جلسه 161
* متن
*
بسم الله الرحمان الرّحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست
شماره نوار:161 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال: 1365 ه.ش
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرحمان الرحيم
كلام در اين جهت بود كه نجاست الميّت الآدمى مشروط نيست بما بعد البرد. آنى كه مشروط است بما بعد البرد او وجوب غسل ميّت است. بر ما است. و امّا النّجاس از وقتى كه زهوق روح از انسان شد، محكوم است به نجاست. كلام در دليل اين بود كه چرا نجاست مطلق است از حين زهوق روح تا مادامى كه غسل تمام نشده است. اغسال ثلاثه محكوم است اين ميّت به نجاست.
ما صحيحهاى داشتيم. صحيحه حلبى در آن صحيحه امام (ع) اين جور فرمود. اگر ثوب اصابت كند به جسد الميّت، آن ثوب را بايد بشورى. اين روايت دو اطلاق داشت. يك اطلاق اين بود كه چه اصاب الثوب به جسد الميّت مع الرّطوبه باشد يا بلا رطوبتٍ باشد. از اين اطلاق رفعيّت كرديم. به قرينه موثّقه ابن بكير و تقييد كرديم بر اينكه اين اصابت ثوب به جسد ميّت مع الرّطوبه باشد. مدلول اين روايت بعد از تقييد اين شد كه اصابه ثوب به بدن ميّت مع الرّطوبت مسريه موجب تنجّس است. اطلاق دوّمى سر جاى خودش باقى ماند. اعم از اينكه اين ثوب با رطوبت ملاقات با جسد ميّت مىكند، قبل از برد بوده باشد يا اينكه قبل برد ميّت بوده باشد. فرقى ما بين حرارت ميّت و انقضاء حرارت كه جسد ميّت نمىكند. فرموده بودند اين صحيحه معارض است با اطلاق صحيحه محمّد ابن مسلم. صحيحه محمّد ابن مسلم اين بود كه اگر كسى مس كند ميّت را عند موته يعنى آن وقتى كه معنا كرديم كه آن وقتى كه جان داد كه بدن، بدن حار است. در صورتى كه ميّتى كه هست كسى مس كند بدن ميّت را با حرارت ميّت، يا قُبله كند او را ببوسد لا بعث به بعثى ندارد. گفته بودند اين صحيحه نسبتش با صحيحه حلبى عموم و خصوص من وجه است. چرا؟ براى اينكه اين صحيحه يك خصوصيّتى دارد كه آن خصوصيّت در صحيحه حلبى نيست. آن خصوصيّت حرارت بدن ميّت است عند موت كه حار مىشود. آن خصوصيّت حرارت بدن در اين صحيحه است و در آن صحيحه حلبى هم خصوصيتى هست كه آن خصوصيت بر اين صحيحه نيست. و آن خصوصيّت بوى رطوبت است چون كه تقييد شد كه بايد رطوبت مسريه باشد. پس اين روايت مباركه يعنى صحيحه محمّد ابن مسلم مىگويد عند الحرارت بدن ميّت، مسّ ميّت و قُبله ميّت بعثى به او نيست. اعم از اينكه اين مس و قُبله با رطوبت بوده باشد كه گفتيم كه غالباً عرق دارد ميّت در اين حال. عرقى كه حارز مىشود عند الاحتزار نوعاً اعم از اينكه اين رطوبت بوده باشد يا رطوبتى نبوده باشد. على كلّ تقديرٍ قُبله بعثى نيست. و آن صحيحه مىگويد بر اينكه اگر مس شد جسد ميّت با رطوبت آن شىء طاهرى كه مس كرده است مع الرّطبه، او نجس مىشود. اگر اين مس بعد از برودت باشد، صحيحه حلبى دلالت مىكند به نجاست اين صحيحه محمّد ابن مسلم كارى ندارد. و اگر صحيحه محمّد ابن مسلم كه مىگويد لا بعث، عند الحرارت بدن رطوبت نباشد كه لا بعث صحيحه محمّد ابن مسلم مىگويد. صحيحه حلبى كارى ندارد. چون كه او فرض رطوبت است. ملاقات بايد با رطوبت بشود.
وامّا بايد در جايى كه مس به حرارتٍ و مع الرّطوبه بوده باشد. اين صحيحه مىگويد لا بعث اين صحيحه محمّد ابن مسلم و لكن آن يكى كه صحيحه حلبى است مىگويد نه يد نجس مىشود يا لبهايى كه تقبيل كرده است ميّت را
نجس مىشود. ثوبى كه اصابت كرده است نجس مىشود. در اين مورد اجتماع مىكند. و عرض كرديم در ما نحن فيه تساقط نيست. در ما نحن فيه صحيحه حلبى را بايد گرفت. ولوجه فى ذالك اين است در باب مطلق و مقيّد اين جور است. طهارتاً نسبت ما بين دو دليل كه مطلق و مقيّد مىشود در ناحيه موضوع الحكم اطلاق وتقييد است. يك خطابى گفته است، الماء لا ينجس اذا وقع فى الماء نجسٌ فلا ينجس. اين مطلق است. يك دليلى گفته است كه الماء الكُر اذا لا قاء نجساً فلا ينجس. يا يك مثال بهتر مىگويد بر اينكه الماء لا ينجس. دليل ديگر مىگويد الماء اذا لم يكن كرّ ينجس بالملاقات. مىبينيد ما بين اين دو خطاب كه الماء الكر اذا لا قاء نجساً فلا ينجس آن دليل ديگر الماء القليل اذا لا قاء نجساً ينجس اطلاق و تقييد در ناحيه موضوع است. خطابى كه مىگويد، الماء اذا لا قاء نجساً فلا ينجس مطلق الماء است. آن روايت ديگر كه مىگويد، الماء القليل اذا لا قاء نجساً ينجس مقيّد است. طهارتاً اطلاق و تقييد نسبت ما بين الدّليلين در ناحيه موضوع مىشود. اينجا كما اينكه دليل مقيّد را كه قيد دارد قرينه بر خطاب و مطلق مىگيرد. كما اينكه اين همين جور است، طهارتاً اطلاق و تقييد در ناحيه موضوع نيست در ناحيه حكم دو تا خطاب است. در ناحيه دو تا خطاب اطلاق و تقييد دارد. ولكن موضوع اطلاق و تقييد ندارد. مثل اينكه در يك خطابى بيايد. اذا قلاء اسير العنبى فلا بعث به. روايت ديگر و خطاب ديگر گفته است. اذا قلل اسير العنبى يحرم شرب. در ما نحن فيه اين موضوع در هر دو اسير عنبى است عند غليان موضوع واحد است. اطلاق و تقييد ندارد. الاسير اذا قلاء فلا بعث به آن ديگرى هم گفته است الاسير يعنى اسير عنبى اذا قلاء يحرم شرب ما بين موضوعين اطلاق و تقييد نيست. ولكن در ناحيه حكم اطلاق و تقييد است. آن لا بعث مطلق است. هم لا بعث من حيث الشّرب را شامل مىشود هم لا بعث من حيث الاصابه را كه تنجّس است مىرساند. او مىگويد اسير اذا قلاء لا بعث به وضعاً و تكليفاً يعنى نجس نيست. منجّس نيست و خودش هم شربش حرام نيست.
ولكن خطاب دوّمى كارى با نجاست ندارد. خصوص و حرمت شرب را مىگويد. مىگويد، الاسير لا قلاء يحرم شرب در ما نحن فيه به تقييد الحكم در خطاب ثانى از اطلاق الحكم در خطاب اوّل رفعيّت مىشود. اين جمع عرفى ما بين الاطلاق و تقييد كه مقيِّد و مقيَّد قرينه عرفيه بر مطلق است، فرقى نمىكند اطلاق و تقييد در ناحيه موضوع الحكم و متعلّق الحكم باشد يا اطلاق و تقييد در ناحيه نفس الحكم بوده باشد. در ما نحن فيه هم همين جور است. قبول مىكنيم كه اينها من حيث الموضوع عموم و خصوص من وجه هستند. اين صحيحه حلبى و ما بين صحيحه محمّد ابن مسلم در ناحيه موضوع الحكم عموم و خصوص من وجه هستند. در آن مادّهاى كه جمع مىشوند اين است كه اصابت كند يد شخصى يا ثوب شخصى يا لبهاى شخصى اصابت كند به بدن ميّتى كه بدنش حار است و خودش هم رطوبت دارد. صحيحه محمّد ابن مسلم مىگويد، لا بعث. در ما نحن فيه فرض بفرماييد بعثى نيست. لا بعث مىگويد. مىگويد بر اينكه بعثى نيست. ولكن آن ديگرى كه هست، آن ديگرى مىگويد بر اينكه تنجّس دارد. اين تنجّس دارد اگر مع الرّطوبه باشد. مورد اجتماع در صورتى است كه فرض كرديم مورد الاجتماع آن بدن الميّتى كه هست، آن بدن الميّت حار است و رطوبت هم دارد. و صحيحه محمّد ابن مسلم مىگويد لا بعث. لا بعثش مطلق است. از حيث وجوب الغُسل و وجوب الغَسل يعنى نه غسل مسّ ميّت مىآورد براى ماس و نه نجاست مىآورد. الاّ بعث مطلق است مثل لا بعث در خطاب اسير. الاّ بعث مىگويد كه هيچ بعثى نيست نه از ناحيه وجوب الغسل در آن كسى كه لب گذاشته است و تقبيل كرده است يا يدش مع الرّطوبه اصابت كرده است و نه هم از ناحيه نجاست بعثى نيست. نجس نمىشود. آن صحيحه حلبى مىگويد، نجس مىشود. يك قسم از بعث را اثبات مىكند كه آن بعث تنجّسى را اثبات مىكند. با عدم بعث غسلى كارى ندارد. او مقيّد است آن بعثى را كه اثبات مىكند، بعث نجاستى است و ذكرنا كه يمّبغى در علم اصول اينها منقّح بشود. در باب اطلاق و تقييد بايد منقّح بشود. اين كه مىگويند مطلق و مقيّد جمع مىشوند، بايد آنجا متعرّض
بشوند كه فرقى نيست. اطلاق و تقييد در ناحيه موضوع و متعلّق الحكم باشد يا در ناحيه خود حكم اطلاق و تقييد باشد. و هكذا آنجا بايد متعرّض بشوند ما بين دو مطلقى كه بينشان عموم و خصوص من وجه است اين تساقط در صورتى است كه در صورت اجتماع حكمين اطلاق و تقييد نداشته باشند.
و امّا دالّ بر حكمين اطلاق و تقييد داشته باشند مثل المقام، مثل آن صورتى مىشود كه يك موضوع است مىگويد الماء لا ينفعد مىگويد الاسير لا قلاء لا بعث به آن ديگرى در همان موضوع مىگويد الاسير اذا قلاء يحرم شرب بالاخره عامّين من وجه در مورد اجتماع يك موضوع مىشوند كه مورد استماع يك موضوع است. آنجايكى مىگويد بر اينكه لا بعث صحيحه محمّد ابن مسلم است ولكن اين ديگرى مىگويد بر اينكه نجس مىشود. لا بعث مطلق است. وجوب الغُسل و وجوب الغَسل هر دو تا را نفى مىكند. ولكن صحيحه حلبى وجوب الغَسل را فقط اثبات مىكند. ما بينشان جمع عرفى است و اشكالى در مسأله نيست. بحمد الله. گذشتيم اين جهت را.
بعد اين ميّت را كه صحيحه حلبى كه فرمود ثوبى اگر اصابت كرد با جسد الميّت اگر رطوبت داشته باشد كه تقييد كرديد رطوبت داشته باشد، با رطوبت نجس مىشود اين ميّتى كه هست آيا مىگيرد شهيد را هم؟ آن شهيدى كه غسل ندارد. درست توجّه كنيد. مسأله، مسأله محلّ ابتلا است فى يومٍ هذا. شهيدى كه وجوب التّجهيز ندارد. وجوب الغسل ندارد. وجوب التّكوين ندارد. كفن در ما نحن فيه مدخليّت ندارد. آن شهيدى كه وجوب الغسل ندارد. خوب شهيد لا يكفّن. ولكن آن دخيل در حكم عدم وجوب تغسيل است. عرض مىكنيم اين شهيد اگر فرض بفرماييد شهيد شد كه تغسيل در حقّش نيست آيا بدنش پاك است. يعنى اگر كسى ولو بعد از برد بدن شهيد انسان با رطوبت مسريه ملاقات كرد يدش نجس نمىشود؟ يا در حال حرارت با رطوبت مسريه ملاقات كرد نجس نمىشود؟ دستش نجس نمىشود؟ شهيد چه جور است؟ بدنش پاك است يا نجس است؟ صاحب جواهر قدس الله نفسه الشّريف ملتزم شده است بر اينكه بدن شهيدى كه هست بدن شهيد طاهر است. فرقى نمىكند حال حرارت بعد البرودت هيچ كدام از اينها نجس نيست. كما اينكه اگر كسى مس هم بكند بدن ميّت شهيد را وجوب الغسل ندارد. نه وجوب الغَسل نه وجوب الغُسل. اعم از اينكه بدن سرد شده باشد يا سرد نشده باشد. پس على هذا الاساس ايشان ملتزم شده است كه بدن شهيد طاهر است. نسبت به اينكه كسى مس كند بدن ميّتى را كه شهيد است وجوب الغسل براى آن ماس نيست نسبت به او مىشود اين را كما اينكه وجهاش همين طور است كه اصل اخبار منصرف است شهيد است. آن اخبارى كه وارد شده است. در آن روايت وارد شده است بر اينكه من مسّ الميّت بعد برده و قبل غسله وجب عليه الغسل. غسل المس واجب است. ظاهر اين روايت اين است كه مال ميّتى را مىگويد كه بايد غسل داده بشود. آن ميّتى كه بايد غسل داده بشود، او را اگر بعد البرد و قبل الغسل مس كرد، آن وقت مس واجب مىشود. و بما اينكه اين روايت در مقام تهديد مو ضوع الحكم است، آن مطلقاتى كه هست غسل مسّ الميّت واجبٌ يا من مسّ ميّتٌ وجب عليه الغسل آن مطلقات كانّ تقييد مىخورد. و آن جايى كه چه جورى كه بما بعد البرد تقييد مىخورد، به قبل الغسل هم تقييد مىخورد. قبل الغسل بما بعد البرد و قبل الغسل كه اين قبل الغسلش ظاهر در اين است كه ميّتى باشد كه بايد او را غسل داد. به اين مطلقات تقييد مىخورد. بدان جهت نتيجه اين مىشود كه شهيدى كه به درجه رفيع شهادت نائل شده است، سعادت دنيوى و اخروى را نصيب خود كرده است، مسّ او غسلى ندارد. اين روايات اين جور است و لكن در ما نحن فيه اين حرف را نداريم. در ما نحن فيه صحيحه حلبى مطلق بود. گفت بر اينكه مسّ الميّت، ثوبى اگر رطباً يا يدى اگر رطباً مس كرد جسد ميّت را آن ثوب و آن يد نجس مىشود. هيچ قيدى نه بما بعد البرد داشت و نه بما قبل الغسل داشت. اين نبود. مقتضاى اطلاق اين روايت اين است كه فرقى نمىكند آن ميّت شهيد بوده باشد يا غير شهيد بوده باشد. خصوصاً در زمان سابق كه قريب به زمان اخبار بود. در زمان علىٌّ سلام الله عليه حروبى كه واقع مىشد يا حروب ديگرى كه امام
(ع) اذن داشتند آنها و امثال ذالك همين جور است كه من مسّ ميّتاً چيزى كه هست روايتى كه مىگويد، اگر ثوبى، يدى مس كرد جسد ميّت را رطباً بايد آن يد و آن ثوب شسته بشود، آن ميّت مطلق است. شهيد و غير شهيد هر دو تا را مىگيرد. فقط ما بوديم و آن روايت مىگفتيم بعد الغسل هم باز نجس است. غسل وقتى كه داده شد به ميّت، ما بوديم مىگفتيم مقتضاى اطلاق صحيحه حلبى اين است كه بعد الغسل هم نجس است. بعد از تمام الغسل. ما گفتيم ارتكاض عرفى متشرّع اين است كه ميّت بعد از اينكه شسته شد با آن رطوبت غسلى كه در بدنش مىماند معامله نجاست نمىكند. اين شاهد بر اين است كه غايت النّجاسه غسل دادن است. به غسل دادن اين نجاست مرتفع مىشود. چون كه اين جور بود، ما از اطلاق صحيحه حلبى رفعيّت كرديم در آن ميّتى كه غسل داده شده است كه بعد از غسل ثوب ديگر نجس نمىشود. يد نجس نمىشود. غايت آنكه توانستيم بكنيم، آن اطلاقش را تقييد كرديم. در ميّتى كه غسل داده شده است. چون كه اين جور است شهيد كه غسل داده نشده است. خوب اطلاق صحيحه حلبى مىگيرد او را ولو بعدى هم ندارد. شما نگوييد كه شهيد مناسبتى كه با نجاست ندارد. مىگوييد نه. اين اشكالى ندارد. اين خونهايى كه در بدن شهيد است ولو اينها خونهايى است كه عزّت دارند. ولكن اين خونها كه يدفن بها، يدفن به ثيابهى و دماء آن خونها نجس هستند يا پاك هستند. بلااشكال نجس هستند ديگر. دم است ديگر. دم نجس است ديگر. اطلاقات دم مىگيرد. پس منافات ندارد كه دم نجاست حكمى داشته باشد. بدن شهيد نجاست حكمى داشته باشد. مع ذالك آن معنويّت و اين خون عزيزترين چيزها بوده باشد عند الله. مثلاً بدن عزيزترين چيزها بوده باشد عند الله. اينها با همديگر هيچ تنافى ندارند. بدان جهت كسانى كه استبعات كردهاند كه بعيد است بدن شهيد نجس بوده باشد. اين بدن هيچ بعدى ندارد. به خونهايش نگاه كنيد. به ثيابش نگاه كنيد با آن خونهايى كه دارد. بلااشكال آن خونها نجس است ديگر. آن ثوب متنجّس است و نجس است. كسى به آن ثياب دستش خورد مع الرّطوبه نجس است. بدان جهت مقتضاى اطلاق صحيحة الحلبى اين است كه در اين جهت شهيد با غير شهيد فرقى ندارد. منتهى در غير شهيد چون كه غسل داده شده است و ارتكاض متشرّع هم هست، و شايد به اطلاق يك روايت هم تمسّك بكنيم. اطلاق روايت صحيحه محمّد ابن مسلم. در صحيحه محمّد ابن مسلم يك اطلاقى بود. اين را ما تازه متوجّه شديم. اين را بگوييم براى شما. همين صحيحه محمّد ابن مسلم كه الان خوانديد. مسّ الميّت عند موته و بعد غسله و القبلة ليس بها بعثٌ انسان ميّت را مس كند موقعى كه بدنش گرم است و او تازه مرده است و بعد از غسلش يا تقبيل كند ليس بها بعثٌ. اين ليس بها بعثٌ گفتيم هم نجاست را نفى مىكند و هم وجوب الغسل را نفى مىكند. از اطلاق نسبت به مسّ عند الحراره رفعيّت كرديم از اطلاق لا بعث به. اطلاق لا بعث به كه نجس نمىشود عند الحراره و لو مع الرّطوب از اين اطلاق رفعيّت كرديم. امّا نسبت به ما بعد الغسل اطلاقش باقى است. كه مسّ الميّت بعد الغسل لا بعث به وضعاً و تكليفاً. اين يعنى وجوب الغَسل مىآورد كه وضع است، نجاست است. نه وجوب الغُسل مىآورد كه از او تعبير به تكليفاً مىكنيد. آن هم حقيقتاً حدث است. وضع است. ولكن تعبير به تكليف شد ديگر ولو سبق لسان هم باشد، قبول بفرماييد. عرض ما را قبول كنيد. اين ليس بها بعثٌ مطلق است هم در ناحيه مسّ عند الحراره و هم مسّ بعد الغسل. ما از اطلاق ليس بها بعثٌ در آن مسّ عند الحراره رفعيّت كرديم. كه گفتيم كه لا بعث از حيث آن غسل است. از حيث الغَسل فيه بعثٌ.
وامّا نسبت به چيزى كه هست، بعد الغُسل اطلاقش محفوظ است. چون كه اطلاقش محفوظ است مىگويد بعثى ندارد. و گفتيم صحيحه حلبى ارتكاض اين است كه بعد الغُسل را نمىگيرد. ارتكاض اين است كه آن رطوبت و مائى كه در بدن ميّت مىماند با او معاملّه طهارت مىكنند. هم اين دلالت مىكند به طهارت و هم آن ارتكاضى كه عرض كرديم آن ارتكاض هم هست. ارتكاض تنها نيست. اين روايت هم اطلاقش دلالت مىكند كه بعد الغسل پاك است. پس على هذا الاساس چون كه شهيد غسل ندارد، بدان جهت در ما نحن فيه بگوييم ملاقات او ولو در حال حرارت شد يا بعد از
انقضاء حرارت بدن شد مع الرّطب ملاقات كرد دست نجس مىشود و بايد او را تطهير كرد يا ثوب اگر افتاد مع الرّطوبه نجس مىشود، در اين وحشتى نيست. نظراً الى دمائه و دماء الثّيابه. (طرف ب نوار)
صحيحه حلبى كه هست، اين صحيحه حلبى منصرف است از مثل الامام (ع) همين جور است ديگر. جسد الميّت آن ميّت، ميّت غير امام بايد بوده باشد. منصرف از اين انصرافش است. چون كه از جسد امام سؤال نمىشود. از امام (ع) از اين ميّتهاى مطهاره. بدان جهت با وجود اين ما هنوز فحص نكرديم. شما فحص بكنيد كه رواياتى هم هست در باب تغسيل موت. يادم هست منتهى فعلاً متذكّر نيستم. رواياتى هست كه دلالت مىكند امام (ع) مع ذالك بدنش طاهر است بايد غسل داده بشود. غسل وظيفه است ولو بر اينكه بدن طاهر بوده باشد. پس على هذا الاساسى كه هست، امّا آنهايى كه ملزوم هستند و آنها يا مسلوبى كه قبل از اينكه سلب بشود يا رجم بشود غسلش را مىكند آدابى دارد در مرجوم و مسلوب. غسلش را خودش مىكند در حال حياتش. امر مىكنند كه او را غسل كند. بعد كفن مىپوشد و مىآيد سلبش مىكنند. دارش مىزنند يا رجمش مىكنند. اين روايت صحيحه حلبى از آنها هم منصرف است. صحيحه حلبى مدلولش آن ميّت متعارفى است كه روح از او رفته است و باقى مانده است كه گفتيم بعد الغسل را هم نمىگيرد به قرينه ارتكاض. بدان جهت آنى كه مىشود گفت، مرجوم و مسلوب و ائمّه عليهما السّلام از تحت اين اطلاق صحيحه خارج هستند. و امّا ما بقى كه مثل شهيد است، وجهى براى خروج و از تقييد اين اطلاق وجه صحيحى به نظر نمىرسد. ولو صاحب جواهر با آن جلالتش اين جور فرموده است. گذشتيم اين را.
بعد مرحوم سيّد در عروه اين را عنوان مىفرمايد. مىفرمايد، امّ المضقه و مشيمه، مشيمه مىدانيد آن كيسهاى است كه حيوان وقتى كه بچّه مىآورد، آن بچّهاش در آن كيسه مىشود كه ربّما آن كيسه هم به خارج مىآيد در حيوانات همين جور است كه مشيمه آن كيسهاى است كه بچّه در رحم مادر توى آن كيسه مىشود. مضقه هم كه معلوم است كه بعد از اينه علقه شد و گذاشت او را مضقه تكّه لحمى مىشود كه قسم سقط است كه سقط است و لكن در مضقه لحمى افتاده است. ايشان مىفرمايد، المضقه و المشيمه و هكذا آن لحمى كه با ولد به خارج مىآيد موقع زائيدن يك تكّه گوشتى متّصل است به ناف ولد كه مىگويند آن مركز تغذيه آن ولد بوده است در بطن كه آن هم مىآيد خارج او را مىگويد قطعه لحمى كه با وضع الولد به خارج مىآيد در حيوان و انسان فرقى نمىكند. مى فرمايد تمام اينها نجس هستند. هم مشيمه نجس است. هم مضقه نجس است. هم آن تكّه لحم نجس است. اگر يد و يا غير اليد مع الرّطبه با اينها چيزى اصابت كرد، اينها كه خودشان مرطوب مىشوند و رطوبت دارند قهراً نجس مىشوند. ايشان اين را فتوى مىدهد. دليل بر اين مسأله چه بوده باشد؟ يك وجه گفتهاند كه اينها جزء مبان من الحى است. اگر اينها از انسان است از مادر است، آن زنده است و مبان من الحى است. اين كار را حيوان بكند غير الآدمى باز مبان من الحى است و محكوم به نجاست است. ولكن شما مىدانيد كه به اين نمىشود مسأله را تمام كرد. چون كه ادلّهاى كه در جزء مبان من الحى داشتيم، يكى هم آنى بود كه در اليات الغنم وارد بود. يكى هم در صيدى بود كه يد او را و رجل او را با آلت صيد قطع كردهاند. اينها در اجزاى بدن خود حيوان بود. وامّا چيزهايى كه مخلوق هستند در بدن الحيوان كه جزء بدن حيوان حساب نمىشود، آنها را اين ادلّه بخواهد بگيرد، اين را بايد انسان بايد زور بزند. والاّ ظهورى از اين روايات نمىشود اين را استفاده كرد. آنى كه در ذهن ما بود سابقاً عرض كرديم. الان هم عرض مىكنيم. عرض كرديم روح اگر عروج كرده بود به سقط بعد او را مرده سقط كند، عنوان ميّت او را مىگيرد. ادلّه او را مىگيرد. كه او نجس است. در ارتكاض متشرّعه ادّعا كرديم فرقى نيست ما بين اين سقط و آن سقطى كه قبل عروج الرّوح افتاده است و سقط كرده است. عرفاً ما بين اينها فرقى نيست. اگر امام (ع) يكى را فرمود نجس است، اهل العرف مىفهمد كه آن يكى هم نجس است. چه جورى كه سقط قبل عروج الرّوح همين جور است، مضقه هم همين جور است. مضقه هم همان سقط است. قبل از
اينكه فرض بفرماييد رشد كند. عرفاً در ارتكاض ما بين اينها فرق گذاشته نمىشود. امّا المشيمه و هكذا آن تكّه لحمى كه مىافتد با ولد، آنها را از ادلّه سقط و ميّت ديگر نمىشود استفاده كرد. فقط آن مضقه را مىشود استفاده كرد. و بما اينكه مضقه هم اگر نجس شد، احتمال فرق هم ما بين مضقه و آنها داده نمىشود به حسب ارتكاض متشرّعه. بدان جهت به حسب ارتكاض متشرّعه، مىشود گفت كه اينها محكوم به نجاست است. لااقل احتياطش احتياط وجوبى است كه هيچ شك وشبههاى ندارد. علاوه بر اين تمسّك شده است در نجاست اينها به يك دليل ديگرى كه آن صحيحه حريض بود كه سابقاً عرض كرديم. آن صحيحه حريض اين جور داشت كه فى الرّجل يمّر بالماء و فيه الجيفه امام (ع) فرمود اگر ماء را تغيير بدهد، لا توضء منه و لا تشرب ماء را تغيير بدهد آن جيفه، جيفه گفتيم هر لحمى، هر شهمى، و هر جلدى كه بو گرفته باشد. بلااشكال اگر فرض كنيد مشيمه در آب بيفتد بو كند جيفه صدق مىكند و هكذا آن لحمى كه يخرج مع الولد مىگويند زنها مىبرند دفن مىكنند ولى اگر يكى آورد انداخت در آب بو كرد بلااشكال جيفه صدق مىكند. در اصطلاح عرب جيفه بلااشكال صدق مىكند. جيفه وقتى كه صدق كرد، دلالت مىكند بر اينكه نجس است. و بما اينكه بو گرفتند در لحم و شهم در نجاست مدخليّت ندارد. اين به واسطه تنجّس ماء است كه بو گرفته باشد آب را منقلب مىكند ربّما جهت او ذكر شده است. بدان جهت اين دلالت مىكند كه آنها هم نجس است. اين روايت مباركه دلالت مىكند كلّ جيفةٌ محكوم به نجاست است. جيفه لازم نيست كه حيوان مرده بوده باشد. جزء الحيوان هم بوده باشد، يا جزّء هم نباشد مخلوق فى بطن الحيوان باشد بو بگيرد جيفه صدق مىكند. حتّى عرض كرديم به مذكّى هم صدق مىكند. لحم اگر مذكّى باشد بيفتد بو بگيرد آن هم صدق مىكند. غايت امر ادلّه تذكيه دلالت كرده است حيوانى كه تذكيه شد آن موثّقه دلالت كرد ما رمّية و سمّية تنتفع فامّا الميتة فلا آن كه مذكّى است در او طهارت است. در او نجاست نيست. خودش هم در غير مأكول اللحم بود كه فقط تذكيه اثرش طهارت است. فرمود آنى كه سمية او منتفع بشود فامّا الميته فلا. اين هم عيبى ندارد. اين صحيحه تمسّك به او مىشود با آن كلامى كه سابقاً عرض كرديم ديگر اعاده نمىكنيم. چون كه آن مربوط به اينجا نيست. به اطلاق تمسّك مىشود. حكم در اين هم تمام است. بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف وقتى كه اين را فرمود، يك مسأله ديگرى را متعرّض مىشود. آن مسأله ديگر هم به اندازه دو سه دقيقه وقت ديگر نمىخواهد. ايشان اين جور مىفرمايد، الجند المعروف به خسية الكلب الماء طاهرٌ
سؤال؟ عيبى ندارد. اين را سابقاً گفته بوديم. دوباره هم مىگوييم. درست توجّه كنيد اين هم مثل آن مسأله است. وقت تمام شد.
|