جلسه 158
* متن
*
بسم الله الرحمان الرّحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست
شماره نوار:158 ب
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال: 1365 ه.ش
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرحمان الرحيم
سيّد قدس الله سرّه در عروه مىفرمايد، سقطى كه از حيوان مىشود قبل ولوج الرّوح، او محكوم است به نجاست. وكذالك فرخى كه قبل ولوج روح پيدا مىشود در تخم، آن هم محكوم است به نجاست. طهارتاً سقطى كه از حيوان مىشود، اين بعد ولج روح مرده سقط مىكند. اوّل روح داشت در رحم مادر و بعد سقط كرده است مادر و روح از او خارج شده است. قبل از سقط او بعد از سقط. در اين صورت كانّ شبههاى نيست و محلّ شكّى نيست كه اين حيوان داخل عنوان ميته است و بما اينكه ميته محكوم به نجاست است، اين سقط هم بعد ولوج روح داخل عنوان الميته است. و كذالك فرخى كه اوّل روح داشته باشد بعد روح از آن جدا بشود، آن هم داخل عنوان الميته است.
وانّما الكلام در جايى است كه سقط قبل ولوج روح بوده باشد. مىفرمايد كانّ اين هم داخل عنوان ميته يا حكم الميته را دارد. محكوم است به نجاست و كذا الفرخ قبل ولوج روح.
در مانحن فيه كلام در اين است كه دليل بر نجاست اين سقط كه قبل ولوج روح سقط شده است دليل نجاست چه بوده باشد؟ عرض مىكنم در ما نحن فيه 4 وجه ذكر شده است. الوجه الاول اين است كه ادّعا شده است كه بر اين سقط عنوان الميّت صدق مىكند. عنوان الميّت به اين حيوانى كه هست صدق مىكند. حيثٌ كه تقابل ما بين حيات و ممات، يعنى تقابل ما بين الحىّ و الميّت تقابل العدم و الملكه است. اگر حيوان حيات داشته باشد به او حى صدق مىكند و اگر روح نداشته باشد ولكن قابل براى روح به شخصه يا به نوعه به او عنوان ميّت صدق مىكند. ميّت آنى است كه روح ندارد. ولكن مىشود انه يعنى قابليّت روح داشتن را داشته باشد. به شخصه او به نوعه. و در ما نحن فيه اين سقط حى نيست. پس فلا محال ميّت مىشود. حيثٌ كه ميّت آنى است كه روح ندارد و قابل بود كه روح داشته باشد. و مفروض اين است كه اين حيوان هم اين سقط هم همين جور است. اين حرف اين وجه، وجه درستى نيست. براى اينكه ما اگر قبول كنيم كه تقابل ما بين الحى و الميّت تقابل العدم و الملكه است كه قبول هم كرديم. كلام ما در ميّت نيست. كلام ما در ميته است. ميته مقابل المذكّى است و ميّت مقابل حى است. بايد به اين سقط عنوان الميته صدق كند. وقتى كه عنوان الميته صدق كرد البتّه در حيوان. ميّت در انسان موضوع نجاست است. على ما تقدّم و يعطى. اين در ما نحن فيه آنى كه موضوع نجاست است ميته است. و اين ميته مقابل المذكّى است و اين حيوانى كه در ما نحن فيه قبل از تماميّت خلقت و قبل از اينكه روح به او داخل بشود افتاده است، صدق الميته به اين سقط محرز نيست. شبهه، شبهه مفهومى است. يعنى عنوان الميته كه مقابل مذكّى است صدق او را در ما نحن فيه ما شك داريم. شبهه، شبهه صدقى است. شبهه مفهومى است. به ادلّه نجاست الميته نمىشود تمسّك كرد.
كما اينكه عرض كرديم نمىشود به ادلّه اطلاق الماء تمسّك كرد در جايى كه نمىدانيم اصل ماء به اين مايع صدق مىكند يا نمىكند ماء. مثل آن سيلى كه خيلى گل آلود مىآمد. گفتيم احكام ماء به اين جارى نمىشود. چون كه نمىدانيم ماء صدق مىكند يا نه. در ما نحن فيه هم نمىدانيم ميته در مقابل مذكّى به اين سقط صدق مىكند يا نه، ادلّهاى كه دلالت كرده است بر نجاست ميته نمىشود به آن ادله در مقام تمسّك كرد. پس اين وجه اوّلى كه هست،
وجه اوّل وجه درستى نيست.
در ما نحن فيه وجه ثانى گفتهاند. سؤال؟ اگر سقط صدق آدمى باشد آن عنوان ميّت صدق مىكند، دعوى دارد. انّما الكلام در اين است كه آن آدمى على الاطلاق نجس است؟ يا آن آدمى كه مكلّف هستيم به تغسيل او. اين كه تغسيل ندارد مثل شهيد كه ولو شهيد ميّت آدمى است ولكن نجاست ندارد. آن بحثش مىآيد انشاءالله. اگر گفتيم اگر سقط انسان بود ولو ميّت صدق مىكند كه فرضنا ميّت صدق كرد ولكن كلّ ميّت آدمى نجس نيست. آن ميّت آدمى نجس است كه امر به تغسيل او هست. پس على هذا الاساس اين وجه، وجه تمامى نيست. مىرسد كلام در وجه ثانى. وجه ثانى گفتهاند اين سقط از اجزاء مبان من الحى است. مادر حيوان حى است و از اجزاء او جدا شده است. از بدن او جدا شده است. اين مبان من الحى است و دليل دلالت داشت كه آنى كه مبان من الحى است، ميته است. يعنى احكام ميته به او مترتّب مىشود. و اين استدلال هم مثل استدلال اوّل ضعيف است. چرا؟ براى اينكه در ما نحن فيه گذشت بحثش كه آن جزئى كه مبان من الحى است ما يك عموم اطلاقى نداريم كه كلّ جزءٍ مبان، كلّ شىءٍ مبان من الحى ولو آن شىء مبان از اجزاء بدن حساب نشود. مخلوق فى البدن بشود مثل البيضه چه جورى كه آن تخم مخلوق در بدن دجاجه است اين ولد هم مخلوق در رحم ام است. ما آن مقدارى كه مىتوانيم از ادلّه استفاده كنيم. آنى كه...من الاجزاء انسان او الحيوان او اگر مبان بشود از انسان حى يا از حيوان حى او حكم ميته را دارد. چون كه عمده دليل بلكه تمام دليل در اين مسأله يك رواياتى بود كه وارد شده بود در ما يقطع الحباله من بدن الصّيد. آن مصيده و آنى كه شبكه صيد است قطع مىكرد از بدن حيوان او را فرمود امام (ع) ميته است. و يكى هم وارد شده بود در اليات الغنم كه آنها ثقيل مىشوند تقطع و هى احياء. آنجا امام (ع) فرمود آن الياتى كه هست، ميته هستند. حكم ميته را دارند. پس آنها مال اجزائى بودند كه جزء بدن است عرفاً. ولكن آن ولد در رحم كه سقط شده است، او جزء بدن ام حساب نمىشود. مخلوقى است در بدن ام مثل تخمى كه در بطن دجاجه مخلوق مىشود. آن ادلّه اين مخلوق را نمىگيرد. پس اين وجه ثانى هم مثل وجه اوّل ضعيف است. مىماند وجه ثالثى كه اين وجه ثالث را محقّق همدانى در كتاب طهارتش فرموده است. خدا رحمتش كند. ايشان اين جور فرمودهاند. فرموده است بر اينكه در شرع جنين به دو قسم تقسيم شده است. شارع جنين را دو قسم فرموده است به حسب روايات. يك جنينى كه مذكّى است و يك جنينى كه ميّت است. آن جنينى كه مذكّى است، آنى است كه ذكات بر امّش واقع بشود. روايات معتبره صحيحهاى داريم كه ذكات الجنين ذكات امّه اگر انسان حيوانى را كه مادر است او را تذكيه كرد، او را ذبح كرد و از بطنش ولدى خارج شد، آن ولد محكوم است به حلّيت و به اين كه مذكّى است. چون كه ذكات الجنين ذكات امّه. چون كه شارع ذكات الجنين را ذكات ام قرار داده است، پس جنين ميته آن جنينى مىشود كه لم يقع الذّكات على امّه ذكات بر امّش واقع نبوده باشد و مفروض در ما نحن فيه اين است. چون كه اين را سقط كرده است آن ام. ذكات بر ام واقع نشده است. بدان جهت جنين داخل مىشود در ميته و حكم ميته به او بار مىشود. ولو ميته به حسب حقيقه هم نبوده باشد، در حكم شارع اين ميته است. حيث لم يقع التّذكه على امّه اين فرمايشى است كه ايشان فرموده است. اين فرمايش هم مثل دو فرمايش قبلى ناتمام است. براى اينكه ما قبول داريم شارع مقدّس جنين را به دو تقسيم كرده است. جنينى كه مذكّى است و جنينى كه ميته است. جنين مذكّى آنى است كه تقع الذّكات على امّه و جنين ميته آن است كه لم يقع الذّكات على امّه. ولكن اين تقسيم در جنين تامّ الخلقه است. آن جنينى كه اشعر و اوبر كه همان در باب صيد و ذباح هم فقها ذكر كردهاند. آن جنينى كه تامّ الخلقه است او دو قسم است. يك قسمش مذكّى است و هو ما وقع على امّه...اين جنين كه تامّ الخلقه است ولو مرده هم در خارج بيايد، اين مذكّى است. يك جنينى است كه غير المذكّى است و آن ميته است و آن اين است كه بر امّش ذكات واقع نشود. و جنين تامّ الخلقه بيرون مىآيد. او ميته است. اين را قبول داريم. اين هم از مسلّمات است كه گفتيم
سقط بعد ولوج الروح لا اشكال بر اينكه او ميته است. كلام ما در جنين غير تامّ الخلقه است. كه اگر اين زنده هم بيرون مىآمد چون كه اشعر و اوبر نيست، اين كه آمده است بيرون نمىشود اين را خورد. كلام در اين است كه آيا اين جنين غير تامّ الخلقه سقط شده است از حى چه جور است. كلام در اين جنين است و اين جنين ميته است اوّل كلام است. رواياتى كه در باب ذكات الام وارد شده است، چندتايش را از آنجا بخوانم كه معلوم مىشود كه مراد چه جور است. يكى موثّقه سماعه است در باب 18 از ابواب الذّبائح. قال، سألته عن الشّاته يذبئحا و فى بطنها ولدٌ و قد اشعر شعر در آورده است. مو گرفته است. قال ذكاته ذكات امّه. صحيحه محمّد ابن مسلم است روايت 3 در همين باب. قال، سألت احدهما عليهم السّلام عن قول الله عزّ و جل احلّت لتى بهيمت الانام مراد از بهميت الانام چه بوده باشد يابن رسول الله؟ قال، الجنين فى بطن امّه اذا اشعر و اوبر فكاذته ذكات امّه فقالك الّذى عن الله عزّ و جل به قوله. صحيحه حلبى روايت 4 است. اذا ذبحت الذّبيح فوجّدت فى بطنها ولداً تامً فأكول و ان لم يكن تامً فلا تأكل تام نبوده باشد، او را نخور. تام هم اشعر و او بر است. تفصيل شده است. غرض همين است. اين سقطى كه قبل الولوج روح شده است كه قهراً اشعر و اوبر نيست، اين داخل در عنوان ميته است. اين اوّل كلام است. رواياتى كه دلالت كرده است ذكات الجنين ذكات امّه آن روايات دلالتى ندارند. آن روايات انشاءالله در باب صيد و هباه اگر خدا عمرى بدهد توفيق داشته باشيم، يا شما كه لا محال مىرسيد انشاءالله آن روايات مال جايى است كه اصلاً آن ولدى است كه آن ولد ميته درمىآيد در خارج. يعنى آن وقتى كه تا مادرش را ذبح كردند و سلّاخى كردند و مىآيد بيرون ديگر روح ندارد. والاّ اگر روح داشته باشد بايد تذكيه بشود خودش. ذبح بشود. اين روايات كه مىگويد ذكات الجنين ذكات امّه، آن جنينى است كه تامّ الخلقه بوده باشد و ديگر وقتى كه به خارج آمد فرصت ذكات نبوده باشد. كه خودش ذبح بشود. چون كه تمام كرده است تا سلّاخى بشود حيوان. اين در اين حيوان است كه ذكات الجنين ذكات امّه كه دليل در مقام نمىشود. مىماند در ما نحن فيه وجه آخرى كه در تنقيه فرموده است و در ذيلش فرموده است كه بهترين وجه است. براى حكم كردن به نجاست آن حيوانى كه سقط كرده است كه آن سقطش نجس است قبل ولوج الرّوح. حاصل فرمايش ايشان اين است ما ولو به مطلاقات الميته نمىتوانيم تمسّك بكنيم چون كه شك داريم كه اين ميته است يا ميته نيست. ميته صدق مىكند يا نه؟ اين صدق مىكند يا نه اين حرف ما بود. كه ميته مقابل مذكّى است. صدقش محرز نيست. ايشان اينجا را فرموده است كه ولو ميته هم صدق بكند، اين سقط محكوم به نجاست نمىشود. چون كه ما در روايات نجاسات الميته اطلاق آن جورى نداريم كه كلّ ميتةٌ نجس يا الميتة نجسةٌ تا تمسّك به اطلاق او بشود. بلكه رواياتى كه دلالت مىكند بر نجاسات الميته مثل فارهاى يا امثال فارهاى دابّهاى كه افتاده است در آب و امثال ذالك. در زيت افتاده است فاره يا فرض كنيد غير الفاره همه اينها حيواناتى است كه مسبوق به حيات بودند. همهشان حى بودند. و آنها را امام (ع) در اين روايات حكم به نجاست و منجّسيت فرموده است. پس يك اطلاقى داشته باشيم كه كلّ ميتةٍ نجس اين را نداريم. اين حرف ما بود كه اگر داشته باشيم هم به درد نمىخورد.چرا؟
براى اينكه ميته در مقابل حى نيست. ميته در مقابل المذكّى است و صدق الميته در مقابل مذكّى غير الظّاهر است. ايشان بعد از اينكه اين را فرموده است، فرموده است بهترين وجه اين است. آن رواياتى كه در آنها عنوان ميته مذكور نيست، به آنها تمسّك مىكنيم. مثل صحيحه حريض كه در صحيحه حريض وارد است بر اينكه سابقاً در بحث ال...خوانديم در صحيحه حريض همين جور است. مردى مرور مىكند به آبى كه در آن جيفه است، عنوان، عنوان الجيفه است. امام (ع) در آن روايت اين جور فرمود. باب 3 از ابواب ماء المطلق بود و روايت اوّلى بود كه سندش راسابقاً خوانديم ديگر. اين جور است كه كلّما غلب الماء على ريح الجيفه اتوضء من الماء والشرب فاذا تغيّر الماء و تغيّر الطّعم به واسطه آن جيفه فلا توضء فلا تشرب با او وضو نگير و نخور. ايشان فرموده است جيفه آن حيوان و آن
لحمى و آن چيزى كه هست شحمى بعض الحيوان و تمام الحيوان فرق نمىكند. آن جيفه آن بعض الحيوان، تمام الحيوان يا بعض الحيوان لحم و شحم و جلدى را مىگويند كه بو گرفته است. جيفه است. اين جايف بودن در غير آب مدخليّتى ندارد. در آب است كه اگر آب را تغيير بدهد و جايف باشد نجس مىشود. در نجاستش بو گرفتن مدخليّتى ندارد. اين صحيحه مباركه دلالت مىكند كه كلّ جيفةٍ محكوم به نجاست است. منتهى آن جيفه بو دادنش مدخليّت در آب دارد. در غير آب ندارد. نجاست مال خود جيفه است. جيفه ايشان فرموده است به آن حيوان و هكذا لحم و شحم و جلد الحيوانى كه بعض الحيوان است بو گرفته باشد صدق مىكند. فرقى نمىكند مذكّى باشد يا ميته باشد. حتّى آن حيوانى كه مذكّى است و بو گرفته است عرب به آن مىگويد جيفةٌ. بعضى قصّابها در تابستان آن وقتى كه يخچال نبود گوشتهايشان مىماند و بو مىگرفت. بو مىكردند و مىگفتند جيفةٌ هذا.
على كلّ تقديرٍ جيفه معنايش همين است كه بو بگيرد. از اين تحت روايت مذكّى خارج شده است. دليل دلالت كرد كه حيوان اگر مذكّى بشود پاك مىشود. كه از تحت اين دليل مذكّى خارج مىشود. اين سقطى كه از حيوان ساقط شده است. مذكّى كه نيست. قهراً داخل عنوان جيفه است. جيفه بالوجدان به اين سقط مىكند. تكّه لحمى است كه بو گرفته است. لحم و عضمى است كه بو گرفته است و نجس است. عرض كردم آن بو گرفتن در ماء مدخليّت دارد اگر در ماء نبوده باشد بدون بو گرفتنش هم صحيح مىشود. پس اين صحيحه مباركه دلالت مىكند بر اينكه اين جيفه محكوم به نجاست است. اين استدلال ايشان بود. خود ايشان يك شبههاى داشتيم كه اين حرف شما هدم ما سبب شد. تا حال حرفهايى كه مىگفتيد تمامى آنها را اين حرف باطل كرد. آن حرفها چه بود؟ كه ايشان مىگفت بر اينكه لحمى كه مردّد است ما بين مذكّاى و الميته استسحاب عدم تذكيه اثبات نمىكند كه او نجس است. اين فرمايش ايشان هدم اينها شد. چرا؟ چون كه ايشان در ما نحن فيه عنوان الميته را از موضوعيّت نجاست خارج كرد. فرمود هر تكّه لحمى كه، هر تكّه شهمى كه، هر تكّه جلدى كه مذكّى نبوده باشد محكوم به نجاست است. حاصل استدلال اين است. ايشان يك جوابى دادند كه ما مىگوييم. آن جواب را هم ببينيد درست است يا نه؟ ايشان مىگفتند كه اين اطلاق را تققييد به ميته مىشود. استثناء نيست. ادلّهاى كه دلالت كرده است مثلاً جرز ميته يا امثال ذالك اين جور نيست كه دليل دلالت بكند بر اينكه المذكّى طاهرٌ لا بعث به. اين جور نيست. اگر اين جور بود اشكال وارد بود كه هر لحمى، هر شهمى، هر جلدى محكوم است به نجاست الاّ المذكّى. بدان جهت در مواردى كه لحم يا جلد يا شحم مشتبه بود بين المذكّى و الميته جيفه است بالوجدان اگر بو بگيرد. بو مدخليّت ندارد. فرض مىكنيم كه بو هم گرفته است اين جيفه است بالوجدان، غير مذكّى است بالاستحباب پس بايد نجس بشود. مىفرمودند، اگر دليل اين بوده باشد كه المذكّى طاهرٌ لا بعث به اين بر اين شبهه وارد است. ولكن موضوع نجاست در ساير ادلّه ميته است. بدان جهت اين روايت مقيّد به ميته مىشود. الجيفة الّتى ميتةٌ. اين كدٌّ على ما فرض شد. چرا؟
براى اينكه باز همان اشكال برگشت. كه آن سقط قبل ولوج الرّوح ولو جيفه است. جيفهاى كه مقيّد ميته باشد خوب محرز نشد. نمىدانيم اين ميته است يا نه. چون كه عرض كردم ميته مقابل المذكّى است. آن حيوانى است كه زهوق روح شده باشد و زهوق روحش هم مستند به غير تذكيه باشد. وقتى ك اين جور شد اصلاً به اين سقط صدق نمىكند. چون كه زهوق روح ندارد. اين از اوّل اصلاً روح وارد نشده است به بدنش. فرضاً از اينكه زهوق روحش هم مستند شده باشد به غير تذكيه قطعاً صدق نمىكند. ما كه مىگفتيم شك داريم در صدق الميته بنا به آن معنايى كه ايشان ميته را كردهاند قطعاً صدق نمىكند. ميته آن است كه زهوق روحش مستند به غير تذكيه بشود. اين سقط قبل ولوج روحى كه هست، اين محكوم به نجاست مىشود. مىماند در ما نحن فيه وجه 5 كه وجه 5 را من نديدهام كه كسى متعرّض بشود. شما و وجدانتان. عرض مىكنم اين در ارتكاض متشرّعه وقتى كه حيوان مرده محكوم به نجاست شد، فرقى ما
بين آن حيوان مرده كه بعد بميرد يا حيوانى كه مرده از بطن ام خارج بشود. يا نه اصل قبل از اينكه روح بيايد سقط بكند. در ارتكاض متشرّعه فرقى ما بين نقصان نيست. در ارتكاض متشرّعه ولو عنوان ميته صدق نمىكند، آن ميتهاى كه محكوم به نجاست است در ادلّه آنى است كه مسبوق به حيات بوده باشد. فرقى نمىكند در ارتكاض متشرّعه سقط روح داشته باشد بعد سقط كند بيرون خارج بشود. مادر سقط كند. يا نه روح نيامده باشد، او را سقط كند. در ارتكاض فرقى نمىگذارد. اگر دليل دلالت مىكرد بر نجاست دوّمى كه دليل داريم اين دليل بر نجاست اوّلى هم مىشود. چون كه در ارتكاض بدان جهت چون كه موافق ارتكاض است، فقها حكم را مسلّم گرفتهاند. هم محقّق همدانى، هم مرحوم حكيم، هم ديگران نگاه بكنيد خواستهاند وجه بتراشند. دليل بتراشند. شما بر همان ارتكاض تمسّك كنيد. آن ارتكاض چون كه فرق گذاشته نمىشود ارتكاضاً ما بين اين دو صورت روى اين اصل پى اين مىشود كه دليلش چيست. دليلش همان ارتكاض است كه فرقى ما بين القسمين نيست. اين ذهن ما هست. مخافى هم در مسأله نيست. وجه عدم مخافت هم معلوم است. همين ارتكاض است. فرق ما بين صورتين نيست. بدان جهت اين هم محكوم به نجاست مىشود. گذشتيم اين مسأله را.
بعد سيّد قدس الله نفسه الشّريف مسأله اُخرايى را در ما نحن فيه عنوان مىكند كه اين مسأله اخرى اين است، مىفرمايد ملاقات الميتة بلا رطوبت مسريه اين موجب تنجّس ملاقى نمىشود. حيوان ميتهاى بوده باشد يا انسان ميّتى بوده باشد كه نجس است. ولكن در ما نحن فيه شىء طاهرى ملاقات با اين ميته نجسه يا با ميّت آدمى نجس بكند، بلا رطوبتٍ، چه آن شىء طاهر يد شخصى بوده باشد يا ثوب و ثياب شخصى بوده باشد، هر چه بوده باشد بلارطوبت مسريه. اين رطوبت مسريه طلب شما. انشاءالله خواهد آمد. مجرّد اينكه اين نم دارد او رطوبت مسريه حساب نمىشود. او تنجّس حساب نمىشود. بايد رطوبت، رطوبت مسريه باشد. بدون رطوبت مسريه موجب تنجّس نمىشود.
ايشان مىفرمايد، ولكن احوط در ميّت انسان اين است اگر شيئى يابسً هم مثل ثوب يا نحو الثّوب يا دست شخصى آخر حى ملاقات بكند با ميّت انسان ولو يابسً رطوبتى نبوده باشد، احوط اين است كه آن ثوب يا يد شسته بشود. قهراً احوط، احوط استحبابى مىشود. چون كه فرمود تنجّس پيدا نمىكند. ايشان مىفرمايد بلكه احوط در ميته حيوان هم همين جور است يعنى در ميته غير الآدمى. اگر شخصى يدش يا ثوبش به حمار ميّتى يا نحو حمار ميّتى كه نجس است يابسً ملاقات كند احوط شستن او است. اين مسأله را ايشان به اين نحو خاتمه مىدهد به اين احتياط استحبابى. عرض مىكنم در مسأله قولى است قول مشهور. و قول مشهور همان قولى است كه در عروه اختيار فرمودند كه ملاقات ميته بلارطوبت مسريه يا ملاقات ميّت الآدمى بلارطوبت مسريه، موجب تنجّس آن طاهر نمىشود. ولكن در مقابل اين قول، قولى است كه از علاّمه و از شهيدين نقل شده است. اينها فرمودهاند اگر شىء طاهرى ملاقات با ميته يا با ميّت الآدمى بكند ولو يابسً او را بايد شست. از اين هم در بعضى كلمات تعبير مىشود به تنجّس حكمى. كانّ آن تنجّسهاى سابقى كه رطوبت مسريه دارد، آنها تنجّس حكمى نيست. اين تنجّس حكمى است. در ما نحن فيه بايد اين يد را يا اين ثوب را بايد شست. يك نسبتى هم ما ديگر فرصت نداشتيم و ادّعايى هم خيلى نداشتيم اينها را فرض كنيم نسبت دادهاند به اينها كه اينها اين حرف را در ميّت آدمى گفتهاند. كه در ميّت آدمى گفتهاند كه اگر ملاقات يابسً بشود، آن وقت بايد بشورد دستش را يا ثوبش را. امّا ميته حيوان بوده باشد كانّ او ديگر شستن نمىخواهد. و در مقابل اين حرفها حرفى است كه محدّث كاشانى ذكر فرموده است. ايشان كما ذكرنا سابقاً اصل ميّت آدمى را نجس نمىداند. و مىفرمايد شيئى اگر ملاقات با ميّت انسان كرد، ولو رطوبت مسريه هم بوده باشد در ملاقى يا در بدن ميّت نه اين شىء نجس نمىشود. مگر اينكه در بدن ميّت يك نجاست غير اصلى بوده باشد. مثل اين كه مىگفتيم چون كه مدّتى بيچاره
در رختخواب مانده است و كثافات از بدنش خارج شده است با آنها ملاقات بكند، آن ثوب يا يد را از آن كثافات كه در بدن ميّت است مىشورد. والاّ بدن ميّتى كه هست نجس نمىشود.
چه شده است كه در ما نحن فيه در اين ميته اينها اين جور اختلاف كردهاند؟ كه رطوبت مسريه باشد يا لازم نيست. منشأ اختلاف اخبار است در مقام. در مقام طايفهاى از اخبار است. يك طايفهاى از اخبار كه دليل است در مقام كه رطوبت مسريه نمىخواهد. يك طايفهاى از اخبار است كه دلالت مىكند ملاقى ميّت بايد شسته بشود. ملاقى بدن الميّت. چه ملاقات با رطوبت بشود و چه بلا رطوبتٍ بشود.
در حيوان هم كانّ اين اطلاق هست كه آن چيزى كه ملاقى حيوان الميته است، آن ملاقى بايد شسته بشود. چه رطوبت مسريه باشد و چه رطوبت مسريه در مقام. اين رواياتى كه عرض مىكنم در ما نحن فيه از اين روايات در باب 34 از ابواب النّجاسات دليل بر اينكه ميّت آدمى نجس است اين صحيحه حلبى بود كه سابقاً گفتيم. روايت 2 است در باب 34. محمّد ابن يعقوب كلينى عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى حمير ان حمّاد عن الحلبى عن ابى عبد الله (ع) فى حديثٍ قال، سألته عن الرّجل سؤال كردم من امام صادق (ع) را عن المرد يصيب ثوبه جسد الميّت ثوبش به جسد ميّت مىرسد.قال، يغسل ما اصاب الثّوب. آنى كه به ثوبش اصابت كرده است. يعنى آن مقدارى از ثوب كه اصابت كرده است او را بشورد. امام (ع) تفصيل نداد كه اين اصابت مع الرّطوبه بود يا بلارطوبت بود. على الاطلاق فرمود بشورد. روايت اوّلى هم اين صحيحه است. عمده دليل امام اين بود. روايت اوّلى هم روايت ابراهيم ابن ميمون است كه مرحوم حكيم از اين صحيحه تعبير فرموده است كه ظاهراً سهو القلم است، ابراهيم ابن ميمون توثيق ندارد. در روايت اوّلى دارد قال سألت ابا عبد الله (ع)، عن رجل يقع ثوب الجسد الميّت مردى ثوبش بر جسد ميّت واقع مىشود. قال، اذ كان غسّل الميّت فلا تغسل ما اصاب ثوبك منه اگر ميّت غسل داده شده است، پاك شده است. ديگر ثوب را نشور. و ان لم يغسّل فغسل ما اصاب ثوبك منه اگر شسته باشند او را ولو بدنش هم خشك شده باشد، ثوبت كه اصابت كرده است بايد و ان لم تغسل اگر غسل داده نشده باشد ولو بدنش هم خشك بشود، فغسل ما اصاب ثوبك منه آن مقدار از ثوبت كه اصابت كرده است او را بشور. يعنى اذا برد الميّت كه سابقاً گفتيم كانّ اين تفصير از راوى است ابراهيم ابن ميمون است كه از خودش در آورده است چون كه در نجاست ميّت برودت شرط نيست. از حين اين كه روح از بدنش خارج شد مثل ساير حيوانات. منتهى وقتى كه غسل تمام شد، پاك مىشود. اين نسبت به انسان.
وامّا نسبت به حيوان، اين موثّقه عمّار ثاباتى است كه در باب 53 از ابواب النّجاسات اين جور است. سند را سابقاً خوانديم كرّات و مرّات. در ذيل او اين جور دارد كه از امام صادق (ع) عمّار ثاباتى مىپرسد. بر اينكه ان الكوزه و الاناء يكون قضراً كيف يغسل تا اينكه مىآيد الى ان قال. امام (ع) فرمود، اغسل ان اناء الّذى يصيب منه جرز ميّتً سبع مرّات بشور آن انائى را كه رسيده جرز ميّت، جرز همان موش صحرايى است. موش بزرگى است كه مىخورند. و عامّه مىخورند آن را و مىگويند كه لحمش هم خيلى خوب است. طعم دارد. او را اگر ميّت پيدا كردى در اناء، آن اناء را بشور سبع مرّات اطلاق اين روايت مىگويد فرقى نيست در اناء او را مرده ديدى فرقى نمىكند يا انائى باشد كه در آن مايع باشد. آب باشد يا غيره يا اناء خشك و خالى بوده باشد. در تابستان يك سطل خالى است كه توى آن يك عقرب افتاده است. اين هم مثل جرز ميته كه در اناء افتاده است و نتوانسته است در بيايد و در آنجا مرده است. اطلاق دارد اين روايت. روايت اطلاق مىكند آن انائى كه در او جرز ميّت پيدا كردهاى آن اناء را بايد هفت دفعه بشورى. پس ملاقى الميته محكوم است به نجاست جرز هم ولو در سبع مرّات مدخليّت دارد، ولكن ملاقى اين اگر نجس بوده باشد، فرقى ما بين ملاقى اين و ملاقى ديگر نيست بدان جهت تمام حيوانات كانّ اين جور مىشوند. اين حاصل آن كسانى است كه ميّت انسان و ميّت غير الانسان را گفتهاند بلارطوبتٍ نجس مىشود. اين فرمايش اين است.
وامّا قول المشهور كه مشهور چرا تفصير دادهاند در ما نحن فيه انشاءالله فردا خواهم گفت.
|