جلسه 25

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 25 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين جهت بود كه عرض كرديم اگر ماء المعتصم تغير پيدا بكند بواسطه وقوع نجاسه در احد اوصافش، اوصاف ثلاثه‏اش اون ماء محكوم مى‏شود به نجاست و زوال تغير از اين ماء معتصم، مائى كه كان معتصما، زوال تغير به نفسه موجب طهارت اين ماء نمى‏شود كه نجاست مرتفع بشود و عرض كرديم در ما نحن فيه عمده نجاست كه در اين مرتفع نمى‏شود، رب معتصم ديگر متصل بشود بعد از زوال تغير على تفسيرى كه خواهيم گفت عمده اطلاق روايات بود كه دلالت مى‏كرد ماء ولو ماء، ماء كر بوده باشد يا مثلا معتصم آخر بوده باشد تغير پيدا بشود در احد اوصاف ثلاثه اين ماء محكوم به نجاست است.
اون روايات شامل مى‏شد كه اين نهى نجاست الماء كه به لسان نهى از توض‏ء و كر بيان شده است اين نهى باقى مى‏ماند ولو تغير من قبل نفسه بشود. اونى كه ما دليل داريم ديگر نجاست باقى نمى‏ماند اون جايى است كه بعد از زوال تغير متصل بشود به معتصم فعلى آخر على ما سند كر. ولكن در ما نحن فيه دو وجهى هست كه ربما به اون دو وجه و هر دو تا يا به يكى از اون دو وجه كسى ممكن است تشخص كند و بگويد مقتضاى اين وجهين اين است كه اگر زوال تغير من قبل نفسه شد در اون ماء كثير اون زوال تغير باعث مى‏شود كه پاك بشود.
وجه اول اين است كه نجاست در لسان ادله، مترقب شده است در ماء المتغير. ماء المتغيرى كه هست او گفته شده است كه نجس است. مثل اين نجاست، مثل ساير احكامى مى‏شود كه بر شى ثابت مى‏شود به عنوان، و ظاهر ثبوت الحكم به عنوانى ظاهرش اين است كه اون حكم و حدوثش... اون عنوان است. اگر گفته شد صل... اين كه مى‏گوييم به اين شخص مى‏شد اقتدا كرد چون كه عنوان عادل به او منطبق است ظاهر خطاب اين است مادامى كه عادل است اين جواز اقتدا هست. و در ما نحن فيه تنجس ثابت شده است در ماء المتغير، مادامى كه عنوان متغير در ماء خارجى هست بله منفعل است وقتى كه عنوان از او زايل شد مثل اين است كه عنوان عادل از اون زيد مسلوب مرتفع شد، حكم هم مى‏رود. و به تعبير آخر مى‏شود مواردى، اون موارد هم نادر نيستند كثير هستند عنوان مرتفع مى‏شود كه موجب مى‏شد حكم حائز مى‏شد ولكن حكم باقى مى‏ماند در آنجا كه عنوان به او منطبق بود در اون ذات خارجى. پس اين معنا مى‏شود ولكن اين خلاف ظاهر خطاب است. در هر جا اگر قرينه‏اى بر او شد ما ملتزم مى‏شويم والاّ اين است كه حكم حدوثش، حدوث اين كه ماء عنوان بر شى خارجى و انتفاعش از اون شى خارجى،...
و در ما نحن فيه وقتى كه تغير، عنوان تغير متغير از آب منتفى شد، نجاست هم منتفى مى‏شود. اين يك وجه اديلى است كسى كه اين وجه را بگويد لابد كسى است كه دقت در روايات بلكه نظر در روايات نكرده است. در روايات عنوان متغير اخذ نشده است. در روايات خود آب محكوم به نجاست شده است. منتهى اذا تغير. اين قيد حكم است به حسب مقام الاثبات. مثل... متعلق، موضوع اين خود اسير است. اذا غلا قيد الحكم است به حسب خطاب. در ما نحن فيه در اون صحيحه حريض امام عليه السلام اينجور فرمود، فرمود بر اين كه فاذا فغير الماء و اذا تغير الماء و اذا تغير الدم فلا تتوض‏ء منه الى الماء. اين اذا تغير قيد الحكم بود. وصف بر موضوع نبود، عنوان موضوع نبود. مقتضاى اطلاق اين است كه اگر تغير در ماء حادث شد فلا تتوض‏ء منه و لا تشرب. ديگر نمى‏توانى از اون وضو بگيرى يا بخورى ولو اون تغير بعد مرتفع بشود. در ما نحن فيه، ما نحن‏
فيه صغراى اون قائده نيست. اون قائده كه ظهور خطاب اين است كه عنوان دخيل است در حكم حدوثا و بقائا اون جايى است كه حكم معلق به اون عنوان بشود. مثل صل... اونجا اگر قرينه خارجيه نبود مى‏گيم بله حكم دائم العنوان است.
و اما وقتى كه در مقام اثبات و خطاب قيدى، قيد الحكم شد به عنوان موضوع و متعلق نيست. مثل الماء اذا تغير التنجس، يا الماء يتنجس اذا يتغير، فرقى نمى‏كند. در اين موارد تمسك به اطلاق حكم مى‏شود و ظاهرش اين است كه به حدوث تغير اين حكم مى‏ياد. مقتضاش هم اين است كه نه اين حكم مى‏ماند. بدون جهت كه ما ملتزم خواهيم شد، متصل به ملتزم شديم پاك مى‏شود به واسطه دليل از اين رفعيت مى‏كنيم والاّ ما بوديم و اين ظاهر اين خطاب لا تغير الماء فلا تتوض‏ء منه و لا تشرب اتصال به آخر را هم بعد از زوال تغير مى‏گرفتيم. منتهى اونجا دليل خواهيم كرد كه وقتى كه معتصم شد بايد پاك بشود اين آب. بعد از زوال تغير، و از اين اطلاق رفعيت مى‏شود. پس اين وجه، وجه‏اى است... و نمى‏شود به او اعتماد كرد.
وجه ديگرى كه در ما نحن فيه بسا اوقات گفته مى‏شود، مقتضى اين معناست تغير، جارى شد، نجاست هم مرتفع بشود يك روايت نبوى است كه اين روايت نبوى را از اون كتاب اخبار... نقل كرده‏اند كان رسول الله صل الله عليه و آله فرموده است على ما فى الروايه فرموده است بر اين كه الماء اذا بلغت الرنح لم يحمل خبثا. الماء اذا بلغ كرين لم يحمل خبثا. وقتى كه بله، خودش هم مرسلا نقل شده است در اون كتاب... خبث را حمل نمى‏كند. اين مقتضى اين معناست اگر آب كر شد لم يحمل خبثا، يعنى نجاست در او حادث نمى‏شود. و اگر در يك فرضى هم نجس شد توجه كرديد، آب نجس بوده باشد اون نجاست را وقتى كه كر شد مى‏اندازد. گفته شده بود به اين نبوى، تمسك شده بود على ما سيأتى در ماء قليلى كه نجس بود. ماء قليل نجس بود او را تفهيم كرديم به طاهرين، توجه كرديد، به حد كر رسيد، گفتند بر اين كه، مثلا آب قليلى بود، يا مثلا يك بيست ليتر نه دو ليتر كمتر بود از كر. نجس بود ولكن يك ليتر آب طاهر ريختيم شد به حد كر. گفته بودند مقتضاش اين است كه الماء اذا بغل قدر كر لم يحمل خبثا، خبثى را حمل نمى‏كند. يعنى اگر نجس بود به كر كه رسيد خباثت را مى‏اندازد. گفته شده است اين روايت اقتضا مى‏كرد در اين كه كر، ولو متغير هم بوده باشد نجس نبوده باشد، چون لم يحمل خبثا، خبث را حمل نمى‏كند.
اين حكم شرعى است نجس نمى‏شود. از اين عموم رفعيت مى‏شود در جايى كه كر متغير بشود بالفعل به اون نجاستى كه واقع فيه است. اون تا مادامى كه تغير در او فعليت دارد در آب و نجاستى كه تو آب افتاده است تغير فعلى باشد از اين اطلاق يا عموم رفعيت مى‏شود. خارج مى‏شود و اما وقتى كه تغير من قبل نفسه زايل شد، اون وقت تمسك به اين عموم مى‏شود، توجه كرديد يا اطلاق مى‏شود حكم مى‏شود كه پاك شده است. اين وجه هم يلحب من وجه الاول. در وهم و ضعف. اولا اين روايت من حيث السند مرسل است. كتاب... در اعتبارش مناقشه است. اين روايت مرسله است، سند ندارد نبوى است. سند اگر داشت كتاب و مؤلف كتاب ملاحظه سند مى‏شد. مشهور هم كه بر طبقش عمل نكرده‏اند. مشهور گفتيم كه همين جور ملتزم هستند. نه ماء نجس به تطهيره كرا پاك مى‏شود نه اونجا ملتزم هستند نه در ما نحن فيه ملتزم هستند كه ماء الكر متغير، بعد زوال تغير پاك مى‏شود. مشهور هم كه عمل نكرده‏اند. پس چه جور مى‏شود به اين روايت اعتماد كرد؟
افروض گفتيم نه روايت من حيث السند صحيح است. افروض صحيحه بود در كافى بود، يك سند هم داشت. باز به درد ما نمى‏خورد. چون كه اين روايت اين است كه الماء اذا بلغ كر لم يحمل خبثا. يعنى لم يحمل، يعنى برنمى‏دارد نجاست را، يعنى نجس نمى‏شود. معناى ظاهرى لم يحمل، معناش عدم حدوث نجاست فيه است. وقتى كه... به عنوان كريت و بالغ شد به مقدار الكر ديگر خبث را برنمى‏دارد. خوب وقتى كه خبث را برنمى‏دارد اين حدوث است. و اين مال بقاء حبث بعد از اين كه كر شد و نجس شد بواسطه اين تغير او چه جور است اين روايت نبوى متعرض اون نيست. خوب اگر از اين هم صرف نظر كرديم. گفتيم نه، اين روايت مى‏گويد كر در او نجاست حادث نمى‏شود، اگر يك جايى تخصيص شد نجاست حادث شد بعد مى‏گويد اون نجاست را، به مقدار فرض بفرماييد اونى كه دليل داريم كه يقينا تخصيص خورده است فرض بفرماييد مادامى كه متغير است رفعيت مى‏شود. باز ما بقى را مى‏گيرد كه لم يحمل خبثا. بعد از زوال تغير ولو من قبل نفسه حمل خبث را نمى‏كند.
اين را قبول كرديم كه صحيحه تصحيح به اين معنا كرده بود. گفته بود بر اين كه الماء اذا، صحيحه بود و تصريع هم بود در اين كه الماء، تصريع يعنى اين الفاظ در او ذكر شده بود. مراد از تصريع اين است.
گفته شده بود كه الماء اذا برق قدر كر لم يحمل، لم يحمل اون معناى ائمش يعنى لم يحدث و لم يبقى معناش اين بود يعنى جامع بود، جامع اين دو تا ذكر شده بود. كه لم يحمل را حمل مى‏كنيم به جامع ما بين لم يحدث و لم يحمل. اينجور اگر ذكر شده بود باز فايده‏اى نداشت. چرا؟ براى اين كه اون روز گفتيم كه اين روايت عام است. هم عدم حدوث را مى‏گيرد هم عدم بقا را مى‏گيرد. يعنى يك جامعى است كه هر دو تا را مى‏گيرد. كان به اون جامع يك جامع واضحى ذكر شده بود. مراد از اين است كه هر دو تا مى‏گرفت. مع ذالك به اين روايت نمى‏شود تمسك كرد. لما ذكرنا فى بحث الاصول كه اطلاق مخصص و اطلاق مقيد مقدم است بر اطلاق اون دليل عام و اطلاق ماء المطلق. اون اطلاق، اطلاق مخصص مقدم مى‏شود. و الوجه فى ذالكين است كه اون اطلاق كما اين كه مخصص و مقيد قرينه عرفيه است بر مراد از عام و مطلق اطلاق مخصص هم در اين است. مراد از اون كلام العام يا كلام مطلق اطلاق مخصص هم همين جور است فرقى نمى‏كند. اگر گفت اكرم كلى عالمين، هر عالمى را اكرام بكن. اطلاق دارد هر عالمى را اكرام بكن كه اون عالم بعد كبير بشود يا فرض بفرماييد مريض بشود فرقى نمى‏كند اين اطلاق دارد اين عموم. از اون طرف هم گفته است لا تكرم زيدا، زيد را اكرام نكن. اين هم اطلاق دارد، لا تكرم زيدا العالم. زيد عالم فرض بفرماييد مريض بشود يا مريض نشود، پير بشود يا نشود، كدام اطلاق مقدم مى‏شود بر اون اطلاق اون عموم يا اطلاق مطلق؟ همان اطلاق مخصص ديگر. چون كه مخصص داشتيم كه اصلش قرينه است، اطلاقش هم قرينه است بر مراد از او. اينجا هم همين جور است، مخصص ما اينجور گفت، گفت الماء، اون ماء راكدى كه كثير هم بود، يعنى بالغ قدر كر بود، اون مخصص ما گفت اذا تغير، تغير الماء و تغير الطعم تنجس، نجس مى‏شود. اطلاق داشت بر اين كه اون تغير باقى بماند يا مرتفع بشود. اطلاق داشت، فرض كرديم اين اطلاق را به او.
خوب اگر اين اطلاق موجود بود اين اطلاق اين مقدم مى‏شود بر اطلاق لم يحمل. اطلاق لم يحمل حمل مى‏شود به عدم حمل حدوثين. نه عدم حمل بقائين. در ماء قليل هم همين جور گفتيم. گفتيم ماء قليل اگر فرض بفرماييد نجس بود، به كر طاهر او را به حد كر رسانديم، يك ليتر آب طاهر ريختيم ملتزم بوديم كه اون يك ليتر هم نجس شد. همه‏اش، همه آب نجس شد. چرا؟ بيانش گفتيم اون ادله‏اى كه مى‏گويد ماء قليل اگر ملاقات بكند با... نجس مى‏شود اطلاق دارد اونها. بعله، بعد بريزه يا نريزه آب طاهر. اطلاق داشت، اينجور بود ديگر. چه جور اونجا از اين اطلاق لم يحمل حدثا رفعيت كرديم بواسطه اون ادله‏اى كه مى‏گفت ماء قليل اگر نجس شد فرض بفرماييد نجاست مى‏ماند، چه به حد كر برسد چه نرسد. اينجا همين جور است بلكه اينجا اوضع است. وجه اوضعيت در ماء قليل چه جور ماء قليل تطهير مى‏شود، نجاستش برطرف مى‏شود اونجا بحث خواهيم كرد.
ما نحن فيه اوضع از اوست. در ما نحن فيه مى‏گويد ماء كثير معتصم وقتى كه متغير شد نجس مى‏شود، تغيرش بماند يا نماند. پس اين، اين ماء كثير متغير نسبت به اون نظرى كه الماء اذا بلغت كرا لم يحمل نسبت به او خاص است. چون كه ماء كثير، ماء كرى را مى‏گيرد كه متغير بوده باشد. ماء كر متغير نجس را مى‏گويد كه اون صحيحه حريض در ماء قليل بود در ماء كثير بود، چه ماء راكد بود به اندازه كر بود فيه الجيفه بود. امام عليه السلام اينجور فرمود اين ماء كر اگر تغير پيدا كرد نجس مى‏شود. خود اين قليل اخص بود از اون نبوى كه الماء اذا بلغ قدر كرا لم يحمل خبثا. نسبت به او مخصص بود كه اون مطلق ماء كر بود اين ماء كر بود كه حدث ماء التغير. اين نسبت به او خاص بود و مقيد بود. اطلاق اين مخصص هم مقدم مى‏شود بر اطلاق او لم يعمل. كه هم عدم بو را مى‏گيرد و هم عدم بقا را مى‏گيرد. بدون جهت در ما نحن فيه اين وجهى نمى‏شود يكى از اين دو وجهيت وجهى نمى‏شود. بله، گفته مى‏شود از صحيحه اسماعيل ابن محمد ابن وضيع كه وارد است در ماء البئر كه اونجا ماء البئر واسع لا يفسدوه شى. الاّ اذا تغير. اونجا داشت كه فينذه حتى يذهب الريح و يطيب الطعم. نذه مى‏شود آب حتى اين كه‏
ذهاب ريح بشود و طيب طعم بشود. گفته شده است كه ظهور اين است كه اين حتى داخل بر علت شده است. علت طهارت ذهاب ريح و طيب طعم است. در مواردى كه حتى به علت داخل مى‏شود، كه گفته مى‏شود اين علت است در ما نحن فيه هم همين جور است. فينذه حتى يطيب الطعم. نذه مى‏شود تا اونكه طيب طعم حاصل بشود طيب طعم علت طهارت الماء است.
اين هم كه درست نيست چون علت فى ما بعد ذكر شده است اين غايت نذه است حتى داخل شده بر غايت شده. كما اين كه در ساير جاها غايت از نذه اين است كه طيب طعم پيدا بكند چون كه ماء البئر اينجور است آبش را كه بكشى از ماده آب مى‏ياد اون وقت طيب الطعم پيدا مى‏كند. و اما علت اين كه چرا ذهاب الريح از يطيب الطعم پاك مى‏شود علتش گفتيم لان له ماده است. چون كه متصل به ماده و معتصم است على ما سيعطى بدون جهت پاك مى‏شود. اين داخل بر علت نشده است. بلكه اين طيب الطعم غايت نذه است، نذه علت است بر طيب الطعم. طيب الطعمى كه شد با طيب الطعم ماده بودن كارگر مى‏شود. چون كه اگر تغير بماند اتصال به ماده فايده ندارد. وقتى كه طيب طعم پيدا شد اون ماده بودن نافع است و او را پاك مى‏كند، واسع مى‏كند ماء البئر را. هم واسع مى‏كند حدوثا هم واسع مى‏كند كه عدم حدوث تنجس هم واسع است از جهتى كه اگر تغيرش زايل شد پاك مى‏شود اين واسع است مثل اون آب راكد نيست.
هذا كل در ما نحن فيه در احكام تغير ماء است، بعد ايشان شروع مى‏كند، مرحوم صاحب عروه شروع مى‏كند در ماء الجارى، ماء الجارى را شروع مى‏كند بيان كردن. اول ماء الجارى بحث مى‏شود كه مراد از ماء جارى چيست. ملاك ماء الجاريه چيست؟ اين يك بخش از بحث است. مقام ثانى از بحث اين است كه بعد از اين كه آب، آب جارى شد، اين آب جارى چه حكم مختصى دارد؟ كان ساير... او را ندارند و چه احكامى مترتب است بر ماء ثانى. البته سابقا هم گفتيم كه صاحب عروه دراين بحث مرادش اعتصام و عدم اعتصام است نه جنبه احكام ديگر. در اين كه ماء، ماء جارى بوده باشد، و ماء جارى هم از معتصم است و نجس نمى‏شود به ملاقات نجاست ائم از اين كه اون ماء جارى قليل بشود يا كثير بشود خود ماء جارى فى نفسه معتصم است. قليل بشود يا كثير بشود فرقى نمى‏كند. مشهور بين اصحاب قديما و حديثا اينه. محقق هم در معتبر دعواى اجماع كرده است. ولكن علامه در جمله‏اى از كتابش گفته است ماء جارى معتصم است در صورتى كه كر بوده باشد. كريت را هم در او اعتبار كرده است و شهيد ثانى اين را در مسائلى كه خيال كرده و در روض هم ميل به او كرده و نقل كرده است از جمله علما كه اونها هم از جمله متعهدين، اونها هم موافق با علامه هستند اونها هم كريت را در جايى معتبر مى‏دانند. مشهور كريت را معتبر نمى‏دانند. خوب لنا در دو مقام بحث كنيم. اول مراد از ماء جارى چيست؟ و ثانيا آيا اين حكمى را كه گفته‏اند ماء جارى معتصم است الا فرق بين قليله و كثيره درست است يا نه؟ فعلا كلام ما در مقام اول است.
عرض مى‏كنم يك جارى را تعريف مى‏كند صاحب العروه كه در كلمات فقها هم هست در كلمات جملة من الفقها كه ماء الجارى، اون آبى است كه جارى بشود در وجه الارض، چه از روى زمين جارى بشود يا از باطن زمين جارى بشود، فرقى نمى‏كند. از زير زمين جارى بشود. ولكن اين بايد ماده‏اى تحت الارضى داشته باشد كه از او نابع بشود و جريان كند. ماده‏اى داشته باشد فى الارض، فى باطن الارض كه اون ماده، از اون ماده بجوشد آب وقتى كه جوشيد يا از روى زمين جارى بشود يا اون هم از باطن زمين باز جارى مى‏شود، بعله، اين مى‏شود ماء جارى و اين ماء جارى را اينجور تعريف فرموده است كه اون وقت معتصم مى‏شود و لا ينفع. بلا فرق قليل او كثير. كه ماده، ماده باطن تحت الارض بوده باشد. جريان هم تحت الارض بوده باشد يا نباشد. اين تعريفى است كه مرحوم صاحب العروه در ظاهر كلامش فرموده است. ولكن ظاهر از كلام مسالك و بعض آخر اين است كه جارى هو ناب غير البئر. ان الجارى هو ناب غير البئر. اون نابعى كه اسمش را بئر نگفته‏اند او مى‏شود جارى كه ائم از اين كه جارى بشه يا وايسته. قوتى ندارد اين آب و اين جوشيدن كثرت و شدت ندارد همانجا حول و حوش جمع مى‏شود آب. كه رسم است در قراء پيدا مى‏شود، كه اون هم جارى است.
خوب آخه چه جور جارى! جارى آخر جريان است، اين جريان ندارد. فرموده است به اعتبار جريان ديگه، اين كه بر ماء
جارى، جارى مى‏گويند جريان را اعتبار مى‏كنند اين قالبى است. چون كه قالب افراد ناب جارى مى‏شوند بدون جهت به همه اين آبها جارى گفته‏اند والاّ جريان مقوم جارى بودن نيست. صاحب حدائق هم يك قيدى فرموده است كه نابه اگر به نحو فوران شد، نابه خواهيم گفت به نحو... مى‏شود ترشح مى‏كند. يك وقت فوران مى‏كند. ايشان فرموده اگر به نحو فوران شد اون جارى است. ائم از اين كه فرض بفرماييد اون جرا او لم فعلى، جريان فعلى داشته باشد يا نداشته باشد، اين هم كلام صاحب حدائق قدس الله سره است.
حكايت شده است از ابن ابى عقيل، ايشان هم ماده را انكار شده است كه اون ماده‏اى كه ماء جارى بايد ماده داشته باشد نه ماده معتبر نيست جريان فعلى در او معتبر است. عكس اون حرفيكه فرض بفرماييد در مسائل شهيد فرموده بود، شهيد ثانى يا صاحب حدائق فرموده بود كه جريان معتبر نيست ايشان فرموده است كه نه جريان معتبر است ماده داشته باشد يا نداشته باشد. اين امرى است كه در ماء جارى گفته‏اند. خوب اين را مى‏دانيد كه در ماء جارى روايات هست و شارع حكمى را در روايت كه على ما سند ذكر شد حقيقت شريعه ندارد جارى. ماء جارى توجه كرديد يك معناى عرفى است كه به همان معنا حكم شده است. بلا اشكال اونى كه مصنف ذكر كرده است به او ماء جارى مى‏گويند. جريان داشته باشد من حين و خودش هم ماده باطن فى الارض داشته باشد. ماده فى باطن الارض كه از اون باطن الارض بجوشد و جارى بشود يا در فوق ارض جارى بشود يا خودش هم تحت الارض جارى مى‏شود و از ماده مى‏ياد خارج مى‏شود از تحت الارض خارج مى‏شود. كه مرسوم است توجه كرديد كه بعله، اون آب را فرض بفرماييد پله مى‏گذارند مى‏رن برمى‏دارند يا مى‏كشند بالا مصرف مى‏كنند كه مرسوم است يا خودش در يك جايى بعد از اين كه از باطن ارض خودش جارى كرد در ارض ظاهر مى‏شود و از او استفاده مى‏كنيم. اين ماء جارى است بلاشبهه كه اين جاش در محل كلام نيست. اينما الكلام اين است كه اگر ماده‏اى اينجورى و ارض را نداشت، ماده باطن به ارض را نداشت جارى صدق مى‏كند يا صدق نمى‏كند؟ بعضا اينجور گفته مى‏شود اگر ابن عقيل مرادش اين است كه اين انهار و اين شطوطى كه جارى مى‏شود و منشاء اينها سقوط امتار است در جبار، در اراضى مرتفعه كه قهرا آب مى‏شود امتار اونجا... كه زمانى هم طول مى‏كشد، دو ماه، سه ماه طول مى‏كشد كه اطرار هم هست فرض بفرماييد.
اگر ابن عقيل اين را بگويد گفته شده است كه اگر جارى است و ماده اعتبار ندارد اين هم جارى است و اگر مراد ابن عقيل اين بوده باشد كه نه هر ماده‏اى كه جريان فعلى پيدا كرد ولو مختصر كم بوده باشد، جريان، مكثش در روى زمين، مثل اين كه يك حوض بزرگى است به مقدار كر، ريختيم اين را منقلب كرديم خوب آبش جارى مى‏شه ديگر. اون هم آب جارى است اگر اين را بگويد اين را جارى صدق نمى‏كند. اگر مرادش اون شطوط انهار است اونها جارى مى‏شود. اينجور گفته شده است.
عرض مى‏كنم اونى كه از سقوط امطار جريان پيدا مى‏كند توجه كرديد، اگر قليل بوده باشد، در دامنه كوه يواش يواش برف آب شده مثل به مقدار لوله آفتابه مى‏ياد، آب قليل هست،ها! عرفا به اينها جارى مى‏گن. عرف مى‏گد اين ماء جارى نيست. كه اگر ماده باطنى ندارد در ظاهر زمين است. يك مقدار اون روز برف هم خيلى است. اما يواش يواش به مقدار لوله آفتابه مى‏ياد. اين را عرف مى‏گويد بر اينى كه جارى مى‏شود اين آب جارى است ما اين را احراز نكرديم ولو ماده هم داشته باشد. اگر عرفا بگويند بر اين كه اين آب جارى است، اگر بگويند هم اعتصام مترقب نمى‏شود. چون كه دليل اعتصام ماء جارى را كه ذكر كرديم عمده دليلش صحيحه محمد ابن وضيع است كه وارد است در ماده‏اى كه اون ماده باطنى است، ماده بئر است او اون ماده را فرموده است كه معتصم مى‏كند. اين ماده خارجى معتصم نمى‏شود. ولى اگر طورى است كه آب از او منهدم مى‏شود به... است ولى بعيد نيست كه بگوييم اين فرض بفرماييد ماء جارى است و حكم ماء جارى را باز بكنيم. كثير است يا اقلال است. بر فرض كنيد آب است جارى مى‏شود، حكم ماء جارى را مختص را در اون جارى كنيم. حكم ماء مختص اين است كه سوق نجس در او شسته بشود مرتا كافى است شستن. ان غسلته بجارى فمرا. ولكن اعتصام او به ماده نيست. اعتصام او به كريتشه. اون جارى كه اعتصامش به ماده‏اش هست كلام اين است كه اون جارى، جارى على الارض او تحت الارض از ماده‏اى‏
باشد كه ماده باطنى بوده باشد. اگر از باطن الارض جارى شد، اجزائش فوق الارض جارى شد ولكن ماده‏اش باطنى است از زمين مى‏ياد آب بيرون، توجه كرديد اين فرقى نمى‏كند قليل باشد يا كثير. خواهيد گفت كه اين ماده مثل ماده ماء البئر است. كه ماء البئر... لان له ماده. اون ماده‏اى كه در اون ماء البئر است اون معتصم مى‏كند ماء البئر را. در جارى هم اگر همين جور ماده بوده باشد معتصم مى‏شود. چون كه مقتضاى... اينه و اما كل ماء يكون منشاء جريان الماء... و سقوط امطار است ولو اون آب به مقدار لوله آفتابه بياد كه قليل است او معتصم است ما دليل نداريم. دليل نداريم بر اعتصام.
بدان جهت او اگر به مقدار كر شد ادله كر را مى‏گيرد والاّ به مقدار كر نشد ادله كر او را نمى‏گيرد. پس على هذا الاساس ملخص كلام ما در موضوع ماء الجارى اين است كه ماء جارى مختص است به اون صورتى كه ماده‏اى داشته باشد، ماده باطن الارض كه در باطن زمين بوده باشد اوست كه ماء را معتصم مى‏كند ائم از اين كه جريان فوق الارض داشته باشد يا جريان تحت الارض بوده باشد. منتهى اگر اين ماده همين جورى نشد، ماده‏اى است فوق الارض كه سقوط امطار است، كه اونها آب مى‏شود. اگر آبى كه مى‏شود به حد كر يا... در مثل شطوط انهار اعتصام او به واسطه كريتش است و كثرتش است و اگر نه اون كثرت ندارد مثل لوله آفتابه است اون سلوك آب مى‏شود كه معروف است در دامنه كوهها ما دليل نداريم كه اون معتصم مى‏كند ماده آب را و ماء را معتصم مى‏كند. اين در ما نحن فيه وارد مى‏شود در مقام ثانى چون كه ديگر معلوم شد كه ما بايد ادله را ملاحظه كنيم، ادله اعتصام ماء جارى را ببينيم كه موضوع معتصم در اون ادله چيست؟ انشاء الله.