جلسه 160
* متن
*
بسم الله الرحمان الرّحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست
شماره نوار:160 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال: 1365 ه.ش
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرحمان الرحيم
كلام در اين مسأله بود مرحوم سيّد فرمود ملاقات ميّت الانسان بلارطوبت مسريه موجب تنجّس نمىشود و لكن احوط اين است در جايى كه ملاقات كند طاهرى با جسد الميّت، ولو يابساً او را آب بكشند. ديروز عرض كرديم بر اينكه صحيحه حلبى دلالت مىكند بر اينكه بدن الميّت نجس است و چيزى كه به ثوب باشد يا يد باشد او غير ذالك ملاقات با جسد ميّت بكند، او را بايد آب كشيد. ملاقى كانّ نجس مىشود. و در اين صحيحه حلبى ولو فرض رطوبت مسريه نشده بود نه در جسد ميّت و نه در ثوب و يدى كه آن ثوب و يد ملاقات با جسد كرده است. فرض رطوبت مسريه نشده بود.
ولكن عرض كرديم موثّقه ابن بكير كه وارد بود در باب 31 از ابواب التّخلّى و دلالت مىكرد بر اينكه كلّ يابسٍ ذكى. گفتيم بعد از اينكه از امام (ع) سؤال كرد عبد الله ابن بكير كه شخصى بول كرده است و آبى نداشت كه تطهير كند موضوع خروج البول را او را مسح به حايط كرده است. خشك كرده است. آيا اين كه بعد اصابت مىكند به ثوب يا به غير ثوب آيا، ثوبى كه يابس است آن شخص آيا نجس مىكند؟ امام فرمود كلّ يابسٍ ذكى يعنى عين النّجاستى كه يابس بوده باشد او طاهر است. يعنى نجس نمىكند. مراد از ذكى يعنى لا ينجّس. بدان جهت آن صحيحه كلّ يابسٍ آن كل تمام نجاسات را مىگيرد. و آن هم خصوصيتى ندارد. و يكى هم از آن نجاسات بدن الميّت است. آن موثّقه تقييد مىكند صحيحه حلبى را. كه اين كه امام در صحيحه حلبى فرمود يد را يا ثوب را بشور در صورتى كه يابس نبوده باشد. جسد الميّت الملاقى رطوبت داشته باشد. آن رطوبتى كه انشاءالله مىآيد كه از او تعبير مىكنند به رطوبت مسريه سيّد قدس الله نفسه الشّريف بدان جهت غسل ملاقى الميّت در صورتى كه رطوبت نبوده باشد فقط اين احتياط مستحبى است. به جهت رعايت بعضى اقوال علماء است كه آنها فرمودهاند ولو يابس هم ملاقات كند بايد آن ملاقى را بشورد. سيّد قدس الله نفسه الشّريف در ذيل اين فرمايش فرمود بل الاحوط فى ملاقى ميّت غير الانسان كه ميته است احوط در ملاقى ميتة الحيوان آن هم همين جور است. ملاقىاش ولو رطوبت مسريه در بين نبوده باشد، انسان بايد آب بكشد.
البتّه احتياط در اين حيوان، ملاقى بدن الحيوان احتياطش اضعف است. از احتياطى كه در ملاقى ميّت الانسان شد. معنايش اين است كه در اين هم رعايت احتياط بشود. ولو احتياطش دون احتياط انسان است. ملاقى ميّت الانسان. والوجه بر اينكه اين احتياط است و احتياطش استحبابى است و به آن مرتبه هم نيست احتياطش.
وجه اين است در بعضى روايات ولو امر كرده بود امام (ع) ملاقى ميته را انسان بايد بشورد كه عرض كرديم اين روايت موثّقه عمّار بود. كه در ذيل موثّقه عمّار كه در باب 53 از ابواب النّجاسات روايت اوّلى در ذيلش اين جور بود كه اغسل العنا الّذى تسيب فيه الجُرز ميّتاً بشور آن انائى را كه قصيدهاى را كه در آن اِنا به موش آن صحرائى كه ميّت است. جرز آن موش كبير را مىگويند. سبع مرّات 7 دفعه بشور. گفته شده بود كه اطلاق اين روايت مىگيرد در صورتيكه اناء مايعى نباشد بلكه اناء خشك بوده باشد. اين جرزى هم كه آنجا مرده است، اين هم رطوبتى نداشته باشد.
امام (ع) كانّ فرموده است، اناء را در اين صورت هم 7 دفعه بشور. اوّلاً يك قرينه داخليّه است كه حيوان كه در اناء
مىميرد مثل موش صحرائى قهراً اين به واسطه مايعى است كه در اناء است. غرق شده است در او. به واسطه او مرده است. علاوه بر اين، اين روايت معارض است با يك روايت ديگرى آن روايت ديگر مىگويد ملاقى ميته را نشور اصلاً. آن هم مطلق است. چه جور اين روايت فرض كرديم مطلق است، اين قرينه داخلى را به حساب نياورديم گفتيم اينها حساب نمىشود كه مىشود.
ممكن است كسى بگويد بر اينكه اين روايت مطلق است. هيچ قيدى ندارد رطوبت مسريه. مىگوييم اين روايت معارض است با روايت ديگرى. كه در آن روايت ديگر امام (ع) فرموده است، ملاقى ميته را نشور. پاك است. اين روايتى كه مىگويم در باب 26 از ابواب النّجاسات روايت 5 صحيحه على ابن جعفر است. و باسناد شيخ عن محمّد ابن على ابن محبوب اين روايت را شيخ از كتاب محمّد ابن على ابن محبوب رضوان الله تعالى عليه نقل مىكند كه سندش به آن كتاب اسناد متعدّدهاى دارد. اسناد صحيحه. على ابن محبوب هم از احمد ابن محمّد نقل مىكند. احمد ابن محمّد يا عيسى است يا خالد عن موسى ابن القاسم البَكر الواسطى نقل مىكند كه از اجلّا است. و اين موسى ابن اب القاسم هم با ابى القطاده است. اب القطاده همان على ابن حفص است كه ابى قطاده است. اشعرى قمّى است كه از ثقات است. اين اب القطاده با موسى ابن قاسم هر دو نقل مىكنند از على ابن جعفر. على ابن جعفر رضوان الله عليه هم از برادرش موسى ابن جعفر سلام الله عليه نقل مىكند. سند صحيح است. قال، سألته عن الرّجل يقع ثوبه على حمارٍ ميّت مردى ثوبش بر حمار ميّت واقع مىشود، هل يصلح له الصّلاة فيه مىتواند در اين ثوب قبل عن يغسل، قبل از اينكه ثوب را بشورد نماز بخواند يا نه؟ قال، ليس عليه غَسل. غسل برايش لازم نيست و يصلّ فيه ولا بعث. نماز بخواند. بعثى هم ندارد. اين روايت هم مىگويد بر اينكه ميته ملاقىاش اصلاً نجس نمىشود. اطلاقش كانّ اعم از اينكه رطوبتى باشد يا نباشد. خوب، اينها متعارضين مىشوند. موثّقه ابن بكير شاهد الجمع است كه كلّ يابسٍ ذكى. آن روايتى كه در جرز بود، دلالت مىكرد كه اناء را بشور، آن وقتى است كه اناء به رطوبت مسريه نجس شده باشد و اين هم به آن صورتى است كه يابس بوده باشد آن حمار ميّت و ثوب. چون كه ذكى است.
پس على هذا الاساس شاهد جمع مىشود. گفتيم ديروز كه نظر حكومتى دارد به منجّسات. اين روايت، رويت موثّقه عبد الله ابن بكير كه آن روايت كه گفتيم خدا اين روايت را براى ما رسانده است به دست ما رسيده است، خيلى مشكلات را حل مىكند. نظر حكومتى دارد به قرينه مورد كه موردش عين النّجس است، نظر امام (ع) اين است كه، اعيان النجّسه در حالى كه يابس هستند و رطوبت مسريه نيست، منجّس اشياء نيستند. او شاهد جمع مىشود. ما بين اين روايتين بدان جهت مىبينيد كه احتياط در غسل ملاقى ميته يابساً احتياطش خيلى ضعيف است. چرا؟ چون كه در انسان معارض نداشت رواياتى كه دلالت مىكرد اگر دستت يا ثوبت به جسد ميّت خورد دست و ثوبت را بشور. او مطلق بود رطوبت باشد يا نه. معارض هم نداشت. فقط ما گفتيم بر اينكه كلّ يابسٍ ذكى او را تقييد مىكند. به صورتى كه رطوبت مسريه باشد. به آن بيانى كه ديروز گذشت اوّلاً نظرى حكومتى دارد. حكومت را هم قبول نكنيم باز تقييد مىكند. براى اينكه كلّ يابس دلالتش بر اينكه يابس منجّس نيست من عموم الوضعى است. اطلاق صحيحه حلبى بر اينكه ملاقات ميّت الانسان نجس است، چه رطوبت باشد و چه نباشد بالاطلاق است. اطلاق در مقابل عامّ وضعى نمىتواند مقاومت كند. يعنى اطلاق تمام نمىشود. على ما قل رفيع بحث الاصول. و گفتيم اگر تعارض هم گفتيم، يك پلّه آمديم پائين تا ته سرد آب رسيديم كه قبول كرديم كه نه، عموم وضعى با اطلاق فرقى ندارد. گفتيم كلّ يابسٍ ذكى با اين صحيحه معارضه مىكنند. نسبتشان هم عموم و خصوص من وجه است. چون كه كلّ يابس ميّت الانسان را به عموم مىگيرد. و آن صحيحه حلبى ملاقات ميّت الانسان را مع اليّبس كه يابث بوده باشد، به اطلاق مىگيرد. اينجا مورد اجتماعشان بود. اينجا گفتيم، هر دو تساقط كردهاند. عام وضعى به درد نمىخورد. حكومت را قبول نمىكند.
حكومت را قبول نكرد شخصى. آمده است پائين. مىگوييم معارضه مىكنند رجوع به اصالة الطّهاره مىشود. تساقط مىكنند، رجوع به اصالة الطّهاره مىشود. نتيجه اين مىشود بر اينكه ملاقات مع اليّبس موجب تنجّس نيست. ولكن آن احتياطى كه اينها بود اين در مانحن فيه نيست. در ما نحن فيه خود روايت ميته ملاقى شسته بشود ولو بلا رطوبه. اصل ظهورش تمام نيست. تمام هم بشود، مبتلا به معارض است. بدان جهت شاهد جمع مىخواهيم. آن شاهد جمع هم مقتضايش اين است. احتياطش احتياط ضعيفى است. گذشتيم اين مسأله را. پس تا حال اين مىشد كه ملاقى ميّت الانسان، ملاقى ميتة الحيوان با رطوبت مسريه، چون كه اينها از اعيان نجسه هستند، از نجاسات هستند ملاقيشان را نجس مىكنند. غايت الامر ميتة الحيوان لا يطهر ولكن ميّت الانسان يطهر به تمام الاقساط على ما ذكرنا كه بعد هم باز اشاره مىكنيم.
بعد مرحوم قدس الله نفسه الشّريف سيّد در عروه مىفرمايد ملاك در ميّت الانسان و ميتة الحيوان ملاك خروج روح از تمام بدن است. اگر شخص در حال احتزار است و آن الله عليه كه روح ديگر از پاهايش خارج شده است. فقط در قفسه صدر است. به گلويش رسيده است. آن لحظات آخر است كه انسان بايد هميشه فكر آن مقام بوده باشد كه وقت حساب رسيده است. وقت عمل تمام شده است. در آن حال شخصى دستش رطباً ملاقات كرد با جسد الميّت، با آن مقدار از جسدى كه روح از آنها خارج شده است. بلكه ربّما سرد هم مىشود پاهايش. چون كه نزعش طول مىكشد، پاهايش يخ كرده است. ديگر مرده و سرد شده است. در اين صورت اگر ملاقات بكند دستش مع الرّطب با پاهاى اين ميّت يا با جسد حيوانى كه همين جور است مثلاً به غير تذكيه روحش خارج مىشود، ايشان مىفرمايد اين موجب تنجّس نيست. آن وقتى حيوان ميته مىشود كه روح از تمام بدن خارج بشود. آن وقتى انسان ميّت مىشود كه روح از تمام بدنش خارج بشود. مادامى كه روح ولو در جزء اخير بدن باقى است، احكام ميّت الانسان يا ميتة الحيوان به او متفرّع نمىشود. كانّ در اين فرمايشش يك تعرّضى است و شارع الدّروس مثل اينكه آقاى جمال خوانسارى قدس الله سرّه است كه ايشان فرموده است بر اينكه هر جزئى از بدن انسان و الحيوان كه روح از او خارج شد، او ميّت است و ميته است و احكام ميّت الانسان يا ميتة الحيوان به او مترتّب مىشود. و استشهاد كرده است بر اينكه ميته صدق نمىكند. موقوف نيست صدقش بر خروج روح از تمام البدن به رواياتى است كه در جزء مبان من الحىّ و الميّت رواياتى كه در جزء مبان من الحى وارد است با وجود اينكه روح در بدن كارگر است، فعّال است، امام (ع) شرع در آن روايات فرموده است كه آن جزئى كه روح از او خارج شده است ميّت يا ميته است. ميته است آنها. اين را شما مىدانيد كه آن وقتى مىگويند ماته آن را كه دراز كشيدهاند رو به قبله و مردم بالاى سرش هستند تا مادامى كه نفس در حلقش هست، دارد جان مىكند روح خارج شده است الاّ در حلقش است هنوز دارد جان مىكند تا مادامى كه كسى بپرسد كه در چه حال است؟ مىگويند دارد جان مىكند. وقتى كه روح از بدن خارج شد مىگويند مات، تمام شد. مات آن وقت مىگويند.
پس بدان جهت ميّت ممّات است. معنايش اين است ديگر. بايد معنا را داشته باشد. مشتق است. ميّت يعنى ممّات. بدان جهت تا مادامى كه متلبّس به اين معنا نشده است، كه موت همان خروج روح از تمام بدن است، عرفاً مات ديگر صدق نمىكند. بدان جهت ميّت بايد از تمام بدن خارج بشود و فرقى هم ما بين انسان و الحيوان در اين جهت نيست. مىگويند حيوان جان مىكند. وقتى كه تمام شد و چشمهايش آن حالت مخصوصه را پيدا كرد، مىگويند تمام شد. مات. تمام شد. و اين رواياتى هم كه وارد شده است در جزء مبان من الحى، اينها ميته هستند. اينها حكومتى بود. شارع حكومتاً توسعه داده است ميته را و ميّت را. اگر اين روايات نبود ما در جزء مبان كه نمىگفتيم اين ميّت است. يا ميته است. روايات توسعه داده است. مثل توسعه دادن اين كه الفقّاه خمرٌ استقسر النّاس بعد از اينكه شارع هر مقدارى كه
حكومت ثابت شد، توسعه ثابت شد و توسعه در صورتى است كه جزء مبان بشود. جدا بشود از بدن حى.
وامّا در جايى كه جزء متّصل به بدن الحى است، سابقاً گفتيم مثل آن كسانى كه شلل دارند. بعضىها سكته ناقصه كردهاند. دست چپش مرده است. مع ذالك چون كه متّصل به بدن است، احكام ميّت به او، ميته به او بار نمىشود. نجس نيست. چون كه دليلى كه در حكومت بود، در اجزاء مبانه بود كه اليات غنم بود كه تقطع و هكذا آن حبالة الصّيد آن رجلى را، و غير رجلى را كه قطعه قطعه كرده بود تعبّد در آنها بود كه ميته است. وامّا اگر متّصل به بدن بوده باشد، كه فرض ما در مقام اين است روح از تمام بدن خارج نشده است. از بعضش خارج شده است كه متّصل به بدن است. در اينجا تعبّدى نيست و احكام ميته هم به او بار نمىشود. اين را هم تمام كرديم. رسيديم به يك مسألهاى كه مسأله دقيقه لطيفهاى است. و آن مسأله اين است جماعتى از اصحاب ما تصريح كردهاند از آنها شيخ در مسبوط است. علاّمه در تذكره است. و بعضى ديگر تصريح كردهاند. اين ميّت الانسان كه نجس مىشود، اين به مجرّد خروج روح نجس مىشود. اعم از اينكه بدنش گرم بشود، هنوز حرارت آن جريان خونى كه سابقاً بود در بدن، آن حرارتى كه متولّد شده بود از اين جريان خون باقى بوده باشد در بدن يا آن حرارت باقى نبوده باشد. ميّت سرد شده باشد.
وانّما مرحوم سيّد هم در عروه همين مسلك را اختيار مىكند. مىفرمايد بر اينكه ميّت الانسان كه ميتة الحيوان به مجرّد خروج روح محكوم مىشود به نجاست و انّما فرق ما بين برودت البدن و حرارت البدن در وجوب غسل مسّ ميّت است بر ماس. آن كسى كه به حرارت بدن ميّت، بدن ميّت را مس كند، وجوب غسل مسّ ميّت بر آن ماس نيست.
وامّا بعد البروده مس بكند، آن وقت آن وجوب غسل مسّ ميّت مىآيد. وامّا در وجوب غسل بالفتح كه بدن يا شىء ديگرى كه اصابت مىكند به بدن ميّت رطباً و نجس مىشود، در اين فرقى نمىكند. ما قبل برودت ميّت يا بعد ذالك فرقى در صورتين نيست. اين را جماعتى اين جور تصريح كردهاند در مقابل اينها جماعت ديگرى هستند و اين جماعت من حيث العدّه كثير هستند. حتّى شيخ در غير المبسوط و علاّمه در غير التّذكيه، اينها اين جور گفتهاند كه اگر بدن ميّت در حال حرارت طاهرى ملاقات كند رطباً نجس نمىشود. كما اينكه وجوب الغسل بر ماس بعد برودت بدن ميّت است، هكذا نجاست بدن ميّت هم بعد برودت ميّت است. بلكه بعضىها نسبت دادهاند كه در حيوان هم كانّ همين جور است. او را ديگر ما نمىگوييم. اينها در انسانش يقيناً اين حرف را گفتهاند. ديگر در ساير الحيوان نمىدانم. بايد فحص تام بشود. گفته يا نگفته باشند هم خيلى مهم است در مسأله نيست. بايد مدارك مسأله را حساب كرد كه مقتضى المدارك چيست؟ آنهايى كه اين جور خواستهاند بگويند كه وجوب الغسل بالذّم بر ماس چه جور بعد برودت بدن ميّت است، نجاست هم بعد البرودت است، اينها به وجوهى تمسّك كردهاند. يكى از آن وجوه استسحاب است. اين بدن ميّت مادامى كه ميّت نبود، پاك بود. بعد خروج روح كه بدن گرم است نمىدانيم نجس شده است يا نه، استسحاب طهارت يا قاعده طهارت فرقى نمىكند هر كدام باشد به اختيار شما است. استسحاب عدم جعل نجاست، اين استسحاب عدم جعل جارى است بلامعارضين ولو شبهه حكمى است. ولكن استسحاب عدم جعل معارض ندارد. در اين موارد گفتيم عيبى ندارد. دليل استسحاب مىگيرد. استسحاب را كسى هم نگويد، قاعده طهارتى كه كلّ شىءٍ طاهر جايش است.
وجه دوّمى در ما نحن فيه گفتهاند. گفتهاند بر اينكه مادامى كه بدن گرم است ميّت صدق نمىكند. اين حرف را اگر كسى بگويد بايد در حيوان هم بگويد. چون كه در موت فرقى نيست ما بين انسان و الحيوان. اگر در صدق الموت اين است كه بدن سرد بشود، در ميتة الحيوان هم بايد گفته بشود كه بدن بايد سرد بشود. شايد اين استدلال به اين معنا موجب شده است كه نسبت دادهاند در غير الانسان هم گفته مىشود. مادامى كه بدن گرم است ميّت صدق نمىكند.
عرض كرديم معناى موت، معناى عرفى است. شارع در او حقيقتى ندارد. و تصرّفى هم در او نكرده است. فقط بر او
حكم جعل كرده است. عرفاً وقتى كه ديگر نفس در آمد از حلق مىگويند مات. ديگر تمام كرد. ولو بدن گرم بوده باشد. گرمى و سردى بدن ملاحظه نمىشود. على هذا الاساسى كه هست، على هذا الاساس يك وقت مخفى است كه روح از بدن در آمده است يا نه، معلوم نيست كه روح از بدن خارج شده است يا نه. در بعضى سكتهها همين جور است. كه به قلبش نگاه مىكنند و احتمال مىدهند كه نه اين ممكن است هنوز حى بوده باشد. نفس به مرتبه ضعيفه هست در اين. آن يك مطلب ديگرى است. كلام در آن جايى كه معلوم بشود كه ديگر بعد از آن احتزار كذا ديگر فارغ شد و دهانش ديگر از آن تلاش افتاد و چشمانش هم اين طور شد، صدق مىكند انّه مات ولو گرم بوده باشد بدنش. اين كه حرارت بدن، انقضاء حرارت دخل در صدق موت داشته باشد، انسان به قرآن قسم مىخورد كه اين مدخليّت ندارد. و شارع هم تصرّفى نكرده است در اين. بدان جهت اين دليل درست نيست. بگذاريد دليل اوّل را هم بگويم كه اصل است. (شروع طرف ب)
اگر دليل اجتهادى داشته باشيم كه ميّت الانسان نجس است و اطلاق داشته باشد مثل صحيحه حلبى بلافرقٍ ما بين اينكه ميّت بدنش گرم باشد يا سرد بوده باشد كه صحيحه حلبى اين جور بود، ديگر به اصل عملى نوبت نمىرسد.
دليل سوّمى اينها گفتهاند. دليل سوّمشان عبارت از اين است كه ملازمه هست ما بين وجود الغسل مسّ الميّت بر ماس ملازمه است ما بين وجوب الغُسل بالذّم و ما بين وجوب الغَسل بر ماس. ماس آن وقت بايد بشورد كه غسل ميّت به مسّش واجب بوده باشد. ملازمه است ما بين اينها. چون كه ملازمه است اگر وجوب الغُسل منتفى شد كه بدن گرم است، وجوب الغَسل هم منتفى مىشود. مىبينيد كه ملازمه اوّل كلام است. اين را دليل آوردند. اين كه گفتيم ملازمه است. متبّع روايات است و ادلّه است. بدان جهت آنى كه در ما نحن فيه عمده است و موجب شده است كه جماعتى شبهه كردهاند آنى كه موجب شده است دو تا امر ديگر است. يكى اين است كه در روايت ابراهيم ابن ميمون كه آن روز خدمت شما عرض كردم، كه روايت ابراهيم ابن ميمون كه در باب 34 از ابواب نجاسات بود روايت اوّلى بود، محمّد ابن يعقوب عن محمّد ابن يحيى عن احمد ابن محمّد عن ابن محبوب عن ابن رعاب عن ابراهيم ابن ميمون قال، سألت ابا عبد الله (ع) ان رجل يقع ثوبه على جسد الميّت و عرض كرديم كلّ يابسٍ ذكى تقييد كرد كه مع الرّطوبه اگر شد، قال، ان كان غسل الميّت فلا تغسل ما اصاب ثوبك منه كه اين پاك است. ديگر پاك شده است. و ان كان لم يغسّل فغسل ما اصاب ثوبك منه با آن رطوبت مسريه كه موثّقه گفت. اين جا دارد يعنى اذا برد الميّت. آن وقتى ثوب را بشور كه ميّت سرد شده باشد. يكى اين است. شايد اين روايت را كرّات گفتيم كه اين روايت من حيث السّند تمام نيست. ابراهيم ابن ميمون توثيق ندارد. بدان جهت تقييد در ما نحن فيه من حيث السّند ثابت نمىشود. و ثانياً اصلاً معلوم نيست اين اذا برد الميّت كلام امام باشد. اگر كلام امام (ع) بود، امام (ع) مىفرمود و ان كان ما يغسّل فغسل ما اصاب ثوبك منه اذا برد الميّت. يعنى نمىآورد ديگر. اين معلوم مىشود كه آن سائل يا كسى كه بعد اين روايت به دست او رسيده است اين ديده است اين روايت را بايد ملازمه است مابين وجوب الغَسل و وجوب الغُسل. آن يك تفصيرى زياد كرده است. يكى از اينها. كلام امام ظاهراً نيست. چون كه مناسبتى ندارد با كلمه يعنى كه آورده است. كلام امام بود مىفرموديم كان لم يغسّل فغسل ما اصاب ثوبك منه اذا برد الميّت. پس معلوم مىشود اين روايت نه سند دارد و نه كلام امام محرز است بوده باشد تا ما بتوانيم اين را دليل قرار بدهيم. سند صحيح هم بود، نمىتوانستيم تمسّك كنيم به او. محرز نيست كه اين كلام، كلام امام سلام الله عليه است. روايت هم ظهورى ندارد كه تتمّه كلام امام است. بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت را بايد كنار گذاشت.
عمده اين وجه ثانى است كه خدمت شما عرض مىكنم. گفتهاند بر اينكه بله صحيحه حلبى در اين روايت ولو مطلق است. صحيحه حلبى اين است. روايت 2 در باب 34 بود. سألت عن الرّجل يصيب ثوبه جسد الميّت قال، يغسل ما
اصاب الثّوب آن مقدارى از ثوب كه اصابت كرده است، آن مقدار را بشور. مقيّد كرديم به رطوبت مسريه و لكن اطلاق دارد كه ما اصاب الثّوب در حال حرارت ميّت باشد يا در حال برودت ميّت باشد. اين اطلاق دارد. عمده دليل اينهايى كه گفتهاند بايد اذا برد الميّت بوده باشد، گفتهاند اطلاق اين روايت كه صورت برودت را هم مىگيرد كه ثوب اذا برد الميّت ملاقات كند، اطلاق اين روايت معارض است با اطلاق صحيحه محمّد ابن مسلم. اطلاق صحيحه محمّد ابن مسلم اين وجه ثانى كه گفتم مسأله، مسأله دقيقه لطيفه است اين وجه است كه شروع مىكنم. دقّت در اين وجهاش است. لطافت در اين وجهاش است. خود مسأله هم محلّ ابتلاء است. در اين روايت در اين صحيحه محمّد ابن مسلم، امام (ع) اين جور فرموده است. باب 3 از ابواب غسل مسّ الميّت. آنجا اين جور دارد. درست توجّه كنيد به متن روايت. روايت اوّلى است. محمّد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد الاهوازى از كتاب حسين ابن سعيد اهوازى شيخ نقل مىكند. عن محمّد ابن ابى عمير عن جميل ابن درّاج عن محمّد ابن مسلم عن ابى جعفر (ع) قال، مسّ الميّت عند موته و بعد غسله و القُبله ليس بها بعثٌ ميّت را موقعى كه مىميرد مس دادن و بعد از غسل انسان مس كند، يا ببوسد كه متعارف است در عربها در غير عرب هم هست در شهداء در اولياء شهداء در ورثه شهداء كه قبله مىكنند و مىبوسند، مسّ الميّت و القبلة ليس بالقبلة بعثٌ كه مسّ و قبله عند الموت و بعد از غسل بوده باشد. اين جور تقريب كردهاند، عند موت دو تا احتمال دارد.
يك احتمال، احتمال حالت الاحتزار است. كه مىگويند دارد مىميرد. نزديك موتش است. اگر اين بوده باشد در اين روايت تعارضهاى نيست. چون كه اين هنوز نمرده است كه نجس بشود.
يك احتمال ديگر كه احتمال نيست بالاتر از احتمال است. عند موت آنى كه عادت خارجى است موقعى كه مىبوسند يعنى آنى كه جان داد بالاى سرش هستند كه به سرش مىزند واى مادرش يا برادر و پدرش آنهايى كه اقربايش است، علاقهاى به او داشتند، اين بوسيدن در آن وقتى مىشود كه موت محقّق شده باشد. ظاهراً هم ظهور دارد اين روايت عند موت يعنى عند تحقّق موت كه موت كه تحقّق پيدا كرده است، آن وقت مس مىكنند. آن وقت قبله مىكند مىبوسد. ظاهرش اين است. گفتهاند اين روايت ظهورش اين است. اينجايش را قبول داريم. بعد يك چيز ديگرى هم گفتهاند. گفتهاند ليس به بعثٌ اين اطلاق دارد. هم از ناحيه نفى وجوب الغسل بر ماس، از آن ناحيه بعثى نيست يعنى غسل نمىآيد. هم از ناحيه ملاقات و رطباً اگر فرض كنيد در حال احتزار تازه تمام شده و هنوز ميّت عرق دارد آن عرقى كه در آخر مىآيد براى انسان كه به عرق سرد تعبير مىكنند كه همين جور كه هنوز عرق ميّت خشك نشده بوسيد و مس كرد او را كه رطوبت دارد. ليس به بعثٌ. بعث نيست. اين اطلاق نفى البعث هم غُسل را منع مىكند و هم تنجّس را نفى مىكند. وجه، وجه دقيقى است. گفتهاند نسبت ما بين اين روايت و ما بين صحيحه حلبى عموم و خصوص من وجه است. چون كه صحيحه حلبى از يك جهت خاص است. و آن يك جهت اين است كه مقيّد كلّ يابسٍ ذكى تقييد كرديم. در صحيحه حلبى فرض شده است بر اينكه مس، مسّ مع الرّطوبت است. ولكن قبل البرد است؟ يا بعد البرد؟ از اين جهت اطلاق دارد. آن صحيحه حلبى از يك جهت اطلاق دارد. از يك جهت اين است كه قبل البرد باشد يا بعد البرد بوده باشد.
وامّا مسّ مع الرطوبه باشد، از اين جهت خاص است. و اين روايت مباركه كه صحيحه محمّد ابن مسلم است، از يك جهت خاص است. از آن جهت عبارت از اين است كه مس و اثابت قبل البرد بوده باشد كه حال عند الموت كه همان حال احتزارش كه تمام شده است كه بدن گرم مىشود. از حيث اينكه مس عند حرارت البدن است، از اين حيثى كه هست، از اين حيث خاص است.
وامّا از اينكه رطوبت دارد يا ندارد، از اين جهت مطلق است. مسّ الميّت عند موت ليس به بعثٌ رطوبت باشد يا
نباشد. آن خبث را تقييد به رطوبت كرديم. اينجا نفى البعث است. كه بعثى نيست. اعم از اينكه رطوبت باشد يا نباشد. اين صحيحه با صحيحه حلبى در دو جا محلّ افتراق دارد.
يك محلّ افتراق اين است كه مس كند ميّت را بعد البرودت با رطوبت. صحيحه حلبى مىگيرد. اين صحيحه محمّد ابن مسلم كارى ندارد با آن. يا كار دارد؟ نه. صحيحه محمّد ابن مسلم عند الموت است. كارى بعد البرد ندارد. يك صورت را هم صحيحه محمّد ابن مسلم مىگيرد. صحيحه حلبى كارى ندارد. و آن اين است كه مس كند در حال حرارت بدن ميّت را يابساً. صحيحه محمّد ابن مسلم حرفى ندارد. چون كه مقيّد شد بايد رطوبت باشد. اين صحيحه مىگيرد و معارض هم ندارد. يك جا اين دو تا صحيحه با همديگر تعارض مىكنند. آنجايى كه مس در حال حرارت بوده باشد مع الرّطوبه. اين روايت مىگويد ليس به بعثٍ آن روايت مىگويد چه چيز است؟ نه. نجس مىشود بايد بشورد. اينها با همديگر تعارض مىكنند. وقتى كه تعارض كردند اينها تساقط مىكنند. رجوع به اصالة الطّهاره مىشود. خوب، نتيجه اين است كه ميّت كما اينكه در حال حرارت مسّش موجب غسل نيست، موجب تنجّس هم نيست. تقريبى كه كردند اين بود كه صحيحه حلبى بعد از مقيّد به رطوبه از حيث رطوبت خاص است. از حيث اينكه حال الحراره باشد يا بعد البروده مطلق است. اين روايت از حيث حرارت البدن خاص است. مسّ مع الرّطوبه باشد يا بلارطوبت از اين حيث مطلق است. در يك جا با همديگر جمع مىشوند. در دو جا جدا مىشوند. ما اينجا سادهاش اين است كه يك قاعدهاى خواهيم گفت كه اين هم در اصول متعرّض نشدهاند. اين هم بايد به مباحث اصولى عوض بشود.
جواب ما خلاصهاش اين است كه قبول داريم اين نسبت عموم و خصوص من وجه است. چون كه ملاك عموم و خصوص من وجه در ما نحن فيه هست. سابقاً اگر يادتان بوده باشد عرض كردم ملاك عموم و خصوص من وجه اين است كه متعارضين هر كدام يك خصوصيتى داشته باشند كه آن خصوصيت در آن ديگرى نيست. اينجا خصوصيت رطوبت است در صحيحه حلبى در صحيحه محمّد ابن مسلم نيست. در صحيحه محمّد ابن مسلم مسّ در حال حراره اين خصوصيت هست در صحيحه حلبى نيست. اين نسبت لا محال عموم و خصوص من وجه مىشود. ما مىگوييم ولو نسبت ما بين عموم و خصوص من وجه است ولكن حكمها اطلاق و تقييد دارند. حكمها در اين صحيحه محمّد ابن مسلم لا بعث به مطلق است از حيث غُسل و الغَسل هر دو تا را مىگيرد. حكم مطلق است. و لكن حكم در صحيحه حلبى حكم مقيّد است. فقط اثبات نجاست است. فقط مىگويد كه نجس مىشود. كارى با غسل مسّ ميّت ندارد او. مىخواهيم اين قاعده را بگوييم، در عامّين من وجه در مورد اجتماع اگر حكمهايش اطلاق و تقييد داشته باشد، مثل اين مثال كه حكم يكى از متعارضين مطلق است. آن متعارض ديگر كه حكمش معارض است با او، تعارضش بالاطلاق و تقييد است. او لا بعث مطلق است. اين چه چيز است؟ فقط نجاست است. در اين متعارضين من وجه كه حكمهايش با هم تعارض تباينى ندارند، تعارض حكمى در ناحيه حكم بالاطلاق و تقييد است از اطلاق آن حكم رفعيّت مىشود، به تقييد حكمى كه در معارض ديگرى است. فردا توضيح مىدهم انشاءالله.
|