جلسه 153

* متن
*

بسم الله الرحمان الرّحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار:153 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال: 1365 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرحمن الرحيم‏
صاحب العروه مى‏فرمايد اين ميته‏اى كه احكامى براى او ذكر شد مراد از ميته خصوص آنى كه ماء ان تطفع نيست و هر حيوانى كه قتل يا ذبح به غير وجه الشرعى او ميته است. حيوانى كه ما تحت بانفه او قتل او ذبح على وجه الشرعى آن حيوان ميته است. احكامى كه بر ميته گفتيم كه يكى هم از آن احكام نجاست بود مترتب مى‏شود. عرض مى‏كنم اين كه مراد از ميته در مقام ما ما تتفع عنه نيست لالّ اين... اصحاب است. ميته در مقام مختص نمى‏شود به آن حيوانى كه ما تتفع عنه. بلكه مراد از ميته در مقام مقابل مذكى است. آنى كه فرض بفرماييد از روايات استفاده مى‏شود از روايات مباركات هم استفاده مى‏شود كه ميته در روايات كه اين احكامى براى آن ميته ذكر شد كه آنها نجاست است اين ميته مقابل المذكى است. از اين روايات چند تا را ذكر مى‏كنيم. يكى از اين روايات اين موثقه ثمائه بود كه در موثقه ثمائه امام عليه السلام اينجور فرمود: موثقه ثمائه در جلد دوم باب 49 بود. در باب 49 روايت دومى بود. و باسناده الشيخ عن الحسين ابن سعيد عن الحسن كه برادر حسين ابن سعيد است عن زرعة ابن محمد عن ثمائه قال سألته عن جلود السباع كه مزمره هم عيبى ندارد در ثمائه كه گفتيم. ينتفع بها عن جلود السباع. سألته جلود السباء ينتفع بها، قال اذا رميت و سميت فنتفع بجلده و ام الميتة فلا. امام عليه‏السلام در اين روايت مقابله انداخته است ما بين مذكى و ميته. فرموده است ام المذكى ينتفع، و ام الميته فلا ينتفع. ينتفع هم حمل بر كراهت مى‏شود. كما ذكرنا سابقا. پس على هذا الاساس اين از رواياتى است كه دلالت مى‏كند ميته‏اى كه محكوم به نجاست است، فلا ينتفع بها بواسطه نجاستش است، اين ميته‏اى كه محكوم به نجاست است مقابل المذكى است. باز از رواياتى كه دلالت مى‏كند مراد از ميته، مقابل المذكى است. يعنى هر حيوانى كه فرض بفرماييد، تذكيه نشده باشد، تذكيه شرعى نشده باشد، آن حيوان مرده‏اى كه تذكيه شرعى نشده است او فرض بفرماييد ميته است.
دارد در اين روايت جلد، جلد 9 است. باب 10 از ابواب... احرام است. در آنجا اينجور دارد. روايت، روايت 4 است در همان باب. و باسناد الشيخ عن محمد ابن احمد ابن يحيى عن ابى جعفر عن ابيه عن وهب. روايت 5 آن سندش يك خرده اشكال دارد. وهب دارد روايت 5 را. وباسناده الشيخ عن محمد ابن الحسن صفار عن الحسن موسى الخشاب. عن اسحاق، اسحاق بن عمار است. عن جعفر عليه السلام ان عليا عليه‏السلام كان يقول. اذا ذهب المحرم الصيد فى غير الحرم. اگر مُحرم صيد را در غير از حرم ذبح كرد. فهو ميتة لا يأكوله محِلٌ و لا محرم. آنى كه شخص محرم ذبح كرده است صيد را، او ميته است. لا يأكوله محل و لا محرم و اذا ذبح المحل الصيد فى جوف الحرم مراد حرم است. اگر محل صيد را در جوف حرم ذبح كند فهو ميتة. لا يأكل محل و لا محرم. نه محل مى‏تواند بخورد، ميته است ديگر. ميته را نمى‏شود خورد. اين روايت مباركه دلالت مى‏كند ميته‏اى كه هست خصوص ما تتفعت عنه نيست. هر حيوانى كه فرض بفرماييد بر غير وجه شرعى با شرايطش، با تمام شرايط كه ذابح بايد محرم نبوده باشد. ذابح صيد! يا بايد صيد، صيد الحرم به ذبح حلال نمى‏شود. ذبح بشود هم آن صيد، ذبح ذكات نيست. فهو ميتة و لا يأكول و لا محرم، و اذا ذبح الصيد فى جوف الحرم فهو ميتة لا يأكل محل و لا محرم. پس مراد از ميته‏اى كه ما در ما نحن فيه مى‏گوييم حرام است‏
اكلش و محكوم است به نجاست لا ينتفع به، مراد از متيته خصوص ما نتفعت به نيست. مقابل المذكى است.
آن وقتى كه مقابل المذكى شد اين بحث مى‏آيد. آيا معناى ميته، يعنى اينى كه در روايات محكوم است به نجاست، مراد از ميته ما مات آن حيوانى است كه بميرد و لم يقع عليه التذكيه؟ در حال حياتش تذكيه به او واقع نشود؟ چون كه يكى از شرايط ذكات حى بودن حيوان است. كه بايد در حال الحيات اين تذكيه، فرى اوداج واقع بشود. از آن شخصى كه شرايط ذابح را دارد. معناى ميته اين است درست توجه كنيد چه عرض مى‏كنم خدمت شما، معناى ميته اين است كه حيوانى بميرد و لم يقع عليه التزكيه حال حيات. در حال حيات آن حيوان تذكيه كه فرى اوداج است واقع نشود. معناى ميته اين است كه مقابل المزكى آنى است كه يقع عليه التذكيه. ما مات و وقع عليه التذكيه. اين است معنايش؟! يا معناى ميته اين است حيوانى كه مردنش و ذهوق روحش مستند به غير تذكيه روح باشد، كه ذهوق روح كانّ به دو شى‏ء مستند مى‏شود. طهارتا مستند مى‏شود ذهوق الروح به تزكية الشرعيه و به تزكية التامه، آن حيوان مى‏شود مذكى. و اخرى ذهوق الروح مستند مى‏شود به غير التذكية الشرعيه به به تزكية التامه آن حيوان مى‏شود مذكى. و اخرى ذهوق الروح مستند مى‏شود به غير التذكية الشرعيه يعنى تزكية التامه او مى‏شود ميته. باز مقابل مذكى مى‏شود. مذكى ما ذهق روحه، و استناد داشته باشد ذهوق الروح الى التزكيه. ميته مقابلش اين است كه ما ذهق روحه و ذهوق الروح مستند به غير التذكيه باشد. اين هم مقابل مذكى مى‏شود. و اگر معناى ميته اين بوده باشد كه ما مات و لم يقع عليه التذكيه حال حيات، اين هم باز مقابل مذكى مى‏شود. مذكى آن حيوانى را مى‏گويد كه مات و وقع عليه التزكيه حال حيات. يعنى قبل موت.
ولكن ميته آن حيوانى است كه مات و لم يقع عليه التذكيه. تذكيه به او واقع نشود. آيا مراد از آن ميته اين معنا است يا آنى است كه ذهوق الروح مستند به غير التزكيه شرعيه باشد. اين فرقشان كجا ظاهر مى‏شود؟ كه معناى اين مراد از ميته كدام است، كجا ظاهر مى‏شود. آن جايى ظاهر مى‏شود كه حيوان شك در تزكيه او داشته باشيم. مى‏دانيم مرده است. مى‏دانيم ذهوق روح حيوان شده است ولكن شك داريم كه آيا تذكيه شده است قبل از مردن يا تدكيه نشده است. اگر گفتيم معناى ميته اين است كه مات، لم يقع عليه التزكيه به اصل استسحاب احراز مى‏شود كه اين حيوان ميته است. چون كه اين حيوان مرده است بالوجدان و استسحاب مى‏گويد لم يقع عليه التزكيه. يك وقتى تزكيه واقع نشده بود. نمى‏دانيم قبل از اين كه روح از بدن جدا شد تذكيه به او واقع شد يا نشد؟ استسحاب مى‏گويد نشد، ميته احراز مى‏شود. روى اين اصل اگر فرض كنيد شما شحمى پيدا كرديد، جلدى پيدا كرديد يا فرض كنيد لحمى پيدا كرديد، كه شك كرديد كه اين مذكى است يا غير مذكى، نه خوردنش حلال است، چون استسحاب عدم تذكيه مى‏گيود كه تذكيه نشده است. اماره نباشد، كه سوق المسلمين يد المسلم. اراضى المسلمين. در جايى كه اماره بر تذكيه نباشد نوبت به اصل عملى برسد استسحاب مى‏گويد اين تذكيه نشده است. نمى‏شود اين را خورد اگر لحم و شحم شد. و اگر جلد شد نمى‏شود با او نماز خواند. چون كه در موثقه ابن بكير اينجور فرمود كه در صلاة در اجزاء مأكول اللحم جايز است اذا ذكيه الذابح، ذابح او را تذكيه كند. استسحاب مى‏گويد كه تذكيه نشده است. و حكم به نجاستش هم ميشود. چون كه ميته نجس است و به اين استسحاب ميته حيوانى است كه روح خارج شده است واستسحاب مى‏گويد تذكيه واقع نشده است. و اما اگر گفتيم ميته معنايش و مراد از ميته ما ذهق روحه بغير التذكية الشرعيه، ذهوق روح بايد مستند به غير تذكيه شرعيه بشود. معناى ميته اين است. در اينجا اگر ما استسحاب عدم تذكيه را كرديم اثبات نمى‏كند كه اين حيوان ميته است. يعنى ذهوق روح به غير تزكيه شرعيه شده است. اصل مثبت مى‏شود. لازمه عقلى است.
چون كه ذهوق روح دو تا سبب دارد. يك سببش تذكيه است، يك سببش غير تذكيه. ذهوق روح محرز است. نفى احد السببين، اثبات سبب ديگر را نمى‏كند. الاّ بالملازمة العقليه. و استسحاب ملازمات عقليه را اثبات نمى‏كند. عنوان ميته ثابت نمى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه با اين نمى‏شود نماز خواند چون كه عدم جواز الصلاة متفرع بر تذكيه است. نمى‏شود اين لحم و شحم را خورد. ولكن نه، نجس نيست. اگر دست تَر خورد به آن دست پاك است. آن پاك است حكم به طهارت مى‏شود. چرا؟ چون كه احتمال تذكيه مى‏دهيم، استسحاب عدم تذكيه ميته بودن را اثبات نكرد. كل شى‏ء طاهر حتى تعلمنه قزر. بلكه استسحاب عدم جعل نجاست قبل از قاعده طهارت حكم مى‏كند كه اين نجس نيست. و من هنا آنهايى كه تفسير داده‏اند در لحم و شحم و جلد مشكوك كه نمى‏دانيم مذكى است يا ميته است، نمى‏شود با او نماز خواند. لحم را نمى‏شود شحم را خورد. ولكن محكوم به طهارت است. پاك است او را، خوردن عيب ندارد. حتى اينها اينجور مى‏فرمايند. جوجه‏اى كه از خارج از بلاد كفر آمده است احتمال مى‏دهيم كه تذكيه شده باشد. اماره هم نداريم، اماره بر تذكيه. اين جوجه را كه از دانمارك و امثال ذالك آمده است احتمال مى‏دهيم تذكيه شده باشد، آنجا مسلمان باشد. تذكيه كند. روى آن هم نوشته باشد كه ذبح حلال و على الوجه الشرعى. ولكن آن نوشته كه اعتبارى ندارد، نه يد مسلم مى‏شود نه سوق المسلمين، اعتبارى ندارد. ولكن احتمال مى‏دهيم بر اين كه مذكى باشد. مى‏گويند اين را در آب بجوشانيد، بپزيد، آبش را خوردن عيبى ندارد. چرا؟ براى اين كه آب كه خوردن خود گوشت و اينها نيست. گوشت اينها را كه نخورده است، آبش را خورده است. آبش اگر نجس باشد اين خوردنش حرام است. مفروض اين است كه حكم به طهارت شده است. نمى‏شود آب جوجه را بخور، نوش جانت بدنت قوت بگيرد، ولكن لحم و اينها را نمى‏شود خورد. يك وقتى ما در سفر حج ديديم كه بعضى‏ها، لوبيا هم مى‏انداختند، لوبياى آن را هم مى‏خوردند. منتهى آن گوشتش را نمى‏خوردند. اين سرّ اين است كه معناى تذكيه‏اى كه هست، معناى تذكيه با معناى مذكى با معناى ميته فرقش اين است، مذكى آنى كه ذهوق روحش مستند به غير التذكيه باشد ميته معناش اين است كه مستند بشود ذهق الروح به غير التذكيه، و مذكى آنى است كه ذهوق روح مستند به تذكيه بوده باشد.
على هذا الاساس استسحاب عدم التزكيه اثبات انّها ميتة اثبات اين معنا را نمى‏كند. آن روز عرض كردم كه احتياجى به اين هم نداريم كه كسى اثبات كند مثل اين كه فرموده‏اند كه معناى ميته آنى است كه ذهوق روح مستند به غير التذكيه باشد معناى ميته اين است. نه اگر اين معنا محتمل شد فهميديم كه مراد از ميته، معن الاول است كه ما مات و لم يقع عليه التذكيه فى حال حيات معناى ميته او است يا معناى ميته اين است كه ما ذهق روحه بغير التذكيه معنايش اين است باز با استسحاب عدم التذكيه اثبات نجاست نمى‏شود. چون كه با استسحاب عدم التذكيه اعراض نمى‏شود كه اين ميته است. احتمال است كه معناى ميته آنى باشد كه ذهوق روحش مستند به غير التذكيه است. اين فرمايشى است كه در مقام فرموده‏اند. عرض مى‏كنم مرحوم حاج آقا رضا، آقا رضاى همدانى و هكذا شيخ قدس الله نفسه الشريف اينها فرموده‏اند بر اين كه چه جورى كه ميتنه، ولو ميته ما ذهق روحه به غير التذكيه باشد، معناى وجودى باشد، معناى ميته. مع ذالك به استسحاب عدم التزكيه، نجاست ثابت مى‏شود. چون كه از روايات محقق همدانى فرموده است، از روايات استفاده مى‏شود بر اين كه عنوان مذكى، طهارت به او مترتب شده است. شارع مذكى را حكم كرده است بانّها طاهرٌ. طهارت در لسان ادله مترتب به مذكى شده است. به تذكيه مترتب شده است. و اگر ما استسحاب عدم التزكيه را كرديم طهارت منتفى مى‏شود. چون كه اين طهارت موضوعش مذكى است وقتى كه استسحاب گفت اين مذكى نيست، يعنى طهارت نيست. خدا رحمتش كند ايشان استدلال به اين روايت فرموده است كه در اين روايت موضوع و معلق عليه طهارت تذكيه است. باز فرض بفرماييد كه همان فرض متابع با واقع. باب 49 از ابواب النجاسات روايت اولى است. محمد ابن يعقوب عن الحسين ابن محمد. حسين ابن محمد عامر كه شيخ كلينى است. عن معلب ابن محمد كه توثيق خاص ندارد ولكن اين معلب ابن محمد را ما معتبر مى‏دانيم. چون كه اگر بنا باشد تضعيفى درباره‏اش نيست. از بس كه كلينى قدس الله نفسه الشريف از اين حسين ابن محمد ابن عامر بواسطه اين رواياتى نقل كرده است لالّ عشر كافى بوده باشد. يا بيشتر از عشر كافى. اين شخص اگر شخص اينجورى بود، يك آدمى بود كه اعتنا به رواياتش نمى‏شود اينجور اهتمام به نقل حديث نمى‏كرد كلينى.
آنجا دارد عن محمد ابن عبد الله واسطى، عن قاسم ابن صيغل، (درست فرصت نكردم كه اين محمد ابن عبد الله واسطى را پيدا كنم كه در ذهن من اين است كه اين تمام نيست) قاسم ابن صيغل هم توثيق ندارد. قال كتبت الى الرضا عليه السلام، نوشتم من به امام رضا عليه‏السلام قاسم ابن صيغل مى‏گويد ان اقمل اعماد الصيوف من قمد صيف درست مى‏كنم كارم هم غلاف درست كردن براى شمشيرها است. من جلود الحُمر الميته. حمارهايى كه ميته هستند، از جلود اينها غلاف درست مى‏كنم. فتصيب ثبابى، (اين كلمه تصيب را در ذهن داشته باشيد) خوب وقتى كه درست مى‏كنم چرم را تَر و اينها مى‏كنم تا درست بكنم. به ثوبم اصابت مى‏كند. نجس. فاصلى فيها؟ در آنها نماز بخوانم؟ در آن ثياب يا نه؟ فكتب عليه اتخذ ثوبا صلاتك، براى نماز بايد ثوب ديگرى اخذ كنى. يعنى اينها نجس هستند. با اينها نمى‏شود نماز خواند. مى‏گويد و كتب الى ابى جعفر الثانى. من نوشتم به امام جواد سلام الله عليه انى كنت كتبت الى ابيك، من سابقا به پدرت نوشته بودم به كذا و كذا فثعب الى ذالك. من ديدم كه يك لباسى براى نماز محيا كنم اينها را كنار بگذارم، ديدم اين كار مشكلى است. حضرت فيل مى‏خواهد اين كارها را بكند. بدان جهت فصرت اعملها من جلود الحُمر وحشية الزكيه. كارم را عوض كردم. آن غمد صيوف را از جلود حمارهاى وحشى ولكن مذكى هستند قرار داده‏ام. اغماد صيوف را از آنها درست مى‏كنم. فكتب عليه كل اعمال... يرحمك الله. انسان بايد صبر كند، تحمل كند، طاقت كند تا عمل به وظيفه بشود. فان كانت، قضيه شرطيه. فان كان ما تعمل وحشيا ذكيا فلا بعث. آن جلودى كه در آن عمل مى‏كنى اگر وحشى ذكى است، بعثى نيست. بعثى نيست يعنى نجاستى ندارد. چون كه اين از نجاست پرسيده بود. فتصيب ثيابى، يعنى اين طهارت اگر ذكى باشد طاهر است. مى‏بينيد كه لا بعث به را كه طهارت است، لا بعث من جهت طهارت است، اين را مترتب كرده است به كونه ذكيا.آن جلد ذكى بوده باشد. خوب مقتضاى شرطيت اين است كه اگر ذكى نباشد، لازم نيست كه ميته اثبات بشود. اگر ذكى نبوده باشد اين طهارت نيست. پس مى‏بيند در اين روايت معلق شده است طهارت بر عنوان مذكى، بدان جهت اگر در يك جايى استسحاب عدم تزكيه را كرديم و گفتيم اين شرط موجود نيست حكم مى‏شود به نجاست او. ايشان اينجور تقريب فرموده‏اند و مرحوم حكيم هم به اين علاوه كرده است فرض بفرماييد آن مطلبى كه متسالم عليه و متسالم عليه عند الاصحاب است، كه آنى كه مذكى نيست تذكيه ندارد نجس است چه ميته باشد، چه ميته نبوده باشد. اثبات ميته و عدم ميته اهميتى ندارد. خود مذكى موضوع طهارت است. وقتى كه تزكيه منتفى شد نصوا و فتحا محكوم به نجاست مى‏شود.
اما اين فرمايشى كه ايشان فرموده است اولا كه اين روايت من حيث السند ضعيف است نمى‏شود به اين اعتماد كرد. و ثانيا دلالتى هم ندارد كه نجاست به عنوان ميته مترتب نشده است. چرا دلالت ندارد؟ فقط يك توجهى بفرماييد كه ملتفت باشيد كه چرا اين دلالتى ندارد؟ عرض مى‏كنم اگر اينجور بود كه اين سؤال مى‏كرد از امام عليه‏السلام يابن رسول الله من از جلود حُمر وحشيه يا غير وحشيه اغماد درست مى‏كنم. بعضى‏ها مى‏دانم مذكى است، بعضى‏ها نمى‏دانم مذكى است، اينجا اگر امام، اگر مشكوك را هم سؤال مى‏كند. مشكوك را هم داخل سؤال مى‏كرد مى‏گفت بر اين كه يابن رسول الله، من از جلود حمر اغماد درست مى‏كنم. بعضى‏ها مذكى است، بعضى‏ها شك دارم، اين چه جور است؟ امام عليه‏السلام اگر مى‏فرمود در جواب اذا كان ذكيا فلا بعث به، اين استدلال ايشان تمام بود كه موضوع طهارت ذكات است، مذكى است. اگر ذكات از بين رفت، طهارت هم مى‏رود. ولكن سؤال اينجور نيست. سؤال اين است كه من اول از حُمر ميته درست مى‏كردم. از جلود حمرى كه ميته واقعى‏ها! آنى كه ميته است به حسب الميزان شرعى، اغماد را از او درست مى‏كردم. بعد به پدرت نوشته‏ام، پدر بزرگوارت فرمود اتخذ لصلاتك ثوبا، اين نمى‏شود. ميته نجس است. اين بر من مشكل شد، ديدم اين كار نمى‏شود ادامه پيدا كنم. برداشتم از حُمر ذكيه درست مى‏كنم. اغماد صيوف را از حمر وحشيه ذكيه درست مى‏كن. اين وحشى بودنش احتمال ميدهد كه موجب منع بوده باشد كه نتواند. يا احتمال مى‏دهد بر اين كه حمر اصلا قابل ذكات نبوده باشد، حمر وحشى. كما اين كه سابقا مى‏گفتيم اين احتمال هست كه حمر وحشى قابل ذكات نبوده باشند. مى‏گويد از حمر وحشيه زكيه، آن زكاتى كه معروف است در حمر اهليه در وحشيه با آن ذكات من، اين كار را مى‏كنم. امام عليه السلام مى‏فرمايد اگر آن جلود حمر وحشيه ذكى است فلا بعث. اين ديگر معنايش اين نيست كه طهارت مترتب بر اين است. چون كه اينجا شكل ثالث نيست. يا ميته فرض شده است در اول بعد مذكى فرض شده است. مشكوك ندارد. موضوع نجاست اگر ميته هم بود امام عليه السلام اين شرط را مى‏فرمود. شرط صحيح است. چون كه اگر مى‏فرمود بر اين كه اگر، اذا كان ذكيا فلا بعث، موضوع نجاست ميته است. ميته هم آنى است كه ما ذهق روحى بغير الجهت الشرعيه.(شروع طرف ب).
فرمود اذا كان ذكيا فلا بعث اين اشترات صحيح است. چون كه ما فصل ما بين ميته واقعى و مذكاى واقعى نيست. اگر شى‏ء مذكى بشود ميته نيست قهرا. مشكوك قسم ثالث است كه مى‏گفتيم مشكوك، اصل عملى كه استسحاب است او اثبات نمى‏كند كه اين ميته است. ذهق روح بغير الوجه شرعى. و به عبارت اخرى طهارت در مورد سؤال معلق شدنشه به ذكى نه به جهت اين است كه ميته موضوع نجاست نيست. بلكه به جهت اين است كه با فرض ذكى بودن موضوع نجاست منتفى مى‏شود. و مشكوك را هم سؤال نكرده است كه امام عليه السلام جورى بيان بفرمايد كه آن مشكوك هم طاهر بشود. آخر اذا كان ذكيا معنايش اين است كه استسحاب عدم ذكات كرديم نجس است. نه اين نيست در اين مورد. چون كه اين سائل فرض مشكوك نكرده است. فرض كرده است ميته واقعى را و مذكاى واقعى را. گفته اول او را استعمال مى‏كردم، بعد اين را استعمال كردم. اين چه جور است؟ چون كه جواب پدرت، عمل كردن به او مشكل بود. من اينجور استعمال مى‏كنم. امام مى‏فرمايد لا بعث. اينجورى كه تو فرض كرده‏اى كه جلود حمر وحشيه ذكى است اين لا بعث. اين نه به جهت اين است كه موضوع نجاست عدم المذكى است. و موضوع طهارت مذكى است. به جهت اين است كه اگر مذكى بشود ديگر ميته نيست. موضوع ميته نجاست همان ميته است مذكى كه شد ديگر ميته نمى‏شود. پس على هذا اين روايت حكم كلى بيان نمى‏كند. مثل الكلب نجس، الخمر نجس كه بگوييم عنوان كلب موضوع نجاست است. حكمى را در واقعى كه سائل سؤال مى‏كند بيان مى‏كند. و در واقعى كه سائل سؤال مى‏كند دو چيز فرض شده است، جلود ميته، جلود مذكى. مى‏گويد اين جلود مذكى را استعمال كردم چه جور است؟ امام مى‏فرمايد لا بعث. چون كه ميته نيستند ديگر. بدان جهت در اين روايت دلالتى نيست كه در شرع هم عنوان طهارت روى مذكى رفته است. اينجور نيست. اين عنوان نجاست روى ميته نرفته است. اين دليل نمى‏شود اين روايت. من حيث السند هم ضعيف است، نمى‏شود به اعتماد كرد.
پس ملخص اين است كه به استسحاب عدم ذكاتى كه هست، به استسحاب عدم الذكات نمى‏شود اثبات كرد كه اين حيوان ميته است. چه احراز كنيم كه معناى ميته ما ذهق روححه به غير وجه الشرعى به غير الزكات باشد يا احتمال بدهيم اين معنا را، اين را يقين نداريم كه معناى ميته اين است. ولكن مردد به اين معنين است، نمى‏شود اثبات نجاست را كرد. اين تا اينجا حرفى بود كه فرموده‏اند و ما هم خدمت شما عرض كرديم. يك چيزى در ذهن ما رسيده است براى شما عرض مى‏كنم بازگو مى‏كنيم ببينيم شما چه قضاوتى مى‏كنيد؟
سؤال؟ عرض كردم اين روايت است ديگر. اين روايت سند است و آن تسالم هم كه سابقا گفتيم كه از اين اجماع مدركى است دليل نمى‏شود تسالم اصحاب هم باشد فرضا سابقا گفتيم اين مدركى است. احتمال مى‏دهيم مدرك اينها اين است كه ميته را غير مذكى مى‏دانستند. پس على هذا الاساس تا اينجا مطلب را ديگران فرموده‏اند و ما هم، آنى كه در ذهن ما رسيده است يك چيزى است، بعله، ببينيد شما چه مى‏فرماييد. اولا اين قضيه آب جوجه را كه عرض كردم، او را نمى‏شود خورد. ولو گفتيم كه نجاست اثبات نمى‏شود. او را نمى‏شود خورد. چون كه آنى كه حرام است در غير مذكى لحم و شحم است. هر دو حرام است. آن شحم، منتقل به آب مى‏شود. اين آب شحم را دارد. چون كه شحم حيوان را دارد نمى‏شود خورد. و اگر حيوانى باشد كه هيچ شحمى نداشته باشد آن كه اگر فرض بشود آن عيبى ندارد. اما آنهايى كه شحم دارند شحم منتقل به آب مى‏شود و نمى‏شود خورد و منتقل به آن لوبيا مى‏شوند، نمى‏شود آنها را خورد. اما مطلبى كه در ذهن ما رسيده است و براى شما عرض كنم. آن مطلب اين است كه ما بعضى رواياتى داريم كه از آنها استفاده مى‏شود. همان معناى اول. حيوانى اگر بميرد و در حال حياتش تذكيه به او واقع نشود او ميته است. حيوانى اگر بميرد و در حال حياتش به او تذكيه واقع نشود او ميته است. اصلا معناى مذكى اين نيست كه موتش مستند به تذكيه بشود. در حيوانى كه ذبح مى‏شود يا نهر مى‏شود. حيوانى كه تزكيه بالذباح او بالنهر است معناى مذكى بودن اين نيست كه موتش مستند به ذبح بشود. نه اينجور نيست. اگر موتش به واسطه فرض كنيد خفه شدن باشد. ولكن قبل از خفه شدن اوداجش را بريده‏اند با همان شرايط. او مذكى است. لازم نيست كه موت مستند بوده باشد به آنى كه ذبح بشود حيوان يا نهر بشود. بلكه حيوان اگر قبل از مردنش ذبح شد يا نهر شد به شرايطى، ولو به سبب آخر هم بميرد او مذكى است. خوب قهرا وقتى كه معناى مذكى اين شد ميته مقابل المزكى مى‏شود. ميته معنايش چه مى‏شود. ميته معنايش اين مى‏شود كه حيوانى بميرد ولكن در حال حياتش اين ذباحه و اين نهر به او واقع نشود، قهرا معنايش اين مى‏شود.
ما معناى مذكى را عوض مى‏كنيم، نه معناى ميته را تعيين مى‏كنيم. معناى مذكى را از روايت تعيين مى‏كنيم و چون كه مذكى معنايش معلوم، معنى مقابل مذكى هم معلوم مى‏شود. مذكى آن حيوانى است كه بميرد ولو موتش به غير الذبح بوده باشد، به غير النهر بوده باشد، غرق شده است، خفه شده است. فرض كنيد آتش سوزانده است ولكن قبل از اين كه اين آتش او را بسوزاند يا غرق بشود اوداج اربعه‏اش ذبح شده بود، يا نهر شده بود به آن نهرى كه فرض بفرماييد در ابل هست نهر شده بود. اين مى‏شود مذكى. مقابلش ميته مى‏شود. ميته حيوانى كه بميرد و اين كار با او نشده باشد. يعنى در حال حيات او تذكيه واقع نشده باشد. اين روايت را خدمت شما عرض مى‏كنم.
سؤال؟ معناى مذكى اين است كه حيوان بميرد. به چه سبب بميرد؟ او شرط نيست. ممكن است به خفه شدن بميرد. ولكن قبل از اين خفه شدن و قبل از اين كه روح از بدنش خارج بشود در حال حيات ذبح واقع شده است. فرى اوداج واقع شده است مع الشرايط. يا فرض كنيد نهر شده است مع الشرط. آقا تذكيه اين است كه ذهوق روح مستند به او بشود، تا حال اين بود كه مى‏فرمودند تذكيه اين است مذكى اين است كه ذهوق روح، حيوان كه روح از بدنش جدا شده است مستند به اين ذبح است. فرى اوداج است يا نهر است. مى‏گوييم نه اين معناى مذكى نيست. بدان جهت مقابلش هم ميته بود، ميته آن حيوانى بود كه ذهوق روحش مستند بشود به غير التذكيه و بغير الذبح. الان عوض مى‏كنيم نقشه را. مى‏گوييم نقشه اين است كه مذكى معنايش اين نيست. مذكى آن حيوانى است، كه ذهوق روحش بشود به هر سببى از اسباب، ولو بواسطه غرق شدن. ولكن قبل از اين كه اين بميرد، ذهوق روح بشود قبل از مردن فرى اوداجش به آن شرايط شده باشد يا نهر شده باشد. دليل ما چيستأ ميته چه مى‏شود؟ ميته همان مى‏شود كه ذهوق روحش شده باشد به هر سببى. ولكن در حال حيات قبل از اين كه بميرد و ذهوق روح بشود اين فرى اوداج يا نهر واقع نشده باشد. اين دليلش چيست؟ دليلش اين صحيحه زراره است كه عرض مى‏كنم. در باب 12 از ابواب ذبايح، جلد 16 محمد ابن الحسن، روايت اولى است در باب 12، از ابواب ذبايح محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد، محمد ابن حسن به سندش از حسين ابن سعيد اهوازى نقل ميكند، حسين ابن سعيد هم قدس الله سره از ابى ابى عمير، اعن عمر ابن... عن زراره كه سند صحيحه است. عن ابى جعفر عليه‏السلام فى حديث، قال و ان ذبحت ذبيحتا، اگر ذبيحه‏اى را ذبح كرديد، ذبح را تمام كرديد، ذبح به طور كامل صورت گرفته است. فوقعد فى النار ذبيحه در آتش افتاد. او فى الماء، يا در آب افتاد. در آب كه افتاد غرق مى‏شود. او من فوق بيتك، در قصر زندگى مى‏كرده است، از فوق قصر افتاد. در اين صورت اذا كنت قد اجت الذبح فاكل. اگر آن ذبح را تو به طور كامل اطيان كردى، بخور از او. اين مذكى است. يعنى اگر ذهوق روحش هم بواسطه غرق شدن باشد چون كه در آب رفت، ته آب كه رفت غرق مى‏شود. نفسش قطع مى‏شود. ذهوق روح بدان جهت اگر ذبح هم نشده بود همين جور بود. ذبح، ولكن طول مى‏كشيد. ذهوق روح كه فعلا شده است، بالفعل كه شده است كه مستند به غرق است. بعله اگر مى‏ماند ذهوق روح مى‏شد. در آن كه پنج دقيقه، شش دقيقه، ده دقيقه‏اى كه متعارف است. ولكن ذهوق روح فعلا بواسطه اين نشده است. يك دفعه ديگر مى‏خوانم.
اذا ذبهت ذبيحتا، سؤال؟ نه نباشد اين روايت مى‏گويد نباشد. مرحوم آسيد حسن اصفهانى قدس الله نفسه الشريف در وسيله اينجور تصريح دارد در اين مسئله در باب الذباحه، براى اين كه شما هم يك خرده خاطر جمع بشويد. البته مسئله اختلافى است. ايشان هم همين جور دارد بر اين كه اقوا اين است اگر حيوانى ذبح بشود ولكن به غير ذبح ذهوق روحش شده باشد، آن عيبى ندارد، مذكى است. تزكيه است. اين دليلش هم همين است. اين روايت، منشاء خلاف اين است كه اين روايت يك معارضه‏اى دارد كه روايت دومى در اين باب است. ولكن اگر معارضه كه شد جمع عرفى هم كه نشد حمل بر كراهت كنيم خوردن اين را، هم جمع عرفى نشد، آنى كه موافق با كتاب است به او بايد اخذ كنيم. روايت اولى كه الان خواندم موافق با كتاب است. خود خداوند تبارك و تعالى مى‏فرمايد در آن متردى... ما اكل السبع الاّ ما ذكيت. آنى كه اينها متردى است ديگر، مى‏ميرد. آنى كه تذكيه به او واقع شد او را عيبى ندارد بخوريد. اين موافق با آن كتاب مجيد است بدان جهت در ما نحن فيه اخذ به مدلول آن روايت مى‏شود. آن مسئله را هم صاف كرديم. عرض مى‏كنم مقتضاى اين صحيحه اين است كه مذكى است يك حرفى است كه ما تازه ميگوييم، اين تقريب را من پيدا نكردم كه كسى بگويد. حرف ما اين است كه ما از روايات استفاده مى‏كنيم كه ميته آن حيوانى است كه مات ذهوق روحش شده باشد ولم... عليه التذكيه. تذكيه در حال حياتش واقع نشده باشد. دليلش هم اين صحيحه مباركه است. اين صحيحه مباركه مى‏گويد اگر ذبح را كرديد كاملا، ذبح خصوصيتى ندارد نهر هم همين جور است. بعد در آب افتاد، در آتش افتاد فأكل او را بخور. پس استناء خروج روح اگر خروج روح بالفعل، مستند اگر به غير ذبح هم بشود اين عيبى ندارد اين مذكى است. پس ميته چه مى‏شود؟ ميته آن حيوانى مى‏شود كه ذهوق روحش شده باشد و در حال حيات ذبح نشده باشد. در حال حياتش اجد الذبح نبوده باشد يا نهر نشده باشد. اين حيوان مرده است بالوجدان و ما نمى‏دانيم در حال حيات اين ذبح شده است يا نشده است؟ استسحاب مى‏كنيم كه نشده است. معناى ميته هم در مقابل مذكى است. اگر ذبح مى‏شد مذكى بود. آن وقت ميته آنى مى‏شود كه بميرد و آنى كه ذبح نمى‏دانم يا نهر نشده باشد اگر اين ما ذكرنا تأمل بكنيد كه لا بعث است ما خدشه‏اى در اين نمى‏بينيم، لااقل مقتضاى احتياط مى‏شود كه در مشكوك بايد احتياط كرد جاهايى كه استسحاب عدم تزكيه جارى شد نمى‏شود به آثار طهارت را بار كرد. بقيه‏اش هم و الله سبحان الله العالم.