيست. الاغ و اينها نجس بوده باشد يا مثلاً گاو نجس نبوده باشد. احتمال فرضى نيست. اين روايت را ملاحظه بفرماييد. اين را كه خواندم براى اينكه روايتى پيدا كنيم كه مدلولش اوسع از اين بوده باشد. غير مزكّى را بگيرد. كه حتم دارى تزكيه شرعى نشده است، او را هم بگيرد.