جلسه 159

* متن
*

بسم الله الرحمان الرّحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار:159 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال: 1365 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرحمان الرحيم
ابتداعاً اين كلامى كه ديروز گفتيم مثل اينكه كمى مجمل مانده است كه او را توضيح مى‏دهيم. عرض كرديم در تنقيه استدلال كرده است به نجاست ذبح قبل عروج روح. بعد از اينكه ادلّه متقدّمه را رد فرموده است، فرموده است بهترين دليل اين است كه تمسّك كنيم در نجاست قبل عروج روح به صريحه حريض كه آنجا امام (ع) اين جور فرموده است، درباره مردى كه يمرّ بالماء و فيه الجيفه امام (ع) در جواب اين جور فرمود، كه اگر تغيّر كند و به واسطه آن جيفه متغيّر شود لا تتوض‏ء و لا تشرب يعنى ماء نجس است. جيفه آن جلد و لحم وشهمى است كه بو گرفته باشد. اگر معناى جيفه اين نبوده باشد، يعنى مجمل بوده باشد مفهومش قدر مسلّم اين است، آن لحم و شهم و جلدى است كه بو گرفته باشد، مال حيوان بوده باشد، جلد الحيوان لحم و شهم بو گرفته باشد. از اين جيفه‏اى كه هست، معناى جيفه مذكّى را هم مى‏گيرد. اگر لحم و شهم و جلد مذكّى بشود به تذكيه شرعيه ولكن بو بگيرد باز به او عرب جيفه مى‏گويند. و عرض كرديم كه اين بو گرفتن مدخليّت ندارد. اگر نجس بوده باشد، بو داشته باشد يا نه، نجس مى‏شود. اين جيفه فرض كردن و بو داشتن به جهت آب است. موردش كه آب را تغيير مى‏دهد.
امام (ع) فرمود، كه اين جيفه اگر آب را تغيير بدهد كانّ آب نجس مى‏شود. جيفه نجس است. اين صحيحه دلالت مى‏كند كلّ جلدٍ و لحمٍ و شهم محكوم به نجاست است. بو گرفتنش هم مدخليّت ندارد. از اين مذكّى خارج مى‏شود به ادلّه‏اى كه دلالت كرد. حيوان اگر تذكيه بشود، آن حيوان به او بعثى نيست و صلاة در او جايز است اگر مأكول اللحم باشد. اكلش هم عيبى ندارد. و آن حيوانى كه غير مأكول اللحم است. ذكات او فقط تأثير در طهارتش دارد اثر ديگر ندارد كما ذكرنا. پس مذكّى خارج شده است از تحت اين صحيحه. اين جور است كه هر جيفه‏اى آب را نجس مى‏كند و نجس است ميته‏اش مى‏گويم كه نجس است. الاّ آن كه مذكّى داشته باشد. و مفروض اين است اين حيوانى كه سقط كرده است ولدش را قبل عروج روح جيفه به او اطلاق مى‏شود. در جيفه اين نيست كه قبلاً روح داشته باشد. هر لحم و شهم و عضمى كه بو گرفته و بو داشته باشد، جيفه به او صدق مى‏كند...به روح بشود يا نشود. پس على هذا اين صدق بما اينكه تحت عنوان مستثنى نيست، مذكّى نيست، داخل در مستثنى منه مى‏شود. بدان جهت حكم مى‏شود به نجاستش. بو گرفتن و بود داشتن هم كه عرض كرديم...ندارد. عرض كرديم شبهه‏اى كه بر اين حرف وارد است لا فرض بله اين فرض تمام شد و قبول كرديم، و گفتيم اين سقط محكوم به نجاست است اين كه جيفه صدق مى‏كند اگر بو گرفته باشد و بو گرفتنش هم مدخليّتى در نجاستش ندارد، به واسطه اين صحيحه اين حتم ما سبق است. آنى كه ايشان تا حال فرموده بودكه در مواردى كه فرمود به استسحاب عدم تذكيه نجاست بار نمى‏شود بر آن لحم يا شهم و جلد. چرا؟
براى اينكه موضوع نجاست عدم تذكيه نيست. موضوعش ميته است. ميته آن زهوق روحى است كه مستند بوده باشد به غير تذكيه شرعيه. او موضوع نجاست است. اگر بنا بوده باشد كه موضوع نجاست مطلق اللّحم و الشّهم و اينها بوده باشد جلد باشد كه بو گرفتنش هم مدخليّت ندارد. فقط خصوصيتش اين است كه مذكّى نباشد. اين اگر بوده باشد اين ما سبق حتم مى‏شود. در هر لحم و شهمى شما اگر استسحاب عدم تذكيه را كرديد، اين لحم و شهم جيفه است‏
بالوجدان فرض كنيد دارد. شك مى‏كنيد مذكّى است يا نه به استسحاب عدم تذكيه حكم مى‏شود كه بله اين نجس است. اين حتم ما سبق مى‏شود كه استسحاب عدم تذكيه نجاست را اثبات نمى‏كند.
عرض كردم ايشان اين جور فرمودند در مقام جواب كه اين جيفه مقيّد به ميته است نه اينكه مذكّى خارج است. ما كه مى‏گوييم مذكّى طاهر است، اين تخصيص نيست. بلكه موضوع نجاست ميته است و جيفه مقيّد است به كونها ميتتاً. اين جيفه ميته بوده باشد. بدان جهت استسحاب عدم تذكيه، اثبات نمى‏كند كه اين جيفه ميتةٌ. اگر اين فرمايش بوده باشد، كه ما سبب درست در مى‏آيد استسحاب عدم تذكيه اثبات نمى‏كند كه اين جلد يا لحم يا شهم ميتةٌ. ولكن اشكالش اين مى‏شود كه به سقط ديگر نمى‏شود قبل عروج روح استدلال كرد به اين صحيحه. چرا؟ چون كه ميته آن زهوق روحى است كه مستند به غير تذكيه باشد. لحم و جلد و شهمى كه ميته است يعنى روحى داشت و آن زهوق روح مستند به غير تذكيه است. در ما نحن فيه اين اصلاً روح نداشت كه ميته بودنش ثابت بشود. روى اين اساسى كه هست مگر اينكه بعضى‏ها در ذهنشان بود كه آن هم كانّ درست نمى‏شود، و آن اين است كه كسى بگويد كه موضوع نجاست دو چيز است. موضوع نجاست در حيوانى كه روح دارد، موضوع نجاست ميته است. آن حيوانى كه روح دارد، مطلق جيفه بودن فايده ندارد بر او. يا جيفه‏اى كه تذكيه نشده است، فايده ندارد. بايد جيفه‏اى بشود كه معوّن به عنوان جيفه بشود. يعنى خروج روحش به غير تذكيه بشود.
وامّا در آن لحم و شهمى كه مسبوق به روح نيست مثل سقط، اينجا جيفه قيدى نخورده است. جيفه على قسمين است. يك جيفه‏اى است كه مسبوق به روح است. سابقاً اين جيفه روح داشت. در اين موارد آن جيفه‏اى كه مسبوق به روح است بايد ميته بوده باشد. و امّا آن جيفه‏اى كه يك قسم ديگر دارد. كه مسبوق به روح نيست، نه آن هيچ قيدى ندارد. او نجس است. هيچ قيدى ندارد چون كه تذكيه كه به او واقع نمى‏شود. عنوان ميته هم به او صادق نيست. آن جيفه به ماهيه جيفةٌ محكوم به نجاست است. و بما اينكه بو داشتنش هم مدخليّت در نجاستش ندارد، بما هو لحمٌ و شهمٌ آن محكوم به نجاست است. اگر كسى اين حرف را ادّعا بكند كه بگويد بر اينكه جيفه كه مقيّد است به كونها ميتتاً مطلق الجيفه نيست. اشكال اين بشود كه ديگر صدق نمى‏كند. نمى‏شود تمسّك به اين كرد. جيفه دو قسم است. يك جيفه‏اى است كه مسبوق به روح است. يك جيفه‏اى است كه مسبوق به روح نيست. در آن جيفه‏اى كه مسبوق به روح است بايد ميته بوده باشد. و امّا در آن مواردى كه مسبوق به روح نيست، نه لازم نيست بر اينكه روح داشته باشد. اين را نمى‏شود ما ملتزم بشويم. اين كه آن جيفه‏اى كه هست جيفه اگر معنايش اين بوده باشد كه كلّ جايفٍ هر چيزى كه بو داشته باشد. جيفه معنايش اين باشد اين معنايش اين باشد كه دستمالى هم بيفتد كه دستمال كثيفى هم بود نه نجس اطلاق اين كه او بو گرفته است آن هم بگوييم نجس است. جيفه معنايش مطلق جايف است بعيد نيست معنايش همين بوده باشد. هر چيزى كه بو داشته باشد مى‏گويند جيفة. يا مراد جيفه حيوانى است كه مرده باشد و بو گرفته باشد. اصل اطلاق اين جيفه به آن حيوانى كه بو گرفته باشد، او متيقّن است و مفروض اين است بر اينكه حيوانى كه هست صدق داخل ميته بودنش محلّ كلام است. گفتيم ميته صادق بر چيزى كه هست صدق نمى‏كند. اگر بنا باشد كه كسى بگويد كه به صدق ميته صدق مى‏كند، اين كه معلوم نيست. و اگر بگويد نه آن مطلق الجيفه او صادق است بله او صادق است. درست است ولكن نمى‏شود ملتزم شد كه كلّ جيفتٍ هر چيزى كه هست بو دارد ولو ميته نبوده باشد نجس است اين را نمى‏شود ملتزم شد. براى اينكه هر چيزى كه مدّتى در آب بماند بو مى‏گيرد. آنهايى كه قابل هستند براى بو گرفتن. نمى‏شود ملتزم شد به آنها كه آنها هم نجس هستند.
سؤال؟ كدام ادلّه؟ اين اوّل كلام است. اين صحيحه مى‏گويد نجس است. اين صحيحه مى‏گويد كلّ جيفةٍ نجس است. بدان جهت اين را نمى‏شود ملتزم شد. جيفه قدر متيقّنش ميته‏اى...است كه بعضى لغويين هم گفته‏اند ميته...گفتيم به‏
اين سقط صادق نيست. چون كه ميته در مقابل مذكّى است. نه ميّت است در مقابل حى. ميته معنايش اين است و بر اين سقط محرز نيست. اين حاصل حرف بود.
بعد رسيديم به اين مسأله‏اى كه داشتيم بحث مى‏كرديم و آن اين است كه انسانى كه هست، ميّت الانسان، و ميتة الانسان آن وقتى ملاقى‏اش را نجس مى‏كند كه رطوبت مسريه داشته باشد. و امّا اگر رطوبت مسريه نداشته باشد، آن ملاقى طاهر پاك نمى‏شود. عرض كرديم روايات در ما نحن فيه در طوايفى هستند. يك قسمت از روايات كه فعلاً در اين مسأله محلّ كلام ما است، يك طايفه‏اى دلالت مى‏كرد بر اينكه اگر ثوب ملاقات با جسد ميّت كرد يا يد ملاقات با جسد ميّت كرد، آن يد و ثوب شسته بشود. كه صحيحه حلبى بود. دلالت به اين معنا داشت و اين صحيحه مطلق بود. اعم از اينكه رطوبت مسريه بوده باشد يا نبوده باشد. باز يك روايت ديگرى هم كه گفتيم آن هم روايت ابراهيم ابن ميمون بود آن هم مطلق بود كه اگر ملاقات كرد با جسد ميّت چه (ايشان يك تفصيلى بعد البرد داشت او فعلاً محلّ كلام ما نيست. آن هم اينجور بود كه ثوب اگر ملاقات با جسد ميّت بكند، آن ثوب را بايد شست.) در ما نحن فيه يك روايت سوّمى هم هست كه آن روايت سوّمى را هم كه توضيحى است كه از ناحيه مباركه صادر شده است، طبرسى قدس الله نفسه الشّريف در اهتجاج نقل كرده است كه اين... كه در اهتجاج است سند اينها تمام نيستند. چون كه طبرسى اين...را به واسطه كدام اشخاص بدست آورده است او فعلاً به دست ما نيست. و لكن يك روايت مرسله حساب مى‏شود. آنجا هم اين جور است. باب 3 از ابواب غسل الميّت. روايت 4 است احمد ابن على ابن ابيطالب طبرسى فى الهتجاج قال: من ما خرج ان صاحب الزّمان عج الله تعالى فرجه الى محمّد ابن عبد الله ابن جعفر ال...اين محمّد ابن عبد الله ابن جعفر ال...همان از اساتيد كامل الزّياره است. از مشايخ او است و چون كه مشايخ او روايت كثيره‏اى در كامل الزّياره از او نقل كرده است، شخص معتبرى حساب مى‏شود با يك خصوصيات خالصى هم كه هست، فعلاً محلّ كلام ما نيست. آنجا همين جور است كه حيث كتب محمّد ابن عبد الله ابن جعفر ال...به امام زمان سلام الله عليه اين جور نوشته بود، رمى لنا عن العالم (ع) از آباء و اجدادت به ما اين جور نقل شده است. كانّه سئل آباء و اجداد شما سؤال شد عن امام قومٍ يصلّى بهم بعض صلاتهن امام قومى كه آن قوم بعضى نمازشان را با آن امام خوانده بودند و حدثت عليه حادثه بر امام بيچاره سكته عارض شد. آنجا مرحوم شد. در اسناء نماز كيف يصلّى من خلفه آنها كه پشت سر او هستند چه كار كنند؟ فقال، يؤخّر و يتقدّم بعضهم او را مى‏كشند كنار آن جنازه را بعضى از مأمومين مى‏روند جلو و يتمّ صلاتهم بقيه صلاة را اماماً تمام مى‏كند. بقيه ديگر مأموماً. به اين مأمومى كه رفته جلو كانّ جاى امام مى‏نشيند اين حكم على خلاف القواعد است در بحث صلاة الجماعه چون كه كسى بخواهد در بعضى صلاة امام بشود براى مردم بعض آخر مردم 4 ركعت نماز مى‏خواندند يا 2 ركعت يكى‏اش را يك امام خواند و يكى‏اش را يك امام ديگر بيايد بخواند. اين خلاف قاعده است. يعنى خلاف آن ادلّه جماعت است. ولكن در اين مورد منصوص است ديگر. اين يك روايت شد كه وقتى كه امام حادثه‏اى بر او شد، او را مى‏گذارند كنار از مأمومين يكى مى‏رود جلو و نماز را تمام مى‏كند. آنجا دارد بر اينكه ويغتسل من مسّ از عالم، از آباء شما نقل شده است كه كسى گفت امام را كه خدا رحمتت كند بكش آن ور نمازمان را تمام بكنيم، آن كسى كه مس كرده است بايد تمام بكند. اين را نوشت بر امام (ع) كانّ در جوابش اين جور آمد كه ليس على من مسّه الاّ غَسل اليد. آن كسى كه مس كرده است، فقط غسل اليد بايد بكند. يك توضيح ديگرى هم هست. اين هم به همان مضمون است. امام كه سكته كرده است او را مى‏كشند كنار اينها...هستند. در حال حرارت است. مع ذالك امام (ع) فرمود كه بايد غسليت بكند ولو حار بوده باشد يدش رطوبت داشته باشد يا نداشته باشد. در اين مسأله اين اطلاق ثانى...است...اين فعلاً محلّ كلام ما نيست. اين قبل از اينكه رطوبتى داشته باشد يا نداشته باشد آن كسى كه خود ميّت را مس كرده است ظاهرش اين است كه ميّت را مس كرده‏
است نه لباسش را كه نگوييد اطلاق اين روايت مى‏گيرد كه قباى امام را گرفته كشيده است. نه. ظاهر اين است كه مسّه يعنى خود امام را مس كرده است. يعنى بشره‏اش را. آن شخصى كه امام را مس كرده است، او بايد غسليّت بكند. اينها رواياتى است كه دلالت مى‏كند مسّ الميّت الآدمى چه رطوبت مسريه داشته باشد، چه رطوبت مسريه نداشته باشد، اين موجب مى‏شود بر اينكه انسان بايد آن يدش را بشورد. جواب از طايفه اولى دو تا جواب است.
يك جواب اوّل اين است كه اگر بنا بوده باشد شما به اين اطلاقات در اين روايات تمسّك كنيد و بفرماييد بر اينكه رطوبت مسريه در تنجّس اشياء لازم نيست، اين مختص به ميّت انسان نمى‏شود. در بعضى نجاست ديگر هم همين عنوان وارد شده است كه كسى او را مس بكند بايد يدش را بشورد. يا لباسش مس كرد با او بشورد. هيچ قيد رطوبتى ندارد. آنجاها هم بايد ملتزم بشويم بر اينكه اگر آنها را مس كرد ولو رطوبتى نداشته باشد، اين بايد آنرا بشورد. اگر يادتان بوده باشد سابقاً اين جور عرض كرديم در باب نجاست ميّت انسان بود آنجا بحث كرديم. كه در روايات هست. در صحيحه محمّد ابن مسلم در باب 12 از ابواب النّجاسات هست. روايت 8 است. صحيحه است ديگر. سند مكرّر شده است محمّد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن حمّاد ابن عيسى عن حريض عن محمّد ابن مسلم سألت ابا عبد الله (ع) عن الكلب يصيب شى‏ءٌ من جسد الرّجل كلب اصابت مى‏كند شيئى از جسد رجل را قال، يغسل المكان الّذى اصابه آن مكانى را كه سگ به او اصابت كرد بايد بشورد. مطلق است ديگر. كلب اصابت كرد خشك بود. خيلى مى‏شود ديگر. كلب به دست انسان خورد به پاى انسان خورد خودش هم مع الرّطوبه اصلاً. اصل رطوبت نمى‏شود. جفاف محض است. اگر بنا بشود آن رواياتى را كه در ميّت الانسان است تقييد به رطوبت نكنيد، اينجا را چرا تقييد به رطوبت مى‏كنيد؟ به چه دليل؟ و هكذا در روايت 9 بعد از اين روايت است. باز صحيحه محمّد ابن مسلم است. سألت ابا عبد الله (ع) عن الكلب الصّدوقى قال، اذا مسسّه فغسل يدك اگر مس كردى، دستت را بشور. ولو خشك مس كردى. اطلاق دارد. اين روايات و موارد ديگر چه جور آن روايات و در موارد ديگر شما حمل مى‏كنيد به وجوب رطوبت مسريه چون كه...اين است كه اگر رطوبت نبوده باشد سرايتى نيست. همين جور است، سرايت خارجى بدون اينكه يكى از شيئين رطوبت مسريه نداشته باشد از شى‏ء آخرى كه ملاقات مى‏كند چيزى به او سرايت نمى‏كند. بايد در بيع رطوبت مسريه باشد. در سرايت خارجى. روى اين اتّخاذ هم در سرايت حكمى كه تنجّس است، مطلق التّنجّس است در ذهن اين است كه بايد رطوبت مسريه باشد. اگر اين تقييد است، همه جا هست. نيست، هيچ جا نيست. اين جواب اوّل.
جواب دوّمى كه داريم مى‏گوييم نه. در ما نحن فيه فرض كرديم اين روايات مطلق است. وفرض كرديم اصلاً اين جور رواياتى هم در ساير نجاسات نيست. فقط در ميّت انسان است. مى‏گوييم در ما نحن فيه مقيّد داريم كه بايد رطوبت مسريه بوده باشد. والاّ رطوبت مسريه نبوده باشد، تنجّسى در ملاقى حاصل نمى‏شود. اين روايت موثّقه است. اين روايت موثّقه نعمتى است. به دست ما رسيده است كه مشكلات ما را حل كرده است. البتّه بعضى روايات هم هست كه بعضى روايات با آنها حل مى‏شود انشاءالله در باب كيفيّت تنجّس بحث خواهيم كرد. ولكن اين موثّقه‏اى كه هست، اين موثّقه حلّال مشكلات است. عمده مشكلات را حل كرده است. اين موثّقه در باب 31 از ابواب احكام تخلّى است. روايت 5 است. آنجا اينجور دارد. وباسناده شيخ عن محمّد ابن احمد ابن يحيى به سند شيخ عن محمّد ابن احمد ابن يحيى عن محمّد ابن الحسين، محمّد ابن الحسين حطّاب اشعرى است قدس الله نفسه الشّريف عن محمّد ابن خالد كه محمّد ابن خالد برغى است عن عبد الله ابن بكير. روايت من حيث السّند موثّقه است به واسطه اين عبد الله ابن بكير كه فتحى است. قال، قلت لابى عبد الله (ع)، الرّجل يبوت و لا يكون عنده الماء پيشش هم آب نيست فيمسه ذكره بالحايط آن كارى را مى‏كند كه ديگران مى‏كنند. امام (ع) فرمود، كلّ شى‏ءٍ يابسٍ ذكى. هر شيئى كه خشك بوده باشد
پاك است. در اين روايت ذكى (با ذ) اخت الرّاع است. اين كه بعضى‏ها استدلال كرده‏اند كه ذكى (با ذ) كه به معناى طهارت آمده است در اين روايت ذكى (با ذ) اخت الرّاع است. اين دلالت به آن مطلب نمى‏كند. اين ذكى هم به معناى طاهر است. كلّ شى‏ءٍ يابسٍ ذكى. هر شيئى كه خشك بوده باشد پاك است. اين روايت مى‏گويد، بر اينكه اين ميّتى كه بدنش خشك است و در يد هم رطوبت مسريه نيست كه ملاقى ذكى است. پاك است. كلّ شى‏ءٍ را هم مى‏گيرد و اين اطلاق مى‏گيرد. اين روايت حاكم است به ادلّه نجاسات. ادلّه نجاسات كه ظاهرشان اين است كه اينها ملاقى‏شان را نجس مى‏كنند. هر چيزى را كه ملاقات كردند نجس مى‏كنند. چون كه در روايات از اغلب اشياء نجسه از تنجّس ملاقى تعبير شده است. مى‏گويد، سألت عن البول يصيب...يا يصيب الثّوب اغسله مرّتين سبّع عليه ماء المرّتين اصل اين معنا كه تفهيم نجاستى كه به تنجّس الملاقى يك تعبير طهارتى است از ائمّه عليهما السّلام روى اين حرف هم اتّخاذ شده است بر اينكه شيئى كه نجس است، او اين ملاقى اش را بايد نجس بكند. اين روايت در مورد اين است و در ذهن هم اين است كه بول از اعينان نجسه است. ولو من خشك كرده‏ام ولكن به حايط و اينها خشك شده است ولى از اعيان نجسه است. نشسته‏ام كه بعد ملاقات مى‏كند آن موضع ولو با بولى كه يابس است. خشك شده است. اين روايت حاكم بر ادلّه تنجيس و نجاسات است. نجاساتى كه ملاقى‏شان را نجس مى‏كنند، اين حاكم بر آنها است. كه اگر اين نجاسات يابس بوده باشند ذكى هستند. يعنى نجس نمى‏كنند شيئى را. اين لسان، لسان حكومتى است. بعد از فراغ از اينكه سائل مى‏داند بول نجس است. و مى‏دانست كه اگر خشك نكند نجس مى‏كند. احتمال مى‏داد كه اگر خشك هم نكند باز محلّ كلام همين جور است. (شروع طرف ب)
نجاسات اگر خشك بودند و رطوبت نبود، رطوبتى كه مسريه هستند، اين معنا نبود، اين رطوبت اگر نبوده باشد يابس بودن صدق كند. همه نجاسات وقتى كه يابس بودند ذكى هستند. يعنى ملاقى‏شان را نجس نمى‏كنند. روى اين حرف اين روايت حاكم است. والاّ اگر كسى گفت كه اين را از كجا مى‏گوييد ملاقى هيچ حكومتى ندارد. اين مى‏گويد، كه كلّ شى‏ءٍ يابسٍ ذكى يعنى هر نجسى كه موردش بول است، هر نجسى كه خشك بوده باشد پاك است. اين عموم دارد. چون در نجس ميّت انسان باشد يا بول باشد يا چيز ديگرى بوده باشد. اين كلّ شى‏ءٍ يابس ميّت الانسان را عموم مى‏گيرد. اين مى‏گويد كه ميّت الانسان هم اگر خشك بشود ذكى مى‏شود.
ولكن آن صحيحه حلبى كه در ميّت الانسان وارد شده بود، كه يد يا ثوب با جسد ميّت اصابت كرد، امام فرمود، آن معنايش اين است كه جسد الانسان ملاقى‏اش را نجس مى‏كند. چه رطوبت مسريه باشد و چه نباشد. نسبت ما بين آن صحيح حلبى و ما بين اين موثّقه عبد الله ابن بكير عموم و خصوص من وجه است. چون كه اين موثّقه از حيث يابس بودن اخص است. عرض كرده يابس بودن نجس را.
وامّا من حيث اينكه نجس بول است و ميّت الانسان است اين به اطلاق والعموم است. بالعموم مى‏گيرد. و آن صحيحه از حيث اينكه نجاست، نجاست انسان است از اين حيث اخص است. و امّا رطوبت مسريه هست يا يابس از اين حيث مطلق است. پس نسبت عموم و خصوص من وجه است. در ساير نجاسات كه غير ميّت الانسان است، اين صحيحه مى‏گويد، كلّ شى‏ءٍ يابسٍ ذكى. تعارضى ندارد با صحيحه حلبى. آن صحيحه حلبى مى‏گويد كه اگر ثوب انسان رطوبت داشت يا يد انسان رطوبت داشت نجس مى‏شود. كلّ يابسٍ ذكى با او كارى ندارد. كار در جسد الحيوان مثل يابس بوده باشد خود يا ملاقى اين صحيحه مى‏گويد كه نجس نمى‏شود آن يد. آن صحيحه مى‏گويد نه آن ثوب و يد نجس مى‏شود. على هذا در عموم و خصوص من وجه است. تساقط مى‏كنند. وقتى كه تساقط كردند در ما نحن فيه بالمعارضه ساقط مى‏شوند. وقتى كه ساقط شدند، نوبت به چه چيز مى‏رسد؟ نوبت به اصالة الطّهاره مى‏رسد. باز اين حكم ثابت نمى‏شود. اينها معارضه كردند و تساقط كردند، رجوع به اصالة الطّهاره كردند. هيچ ثابت نشد كه ميّت الانسان‏
ملاقى‏اش را نجس مى‏كند حتّى يابس بودن كه فتواى شهيدين و علاّمه است، او را اثبات نمى‏كنند. رجوع به اصالة الطّهاره مى‏شود.
و ثانياً اينكه در ما نحن فيه اصلاً بايد كلّ يابسٍ ذكى مقدّم بشود. ولو گفتيم حكومت ندارد. چون كه دلالت بر اينكه ميّت الانسان هم همين جور است بالعموم است. عموم وضعى است. كلّ يابسٍ ذكى. ولكن دلالت صحيحه بر اينكه ميّت انسان رطوبت هم نداشته باشد نجس مى‏كند او بالاطلاق است و سيعتى انشاءالله در آن بحثش كه اگر عامّين من وجه با همديگر تعارض كردند و عموم در يكى بالوضع شد و در ديگرى اطلاق شد، اصل مقدّمات حكمت تمام نمى‏شد در...چون كه عام وضعى بيان است. عام وضعى بيان است كه نه ميّت الانسان بلارطوبتٍ موجب نجاست نيست. بدان جهت از هر طرف به علاّمه و به شهيدين و هر كس كه تابع آنها بوده باشد راه بسته شده است. بدان جهت اينها چاره‏اى ندارند. چون كه علاّمه و شهيدين مثل اجلّا گفته‏اند احتياط مستحب عيبى ندارد كه مرحوم سيّد در عروه دارد. احوط اين است كه در ميّت الانسان ملاقى‏اش ولو رطوبت ندارد شسته بشود. ولكن تنجّس و لزوم تطهير و اينها صحبتش نيست.
امّا ميّت غير انسان چه جور است؟ چون كه رفقا نيست انشاءالله.