جلسه 157
* متن
*
بسم الله الرحمان الرّحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست
شماره نوار:157 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال: 1365 ه.ش
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرحمان الرحيم
كلام در اين مسأله بود كه ابن زنيد و آنى كه ما ليلهم محدّث الكاشانى، و حكايت شده بود از صدوق عليه الرّحمه كه جلد الميته به واسطه دبغ پاك مىشود. و كانّ لا يجوز صلاة فيه ولكن پاك مىشود. و دليل اينها يا روايت شيخ الرّضوى بود كه عرض كرديم اصل روايت بودنش معلوم نيست. محتمل قوياً اين است كه فتاواى پدر صدوق بوده باشد. يكى هم معتبره حسين ابن زراره بود كه در معتبره حسين ابن زراره امام (ع) فرمود، بعثى نيست كه در جلد ميته شات لبن يا مائى يا سمنى بگذارى و از آن لبن و از آن سمن و از آن ماء بخورى. و وضو بگيرى از آبش ولكن لا تصلّ فيه در او نماز نخوان. عرض كرديم آن جلدى كه در او آب گذاشته مىشود، يا سمن يا لبن جلد مدبوغ است. حيثٌ كه بدون دبغ نمىشود جلد را استعمال كرد در ظرف بودن. پس اين روايت دلالت مىكند كه جلد الميته به واسطه دبغ پاك مىشود. و در اين روايت كما ذكرنا متنش اين جور بود، كانّ در ما نحن فيه امام (ع) اين جور فرموده بود عن ابى عبد الله (ع) كه روايت 7 بود، جلد شات الميتة ديگر اين روايت قابل حمل نيست كه اين ميته را حمل كنيم به ميته ما لا نغسل. فرض در اين روايت اين است. چون كه در آن عبارت صدوق كه در روايت صدوق نقل مىكند در من لا يحضر مرسله در آن روايت اين جور است كه جلود ميته در ظرف ماء و ظرف لبن كانّ امام فرموده بود بعثى نيست و وضو هم مىتوانى بگيرى و از آن آب بخورى. ولكن نماز نخوان. آن روايت را جملهاى از اصحاب نقل كردهاند كه مراد فقيه جلود ميتهاى است كه لا نفس لها. آن حمل در اين روايت حسين ابن زراره نمىآيد. چون كه در روايت حسين ابن زراره فرض شده است كه شات ميته است. فى جلد شاتٍ ميتةٍ...و يسبّع فيه اللّبن او الماء فاشرب منه و اتوضء قال، نعم. و قال، يدبع و ينتفع به فلا يصلّى فيه در او نماز خوانده نمىشود. پس اين روايت دلالت مىكند كه ميته ذى النّفس كه نجس است جلدش به واسطه دباغت پاك مىشود. اين دليل يكى هم روايت معتبره بود. ديگرى هم موثّقه سماعه سألته عن جلد الميته المملوح جلد ميتهاى كه مملوح است، دبّاغى شده است. و هو الكيمخت فرخّص فيه و قال، ان لم تمسّحه فهو افضل اگر مسح نكنى افضل مىشود.
عرض مىكنم بر اينكه امّا اين روايت موثّقه به اين نمىشود استدلال كرد بر اينكه جلد الميته به واسطه دباغت پاك مىشود. چون كه در اين روايت امام (ع) على ما فى الرّوايه اين جور فرمودهاند، فرخّص فيه در جلد ميتهاى كه مدبوغت در او ترخيص داد. ترخيص در چه چيز داد؟ ترخيص در انتفاع كه هر دو انتفاع بشود. خوب انتفاعات از ميته خواهيم گفت عيبى ندارد. ما كه ملتزم هستيم كه ميته لا يطهر بالدّبغ خواهيم گفت انتفاع از جلد الميته به دبغ او به غير دبغ عيبى ندارد. انتفاع از لحم و شهمش هم عيبى ندارد. آن انتفاعاتى كه مشروط به طهارت است، مثل جواز الصّلاة فيه يا مثل اينكه مأكول و مشروب را نجس مىكند، آن انتفاعات از ميته نمىشود. اين غايت الامر اين است كه امام (ع) ترخيص داده است. ترخيص دادن دلالت نمىكند كه به واسطه دبغ پاك شده است. حيثٌ كه ما ملتزم خواهيم شد كه در انتفاع از ميته ترخيص است. اينجا هم ترخيص است. مسألهاش انشاءالله مىآيد. ترخيص است. اين ترخيص دلالت بر طهارت نمىكند. فرخّص فيه در اين تصرّف انتفاع ترخيص داد. ولكن گفت ان لم تمسّحه و هو افضل اگر مسح
نكنى يعنى تصرّف نكنى. اگر تصرّف نكنى آن افضل است. چون كه مبتلا به نجاست نمىشوى. چون كه تصرّف در ميته، انتفاع به ميته در معرض ابتلا به نجاست است. امام (ع) مىفرمايد، اگر مسح نكنى بهتر است. چون كه ربّما ابتلا به نجاست مىشوى. اين روايت دلالت بر طهارت ميته به دباغه ندارد. فقه الرّضوى كه روايت نيست. آن وقت مىماند در ما نحن فيه آن معتبره حسين ابن زاره. كه معتبره حسين ابن زراره وافر در اين معنا است. نه پاك مىشود. آب بخور. وضو بگير. لبنى كه ريختهاى در آن جلد عيبى ندارد. آنى كه دلالت مىكند به طهارت فقط روايت حسين ابن زاره است. و روايت حسين ابن زراره من حيث السّند اشكال ندارد. كما اينكه اينها در تنقيه هم اشكال فرمودهاند، اشكال ندارد من حيث السّند. حسين است، پسر زراره است كه روايات صحيحهاى بر اينكه امام صادق سلام الله عليه بر پدر و دو پسرش دعا كرده است. اين دلالت مىكند بر جلالت اينها. بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت دالّ بر طهارت است و من حيث السّند هم تمام است. آن وقت كلام واقع مىشود در معارضات اين روايت كه آيا اين روايت معارضى دارند يا ندارند؟ و على فرض اينكه معارضى دارند فكيف ليلات جمع عرفى است يا بايد يكى از اين طايفتين طرح بشود؟ يكى از آن رواياتى كه معارض است در ما نحن فيه صحيحه على ابن ابى البغيره است. در باب 34، جلد 16، روايت اوّلى است. از ابواب اطعمه محرّمه. محمّد ابن يعقوب عن محمّد ابن يحيى العطّار عن احمّد ابن محمّد كه عيسى است ظاهراً عن الحسن ابن محبوب خالد هم باشد عيبى ندارد، هر دو ثقه هستند. احمد ابن محمّد ابن عيسى او الخالد عن ابن محبوب حسن ابن محبوب است عن العاصم ابن حبيب كه از اجلّا است و از ثقات اصحاب امام صادق (ع) است عن على ابن ابو البغيره كه از ثقات است، قال، قلت لابى عبد الله (ع): الميتة ينتفع بها بشىءٍ به شىء از ميته از جلدش يا به چيز ديگرش از او نفع برده مىشود؟ فقال، لا. فرمود، لا. اينها محلّ كلام نيست. چون كه اينتفع هم خواهيم كرد به كراهت كه مكروه است استعمالش به بعد ابتلا به نجاست. والاّ انتفاع عيبى ندارد تكليفاً فى ما لا يشترط الطّهاره مسألهاش مىآيد. آنجا كلام در اين مسأله است كه قلت بلقنا انّ رسول الله (ص) مرّ به شات الميتةٍ اين همان قضيه معروفى است كه مستمسك عامّه است. عامه كه ملتزم شدهاند بر اينكه ميته يعنى آن حيوانى كه در حال حيات پاك است، و به موت نجس مىشود، آن حيوان نه ميتة الكلب و الخنزير ولو بعض شازّى ملتزم شدهاند كه جلد كلب و خنزير هم به دباغت پاك مىشود. ولكن اين قول شاز است عند العامه. آنى كه معروف است عند العامه اين است كه آن حيوانى كه در حال حيات پاك است او اگر ميته بشود و جلدش دبّاغى بشود پاك مىشود جلدش، مستندشان اين قضيه معروف است كه اين قضيه معروفه را سؤال مىكند از امام (ع) اين شخص. مىگويد بلغنا انّ رسول الله (ص) مرّ بشاتٍ ميتةٍ گذشت به يك شات ميتهاى فقال ما كان على اهل هذه الشّات اذا لم ينتفه بلحمها ان ينتفع بعهابها چه شده است بر اينكه اهل اين شات مثلاً اين مرده است انتفاع نمىكنند. اينها را نمىخورند. امّا چرا بيرون انداختند. لااقل اين را به انتفاع ببرند كانّ به جلدش. به واسطه جلدش از جلدش انتفاع ببرند. اين انتفاع به جلد به اين مىشود كه گفتيم دبّاغى بشود تا ظرف بشود، لباس بشود، اينها بشود. اين وجه اين است كه عامّه ملتزم شدهاند كه جلد الميته به واسطه دلاغت پاك مىشود. امام (ع) اين قضيه را اين جور فرمود، فقال ما كان على اهل هذه الشّات اذا لم ينتفع بلحمها ان ينتفه بعهابها. فقال امام (ع) تلك الشّات كانت لثوب بنت دمع بله زوجة النّبى (ص) و كانت شاتٌ محصول شات لاغرى بود لا ينتفع بلحمها چون كه گوشت خوردنى نداشت و تركوها حتّى مات تا اينكه مرد. فقال رسول الله: ما كان على اهل هذه الشّات اذا لم ينتفه بلحمها ان ينتفع بعهابها ان تذكّى يعنى انتفاع ببرند كه تذكيه مىكردند مىانداختند. جلدش را استفاده مىكردند گوشتش را ول مىكردند. استخوانش را ول مىكردند. مراد رسول الله (ص) اين بود، مىبينيد كه امام (ع) مىخواهد آن را كه عامّه نشر كردهاند آن را تكذيب كند. عامّه نشر كرده بودند كه به واسطه دباغت ميته پاك مىشود. امام (ع) اين را انكار مىكند. مىفرمايد بر اينكه رسول الله مرادش اين بود كه چرا تذكيه نكردهاند اين
را نه اينكه مرادش اين است كه با اين ميته بودن چرا نفع نمىبرند. و انتفاع حاصل نمىكنند. اين روايت ردّ آنى است كه در روايت حسين ابن زاره بود. تعارض، تعارض تباينى است. نه اين است كه روايت حسين ابن زراره بگويد بر اينكه به واسطه دباغت پاك مىشود. اين روايت بگويد كه انتفاع نشود. انتفاع نشود عيبى ندارد. حمل بر كراهت بشود. اين جور نيست. در اين روايت آن لا ينتفع صدر محلّ كلام نيست. محلّ كلام انكار امام صادق سلام الله عليه است. آنى كه عامّه نشر كرده بودند و منتشر كرده بودند كه به دباغت جلد ميته پاك مىشود، اين حرف، حرف درستى نيست. پاك نمىشود.
باز يك روايت ديگرى هم هست در ما نحن فيه اين قضيه را جور ديگر نقل مىكند. آن روايت هم موثّقه عبد الغفّار ابى مريم الانصارى است رضوان الله عليه كه روايت 3 است در اين باب. محمّد ابن الحسن باسناده عن حسين ابن سعيد عن ابن فضّال عن يونس ابن يعقوب كه از ثقات است ابى المريم كه غفّار ابى الميريم انصارى كه از ثقات است، چون كه در سند ابن فضّال است موثّقه گفتيم. شايد اين قضيه هم بگيرد آن شات بوده باشد. چون كه ممكن است قضيه متعدّد بشود. يك قضيهاى شات بوده باشد، آن جور بوده باشد. يك قضيهاى هم مال سخله بوده باشد كه بز است اين نحو بوده باشد. قال، قلت لابى عبد الله (ع) السّخرة اللّتى مرّ بها رسول الله (ص) و هى ميتةٌ فقال: رسول الله ما ضرّ اهلها لبن انتفعه بعهابها ضرر نمىرساند به اهل انتفخلع اگر منتفع مىشدند بعهابش. قال ابو عبد الله (ع)، لم تكن ميتةً يا ابا مريم سخله نمرده بود ولكن اينها كانت محصولةً محصوله بود فذبعها اهلها فرموا بها ذبح كردهاند و انداختهاند فقال رسول الله ما كان على اهلها لبن انتفعه بعهابها الان كه تذكيه كردهاند اين سخله را چرا منتفع نمىشوند از جلدش؟ چرا بيرون انداختهاند با جلد؟ ممكن است دو قضيه بوده باشد. هر دو انكار آن است كه عامّه نشر كرده بودند كه رسول الله فرموده است در آن قضيه سخله و شات اگر دو قضيه است دو قضيه. يك قضيه است، يك قضيه واحده است براى آن قضيه، فرموده است ميته به دباغ پاك مىشود. اين انكار او است. بدان جهت اين دو تا روايت كه من حيث السّند هم تمام هستند معارض است با آن روايت حسين ابن زيد.
باز در ما نحن فيه معارض ديگرى هم داريم. ولكن آنها من حيث السّندى كه هست، تمام نيستند. بدان جهت اينها را مؤيّد ذكر مىكنيم. مؤيّد عيب ندارد سند ضعيف باشد. يكى از اينها روايت ابى بصير است. روايت ابى بصير در جلد 3 از ابواب لباس المصلّى باب 61 روايت 2 است. در آن روايت 2 محمّد ابن يعقوب نقل مىكند عن على ابن محمّد اين على ابن محمّد بندار است كه از مشايخ كلينى است او هم نقل مىكند از عبد الله ابن اسحاق العلوى عن الحسن ابن على عن محمّد ابن سليمان ديلمى، اين محمّد ابن سليمان ديلمى حيثم ابن اسلم النّجاشى عن ابى بصير قال سألت ابا عبد الله (ع) اين محمّد ابن سليمان ديلمى حيثم اينها توثيقى ندارند. عبد الله ابن اسحاق هم همين جور است. اينجا در اين روايت اين جور است كه سألت ابا عبد الله (ع) عن الصّلاة فى الفراع نماز خواندن در اين پوستينهايى كه درست مىكنند همه اينها مدبوغ هستند فقال كان على ابن حسين سلام الله عليه رجلاً سَرُداً على ابن حسين سلام الله عليه مردى بود كه خيلى مىچاييد، سردش مىشد. روحى له الفداه. لا يدفعه فراع اهل الحجاز اهل حجاز ايشان را گرم نمىكرد در زمستان لانّ دباغها بالفرض دباغش بالفرض بود يا فرض بود فكان يبعث الى العراق فيعطى من ما قبلكم بالفرض فيلبسه و اذا حذرة الصّلاة القاه و القميص الّذى يليه در روايات ديگر هم هست كه وقتى كه وقت نماز مىشد، هم اين قميص را كه امر است كه اين را بكنيد با آن ثوبى كه جلد اين پوستين متّصل به او است كه همان پيراهن مىشود كه زير اين پوشيده مىشود. او را هم بكنيد. در روايات ديگر هم هست كه امام (ع) هم همين جور مىكرد. فالقح قميص الّذى يليه آن پوست را يليه يا جلد آن پوست را ظاهرش همين است فكان يسعلن ذالك كه از عراق مىآورند بلاد المسلمين است. ديروز گفتيم محكوم به مذكّى است. مىشود با او نماز خواند. چرا اين جور مىكرد؟ كانّ اين احتياط
بود. از رواياتى است كه دلالت مىكند بر استحباب احتياط در اين مورد. فقال انّ اهل العراق يستحلّون لباس الجلود الميته اهل العراق لباسهايى كه از جلود ميته است، دبّاغى شده است، آنها را حلال مىدانند. ويزمهون انّ دباغه ذكاته خيال مىكنند كه انّ دباغه ذكاته ذكاتش همان دباغش است.
پس مىبينيد امام (ع) در اين روايت، منكر مىشود كه اين دباغ هيچ تأثيرى ندارد در ميته. ميته كما كان است. پس على هذا اين روايت علاوه بر ضعف سند يك اشكالى هم در خودش دارد كه اين را ما در بيع الميته در مكاسب بحث كرديم. كه اينجا جاى احتياط نيست. اگر ما بگوييم احتياط هم هست، اينجا جاى احتياط نيست. چون كه آنى كه مبطل صلاة است، آن نجاست معلومه و ميته مبطل صلاة است. آن نجاست معلومه و آن كه مبطل صلاة است، آن غير مذكّاى محرز است ولو عدم تذكيهاش بالاصل احراز بشود. والاّ نجس باقى كه نماز را باطل نمىكند. يقيناً نماز صحيح است با نجاست باقى چون كه انسان احراز نكرده است. يا با غير مذكّايى كه ذكات او را به اماره و اصل احراز كرده است، يقيناً صلاة صحيح است و اشكالى ندارد. همين جور است. مقتضاى حديث لا...اين است كه در روايات خاصّهاى كه در صلاة در نجس سهلاً، بدان جهت اينجا احتياط در جايى است كه احتمال بطلان داده بشود در واقع. بما اينكه اين صلاة احتمال بطلانش نيست ولو در واقع ميته هم بوده باشد اين چه جور احتياطى بود، ما نفهميديم الى يوم هذا. روايت هم من حيث السّند ضعيف است. اين كه مشهور گفتهاند، اين عمل، عمل احتياطى و استحبابى بوده است امام (ع) مىكرده است، حرف با اين است كه اينجا احتياط استحبابى معنا ندارد. احتياط استحبابى در جايى معنا دارد كه تكليف واقعى موافقتش استحباب...داشته باشد در موارد تكاليف. ولو انسان معذور است از مخالفتش. مىخواهد حرام واقعى را مرتكب نشود. يا واجب واقعى را عطيان كند. يا اگر مستحب واقعى است انفصال بكند. عطيان بكند.
وامّا در احكام وضعيهاى كه هست، احكام وضعيهاى كه مثل بطلان صلاة مترتّب بر علم و احراز است، كه انسان اگر با نجس واقعى نماز بخواند، نمازش صحيح واقعى است. در اين موارد وجهى ندارد انسان ثوبى را كه شك دارد نجس است يا نه احتياطاً بشوريم و نماز بخوانيم. اين احتياط، احتياط عوامى است. شستنش هيچ تأثيرى ندارد. چون كه اگر در واقع نجس هم بوده باشد، نماز صحيح است. در اين موارد معناى احتياط نيست و در اين مورد هم از اين قبيل است. اين چه جور احتياط است ما نفهميديم تا امروز كه چه جور احتياط است. على اىّ الحالٍ اين قضيه است.
باز از رواياتى كه مؤيّد است و ما نحن فيه را تأييد مىكند كه در ما نحن فيه هم هيمن جور است. سؤال؟ چرا، اگر احراز تذكيه نكند نمازش چه اشكال پيدا مىكند، مانعيّت مال آن عدم مذكّايى است كه عدم تذكيه احراز شده باشد. عدم تذكيه ولو باصل احراز شده باشد. اينجا اماره بر تذكيه است. حديث لا...مقتضايش اين است. اين كه علم ندارم از آنها است. از بلاد مسلمين آمده است. محكوم به مذكّى است. همهاش كه ميته نبود كه علم تفصيلى داشته باشد اين ميته است. اين اهل عراق يستحلون جلود الميته نه معنايش اين است كه همهاش ميته است. سؤال؟ تذكيه احراز شده است به سوق المسلمين. ديروز پس چه مىگفتيم...اماره تذكيه است. اماره تذكيه است. بدان جهت اگر نماز را خواند. بعد از خواندن يقين پيدا كرد كه اين ميته بود. يك عدّه جماعتى آمدند و گفتند آن را كه براى شما فرستاده بودند از عراق ميته بود. ما خودمان ديديم آن وقتى كه درست مىكردند. آن نمازش را اعاده كند مگر بعد از اينكه...حديث لا...مقتضايش اين است كه نماز صحيح است. چون كه عن عذرين واقع شده است.
بدان جهت در اين مواردى كه عمل محكوم به صحّت واقعى مىشود با جهل، احتياط در اينها معنايى ندارد. تا الى يومٍ هذا ما معناى احتياط را نفهميديم. نفهميديم و لكن بعد از اين هم كه انشاءالله نخواهيم فهميد. دارد بر اينكه باز در ما نحن فيه روايت عبد الرّحمان ابن حجّاج است. جلد ثانى باب 61 از ابواب النّجاسات، روايت 4 است. جلد 2 باب 61 از ابواب النّجاسات. روايت 4 است. در اين روايت اين جور دارد. باز همين كلينى قدس الله نفسه الشّريف عن على ابن
محمّد بندار عن عبد الله ابن اسحاق علوى عن حسن ابن على عن محمّد ابن سليمان ديلمى آن روايت سابقه بود. اين عن محمّد ابن عبدالله ابن حلال است عن عبد الرّحمان ابن حجّاج قال، قلت لابى عبد الله (ع)، انّى ادخل سوق المسلمين ان هذا الخلق الّذى يبدعون الاسلام معلوم مىشود كه اوّل هم همين جور بود. انّى ادخل سوق المسلمين ان هذا الخلق الّذى يبدعون الاسلام فاشترى منهم الفراع لتّجاره پوستينها را مىخرم كه ببرم بفروشم. فعقول لصاحبها اليس هى ذكيّه اين مذكّى نيست مگر؟ فيقول بلى مذكّى است. چه جور غير مذكّى است. فهل يصلح ليهن ابيعها على انّها ذكىّ مثل روايت ديروزى است. كه مىفروشم به اين شخص بفروشم كه ذكى است. چون كه بايعش خبر داده است. فقال لا. ولكن لا بعث تقيّها. اين اماره است. مىتوانى بگيرى اماره تذكيه و مىتوانى بفروشى و تقل قد شرطنى الّذى اشتريطها منه انّها ذكيّةٌ. آنى كه من اين را از او خريدهام او شرط كرده است كه اين مذكّى است. من نمىگويم. شهادت ندارم. اخبار ندارم. او اين جور مىگفت. قلت و ما افسد ذالك؟ چه چيز فاسد كرد اين حرف را كه من شرط بكنم ذكات اين را با مشترى. بشترى بگويم قول بايع را اعتماد بكنم. قال، استحلال اهل العراق للميته. استحلال كردهاند اهل عراق ميته را. وزعموا انّ دباغ الجلد الميتة ذكاته. خيال كردند كه دباغ جلد ميته ذكاتش است. ثمّ لم يرضوا ان يغسلوا فى ذالك الاّ على رسول الله (ص) راضى هم نشدند مگر اينكه اين افترا را هم به رسول الله (ص) بند كنند كه رسول الله فرموده است.
مىبينيد اين روايت هم در مقابل آن فتواى عامّهاى كه مىگفتند، جلد الميته يطهر بالدّباغ و مستندشان هم همان قضيه مرور رسول الله به شات يا به سخلبوا بود، اين انكار او است. وجهى ندارد بر اينكه آن روايت حسين ابن زيد اعتبارى داشته باشد. چون كه خود اين روايات آن قضيه را منكر مىشوند كه جلد الميتهاى كه هست لا يطهر بالدّباغ و آن حرف عامّه است كانّ خود اين روايات او را مىگويند كه مدلول او قول العامّه است، به او اعتبارى ندارد. اين شبه الحكومت است. شبه الحكومت است كه اين روايات در آن قضيهاى كه در او وارد شده است، او را منكر مىشوند كه اين از رسول الله (ص) نيست. على فرض اينكه حكومت هم نباشد مىشود تعارض. او مىگويد كه مذكّى پاك مىشود جلد الميته به دباغه اينها مىگويند نمىشود. خوب آن روايت موافق با اكثر عامّه جزء العامّه است و اين مخالف با عامّه است. رجوع مىشود به آنى كه موافق با عامّه است طرح مىشود. آنى كه مخالف عامّه است اخذ مىشود كه مرجّح ثانى است در باب تعارض. با وجود اينكه روايتى در ما نحن فيه مىشود گفت كه خود روايت دالّه بر عدم انتفاع موافق با كتاب هم هست. بنابر اينكه حرّمت عليكم الميته استعمالات وضعى را هم بگويد حرّمت، نجاست را هم بگيرد. ولكن او محلّ كلام است، ولكن مخالف با عامّه است، عيبى ندارد. مسأله صاف مىشود. مىگذريم از اين مسأله. بعد ايشان خدا رحمتش بفرمايد اين صاحب العروه را خداوند جليل مىفرمايد، هيچ ميّت و ميتهاى قابل تطهير نيست الاّ ميّت الانسان كه ميّت الانسان وقتى كه غسلش تمام شد، پاك مىشود.
انشاءالله خواهيم رسيد كه ميّت الانسان هم مثل ميتة الحيوان است. چه جور ميتة الحيوان وقتى كه حيوان ميته شد كه روح از بدنش خارج شد آن وقت ميته مىشود و تذكيه بر او واقع نشد، مىشود ميته. از آن وقت نجس مىشود. انسان هم وقتى كه ديگر از آن بلغت تلاقى گذشت، روح از بدن خارج شد مىشود نجس. بدن گرم بشود يا سرد بشود. فرقى نمىكند گرم شدن يا سرد شدن در غسل مسح ميّت شرط است. والاّ در نجاست به مجرّد خروج روح بدن الانسان نجس مىشود. على ما هو المشهور. مشهور اين را فرمودهاند. چه وقت پاك مىشود؟ آن وقتى كه غسلش تمام شد، پاك مىشود. ظاهر ادلّه هم اين است كه غسلش يعنى اغسال ثلاثه تمام بشود، آن وقت پاك مىشود. پس از عدم اينكه ميّت قابل تطهير نيست، ميّت الآدمى مستتثنى است كه اين به واسطه غسل پاك مىشود. وقتى كه غسلش تمام شد. دليل به اين معنا چيست؟ دليل به اين معنا ربّما اين روايتى را كه خدمت شما عرض مىكنم، اين روايت را ذكر كردهاند
كه صحيحه محمّد ابن حسن صفّار است.
اين صحيحه محمّد ابن صفّار در باب اوّل از ابواب غسل مسح الميّت است و روايت روايت 5 است. و باسناده عن محمّد ابن حسن صفّار شيخ به سندش از محمّد ابن حسن صفّار رضوان الله عليه كه سندش معلوم است. صفّار هم كه از اجلّا است اين مكاتبهاى داشت از امام عسگرى سلام الله عليه كتبت عليه رجل اصاب يده او بدنه ثوب الميّت مردى دستش يا بدنش اصابت كرده است ثوب ميّت را الّذى يلع جلده چنان ثوبى كه پيراهن است جلد ميّت را تالع جلد ميّت است يعنى چسبيده به بدن ميّت قبل ان يغسّل قبل از اينكه ميّت شسته بشود. هل يجب عليه غسل يده او بدنه؟ واجب است كه دستش كه خورده به بدن يا به پيراهن ميّت او را بشورد؟ فوقع (ع) اذا اصاب يدك جسد الميّت قبل عن يغسّل فقد يجب عليك الغسل. غسل بر تو واجب است. اين جور خواندهاند. ما گفتيم ظاهر هم نباشد لا اقل محتمل است كه فقط يجب عليك الغسل بوده باشد. كه امام (ع) كانّ از طهارت و نجاست جوابى نگفته است، چون كه پيراهن را اصابت كردن كه نجس نمىكند. اين حكم را بيان فرموده است جايش كه اگر بدنت اصابت به بدن ميّت كرد غسل واجب مىشود. بدان جهت اين روايت دلالتى ندارد.
يك روايت ديگرى هست و آن روايت ديگرى كه هست، به او تمسّك كردهاند و آن روايت همين جور است كه روايت ابراهيم ابن ميمون است كه مرحوم آقاى حكيم با آن جلالتش به صحيحه تعبير مىكند. اين روايت است. صحيحه نيست. اين ابراهيم ابن ميمون توثيق ندارد. روايت اوّلى است در باب 34 از ابواب النّجاسات. محمّد ابن يعقوب عن محمّد ابن يحيى عن احمد ابن محمّد عن ابن محبوب عن على ابن رعاب عن ابراهيم ابن ميمون كه ابراهيم ابن ميمون توثيق ندارد. قال: سألت ابا عبد الله (ع)، ان رجل يقع ثوبه الى جسد الميّت ثوب انسان به جسد ميّت افتاده است، قال ان كان غسّل الميّت فلا تغسل ما اصاب ثوبك منه اگر ميّت غسل داده شده است، يعنى غسلش تمام شده است، آنى كه به ثوبت از آن ميّت اصابت كرده است آن ثوبت را نشور. يعنى پاك است. و ان لم يغسّل الميّت غسلش كه كامل نشده است، فغسل بشور ما اصاب ثوبك منه آن مقدار از ميّت كه به ثوبت اصابت كرده است، آن مقدار از ثوبت را بشور. اينجا دارد يعنى اذا برد الميّت اين يعنى اذا برد الميّت اين تفصير محتمل است بر اينكه از ابراهيم ابن ميمون بوده باشد. اين جور است كه تفصير از او بوده باشد كه كلام امام نبوده باشد. تفصير اگر از ايشان بوده باشد كه خوب بيخود تفصير كرده است. چون كه در نجاست شستن گفتيم برودت ميّت مدخليّتى ندارد. از امام (ع) روايت بوده باشد اين هم يك قرينه ديگرى بر ضعف الرّوايت مىشود كه مضمون روايت چيزى است كه مفتابه نيست. ميّت چه سرد بشود، چه گرم بشود، نجاستش از اوّل است. اين روايت هم كه سند ندارد. در دلالتش هم گفتيم اشكال دارد اگر اين اذا برد الميّت بوده باشد. آنى كه دليل بود بر اينكه ميّت انسان نجس مىشود، دليل ما اين صحيحه حلبى بود كه روايت دوّمى است. در اين صحيحه حلبى سألته عن الرّجل يصيب ثوبه جسد الميّت قال يغسل ما اصاب الثّوب آن مقدار از ثوب كه اصابت كرده است بايد بشورد. يعنى آن مقدار از ثوبى كه اصابت به بدن كرده است بايد بشورد. اين جور معنا كرديم سابقاً. دليل فقط بر نجاست منحصر بر اين است كه گفتيم اين حمل مىشود به صورت وجود رطوبت مسريه به قرينه ساير رواياتى كه استشهاد كرديم. در آنها هم فرموده است بر اينكه ثوب را بشور كه ملاقات كرده است با اضره يا به شىء ديگر، آنها مقيّد شدهاند چه جور به صورت وجود رطوبت مسريه اين هم همين جور است. اين هم مقيّد مىشود مثل آنها. غايت تقريبمان اين بود.
اين روايت مطلق است. چه غسل داده بشود و چه غسل داده نشود. وقتى كه ثوب اصابت كرد به جسد ميّت، بايد او را بشورى. هيچ تفصيلى هم ندارد كه غسل دادهاند يا ندادهاند، سرد است يا گرم است. هيچ تفصيلى ندارد. بدان جهت شخصى اگر بخواهد به حسب روايات اثبات بكند بر اينكه غايت نجاست تمام الغسل است، اين بايد بگويد كه به
مناسبت حكم موضوع چون كه به واسطه غسل كردن اگر باز نجس بوده باشد، آن رطوبتى كه در بدن ميّت مانده است در بدن ميّت آنها بايد در آب نجس بشوند بعد از تمام شدن غسل. غسل اگر عيبى ندارد او مثل غَسل النّجس است. بشورد. ولكن بعد از اينكه تمام شد، اگر بدن ميّت نجس بوده باشد، آن رطوبتى كه در بدن ميّت است به كفن مىگذارند اينها بايد نجس بشوند ديگر. اين كه اينها را نمىشود ملتزم شد، اين دليل بر اين است كه اين پاك شده است. عمده دليل اين است كه ارتكاض بر اين است كه بعد از اينكه ميّت غسلش تمام شد، آن رطوبت باقيه در بدنش مثل آن رطوبتى عمل مىشود كه از رطوبات متنجّس بعد از شستن چه جور انسان دستش را بشورد، تطهير كند رطوبت ما بقى معامله طهارت مىشوند، آنى كه مرتكض عرفى اين است بناعاً عن النّجاسه.
يك چيزى هم بگويم كه در ذهن شما بماند. اصل اين نجاست بدن ميّت درست به ذهن ما نمىرود. كه اين بدن ميّت به واسطه موت نجس شده باشد. اين غسل در اين روايت غسل استحبابى محتمل است باشد. اين يادتان باشد انشاءالله به مسألهاش مىرسيم. محتمل است اين غَسل، غسل استحبابى باشد. ولو مع الجفاف ولو انسان ثوبش اصابت به بدن ميّت كرده است جافّاً هم، مستحب است آن ثوب را بشورد. محتمل است اين بوده باشد همانى كه محدّث كاشانى قدس الله سرّه فرموده است كه بدن ميّت نجاست اصلى ندارد. نجاستش نجاست عرضى است كه غالباً خونى در مىآيد. كثافت كارى مىكنند كه خدا انشاءالله آن روزها را نياورد كه مدّتى خوابيده است در رختخواب ضعيف و نحيف شده است. مثلاً بدنش كثافت دارد كه ثوب اصابت به آنها مىكند، آنها نجس هستند والاّ بدن نجاست اصليه ندارد. محدّث كاشانى اين جور ملتزم شده است. اين حرف ايشان، يك وقتى ما ملتزم بوديم ولكن بعد يك ترددّى حاصل شد، الان هم آن تردد هست. فقط منشأ تردد ما اين ظهور فغسل ثوب است. كه در روايات ديگرى كه نجس است مثل اصاب ثوبى ازرع را كه بشور. ازرع ممكن است يابس بشود، مقيّد به صورت رطوبت مسريه هست اين روايت هم مثل او مقيّد به صورت رطوبت مسريه هست. اين فقط ذهن ما را گرفته است. كه سابقاً هم در مسألهاش به همين استدلال كرديم بر نجاست.
بدان جهت اگر كسى بگويد نه اين غسل اصل مستحبى است، فقط به او مىشود گفت، شما خلاف ظاهر داريد مىگوييد. ظاهر دليل خلاف حرف شما است. بدان جهت اگر بر اين ظهور يك قرينهاى پيدا شد كه اين غسل استحبابى است قرينه پيدا شد، اين خلاف ظهور هم نمىشود. چون كه قرينه است. ولكن آن قرينه را بايد پيدا كنيم كه ما تا امروز نتوانستيم آن قرينه را پيدا كنيم. آن وقت در ما نحن فيه اين را هم تمام كرديم. بعد آن وقت انشاءالله شروع مىكنيم در مسأله سقط قبل عروج الرّوح. حيوانى كه بچّهاش را انداخته است. ولكن اين بچّه را كه انداخته است طهارتاً بچّه، بچّهاى است كه حقيقتش كامل شده است. يعنى به نحوى است كه روح در بدنش هست. او عيب ندارد اگر تذكيه كردند مىشود مذكّى. نكردند مىشود ميته.
امّا يك سقطى كه قبل عروج الرّوح است يا سقطى است بعد عروج روح ولكن روح آن وقتى كه سقط كرد روح از بدن خارج شده بود. ميتةً انداخت. اين مسأله را متعرّض مىشويم اگر انشاءالله عمر باقى شد.
|