جلسه 25
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 25 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين جهت بود كه عرض كرديم اگر ماء المعتصم تغير پيدا بكند بواسطه وقوع نجاسه در احد اوصافش، اوصاف ثلاثهاش اون ماء محكوم مىشود به نجاست و زوال تغير از اين ماء معتصم، مائى كه كان معتصما، زوال تغير به نفسه موجب طهارت اين ماء نمىشود كه نجاست مرتفع بشود و عرض كرديم در ما نحن فيه عمده نجاست كه در اين مرتفع نمىشود، رب معتصم ديگر متصل بشود بعد از زوال تغير على تفسيرى كه خواهيم گفت عمده اطلاق روايات بود كه دلالت مىكرد ماء ولو ماء، ماء كر بوده باشد يا مثلا معتصم آخر بوده باشد تغير پيدا بشود در احد اوصاف ثلاثه اين ماء محكوم به نجاست است.
اون روايات شامل مىشد كه اين نهى نجاست الماء كه به لسان نهى از توضء و كر بيان شده است اين نهى باقى مىماند ولو تغير من قبل نفسه بشود. اونى كه ما دليل داريم ديگر نجاست باقى نمىماند اون جايى است كه بعد از زوال تغير متصل بشود به معتصم فعلى آخر على ما سند كر. ولكن در ما نحن فيه دو وجهى هست كه ربما به اون دو وجه و هر دو تا يا به يكى از اون دو وجه كسى ممكن است تشخص كند و بگويد مقتضاى اين وجهين اين است كه اگر زوال تغير من قبل نفسه شد در اون ماء كثير اون زوال تغير باعث مىشود كه پاك بشود.
وجه اول اين است كه نجاست در لسان ادله، مترقب شده است در ماء المتغير. ماء المتغيرى كه هست او گفته شده است كه نجس است. مثل اين نجاست، مثل ساير احكامى مىشود كه بر شى ثابت مىشود به عنوان، و ظاهر ثبوت الحكم به عنوانى ظاهرش اين است كه اون حكم و حدوثش... اون عنوان است. اگر گفته شد صل... اين كه مىگوييم به اين شخص مىشد اقتدا كرد چون كه عنوان عادل به او منطبق است ظاهر خطاب اين است مادامى كه عادل است اين جواز اقتدا هست. و در ما نحن فيه تنجس ثابت شده است در ماء المتغير، مادامى كه عنوان متغير در ماء خارجى هست بله منفعل است وقتى كه عنوان از او زايل شد مثل اين است كه عنوان عادل از اون زيد مسلوب مرتفع شد، حكم هم مىرود. و به تعبير آخر مىشود مواردى، اون موارد هم نادر نيستند كثير هستند عنوان مرتفع مىشود كه موجب مىشد حكم حائز مىشد ولكن حكم باقى مىماند در آنجا كه عنوان به او منطبق بود در اون ذات خارجى. پس اين معنا مىشود ولكن اين خلاف ظاهر خطاب است. در هر جا اگر قرينهاى بر او شد ما ملتزم مىشويم والاّ اين است كه حكم حدوثش، حدوث اين كه ماء عنوان بر شى خارجى و انتفاعش از اون شى خارجى،...
و در ما نحن فيه وقتى كه تغير، عنوان تغير متغير از آب منتفى شد، نجاست هم منتفى مىشود. اين يك وجه اديلى است كسى كه اين وجه را بگويد لابد كسى است كه دقت در روايات بلكه نظر در روايات نكرده است. در روايات عنوان متغير اخذ نشده است. در روايات خود آب محكوم به نجاست شده است. منتهى اذا تغير. اين قيد حكم است به حسب مقام الاثبات. مثل... متعلق، موضوع اين خود اسير است. اذا غلا قيد الحكم است به حسب خطاب. در ما نحن فيه در اون صحيحه حريض امام عليه السلام اينجور فرمود، فرمود بر اين كه فاذا فغير الماء و اذا تغير الماء و اذا تغير الدم فلا تتوضء منه الى الماء. اين اذا تغير قيد الحكم بود. وصف بر موضوع نبود، عنوان موضوع نبود. مقتضاى اطلاق اين است كه اگر تغير در ماء حادث شد فلا تتوضء منه و لا تشرب. ديگر نمىتوانى از اون وضو بگيرى يا بخورى ولو اون تغير بعد مرتفع بشود. در ما نحن فيه، ما نحن
فيه صغراى اون قائده نيست. اون قائده كه ظهور خطاب اين است كه عنوان دخيل است در حكم حدوثا و بقائا اون جايى است كه حكم معلق به اون عنوان بشود. مثل صل... اونجا اگر قرينه خارجيه نبود مىگيم بله حكم دائم العنوان است.
و اما وقتى كه در مقام اثبات و خطاب قيدى، قيد الحكم شد به عنوان موضوع و متعلق نيست. مثل الماء اذا تغير التنجس، يا الماء يتنجس اذا يتغير، فرقى نمىكند. در اين موارد تمسك به اطلاق حكم مىشود و ظاهرش اين است كه به حدوث تغير اين حكم مىياد. مقتضاش هم اين است كه نه اين حكم مىماند. بدون جهت كه ما ملتزم خواهيم شد، متصل به ملتزم شديم پاك مىشود به واسطه دليل از اين رفعيت مىكنيم والاّ ما بوديم و اين ظاهر اين خطاب لا تغير الماء فلا تتوضء منه و لا تشرب اتصال به آخر را هم بعد از زوال تغير مىگرفتيم. منتهى اونجا دليل خواهيم كرد كه وقتى كه معتصم شد بايد پاك بشود اين آب. بعد از زوال تغير، و از اين اطلاق رفعيت مىشود. پس اين وجه، وجهاى است... و نمىشود به او اعتماد كرد.
وجه ديگرى كه در ما نحن فيه بسا اوقات گفته مىشود، مقتضى اين معناست تغير، جارى شد، نجاست هم مرتفع بشود يك روايت نبوى است كه اين روايت نبوى را از اون كتاب اخبار... نقل كردهاند كان رسول الله صل الله عليه و آله فرموده است على ما فى الروايه فرموده است بر اين كه الماء اذا بلغت الرنح لم يحمل خبثا. الماء اذا بلغ كرين لم يحمل خبثا. وقتى كه بله، خودش هم مرسلا نقل شده است در اون كتاب... خبث را حمل نمىكند. اين مقتضى اين معناست اگر آب كر شد لم يحمل خبثا، يعنى نجاست در او حادث نمىشود. و اگر در يك فرضى هم نجس شد توجه كرديد، آب نجس بوده باشد اون نجاست را وقتى كه كر شد مىاندازد. گفته شده بود به اين نبوى، تمسك شده بود على ما سيأتى در ماء قليلى كه نجس بود. ماء قليل نجس بود او را تفهيم كرديم به طاهرين، توجه كرديد، به حد كر رسيد، گفتند بر اين كه، مثلا آب قليلى بود، يا مثلا يك بيست ليتر نه دو ليتر كمتر بود از كر. نجس بود ولكن يك ليتر آب طاهر ريختيم شد به حد كر. گفته بودند مقتضاش اين است كه الماء اذا بغل قدر كر لم يحمل خبثا، خبثى را حمل نمىكند. يعنى اگر نجس بود به كر كه رسيد خباثت را مىاندازد. گفته شده است اين روايت اقتضا مىكرد در اين كه كر، ولو متغير هم بوده باشد نجس نبوده باشد، چون لم يحمل خبثا، خبث را حمل نمىكند.
اين حكم شرعى است نجس نمىشود. از اين عموم رفعيت مىشود در جايى كه كر متغير بشود بالفعل به اون نجاستى كه واقع فيه است. اون تا مادامى كه تغير در او فعليت دارد در آب و نجاستى كه تو آب افتاده است تغير فعلى باشد از اين اطلاق يا عموم رفعيت مىشود. خارج مىشود و اما وقتى كه تغير من قبل نفسه زايل شد، اون وقت تمسك به اين عموم مىشود، توجه كرديد يا اطلاق مىشود حكم مىشود كه پاك شده است. اين وجه هم يلحب من وجه الاول. در وهم و ضعف. اولا اين روايت من حيث السند مرسل است. كتاب... در اعتبارش مناقشه است. اين روايت مرسله است، سند ندارد نبوى است. سند اگر داشت كتاب و مؤلف كتاب ملاحظه سند مىشد. مشهور هم كه بر طبقش عمل نكردهاند. مشهور گفتيم كه همين جور ملتزم هستند. نه ماء نجس به تطهيره كرا پاك مىشود نه اونجا ملتزم هستند نه در ما نحن فيه ملتزم هستند كه ماء الكر متغير، بعد زوال تغير پاك مىشود. مشهور هم كه عمل نكردهاند. پس چه جور مىشود به اين روايت اعتماد كرد؟
افروض گفتيم نه روايت من حيث السند صحيح است. افروض صحيحه بود در كافى بود، يك سند هم داشت. باز به درد ما نمىخورد. چون كه اين روايت اين است كه الماء اذا بلغ كر لم يحمل خبثا. يعنى لم يحمل، يعنى برنمىدارد نجاست را، يعنى نجس نمىشود. معناى ظاهرى لم يحمل، معناش عدم حدوث نجاست فيه است. وقتى كه... به عنوان كريت و بالغ شد به مقدار الكر ديگر خبث را برنمىدارد. خوب وقتى كه خبث را برنمىدارد اين حدوث است. و اين مال بقاء حبث بعد از اين كه كر شد و نجس شد بواسطه اين تغير او چه جور است اين روايت نبوى متعرض اون نيست. خوب اگر از اين هم صرف نظر كرديم. گفتيم نه، اين روايت مىگويد كر در او نجاست حادث نمىشود، اگر يك جايى تخصيص شد نجاست حادث شد بعد مىگويد اون نجاست را، به مقدار فرض بفرماييد اونى كه دليل داريم كه يقينا تخصيص خورده است فرض بفرماييد مادامى كه متغير است رفعيت مىشود. باز ما بقى را مىگيرد كه لم يحمل خبثا. بعد از زوال تغير ولو من قبل نفسه حمل خبث را نمىكند.
اين را قبول كرديم كه صحيحه تصحيح به اين معنا كرده بود. گفته بود بر اين كه الماء اذا، صحيحه بود و تصريع هم بود در اين كه الماء، تصريع يعنى اين الفاظ در او ذكر شده بود. مراد از تصريع اين است.
گفته شده بود كه الماء اذا برق قدر كر لم يحمل، لم يحمل اون معناى ائمش يعنى لم يحدث و لم يبقى معناش اين بود يعنى جامع بود، جامع اين دو تا ذكر شده بود. كه لم يحمل را حمل مىكنيم به جامع ما بين لم يحدث و لم يحمل. اينجور اگر ذكر شده بود باز فايدهاى نداشت. چرا؟ براى اين كه اون روز گفتيم كه اين روايت عام است. هم عدم حدوث را مىگيرد هم عدم بقا را مىگيرد. يعنى يك جامعى است كه هر دو تا را مىگيرد. كان به اون جامع يك جامع واضحى ذكر شده بود. مراد از اين است كه هر دو تا مىگرفت. مع ذالك به اين روايت نمىشود تمسك كرد. لما ذكرنا فى بحث الاصول كه اطلاق مخصص و اطلاق مقيد مقدم است بر اطلاق اون دليل عام و اطلاق ماء المطلق. اون اطلاق، اطلاق مخصص مقدم مىشود. و الوجه فى ذالكين است كه اون اطلاق كما اين كه مخصص و مقيد قرينه عرفيه است بر مراد از عام و مطلق اطلاق مخصص هم در اين است. مراد از اون كلام العام يا كلام مطلق اطلاق مخصص هم همين جور است فرقى نمىكند. اگر گفت اكرم كلى عالمين، هر عالمى را اكرام بكن. اطلاق دارد هر عالمى را اكرام بكن كه اون عالم بعد كبير بشود يا فرض بفرماييد مريض بشود فرقى نمىكند اين اطلاق دارد اين عموم. از اون طرف هم گفته است لا تكرم زيدا، زيد را اكرام نكن. اين هم اطلاق دارد، لا تكرم زيدا العالم. زيد عالم فرض بفرماييد مريض بشود يا مريض نشود، پير بشود يا نشود، كدام اطلاق مقدم مىشود بر اون اطلاق اون عموم يا اطلاق مطلق؟ همان اطلاق مخصص ديگر. چون كه مخصص داشتيم كه اصلش قرينه است، اطلاقش هم قرينه است بر مراد از او. اينجا هم همين جور است، مخصص ما اينجور گفت، گفت الماء، اون ماء راكدى كه كثير هم بود، يعنى بالغ قدر كر بود، اون مخصص ما گفت اذا تغير، تغير الماء و تغير الطعم تنجس، نجس مىشود. اطلاق داشت بر اين كه اون تغير باقى بماند يا مرتفع بشود. اطلاق داشت، فرض كرديم اين اطلاق را به او.
خوب اگر اين اطلاق موجود بود اين اطلاق اين مقدم مىشود بر اطلاق لم يحمل. اطلاق لم يحمل حمل مىشود به عدم حمل حدوثين. نه عدم حمل بقائين. در ماء قليل هم همين جور گفتيم. گفتيم ماء قليل اگر فرض بفرماييد نجس بود، به كر طاهر او را به حد كر رسانديم، يك ليتر آب طاهر ريختيم ملتزم بوديم كه اون يك ليتر هم نجس شد. همهاش، همه آب نجس شد. چرا؟ بيانش گفتيم اون ادلهاى كه مىگويد ماء قليل اگر ملاقات بكند با... نجس مىشود اطلاق دارد اونها. بعله، بعد بريزه يا نريزه آب طاهر. اطلاق داشت، اينجور بود ديگر. چه جور اونجا از اين اطلاق لم يحمل حدثا رفعيت كرديم بواسطه اون ادلهاى كه مىگفت ماء قليل اگر نجس شد فرض بفرماييد نجاست مىماند، چه به حد كر برسد چه نرسد. اينجا همين جور است بلكه اينجا اوضع است. وجه اوضعيت در ماء قليل چه جور ماء قليل تطهير مىشود، نجاستش برطرف مىشود اونجا بحث خواهيم كرد.
ما نحن فيه اوضع از اوست. در ما نحن فيه مىگويد ماء كثير معتصم وقتى كه متغير شد نجس مىشود، تغيرش بماند يا نماند. پس اين، اين ماء كثير متغير نسبت به اون نظرى كه الماء اذا بلغت كرا لم يحمل نسبت به او خاص است. چون كه ماء كثير، ماء كرى را مىگيرد كه متغير بوده باشد. ماء كر متغير نجس را مىگويد كه اون صحيحه حريض در ماء قليل بود در ماء كثير بود، چه ماء راكد بود به اندازه كر بود فيه الجيفه بود. امام عليه السلام اينجور فرمود اين ماء كر اگر تغير پيدا كرد نجس مىشود. خود اين قليل اخص بود از اون نبوى كه الماء اذا بلغ قدر كرا لم يحمل خبثا. نسبت به او مخصص بود كه اون مطلق ماء كر بود اين ماء كر بود كه حدث ماء التغير. اين نسبت به او خاص بود و مقيد بود. اطلاق اين مخصص هم مقدم مىشود بر اطلاق او لم يعمل. كه هم عدم بو را مىگيرد و هم عدم بقا را مىگيرد. بدون جهت در ما نحن فيه اين وجهى نمىشود يكى از اين دو وجهيت وجهى نمىشود. بله، گفته مىشود از صحيحه اسماعيل ابن محمد ابن وضيع كه وارد است در ماء البئر كه اونجا ماء البئر واسع لا يفسدوه شى. الاّ اذا تغير. اونجا داشت كه فينذه حتى يذهب الريح و يطيب الطعم. نذه مىشود آب حتى اين كه
ذهاب ريح بشود و طيب طعم بشود. گفته شده است كه ظهور اين است كه اين حتى داخل بر علت شده است. علت طهارت ذهاب ريح و طيب طعم است. در مواردى كه حتى به علت داخل مىشود، كه گفته مىشود اين علت است در ما نحن فيه هم همين جور است. فينذه حتى يطيب الطعم. نذه مىشود تا اونكه طيب طعم حاصل بشود طيب طعم علت طهارت الماء است.
اين هم كه درست نيست چون علت فى ما بعد ذكر شده است اين غايت نذه است حتى داخل شده بر غايت شده. كما اين كه در ساير جاها غايت از نذه اين است كه طيب طعم پيدا بكند چون كه ماء البئر اينجور است آبش را كه بكشى از ماده آب مىياد اون وقت طيب الطعم پيدا مىكند. و اما علت اين كه چرا ذهاب الريح از يطيب الطعم پاك مىشود علتش گفتيم لان له ماده است. چون كه متصل به ماده و معتصم است على ما سيعطى بدون جهت پاك مىشود. اين داخل بر علت نشده است. بلكه اين طيب الطعم غايت نذه است، نذه علت است بر طيب الطعم. طيب الطعمى كه شد با طيب الطعم ماده بودن كارگر مىشود. چون كه اگر تغير بماند اتصال به ماده فايده ندارد. وقتى كه طيب طعم پيدا شد اون ماده بودن نافع است و او را پاك مىكند، واسع مىكند ماء البئر را. هم واسع مىكند حدوثا هم واسع مىكند كه عدم حدوث تنجس هم واسع است از جهتى كه اگر تغيرش زايل شد پاك مىشود اين واسع است مثل اون آب راكد نيست.
هذا كل در ما نحن فيه در احكام تغير ماء است، بعد ايشان شروع مىكند، مرحوم صاحب عروه شروع مىكند در ماء الجارى، ماء الجارى را شروع مىكند بيان كردن. اول ماء الجارى بحث مىشود كه مراد از ماء جارى چيست. ملاك ماء الجاريه چيست؟ اين يك بخش از بحث است. مقام ثانى از بحث اين است كه بعد از اين كه آب، آب جارى شد، اين آب جارى چه حكم مختصى دارد؟ كان ساير... او را ندارند و چه احكامى مترتب است بر ماء ثانى. البته سابقا هم گفتيم كه صاحب عروه دراين بحث مرادش اعتصام و عدم اعتصام است نه جنبه احكام ديگر. در اين كه ماء، ماء جارى بوده باشد، و ماء جارى هم از معتصم است و نجس نمىشود به ملاقات نجاست ائم از اين كه اون ماء جارى قليل بشود يا كثير بشود خود ماء جارى فى نفسه معتصم است. قليل بشود يا كثير بشود فرقى نمىكند. مشهور بين اصحاب قديما و حديثا اينه. محقق هم در معتبر دعواى اجماع كرده است. ولكن علامه در جملهاى از كتابش گفته است ماء جارى معتصم است در صورتى كه كر بوده باشد. كريت را هم در او اعتبار كرده است و شهيد ثانى اين را در مسائلى كه خيال كرده و در روض هم ميل به او كرده و نقل كرده است از جمله علما كه اونها هم از جمله متعهدين، اونها هم موافق با علامه هستند اونها هم كريت را در جايى معتبر مىدانند. مشهور كريت را معتبر نمىدانند. خوب لنا در دو مقام بحث كنيم. اول مراد از ماء جارى چيست؟ و ثانيا آيا اين حكمى را كه گفتهاند ماء جارى معتصم است الا فرق بين قليله و كثيره درست است يا نه؟ فعلا كلام ما در مقام اول است.
عرض مىكنم يك جارى را تعريف مىكند صاحب العروه كه در كلمات فقها هم هست در كلمات جملة من الفقها كه ماء الجارى، اون آبى است كه جارى بشود در وجه الارض، چه از روى زمين جارى بشود يا از باطن زمين جارى بشود، فرقى نمىكند. از زير زمين جارى بشود. ولكن اين بايد مادهاى تحت الارضى داشته باشد كه از او نابع بشود و جريان كند. مادهاى داشته باشد فى الارض، فى باطن الارض كه اون ماده، از اون ماده بجوشد آب وقتى كه جوشيد يا از روى زمين جارى بشود يا اون هم از باطن زمين باز جارى مىشود، بعله، اين مىشود ماء جارى و اين ماء جارى را اينجور تعريف فرموده است كه اون وقت معتصم مىشود و لا ينفع. بلا فرق قليل او كثير. كه ماده، ماده باطن تحت الارض بوده باشد. جريان هم تحت الارض بوده باشد يا نباشد. اين تعريفى است كه مرحوم صاحب العروه در ظاهر كلامش فرموده است. ولكن ظاهر از كلام مسالك و بعض آخر اين است كه جارى هو ناب غير البئر. ان الجارى هو ناب غير البئر. اون نابعى كه اسمش را بئر نگفتهاند او مىشود جارى كه ائم از اين كه جارى بشه يا وايسته. قوتى ندارد اين آب و اين جوشيدن كثرت و شدت ندارد همانجا حول و حوش جمع مىشود آب. كه رسم است در قراء پيدا مىشود، كه اون هم جارى است.
خوب آخه چه جور جارى! جارى آخر جريان است، اين جريان ندارد. فرموده است به اعتبار جريان ديگه، اين كه بر ماء
جارى، جارى مىگويند جريان را اعتبار مىكنند اين قالبى است. چون كه قالب افراد ناب جارى مىشوند بدون جهت به همه اين آبها جارى گفتهاند والاّ جريان مقوم جارى بودن نيست. صاحب حدائق هم يك قيدى فرموده است كه نابه اگر به نحو فوران شد، نابه خواهيم گفت به نحو... مىشود ترشح مىكند. يك وقت فوران مىكند. ايشان فرموده اگر به نحو فوران شد اون جارى است. ائم از اين كه فرض بفرماييد اون جرا او لم فعلى، جريان فعلى داشته باشد يا نداشته باشد، اين هم كلام صاحب حدائق قدس الله سره است.
حكايت شده است از ابن ابى عقيل، ايشان هم ماده را انكار شده است كه اون مادهاى كه ماء جارى بايد ماده داشته باشد نه ماده معتبر نيست جريان فعلى در او معتبر است. عكس اون حرفيكه فرض بفرماييد در مسائل شهيد فرموده بود، شهيد ثانى يا صاحب حدائق فرموده بود كه جريان معتبر نيست ايشان فرموده است كه نه جريان معتبر است ماده داشته باشد يا نداشته باشد. اين امرى است كه در ماء جارى گفتهاند. خوب اين را مىدانيد كه در ماء جارى روايات هست و شارع حكمى را در روايت كه على ما سند ذكر شد حقيقت شريعه ندارد جارى. ماء جارى توجه كرديد يك معناى عرفى است كه به همان معنا حكم شده است. بلا اشكال اونى كه مصنف ذكر كرده است به او ماء جارى مىگويند. جريان داشته باشد من حين و خودش هم ماده باطن فى الارض داشته باشد. ماده فى باطن الارض كه از اون باطن الارض بجوشد و جارى بشود يا در فوق ارض جارى بشود يا خودش هم تحت الارض جارى مىشود و از ماده مىياد خارج مىشود از تحت الارض خارج مىشود. كه مرسوم است توجه كرديد كه بعله، اون آب را فرض بفرماييد پله مىگذارند مىرن برمىدارند يا مىكشند بالا مصرف مىكنند كه مرسوم است يا خودش در يك جايى بعد از اين كه از باطن ارض خودش جارى كرد در ارض ظاهر مىشود و از او استفاده مىكنيم. اين ماء جارى است بلاشبهه كه اين جاش در محل كلام نيست. اينما الكلام اين است كه اگر مادهاى اينجورى و ارض را نداشت، ماده باطن به ارض را نداشت جارى صدق مىكند يا صدق نمىكند؟ بعضا اينجور گفته مىشود اگر ابن عقيل مرادش اين است كه اين انهار و اين شطوطى كه جارى مىشود و منشاء اينها سقوط امتار است در جبار، در اراضى مرتفعه كه قهرا آب مىشود امتار اونجا... كه زمانى هم طول مىكشد، دو ماه، سه ماه طول مىكشد كه اطرار هم هست فرض بفرماييد.
اگر ابن عقيل اين را بگويد گفته شده است كه اگر جارى است و ماده اعتبار ندارد اين هم جارى است و اگر مراد ابن عقيل اين بوده باشد كه نه هر مادهاى كه جريان فعلى پيدا كرد ولو مختصر كم بوده باشد، جريان، مكثش در روى زمين، مثل اين كه يك حوض بزرگى است به مقدار كر، ريختيم اين را منقلب كرديم خوب آبش جارى مىشه ديگر. اون هم آب جارى است اگر اين را بگويد اين را جارى صدق نمىكند. اگر مرادش اون شطوط انهار است اونها جارى مىشود. اينجور گفته شده است.
عرض مىكنم اونى كه از سقوط امطار جريان پيدا مىكند توجه كرديد، اگر قليل بوده باشد، در دامنه كوه يواش يواش برف آب شده مثل به مقدار لوله آفتابه مىياد، آب قليل هست،ها! عرفا به اينها جارى مىگن. عرف مىگد اين ماء جارى نيست. كه اگر ماده باطنى ندارد در ظاهر زمين است. يك مقدار اون روز برف هم خيلى است. اما يواش يواش به مقدار لوله آفتابه مىياد. اين را عرف مىگويد بر اينى كه جارى مىشود اين آب جارى است ما اين را احراز نكرديم ولو ماده هم داشته باشد. اگر عرفا بگويند بر اين كه اين آب جارى است، اگر بگويند هم اعتصام مترقب نمىشود. چون كه دليل اعتصام ماء جارى را كه ذكر كرديم عمده دليلش صحيحه محمد ابن وضيع است كه وارد است در مادهاى كه اون ماده باطنى است، ماده بئر است او اون ماده را فرموده است كه معتصم مىكند. اين ماده خارجى معتصم نمىشود. ولى اگر طورى است كه آب از او منهدم مىشود به... است ولى بعيد نيست كه بگوييم اين فرض بفرماييد ماء جارى است و حكم ماء جارى را باز بكنيم. كثير است يا اقلال است. بر فرض كنيد آب است جارى مىشود، حكم ماء جارى را مختص را در اون جارى كنيم. حكم ماء مختص اين است كه سوق نجس در او شسته بشود مرتا كافى است شستن. ان غسلته بجارى فمرا. ولكن اعتصام او به ماده نيست. اعتصام او به كريتشه. اون جارى كه اعتصامش به مادهاش هست كلام اين است كه اون جارى، جارى على الارض او تحت الارض از مادهاى
باشد كه ماده باطنى بوده باشد. اگر از باطن الارض جارى شد، اجزائش فوق الارض جارى شد ولكن مادهاش باطنى است از زمين مىياد آب بيرون، توجه كرديد اين فرقى نمىكند قليل باشد يا كثير. خواهيد گفت كه اين ماده مثل ماده ماء البئر است. كه ماء البئر... لان له ماده. اون مادهاى كه در اون ماء البئر است اون معتصم مىكند ماء البئر را. در جارى هم اگر همين جور ماده بوده باشد معتصم مىشود. چون كه مقتضاى... اينه و اما كل ماء يكون منشاء جريان الماء... و سقوط امطار است ولو اون آب به مقدار لوله آفتابه بياد كه قليل است او معتصم است ما دليل نداريم. دليل نداريم بر اعتصام.
بدان جهت او اگر به مقدار كر شد ادله كر را مىگيرد والاّ به مقدار كر نشد ادله كر او را نمىگيرد. پس على هذا الاساس ملخص كلام ما در موضوع ماء الجارى اين است كه ماء جارى مختص است به اون صورتى كه مادهاى داشته باشد، ماده باطن الارض كه در باطن زمين بوده باشد اوست كه ماء را معتصم مىكند ائم از اين كه جريان فوق الارض داشته باشد يا جريان تحت الارض بوده باشد. منتهى اگر اين ماده همين جورى نشد، مادهاى است فوق الارض كه سقوط امطار است، كه اونها آب مىشود. اگر آبى كه مىشود به حد كر يا... در مثل شطوط انهار اعتصام او به واسطه كريتش است و كثرتش است و اگر نه اون كثرت ندارد مثل لوله آفتابه است اون سلوك آب مىشود كه معروف است در دامنه كوهها ما دليل نداريم كه اون معتصم مىكند ماده آب را و ماء را معتصم مىكند. اين در ما نحن فيه وارد مىشود در مقام ثانى چون كه ديگر معلوم شد كه ما بايد ادله را ملاحظه كنيم، ادله اعتصام ماء جارى را ببينيم كه موضوع معتصم در اون ادله چيست؟ انشاء الله.
|