جلسه 167
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:167ب
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين جهت بود كه آيا ما اطلاقى داريم در روايت كه مقتضاى آن اطلاق اين بوده باشد كل دم اين غير فرق و بين دم و دم الاخر، مقتضاى آن اطلاق نجاست اين دم بوده باشد به حيث اين كه در شك در طهارت دمى و نجاست دم به شبهة الحكميه تمسك كنيم به آن اطلاق. عرض كرديم اين موثقه عمار ذكر شده بود كه آنجا امام عليهاسلام فرمود صير باز و عقاب و صغر آن سعرشان پاك است الاّ انترى منقاره دما. كه به اين اطلاق دم... و تمسك فرموده بودند. عرض كرديم در اين موثقه اشكالى هست و آن اشكال عبار از اين است حكمى كه در اين موثقه ذكر شده است بر سعر، حكم، حكم ظاهرى است. حيث اين كه فرموده است سعر اين طير پاك است الاّ انترى فى منقاره دما. يعنى تا مادامى كه در منقار دم ديده نشده است سعر محكوم به طهارت است. من المنكر. كه شارع آن حكم ظاهرى را كوچك قرار بدهد ولو دم على اطلاقه در واقع نجس نيست. كما اين كه نجس هم نيست، على ما سيعطى. در مقام ثبوت مطلق الدم نجاست ندارد. ولكن با وجود اين كه در مقام ثبوب بعضى پاك هستند مع ذالك شارع غايت حكم به ظاهريه را رؤيت دم در منقار دم قرار بدهد. به حيث اين كه اگر دم ديده شد ولو محتمل است آن دم، دم پاك بوده باشد به حسب الواقع و سعر هم پاك بوده باشد ولكن شارع حكم به طهارت ظاهريه نفرموده باشد. اشكال اين بود كه حكم ظاهرى ذيق در او كه غايتش مطلق الدم است اين دلالت نمىكند كه دم على اطلاقه به حسب مقام ثبوت نجس است.
اين حاصل الاشكال بود و جواب از اين اشكال احتياج دارد به مقدار مايع از تأمل. كه اگر مقدار مايع از تأمل بشود معلوم مىشود كه اين اشكال ضعيف است. و الوجه فى ذالك اين است كه حكم ظاهرى در اين روايت ذكر نشده است. در اين روايت، مثل رواياتى كه وارد در سعر حيوانات است حكم، حكم واقعى است. چه جور در آن روايات ديگر سؤال از سعر اين حيوانات شده است كه حكم واقعى اين سعر چيست؟ در اين روايت هم همين سؤال از سعر شده است. مثلا فرض بفرماييد در آن صحيحه بغباغ اينجور بود كه فرمود بر اين كه، سألت اباعبد الله عليه السلام، عن فضل الحرّت و الشاط و البقرة و الابل و الحمار و الخيل و البقال و الوحش و السباع فلم اترك شىء الاّ سألته عنه، فقال لا بعث به، به سعرش بعثى نيست. حتى ان تهيت الى الكلب فقال رجس، نجس. و هكذا فرض بفرماييد در صدر خود اين روايتى كه خوانديم موثقه، سؤل عن ما تشرب حمامه از مائى كه از او حمامه آب مىخورد كه سوآل از خود حكم اين آب است. احتمال مىدهد بر اين كه اين پيش عامه اينجور بود كه ماء كه ماء مستعمل شد، نمىشود با او وضو گرفت يا آن ماء مستعمل محكوم به نجاست، مع قلت. اين سوال مىكند امام هم مىفرمايد بر اين كه كلما اكل لحم فتوضء من سعره، و شرب. هر حيوانى كه مأكول اللحم است پاك است. و سعرش هم پاك است آن حكم واقعى است. و اما اين پشت سرش سؤال مىكند شرب منه باز او صغر او عقاب، فقال كل شى من الطير يتوضء من ما يشرب منه اين حكم، حكم واقعى است. سعر هر طيرى از او خورده مىشود. يعنى پاك است. اينجا استثنا فرموده است الاّ انترى فى منقاره دما.
اين كلمه رؤيت كه اينجا ذكر شده است مثل ذكر رؤيت است در ساير موارد به عنوان طريق است. مثل صوم الرؤيه
وقت الرؤيه. موضوع وجوب الصوم اين است كه هلال در افق طورى بوده باشد كه ناظرى نظر كند و آن ناظر متعارف باشد، و محل افق هلال را بشناسد مىبيند. و اما ديدن مدخليت ندارد. و منهنا مىگويند كه در اين خطابات، رؤيت به ما هو طريق كه قسم رابع بود در تقسيم. كه مىگفتيم در مقام ثبوت هيچ مأخوذ در موضوع نيست. در مقام اثبات شارع، بما انّه طريق متعارف الى ذالك الشى الى ذالك الوجود بما انّه طريق دليل ذكر مىكند. معناى اين روايت اين است كه الاّ ان يكون فى منقاره، حين شربه دما. مگر در صورتى كه آن وقتى كه مىخورد آب را آن وقت در منقارش دم بوده باشد. معناى اين روايت اين است. مىبينيد به طريق غايت هم ذكر نشده است كه كل شىء حلال حتى تعلم انه حرام كه يعنى كل سعر طائر حتى ترى فى منقاره دماً. استثنا است. اين سعر كه حكم كرديم به طهارت او، يك فرض مستثنى است كه او نجس است. آن فرض اين است كه در منقارش دم بوده باشد حين شرب. آن وقت اينجا كلمه چرا فرموده است. مثل كلوا و شربوا حتى يتون لكم الخيط ابيض من الخيط الاسود چه جورى كه مىگويند تبيّن موضوعيت ندارد، اين است كه آن شعاع شمس آنقدرى به افق شرقى نزديك بشود شمس كه شعاع او فوق افق بيافتد. كه وقتى كه شعاعش افتاد اين مىشود طلوع الفجر. اين تبّن و واضح بودن اين وضوح معنايش اين نيست كه وضوح فعلى باشد. معنايش اين است كه اگر كسى مانعى نبوده باشد ابر نبوده باشد، شخصى نگاه كند، يا مثلا روشنى ماه نبوده باشد ديده مىشود. معنايش اين است كه آن شعاع آنجا باشد. پس على هذا چه جور تبيّن و چه جور اين رؤيه و صوم لرؤيه وقت الرؤيه اينها به ما انّه طريق در خطاب ذكر ميشود و در حكم واقعى موضوعش مأخوذ نيست يكى هم از اين موارد اين است الاّ ان ترى فى منقاره دماً. چون كه انسان كى مىفهمد كه در منقار او دم است؟ آن وقتى كه ببينيد. بعله بدان جهت حين شرب ببيند كه در منقارش دم است. اين حكم، حكم واقعى است و استثنا شده است از او مگر اين كه در منقارش دم را ببينيد. پس در صورتى كه دم را ديديد ايّد من، بلا فرق بين دم و دمٍ آخر. يعنى سعر طاهر، الاّ ان يكون حين شربه الماء فى منقاره دماً. دم هم كه فرموده است چون كه غالبى است. اينجور حيوان نجاست ديگرى ندارد منقارش. آنى كه اين باز و صغر و عقاب دارد غالبا نجاست دمى مىشود. بدان جهت حصر فرموده است، حصرش، حصر اضافى است. يعنى بالاضافة للخارج است. يعنى خارجا اينجور مىشود. اين روايت مباركه دلالت مىكند كه كل دمى نجس است دلالت اين روايت مباركه تمام است و اشكال در اين كه اين حكم ظاهرى است، چه به تقريبى كه ما گفتيم، چه به تقريبى كه سيد حكيم قدس الله سره فرموده است يعنى وجهش را نفرموده است فقط فرموده است اين حكم ظاهرى است. چه جور حكم ظاهرى است ما نفهميديم؟!
حكم ظاهرى آن وقتى در خطاب معلوم مىشود، كه غايت حكم ظاهرى علم به حكم واقعى باشد. كل شىء حلال حتى تعرف انه حرام كه علم به حرمت غايت علم به حليّت است. اين معلوم مىشود كه حليّت مجهوله در زمينه شك در طهارت و حرمت است. حكم، حكم ظاهرى ميشود. اينجا اصل غايت نيست. استثنا است و در استثنا هم موضوع است. حكم نيست. الاّ ام ترى فى منقاره دماً پس معلوم مىشود بر اين كه مطلق الدم منجس سعر است و اگر مطلق الدم منجس سعر شد خودش مطلق الدم بايد نجس بشود. چون كه شىء طاهر كه نمىتواند منجس بوده باشد آب را. پس على هذا دلالت اين موثقه تمام است. باز به روايت ديگرى كه به اطلاق او هم مىشود تمسك كرد، اىّ دمى محكوم به نجاست است بلا فرق بين دم و دم آخر. منتهى آن دمى كه دم كثير بوده باشد قليل را نمىگيرد. كما اين كه اين روايت يك خصوصيتى داشت، كه مثل دم حيض و دم نفاس را نمىگرفت چون كه در منقار غير آن دمها نمىشود. فرض بفرماييد اين يك خصوصيتى داشت، آن هم يك خصوصيتى دارد كه دمى قليل است را مىگيرد. ولكن حتى دم متخلف به ذبيحه او را هم مىگيرد. آن هم باز صحيحه، صحيحه حريض است. اين صحيحه حريض اين جور است. در باب سوم از ابواب ماء المطلق جلد اول، باب سوم، روايت سومى است كه آنجا دارد در روايت سومى، شيخ نقل مىكند ان محمد ابن محمد ابن نعمان كه مفيد است. احمد ابن محمدابن الحسن وليد كه احمد ابن حسن ابن وليد هم كه گفتيم درست است. از پدرش محمد ابن حسن وليد است عن سعد ابن عبد الله عن محمدابن عيسى عن ياسن الضرير كه اين توثيق ندارد. ولكن ياسن الضرير نقل مىكند از حريض كه گفتيم براى شيخ به كتب حريض و جميع روايات حريض كه يكى از آنها اين روايات است كه شيخ از حريض نقل مىكند سند طريق معتبرى دارد كه در فهرست ذكر كرده است. سند دو قولى است به قول ما. آنجا عن حريض ابن عبد الله عن ابى بصير، انّه سأل عن الماء نقى، تقول فيه الدواب فقال ان تغير الماء فلا تتوضء منه. و ان لم تغيره ابوالها فتوضء منه و كذالك الدم. دم هم همين جور است. اگر دم سيلان در ماء كرد، منتهى دم، دم كثير مىشود. و آب را تغيير داد آن نمىشود از او وضو گرفت، نمىشود خورد. تغيير نكند آب پاك است. ديگر معلوم ميشود اين خصوصيت آب است كه تغيّر پيدا كند نجس مىشود، پيدا نكند نجس نمىشود. ولكن خصوصيتى در ناحيه منجس نيست كه دم منجس هست و خود هم نجس است. منتهى آب را اگر تغيير ندهد، آب پاك مىشود. اين هم يك روايت. در ما نحن فيه يك روايت ديگرى هم است آن هم باز صحيحه زراره است.
صحيحه زراره در جلد اول. باب باب 15 از ابواب المطلق، روايت روايت سومى است. و باسناد الشيخ عن محمد ابن احمد ابن يحيى كه سند شيخ به محمد ابن احمد ابن يحيى گفتيم كه تمام است. عن ابى اسحاق اين ابى اسحاق كنيه ابراهيم ابن هاشم است. ابراهيم ابن هاشم عن نوح ابن شعيب عن بشير، عن حريض. اين بشير كه شايد بشير الدهان است يا غير او است، اين الى يومنا هذا معلوم نشده است. ولكن باز از حريض نقل مىكند شيخ، اين روايت را كه براى روايات حريض و كتب جميع روايات حريض و كتب طريقى دارد. آنجا دارد عن زراره قال قلت معتبره زراره مىشود، مصححه زراره. هر چه بخواهيد تعبير كنيد. قلت لابى عبد الله عليه السلام. بئرٌ قطرت فيه قطرت دم او خمر قال الدم و الخمر و الميته و الحم خنزير فى ذالك واحد ينزه منه عشرون دلوا. اگر روايت تا اينجا بود دلالتى نداشت. چون كه اين نزه، نزه استحبابى است نزه استحبابى دلالت نمىكند كه اينها منجس هستند و خودشان نجس هستند. ولكن روايت يك ذيلى دارد. فان غلب الريح نزهة حتى تغيير. اگر تغيير پيدا كرد ماء البئر نزه مىشود تا اين كه تغيّر زايل بشود. ولو محتمل است كه مراد از تطهير طهارت نبوده باشد. معنايش اين است كه طعمش برود، قابل خوردن بشود. آن طعمى كه پيدا كرده است برود. اين حمل كلام به اين خلاف ظاهر است. ولو محتمل است معنايش اين بوده باشد و اين تطهير دلالت بر طهارت نمىكند. و قياس به آن صحيحه ابن بضيع سابق نمىشود. كه ماء البئر واسع لا يفسدوا شى الاّ اذا تغيّر فينزه حتى يذهب الريح و يطيب الطعم. آنجا تطهير به معنا اين بود كه پاك بشود. چون كه در اول ماء البئر واسع، يعنى حكما. لا يفسدوا شى، يعنى لا ينجسوا فساد شرعى، همان نجاست است. اين كه استثنى مىكرد الاّ اذا تغيّر فاسد مىشود، فاسد كه شد فينزه يعنى او مطهر است. اين روايت ظهورش مثل او نيست. چون كه اينجا فاسد واسع ذكر نشده است. فقط تغيّر ذكر شده است. الاّ انّه، آب را بكش تا طعمش برود تا بشود بخورى، يعنى عرفا بشود بخورى، والاّ شرعا هم مىشد بخورى با تغير. اين خلاف ظاهر است. آنى كه ما دليل داشتيم نزه بر حمل بر استحباب مىشود او در صورت عدم تغيّر بود. و اما ظاهر امر به نزه در صورت تغير امرش امر لزومى است كه بايد نزه بشود. اين بايد نزه بشود قهرا بايد، بايد شرطى است ديگر. يعنى اگر بخواهى اين را استعمال در شيئى كه مشروط به طهارت است بكنيد بايد نزه كنيد كه مطهرش اين است كه طيب پيدا كند، تغيرش برود. اين روايت هم دلالت مىكند بر اين كه دم، خمر و غير ذالك همه اينها سوا است اگر اين را تغيير بدهند، آب بئر نجس مىشود. پس بايد خودشان منجس بشوند. چه تغيّر حاصل بشود در بئر يا حاصل نشود. منتهى اگر تغيّر حاصل نشود خصوصيت بئر است كه نجس نمىشود. اين روايت، چون كه احتمال دارد فينزه در ما نحن فيه مثل نزه در عدم تغيّر استحبابى بوده باشد اين روايت مثل روايات سابقتين نيست. دلالت آنها اظهر است ولكن اين روايت مىشود در او خدشه كرد كه به قرينه ثياق كه همان نزه عشرون دلوا است در همان اول فرموده است در صورت تغيّر فرموده است همهاش را بكش. اين هم استحبابى است فرض بفرماييد قرينه ثياق. ممكن است همين جور يك خدشهاى بشود. ولكن روايتين سابقتين فيهما كفايت، دو تا روايت مطلقه داريم آنها بر ما كفايت مىكنند.
كه آن روايت دومى كه همان صحيحه حريض بود كه مصححه حريض بود كه گفتيم او مثل دم اذا سالخ الماء آن دم استحاضه و حيض همه اينها را مىگيريد. آنها هم همين جور است كه مىبينى كهنهاش را انداخته زنكه در آب، آن هم رنگ داده است به آب. پس آن اطلاقش تمام است. پس ما توانستهايم اطلاقى درست كنيم، حتى آن اطلاق، آن دمى كه در جوف تخم مرغ است او را مىگيرد... كه ديروز سرّش را عرض كردم. ممكن است اين حيوان، همين جور است در بيابان است، اين تخمهايى كه در بيابان طيور مىگذارند به جهت اين كه آنها را خورده است و بعضى از آنها خونى بوده است به صورت علقه بود يا نه، اصلا خون داشت ابتداعا مثل بعضى تخمها، آن تكه خو چسبيده به دماغش. ما هم ديدهايم. الاّ ان ترانى منقارى، دم هم ميگيرد او را. يا حيوانى كه فرض كنيد چوپان ضبح كرده است. حيوان، حيوان مذبوح است، پاك است. دم او را آن چوپان رفته تا فرض كنيد يك كسى را صدا كند بيايند اينها را ببرند اين آمده آنجا خورده آن منقارش هم دمى است، آنها را هم ميگيرد. اينها يك چيزهاى متعارف است. على هذا الاساس، آن روايت و روايت دومى اطلاق دارد انّما الكلام در مقام واقع مىشود، در سه تفسيرى كه در مقام ذكر شده است. تفصيل اول از شيخ الطايفهاى است كه شهيد ثانى در مسالك اين را به جماعتى از اصحاب نسبت دادهاند. گفتهاند، شيخ فرموده است، آن قطره دمى كه او را نمىشود انسان ببينيد لصغره، خيلى كوچك است نمىشود ديد. نمىشود بعد از اين كه او به جايى اصابت كرد آن قطره را انسان ديد. چون كه صغير است ولكن علم پيدا كرديم كه قطره خون بود ديگر. ولكن نمىشود او را ديد. درك كرد. چشم او را درك نمىكند لصغره، فرموده است شيخ به جماعتى كه او پاك است، اگر به آب بيافتد آب را نجس نمىكند. سابقا اين مسئله را در آن بحث انفعال ماء قليل مفصل بحث كرديم. كه آنجا سيد فرموده بود كه اين اعيان نجسه صغيرشان و كبيرشان حتى به مقدار رأس ابره بوده باشد نجس است و منجس آب است در ماء قليل. آنجا بحث كرديم مفصل. اينجا هم چون كه در ما نحن فيه فرموده است من غير فريق بين قليل و كثيره، فى الجمله تمام جهات مسئله را منتهى به نحو الاجمال بحث مىكنيم. تفسيرش آنجا گفته شده است. اين تفسيرى كه شيخ فرموده است و نسبت به جماعتى داده است، دليل اين صحيحه على ابن جعفر است.
در صحيحه على ابن جعفر امام عليه السلام اينجور فرموده است. جلد اول، باب از ابواب المطلق است روايت، روايت اولى است در باب هشتم از ابواب ماء المطلق. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى العطار عن الامركى ابن على البوفكى كه از على ابن جعفر كثيرا نقل مىكند از اجلا است نقل مىكند از على ابن جعفر. على ابن جعفر هم ان اخيه اب الحسن موسى ابن جعفر سلام الله عليه. قال سألت عن رجل ضعف، كسى خون دماغ شد. فنطخت. بعد فرض بفرماييد مخطع را خارج كرد. عطسهاى زد يا غير عطسهاى كه نوعا در عطسه مىشود. مخطهاش در آمد. در اين صورت فسار بعض ذالك الدم قطعا صغارا. اين عطسه كه زده است اين بعض آن دمى كه در بينى بود آنها قطع صغار شدهاند. فاصاب اناء. آن قطع صغار به انائش اصابت كرده است. هل يصلح له الوضو من؟ مىتواند از اين اناء وضو بگيرد يا نه؟ فقال ان لم يكن شىء... فى الماء. اگر اين قطرهاى كه افتاده است در اب، در اناء پيدا نشود، ديده شود، يعنى موقعى كه مىافتد در اين صورت فلا بعث. بعثى نيست. و ان كان شيا بيّنا فلا تتوضء منه. شىء بيّنى بوده باشد، اين يك كلمه را هم داشته باشيد و ان كان شىء بيّنا فلا تتوضء منه. در ذيل اين يك ذيلى هم دارد كه باز على ابن جعفر مىگويد و سألته عن رجل رأف و يتوضء. وضو مىگرفت و خون دماغ شد. فتقطره قطرتا فى اناء يك قطره از خون مبارك در آن كاسه افتاد. هل يصلح وضو منه، قال لا، فرمود نه آن قطره
چون كه ديده مىشود او لا و اما اگر به نحوى باشد كه اصغره لا يرى، آن عيبى ندارد. اينجا مرحوم حكيم اينجور فرموده است فرموده است اين روايت تخصيص در ادله نجاست دم نيست اين روايت. چرا؟ مىفرمايد بر اين كه طهارتا شى لصغره، از موضوع عرفا خارج مىشود. مثل اين كه فرض بفرماييد اينجا يك خاك نرم بود. يا خاك غير نرم. بچه اينجا كار بد كرده بود، نجس كارى كرده بود. خشك هم شده است. يك باد مفصلى آورد، باد مفصلى كه مىپيچد در سطح زمين خورد به اين، خوب اينها را پراكنده كرد. يعنى غبار بلند شد از اين. اين غبار همين جور است ديگر. غبار كجا مىرود؟ ربما مىرود در خانه همسايه كه آن سطل آب آنجا هست، غبار مىنشيند آنجا ديگر. سطل آب را كه در خانهها مىگذارند بعد معلوم مىشود، غبار نشتسه است. مىفرمايد بر اين كه فرض بفرماييد آن آب پاك است. چرا؟ براى اين كه اين غبار آن ترابى كه متنجس بود نيست عرفا. ولو به دقت العقليه ذرات همان تراب است. كه پراكنده شده است ولكن به نظر العرف از موضوع خارج مىشود. ايشان فرموده است بر اين كه اينجا هم وقتى كه اين شخص عطسه مىكند خصوصا آدم كلفتى هم بوده باشد، با زور يك عطسهاى بكند 10 متر مىپرد. (شروع طرف ب).
از عنوان دم خارج مىشود. چه جورى كه آن غبار از عنوان تراب نجس خارج مىشود اين از او است. وقتى كه از موضوع دم خارج شد اشكالى ندارد. خوب اين فرض را كه ايشان فرموده است اين درست نيست. براى اين كه در مسئله غبار غير از اين مسئله دم است. دارد بر اين كه،... بعض دم قطع صقار شده است. يعنى اصابت بر انا كرد. اين كه از موضوع خارج شده است كه اينجور نيست. آن بواسطه آن فرض بفرماييد مثل تراب و غبار يك چيزى هم بگويم اين نه به جهت اين است كه موضوع كه آن تراب نجس است از او معدوم شده است. از او نيست. چون كه سيره متشرعه بر اين است كه از باد كه مىوزد با وجود اين كه بيوت مردم، ستوه مردم غالبا ازره خشكى داشتند، از اين گرد و خاكى كه مىآورد از غبار اجتناب نمىكردند. ولو آنجا هم بگويند بابا اينها همان خاكها است باد آورد در كاسههاى ما ريخت. ولكن سيره بر اين است كه اجتناب نمىكنند و آن سيره ممزاء است و شارع هم رد نكرده است. او در مثل ما نحن فيه نمىآيد و ثانيا در ما نحن فيه هم انهدام موضوع بشود، فرض شده در ما نحن فيه انهدام موضوع نيست، قطعه، قطعه صغار الدم است. مرحوم شريعت اصفهانى در توجيح حرف شيخ انصارى، شيخ انصارى فرموده است بر اين كه چرا امام فرمود از اين آب وضو بگير؟ چون كه دارد در روايت علم اجمالى پيدا كرد كه به اناء خورده است. اما مردد است بر اين كه در آب خورده است يا خارج الاناء خورده است. نمىداند كدام يكى است؟ از اين سؤال مىكند. چون كه سؤال مىكند امام عليه السلام چون كه به خارج الاناء خورده باشد اين اثر شرعى ندارد، شما فكر كنيد اثر شرعى ندارد اگر به خارج الاناء خورده باشد. چه اثر شرعى دارد؟ اگر به داخل الاناء خورده باشد آب را نجس كرده است. به خارج الاناء بوده باشد اثر شرعى ندارد. چون كه اگر دست هم بزنى به خارج الاناء دستت پاك است. چرا؟ چون كه ملاقى شبهه محصوره گفتيم پاك است. روى اين حساب چون كه اصابت به نمىدانم، اصابت به خارج الاناء اثر شرعى ندارد در حال شك. در حال شك كه نمىدانيم به خارج الاناء خورده است، اگر خورده باشد اثر شرعى ندارد كه تردد بشود فعلا. بدان جهت اصل جارى مى شد در آبى كه داخل اناء است.
شيخ الشريعه قدس الله نفسه الشريف اين را اينجور توجيح كرده است. فرموده است بر اين كه اين بعضى قطع به اناء خورده است يعنى به خارج الاناء اين قطعى است. اين جاى شك و احتمال نيست. يقينا بعض القطع به خارج الاناء خورده است. احتمال مىدهد كه به داخل الاناء كه در آن آب است به او هم خورده باشد. كه ايشان شيخ الشريعه قدس الله سره مورد روايت را نسبت به آب از اطراف علم اجمالى خارج كرده است. بنا به تقرير شيخ اطراف علم اجمالى داخل الاناء و خارج الاناء بود. ايشان فرموده است نه اناء اصابت كرده است يقينا. و احتمال مىدهد كه به آب اصلا اصابت نكرده باشد. آن بعض القطع چون كه شبهه بدوى مىشود علم اجمالى نيست ديگر. علم تفصيلى و شك بدوى است. يقينا به غير الماء خورده است. احتمال هم مىدهد كه به آب هم خورده است يا نه؟ اصالت الطهاره جارى مىشود، توجه كرديد؟ كه اين را فرض بفرماييد اين احتمال را در تنقيه هم مثل اين كه تقريب كردهاند كه احتمال خوبى است. ولكن اگر يادتان باشد آنجا گفتيم كه اين احتمال بد است، نمىگوييم اين احتمال را ما. چرا؟ براى اين كه در اين روايت اينجور دارد، سألته عن رجل فمتخت و صار... فاصاب اناء هل يصلح الوضو منه، ضمير من به خود اناء برمىگردد نه به ما هو. كه همان از چينى است يا از جسم ديگرى است، ضمير منه به هر چه برمىگردد آن مراد از اناء هم اوست... يعنى از اناء وضو بگيرد. يعنى آن آب اصابت كرده است. سؤال اين است چه از آن آب وضو بگيرد يا نه. ظاهر روايت اين است كه ضمير منه به اناء برمىگردد. هل يتوضء من الاناء. خوب از اناء كه وضو گرفته مىشود از آبش گرفته مىشود. اين هم مىگويد كه اصاب اناء يعنى به آن اناء اصابت كرده است، ظاهرش اين است. ظاهر روايت اتحاد اناء و ضمير منه است.
وقتى كه اينجور شد ما اينجور توجيح كرديم، نمىدانيم آن وقت پسنديديد يا نپسنديديد، پسنديديد الان هم مىپسنديد يا نه، الله يعلم كه ما گفتيم اين معنا متعين است. انسان كه عطسه مىكند، مخطع آن آب بينى را مىگويند. ام تخطع، يعنى مخطعش را اخراج كرد. انسان وقتى كه بينىاش خون آمده، عطسه مىكند از بينىاش مخطه در مىآيد همهاش خون نيست. اينى كه در اين روايت فرض شده است اين است كه آن انتخاطش به اناء اصابت كرده است. چون كه در بينى خون بود محتمل است اين مخطعى كه اصابت كرده است به اناء خون باشد كه اين اصابت به اناء كرده باشد. ممكن است نه آب كثافت ديگر باشد كه در داخل بينى از او خارج شده است او بوده باشد. يك چيزى به اين آب خورد. از اين آب وضو بگيرم يا نه؟ احتمال دارد بعضى قطع خون بوده باشد و احتمال دارد همان انتخاط بوده باشد. همان مخطع بوده باشد كه غير خون دارد. او بوده باشد. كه ملاقات دم هم كه با مخطع شده است در داخل شده است. بدان جهت آنكه به بيرون خارج شده است نه خودش دم بود، نه حامل دم. هيچ كدام نبود. كسى بينىاش يك خرده خون بيايد سرما هم خورده باشد عطسه بكند، او مىفهمد، مطلب از چه قرار است. بدان جهت اين را مىگويد، امام عليهالسلام اين را مىفرمايد كه اگر در آب چيز بيّنى نباشد از خون، بيّن نبوده باشد، بيّن يعنى معلوم. معلوم نشود كه اين خون به آب خورده است از او وضو بگير عيبى ندارد. خصوصا به قرينه ذيلى كه قطرهاى كه به آب افتاد كه فرمود از او نمىتوانى وضو بگيرى. اين حاصل آن حرفهايى بود كه در مسئله ماء قليل گفتيم و گفتيم كه اين هيچ دلالتى ندارد كه دم قليل كه ديده نمىشود ولكن مىدانيم كه دم است، قطرهاى دم بود.
سؤال؟ ارجل رأف فامتخط. يعنى چه؟ يعنى اخرج المخاط. سؤال؟ قطع ان صغار. يعنى مخطع كه خارج شده است دم هم خارج شده است. فاصاب الانتخاط. اين است، ان لم يك شى... والاّ دم را نمىداند مخطع خارج شده است. آن مخطعش به آب خورده است يقينا. منتهى نمىداند آن دم هم صغار دم بود يا حامل صغار دم بود يا فقط كثافت بينى پريده است آنجا الله يعلم مىگويد پاك است.
على هذا الاساس اين روايتى كه هست، اگر اين معنا ظاهر نبوده باشد لااقل احتمال دارد كه معنى آن اين باشد، با اين احتمال كه اجماع مىآورد نمىشود از آن اطلاقات رفعيت كرد. فرضا از اين كه تعدى به ساير نجاسات بكنيم. يك تفسير ديگرى در مسئله هست، اين تفسير ديگر را نسبت دادهاند به صدوق عليه الرحمه. ايشان اختيار فرمودهاند كه اگر خون به اندازهاى فرض كنيد نخود بوده باشد او نجس است. و اما اگر نخود كمتر باشد نه نجاستى ندارد. با آن جلالت اينجور فرمودهاند. با وجود اين كه در صحيحه على ابن جعفر بود كه قطرهاى كه از دماغ افتاد او نجس است. ايشان اينجور فرموده است. اين چرا اينجور فرموده؟ در فكر رضوى اين مطلب هست. كه گفتيم فكر رضوى معلوم نيست روايت باشد، شايد كتاب والد صدوق بوده باشد، بالاتر از شايد. چون كه صاحب حدائق در ما نحن فيه گفته است عبارت صدوق عين عبارت فكر الرضوى است در مقام. الاّ يك كلمه دون را ندارد. در آن فكر رضوى اين است كه به مقدار حمسه بوده باشد پاك است، منتهى صدوق دون الحمسه فرموده است. شايد اين هم احتياط ديده است كه اينجور گفته بشود. اگر دليلش آن روايت فكر رضوى است كه خوب التماس دعا، فكر رضوى كه روايت نيست. تا بگوييم كه معتبر هست يا نيست و محتمل است دليلش اين روايت مصن ابن عبد السلام بوده باشد. اين روايت مصن ابن عبدالسلام در جلد دوم، باب 20 از ابواب النجاسات، روايت، روايت پنجمى است. و به اسناد شيخ عن معاوية ابن حكيم عن ابن المغيره عن مصن ابن عبدالسلام هم سند شيخ به كتاب معاوية ابن حكيم ضعيف است هم معاوية ابن حكيم نقل مىكند عن ابن المغيره، ابن المغيره هم مصن ابن عبدالسلام اينها درست است. ابن مغيره، عبد السلام درست هستند اينها، عيبى ندارد مصن ابن عبدالسلام ولو توثيق ندارد. ولكن ممدوح است. حناتون، فاضلون يك چند نفر هستند كه اينها را مدح كرده است. كه آن مدح كافى است در عمل به روايت. فقط سند شيخ به معاوية ابن حكيم او تمام نيست. ان ابى عبد الله عليه السلام، قلت له انى حككت جلدى، من آن جلدم را خاراندم فخرج منه دم، دم بيرون آمد. فقال يجتمع قدر حمسة فغسله به اندازه نخود جمع بشود بشور او را، والاّ شستن نمىخواهد. خوب اين را مىدانيد اين روايت مربوط به نجاست نيست. چون كه در ثوب و بدن است. در بدن يك مقدار حمسهاى دم جمع شده است. خوب معفو در صلات است دمى كه كمتر از درهم بقلى بوده باشد معفو عنه است شستن نمىخواهد. اين كه فرمود اگر به مقدار حمسه شد بشور او را، اين هم اگر روايت سندش تمام بود حمل بر استحباب مىكرديم. چون كه اگر بيشتر از حمسه هم بشود تا مادامى كه بيشتر از درهم نشده است اقل من الدرهم است معفو عنه است. فكيف اين كه روايت سندش هم تمام نيست. اين هم تفسير دوم. باقى مىماند تفسير سوم كه از جناب ابن الجنيد مرحوم نقل شده است.
ايشان ديگر مسئله را بالاتر گرفته است. ايشان فرموده است دم اگر كمتر از درهم بقلى شد، آن دم پاك است. بعد فرموده است اختصاص به دم هم ندارد. تمام اعيان نجسه، اگر كمتر از درهم بقلى شدند حتى خمر هم بوده باشد شستن نمىخواهد. پاك است. دو چيز را استثنا كرده است، خدا رحمتش كند. يكى دم الحيض را كه گفته است دم الحيض مستثنى است. او كمتر از درهم هم باشد او را بايد شست. يكى هم استثنا كرده است منى را. فرموده منى ولو قطره بوده باشد بايد او را شست. ايشان چه فرموده است؟ آن رواياتى كه فرموده است اگر كمتر از درهم بقلى شد دم، نه اين كه پاك است. عفو شده است. يعنى ازاله آن از ثوب لازم نيست. آن روايات را حمل به طهارت فرموده است. بعد هم كه ايشان هم كه عامل به قياس بود. از علماى ما كه به قياس عمل كرده است به ساير نجاسات هم فرموده است فرقى بين دم و غير دم نيست. آن ساير نجاسات هم همين جور است. آن هم بواسطه قياس. دم حيض و منى را استثنا كرده است. چونكه در منى، روايتش را خوانديم. تشديد شده است. ذكر المنى و شدد. و جعله اشد من البول. ديده است كه اگر منى هم مثل دم و بول بشود اشد نمىشود. مقتضاى اشديت اين است كه آنجا آن حكم جارى نشود. در دم الحيض هم يك روايتى به آن مضمون هست. كه دم الحيض امرش تشديد شده است بدان جهت اين دو تا استثنا فرموده است. خوب اين را مىدانيد كه آن روايات مختص به دم است خودش هم عفو الصلاة است مربوط به نجاست نيست و قياس هم كه در مذهب ما نمىشود. تعددى در عفو به ساير اعيان نجسه نمىشود. آن هم كه ذكر المنى و شدد معنايش را گفتهايم. شدده بوده باشد يا نباشد منى ملحق به دم نمىشود اما دم الحيض فنذكر الكلام انشاء الله. او داستانى دارد كه صاحب العروه وقتى كه متعرض شد ما هم انشاء الله متعرض مىشويم. هذا تمام الكلام در اين مقام.
|