جلسه 150

* متن
*

بسم الله الرحمان الرّحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار:150 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال: 1365 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرحمان الرحيم
تا حال ذكر كرده بوديم ميته و اجزائها محكوم هستند به نجاست در صورتيكه ميته از حيوانى بوده باشد كه صاحب النّفس است و دم سائل دارد. و عرض كرده بوديم اگر اجزائى از حيوان حى جدا بشود ولو حيوان حى بوده باشد، آن جزء به منزله حىّ الميته است و محكوم به نجاست است و استثنا كرده بوديم از اينكه منفصل مى‏شود از حيوان بعضى اجزاء صغار را مثل بسور و سالول بود كه گفتيم اينها محكوم به طهارت است. بعد از اينها مرحوم سيّد در عروه متعرّض مى‏شود به فعرت المثل.
كانّ يك جلده‏اى است كه در ناف آهو پيدا مى‏شود و پر از مِسك مى‏شود كه خود آن جلده و پوست و ظرف را فعرت المثل مى‏گويند. و آنى كه داخل آن است كه شى‏ء معطّرى است و عطر خوبى دارد، او را هم مِسك مى‏گويند. البتّه بيان خواهيم كرد كه اين بعض اقسام مِسك است. ايشان متعرّض مى‏شود به فعرت المسك و ما من فعرت من المسك. ايشان اين جور مى‏فرمايد. مى‏فرمايد، تارتاً ان فعر يعنى اين جلده‏اى كه مثل كيستى است كه داخل آن مسك است تارتاً جدا مى‏شود از آن حيوانى كه از آن ذبحى كه مذكّى است و تذكيه شده است. به اين صورت مى‏فرمايد، الا شبهةٍ و لا تأمّلٍ هم خود فعره كه ظرف است، پاك است و هم آن كه داخل آن مسك است او پاك است.
و خلافى هم در مسأله نيست در اين صورتش كه اگر از حيوان مذكّى اين فعره جدا بشود، پاك است خودش و آن مسكى كه در او هست، او هم پاك است. خلافى در مسأله نيست و الوجه فى ذالك اين است، حيوان وقتى كه مذكّى شد اگر اين فعره از اجزاى حيوان بوده باشد الا...كه اين جلد هم از اجزاى بدن الحيوان است. اگر از اجزاى بدن الحيوان بوده باشد، خوب حيوان تذكيه شده است. و اجزاء حيوان مذكّى همه‏شان محكوم به طهارت هستند. يكى هم از آنها اين فعره است.
وامّا مسكى كه در اين جلد هست. او پاك است. براى اينكه مسك در او دو تا احتمال هست كه خواهيم گفت. يك احتمال صحيح قوى و آن اين است كه خود اين مسك همان دم است. دم است كه وارد مى‏شود. دم انسان است كه به تدريج وارد مى‏شود به آن كيست و در آن كيست منجمد مى‏شود آن دم. دمى است كه معطّر است. اگر دم منجمد بوده باشد يا فرضنا غير منجمد بوده باشد كه قاعدتاً منجمد مى‏شود. اگر دم منجمد و غير منجمد بوده باشد، غايتش دم حيوانى است كه متخلّف در بدن حيوان است بعد از ذكات. داخل دمى مى‏شود كه آن دمى كه هست، متخلّف در بدن حيوان است بعد از ذكات عليه. آن دم هم پاك مى‏شود. دم پاك است.
بعضى‏ها كه احتمال دومّى است كه عرض مى‏كنم مى‏گويند، اين كه در ناف جمع شده است دم نيست. منقلب مى‏شود. يعنى استحاله پيدا مى‏كند. دم به حقيقت اخرايى در ناف اين حيوان، يك دستگاهى هست به حسب خلقت كه اين اجزاء دم اخراج مى‏شوند و مبدّل مى‏شوند به يك شيئى كه، آن شى‏ء معطّر است. اگر اين هم بوده باشد كه على القاعده پاك است. چون كه دم است نه صدق نمى‏كند. اگر اين احتمال بوده باشد كه اين دم در ناف حيوان استحاله پيدا كرده است، پاك است. چون كه دم نيست ديگر.
پس على كلّ تقديرٍ هم جلده پاك است. چون كه حيوان مذكّى است. اگر اين جلده از اجزاى حيوان بوده باشد، اجزاى حيوان مذكّى است. يك احتمال ديگرى در اين جلده داده شده است و آن اين است كه اين مثل بيضه در مرغ مى‏ماند. چه جور آن اجزاء مرغ نيست و گفتيم آن بيضه‏اى كه خارج مى‏شود از مرغى كه ميته است پاك است، گفتيم كه جزء اجزاى بدن حساب نمى‏شود. مى‏گويند اين كيست هم مثل او است. چرا مثل او است؟ وجه‏اش خواهد آمد. مثل آن تخم است. اگر اين جور بوده باشد احتياج به ذكات هم ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه چون كه اين حيوان مذكّى هست يقيناً فعره مسك پاك است. چون كه اگر جزء حيوان هم بوده باشد، حيوان مذكّى است. تذكيه شده است. و آنى كه در او فعره است از مسك، او هم پاك است. چون كه دم منجمد هم بوده باشد و استحاله به شى‏ء ديگر نشده باشد، دم متخّلف در ذبيحه است. در مذكّات است. آن دم متخلّف پاك است. اشكالى ندارد.
بدان جهت صاحب العروه اين صورت را كه هست، تصريح نمى‏كند. آن صورتى كه محلّ خدشه است از بعضى‏ها، آن صورت را متعرّض مى‏شود و آن صورت اين است كه اين فعره از حيوانى اخذ بشود كه حى است. آهو خودش حى است. اين فعره مسك كه از او اخذ شده است. اينجا مى‏فرمايد، اين فعره‏اى كه فعرة المسك است، طاهر است. ولو اين فعره منفصل بشود از هگ على الاغواء. على الاغواء اين انفصال از حى را مى‏گويد. چون كه آن صورت اوّل جاى كلام نيست. اين جور مى‏گويند آنهايى كه اهل خبره هستند. مى‏گويند اين كيستى كه در ناف آهو است، اين كيست به تدريج از خون حيوان پر مى‏شود. به استحاله او به غير استهاله. ديگر آنها محلّ كلام ما نيست. و اين مسك وقتى كه پر شد و يك حالت مثل خارش پيدا مى‏كند اين حيوان. به واسطه خارش كه پيدا مى‏كند و نافش را مى‏خارد يا به چيزى مماسه مى‏كند، اين كه در نافش متكدّف شده است اين كيست مى‏افتد. وقتى كه افتاد اين را بر مى‏دارند كه در سحارى آنهايى كه اهلش هستند پيدا مى‏كنند اين ناف را.
روى اين حساب اين فعره‏اى است مسك كه منفصل است از حيوان حى. صاحب العروه مى‏فرمايد، اين فعره هم پاك است. و آن مسكى كه در اين فعره هست، او هم پاك است. كانّ مشهوراً بين اصحابنا اين است كه اين فعرء المسك و لو از حيوانى كه حى بوده باشد جدا بشود، اين فعره پاك است و اين مسكى كه در او هست هم پاك است. و مخالف در مسأله فقط به كاشف الّسان نسبت داده‏اند كه ايشان فرموده است نه. اين محكوم به نجاست است. اين صورتش.
پس در ما نحن فيه دو مطلب هست: يكى اينكه اين فعرة المسك چرا پاك است؟ و ثانياً اگر خودش پاك شد، چرا مسكى كه داخل آن است، آن هم پاك است؟
اين جور گفته‏اند و حرف صحيحى هم گفته‏اند كه همين جور است. گفته‏اند، آن ادلّه‏اى كه ما داشتيم در آن جزء مبان من الحى است، آن جزء مبان من الحى ميتةٌ آن رواياتى بود كه وارد شده بود در اينكه حبالة الصّيد قطع مى‏كند رجل حيوان را يا بعضى اجزاء حيوان را. و روايتى بود كه در اليات غنم وارد شده بود كه اهل الجبل تسكل عندهم اليات الغنم فيقطعونها. گفته‏اند كه آن روايات هيچ كدام از اين فعرة المسك را كه حيوان خودش به طبع خارش پيدا مى‏كند و جدا مى‏شود از حيوان، اگر آن روايات ملاحظه بشود، هيچ كدام از اينها اين فعرة المسك را نمى‏گيرد. چون كه نمى‏گيرد، خوب اصالة الطّهاره مقتضايش اين است كه پاك است ديگر. چون در نجاست دليل مى‏خواهد. و الاّ اگر دليل بر نجاست نبوده باشد، اصالة الطّهاره حاكم است كه پاك است. اين خود فعره و اينكه اين حرف، حرف متينى است به آنكه آن ادلّهة نجاستى كه مبان من الميته است، آن اجزايى است كه آن اجزاء مردار بوده باشند و اينها قطع بشود از حيوان. جدا بشود. قطع بشود. و امّا آنكه بالطّبع روح از او منتفى مى‏شود و خودش مى‏افتد، كه مى‏گفتيم سالول و بسور ولو اين جور نيست، ولكن فرض بفرماييد بعضى اقسام سالول و آن قشور اجربى كه است از اين قبيل است مى‏گفتيم.
على هذا اطلاقى نداريم در ادلّه نجاست كه اين فعرة المسك را بگيرد. وامّا مسكش چرا پاك است؟ مسكش را هم مى‏گوييم پاك است. اگر گفتيم مسك دم مستهيل است كه اوّل دم بوده است و بعد استحاله شده است به شى‏ء آخرى كه فعلاً دم به او اطلاق نمى‏شود. اگر اين را گفتيم اين هم على القاعده پاك است. چون كه نجاسات ما محصور است. يكى از اينها مسك نيست از اعيان نجسه. پاك است. و امّا اگر گفتيم كه احتمال صحيح هم همين است استهاله‏اى در كار نيست اين دم، دم منجمد است و دمى است كه منجمد مى‏شود در آنجا و مى‏افتد بعد آن با فاره. اين دم منجمد را گفتيم. ما بوديم و ادّله اوّلى. مى‏گفتيم كه مسكش نجس است. چون كه دم است. دم فرقى نمى‏كند كه انشاءالله خواهد آمد. ادلّه نجاست الدّم مى‏گويد، دم از حيوان ذى النّفس نجس است. اعم از اينكه دم منجمد بوده باشد يا مايع بوده باشد. چه جور ماء منجمد و ماء غير منجمد اين ماء منجمد استحاله نيست. حقيقت ديگر نيست. همان حقيقت آب است منتهى منجمد شده است. وصفش رفته است.
روى اين حساب اطلاق مى‏شود كه وانّه ماء المنجمد منتهى مطلق گفته نمى‏شود. مقيّد مى‏شود كه بانّه ماء المنجمد و دم هم همين جور است. دم هم اطلاق مى‏شود به اينكه هذا دمٌ منتهى دم منجمد است. و ادّله نجاست الدّم اطلاقش مى‏گيرد. بعيد نيست ادلّه اطلاق دم مثل اطلاق الماء نيست. ادلّه اطلاق الماء منجمدش را نمى‏گيرد. سابقاً گفتيم.
و امّا ادلّه‏اى كه در نجاست دم هست، بعيد نيست اطلاقش دم منجمد را هم بگيرد. على ما سيعتى كه بحث خواهيم كرد. با وجود اينكه اين دم، دم منجمد است و مثل آن دمى مى‏شود كه زير ناخن منجمد مى‏شود. علماء اينجور در مثالها مى‏نويسند. اين همان تمسّك به اطلاق است. چيز ديگرى نيست. اين كه در رساله‏ها دارد اگر خون منجمد بشود زير ناخن يا زير پوست كه رنگ سياه پيدا مى‏كند، مادامى كه دم منجمد است و بروز پيدا نكرده است خوب عيبى ندارد. چون كه آبى كه در وضو و غسل و غير ذالك استعمال مى‏شود به او نمى‏رسد. ولى اگر ظاهر بشود. سوراخ بشود و ظاهر بشود بله او آب را به ملاقات نجس مى‏كند ديگر. آب وقتى كه به او رسيد متنجّس مى‏شود. دم است. اين دم منجمد چه جور دم هست مسك هم همان جور دم منجمد است. الاّ انّه اگر ما گفتيم اين دم، دم منجمد است و استهاله‏اى در كار نيست باز حكم مى‏كنيم كه پاك است. چرا؟ چون كه ادلّه نجاست دم مثل ادلّه ساير احكام است. قابل تقييد است. من حيث اينكه آن كه متعارف از مسك است آنى كه متعارف از مسك است، نه بعضى اقسامى كه او را درست مى‏كنند. آنى كه فرد شايع از افراد مسك است، همين است از مسك كه در روايات هست فرد شايعش همين است كه همان فعره را حيوان مى‏اندازد و اهل البواديع او را جمع مى‏كنند و مسكش را استعمال مى‏كنند. اين كه در روايات وارد شده است درباره مسك كه حتّى در آن صحيحه عبد الله ابن سنان كه خدمتتان عرض مى‏كنم كه رسول الله با خودش فعره مسكى داشت كه با آن عطر شناخته مى‏شد رسول الله و مردم مى‏فهميدند كه رسول الله تشريف مى‏آورد. اين كه فرد شايع مسك است همين است. بدان جهت اين ادلّه جواز استعمال او بلكه استحباب او كه از فعل رسول الله (ص) پيدا است اين دليل بر اين است كه اين پاك است. ولو دم هم بوده باشد دم پاك است. اين صحيحه اين است كه خدمت شما عرض مى‏كنم.
جلد 3 وسائل باب 43 از ابواب لباس المصلّى روايت اوّلى است. محمّد ابن يعقوب عن محمّد ابن يحيى العطّار عن احمد ابن محمّد ابن عيسى عن الابن محبوب كه حسن ابن محبوب است عن عبد الله ابن سنان عن ابى عبد الله (ع) كه سند همه‏شان اجلّا هستند. كانت لرسول الله (ص) ممسكةٌ براى رسول الله (ص) يك ظرف مسكى بود. اذا حرّت و توضّ‏ء فضها بيده و هى رتبه وقتى كه وضو مى‏گرفت همين جور در حال رتب بود و اخذ مى‏كرد. كه صحبت، صحبت نجاست نيست. فكان اذا خرج عرفوا انّه رسول الله (ص) وقتى كه رسول الله خارج مى‏شدند از خانه يا از جايى مى‏فهميدند كه اين رسول الله (ص) است...مسكى كه آن رايحه‏اى كه از رسول الله (ص) بود. اين صحيحه مقتضايش‏
اين است كه آن عطرى كه از بدن مبارك مبارك رسول الله (ص) بود، آن عطر، عطر عرضى بود. آن منافات ندارد بدن مبارك ايشان عطر ذاتى هم داشته باشد كه خوش بو باشد. با هم تنافى ندارد. اين صحيحه مباركه اينجور دلالت مى‏كند.
پس معلوم بشود بر اينكه اين مسكى كه هست ولو دم منجمد هم بوده باشد، محكوم به طهارت است حتّى يدش رتباً به او رسول الله (ص) مى‏زد. اين هم قسم ثانى است. مى‏ماند يك قسم ديگر. و آن قسم ديگر اين است كه فعرة المسك جدا بشود و اخذ بشود از آن آهويى كه، از آن ذبحى كه او ميته است. در بيابان خودش مرده است. مذكّات نيست، فعره او را اخذ مى‏كنند كه در آن مسك است. او چه جور است. او را صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف، در عروه اين جور دارد و امّا المأخوذة من الميته فيشكل طهارتا. طهارت او مشكل است و كذا طهارت مسكها. آن مسكى كه داخل آن است، آن هم مشكل است. درست توجّه بكنيد. وجه اشكال چه بوده باشد؟ وجه اشكال اين است كه بعضى‏ها گفته‏اند اين فعره‏اى كه هست، فعره از جزء حيوان است. از اجزاى حيوان است. اجزاى حيوان وقتى كه محكوم به نجاست شد لكونها ميتة، يكى از آنها همين فعره‏اى كه هست، اين هم محكوم مى‏شود به نجاست.
و امّا مسكى كه داخل آن است. اگر آن مسك دم بوده باشد، كه گفتيم دم است و استحاله پيدا نكرده است. خوب آن دم محكوم به نجسات است. لاطلاقات الدّم. اطلاقات دم او را مى‏گيرد. و آن فرد متعارف اين نيست كه بگوييم رسول الله (ص) آن فعره‏اى كه داشت، آن فعرةالمسكش، مسك ميته بود. نه. اينجور نيست. آن كه فرد شايعش هست و ظاهرش اين است كه مردم و رسول الله (ص) او را استعمال مى‏فرمودند، آن مال مذكّات است يا حيوانى كه خودش ثابت مى‏كند. مذكّات فرد غالب نيست. آنى كه هست همانى كه در بيابان خود حيوان مى‏اندازد از سُرّه و از ناف خودش. على هذا الاساس ادّله اطلاق دم كه نجس است مى‏گيرد اينجا را. و يك مطلب ديگرى مى‏ماند.
آن مطلب اين است كه كسى بگويد شما از كجا مى‏گوييد كه اين فعره جزء بدن حيوان است؟ چه جور تخم متكوّم مى‏شود در بدن دجاجه، در بطن دجاجه، اينجا هم در سُرّه اين حيوان يك جلده‏اى متكوّم مى‏شود. كه چه جور حيوان اين تخم را مى‏اندازد اين هم اين جلده را مى‏اندازد. اين معلوم نيست كه از اجزاى حيوان بوده باشد. بدان جهت ادّله نجاست الميته كه اجزاء الميته را مى‏گيرد اين محرز نيست كه از اجزاء ميته بوده باشد. بدان جهت تمسّك به آن عموماتى كه هست، و با مطلقات تمسّك مشكل مى‏شود. چون كه نمى‏دانيم اين جزء ميته است يا نه. از اجزاء ميته است يا نيست. بدان جهت حكم به نجاست نمى‏شود. خودش مى‏شود اصالة الطّهاره.
على فرض اينكه گفتيم جزء ميته است و نجس است، چرا دمى كه آنجا هست، او نجس بوده باشد؟ اگر دم بوده باشد كه اطلاقات دم مى‏گيرد. امّا اگر استحاله بوده باشد به شى‏ء آخر كه بعضى‏ها گفته‏اند كه، احتمال ثانى بود در مسك كه دم نيست. دم استحاله پيدا كرده است در اين ناف به شى‏ء آخرى. اگر اين را گفتيم، خوب وقتى كه خود فعره ميته شد، آنى كه در آن ظرف موجود است از مظروف كه مسك است، اگر مايع بوده باشد كه خوب متنجّس مى‏شود. ولو دم نباشد متنجّس است و ملاقات با ميته كرده است. نجس مى‏شود و قابل تطهير هم نيست. اگر جامد بوده باشد كه شايعش همين جور است، او را مى‏شود تطهير كرد و استعمال كرد. خود فعره نجس است و امّا مسكى كه در او است و منجمد است اگر دم نبوده باشد كه فرض اين است مى‏شود او را تطهير كرد و استعمال كرد.
على هذا الاساس ما بوديم و ادلّه اوّليه ما نمى‏توانستيم بگوييم بر اينكه اين فعره نجس است و مسكش هم نجس است. چرا؟ چون كه آن فعره محتمل است كه مثل البيضه بوده باشد كه پاك است. بله اگر آن ما فى الفعره دم شد و استحاله پيدا نكرد، آن مسكش نجس مى‏شود. منجمد باشد يا مايع باشد. امّا اگر استحاله شد، آن هم پاك مى‏شود.
ما بوديم و على القاعده اينجور بود. ولكن در ما نحن فيه دو تا صحيحه داريم. كه آن دو تا صحيحه موجب مى‏شود كه ما حكم بكنيم در اين صورت اين فعره نجس است و مسكى هم كه دارد، آن هم نجس است. يكى از صحيحتين اطلاق‏
دارد كه آن صحيحه دلالت دارد كه فعره و مسك الفعره لا بعث به مطلق است. اين صحيحه تنها بود. اين صحيحه اطلاقش همه صور را مى‏گرفت. هم فعره‏اى كه از مذكّى مأخوذ است. هم از حىّ مأخوذ است يا از ميته، اين روايت صحيحه على ابن جعفر است. در باب 41 از ابواب لباس المصلّى. محمّد ابن على ابن الحسين كه صدوق قدس الله نفس الشّريف است به اسناده عن على ابن جعفر، كه تنها منحصر به اين سند نيست كه صحيح است. يك سند ديگر هم دارد كه شيخ قدس الله نفس الشّريف به سند صحيحى نقل كرده است. آن سند هم صحيح است. محمّد ابن الحسن به اسناده عن سعد ابن عبد الله عن موسى ابن حسن ابن احمد ابن هلال عن موسى ابن قاسم عن على ابن جعفر آنجا دارد بر اينكه سألته عن اخيه موسى ابن جعفر (ع) سألته عن فعرة المسك تكون مع من يصلّى مصلّى با خودش فعرة المسك را دارد. و هو فى جيبه اين فعره در جيبش هست يا در ثيابش هست. با خودش همراه دارد. قال، لا بعث بذالك بعثى نيست. تفصيل نفرمود كه فعره چه جور فعره بوده باشد از حى مأخوذ بشود، از مذكّى مأخوذ بشود،از ميته مأخوذ بشود.
در ما نحن فيه يك صحيحه دوّمى هست. اين صحيحه دوّم است و همان صحيحه عبد الله ابن سنان اگر اطلاق داشته باشد كه كانت رسول الله ممسك اگر اطلاق داشته باشد و حكايت قضيه‏اى نباشد كه قضيه رسول الله كه اطلاق ندارد. همين جور هم هست. اطلاق ندارد. اگر كسى ادّعاى اطلاق كرد در او اين صحيحه ثانيه مقيّد مى‏شود. و به اسناده عن محمّد ابن على ابن محبوب به اسناد شيخ عن محمّد ابن على ابن محبوب كه سند شيخ به محمّد ابن على ابن محبوب صحيح است. عن عبدالله ابن جعفر، اين عبدالله ابن جعفر هِميَرى است. كتبت عليه. اين عبدالله ابن جعفر هِميَرى با ابى محمّد سلام الله عليه مكاتبه داشت. اين يكى از مكاتباتش است. كتبت عليه ابا محمّد مكاتبات متعددى دارد رضوان الله عليه.
آنجا دارد كه كتبته عليه ابا محمّد يجوز لرجل ان يصلّى و معه فارت المسك با خودش فارت المسك همراه داشته باشد، فكتب لا بعث به اصل اين سؤال ظاهرش اين است كه مال مذكّى را نمى‏پرسد. چون كه مال مذكّى ديگر همراه داشتنش كه اشكال ندارد. حيوان مذكّى است ديگر. مال غير مذكّى است. يجوز لرجل ان يصلّى و معه فارت المسك فكتب لا بعث به اذا كان ذكىًّ وقتى كه ذكى شد. مرحوم كاشف الّسان، اين اذا كان ذكىًّ را هم ضمير اذا كان كه هو است. ضمير را برگردانده است به حيوان. حيوان ذكى بشود، يعنى مذكّى بشود. بدان جهت فرموده است كه فعرة المسك لا بعث به. اگر حيوان مذكّى شد، وامّا اگر از حيوان حى شد يا از حيوان ميته شد، نجس است. ايشان اينجور معنا كرده است.
ولكن در ما نحن فيه دو تا قرينه است كه اين مراد حيوان مذكّى نيست. اذا كان ذكىًّ يعنى خود فاره ذكى باشد. خود فاره ذكى بوده باشد، يعنى طاهر بوده باشد. ذكى يعنى طاهر. يك قرينه‏اش اين است كه اصل سؤال از آن فعره‏اى كه از حيوان مذكّى جدا شده است، او معنى ندارد. مثل اين است كه گوش حيوان را در جيبش گذاشته است و نماز مى‏خواند. مذكّى است ديگر. اشكال دارد اين. اين كه جاى اشكال نيست.
ديگرى اين است كه اصلاً حيوان ذكر نشده است كه بگوييم اذا كان ذكىًّ يعنى ضمير كان بر مى‏گردد به حيوان. يجوز الرّجل ان يصلّى و معه فعرة المسك فكتب لا بعث به اذا كان ذكىًّ. يعنى اذا كان فعرة ذكىًّ. خود فعره ذكى باشد. ظاهر كلام اين است. چون كه حيوانى ذكر نشده است. و بما اينكه در ما نحن فيه كه هست، حيوان ذكر نشده است ظاهرش اين است كه خودش پاك باشد معناى اينكه خودش پاك بوده باشد معنايش نيست. الاّ اينكه از ميته جدا نشود. فعره خودش پاك بوده باشد يعنى از ميته جدا نشده باشد. چون كه متعارف اين است كه فعره از حيوان حى مى‏افتد و يك قسمش هم اين است كه از حيوان مذكّى جدا مى‏كنند. آنى كه ذكى طاهر بوده باشد خودش يعنى از ميته جدا نشده‏
باشد و روى اين اساس ولو اگر گفته باشيم بر اينكه خود فعره از اجزاء حيوان نيست و اطلاقات ميته او را نمى‏گيرد، مقتضاى اين روايت صحيحه اين است كه بگوييم فعره‏اى كه از ميته بوده باشد، محكوم به نجاست است. چرا؟ چون كه امام (ع) فرمود، اذا كان ذكىًّ غير از اين معنا، معناى ديگرى محتملى نيست. در اين اذا كان ذكىًّ قهراً آن مسكى كه خودش پاك نشد، فعره پاك نشد، آن مسكى كه داخل آن است، آن مسك هم دليلى بر طهارتش نداريم. دم بوده باشد كه اطلاقات دم مى‏گيرد او را. و اگر دم نبوده باشد به واسطه انفعالش كه منفعل شده است با ملاقات كردن با اين جلده مايع باشد منفعل مى‏شود. منجمد بوده باشد كه از اوّل منجمد باشد كه مايع هم ملاقات نكند كه بعد منجمد بشود. از اوّل اگر منجمد شده است يك نجاست عرضى پيدا مى‏كند. اگر دم نبوده باشد. دم بوده باشد كه خوب نجس است.
پس على هذا الاساسى كه هست، اين روايت مباركه باعث مى‏شود كه ما از آن ميته‏اى كه قسم ثالث است، رفعيّت بكنيم. هذا تمام الكلام.
بعد بحث ما واقع مى‏شود در اين اقسام مسكى كه شيخ انصارى قدس الله نفسه الشّريف از تحفة الحكيم نقل كرده است. ظاهراً تحفه حكيم مؤمن است. ما كه از او كتابى نداريم. يك زمانى داشتيم. الان نداريم. شما اگر داريد نگاه كنيد. ايشان فرموده است بر اينكه در تحفه گفته است كه اقسام مسك، چهار تا است. خود مسك نه فعره. خود مسك. اقسامش چهار تا است. فرموده، يك قسم از اين مسك اين است كه خود حيوانى كه هست، خود حيوان خون مى‏ريزد وقتى كه آن حيوان حائض مى‏شود. و خون حيض از او در مى‏آيد يا حيوانى است كه بواسير دارد. آهو بواسير دارد خونى كه از او خارج مى‏شود، اين خون اگر بيفتد روى احجار منجمد مى‏شود و يك خون خوشبويى هست كه عطر است. خون هم همين جور است. چه جور آن مدفوع زنبور عسل، عسل است، خون حيضى كه اين حيوان مى‏ريزد، يا خونى كه از بواسيرش خارج مى‏شود اين هم عطر است كه منجمد مى‏شود. ايشان فرموده است بر اينكه اسم اين مسك را مسك تُركى مى‏گويند كانّ مسك تركى اين است.
ايشان مى‏فرمايد بعد از اينكه اين را نقل كرده است مرحوم شيخ از تحفه فرموده است بر اينكه اين لا ينبق القيد بايد نجس بوده باشد. اين اطلاقاتى كه در نجاسات دم هست، آن اطلاقات دم را مى‏گيرد. كه فرض بفرماييد روى حجر منجمد بشود و چه قبل از انجمادش بوده باشد. فرقى نمى‏كند. اطلاقات دم مى‏گيرد. يك چيزى طلب شما شد. آن طلبتان اين است كه چه جور شد اطلاقات ما، ماء منجمد را نگرفت ولكن اطلاقات دم، دم منجمد را گرفت. اين طلب شما كه انشاءالله نجاست دم كه مى‏رسيم، آنجا عرض مى‏كنيم كه فرق بين المقامين چيست. بدان جهت اين دم ولو منجمد بوده باشد نجس است وقتى كه نجس شد، كسى ادّعا بكند كه نه اين وقتى كه منجمد مى‏شود، استحاله پيدا مى‏كند. همين جور است ربّما در بدن انسان وقتى كه دم منجمد مى‏شود، بعد از مدّتى استحاله پيدا مى‏كند. اين هم همين جور استحاله پيدا مى‏كند. فرموده است. خوب هم فرموده است. خدا رحمتش كند شيخ انصارى را. فرموده اين دعواى استحاله بيجا است. اين دم به واسطه منجمد بودن وصف مايع بودنش از بين رفته است. مثل وصف مايع بودن در آب. همان جور كه آن جمد يعنى آن يخ ماء منجمد است، اين هم دم منجمد است. فرقى نمى‏كند در اين معنا. پس اين يك قسمش نجس است. اين ديگر فعره ندارد. اين خود خون است كه مى‏ريزد. اين يك قسمش. قسم دوّم را كه ايشان مسك هندى فرموده است. از تركستان هم رفته است به هند. فرموده است بر اينكه اين حيوانى كه تذكيه مى‏كنند اين آهو را، اين دمى كه از اين حيوان خارج مى‏شود، دم اين حيوان كه ذبح مى‏شود اين دمش را با رؤسش قاطى مى‏كنند. اين مسك مصنوعى است. دمش را با رؤسش قاطى مى‏كنند و يك شى‏ء زرد رنگ يا اشقر در مى‏آيد و لكن خوشبو است. آن هم عبارت از مسك است. ايشان فرموده است بر اينك اين هم مثل قسم اوّل است ديگر. بلااشكال نجس است. چرا؟ چون كه دم كه نجس است. رؤس را كه شى‏ء طاهر است با او قاطى بكنند شى‏ء طاهر با
نجس خلط بشود كه از مطهّرات نيست. دعواى استحاله هم كه در كار نيست. پس اين منجمد است. البتّه بايد مراد شيخ اين باشد. اين البتّه‏اش از ما است. اين خون را كه مخلوط مى‏كنند يعنى دم خارج را كه خارج مى‏شود هنگام ذبح از حيوان، او را مخلوط بكنند و الاّ اگر دم متخلّفه در بدنش را مخلوط به رؤس بكنند اين اشكالى ندارد. آن دم متخلّف پاك است. رؤسش هم پاك است. دوتا پاك به همديگر قاطى شدند كه نجس نمى‏شوند. مرادش آن دم...دمى است كه خارج مى‏شود. غير المتكلّف است. دمى است كه متخلّف نيست. مرادش بايد اين بوده باشد. بعد ايشان قسم ثالثى براى مسك ذكر كرده‏اند. و آن اين است كه مى‏گويد اين حيوان اين نافى كه دارد، اطراف ناف را فشار مى‏دهند. اين حيوان را مى‏گيرند اطراف نافش را فشار مى‏دهند. وقتى كه فشار دادند، در آن گودى دم جمع مى‏شود. خون جمع مى‏شود آنجا. وقتى كه آن خون جمع شد، منجمد مى‏شود و برمى‏دارند كه مسك مى‏شود. همان خوشبو مى‏شود. اين را هم فرموده است و حكمش واضح است. اگر حيوان را تذكيه نكنند بعد از تذكيه اين كار را بكنند خوب پاك است و بلا اشكال. پاك است ديگر. دم متخلّف است و اينها پاك هستند. و امّا اگر حيوان را تذكيه نكنند حيوان زنده بوده باشد يا حيوان ميته بوده باشد اين كار را بكنند اين نجس است. چون كه اطلاقات دم مى‏گيرد اگر حيوان حى بوده باشد و ميته هم بوده باشد هم خودش ميته است و هم اين دم است. هم آنجاهايى كه فشار مى‏دهند نجس است و هم خونى كه اطلاق الدّم است. اين هم نجس است.
بعد ايشان خدا رحمتشان بكند يك قسم رابعى را ذكر كرده‏اند كه آن قسم رابع را در كلامشان ذكر كرده‏اند و آن قسم رابع را هم شما خودتان ملاحظه بفرماييد.