جلسه 152

* متن
*

بسم الله الرحمان الرّحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار:152 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال: 1365 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرحمان الرحيم
صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مى‏فرمايد تمامى اينهايى كه گفته‏ايم در ميته حيوانى بود كه له نفس سائله. اما حيوانى كه ليس له سائله، فميتة طاهرة. حيوانى كه نفس سائله ندارد، ميته‏اش پاك است. الظاهر و الله العالم خلافى در مسئله نيست كه كسى پيدا بشود و بگويد بر اينكه حيوانى كه نفس سائله ندارد او هم ميته‏اش محكوم به نجاست است. كانّ اين معنا از مسلمات عند الاصحاب است و روايات دلالت مى‏كند بر اين معنا كه نفس سائله نداشته باشد حيوان، ميته او محكوم به طهارت است. عمده از اين روايات موثقه عمار است. كه اين موثقه عمار به اين معنا دلالت مى‏كند. موثقه عمار در جلد ثانى باب 35 از ابواب النجاسات است. آنجا روايت اولى است. محمد ابن الحسن عن المفيد، عن الصدوق كه مفيد قدس الله نفسه الشريف از شيخ خودش صدوق نقل مى‏كند، صدوق هم عن محمد ابن الحسن عن احمد ابن ادريس. محمد ابن الحسن، محمد ابن حسن صفار است. عن محمد ابن ادريس، عن محمد ابن يحيى كه همان اشعرى است صاحب كتاب نوادر الحكمه. عن احمد ابن حسن ابن على فضال، عن عمر ابن سعيد مدائنى كه اينها ثقات هستند، فتحى هستند. عن مصدق ابن صدقه، عن عمار ثاباتى. روايت من حيث السند موثقه است. آنجا دارد عن ابى عبد الله عليه السلام قال سُئل عن خنفصا و الزباب و الجراد و النمله و ما اشبه ذالك. آن كه شبيه به اينها است يموت فى البئر و الزيت، در زيت كه زيت اگر ميته نجس باشد او را نجس مى‏كند. و سمن و الشبهه در اينها مى‏ميرد. قال كلما ليس له دمٌ فلا بعث. هر حيوانى كه دم ندارد بعثى براى آن نيست. معروف و مشهور اين دم را حمل مى‏كنند به دم سائل كه هر حيوانى كه دم سائل ندارد. او محكوم است، ذى النفس سائله نيست محكوم است به طهارت ميته‏اش. اگر كسى گفت بر اين كه شما از كجا اين را مى‏گوييد؟ كل ما ليس له دمٌ، آن حيوانى كه اصلا دم ندارد. چه دم سائل، چه دم غير سائل. مثل اين مثالهايى كه در اينجا ذكر شده است. مثل نمله، زباب، خنفصا، اينها اصلا دم ندارند. ولى آن رطوبتى كه در بدن آنها هست آن رطوبت به اينها اطلاق دم نمى‏شود. اين روايت فقط دلالت مى‏كند حيوانى كه دم ندارد ميته اش محكوم به طهارت است.
شما از كجا مى‏گوييد كه دم، دم سائله است. نه مراد مطلق الدم است. حيوانى كه دم ندارد، نه دم سائل، نه دم غير سائل اين حيوان ميته‏اش محكوم به طهارت است. اگر كسى اين شبهه را بكند مى‏گوييم درست مى‏گوييد ما هم همين را مى‏گوييم. اين روايت اين مقدار دلالت مى‏كند كه آن حيوانى كه اصلا دم ندارد ميته او محكوم به طهارت است. ولكن روايت منحصر به اين نيست. در ما نحن فيه روايت دومى در اين باب است. مثل اين روايت يك روايت ديگر هم هست، او را هم بگويم كه آن هم مثل اين روايت است كه ليس له دمٌ است. اين روايت در جلد اول باب 17 از ابواب ماء المطلق روايت 11 است. دارد بر اين كه محمد ابن يعقوب، عن عدة من اصحابنا كه كلينى از عده‏اش نقل مى‏كند. عن احمد ابن محمد يا خالد است يا عيسى است. آن هم نقل مى‏كند عن حسين ابن سعيد عن ابن سنان، عن ابن مثقان. ظاهرا اين ابن سنان، محمد ابن سنان است. به قرينه مروى عنه است كه ابن مثقان است. ما روايتى پيدا نكرده‏ايم به حسب تطبع، كه شبه الكامل است، يك روايتى عبد الله ابن سنان از ابن مثقان داشته باشد. روايات‏
كثيره‏اى از محمد ابن سنان از ابن مثقان دارد محمد ابن سنان. بدان جهت اين ابن ثنان، محمد ابن سنان است روايت به واسطه اين ضعيف مى‏شود. عن ابن سنان، عن ابن مثقان عن ابى بصير. قال سألت عن ابى عبد الله عليه السلام، اما يقع فى الابار در بئرها بعد در ذيل اين دارد كه فكل شى‏ء وقع فى البئر، ليس له دمٌ براى او دم نيست. مثل العقرب و الخنافص و اشبه ذالك فلا بعث. اين روايت هم همين جور است.
مدلول اين روايت اخص از مدعاست. ممكن است كسى بگويد ما ليس له الدم اصل دم را نداشته باشد. شما كه مى‏گوييد دم سائل، بيخود مى‏گوييد. اين در اين روايات ما ليس له دم است. ما ليس له دم آن وقت مضمونش... مى‏شود. فقط حيواناتى كه مثل نمله، مثل مگس، مثل خنفصا كه اصلا دم ندارند آنها را مى‏گيرد. و اما حيواناتى كه دم دارند ولكن دمشان، دم سائل نيست. مثل فرض كنيد سمك‏ها، حيوانات بحرى كلا او جُلا. كه اينها دم دارند ولكن دم سائل نيست ميته آنها هم پاك است اين روايت دلالتى نمى‏كند. مى‏گوييم عيبى ندارد اين حرف را ما، اين را من نديده‏ام كسى اين حرف را بگويد ولكن در ذهن خود ما مى‏آيد كه حرف، حرف درستى است كه اين روايات ما ليس له دم است. نه ما ليس له دمٌ سائله است. اين مى‏دانيد كه نقيض اين له دمٌ كه ما ليس دم مى‏شود نقيض چه مى‏شود؟ آن حيوان ذى الدم با حيوان ذى النفس سائله ما بينشان فرض كنيد اعم و اخصّ مطلق است. كلّ حيوانى كه له دم بعضش نفس سائله ندارد. امّا هر حيوانى كه نفس سائله دارد له دمٌ. ما له نفسٌ سائله اين اخص است. ما له دمٌ اين اعم است. و اينجور گفته‏اند كه درست هم گفته‏اند. بايد بگويند و شما هم بايد بگوييد. كه نقيض اخصّ اعم مى‏شود و نقيض اعم اخص مى‏شود. اين جور است ديگر. نقيض ما ليس له نفسٌ دم سائله اين است ديگر. اين اعم است و صدق مى‏كند به حيوانى كه دم اصلاً ندارد يا دم دارد و لكن سائل نيست. و امّا نقيض له ما ليس له دم اخص مى‏شود. فقط آن حيواناتى كه مثل نمله و خنفصا و امثال ذالك است، آنها را فقط مى‏گيرد.
پس اين دو تا روايتى كه خوانديم جاى اين شبهه است كه اين روايات فقط مثل نمل و اينها را مى‏گيرد كه دم ندارد. آنها ميته‏شان پاك است. مى‏گوييم عيبى ندارد. روايت ديگرى در مقام داريم كه آن روايت وافى است. آن هم موثّقه حبس ابن قياس است كه روايت 2 است در باب 35 ازابواب النّجاسات. محمّد ابن الحسن به اسناده عن المفيد عن احمد ابن محمّد عن ابيه احمد ابن محمّد عرض كردم ظاهرش احمد ابن محمّد ابن يحيى است عن ابيه از پدرش اين احمد ابن محمّد ابن يحيى توثيق ندارد. عن احمد ابن ادريس عن محمّد ابن احمد ابن يحيى و لكن گفتيم عيبى ندارد. توثيق را نداشته باشد. چون كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف به روايات محمّد ابن احمد ابن يحيى سند ديگرى دارد كه سابقاً گفتيم...سندش كه در فهرست ذكر كرده است. و آن سند، سند صحيحى است. بدان جهت اين روايتى كه هست، من حيث السّند عيبى ندارد. تمام است. اشكالى ندارد. عن محمّد ابن احمد ابن يحيى عن ابى جعفرٍ عن ابيه عن حفص ابن قياس ابى جعفر عن احمد ابن محمّد ابن عيسى است عن ابيه از پدرش عن حفص ابن قياس كه آن هم ثقه است عن جعفر ابن محمّد عن ابيه كه اينجور فرمود امام (ع) لا يفسد الماء الاّ ما كانت جعفر ابن محمّد امام صادق از پدرش امام باقر نقل فرمود كه امام باقر فرمود لا يفسد الماء الاّ ما كانت له نفسٌ سائله. ماء را فاسد نمى‏كند. آن ماء را كه ميته فاسد مى‏كند، فاسد نمى‏كند ماء را مگر آن ميته‏اى كه، آن حيوانى كه نفس سائله داشته باشد. سابقاً مى‏گفتيم كه فاسد نمى‏كند مگر آنى كه نفس سائله داشته باشد يعنى به بولش هم فاسد نمى‏كند. به دمش هم فاسد نمى‏كند. اين جور مى‏گفتيم. ولكن اين موت قدر متيّقن است. باز هم همان اطلاق را مى‏گويد. آن حيوانى كه نفس سائله دارد، او آب را فاسد مى‏كند. و امّا آنى كه ليس له نفسٌ سائله، او فاسد نمى‏كند. لا بموته، لا ببوله او لا بمدفوعه او به غير ذالك. پس على هذا اين روايت دلالت مى‏كند به اينكه آن حيوانى كه نفس سائله ندارد پاك است. خوب اين را هم مى‏دانيد كه كسى هم نبايد توهّم كند. حقّ توهّم ندارد. كه بگويد آن روايات ما ليس له دم بود. اخص بودند آنها. اين روايت ما ليس له نفسٌ سائله است. اين اعم است. آنها مقيّد اين مى‏شود. نه نمى‏شود. چرا؟ چون كه در باب اطلاق تقييد گفتيم ديگر فقيه بايد اينها را استعمال كند در فعل. گفتيم آن وقتى مقيّد حمل بر مطلق مى‏شود كه دو مورد بيشتر نيست كه در اين دو مورد حمل مى‏شود مطلق به مقيّد.
يكى اين است كه حكم واحد باشد. انحلالى نباشد احكام متعدّده. مثل اينكه يك كفّاره واجب است. يكى گفته است اعطق رقبةً و آن ديگرى گفته است اعطق رقبةً مومنه كه مى‏دانيم يك كفّاره بيشتر واجب نيست. اينجا حمل مى‏كنيم مطلق را به مقيّد.
يكى هم اينكه در نفى و اثبات با هم اختلاف داشته باشند. چه حكم متعدّد بشود و چه انحلالى باشد و چه انحلالى نباشد. يكى گفت اكلم العالم، ديگرى گفت لا تكلم العالم الفاسق، اين تقييد مى‏كند مطلق را. چون كه در نفى اثبات با هم تخالف دارند.
وامّا در جايى كه مطلق و مقيّد هر دو مثبتين شدند يا هر دو نافين شدند و حكم هم انحلالى بود، احكام متعدّده‏اى بود مثل اينكه يكى گفت ارّبيبة حرامٌ ديگرى گفت ربيبة الّتى فى حصولكم حرامٌ، گفتيم كه وصف هم مفهوم ندارد تا يك حكم سلبى استفاده بشود. اوصاف كه مفهوم ندارد. بدان جهت حمل مطلق بر مقيّد نمى‏شود. هم ملتزم مى‏شويم كه مطلق الرّبيبه حرام است و بعضى هم كه ربيبه فى حصولكم است، او هم حرام است. چون كه مطلق حرام شد، تمام افرادش حرام مى‏شود. يكى هم از آن افراد اين است. اينجا هم همين جور است. اينها هر دو، اين خطابها احكام انحلالى است. يكى مى‏گويد حيوانى كه دم ندارد، عقرب باشد، خنفصا باشد پاك است. يكى هم مى‏گويد آنى كه نفس سائله ندارد، عقرب باشد يا اينكه ماهى باشد كه دم دارد و لكن نفس سائله ندارد آن پاك است. ميته‏اش پاك است. هر دو در حكم متّحد هستند. ايجاب سلب و اختلافى ندارند و حكم هم حكم انحلالى است. ملتزم مى‏شويم كه تمام افرادى كه ليس له نفسٌ سائله طاهر هستند. بعضى افرادش ماليس له دم است كه آن هم طاهر است. هيچ اشكالى نيست. جاى حمل مطلق بر مقيّد نيست.
پس تصبحٌ نتيجه بر اينكه حيوانى كه ليس له نفس سائله سواءٌ كان له دم يا اصلاً دم نداشته باشد، هر دو محكوم است ميته‏اش به طهارت. حكم در ما نحن فيه اين جهتش اشكالى ندارد. انّما الاشكال در ما نحن فيه در اين است. در دو جهت كلام و اشكال هست.
جهت اوّل اين است نسبت داده شده است به صدوق قدس الله نفسه الشّريف. الله اعلم من تتبّع نكرده‏ام كلام صدوق را. نسبت داده‏اند فقها به صدوق قدس الله نفس الشّريف و به شيخ الطّائفه قدس الله نفس الشّريف و هكذا به سلّار و ابن زهره و جماعتى نسبت داده‏اند كه وزغ با وجود اينكه اين وزغ من ما له ليس نفسٌ است، نفس سائله ندارد و دم سائل ندارد مع ذالك اين وزغ محكوم است به نجاست. اين نه به جهت اينكه اين كبرايى كه گفتيم او را تخصيص داده‏اند، ما ليس له نفسٌ پاك است ميته‏اش الاّ الوزغ تخصيص نيست. چون كه آن قاعده‏اى كه ما مى‏گفتيم آن كبرايى كه مى‏گفتيم، كبرى معنايش اين است. درست توجّه كنيد. حيوانى كه نفس سائله ندارد و درحال حياتش محكوم به طهارت است، او بعد از مردن هم پاك مى‏شود. ميته‏اش هم پاك مى‏شود. آن كبرى مال او است. حيوانى كه نفس سائله ندارد و در حال حياتش پاك است مثل نمله، خنفصا و امثال ذالك و مثل السمك اين اگر ميته بشود و بميرد باز اين ذكى و پاك است. اينها در وزغ اين كبرى را تخصيص نداده‏اند. كبرى در عموميّتش باقى است. گفته‏اند وزغ در حال حياتش هم نجس است. كانّ وزغ مثل كلب و خنزير از اعيان نجسه است. ولو مسلّم است كه ما بينشان كه نفس سائله ندارد، ملتزم شده‏اند كه اين محكوم به نجاست است. اين جور نسبت داده شده است به اينها. و اينها استدلال كرده‏اند كه وزغ محكوم است به نجاست حتّى حيّاً مثل آن اجزا و توابع كلبى مى‏شود كه لا تحلّل الحيات. حيات به آنها سائل نيست مثل شعر الكلب. شعر الخنزير كه با وجود اينكه آنها ذى النّفس نيستند باز از اعيان نجسه هستند ديگر. اينجا هم اين وزغ با وجود اينكه نفس سائله ندارد و دم سائل ندارد بلكه شايد دم نداشته باشد، مع ذالك محكوم به نجاست است حيّاً و ميّتاً. چون كه از اعيان نجسه است. دليلشان چيست؟
اينها به سه روايت در ما نحن فيه تمسّك كرده‏اند كه از اين سه تا روايت استفاده اين معنا مى‏شود كه وزغى كه هست، از اعيان نجسه است. يكى از آن رواياتى كه هست، صحيحه معاوية ابن عمّار است. جلد اوّل باب 19 از ابواب الماء المطلق روايت دوّمى است. و باسناده عن الحسين ابن سعيد شيخ قدس الله نفسه الشّريف به سندش از حسين ابن سعيد نقل مى‏كند عن حمّاد ابن عيسى و فضالة ابن ايّوب اين دو از معاوية ابن عمّار نقل مى‏كنند كه قال، سألت ابا عبد الله (ع) عن الفاره و الوذغ تقع فى البئر. اينها در بئر مى‏افتند. چه جور است. قال، ينزه ثلاث دلاول سه دلو بايد كشيده شود. سه دلو مطهر است كشيده بشود آن وقت كه اين مطهر شد، پس آب نجس شده است. آب آن وقتى نجس مى‏شود كه وزغ نجس بوده باشد. اگر اين استدلال بوده باشد كه اين روايت پف كرد به هوا رفت. چرا؟ براى اينكه سابقاً گفتيم اين ينزه، حكم استحبابى است و حكم استحبابى از او كشف نمى‏شود كه اين آب نجس شده است. ولو ملتزم شده‏ايم بر اينكه متعارضتين مدلول مطابقى‏اش كه از اعتبار افتاد، مدلول التزامى‏اش سر جاى خودش مى‏ماند. حجّت مى‏شود. اين روايات بئر دلالت مى‏كنند بر اينكه اين آب نجس مى‏شود به واسطه اينها ماء بئر. صحيحه ابن وضى فرمود، آب بئر نجس نمى‏شود. اين جور فرموده بود مرحوم حكيم، كه اينها مدلول مطابقى است و از اعتبار مى‏افتد. امّا مدلول التزامى كه آب نجس شده است اين از كار مى‏افتد و لكن اين شى‏ء منجّس است. از اعيان نجسه است مثل وزغ يا شى‏ء ديگرى كه به بئر مى‏افتد مثل الميته فرموده بود در اين مواقع مدلول در اعتبار مى‏ماند. چون كه متعارضتين در مدلول مطابقى از حجّيت افتاد، مدلول التزامى در حجّيت مى‏ماند. مدلول التزامى در وجود تابع مدلول مطابقى است. اين جور فرموده‏اند اينها تبعاً از آخوند. مدلول التزامى در وجود تبعيّت دارد به مدلول مطابقى ولى در اعتبار حجّيت تبعيّت ندارد. ممكن است مدلول مطابقى از اعتبار بيفتد ولكن مدلول التزامى در اعتبار بماند. جوابش را گفتيم كه اوّلاً مدلول مطابقى با مدلول التزامى چه جورى كه تبعيّت و متبوعيّت در وجود دارند، در اعتبار هم تبعيّت دارند. اين يك جواب عام ما بود.
و ثانياً اگر قبول كردى كه مدلول التزامى در حجّيت تبعيّت ندارد به مدلول مطابقى يك ساعت فرض كرديم كه اين جور است مطلب. قبول كرديم ربطى به ما نحن فيه ندارد. اين در جايى است كه مدلول مطابقى احد الدّليلين از اعتبار بيفتد. نه اينكه مدلول مطابقى احد الدّليلين به واسطه دليل ديگر منقلب بشود. يعنى ما بينشان جمع عرفى باشد. معلوم بشود كه مراد از مدلول مطابقى اين است. اگر از صحيحه ابن وضى فهميديم كه مراد از ينزه استحباب است دو تا نجّه. اين ديگر مدلول التزامى ندارد. استحباب ديگر مدلول التزامى ندارد. ممكن است شى‏ء طاهر بشود. و بيفتد توى چاه. طاهر شرعى است. ولكن چون كه اشمئزاز نفس دارد، قورباغه‏اى كه افتاد توى آب من نمى‏خورم از اين. اشمئزاز طبع به جهت او شارع بگويد...استحباب نزه شد ديگر. تنجّس نبود. اين ديگر دلالت مدلول التزامى ندارد. ولو آن كبرى را هم قبول بكنيم، آن در صورتى است كه مدلول مطابقى‏ها سر جايشان بمانند و لكن از حجّيت بيفتند.
وامّا جايى كه مدلول مطابقى عوض شد، آنجا ديگر جاى اين حرفها نيست. مدلول التزامى ندارد. پس اين روايت هيچ دلالتى ندارد. آنها هم كه فرموده‏اند دلالتش درست است، اشتباه فرموده‏اند. اين هيچ دلالتى ندارد به نجاست وزغ.
وامّا روايت دوّمى در اين باب كه استدلال به او ربّما مى‏شود، روايت هارون ابن همزة القنوى است. كه روايت 5 در همين باب است. باز دارد بر اينكه و عنه عن محمّد ابن الحسين ابن ابو الخطّاب شيخ قدس الله نفسه الشّريف اين روايت را نقل مى‏كند به سندش از محمّد ابن احمد ابن يحيى. محمّد ابن احمد ابن يحيى هم نقل مى‏كند از محمّد ابن الحسين ابن ابو الخطّاب اشعرى القمى رضوان الله عليه. حسن ابن الموسى ابن الخشّاب جميعاً كه اين دو تا هر دو بزرگوار هستند نقل مى‏كنند از يزيد ابن اسحاق عن هارون ابن همزة الغنوى، يزيد ابن اسحاق توثيقى ندارد. هارون هم ندارد. در ذهن من اين است كه هيچ كدام توثيق ندارند. بدان جهت اين روايت من حيث السّند ضعيف است. عن ابى عبد الله (ع) قال، سألته عن الفاره و العقرب و اشباه ذالك يقع فى الماء و يخرج حيّاً. در آب مى‏افتند، زيرك هستند و زنده در مى‏آيند. هل يشرب من ذالك الماء و يتوض‏ء منه. قال، يسكب منه ثلاث...سه مشت بردار بريز بيرون بقيه‏اش را استعمال كن. و قليله و كثيره و منزلة الواحد. آب چه كم باشد يك كاسه باشد يا يك دلو باشد يا بيشتر باشد. ثمّ يشرب من ما يتوض‏ء منه غير الوزغ. كلام در استشهاد در اين استثنا است. عير الوزغ فانّه لا ينتفع بما يقع فيه نفع برده نمى‏شود به آن آبى كه وزغ توى آن مى‏افتد. يعنى اين آب قابل انتفاع نيست. مثل اينكه در روايات ميته بود كه الميتة لا ينتفع منه بها...اين آب ديگر قابل انتفاع نيست. اين ظاهرش اين است كه اين آب نجس است. والاّ وجه ديگرى ندارد كه لا ينتفع باشد. غير از نجاست. اين است ديگر. اين روايت تنها بود. ظهورش در تنجّس عيبى ندارد. اين مثل ماء بئر نيست. آن خبر بئر.
يك روايت ديگرى هم هست. آن اظهر از اين است. آن روايت فى كالرّضوى است كه اصلاً معلوم نيست كه آن روايت بوده باشد. شايد همان فتواهاى پدر صدوق بوده باشد. كه در آنجا دارد اگر در آبى وزغى بيفتد، آن آب ريخته مى‏شود. يحراق ذالك الماء. يحراق در روايات كثيره‏اى داشتيم كه آب قليلى كه توى آن غزر افتاده است. يحراق الماء و حريقهما و يتيمّم يا يحراق الماء ظهور در تنجّس دارد. اين دو تا روايت ظهور در تنجس دارد. ولكن اينها را بايد حمل بكنيم به استحباب تنزّه كه لا ينتفع به را از آن ظهورش رفعيّت كنيم كه ظهور تنجّس است.
چرا؟ چون كه يك روايت صحيح ديگر داريم كه صريح از اين معنا است. كه وزغ پاك است و آبى كه توى آن مى‏افتد پاك است. هيچ اشكالى ندارد. اين كدام روايت است. اين روايت صحيحه على ابن جعفر است. روايت صحيحه على ابن جعفر در باب 9 از ابواب النصّار است. آنجا دارد محمّد ابن الحسن باسناده عن الامركى. محمّد ابن حسن به سندش از امركى نقل مى‏كند. سندش به امركى سند صحيحى است. امركى از اجلّا است. از على ابن جعفر روايات كثيره‏اى دارد. على ابن جعفر هم از برادرش سألته عن العضايه يا عن القطايه دو قطعه است. قطايه باشد كه معنى اش پوست حيوان است كه مى‏افتد. مثل پوست مار. اگر عضايه باشد كه معنى‏اش در ذهنم نيست. والحيّة و الوزغ يدع فى دهنٍ و اخرجت قبل عن الموت. ديديم كه وزغ افتاد و صاحبش آنجا بود از آن دمش گرفت يا ازپايش گرفت و انداخت بيرون ابيه من مسلم قال نعم يطعمه منه. هم از مسلم فروخته مى‏شود به مسلمان يعنى خوردنش عيبى ندارد. هم استعمال ديگرش كه انسان بدن و دستهايش را چرب بكند كه ترك خورده است يا نخورد از سرما، درست است. عيبى ندارد. يعنى طاهر است. اين صريح در اين معنا است كه وزغ پاك است. اينجور نيست كه حيّاً و اينها نجس بوده باشد. آنها مى‏گفتند حيّاً و ميّتاً نجس است. اين صريح در اين معنا است كه وزغ در حال حيات محكوم به طهارت است. پس اين روايت باعث مى‏شود كه آن روايتين را كه اگر تمام بود سند اينها كه اگر سندشان تمام نيست ديگر احتياج به زحمت نداريم. آن روايتين را حمل بر استحباب مى‏كنيم ولكن اين حمل بر استحباب را ما سابقاً اشكال كرديم اگر يادتان باشد و تصديق فرموده باشيد. و فرض كرديم حمل بر استحباب در اين موارد جمع عرفى نيست. چون كه آن يحراق ارشاد به نجاست است. ارشاد به حكم وضعى است. كه نجس است. اين هم بر اين است كه صريح بر اين است كه اين هم پاك است. اينها متعارضين هستند. وقتى كه متعارضين شدند چون كه تمام نيست سند آنها كارى نمى‏توانند با اين صحيحه معارضه كنند.
اگر سندشان هم تمام مى‏شد، با اين صحيحه هم معارضه مى‏كردند خوب تساقطاست. چون كه در ما نحن فيه مرجّح كتاب يا موافقان و مخالفت عامّه نداريم. تساقطمى‏شود. چون كه اگر مرجّح نبود، انشاءالله در اين بحث اصول زنده مانديم، بيان خواهيم كرد. كما اينكه در دوره‏هاى سابق بيان كرديم. حكم تساقطاست اگر مرجّح نباشد. وقتى كه تساقط شد رجوع به اصل عملى مى‏شود و عام فوق. بعد از اينكه متعارضتين ثابت شد رجوع به عام فوق مى‏شود. اگر شد عام فوق فهو و الاّ اصل عملى. در مسأله عام فوق داريم. عام فوق آن صحيحه فضل ابن ابى البقباق، عبد الملك ابن ابو البقباق است. وارد در سُعر بود. در آن صحيحه ابو الفضل اينجور فرمود. باب اوّل از ابواب اسعار بود، روايت 4 بود كه شيخ باسناده عن الحسين ابن سعيد عن حمّاد ابن عيسى عن حريض عن الفضل ابن ابى البقباق قال، سألت ابا عبد الله (ع) عن فرّل حلّت و الشّات و البقرة و العبر والحمار و الخيل و البغار و الوحش و السّباع فلم اترك شى‏ءًالاّ سلته عنه فلم اترك معنايش اين است كه اگر تمام شدّ آن حيواناتى كه حشرات است، چيز ديگر جا نگذاشته‏اند. فقال لا بعث به حتّى الا الكلب فقال رجسٌ من فلا تتوض‏ء اين روايت دلالت مى‏كند كه غير از كلب تمامى حيوانات حيّشان پاك است. يكى هم از آنها وزغ است. اين يك مخصّصى دارد كه روايت خنزير است كه روايت خنزير چون كه نفس خاص است. بلا معارضين كه خنزير نجس است الاّ الكلب و خنزير مى‏شود. عطو به مستثنى مى‏شود. كه معنايش اين است كه غير از كلب و خنزير تمام حيوانات پاك است و يكى از آنها هم وزغ است. بدان جهت انسان، فقيه به...قاطع به اطمينان كامل كه فتوى بدهد كه وزغ نجس نيست از اعيان نجسه نيست، لا بعث به حىًّ و ميّتاً هيچ اشكالى ندارد. ميزان فتوى تمام است. اين هم در اين جهت.
سؤال؟ نمى‏شود. جاى اطلاق و تقييد نيست. احتمال فرق ما بين حيات و موت نيست. در حيوانى كه سائله است نيست. در حيوانى كه ليس له نفس سائل حيّاً و ميّتاً پاك است. اين وزغ هم اگر از آنها باشد كه همين جور است. اگر از اعيان نجسه باشد، مثل كلب بوده باشد كه حيّاً و ميّتاً نجس است. كه آنها اينجور مى‏گويند. وقتى كه امام (ع) فرمود بر اينكه در حال حيات پاك است يعنى در حال ممات هم پاك است. اين مدلول التزامى‏اش است. او مى‏گويد حيّاً و ميّتاً نجس است با هم تعارض مى‏كنند. تساقط مى‏كنند. رجوع به عام و خاص مى‏شود. عام موفق هم اگر خدشه كرديد كه اين حيوانات خون‏دار را مى‏فروشد با وزغ نمى‏گيرد. اين حشرات را نمى‏گيرد. فرضنا اگر كسى اين جور گفت، خدا بركت بدهد به اصالة الطّهاره. اصالة الطّهاره‏اى كه هست شك داريم بر اينكه اين وزغ مثل حديد مى‏ماند كه خواهيم گفت. شك داريم كه اين وزغ در شريعت مقدّسه محكوم به طهارت است يا نجات استسحاب مى‏كنيم عدم جعل نجاست را لا اقل قاعده طهاره. كلّ شى‏ءٍ طاهر حتّى تعلم انّه غزر. مسأله صاف است. هيچ اشكالى ندارد. اين يك جهت اشكال بود. جهت اشكال ديگر اين است كه حيوانى كه مردّد است چون كه مسلّم نيست كه اين حيواناتى كه نفس سائله ندارند مسلّم باشد. و آنهاييكه نفس سائله ندارند آنها مسلّم باشد تا بگوييم كه حكم تمام شده است. يك حيواناتى است كه مشتبه است آنها به حسب آن حيوانات به حسب نوعشان مشتبه هستند كه آيا اينها نفس سائله دارند. دم سائل دارند يا ندارند. اين جور جماعت يا مورد اختلاف تمساح يا حيّات هستند. از بعضى‏ها حكايت شده است كه تمساح و حيّاتى كه هست مارها، تمام اقسامشان يا بعضى اقسامشان نفس سائله دارند. دم سائل دارند اينها. تمساح و هكذا بعض الحيّات او كلّ الحيّات اينها دم سائله دارند. دم سائل و نفس سائله دارند. در مقابل جماعتى گفته‏اند كه نه تمساح دم سائل دارند نه حيّات دم سائل دارند. حيّات مثل ساير حشرات است در باطن زمين نفس سائله ندارند. وامّا تمساح هم مثل ساير حيوانات بحرى است كه دم سائل و نفس سائله ندارند. كلّ آن حيوانى كه در بحر زندگى مى‏كند، گفته‏اند اصلاً او دم سائل ندارد و حتّى به اين اعتبار سمك اطلاق مى‏شود به آنها. تمام حيوانات ولو كلب باشد، شير دريايى باشد، اسب دريايى بوده باشد، اطلاق سمك مى‏شود. چون كه دم سائل ندارد. ما چه كار كنيم؟ ما كه فعلاً دستمان جايى بند نيست. كار فقيه نيست كه تشخيص بدهد كه اين دم سائل دارد يا ندارد. فقيه اين جور مى‏گويد بر اينكه اگر يكى از اين دعواها ثابت شد پيش شخصى خوب، بر طبق او عمل مى‏كند. اگر دم سائل داشت بايد اجتناب بكند. ميته‏اش نجس است. نداشت پاك است.
وامّا اگر نه ثابت نشد آن كسى كه مبتلا شده است مار مرده و افتاده است داخل دوغ چه كار بكنيم؟ پاك است يا نجس است؟ اينجا مقتضايش چه چيز است؟ مقتضايش اين است كه اين ميته پاك است. ميته حىّ و ميته تمساح مقتضى القاعده است كه پاك است. چرا؟ عرض مى‏كنيم ما از بعضى روايات استفاده كرديم. رواياتى را كه در نجاست ميته بيان مى‏كرديم از آن روايات استفاده كرديم كه كلّ ميته محكوم به نجاست است.
يكى از آن روايات صحيحه حريض بود كه در آن صحيحه حريض همين جور بود بر اينكه آن مائى كه در او جيفه است، امام (ع) فرمود: اگر غلبه پيدا كند آب بر جيفه فتوض‏ء منه واشرب و اذا تغيّر الماء فلا توض‏ء و لا تشرب گفتيم جيفه يا ميته‏اى است كه گنديده است يا مطلق گنديده است و لكن مراد آن حيوان و جزء حيوان مرده مى‏شود لا محال. اين مى‏گيرد جيفه نفس سائله داشته باشد، ماهى گنديده باشد، يا غير ماهى مثلاً يكى از حيوانات دريايى افتاده مرده و گنديده است و آب تغيّر پيدا كرده است. اطلاق اين روايت مى‏گيرد. اين عموماتى كه كلّ ميتة نجس است، يك تخصيصى به او وارد شد الاّ ما لم يكن له نفسٌ سائله كه همان روايت حفص ابن قياس بود. كه كلّ ميتة نجسةٌ الاّ آن حيوانى كه ليس له نفس سائله براى او نفس سائله نيست. وقتى كه اين جور شد خوب ما هم استسحاب عدم ازلى گفتيم كه اشكالى ندارد. مى‏گوييم يك وقتى بود نه اين مار بود و نه برايش نفس سائله بود، هيچ كدام نبود. آن وقتى كه خودش نبود نه خودش بود نه نفس سائله‏اش بود، الان نمى‏دانيم خودش شده است، نمى‏دانيم نفس سائله مثل آن استسحاب عدم قرشيه نمى‏دانيم برايش نفس سائله موجود شد، آن نفس سائله نبود برايش، اين مبدّل شد كه بر اين امر وجودى عدم يا عدم در حال خودش باقى است. احتمال مى‏دهيم الان هم نفس سائله ندارد. استسحاب مى‏كنيم الاّ ما، چيزى است كه نفس سائله ندارد. اين احراز مى‏شود. نگوييد كه ما به عدم ازلى هميشه، اثبات مى‏كرديم كه فرد مشكوك تحت العام باقى است. اينجايش ما عكسش را كرديم. به استسحاب عدم ازلى مشكوك را داخل عنوان مخصّص كرديد. از عام بيرون گفتيم بله استسحاب هنرش مختلف مى‏شود. اگر عنوان مخصّص عنوان وجودى باشد، آنجاها است كه استسحاب عدم ازلى مشكوك را داخل عام مى‏كند. چون كه عام مقيّد شده است به عدم عنوان وجودى مخصّص. مرئه‏اى كه قرشى نباشد. استسحاب عدم قرشيّت مى‏گويد مرئه است و قرشى نيست، پس تَرى الحمره الى خمسين سنه.
وامّا در جايى كه عنوان مخصّص خودش از اوّل عنوان عدمى است. كلّ ميتة نجسة الاّ ما ليس له نفس سائله. در ما نحن فيه خود عنوان را استسحاب مى‏كنيم. خود عنوان مخصّص را كه يك وقتى اين نفس سائله نداشت الان هم نيست. عنوان مخصّص احراز مى‏شود. بدان جهت داخل تحت المخصّص مى‏شود. اين شأن استسحاب است. اگر كسى گفت اين استسحاب عدم ازلى را از كجا در آورديد، فكر را به هم مى‏زنيد. چه كسى گفت اين استسحاب پدر و مادر دارد؟ از لا تنقض اين فهميده نمى‏شود. از لا تنقض. مى‏گوييم خوب فهميده نمى‏شود. استسحاب عدم ازلى هم خوب مال ما. قاعده طهارت كه سر جاى خودش است. مشكوك است ديگر. حيوانى است مشكوك و مرده است. نمى‏دانيم پاك است يا نجس. استسحاب عدم جعل نجاست بر ميته او، در استسحاب هم اگر كسى سؤال كرد كه استسحاب اعتبار ندارد، قاعده طهارت كلّ شى‏ءٍ طاهر و منهناآن حيوانى كه دم سائله ندارد يا مشكوك است كه دم سائله دارد يا ندارد ولو به حسب نوعش مشكوك بشود مثل تمساح يا به حسب خارج مشتبه بشود. حيوانى در ما نحن فيه هست مانمى دانيم اين جسدى كه اينجا افتاده است و مرده است نمى‏دانيم اين مرده كبوتر است كه نجس است يا مرده ماهى است كه نفس سائله ندارد. شب است نمى‏توانيم تشخيص بدهيم. درست پيدا نيست شك داريم. در ما نحن فيه استسحاب اينكه اين حيوانى كه يك وقتى نفس سائله نداشت آن وقتى كه خودش هم نبود. استسحاب عدم ازلى اينجا هم به درد مى‏خورد. الان شك مى‏كنيم بعد برايش نفس سائله شد يا نشد. اين استسحاب را قبول كرديد. نكرديد استسحاب عدم جعل نجاست. او را هم قبول نكرديد، خوب قبول نكنيد. ميدان خيلى وسيع است. قاعده طهارت كلّ شى‏ءٍ طاهر پس ما ليس له نفسٌ سائله به آنى كه مشكوك است نفس سائله دارد يا نه، ميته‏اش محكوم به طهارت است.