جلسه 149

* متن
*

بسم الله الرحمان الرّحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار:149 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال: 1365 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرحمان الرحيم
كلام در اين مسأله بود اجزايى كه مبانه مى‏شوند از حيوان حى كه ميته آنها محكوم است به نجاست جزء مبان بشود از حيوان حى كه اگر حيوان ميته بود، محكوم به نجاست بود. كما در حيواناتى كه نفس سائله دارند. و كذا كلام واقع مى‏شود در آن جزئى كه مبان من الآدمى است از انسان حى است. يدش يا رِجلش يا جزء ديگرش قطع بشود. مشهور ما بين الاصحاب بلكه مقطوع به عند الاصحاب اين است كه جزئى كه مبانه مى‏شود از حيوان الحى آن جزء حكم ميته را دارد. كما اينكه ميته اعضايش و اجزايش محكوم به نجاست است، اجزائى كه از حيوان حى جدا مى‏شود، آنها هم محكوم به نجاست هستند. و كذا جزئى كه مباان من الانسان است، آن جزء بما اينكه ميّت الانسان محكوم به نجاست است، آن جزء مبان او هم محكوم به نجاست است. عرض كرديم در اين حكم به نجاست، نمى‏شود به ادّله‏اى كه دلالت مى‏كند ميته نجس است به آنها تمسّك كرد و گفت بر اينكه اين جزء هم نجس است. حيثٌ كه ذكرنا عنوان الميته بر آن جزئى كه مبان من الحى است صدق نمى‏كند. بر اجزائى كه مبان من الميته بودند آنها هم ميته هستند. اجتماع مدخليّتى ندارد. ميته، ميته است. چه اجزايش مجتمع و متّصل بوده باشد و چه متفرّق بشود. به واسطه ماندن ميته در زمين اجزا از همديگر منفصل شده‏اند. يا اجزا از همديگر به واسطه سبُعى يا غير سبُعى از همديگر منفصل شده باشند.
ادلّه نجاست من الميته جزء مبان من الحى را نمى‏گيرد. فقط گفتيم يك صحيحه است كه در آن ماء وارد شده بود كه مائى كه در او جيفه است، قد انطنت. امام (ع) فرمود: كه اگر غالب بر ماء نشد، نطن وضو بگير و بخور. و اگر غالب بر ماء شد، فلا تتوضّ‏ء و لا تشرب.
ممكن است كسى به آن صحيحه تمسّك كند و بگويد بر اينكه جيفه صدق مى‏كند بر آن دستى كه، پايى كه، رانى كه از حيوان حى جدا شده است به واسطه امرى از امور افتاده است در آب و بو گرفته است. گنديده است. جيفه به او صدق مى‏كند. اگر كسى اين حرف را بگويد، بعيد نيست جيفه صدق كند.
و امّا ساير رواياتى كه در ميته بودند، آنها به جزء مبان من الحى صدق نمى‏كنند. و خيلى احتياجى هم نداريم. چون كه در ما نحن فيه رواياتى هست. آن روايات من حيث السّند تمام هستند بعضى‏هايشان يعنى عمده‏شان و من حيث الدّلاله هم تامّه هستند و دلالت مى‏كنند بر اينكه آنى كه جزء من الحيوان حى است، آن هم حكم ميته را دارد. از آن روايات چندتايش را مى‏خوانيم يك طايفه از اين روايات در حيوانى كه صيد مى‏شود وارد شده است. كه اگر حيوانى را صيد كنند و جزئى از آن حيوان را آلت صيد قطع كرده باشد حبل مسأله كه به حبل را توى مصيده مى‏اندازند. آن حبل اگر رجلى را، يدى را از حيوان قطع كند كه صاحبش آن حيوان را حيّاً درك كرده است ولكن رجلش منقطع است. مبان من الحى است.
روايت وارد شده است بر اينكه اين جزء ميته است و حكم ميته بر او لا محال متردّب مى‏شود. يك طايفه از اين اخبار اينها هستند. جلد 16 باب 24 از ابواب الصّيد صحيحه محمّد ابن قيس است. روايت اوّلى در باب 24 است. محمّد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى نجران عبد الله ابن ابى نجران است كه از ثقات و ادول است و ابن‏
ابى حمير عن عاصم ابن حميد كه عاصم ابن حميد كه از اجلّا است و از اصحاب امام صادق و باقر عليهما السّلام است از محمّد ابن قيس نقل مى‏كند محمّد ابن قيس هم كه جلالتش ظاهر است. عن ابى جعفرٍ (ع)، قال، قال امير المومنين (ع): ما اخذة الحبالة من صيدٍ فقطعت منه يداً او رجلاً فضروه و انّه ميّتٌ آنى كه حباله، آن شبكه صيد از صيد اخذ مى‏كند و از او يدى را يا رجلى را قطع مى‏كند، آن يد و رجل را ول كنيد او ميّت است. يعنى ميته است و كلّ من ما ادركة حىًّ و ذكرتٌ اسم الله عليه آنى را كه شما ذبح كرديد كه هست، آن بقيّه حيوان وقتى كه تذكيه شد، بقيّه حلال مى‏شود. اين يك صحيحه است.
روايت دوّم كه در اين باب است، اين روايت موثّقه عبد الرّحمان ابن ابى عبد الله است. كه اين موثّقه روايت دوّمى است در اين باب. كلينى نقل مى‏كند عن حبيد ابن زياد رضى الله عنه حميد ابن زياد نقل مى‏كند از حسن ابن محمّد ابن ثمائه اين حميد ابن زياد از مشايخ كلين است. كلينى است. اهل نينوا است و از اجلّا است. عن حسن ابن محمّد ابن سماعه عن غير واحدٍ عن عبان ابن عثمان عن عبد الرّحمان ابن ابى عبد الله. اين به واسطه عبان ابن عثمان موثّقه گفتيم غير واحد هم از مرسلاتى است كه كرّار ذكر كرديم كه غير واحد يعنى جماعت كثيره. اين احتمال نيست كه جماعت كثيره روات، همه‏اش فثقه و فضره باشند. اين احتمال نيست. روايت موثّقه است. قال ابى عبد الله (ع): ما اخذة الحبالة من صيدٍ فقطعت منه شى‏ءً و هو ميّتٌ و ما ادركة من ساير جسده حىّ و ذكّه ثمّ كُلمه او را تذكيه بكن و بخور.
يكى از اين روايات باز در ما نحن فيه موثّقه زراره است كه روايت 4 است در اين باب. و بالاسناد همان سند است. عن عبان ابن عثمان عن زراره عن احدهما (ع) قال، ما اخذة الحبائل و قطعت منه شى‏ءً و هو ميتةٌ او ميته است كه ديگر دلالتش اوضح است. ميته است. نه ميّت. در ميّت معلوم بود كه كسى بگويد نمى‏شود خورد. ميته است. چون كه فرمود، بقيّه را تذكيه بكن و او را بخور. ولكن اين ميته دارد. ديگر اوضح است. فقطعت منه شى‏ءً و هو ميتةٌ و ما ادركت من ساير جسده حىًّ فذكّه ثمّ كلمه. او را تذكيه بكن و بعد او را بخور.
اين رواياتى است كه در باب صيد وارد شده است. عمده در باب صيد روايات ديگرى هم هست. يكى دو روايت ديگر هست و لكن عمده اينهااست. آنها لضعف سند مؤيّد هستند. باز يكى از اين روايات كه در باب ذكات وارد شده است. در باب ذبايح وارد شده است. در ابواب ذبايح، باب 30 و جلد 16 است. روايت دوّمى. كلينى قدس الله سره الشّريف نقل مى‏كند از حسين ابن محمّد ابن عامر كه شيخ كلينى است و از اجلّا است. امّا عن مُعلّبن محمّد كه معلّبن محمّد توثيق ندارد. ولكن روايتش معتبر است. چون كه اين معلّبن محمّد تضعيفى درباره‏اش نيست. بلكه مدح است. الاّ انّه اگر معلّبن را ما رواياتش را ول كنيم، شايد خمس كافى يعنى اصول كافى از كار بيفتد. رواياتى كه كلينى از اين معلّبن محمّد نقل كرده است به واسطه اين حسين ابن محمّد، اين دليل بر اين است كه كافى را پر كرده است از روايات اين. مثل فرض كنيد پدر على ابن ابراهيم است. بدان جهت اين روايت معتبر است. عن حسن ابن على كه اين حسن ابن على، معلّبن محمّد روايات كثيره كثيره‏اى دارد حسن ابن على ابن وشّام است كه همان قزّاز مى‏گويند. از اجلّا است. از اصحاب ابو الحسن (ع) است. قال، سألت عن ابو الحسن (ع) فقلت: جعلت فداه انّ اهل الجبل تسكل عنده به اليات الغنم. اهل جبل كه اينها صاحب گوسفند بودند، اين گوسفندها رانشان يك جورى بود كه حيوان ديگر نمى‏توانست راه برود. از بس كه بزرگ بود. اينها مى‏آمدند دنبهّ حيوان را در حال حىّ يك مقدارش را قطع مى‏كردند كه سبك بشود. انّ اهل الجبل تسكل عنده به اليات الغنم فيقطعونها. او را قطع مى‏كنند. قال هى حرامٌ. اين ايلات حرام است. حرام سابقاً گفتيم كه معنايش نجس است. يعنى معنايش اين است كه اينها نجس است. قلت، فلس تسبه به ما او را نمى‏خوريم. مى‏دانيم كه نجس است و حرام است. ميته است. استسبا مى‏كنيم. قال، امات علم انّه يصيب اليده و ثوبه حرامٌ. اين‏
اصابت به يد و ثوب مى‏كند و حرام است. يعنى نجس است. يعنى بايد استسبا هم بكنيد اين ابتلا به نجاست است. كه ابتلا به نجاست كه خودش تعفض مى‏خواهد ديگر. اين دلالت مى‏كند بر اينكه ميته است. حكم ميته را دارد. نمى‏شود خورد. و خودش هم نجس است.
باز يكى از اين روايات، روايت كاهلى است. كاهلى را من باب محيّض ذكر مى‏كنم. سندش ضعيف است. روايت اوّلى است در اين باب. محمّد ابن يعقوب عن عدّة من اصحابنا عن سهل ابن زياد در سند سهل ابن زياد است. عن احمد ابن محمّد ابن ابى نصر عن الكاهلى عبد الله ابن يحيى الكاهلى است. قال، سأل رجل ابا عبد الله (ع) و انا عند ان قطع اليات الغنم قال: لا بعث بقطعها اذا كنت اصلبها بها اكلك. وقتى كه محافظت بر گوسفند مى‏كنى چون كه سقيل است. گوسفند نمى‏تواند حمله كند. عيب ندارد. ثمّ قال انّ فى كتاب علىٍ انّما قطع منها آنى كه از اليات قطع مى‏شود، ميّتٌ لا ينتفع به. همان ميته‏اى كه لا ينتفع به است اين روايت هم مؤيّد و هكذا روايت ديگر در باب. اصل الحكمى كه هست، مفروقٌ عنه است.
وقتى كه حيوان مأكول اللحم مقطوع از او ميّت شد، اينها در حيوان مأكول اللحم بود. چونكه در روايات صيد هم مى‏گفت. بقيه را ذبح كن و بخور. اين هم همين جور است. احتمال اينكه اين قطع از حيوانات غير مأكول اللحم ميته نبوده باشد، يعنى نجس نبوده باشد اين احتمالش نيست. كسى هم احتمال نداده است. بدان جهت اصل الحكم آنى كه از حيوانى كه هست، قطع مى‏شود، او حكم ميته را دارد و حكم ميته بر او جارى مى‏شود. اين هذا كلّ نسبت به حيوان.
وامّا نسبت به انسان. اين روايات انسان را كه شامل نمى‏شود. درباره مقطوع از انسان، ولو خلافى در مسأله نيست كه مقطوع از انسان هم حكم ميته را دارد. يعنى محكوم به نجاست است. نه حكم ميّت را دارد. مثلاً مسّش موجب غسل بشود على الاطلاق. اينجور نيست. تفصيل است در غسل مسّ ميّت. الاّ انّه اصل آنى كه از انسان قطع مى‏شود، آن هم حكم ميته را دارد كانّ اين هم متسالم عليه است. ما بين الاصحاب، و آنهايى هم كه قائل شده‏اند ميّت الانسان هم نجس است مثل ميّته غايت بها لاغسالها پاك مى‏شود، آنها ملتزم هستند. فقط روايتى كه در مقام مى‏شود به او در ما نحن فيه او را ذكر كرد، اين مرسله ايّوب ابن نوح است. كه اين در جلد دوّم صفحه 931 باب 2 از ابواب غسل الميّت است. آنجا روايت اوّلى است محمّد ابن الحسن به اسناده عن سعد ابن عبد الله محمّد ابن حسن به سندش سعد ابن عبد الله نقل مى‏كند عن ايّوب ابن نوح عن بعض اصحابنا عن ابا عبد الله (ع) قال، اذا قطع من الرّجل قطعة اگر از مرد قطعه‏اى قطع شد، فهو ميتةٌ او ميته است. چون كه ميته است در احكام نجسات باره است. چون كه ميته باره است.
يكى از آن احكام اين است. فاذا مسّه انسانٌ فكلّ ما فيه عضمٌ فقد وجب على من يمسّه الغسل. واجب مى‏شود بر هر انسانى كه اين قطعه را مس كرده است. اگر استخوان داشته باشد، عثاله‏ها را مى‏بينيد ديگر. فقها مى‏گويند، آن مقطوع انسان اگر مشتمل بر استخوان بوده باشد، مسّ او موجب غسل مسّ ميّت است. امّا اگر لحم تنها بوده باشد، يا عضم تنها بوده باشد در او بعضى‏ها مى‏گويند غسل نيست و بعضى‏ها مى‏گويند احتياط است. روايت اينجور است كه فاذا مسّه انسانٌ فكلّ ما فيه عضمٌ فقد وجب على من يمسّه الغسل فان لم يكن فيه عضمٌ فلا غسل العليه. لحم تنها باشد غسل ندارد. غسل مسّ ميّت ندارد. اين روايت است. فعلاً ما با غسل مسّ ميّت كارى نداريم. فعلاً كلام ما عبارت از اين است كه اين روايت دلالت مى‏كند. اينجا جاى اين است كه انسان دعوى بكند كه اين روايت ولو مرسل هم بوده باشد، منجبر است به فتوى الاصحاب. چون كه اصحاب عمل كرده‏اند به اين روايات و بر طبقش هم فتوى داده‏اند. بر طبقش فتوى داده‏اند از اين قيد در كلمات است. كه مى‏گويند، آن جزء از حيوانى كه قطع مى‏شود از انسان استخوان داشته باشد بايد غسل مسّ ميّت كند.
از اين معلوم مى‏شود كه در ما نحن فيه اين روايت معمولٌ بها است كسى كه مسلكش اين است كه شهرت جابر ضعف روايت مى‏شود كه مشهور عمل كرده‏اند، اين روايت مؤيّد است به فتوى المشهور. غايت ما ليّذكر در انسان همين جور است كه ميته است كه ميته مسّش وجوب غسل ميّت نمى‏آورد. كلّ مقطوع من الانسان ميته است. لحم تنها باشد، عضم مشتمل بر لحم بوده باشد، هر چه بوده باشد، عضم مشتمل بر لحم بوده باشد آن كه ميته است. چون كه عضم لا لو حله است. آنى كه محكوم به نجاست است، آن لحمى كه قطع مى‏شود چه مشتمل بر لحم باشد يا نباشد، او محكوم به ميته است. يعنى نجس است.
وامّا در اينكه واجب بشود بر ما كه در حكم ميّت بوده باشد كانّ ميّت را مس كرده است، اين در صورتى است كه مشتمل بر عضم بوده باشد مقطوع. و الاّ مشتمل بر عضم نبوده باشد، آن صورت را نمى‏گيرد. اگر اين روايت مدرك شد، فقيه بايد ملتزم بشود كه عضم تنها مسّش موجب غسل مسّ ميّت نيست. اگر لحم تنها شد، موجب غسل مسّ ميّت نيست. چون كه اين روايت دارد كه، فكلّ ما فيه عضمٌ كه در او استخوان هست، فعلا فقد فقط وجب على من يمسّه الغسل فان لم يكن فيه عضمٌ يعنى در او غضم نبوده باشد. فرض كرده كه شيئى اگر با عضم شد لحم مس غسل دارد. و اگر در آن لحم عضم نشد، غسلى ندارد. بدان جهت كسى احتياطاً با استخوان تنهاى ميّت را مس كرد. غسل مسّ ميّت كرد با او نمى‏تواند نماز بخواند. بايد وضو بگيرد. يا لحم تنها را احتياطاً غسل مسّ ميّت كرد، با او نمى‏تواند نماز بخواند. بايد وضو بگيرد. على هذا الاساس مستفاد از اين روايت همين جور است. لا يبعد. روايت اعتبار داشته باشد. ضعفش منجبر به عمل اصحاب است. اين نكته را كه گفتم، غفلت نكنيد. كسى نگويد كه اصحاب شايد آن رواياتى كه در حيوان وارد است، روى آنها گفته‏اند كه اين حكم ميّت است. روى او گفته‏اند. گفته‏اند فرقى ما بين حيوان و انسان نيست. اين نيست. اصحاب به خود اين روايت عمل كرده‏اند. چون كه تقييد كرده‏اند در باب غسل مسّ ميّت، كه اگر قطعه‏اى از انسان را كه منفصل است، او را مس كرده باشد و مشتمل بر عضم بوده باشد، غسل برايش واجب است. اين فقط در اين روايت است. در روايات حيوان نيست. و كيف ما كان، اين حكم در انسان هم كانّ خالى از اشكال است كه مقطوع انسانى كه هست، مثل مقطوع من الحيوان است. محكوم به نجاست است.
در ما نحن فيه دو نكته‏اى است كه دوتا مطلبى است كه آنها را اگر بگوييم تمام مى‏كنيم اين بحث را. يعنى بحث اجزاى مبانه را. يك بحث اين است كه طارتاً جزء حيوان منفصل از حيوان نمى‏شود. جزء انسان منفصل از انسان نمى‏شود. ولكن روح در آن جزء منتفى مى‏شود. مثل بعض اقسام كلل در حيوان و در انسان كه جزء منفصل نمى‏شود. يدش با خودش هست. ولكن يد ميّت است. روح ندارد. در حيوان هم همين جور است. حيوان ربّما شلل پيدا مى‏كند. فرض بفرماييد ديگر روح ندارد. خشك مى‏شود. حس ندارد. ولكن متّصل است. متّصل است به بدن الحيوان. مادامى كه اين جزء متّصل به بدن انسان است، يا متّصل به بدن حيوان است، حكم ميته را ندارد. اين مثل آن جزء حى است. فرقى نمى‏كند. در وضو بايد بشورد. در غسل بايد بشورد. محكوم به نجاست هم نيست. چون كه اين رواياتى كه ما داشتيم، در جزء مقطوع بود. كه قطع شده باشد. اين مقطوع، جزء مقطوع نيست. چون كه جزء مقطوع نيست، اتّصال باقى است. اتّصال باقى بوده باشد به بدن، او داخل اين روايات نيست. اعم از اينكه در حيوان بوده باشد يا در غير حيوان كه انسان بوده باشد. و منهنا فقها را مى‏بينيد كه با اين اجزاى مرده معامله اجزاى حيّه را مى‏كنند. و مى‏گويند در وضو بايد شسته بشود. در غسل شسته بشود. در تيمّم بايد مس بشود و هكذا و هكذا.
اين يك امر، كه اين يك امر پر واضح است ديگر اشكالى ندارد. ولى يك نكته‏اى هست و آن اين است كه جزء دست از بدن جدا شده است، ولكن يك رگ مانده است يا يك متّصل پوست مانده است.فرض‏بفرماييد.اتّصالش به بدن به واسطه پوست است. و الاّ جدا شده است از بدن. اين جور اگر بوده باشد كه فقط متّصل به پوست تنها بشود كه لا محال‏
مى‏افتد. اين بعيد نيست بر اين كه بگوييم اين اطلاق روايات اين را مى‏گيرد كه ما قطع منه الحباله همين رجل را مى‏گيرد كه قطع شده است از حيوان و لكن به پوست نازكى اتّصالش باقى شده است به بدن، او ميّت است. صدق مى‏كند كه قطع شده است. رجل قطع شده است، پا قطع شده است، ران قطع شده است، اينها را مى‏شود گفت و امّا در صورتيكه اتّصالش باقى مانده باشد او مشمول اين روايات نيست. يكى اين است.
يك مسأله ديگر كه مسأله مهمى است، آنى است كه در عروه مرحوم سيّد اليزدى قدس الله سرّه النفسه الشّريف متعرّض مى‏شود و آن مسأله مهم اين است اين اجزائى كه از بدن انسان يا حيوان جدا مى‏شود، گفتيم حكم ميته را دارد. فرقى نمى‏كند جزء، جزء كوچكى بوده باشد. فرض كنيد مثل بند انگشت انسان كه قطع شد. يا اينكه جزء، جزء كبيرى بوده باشد مثلاً رجلش قطع شد يا دستش قطع شد، اينها حكمش واضح است. چون كه رواياتى كه مى‏گويد ما قطع من الحيوان اذا قطع من الانسان قطعةٌ اين شامل مى‏شود اطلاقش صغير بوده باشد يا كبير بوده باشد. اطلاق هم اگر نداشته باشد بعضى روايات، مثل روايات صيد يا روايات قطع اليات الغنم اطلاق نداشته باشد فهم عرفى اين است كه فرقى ما بين صغير و كبير ندارد. وقتى كه اينجور شد، در عروه استثنا مى‏كند. مى‏گويد اگر الّا اجزاء الصّغار آن اجزاى صغارى كه آنها منفصل مى‏شوند از...اينها اجزاى صغارى هستند مثل سالول و مثل بسور. بسور همان دانه‏هايى است كه در بدن انسان خيلى ديده مى‏شود. در صورتش خصوصاً شباب كه در مى‏آورند. وقتى كه مثلاً اين را كند. مقدارى است ديگر. قطعه‏اى است از انسان قطع شده است مى‏گويد اين اجزاى صغار كه صغرشان غايت صغر را دارند نه مثل سالول كه زگيل مى‏گويند كَند فرض كنيد از بدنش يا از صورتش يا از دستش يا از گردنش اينها عيبى ندارد. اينها كأنّ حكم نجاست را ندارند. يا مثل آن پوستى كه از بدن شخصى كه اجرب است از رأس شخصى كه اجرب است، آن پوست مى‏ريزد كه پوست است. گوشت ندارد. آنها محكوم به طهارت هستند. پاك هستند. وجه استثناى اين اجزاء صغار چيست كه در انسان محلّ ابتلاى عام است. يا مثلاً دستش زخم بود، خوب شده است و يك كمى بر آمدگى پيدا كرده است كه آن را مى‏كند و مى‏اندازد دور. آنى را كه مى‏كند و دور مى‏اندازد اين حكم ميته را ندارد. نجاست ندارد. اينهايى كه متعارف است اينها فرض بفرماييد اجزاء صغارى هستند كه اينها اصلاً گوشت ندارد مثل آن پوست... يا اگر گوشت هم داشته باشند و يك گوشت مرده‏اى چسبيده باشد به او يا گوشتى كه خيلى كم است مثل بعضى از حبّه‏هايى كه در صورت انسان مى‏رويد، آنها را انسان مس كند و بكند، آنها حكم ميته را ندارند.
چرا؟ سرّش اين است كه اين رواياتى را كه ما گفته بوديم، اين روايات اطلاقى ندارند اين موارد را بگيرند. نه آن حرفى كه صاحب حدائق در حدائق نقل كرده است در آخر كلامش دارد بر اينكه ظاهر در كلام اصحاب اين است كه اين اجزاء صغارى كه اينها روح ندارند يا روح از اينها منقضى مى‏شود، مثل آن زخمى كه خوب مى‏شود اين اجزاى صغارى كه روح ندارند يا روح داشتند، روح از اينها منقضى مى‏شود اينها از بدن كنده بشود يا منفصل بشود ظاهر كلام اصحاب اين است كه اينها پاك هستند. اين را در حدائق دارد. يك دليلى نقل مى‏كند بر حدائق از علاّمه. علاّمه كانّ در منتهى فرموده است، دليل بر طهارت اينها اين است كه در اجتناب از اينها، حرج نوعى و مشقّت است. چون كه حرج نوعى و مشقّت است، شارع كانّ عفو كرده است از اينها بعد نقل مى‏كند در حدائق اشكال صاحب معالم را بر اينكه در ما نحن فيه دليل حرج و مشقّت موجب عفو شده است اين حرف بيخودى است. ادّله خود نجاست الميته و آن اجزائى كه، مبان من الحى است يا اجماع است. يا روايات است. اجماع روايات اين صورت را نمى‏گيرد. روايات منصرف از مثل اينها هستند. روى اين اساس. مرحوم حكيم قدس الله نفسه الشّريف در اين دعواى انصراف در روايات يك خدشه‏اى كرده است. خدشه‏اى فرموده است. فرموده است بعد از اينكه شما گفتيد فرقى بين جزء كبير و صغير نيست اينها هم جزء صغير حساب مى‏شوند. چرا منصرف بشوند؟ مناقشه ايشان درست نيست. چون كه جزء صغيرى كه جزء صغير
لحم بوده باشند. مثل اينكه اينها داخل پوست مرده هستند و پوست مرده حساب مى‏شوند اينها، اينها را نمى‏گيرد در ما نحن فيه. يا فرض كنيد رواياتى كه در حباله بود. در صيد بود. يا اذا قطع من الانسان قطعة، اين قطعه انسان را گفته نمى‏شود. اينها فواضل و زوايد است كه اينها مثل او است. قطعه‏اى از انسان صدق نمى‏كند به اين معنا.
روى اين حساب ادّله قاصر است. مختصر ادّله جواز است. و در ما نحن فيه يك روايت صحيحه‏اى است. بعضى‏ها تمسّك كرده‏اند به اين روايات صحيحه و فرموده‏اند دليل بر طهارت اين امور كه احكام ميته در آنها جارى نيست، اين روايات صحيح است كه روايات صحيحه على ابن جعفر است.
اين روايت در جلد 2 باب 63 از ابواب النّجاسات ذكر شده است. روايت اوّلى است در اين باب. يك روايت بيشتر نيست. محمّد ابن على ابن حسين به اسناده عن على ابن جعفر علاوه بر سند ايشان، شيخ هم باز اين روايت را نقل كرده است. نسبت به هر دو نقل روايت صحيح است. به اسناده عن على ابن جعفر انّه سأل اخاه موسى ابن جعفر (ع) على ابن جعفر برادرش موسى ابن جعفر سلام الله عليه را پرسيد، ان الرّجل يكون به السّالول او الجرح مردى در بدن او سالول مى‏شود. يا جرح مى‏شود. هل يصلح ان يقطع السّالول بعضاً ربّما سالول را قطع مى‏كند. و هو فى صلاة خودش هم مشغول نماز خواندن است. هل يصلح ان يقطع السّالول و هو فى صلاة او ينتفع بعض لحمى من ذالك الجرح بعضى لحمش را كه جرح وقتى كه بالا مى‏آيد و وقتى كه مى‏خواهد كنده شود، خودش مى‏كند. ان ينتفع بعض لحمى من ذالك الجرح و يتره بياندازد به زمين، قال: ان لم يتخّفم ان يسيل الفلا بعث اگر نترسد كه خارج مى‏شود. سيلان پيدا مى‏كند و جارى مى‏شود بعثى ندارد. فان تخفّوف ان يسيل الدَم فلا يفعل اگر بترسد كه دَم سيلان پيدا كند، نكند اين كار را.
اگر ما بوديم و اصل سؤال بود، جواب در امام (ع) نبود، سائل سؤال مى‏كند كه مى‏تواند اين را بكند در حال صلاة؟ مى‏گفتيم على ابن جعفر اين را احتمال مى‏دهد. اين در صلاة اين فعل از مبطلات صلاة بوده باشد كه انسان در حال صلاة جرحى كه دارد خوب مى‏شود از او بكند. يا آن زگيلى كه در صورت يا در دست يا در گردن دارد او را بكند در حال صلاة اين مانعيّت صلاة را دارد؟ از او سؤال مى‏كند. امام هم مى‏فرمايد، نه. اين مانعيّت ندارد. عيبى ندارد.
وامّا امام (ع) وقتى كه در جواب فرمود: ان لم يتخّفم ان يسيل الدَم فلا بعث اين قيد را فرمود، معلوم مى‏شود كه امام فقط رفع اين مانعيّت را نمى‏كند. كه اين فعل بما هو فعل مثل تكدّف در صلاة نيست. مثل قهقه در صلاة نيست. اين مبطل صلاة نيست. امام (ع) اين جهت را نمى‏خواهد. مى‏خواهد بگويد كه در اين فعل از جهات ديگر هم اشكال نيست. از هيچ جهت اشكال نيست در صورتيكه دَم سيلان كند. خوب اين را مى‏دانيد. اگر اجزاى صغار من بدن الانسان اينها هم ميته باشند مثل سالول و مثل آن جرحى كه هست از اجزاء حكم ميته را داشته باشند، در ما نحن فيه امام (ع) بايد بفرمايد كه نمازش باطل شد. چرا؟ براى اينكه وقتى كه اين سالول را كند و به زمين نينداخته است حامل ميته است. حمل ميته در صلاة مبطل صلاة است. انسان حامل ميته بشود مثل نجاست نيست. انسان دستمال نجس داشته باشد و بگذارد در جيبش نماز بخواند اشكالى ندارد. امّا يك ساعت مچى دارد كه بندش از اجزاى ميته است، او را بر مى‏دارد در جيبش مى‏گذارد و نماز مى‏خواند نمازش باطل است. مسأله‏اش خواهد آمد انشاءالله. چون كه حمل ميته در حال صلاة موجب بطلان طلاة است. موجب مانعيّت صلاة است. اگر اين حكم ميته را داشت، امام (ع) بايد بفرمايد نه. اين نمازش باطل است. چون كه حمل ميته كرده است نمى‏شود. اين يك جهت.
جهت دوّم اين است كه اين نجس است ربّما اينكه مى‏كند دستش‏تر مى‏شود يا تَر مى‏كند كه خوب بچسبد كه از بيخ بكند اين را. بايد قيد بفرمايد اگر رطوبت نداشته باشد، دستش مماسه نكند با او به رطوبتٍ، لابعث. اينها را نفرمود. فقط ان لم يسل الدَم اين را قيد فرمود. معلوم مى‏شود بر اينكه امام(ع) تمام جهات اين فعل را مانعيّتش را سلب مى‏كند.
اين فعل نه بما هو فعلٌ در مقابل قهقهه و تكدّف به صلاة مبطل است. لا بما هو حمل الميته مبطل است. ولا بما هو تنجّس يد كه اگر مرطوب بوده باشد، يدش مبطل است. فقط اين است كه اگر اين را بكند دَم بيايد خوب اين تنجيس صلاة فى نجس است و بدن نجس است و صلاة با بدن نجس مبطل است. اگر ترسى نداشته باشد به اين محصول مبتلا نمى‏شود، مى‏داند كه دَم آنجور نمى‏آيد اين عيب ندارد. اين وجه الاستدلال است. كه گفته‏اند امام (ع) چون كه سيلان دَم را متعرّض شده است، معلوم مى‏شود كه از تمام جهات اين فعل رفع مانعيّت مى‏كند كه مانعيّت ندارد. نه از حيث خودش بما هو فعلٌ نه از حيث حمل الميته. نه از حيث تنجّس يد و امثال ذالك. فقط اگر مسيل الدَم بوده باشد، به واسطه آن نجاست دمى است كه نماز باطل مى‏شود. اين وجه تقريب است. اشكال فرموده‏اند كه در تنقيه هم هست. اشكال كرده‏اند كه اين روايت كارى با نجاست ندارد. چون كه اصلاً در اين روايت فرض نشده است كه يد را گذاشته است روى جرح كه مى‏كند. يد را بلا واسطه گذاشته است روى آن سالولى كه او را مى‏كند. ممكن است دستمال كاغذى داشته باشد. در زمان صدور روايات دستمال كاغذى نبود. مثل او دستمال ديگر بود. با آن دستمالش مى‏كند. در روايت فرض نشده است كه يد اصلاً ملاقات با او كرده است. فرضاً از اينكه يد رطوبت داشته باشد، يا نداشته باشد. اين روايت ناظر به اين است كه اين فعل بما هو فعلٌ مانعيّتى ندارد. از اين روايت استفاده مى‏شود كه حمل ميته هم حساب نمى‏شود. اگر حمل ميته مبطل صلاة بوده باشد، اين جور حمل موجب بطلان صلاة نيست كه بكند و بيندازد مثل سالول را. اين مبطل صلاة نيست. اين هم استفاده مى‏شود.
و امّا اين استفاده بشود كه دست طاهره است. نجس نمى‏شود مرطوب هم باشد، اصل روايت ناظر به اين جهت نيست. آن شخص مستدل اين جور مى‏گفت كه اين سائل الدَم را كه گفته است، معلوم مى‏شود به تمام جهات ناظر است. كه اگر دَم خارج نشود از هيچ جهت مانعى نيست. فرموده است كه اين سائل الدَم را فرموده است چون كه اين كندن معرض سيلان الدَم است. رو معرضيّت بودن به اين معنا متعرّض شده است. امّا دست تَر بوده باشد و با تَرى دست اوّل به دهانش بزند و تَر كند دستش را و بعد اين را بزند به او اين معرضيّت اين معنا نيست كه امام (ع) به او متعرّض بشود. اينجور فرموده‏اند. عرض مى‏كنم بر اينكه كندن اين كه هست معرض خروج دَم است نه سيلان دم. انسان وقتى كه سالول را مى‏كند يا جرح را مى‏كند، دَم خارج مى‏شود. خروج دَم مبطل صلاة نيست. اگر به اندازه درهم بوده باشد كه غالباً هم همين جور است. در حبّه‏هاى سالول اينجور است ديگر. از جايش مقدارى خون مى‏آيد. اين كه موجب بطلان صلاة نيست. ان سائل الدَم كه سيلان كند. اين يك امر نادرى است. امر نادرى هم نبوده باشد، اينجور نيست كه امر غالبى بوده باشد. معرض اين بوده باشد. و امام (ع) وقتى كه فرمود حملش عيبى ندارد كه اين استفاده شد. حملش عيبى ندارد كه آن لحظه‏اى كه حمل مى‏كند. اگر حملش هم عيب داشته باشد، از چه جهت عيب دارد؟ حمل ميته است ديگر. پس فرمود اين حملش عيبى ندارد. ظاهرش اين است كه اين حكم ميته را ندارد. معنايش اين است كه ميته نيست. اين را كه مى‏كند ميته نيست. نه اينكه ميته است و حملش عيبى ندارد. كه تخصيص در ادّله حمل الميتة فى الصّلاة بوده باشد. ظاهرش اين است كه اين ميته نيست. وقتى كه ظاهرش اين شد كه اين ميته نيست نجس هم نمى‏شود. چرا؟ چون كه نجاست اين از باب ميته بودن است. مبان انّه ما قطع من الانسان او الحيوان ميتٌ ميتةٌ به واسطه آن نجس است. آن ظاهرش اين است كه نجاستى ندارد. اگر كسى ادّعا بكند كه اين روايت اطلاق دارد، چون كه ربّما قاعدتاً همين جور است. چون كه با دستش خصوصاً آنهايى كه اهل آن زمان بودند آن عربها، ديگر آن دستمال كاغذى را پيدا نمى‏كنند كه. آنها همين جور با دستش مى‏كند اين را و دست هم ربّما مرطوب مى‏شود. عرق دارد يا كمى رطوبت دارد آن جرح كه دستش مرطوب مى‏شود.
در تمامى اين صور امام (ع) فرمود: لا بعث. اين روايات را اگر كسى بخواهد استدلال بكند، كه از اين روايت مباركه‏
استفاده مى‏شود كه اين جرحى كه در معرض افتادن است از اين بكند. سالول بكند، بسور بكند، اينها اصلاً حكم ميته را ندارند. در ارتكاض مردَم هم همين جور است. ولو اينكه مردَم مى‏دانند كه اگر دست ميّت، پاى ميّت، انگشت ميّت قطع بشود از حيوان، مى‏داند كه آنها حكم ميته را دارد. امّا در ذهنش نمى‏آيد كه اين حبّ شبابى كه جوان 20 ساله در اين صورت دارد، و با آن بازى كرد تا از جايش كند، اين هم حكم ميته را دارد. اين در ذهن نمى‏آيد. اين معناى انصراف روايات است. و عدَم ارتكاض است و ظاهر روايت هم اين است كه بعثى ندارد و روايت هم دليل مقام است.