جلسه 169
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:169آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در فرمايش سيد بود كه ايشان اينجور فرمود، بعد از اينكه فرمود دمى كه متخلف در ذبيحه است دم متخلف در ذبيحه محكوم به طهارت است. يعنى اگر عند... فى ما بعد اين دماء خارج بشوند از جوف اين دماء به سبب اصابتشان به ثوب يا غير ثوب موجب نجاست نمىشود. و لحم رانجس مىكند. ايشان استثنا فرمود، فرمود بعله اگر دمى كه از ذبيحه خارج شده است اين دم دوباره عود كند به جوف ذبيحه. چرا عود مىكند؟ يا به جهت اين است كه نفس كشيدن اين ذبيحه كه جان مىدهد اين كه نفس را برمىگرداند، از آن مجرا كه مجراى نفس است موجب مىشود بر اين كه مقدارى از دم برگردد به جوف ذبيحه. يا به جهت اين است كه رأس الذبيحه فى علو است. دمى كه خارج مىشود به جهت اين كه آن موضع خروج در موضع مثلا عالى است مقدارى از آن دم دوباره برمىگردد به جوف. مىفرمايد در اين صورت آن دمى كه دوباره برمىگردد به جوف نجس است. ايشان اينجور مىفرمايد. و علاوه كردهاند غير ايشان كه هم مرحوم حكيم دارد و هم در تنقيه است، علاوه بر اين كه اين دم نجس است و برمىگردد به هر جايى از حيوان اصابت كند از عروقش، و از جوفش آن جوف و عروق را هم نجس مىكند. و اگر متصل بشود، برگردد اصابت كند به آن دمى كه مختلف در جوف است كه محكوم به طهارت بود، آن دم را هم متنجس مىكند. كه در نتيجه تمام دم متنجس مىشود. در صورتى كه دم خارج بشود از ذبيحه، اين بعد از خروج عود كند اين حرف را فرمودهاند و ام الكلام در صورتى كه هنور به آن مذبح نرسيده است، دم هنوز به مذبح نرسيده است دوباره برگردد. قبل از خروج و قبل الوصول الى المذبح اين دمى كه هست، اين دم برگردد. اين چه جور است كه هنوز خارج نشده است كانّ برگشته است؟ در تنقيه دارد كه اين فرض، فرض مستهيل است كه دم قبل از اين كه خارج بشود و به مذبح برسد دوباره برگردد به آن جوف الحيوان، اين معنا، معناى غير معقول است. چرا معناى غير معقول است؟ براى اين كه آن مذبح حيوان كه اوداج اربعه دارد و آنها بايد قطع بشود يكى حلق است كه آن حلقوم كه مجراى طعام است بايد قطع بشود. و ديگرى مجراى نفس است كه مرى است كه او هم بايد مثل حلقوم بريده بشود. بعد آنى كه از اوداج مىماند وريدين است. كه يكى در طرف يمين و ديگرى در طرف يثار است از عرق. آنها هم بايد بريده بشود، تا اوداج اربعه بريده بشود. بدان جهت اگر اين عروق بريده شده باشند دم از آنها لا محال خارج مىشود و بعد كه برمىگردد اين برگشتن دم هست و جوف بعد وصوله الى المذبح و بعد فروجه.
اما اگر دم از آنها خارج نشود برگشتن به جوف معنا ندارد. چون كه دم همان در عروق است. و از عروق خارج نشده است كه برگردد. پس اين كه دم رجوع مىكند دوباره به جوف اين ذبيحه اين در صورتى است كه دم از مذبح خارج بشود، بعد وقتى كه به مذبح رسيد به رد النفس او كون نفس الذبيح فى العلو يك مقدارى از آن برگردد به جوف ذبيحه. بعد در ما نحن فيه، كانّ در كلام ايشان تعرضى به كلام حكيم قدس الله سره دارد كه ايشان يك اينجور فرض را كرده است كه قبل از اين كه خارج بشود دم از آن مذبح، برگردد به چيزى كه هست به جوف. اين امرى است غير ممكن. بعله يك صورتى هست، آن صورت امكان دارد و آن صورت عبارت از اين است كه وريدين قطع بشود. ولكن وريدين كه
قطع بشود لامحال خون مىريزد بيرون. مانعى موجود بشود و آن مانع نگذارد از آن موضعى كه وريدين قطع شدهاند از آن وريدين خون بزنيد بيرون. مثل اين كه شخص، شخص آدمى است، فرض كنيد دست قوى دارد وقتى كه ذبح كرد فورى دستش را گذاشت روى وريدين كه گرفت آنها را. به نحوى كه خون ديگر خارج نشد. يا فرض بفرماييد بعد از اين كه وريدين را ذبح كرد در همان آن سوزاند وريدين را. آن موضعى كه دم خارج مىشود و بواسطه آتش اينها بسته شدند. وقتى كه بسته شدند در آن صورت دم اصلا خارج نشد. نه اين كه خارج شد و عود كرد. اصلا دم خارج نشد. اين فرض ممكن است. ولكن مىفرمايد در اين فرض خود اين ذبيحه حلال بودنش درست نيست. اين ذبيحه ميته است. چرا؟ براى اين كه معتبر است در حليت حيوان به ذبح دو امر معتبر است. بعد از اين كه فرى اوداج به آن شرايط شد يكى اين است كه بايد از حيوان دم خارج بشود به خروج متعارف. دم به خروج متعارف، خوب در حيوانى كه نفس سائله دارد با فشار مىشود. متساقلا خارج نمىشود. به دفع خارج مىشود. حيوان ذى النفسى كه سالم است، مريض نيست.
يكى اين است كه دم خارج بشود به نحو متعارف. متعارف يعنى متساقلا در آن حيوانى كه صحيح است، آن متساقل، آن خروج دم حساب نمىشود. يكى بايد دم خارج بشود و ديگرى هم عبارت از اين است كه حيوانى كه هست بعد از اين ذبح و فرى اوداج حركت بدهد، حركت اختياريه داشته باشد. دمش را، چشمش را،... يا اذنى كه تتحرك... در ما نحن فيه بايد يك حركتى داشته باشد. بعد از ذبح كه معلوم بشود كه جان مىدهد، قبلا نمرده است. اين معتبر است در كون ذبيحة و حللة كه بايد اجتماع امرين بشود. اگر در حليت ذبيحه گفتم اجتماع الامرين معتبر نيست. كما اين كه بعضى فقها فرمودهاند و بعضى فقها ملتزم شدهاند، اگر يكى از اين دو امر موجود بشود ذبيحه حلال است. بعد از اين كه فرى اوداج شد، دم متعارف خارج شد از او به دفع. ولكن اصلا بعد از فرى اوداج اربعه نه چشمش را حركت دارد، نه گوشش را، نه دمش را، نه پايش را، هيچ حركتى نداد. گفتهاند كافى است. خروج دم تنها كافى است. يا اصلا خروج دم نشد. ربما حيوان اينجور مىشود. بواسطه خوفى كه بر او عارض مىشود دمش منجمد مىشود. دم خارج نمىشود ولكن حركت مىدهد بعد از فرى اوداج رجلش را، حركت اختياريه. كه خودش حركت مىدهد. نه اين كه پايش در جاى بلند بود افتاد پايينتر. نه حركت اختياريه. مثلا فرض بفرماييد پايش را حركت داد، گوشش را حركت داد، چشمش را حركت داد اين كافى است، احد الامرين كافى است. اگر بنا بوده باشد كسى مثل اين بعض فقها ملتزم بشود كه در اين حليت ذبيحه احدهما كافى است خوب در اين صورت مىگوييم كسى كه دستش را گذاشت به وريدين يا فرض كنيد، سوزاند وريدين را، يا فرض كنيد خود حيوان دمش منجمد شد لخوفه، دم نيامد بيرون. اگر اينجور شد، در اين صورت اين ميته نيست. مذكى است، خوردنش عيب ندارد. ولكن دم چون كه از اين خارج نشده است، دمى كه در جوفش هست محكوم به نجاست است. چرا؟ براى اين كه آنى كه موجب مىشد ما مىگفتيم دم متخلف در ذبيحه پاك است، سيره متشرعه بود. و آن سيره متشرعه كما ذكرنا، آن سيره در جايى است كه از حيوان دم متعارف خارج شده باشد و اما در جايى كه دم متعارف خارج نشده باشد اطلاقات دم، مقتضى اين معنا است، كه دم نجس است. اين حاصل فرمايش ايشان است و حاصل فرمايش حكيم كه ايشان در مقام دارند. رجوع به اطلاقات الدم مىشود و حكم مىشود بر اين كه دم نجس است، چون كه خارج نشده است. اين حاصل فرمايشى كه در مقام ذكر شده است. اما آن مسئلهاى كه در حليت حيوان احد الامرين كافى است يا نه؟ ولو اين مقتنى است در باب ذباحه در باب ذبح بايد بحث بشود ولكن يك چيزى بگويم در ذهنتان باشد، ما در ذهنمان اين است كه يكى كافى است. يكى از اينها اگر حاصل بشود آن ذبيحه حلال مىشود اجتماع الامرين كافى نيست. لزومى ندارد اجتماع الامرين. ولوجه فى ذالك اين است ما در ما نحن فيه دو قسم از روايات داريم. يك روايتى داريم كه صحيحه منصور است. ايشان فرموده است كه... و خرج
الدم فلا بعث، وقتى كه ذبيحه را ذبح كرديد. يعنى اذا قُطع الاوداج، عبارتش هم اينجور است كه اذا قُطع الاوداج. وقتى كه اوداج قطع شد و خرج الدم فلا بعث. اين صحيحه درباره كسى است كه كاردى پيدا نكرده است كه با آن كارد ذبح كند حيوان را. مجبور شده است به چيزى كه غير از كارد است با او ذبح كند كند حيوان را. آنجا امام عليه السلام اينجور مىفرمايد، اين صحيحه زيد شهّام است. منصور اگر گفتم اشتباه شد، در باب، جلد 16، باب، باب 12 از ابواب الذبح. آنجا اينجور دارد در باب 12 روايت سومى است و باسناد الشيخ عن الحسن محبوب كه سند شيخ به كتاب حسن ابن محبوب صحيح است. حسن ابن محبوب هم كه جلالتش واضح است. ازيد الشهام الثقه كه از اصحاب امام صادق سلام الله عليه است نقل مىكند. سألت اباعبد الله عليهالسلام عن رجل لم يكن بحضرته سكينٌ. مردى كه در حضورش چاقو نبود. فيذبح بقسبة. با نى ذبح كند حيوان را يا نه؟ فقال اذبح بالحجر و العظم و باقسبة و الاود اذا لم تصب الحديده. حديده ممكن نباشد به هر چيزى كه مىبرد عيبى ندارد. اذا قطع الحلقوم. اين اذا قطع الحلقوم به جهت اين كه حلقوم قطع شد اينها هم قطع مىشود. روايات ديگر هم هست. اذا قطع الحلقوم و خرج الدم فلا بعث. وقتى كه حلقوم يعنى اوداج را قطع كرد و دم خارج شد يعنى دم متعارف، آنى كه متعارف اين حيوان است آن دم خارج شد، عيبى ندارد، اشكالى ندارد. اين خرج الدم هم خودش قرينه است كه مراد قطع اوداج اربعه است. چون كه دم متعارف با قطع حلقوم تنها خارج نمىشود. بايد اوداج، وريدين قطع بشود. هم قرينه داخليه دارد، هم خارجيه. اين مفهومش عبارت از اين است كه اگر قطع حلقوم بشود، و خروج دم نشود فيه بعث، در او بعث هست. اگر قطع حلقوم بشود، مفهوم قضيه شرطيه. اگر قطع حلقوم بشود و خروج دم نباشد يا خروج دم بشود و قطع اوداج نبوده باشد كه نمىشود. خروج دم در صورتى است كه قطع اوداج بشود. وقتى كه قطع اوداج شد و خروج دم نشد، فقيه بعث. در آن بحث هست. اين مقتضايش همين است. مفهوم اطلاق دارد، چه بعد از قطع اوداج دم و اينها را تكان بدهد يا ندهد. مطلق است ديگر. در يك روايت ديگر در مقابل اين داريم روايت ديگرى كه او دلالت مىكند وقتى كه ذبيحه ذبح شد يعنى قطع اوداج شد وقتى كه دم و اينها را حركت داد او ديگر ذكى است. اين هم در باب باز 11 است. روايت، روايت 3 است. محمد ابن يعقوب، عن ابن ادريس ابى على اشعرى است. عن محمد ابن عبد الجبار كه همهاش ثقات و اجلا هستند. از صفوان ابن يحيى، عن عبد الله ابن مثقان، عن حلبى روايت صحيحه است. عن ابى عبد الله عليهالسلام. قال سألته عن الذبيح. سؤال كردم از ذبيحه. فقال اذا تحرك الذنم، وقتى كه دمش را، ذبيحه يعنى آنى كه ذبح شده است. قطع اوداج شده است. وقتى كه در حال ذبيحه بودن، حركت داد اذا تحرك الزنم، او الطرف يا چشمش را، او الاذن يا گوشش را فهو ذكىٌ. او ذكى است. مفهومش عبارت از اين است كه اگر بعد از قطع اوداج، اذا قطع الاوداج و لم يتحرك، نه فيه بعث، او ميته است نمىتوانيد بخوريد.
اين دو تا روايت منطوق هر كدام، با مفهوم ديگرى تعارض دارد. و بما اين بين هر كدام و مفهوم ديگرى و الخصوص مطلق است. آن روايت مىگويد اگر قطع حلقوم شد، دم خارج نشد ميته است. اطلاق دارد كه تحرك بشود يا نشود. اين منطوق ديگرى مىگويد كه اگر قطع حلقوم شد، قطع اوداج شد حركت شد ذكى است. اخص است اين. يك صورت را مىگويد. منطوق هر كدام مفهوم ديگرى را تقييد مىكند. آن چيزى كه در اصول اساسش را گذاشتهايم كه اگر دو تا قضيه شرطيه منشاء تعارض در آنها ما بين منطوق هر كدام با ديگرى باشد، جمع عرف، جمع اطلاق و تقييد مقتضايش اين است كه مفهوم هر كدام را با منطوق ديگرى تقييد مىكنند كه مفاد عاطفه است. اين جور مىشود كه اذا قُطع الحلقوم و خرج الدم او تحرك الرجل و الذم فلا بعث. اگر مسئله تا اينجا بود صاف بود، هيچ شبههاى هم نداشتيم بر اين فتوا. ولكن در ما نحن فيه يك روايت ثالثهاى هست. از آن روايت ثالثه ربما در ذهن مىزند كه خروج دم تنها كافى نيست. آخر نتيجه اين جمع ما بين اين دو طايفه اين است كه يكى باشد كافى است. در بين روايات ديگرى است، ربما از او
اشعار مىشود اگر بگوييم كه ظهور ماء دارد كه يكى كافى نيست. آن روايت صحيحه ابى بصير است. صحيحه ابى بصير در باب 12 روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد به سندش از حسين ابن سعيد اهوازى، عن عاصم ابن حبيب كه عاصم ابن حبيب يكى از اصحاب امام صادق سلام الله است. از ثقات است. عن ابى بصير يعنى مرادى. قال سألت اباعبد الله عليه السلام، عن الشاط تذبح، گوسفند ذبح مىشود. فلا تتحرك. بعد از ذبح ديگر حركت نمىكند. هيچ تكانى نيست در او. و يحراق منه دم كثر عبيد. ريخته مىشود دم كثير كه عبيد است. آن دم فرض بفرماييد تازه است. ريخته مىشود. فقال لا تأكل. انّ عليا عليه السلام كان يقول اذا ركضة الرجل او طرفة العين فكل. بايد حركت داشته باشد. يعنى خروج دم با حركت نمىشود. اين خروج دم را بعضىها حمل كردهاند به خروج دم غير متعارف. خروج به طريق غير متعارف بود. كه گفتهاند اين روايت يحراق منه، ريخته مىشود يعنى دفع ندارد دم. اين ريختن است. اين دفع ندارد، متساقل است. كه خود صاحب وسايل هم به اين معنا حمل مىكند. اين معنا در ذهن ما اشكال دارد. چرا؟ ظاهرش اين است كه اين دم خروجش متعارف است. چون كه اگر خروجش غير متعارف بود، امام عليه السلام مىفرمود كه، استشهاد نمىفرمود كه اين چرا ميته است، به جهت اين كه على عليه السلام فرموده است اذا ركضة الرجل و طرفة العين فأكول. تعليل مىفرمود كه اين خروج دم درست نيست. اين دم خارج نشده است از اين. اين كه مثل اين كه خروج دم تمام است. فقط چون كه حركت ندارد از اين جهت فرموده است كه ميته است. اين موجب شده است كه ما امساك كردهايم و گفتهايم بر اين كه بايد در ذبيحه دو تا جمع بشود والاّ اگر اين روايت نبود، مقتض الاثنائة الفكى اين بود كه احدهما كافى بوده باشد. هر كسى كه اين روايت دم متساقى، حمل كرده است اين دم را به دم غير متعارف او است كه گفته خروج احدهما كافى است. ولكن عرض كرديم حمل كردن اين روايت به دمى كه خروجش غير متعارف بوده باشد با آن استشهاد امام عليه السلام به قول على عليهالسلام تناسبى ندارد.
سؤال؟ مىگويد بر اين كه فلا تتحرك. حركت نكرد. من به چه لسانى بگويم؟ حركت نكرده است. و يحراق منه دم كثير. دم كثير ريخته است. اگر خروج دم، خروج دم متعارف نبود، و يكى از اينها كافى بود در ذبيحه بودم مذكى بودن حيوان، مىفرمود كه اين خروج دم، خروج دم نشده است. اين كه استشهاد فرمود چون كه حركت نشده است، معلوم مىشود كه خروج دمش اشكالى نداشت. خروج دم يحراق يعنى ريخته مىشود. ريخته شدن با دِف منافاتى ندارد كه ريخته مىشود دف هم داشته باشد. بعله فرض بفرماييد يحراق الماء، آب ريخته مىشود نه معنايش اين است كه آن چيزى كه هست، دف ندارد ريختهاند. يحراق دلالت ندارد به عدم الدف. به تساقط. اين خروج، خروج متعارف بود ولكن خروج متعارف به تنهايى كافى نيست. اين شاهد، اين روايت مانع مىشود از اين كه ما از آن ثنائتى كه هست، آن ما بين طائفتين ولو مقتضاى... او بود. ولكن اين مانع مىشود. اين نسبت به اين مطلب. يك چيزى در ذهن ما هست مىگوييم با شما نمىدانيم كه الان، اين حرف در ذهن ما هست باشد تا وقتى، در ذهن ما اين است، اين دم وقتى كه از حيوان خارج شده است، سابقا گفتهايم. تا مادامى كه دم در باطن است، ما دليلى نداريم كه آن دم نجس است. ولو حيوان نباشد، ذبيحه نباشد. انسان هم كه بدنش پر از دم است ما دليل نداريم كه دم مادامى كه در باطن است به خارج ظاهر نشده است نجس بوده باشد. عمده دليل ما، اطلاق ما آن روايت منقار بود كه آنها مال دم خارجى بود و اما دمى كه هنوز در باطن هست و خارج نشده است دليلى به نجاست او نداريم. وقتى كه اينجور شد، مىگوييم دم وقتى كه ريخته شد به خارج ذبيحه را ذبح كردند، ريختند به خارج، آن دم در خارج نجس است. اگر به چيزى اصابت كند نجس است. اما اگر آن دم دوباره برگشت به جوف كه محل كلام ما اين است، بعد از رجوع به جوف چه دليل داريم كه آن دم، نجس است؟ كدام دليل مىگويد كه آن دم نجس است. بعد از رجوع به جوف. اگر استسحاب در شبهات حكميه
حجت بوده باشد استسحاب نجاست مىكند كسى. ما كه استسحاب را حجت نمىدانيم. اطلاقاتى هم كه نداريم. آن اطلاق مادامى كه دم خارج را مىگفت نجس است. بعد از اين كه برگشت به جوف نجس است، اين را كه مىگويد؟ بدان جهت، سؤال؟ به چه دليل. همين به بيان شما؟ تا مادامى كه در موضوع ادله بود كه دم خارجى است نجس است بعد از اين كه رفت به جوف كه مىگويد كه نجس است؟
بدان جهت اين دليل بر نجاستش نداريم كه اين عروقى كه، يا جوفى كه به آنها مىخورد آنها را نجس كند. بعد، بعله، آن وقتى كه سلاخى مىكنند اين دم خارج مىشود، بعد از خروج الى الخارج باز مىگوييم نجس است. چرا؟ چون كه اطلاقات مىگيرد. بعد از اين كه سلاخى مىكند زد به آن بند، آن خونها ريخته شد از جوف به خارج، بعله بعد از خروج به خارج نجس است. آن مفصلى كه، آن مذبحى كه دارد آلوده به آنها شد او را بايد شست، او خارج شده است. و اما چيزى كه هست، تا مادامى كه در جوف است خارج نشده است، نجس است و منجس است من حقير كه نتوانستم دليل پيدا كنم اين عروق را و اين جوفى كه به آنها اصابت كرده است آنها را نجس كرده است، اصل دليل بر نجاست اينجور دمى نداريم. مثل همين جور است ديگر، حيوانى دم را بخورد فرض بفرماييد. بعدى ندارد، دم خارجى و رفت به جوفش آن دم. تا مادامى كه در جوفش هست، جوفش را نجس كرده است، معدهاش را نجس كرده است، بايد وقتى كه اين حيوان را ذبح كرديم معدهاش را بشوييم. چون كه نجس شده است. ما اينجور، سؤال؟ بعله بعد از شكافتن همين جور است، صحبت شكافتن نبود. وقتى كه به دار زد، خون آمد ريخت بيرون. هنوز جوفش را نشكافته است. آمد ريخت خونها بيرون، خون ديگر نماند و بعد كه قصابى و سلاخى كردند گوشت را به چه دليل؟ بعله اگر خون در بدنش... كند ظاهر مىشود. آن همين جور است خون نجس مىكند. محل كلام اين است، وقتى كه عود مىكند به جوف نجس است و منجس او را ما مىگوييم. يا حضرات، يا علما. بگذريم از اينجا. اين هم يك مسئلهاى است. بعد ايشان اينجور مىفرمايد، خدا رحمتش كند، صاحب العروه قدس الله نفس الشريف. ايشان مىفرمايد بر اين كه اين دم متخلفى كه در ذبيحه هست، گفتيم اين دم متخلف در ذبيحه پاك است اين در صورتى است كه ذبيحه من ما يأكل لحم بوده باشد. مثل گوسفند و امثال ذالك. و اما اگر حيوانى بوده باشد كه غير مأكول اللحم است، ذبيحه او فرض بفرماييد دم متخلف دارد او نه. احوط اين است نجس است. جزم نمىكند خدا رحمتش كند، ولكن مىگويد احوط اين است كه نجس است.
لالّ والله العالم كه ايشان مىفرمايد بر اين كه اين نجس است، لالّ و الله العالم نظرش اين است در اين كه اين دم متخلفه، آنى كه قدر متريقن محكوم است فرض بفرماييد به طهارت كه ما هم او را به سيره متشرعه ثابت كرديم و به ارتكاض متشرعه ثابت كرديم آنى است كه در حيوانى باشد كه مأكول اللحم است و اما در آن حيواين كه غير مأكول اللحم است سيره محرز نيست. محتمل است ولكن محرز نيست. رجوع به اطلاقات نجاست الدم مىشود. اگر مراد اين بوده باشد، اين را نمىشود تمام كرد. آنجا در مأكول اللحم بايد تفسير داد. ما بين آن مأكول اللحمى كه اكل لحم او متعارف است، مثل گوسفند، بز و امثال ذالك. و ما بين جناب خر كه اكل لحمش متعارف نيست. چه كسى اين را احراز كرد، سيره وقتى كه حمارى را ذبح ميكند از دم متخلف او شيعه اجتناب نمىكند؟ فرق ما بين آن مأكول اللحم و اين غير مأكولل الحمى كه كسى گرگ را ذبح كرده است، تا از جلدش منتفع بشود، كه... امام عليه السلام فرمود... ما سميت فانتظر بيت... فلا اين تذكيه در آن حيوانات كه غير مأكول اللحم هستند به جهت انتفاع در جلدشان هست كه پاك بشوند. پس على هذا الاساس فرق ما بين حمار و آنها را گذاشتهاند كه ما در ذهنمان اين است كه فرق نيست. مگر كسى به اجماع بچسبد. بگويد بر اين كه اجماع هست كه در آن دم متخلفى كه از مأكول اللحم است، آن پاك است. حمار هم مأكول اللحم است. يعنى اكلش حلال است خوردنش. اجماع هست، آن وقت اجماع آن مأكول اللحم را نمىگيرد،
ارتكاض متشرعه هم ثابت نيست، آن وقت جوابش اين است كه اين اجماع عرض كرديم، احتمال دارد مدرك اجماع همان ارتكاض متشرعه بوده باشد. بلكه انسان مضنون و مطمئن به اين است كه اين اجماع منشائش او است كه از اطلاقات رفعيت كردهاند و ملتزم شدهاند به طهارت آن. و ظاهرا هم در ارتكاض متشرعه فرقى نمىكند. به آن قصابى كه هر روز گوسفند را ذبح مىكرد، كسى بگويد كه يك گرگ گرفتهام، دهانش را هم بستهام. مىخواهم جلدش را منتفع بشود. مىخواهم او را بياورم تو ذبح كنى. مىگويد بياور. او ارتكاضا همين جور است. چه جورى كه از خون آن غنم اجتناب مىكند از خون اين گرگ هم همين جور اجتناب مىكند. ارتكاضا، وقتى كه خون رفت و متعارف رد شد خون نجس، چه جور او را سلاخى مىكند كه پاك است، اين را هم سلاخى مىكند. ولو دم قاعدتا در جوفش مىماند. اين را مثل او مىبيند. ارتكاضا همين است. بدين جهت ما بعيد، سؤال؟ دليلش ارتكاض است. آن ارتكاضى كه در جناب خر بود همان ارتكاض در جناب گرگ هم هست.
پس على هذا الاساس او كه پاك است، چون كه اجماع هم گفتهايم كه مدركى است. در ما نحن فيه اين ارتكاض بعيد نيست كه بگوييم ولو غير، ولو اطلاقات داريم كه دم نجس است. ولكن آنى كه موجب شد از آن اطلاقات ما رفعيت كرديم در دم متخلف از ذبيحهاى كه حلال است اكل لحم او همان ارتكاض در اينجا هم هست. هيچ فرقى ما بينهما، آن حمار يادتان باشد. ما بين او و ما بين اين موارد فرقى ديده نمىشود. بدان جهت در ما نحن فيه بعيد نيست كه مختلف از ذبيحه محكوم به طهارت بوده باشد، الى فرق ما بين اين كه ذبيحه مأكول اللحم بوده باشد يا غير مأكول اللحم بوده باشد. بعد ايشان يك مسئله ديگرى عنوان مىفرمايد خوب در عروه.
آن مسئله ديگر عبارت از اين است اين علقهاى كه مستهيل از منى است، منى وقتى كه در رحم ماند، آن منى كه صحيح است، آن شرايط رشد در او تمام است، او مبدل مىشود به علقه، يعنى تكه خون، مبدل به او مىشود. ربما چيزى كه هست، انسان يا حيوان هم همين جور است. ربما آن علقه را مىاندازد. سقط مىكند در حال همان علقه بودن. اين علق نجس است يا نجس نيست؟ محقق در معتبر اينجور فرموده است كه اين علقه دم است، دم حيوان است و بما انّه دم الحيوان است محكوم به نجاست است. اينجور فرموده است. خوب آن وقت اين كه دم الحيوان است دو تا معنا دارد. يعنى دمى است كه آن دم جزء بدن حيوان است، مثل آن دمى كه در عروق است. آن دم الحيوان به اين معنا است. اگر به آن معنا باشد كه اين علقه اينجور نيست. جزء بدن حيوان نيست. متكور در بدن الانسان است. يا در بدن حيوان است. مخلوق در او است. مخلوق از منى است كه مال مرد است يا مال فهل است. منتهى در اينجا آن منى متكون شده است به صورت دمى آمده است. اين جزء بدن آن حيوانى كه هست حساب نمىشود. مثل دم در عروق. اگر او را بگوييد كه دم حيوان ذى النفس است، يعنى جزء بدن او است كه نيست. اگر دم الحيوان است، يعنى دمى است كه متكور در بدن حيوان است، چه دليل داريم كه اين حيوان نجس است؟ دمى كه متكور در بدن حيوان بوده باشد، به جزء بدن حيوان حساب نشود. جزء بدن انسان حساب نشود. متكون بشود، چه دليلى داريم كه او نجس است؟
اين اشكال پيش ما درست نيست. آن كسى كه اطلاق را تمام مىداند الاّ ان تَرى فى منقاره دما او راحت است. چرا؟ چون كه گفتيم سابقا اين معنا اين مىشود چون كه ربما اين مذقهاى كه هست در تخم مىشود. تخم آن حيوانى كه در صحرا هست، تخم گذاشته است و خوابيده است روى تخمها مبدل مىشود به مذقه ديگر. در جوف، اين عقاب هم، باز ما و صغر ما گرسنه بوده است رفته خورده آنها را. الان خون در بينىاش هست. الاّ ان تَرى فى منقاره دما. وقتى كه علقهاى كه در تخم بوده باشد اطلاق روايت او را گرفت، علقهاى كه ديگر احتمال نمىدهيم آن علقه نجس بوده باشد. علقهاى كه در رحم انسان است يا حيوان است، پاك بوده باشد. اطلاق تمام است. بدان جهت كسى اگر اين اطلاق را قبول نكرد گفت اين موثقه بابا در بيان حكم آخر است، خودتان دكّان درست نكنيد، اطلاق، اطلاق، اطلاق ندارد.
اينجور گفت بعله او مىتواند اشكال كند، دليلى نداريم كه اين مذقه نجس است. چون كه در ادله نجاست دم اطلاقى نيست و شك داريم اين را به جهت اين كه فرقى نيست ما بين اين دم و آن دم الحاق مىكنيم. اين در جايى است كه اين دم، دم حيوان بوده باشد. دم در عروق حيوان، مثل دم در عروق حيوان بوده باشد كه فرقى نيست ما بين اين دم و آن دم. و اما آنى كه، دمى كه متكون از منى است، اين را ما كى دليل داريم؟ بدان جهت امر در آن تخم مرغى كه يا غير مرغ فرقى نمىكند. آن طيورى كه در بيابان هستند، تخم مىگذارند، ربما تخمش را انسان برمىدارد كه خوراك درست كند. مىبيند يك قطره خونى هست. در تخممرغ هم مىشود. مثلا در زردهاش يك قطره خونى هست اگر گفتيم كه مذقه نجس است اطلاق درست كرديم، در اين هم اطلاق درست مىشود. چرا؟ براى اين كه باز همين جناب عقاب يا صغر يا باز، تخمهايى كه در بيابان خورده است، آن قطره خون چسبيده به منقارش آمده آب خورده است. مىشود اين يك امر متعارفى هم هست. او نجس مىشود. وقتى كه او نجس شد ديگر ما بين آن قطره خون و قطره خونى كه در تخم مرغ است فرقى نيست.
و اما كسى اين اطلاق را قبول نكرد، گفت اينها اطلاق نيستند، خوب بايد ملتزم بشود به اصالت الطهاره ديگر. چون كه اطلاق نيست. دليل بر نجاست نيست. اجماع هم در اين مسائل اينجورى نمىشود ادعاى اجماع كرد. اجماع هم نيست. در تفريعيات كه اجماع نمىشود. بدان جهت اين در ما نحن فيه حكم مىشود به طهارت. آنهايى كه حكم به طهارت فرمودهاند روى اين اساس است كه آنها اطلاق را تمام ندانستهاند. و اما اگر اطلاق تمام بشود كه كما اين كه تمام هم هست هيچ خدشهاى هم ندارد، حكم به نجاست مىشود. بدان جهت ايشان مىگويد اين قطره خونى كه در زرده تخم مرغ است اگر آن جلدهاى، آخر پوست دارد آن زرده تخم مرغ. آن پوسته بريده نشده باشد فرق نشده باشد. به نحوى كه سفيده تخم مرغ به زرده قاطى نشده باشد زردهاش را اگر بريزى بيرون پاك است. چون كه ملاقات با نه دم كرده است اين سفيده، نه هم ملاقات كرده است با زردهاى كه آن زرده دم نجس است بواسطه آن نقطه دم. و اما اگر موقع ريخته به تاوه كه سرخ بشود يا ريخته به ظرف يا خودش در همانجا آن پوسته خرع پيدا كرده بود، به همديگر قاطى شده بود همهاش نجس مىشود. دمى است نجس، ملاقات كرده است با مايع. محكوم است آن مايع به نجاست كه سابقا گفتهايم. در تخم مرغ پوشيده بودنش با اين پوستهاى كه دارد اين بواطين نمىكند. اين مثل اين است كه زير كاسه ملاقات كرده باشد با دم. آن بواطنى كه سابقا گذشت و الحمد الله.
|