جلسه 24

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 24 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
مرحوم سيد در عروه مى‏فرمايد براى اين كه در مسئله شانزده اذا شك فى التغير و عظمه او فى كونه بالمجاورت او بالملاقات او كونه بنجاست بطاهر لم يحكم من نجاسه. اگر شك كرديم كه آب تغير پيدا كرده است بواسطه وقوع نجاست در او، يا اصل تغير ندارد آب. اين يك فرض كه آب شك داريم اصلا تغير دارد يا ندارد؟ به واسطه وقوع نجاسه. فرض دومى اين است مى‏دانيم آب بواسطه نجاست تغير پيدا كرده است ولكن نمى‏دانيم اين تغير به جهت اين است كه نجس توش افتاده است توى آب ملاقات با آب كرده است بواسطه افتادن در آب اين ميته آب متغير شده است او كونه بالمجاوره. يا اين كه ميته خارج الماء است و اون ميته‏اى كه خارج الماء است او تغيير داده است اين آب را چون كه نزديك به آب است. يا مى‏دانيم نجسى كه تو آب افتاده است او تغيير داده است وليكن نه به تنهايى احتمال مى‏دهيم اين تغيرى كه حاصل شده است بواسطه طاهر بوده است، مثلا فرض بكنيد رنگى تو آب افتاده است. ولكن اين تغير مال اون رنگى است كه طاهر است، رنگ آب را مثلا تغيير داده است. آب محكوم به نجاست نمى‏شود، يعنى حكم به طهارتش مى‏شود.
در فرض اول كه شك است كه اصل آب تغير پيدا كرده است يا متغير نشده است حكم واضح است براى اين كه اين آب سابقا متغير به نجاسه نبود الان هم احتمال مى‏ديم آب همين جور بوده باشد، تغيرى در او نبوده باشد، سابقا كه نجسى ملاقات نكرده بود با نجسى و تغيرى در او نبود الان هم همان سابقه در او محفوظ بشود، خوب استسحاب مى‏كنيم حالت سابقه را. مى‏گوييم اين آب سابقا كه ملاقات با نجس نكرده بود و تغيرى در او نبود در صورتى كه كر بوده باشد، تغير به نجاسه كر را نجس مى‏كند يا ساير ملتزم را. استسحاب مى‏كنيم همان عدم وقوع و عدم تغير سابقى، و اين استسحاب هم استسحابى كه هست مفاد كانى ناقصه است. اين آب خارجى سابقا ملاقات با نجس نداشت، بود خودش ملاقات با نجس نداشت و تغير نداشت الان كما كان، الان هم كما كان است. اين مفاد مفاد ليس ناقصه است و حالت سابق هم موجود است، استسحاب مى‏شود. ما عرض كرديم اگر يادتون بوده باشد، اونى كه مستفاد مى‏شود از ادله، ادله‏اى كه گذشت از ماء، گفتيم از ادله استفاده مى‏شود مائى كه ماء معتصم است، يعنى كر است يا متصل به ماده است كه مثل جارى، بئر يا مثل ماء المطر، شارع حكم كرده است و هكذا ماء قليل، ماء قليل هم گفتيم همين جور است، محكوم به طهارت است. شارع حكم كرده است به طهارت الماء و به طهارت ماء المعتصم، اين در ماء معتصم كه يكيش هم كر است صورت واحدين استثنا شده است و اون صورت واحدين اين است كه نجسى واقع بشود به آب و آب را تغيير بدهد. آب معتصم را تغيير بدهد در احد اوصاف ثلاثه. يا ماء متغير بشود، لسان ادله مختلف بود. ماء متغير بشود بواسطه نجاستى كه اون نجاست در آب است، به آب افتاده است. موضوع تنجس الماء، ماء معتصم و ماء كر تغير ماء است به اون نجاستى كه به او واقع شده است يا اون تغييرى را كه نجاست به وقوع فى الماء در ماء مى‏دهد و در روايات ديگر كه عنوان غلبه ذكر شده بود كه اگر در اون، بر آب غالب شد، آب پاك است كه در اون صحيحه، در حديث بود كه كلما غلب الماء على ريح الجيفه فتوضع من الماء و شرب گفتيم مراد از ماء عدم تغير الماء است. غلبه معناش اينه و عدم غلبت الماء فى عن غلبت النجاسه، معناش تغير الماء است. چون كه در ذيل اون روايت مباركه اينجور داشت كه فاذا تغير الماء بعد از اين كه فرموده بود كلما غلب الماء الجيفه فتوضع من الماء و الشرب. ذيلش‏
فرموده بود فاذا تغير الماء. پس معلوم مى‏شود كه غلبت الماء عدم تغير ريح است.
پس اونى كه حكم شده بود به نجاست اون آب كرى بود و اون آب معتصمى بود كه متغير بشود و نجاست واقع فيه او را تغيير بدهد يا آب متغير بشود. لسان مختلف است. اينجا در اين روايت مباركه تغير ماء است. و اذا تغير الماء يعنى اون جيفه‏اى كه در ماء است اون وقت محكوم به نجاست مى‏شود.
خوب اين آب حالت سابقه‏اش اين بود كه تغير به نجاسه نداشت. يا نجاست واقع در او، او را تغيير نداده بود، حالت سابقه ليسه ناقصه است. بله، يا تعبير به كان ناقصه بكنيد عيبى ندارد. استسحاب او را مى‏كنيم موضوع نجاست منتقى مى‏شود. اين صورتش صاف است.
اما فرض ثانى، فرض ثانى اين است كه در آب تغيرى هست فى الوجدان. و اين تغير به واسطه نجاست است ولكن احتمال مى‏دهيم كه اين تغير بواسطه وقوع نجاست كه بلا ملاقات است، ملاقات با آب نجس است، اون نجسى كه فى الواقع در آب است اون تغيير داده آب را، قهرا مى‏شه نجس. يا اين كه نه اين تغير ماء بالنجاسه فى المجاوره است. چون كه نزديك است به آب، آب را تغيير داده است. در اين صورت لم يتطم النجاسه. چرا لم يتطم النجاسه؟ باز استسحاب مى‏كنيم مى‏گوييم كه اين آب، موضوع نجاست اين بود كه آب متغير بشود به نجاستى كه واقع فيه است. توجه كرديد يا فرض بفرماييد نجاست واقع فيه، او را تغيير بدهد. نجاستى كه واقع در اوست. خوب در ما نحن فيه فرض بفرماييد استسحاب مى‏كنيم باز همان جهت را. مى‏گيم اين آبى كه هست، اين آب يك وقتى بود به اون نجسى كه واقع فيه است متغير نشده بود، حتى اون صورتى كه نجس هم توش بوده باشد، ولكن احتمال مى‏دهيم اون تغيير نداده است، اون مجاورت، اون نجسى كه در مجاورت است او تغيير داده است. چون كه نجس وقتى كه به آب افتاد به مجرد وقوع در آب كه تغيير نمى‏دهد بايد بماند تو آب خودش توجه كرديد، منتشر بشود. اون اجزاء صغارش يا چيز ديگرى منتشر در آب بشود كه آب يا گفتيم سابقا كه ممكن است نه انتشارى هم نباشد. بالاخره زمانى طول مى‏كشد كه آب خودش منفعل بشود، متأثر بشود و بو بردارد. حدوث بشود در او.
يك وقتى بود كه اين آب تغير نشده بود به نجسى كه واقع فيه است. الان نمى‏دانم به اون نجس متغير شده يا نه؟ استسحاب مى‏گه نشده است. يا فرض بفرماييد احتمال مى‏دهيم كه ديگه صورتى كه، احتمال مى‏ديم اصلا نجس توى آب نباشد. فقط اون در مجاورت باشد او تغيير داده باشد. مثلا شب تاريك است يا فرض بفرماييد روز است ولكن اون نجس را برداشتند، اگر تو آب هم بود برداشته‏اند، نزديك آب هم بود برداشته‏اند. و لكن شك داريم كه توى آب بود و تغيير داده بود يا در مجاورت بود تغيير داده بود اين آب را. در اينصورت هم باز همان استسحاب جارى ميشود، استسحاب مى‏كنيم كه اين آب يك وقتى متغير نشده بود به نجاستى كه تويش افتاده است، الان هم احتمال مى‏دهيم و ميگيم تغير بالنجاسه كه تويش افتاده است، متغير نشده باشد. اينجا بود كه گفتيم ممكن است كسى اين توهم را بكند و بگويد بر اينكه در ما نحن فيه تغير در آب محرز است كه اين تغير در آب هست. و اصل اين است كه توى اين آب نجس نيفتاده بود كه اين را تغيير بدهد. در جايى كه احتمال ميدهيم كه اصلا نجس نيفتاده. استسحاب بكنيم بر اينكه توى اين آب نجس نيفتاده تا اين را تغيير بدهد، اين اثبات اين معنى را نمى‏كند كه اين تغير بالنجاسه نيست، تغير فعلى محسوس. اين تغير نجسى كه مغير اين آب بوده باشد توى اين آب نيفتاده است و اين آب بواسطه نجاست تغير پيدا نكرده است (كه مفاد ليسه تامه ميشود) كه نجس توى اين آب نيفتاده است، نجس مغير. و يا فرض بفرمائيد آن تغيرى كه بالنجاسة بالماء باشد اين تغير حادث نشده در اين آب.
اين معنى اثبات نمى‏كند كه اين تغير موجود كه مخصوص است فعلا حس مى‏كنيم، اين مستند بالنجاسه نيست، مستند بالنجاسه نيست. اين تغير شخصى كه در خارج در آب موجود است اين احراز نميشود كه اين تغير محرز بالنجاسة واقعه نيست. ما بايد كانه اعتراض بكنيم بر اين تغير. مستند به فرض بفرمائيد بالنجاسة واقعه نيست. و اگر شما بگوئيد كه اين تغير يك زمانى در اين آب نبود بالنجاسه، يعنى تغيرى در اين آب بالنجاسه نبود، الان هم تغير بالنجاسه نيست، اين معنى اين تغير
را اثبات نمى‏كند كه اين تغير خارجى كه هست بالفعل، اين بواسطه بالنجاسه نيست. مگر اينكه بنحوى استسحاب ازلى. بگوئيم اين تغير يك وقتى مستند بالورود النجاسة فى الآب نبود. كى؟ آن وقتى كه خود تغير نبود. آنوقتى كه اصلا خود تغير نبود مستند بالنجاسة واقعة فى الماء، آنهم نبود. الان كه تغير موجود است در آب، نمى‏گوئيم استنادش به آن وقوع بالنجاسة فى الآب، آن عدم استناد سابقى، احتمال ميدهيم كماكان باقى باشد. اين استسحاب هم استسحاب عدم ازلى ميشود و استسحاب عدم ازلى اعتبارى ندارد. ممكن است اينجور توهمى بشود. ولكن اين وهم هم و اين توهم هم درست نيست. چرا؟ براى اينكه عرض كرديم ما حاجتى نداريم كه اثبات بكنيم كه اين تغير بالمجاوره است. اين را نمى‏خواهيم اثبات بكنيم. آنى كه موضوع نجاست است او را مى‏خواهيم به اصل نفى كنيم. موضوع نجاست را به اصل مى‏توانيم نفى بكنيم. استسحاب در... ازليه عيبى ندارد. مى‏گوئيم در اين آب يك وقتى تغيرى كه مستند بالنجاسه است نبود. آنوقتى كه وقوع نجاست هم نبود، زمانى وقوع نجاست هم نبود ديگر. الان نميدانم يك زمانى در اين آبى كه هست تغير بالوقوع النجاسه نبود. الان نمى‏دانم اين آب متغير بالنجاسة واقعة فيه هست يا نه؟ استسحاب ميگه كماكان. اين استسحاب اولا عدم ازلى نيست. بعله، حالت سابقه دارد. اين آب يك وقتى در او تغيرى كه مستند است بالنجاسة الواقعة فيه، نبود. الان هم احتمال ميدهم در اين تغيرى كه مستند بالنجاسة الواقعة فيه نباشد. بدان جهت موضوع نجاست منتفى ميشود. شما مى‏گوئيد كه اين تغير را اثبات نمى‏كند كه مستند بالنجاسه نيست، اين تغير خارجى را. ميگيم استسحاب عدم ازلى عيبى ندارد. اين تغير يك وقتى مستند بوقوع النجاسه نبود. آن وقتى كه فرض بفرمائيد، توجه كرديد، اين تغير هم نبود. الان نميدانم كه تغير كه هست آن استناد بالنجاسه هست در او يا اين تغير مستند بالنجاسه باز نيست. استناد بالنجاسه ندارد. خوب مى‏گويم اين تغير ما مستند بالنجاسه نيست. توجه كرديد؟ آنوقتى كه تغير نبود، استناد بالنجاسه‏اش هم نبود. استناد بالنجاستش هم نبود چون تغير نبود. الان كه اين تغير هست احتمال مى‏دهم آن استناد در آن حالت اوليه باقى مانده باشد، چونكه اين مستند بالمجاورة است نه مستند بالواقعة فيه. خوب استسحاب در اعدام ازليه عيبى ندارد، گفتيم مانعى ندارد. ادله استسحاب مى‏گيرد. بحثش هم در استسحاب عدم ازلى گذشت.
ثم على تدبير التنزل، اگر اين استسحاب فرض بفرمائيد جارى نشود و نتوانيم ما اثبات بكنيم كه اين تغير مستند بالنجاسه نيست، يعنى اين را نفى نتوانيم بكنيم، با وجود اينكه مى‏توانيم بكنيم، و استسحاب بالنجاسة عدم الواقعة فيه هم فايده‏اى نداشته باشد كه گفتيم از قواعد ناقصه است، آنهم فايده‏اى نداشته باشد نوبت به قاعده طهارت ميرسد. خوب شك مى‏كنيم اين آبى كه فعلا تغير دارد، نمى‏دانيم بالمجاورة است يا بالنجاسة الواقعة فيه است، نميدانيم پاك است يا نجس. الماء كله طاهر حتى تعلم قزر، مى‏گيرد. ما بايد موضوع نجاست را احراز بكنيم كه در اين آب تغيرى هست كه مستند بالنجاسة واقعة فيه است. اين را كه نمى‏توانيم احراز بكنيم. ما گفتيم نفى مى‏توانيم بكنيم. خوب اگر نفى هم نتوانستيم بواسطه استسحاب بكنيم، خوب نميشه موضوع نجاست را كه اثبات كرد. حالت سابقه ندارد. بدان جهت وجوب قاعده طهارت ميشود و قاعده طهارت حكم ميشود كه اين آب پاك است.... پاك ميشود بالنجاسة بماء.
و از اينجا معلوم شد آنجايى كه تغير در آب است ولكن احتمال ميدهيم كه اين تغير طاهرى بوده باشد مثلا رنگى ريخته شده است، رنگ طاهرى ريخته شده است به اين آب، يا رنگ نجسى، فرقى نمى‏كند، چونكه گفتيم متنجسى كه هست باوصاف متنجس آب كثير متغير بشود كه نجس نميشود. رنگى متنجس بود، ريخته شده است توى اين آب، اين آب رنگش تغيير پيدا كرده است. اين احتمال را ميدهيم. خوب در ما نحن فيه استسحاب مى‏كنيم يك وقتى توى اين آبى كه هست فرض بفرمائيد نجاستى كه مغير بوده باشد يا آب به اين متغير بوده باشد، يك وقتى اين نجاست توى اين آب نيفتاده بود و آب هم تغيرى پيدا نكرده بود. بواسطه او الان هم كذلك، الان هم همينجور است. استسحاب مى‏كنيم اين معنى را. مثل فرض اول. فرقى نمى‏كند. بعله. احتمال ميدهيم اصلا توى اين آب نجس نيفتاده است و اين تغيرى كه هست بواسطه افتادن نجس نبوده است، رنگ بوده‏
است. ما موضوع نجاست را نفى مى‏كنيم و اثبات مى‏كنيم بر اينكه اين آب موضوع نجاست ندارد. پس نجاست ندارد. احراز اينكه سبق طاهر اين را تغيير داده يا سبق رنگ متنجس اين را تغيير داده، اينكه لزومى ندارد، ماخوذ در موضوع نيست. علاوه بر اينها كه اگر از اين استسحاب هم غمض العين بشود باز قاعده طهارت كه شك داريم در مجراى اين ماء و در نجاست اين ماء، بدان جهت در ما نحن فيه حكم ميشود به طهارت و قاعده طهارت.
از اينجا معلوم شد كه حكم در مسئله هيفده چيست كه مى‏فرمايد اذا وقع فى الماء دم و شى‏ء طاهر احمر، فحمل بالمجموع لم يحمل النجاسه. توى آب هم خون ريخته، هم رنگ ريخته. در ما نحن فيه در مجموع تغيير حاصل شده، حكم به نجاست نميشود. در ما ذكر معلوم شد كه موضوع نجاست اين است كه آن نجس كه واقع شده ماء است، او آب را تغيير بدهد. يا آب به او متغير بشود. يا در ما نحن فيه به آن دم متغير نشده است، به دم و رنگ طاهر، از يك طرف حوض يك مقدارى خون آمد توى حوض، از يك طرفى هم رنگ طاهر آمد. ريخت توى اين حوض، حوض رنگش متغير شد. بنحوى كه اگر خون تنها بود هيچ تغييرى پيدا نميكرد، مستهلك ميشد و هيچ رنگى هم پيدا نمى‏كرد. اين بالمجموع متغير شده است. از اينطرف و آنطرف كه گفتم، من باب مثال بود، از يك طرف هر دو بيايند، با هم هم بيايند اينجور است، مخلوط به هم هم كه باشند، دم و رنگ وارد آب بشود و آب را تغيير بدهند، آب نجس نميشود. چونكه سابق هم گفتيم بايد آب كر و معتصم به اوصاف آن نجاسه متغير بشود نه باوصاف متنجس. اگر خون با رنگ هر دو مخلوط است، آن رنگ متنجس است، و آب تغيير پيدا بكند و مثلا رنگش، لونش، بواسطه اين دم و هكذلك، اين حكم به نجاستش نميشود. چونكه اين تغير بواسطه آن نجسى كه واقع فى الماء است، بواسطه او نيست. بواسطه او و بواسطه رنگ است. و اين موضوع نجاستى است.
بعد ايشان مى‏فرمايد، خدا رحمتش بفرمايد، مى‏فرمايد مائى كه در احد اوصاف ثلاثه‏اش به واسطه نجاست واقعة فيه تغيرى حاصل شد، آن آبى كه گفتيم بنا بر ادله متقدمه حكم به نجاستش ميشود. اگر آمديم اين تغير فى نفسه از اين آب ظاهر شد. اين تغير از اين آب بنفسه زايل شد. در اينصورت جاى تامل در اين معنى نيست كه اگر اين تغير بنفسه زايل شد، بدون اينكه متصل بشود به معتصمى، اين باعث نمى‏شود كه اين آب كه متنجس بود، پاك بشود. زوال بنفسه آب را پاك نمى‏كند. اين معنى در ناحيه ماء قليل اتفاقى است. اگر ماء قليلى متنجس بود و تغيرى داشت بواسطه، تغير مستند بالنجس، آن تغير را داشت، آن تغير از بين رفت، بعله توجه كرديد، آب قليل پاك نميشود. اين جاى كلام نيست. چرا؟ چون كه در حدوث آب قليل تغير اعتبارى نداشت. به مجرد اين كه نجس ملاقات با آب قليل بكند نجس مى‏شد. بله، چه تغيير بدهد آب قليل و چه تغيير ندهد. بدون جهت اگر بعد تغييرش من قبل نفس شد، هيچ جاى توهم نيست كه اين آب قليل پاك شده باشد. تغيير اصلا در حدوث نجاست اصلا مدخليتى نداشت. تا ارتفاعش نجاست را از بين ببرد. موضوع نجاست، ملاقات با نجس و اين آب قليل ملاقات با نجس كرده است. اين مسئله در ناحيه ماء قليل اتفاقى است كه زوار تغير از او من قبل نفسه توجه كرديد، آب را پاك نمى‏كند.
ولكن در معتصم مشهور بود، ملتزم بر اين هستند كه اگر آب كرى بوده باشد، متغير يا اين كه آب جارى متغيرى بوده باشد يا اين تغير يا ماء بئر متغير بوده باشد و اين تغير من قبل نفسه زايل بشود در اين صورت آب بله فرض كنيد در نجاستش باقى مى‏ماند. فرض مطابق با واقع كما عليه المشهور.
در كلمات استدلال كرده‏اند به بقا تنجس، در قبال زوال تغير من قبل نفسه، و استدلال كرده‏اند به استسحاب كه گفته‏اند اون وقتى كه اين تغيير زايل نشده بود يقينا اين آب نجس بود و بعد از اين كه اين تغير زايل شد شك داريم كه اين نجاست باقى است يا نه؟ همان استسحاب به نجاست سابقى لا تنفذ اليقين بالشك مقتضاش اين است كه بلى اين نجاست سابقى باقى است. ولكن مى‏دانيد كه اين استسحاب، استسحاب در شبهات حكميه است. چون كه استسحاب در شبهات حكميه از كرات ذكرنا. كه نظير اين استسحاب در شبهات حكميه اعتبارى ندارد براى آنكه مبتلا به معارض است. چون كه نجاست حكم جعلى اعتبارى است نمى‏دانيم شارع اين نجاستى را كه اعتبار كرده است بر آب معتصمى كه متغير شده است فى النجاست‏
واقعه اين نجاست، نجاست معتبره اوسع است، جعلش وسيع است حتى حال زوال تغيره مالا... اين نجاست را اعتبار كرده است يا نجاست را مادام مكانى متغيرا اعتبار كرده است. چون كه تغير در اين سه نجاست، حدوث تغير دخيل است.
شارع اعتبار كرده است در بقايش هم دخيل است تغير. خوب چه جور استسحاب ميگويد آن نجاست قبل از تغير كه يقين داشتيم... از اينطرف هم مى‏گويد آن عدم جعل نجاست كه نه در حال تغير جعل نجاست شده بود يك زمان، نه در حال بعد از تغير. آنوقتى كه جعل شريعت هنوز نشده بود. آن عدم جعل را من يقين دارم كه يك زمانى بود نه براى آب كثيف نه نسبت به حال تغير نجاسة واقعة الفيه نه آن نجاست جعل شده بود، اعتبار شده بود، نه به آن حال بعدى. نسبت به آن حالى كه هست قطعا آن عدم الاعتبار مبدل به اعتبار شده است، يقينا آن عدم جعل مبدل به جعل شده است. اما نسبت به بعدى را من احتمال ميدهم عدم جعل اولى باقى بماند نسبت به آنها. چونكه حكم، سعه‏اش هم جعلى است. كما اينكه اصل الحكم جعلى است، توسعه و ضيقش هم جعلى است كه در بخش اصول توضيح داده‏ايم، استسحاب جعل نجاست واقع است به استسحاب عدم جعل نجاست. در حالى كه عنه التغير بشود. در اين حال نجاستى جعل نشده است.
اين متعارضه ميشوند بدان جهت ادله استسحاب در حكميه، چونكه متعارض است نمى‏گيرد شبهات حكميه را، در مواردى كه متعارض است. اين مورد هم از آنهاست. بدين جهت ما بوديم من قبل جهت نفسه اگر در يك جائى بر بقاء نجاست نداشته باشيم مورد، مورد قاعده طهارت است. شك مى‏كنيم اين آب بعد زوال تغيره، استسحاب كه جارى نشد، نمى‏دانيم پاك است يا نجس، الماء كله طاهر، نه، ميگويد كه پاك است. بدان جهت اگر ما بگيم حكم هم اينجور بود. و لكن ما مع ذلك، احتياجى به اين اصل نداريم. اگر اين اصل بود مبتلا به معارض بود. ولكن در ما نحن فيه، گفته شده است كه دليل داريم به بقاء النجاسه كه آن نجاست باقيست و آن نجاست زايل نميشود. استفاده شده است اين حكم از آن صحيحه ابن وزير كه در ماء البئر وارد است آنجا دارد كه ماء البئر واسع لا يفسد... تا اينكه مى‏فرمايد بر اينكه، الا ان يتغير، آنوقت مى‏فرمايد فينزه حتى يرتب الريح و يطيب الطعم لان له ماده. فيزنه تغير كه پيدا كرد، الا ان يتغير، آنوقت فينزه حتى يرتب الريح و يطيب الطعم لان له ماده. گفته شده است كه اگر زوال التغير بنفسه موجب بود طهارت ماء البئر را، زوال تغير بنفسه موجب بود طهارت ماء المعتصم، يعنى ماء الكر را، ماء كر زوال تغيرش بود بر اينكه پاك ميشد، اينجا تعبير نمى‏شد بر اين تغير ماء البئر. بعد فيه الطعم و ذهاب الريح بوجود الماده. اين ماده دارد. خوب ماده داشته باشد يا نداشته باشد زوال التغير موجب بشود طهارت ماء البئر را، ماء الكر را، فرض بفرمائيد آن ماء البئرى كه كشيدند كشيدند تا اينكه آبش تغيرش از بين رفت، اين پاك ميشود. ماده داشته باشد يا ماده نداشته باشد. ماده در نكشند هم، نه بواسطه اين است كه ذهاب ريح بشود و زوال طعم بشود. وقتى كه فرض كرديم زوال التغير من لنفسه شد، پاك ميشود. اينكه امام عليه السلام در آن صحيحه تعلل فرموده است طهارت ماء البئر را بعد زوال التغير بالنذر، به اينكه ماده دارد، اين دليل بر اين است كه اتصال بمعتصم مى‏خواهد. و الا زوال التغير بنفسه موجب طهارت ماء متغير نميشود. ماء متغير ولو خودش كر بوده باشد.
اين را اينجور فرمودند. و لكن عرض كرديم كه در اين تعديل مناقشه هست. مناقشه اين است لان له ماده، كما اينكه تعليل است، توجه كرديد به اينكه اين آب پاك ميشود بعد النصب، همينجور هم تعليل است كه اين واسع است. ماء البئر واسع لا يفسد الشى‏ء لانه ماده. اين تعليل هم اينجور است كه، بعله، ماء البئر، ذكر كرديم كه اين لان له ماء البئر واسع لا يفسده شى‏ء، اين به جهت اين است كه ماده دارد و من هنا استفاده كرديم هر مائى كه ماده داشته باشد كما ماء البئر باشد در آن شرايط، ماء ذى الماده محكوم به احسان است. لا يرتعد معتصم است الا ان يتغير. خوب چه جور در صورتى كه ماء البئر خودش كر بوده باشد در آنصورت در واسع بودن حكمى كه معناى اعصام است، در معناى واسع بودن حكمى ماده بودنش مدخليت ندارد. آنوقتى كه ماء البئر خودش اكرار است، امروز ماده‏اش خشك شد، ولو... توجه كرديد. يا حائلى بين ماء البئر و ماده موجود شد. حائلى باقى كه اتصال پيدا نكرد به آن ماده، اتصالش قطع است. خوب آب بئر پاك است. چونكه لا يفسده الشى‏ء خودش‏
كر است. چه جور آنجا عرض كرديم با وجود اينكه آن واسع بودن حكمى در صورتى كه اكرار بوده باشد ماء البئر، ماده در او مدخليت ندارد، ممكن است بگوئيم در فرض لا تغير هم همينجور است. در فرض زوال تغير مثل اون حدوث... در ماء است. چه جور در حدوث اگر كليت داشت ماده بودن مدخليت ندارد، اينجا هم در زوال هم اگر خود ماء به كريت داشته باشد كه ريحش رفته‏است‏ها! مائى كه در او تغييرى نيست، اگر او كريت داشته باشد، چيزى كه است از اتصال به ماده، مدخليت ندارد.
پس در ما نحن فيه، آن صورت قلت مى‏ماند، آن صورت قلت، ماء القليل، ماء البئر قليل بوده باشد. اين گفتيم جائى كلامى است كه زوال تغير در ماء القليل موجب طهارت نميشود. چونكه اصلا تغير در حدوثش، در حدوث نجاست فرض بفرمائيد در كر، در مثل كر، حدوث نجاست متصل به ماده نيست. در حدوث نجاست تغير مدخليتى نداشت. اينجا مى‏فرمايد الماء البئر، اگر قليل هم شد حكم آن قليلى كه ماء است و ماده ندارد، مثل او نيست. اينجا ماء قليل هم شد در بئر، وقتى كه تغيرش رفت پاك است، چرا؟ چونكه ماده دارد. در حدوث هم همينجور است. ولو قليل هم بوده باشد، چونكه ماده دارد پاك است. اين روايت كانه، ناظر است به صورتى كه ماء البئر كه هست، ماء البئر قليل بوده باشد و در صورتى كه ماء البئر قليل بوده باشد، چونكه ماده ندارد، بدان جهت معتصم ميشود، كريت نداشته باشد، معتصم ميشود. چونكه ماده دارد. بدان جهت اين مناقشه و صحيحه را ميشه... كرد كه و انه الماده اين ناظر است به اينكه ماء البئر لا يفسده الشى‏ء، در تمام الاحوال، حتى در آن حالى كه ماء البئر قليل بشود، در آن صورت هم چونكه ماده دارد، فاسد نميشود. اين دليل نميشود كه اگر كر هم بود عدم اعتصامش بواسطه ماده است. اين ناظر به اين جهت نيست. بدان جهت اگر زوال تغير شد از ماء البئر، بنفسه‏ها، فرض كرديم كه بنفسه بويش رفت. اين اتصال به ماده مدخليتى ندارد. كر است و پاك است. اين مناقشه ميشود كرد. بدان جهت عرض كرديم كه اگر كسى بخواهد ملتزم بشود به آنى كه مشهور ملتزم شده‏اند كه ماء الكثير ماء الكر اگر متغير شد و تغير، ظاهرا من قبل نفسه نجاستش باقى است، بايد به معتصم آخر ملاقات كند بعد زوال تغير و الا نجاست باقى مى‏ماند، عمده عرض كرديم در ما نحن فيه اطلاق روايات است. اطلاق رواياتى كه فرموده است ماء الكثير وقتى كه تغير حاصل شد بواسطه نجاست واقعة فيه، نجس ميشود. اطناب آن روايات اين است كه تغير برود يا نرود؟ در آن صريحه‏اى كه، صريحه حريض اينجور بود، امام عليه السلام فرمود كل ماء غلب ماء على ريحه الضيقه، فتوض‏ء من الماء و اشرب. فاذا تغير الماء و تغير الطعم فلا توض‏ء منه و لا تشرب. ديگه از او وضو نگير و نخور هم. ولو فرض بفرمائيد بعد اين تغير از بين بره بعد از حدوث، اطلاقش مى‏گيرد. اين اختصاص به اين روايت ندارد. در روايات ديگر هم همينجور است. اگر تغير پيدا كرد ديگر نمى‏تواند. در آن صريح حريز ديگر كه روايت سومى بود در باب سه از ابواب ماء المطلق، آنجا داشت بر اينكه اين تغير الماء فلا توض‏ء منه. اگر ماء تغيير پيدا كرد ديگه از ماء وضو نگير ولو بعد از ماء زوال تغير بشود. سوى فى الماء النقى نحن فيه الدواب فقال ان تغير الماء فلا توض‏ء منه. دواب را هم كه گفته‏ايم كه اينجور نيست، مراد مطلق الحيوانات است ولو سباع بوده باشد. و ان لم تغيره ابوابها فتوض‏ء منه و كذلك الدم اذا سالت الماء. فرض كرديم دمى كه آب را تغيير داده بود، بعد آن زردى كه بواسطه خون در آب پيدا شده بود، رفت. مقتضاى اين روايت اين است كه نميشود از آن آب وضو گرفت، نميشود از او خورد. و هكذا در آن روايت ابى خالد لقمار كه عرض كرديم بعيد نيست اعتبار داشته باشد. آنجا اينجور بود كه روايت چهارمى است در باب سوم، سمع ابا عبد الله عليه السلام فى الماء يمر به الرجل و نقى فيه زيفة و الجيفه. فقال ابو عبد الله عليه السلام ان كان الماء قد تغير ريحهه او طعمه، فلا تشرب فلا توض‏ء منه. ولو بعد زوال تغير بشود. تغير اگر حادث شده است، نمى‏توانيم اين كار را بكنيم. و ان لم يتغير ريحهه و طعمه، فاشرب و توض‏ء. اينها اطلاقاتى است كه مى‏گيرد حتى در آن صورتى كه... مادامى كه متصل به معتصم نشده است كه ادله احساء و معتصم اقتضا كند طهارت اين ماء را، مادامى كه اين مطهر نيامده است، مقتضاى اين اطلاقات اين است كه آن نجاست باقيست.
بدين جهت به اين اطلاقات تمسك مى‏كنيم نفرمائيد كه اين روايت اطلاقش معارض است به اطلاقات روايات ديگر. در
روايات ديگر هم اينجور است مادامى كه آب مغلوب است، وضو نگير و از او نخور. اين مقتضايش اين است كه اگر مغلوبيت از آب رفت، آب بعد غالب شد، ولو بعد المغلوبيه نه وضو گرفتن عيبى ندارد. در صحيحه عبدالله ابن سنان روايت يازدهمى است در همين باب سه. آنجا دارد و عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى العبيد كه عرض كرديم معتبر است، شخص ثقه است، محمد ابن عيسى ابن عبير با اين تضعيف درست نيست، عن يونس ابن عبد الرحمان ما ابن سنان، قال سال رجل عن ابا عبد الله عليه السلام و انا حاضر. ان غدير... و فيه الجيفه. فقال ان كان الماء طاهرا و حجت بحرى فتوض‏ء. آب اگر غالب شد عيبى ندارد. ولو بعد از مغلوبيتش. چه جور شد اين تغير اطلاق داشت وضو نگير، ولو بعد زوال التغير، اينهم روايت اطلاق دارد كه آب اگر غالب شد ولو بعد المغلوبيته، خود همان آبى كه مقهور بود، او قاهر شد و نسبت به او عيبى ندارد، از او وضو بگير.
بعله، اين روايت. اين اطلاق فعلمها... اين اطلاق ديگر باز يك ممكن است همين حرف را از آن روايتى كه معروف است به صحيحه عشاء ابن عبد ربه كه فصل يازدهم، در باب نهم از ابواب ماء مطلق، آنجا داشت كه امام عليه السلام، روايت يازدهمى، و جئت قد غلبنى عن الغدير يقول و فى الجانبه الجيفه. فتوض‏ء منها، قال نعم. فتوض‏ء جاء بالآخر الا ان يغلب الماء ريح... فى جانبه گفتيم به بركت روايات ديگر، فى جانبه معنايش اين است كه، نه معنايش اين است كه در خارج الماء، معنايش اين است كه در يك طرف آب است. مراد اوست، خود ظهور روايت همين است. الا ان يغلب الماء الريح، مگر اينكه الا ان يغلب الماء الريح و ينظر مگر اينكه بر آب غالب بشود ريح و متين بشود. و جئت تسأل عن الماء و الكر مما لم يكن فيه تغير... كه مى‏گويد الا ان يغلب الماء ريح مگر اين كه ريح وارد بشود. ممكن است كسى توهم بكند كه اين بله، توض‏ء من جانب آخر مگر در صورتى كه ريح غلبه كند بر آب در اون صورت زوال تغير شده است ريح ديگر غلبه‏اى بر ماء نداره.
اين درست نيست براى اين كه ان يغلب الماء ريح، براى اين كه ماء وقتى كه مغلوب شد ديگر نمى‏توانى از او بگيرى. على كل تقدير و ما فيه هى الاخر... اين از همان روايات است و جوابش هم در سنان اين است كه او هم دلالتى ندارد بر اين كه اگر آب متغير شد، زوال تغير شد به قبل نفسه وضو گرفتن عيبى ندارد؟ چرا؟ چون كه در اون روايت فرض شده بود كه جيفه موجود است، جيفه يعنى اون حيوان، متعفن يا حيوان مرده متعفن. سأل رجل اباعبد الله عليه السلام... جيفه موجود است. اونجايى كه جيفه موجود است، آب اگر قاهر بوده باشد تغير حادث نمى‏شود. ولكن آب اگر قاهر بشود، قاهر بودن ممكن است جيفه را دربياورند مدتى بگذرد آب برگردد به حالت اولى. و اما اون جيفه‏اى كه منشاء تغير تعفن آب از اون موجود بوده باشد زوال تغير كه نمى‏شود. فرض اين است كه در ماء جيفه موجود است. اين كه آب غالب بشود يعنى تغيرى در او حادث نشده باشد مراد اين است. بدون جهت اون مطلقتى كه اشاره كرديم معارض ندارد تا اينجا. تا اينجا معارض ندارد و مى‏شود به اون اطلاقات تمسك كرد و گفت بر اين آبى كه هست بله محكوم است به نجاست زوال تغير فايده‏اى ندارد الاّ ان بعضى‏ها مناقشه كرده‏اند و اونها حرف ديگرى دارند كه انشاء الله.