جلسه 170
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:170ب
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
مشهور ما بين الاصحاب اين است دمى كه متخلف است در جوف ذبيحه كه عند السلخها، آن دم بيرون مىريزد اين دم متخلفه در ذبيحه محكوم به طهارت است ولكن اكلش حرام است. محكوم است به طهارت ولكن حرام است اكلش. همين فتو المشهور را در عروه به اين نحو مىفرمايد دم متخلف فى الذبيح طاهر است ولكن اكلش حرام است على الاقوا. و در مقابل مشهور ما كه از متقدمين كسى را سراغ نداريم. صاحب الحدائق است ايشان ملتزم شده است دم متخلف حلال است، اكلش و خودش هم كه طاهر است لا محال. و نسبت داده است اين را به اصحاب. ايشان نسبت داده است، صاحب الحدائق. و نقل شده است از شهيد قدس الله نفسه الشريف و از اردبيلى آنها هم ميل كردهاند كانّ به حليّت اين دم. دم متخلف. ايشان صاحب الحدائق به وجوهى استقلال كرده است بر حليت اين دم. يكى تقييد دم است، دم محرم الاكل فى قوله سبحانه به دم مسفوح. قل ما اجدوا فى ما اوحى على محرما على طاهر يطعمه الاّ ان يكون ميتتا و او دم مسفوحا. متقضاى اين آيه مباركه اين است، فرموده است كه دم غير مسفوح كه دم مختلف است او حلال است. و هر شيئى كه اكل او حلال شد، لا محال طاهر مىشود. و استدلال كرده است ديگرى هم به اين وجه. فرموده است در اخبارى كه وارد است، امورى از ذبيحه اكل آن امور حرام است، مثل فرض كنيد خصيتين ذبيحه و قوى به ذبيحه، طحال ذبيحه در اين اخبار دم ذكر نشده است. فرض بفرماييد كه دم ذبيحه حرام باشد. اينجور ذكر شده است و ما هم فرصت نكردهايم كه به كلام حدائق خودمان مراجعه كنيم.
اينجور استدلالى فرمودهاند. عرض كرديم سابقا ام الآية المباركه، آن كسى كه مىگويد از اين آيه استفاده مىشود، دم غير مسفوح حلال است يا به مقتضاى مفهوم الوصف اخذ مىكند. الاّ ان يكون ميتتا او دما مسفوحا. حيث اين كه دم را تقييد كرده است به دم مسفوح اين معلوم مىشود كه دم غير مسفوح عيبى ندارد. اگر اين بوده باشد، و قد ذكرنا در بحث مفاهيم كه وصف مفهومى ندارد. شارع قيدى را كه با موضوع ذكر مىكند آن قيد دلالت نمىكند كه اگر اين موضوع فاقد اين قيد شد حكم ندارد كه دو تا دلالت داشته باشد. يك دلالت اين است كه اگر اين موضوع قيد شد، حكم را دارد. و اما اگر اين قيد را نشد، حكم در مقام ثبوت براى اين موضوع نيست. اين دلالت دومى را ندارد. بدان جهت اگر در مقابل اين خطاب يك خطاب مطلقى وارد بشود كه حرمت الدم، مطلق بوده باشد، بناعا على المفهوم آن مطلق را تقييد مىكند اين مفهوم وصف. حرّمت دم المسفوح دلالت دارد كه دم غير مسفوح حلال. آنكه گفته است مطلق الدم حلال از اطلاقش بواسطه اين قيد كه مفهوم است رفعيت مىشود. جمعا بين المطلق و المقيد. ولكن كسى كه مىگويد وصف مفهوم ندارد، مىگويد اين خطاب مىگويد دم مسفوح حرام است. اما اگر دم غير مسفوح شد چه جور است؟ اين خطاب ساكت است. اگر خطاب مطلقى شد در مقابل اخذ به آن خطاب مىشود به اطلاقش، چون كه وصف مفهوم ندارد، با هم تنافى ندارد. هم دم مسفوح حرام باشد، هم مطلق الدم حرام بوده باشد. با هم تنافى ندارند. خوب اگر مطلق الدم حرام است چرا دم مسفوح را قيد كرده است؟ اين قيد چه فايدهاى دارد؟
قد ذكرنا، اولا اين كه احكام، بيان احكام على التدريج شده است. ممكن است كه آن مقيّد مورد ابتلاء عام بود، او را
ابتداعا ذكر بفرمايد يا لاهميته او را ذكر بفرمايد و اما چون كه بيان احكام على التدريج شده است خطاب مطلق را بعد بگويد. يا على العكس اول خطاب مطلق را بگويد، بعد چونكه اين مقيّد مورد اهتمام است او را بيان كرده است. و نتيجتا ما مفهوم وصف را به دو شىء حل كرديم به دو مطلب. مطلب اول اين كه بيان احكام على التدريج بوده است. بدان جهت شارع چون كه بيان احكام على التدريج بوده است ابتداعا قسمى از موضوع را بيان مىكند تا مردم تلقى كنند وقتى كه اين را مردم محيا كردند خودشان را و عمل كردند بر اين، يك خردهاى اين قبول شد بعد حكم مطلق را بيان بفرمايد. اين يك جهت بود. جهت ديگر اين بود كه نه موضوع به حسب اصنافى كه دارد، اصناف بعضىها محل ابتلاء عام مىشود. محل اهتمام مىشود. ولو به جريان عادى، چون كه عادت اين است گوسفند را كه سر مىبرند خونش را هم مىخورند. روى اين حساب آن خونى كه بعد از او هست، مىخورند. بدان جهت گفته است دم مسفوح، دمى كه ريخته مىشود، اين را قيد كرده است. به جهت كثرت الابتلاء يا به جهت تدريجيت بيان احكام، وصف مفهومى ندارد. اين را تفسيرش را در اصول بحث كرديم و استشهاد هم كردهايم. و جواب هم گفتيم از اين فرمايشى كه فرموده بودند كه وصف مفهوم دارد ولكن مفهومش اين نيست كه فاقد قيد على الاطلاق حكم را ندارد. بعضىها اينجور فرموده بودند كه وصف مفهوم دارند ولكن اگر گفت اكرم العالم العادل، مقيد كرد عالم را به عادل، اين مفهوم دارد كه ذات عادل، موضوع حكم طلب الاكرام نيست. اكرامش موضوع طلب نيست. اما عالم با قيد آخر، عالمى بوده باشد كه عادل نيست ولكن يفع الناس. به مردم منفعت مىدهد. ضررى ندارد. آن عالمى كه ينفع الناس بعلمه و لا يضرهم اين هم اكرم؟ اگر خطاب بيايد، نه. مفهوم وصف اكرم العالم و العادل با او تنافى ندارد. آن هم اخذ به او مىشود. فقط مفهوم كه وصف دارد يعنى آن ذات الموضوع خاليتا عن هذالقيد او قيد آخر او حكم ندارد. اما آن موضوع با قيد آخر باز موضوع حكم است، نه اين مفهوم ندارد نسبت به اين. بعضىها اينجور تفسير دادهاند در مفهوم الوصف. اگر گفت فى الغنم لاصائمة زكات اين دلالت مىكند كه غنم على الاطلاق زكان ندارد. اما غنم با قيد ديگر، غنمى باشد كه مألوفه باشد به علفى كه نخريده است صاحبش، بلكه از بيابان درو كرده است. فيه ام زكاتٌ. فى الغنم مألوفت التى لم يشتر مالك الغنم، آن علف را فيه زكات. نه منافات ندارد. با قيد آخر ممكن است يك موضوع حكم بشود. فقط ذات الاغنم على الاطلاق اين حكم را ندارد. اينجور بيان فرموده بودند اين هم اگر بوده باشد در ما نحن فيه اين آيه دلالت مىكند كه ذات الدم على الاطلاق حرمت ندارد. دم مسفوح فرموده است آخر.
اما با قيد آخر كه دم حيض باشد، دم نفاس باشد، آنها عيبى ندارد، خوردنش حرام است. چون كه نجس هستند خوردنشان هم حرام مىشود. اما ذات الدم فرض كنيد حرام است نه ديگر به او دلالتى ندارد. بدان جهت كسى كه قائل به اينجور مفهوم است، بعله او در ما نحن فيه بايد جواب درست كند. اما ما اينجور نيستيم. عرض كرديم نه، اين مفهوم را هم ندارد. چرا ندارد؟ سرّش اين است كه بيان احكام على التدريج بوده است و ذكر القيود دوايىاش مختلف است. منحصر به اين نيست كه احتراز بكند از آن موضوعى كه فاقد القيد است و سابقا گفتهايم تفسيرش را. پس وصف مفهوم ندارد. وقتى كه وصف مفهوم نداشت اگر صاحب الحدائق به مفهوم الحصر در آيه تمسك كند كه ظاهرش مفهوم الحصر است، قل لا اجد فى ما اوحى على محرّما لا و الاّ دلالت بر حصر مىكند. يعنى كلام حصر، دلالت منحل به دو جمله مىشود. اگر گفت بر اين كه ما جاء ان القول الاّ زيدٌ. يعنى زيدٌ جاء و غيره لم يجد. اين معنايش اين است. قل لا اجدُ فى ما اوحى على محرم على طائم لا اجد محرما على يطعمه ان يكون ميتتا او دما مسفوحا او لحم خنزير. يعنى الميته و دم المسفوح و لحم الخنزير اكل اينها حرام است، و غير اينها اكلش جايز است. اگر اين را فرمود، سابقا هم گفتيم كه آيه اين حصر در ما نحن فيه حصر اضافى است. چون كه محرماتى كه هست منحصر به اين سه تا نيست. در آن زمان نزول آيه سه تا بوده است. والاّ فى ما بعد تا شريعت تكميل شد بيانش،... آن حيواناتى كه طيور باشند الى ماشاء الله حيوانات
بحرى و امثال ذالك همه اينها محكوم شدهاند به حرمت. حشرات و امثال ذالك كه تمامى اينها نسوخات است اكلشان حرام است. منحصر به لحم و خنزير و دم مسفوح و ميته نبود. آيه حصر ندارد بالضروره.
پس على هذا اگر كسى يك قدم هم پايين آمد گفت نه مفهوم هم حصر دارد، آيه هم فرض كنيد حصر دارد. آن مفهومش را كه گفتيم در ما نحن فيه به آن بيانى كه ذكر كرد مفهوم وصف تمام نيست. مىماند مفهوم الحصر، مفهوم الحصر اگر كسى در اين آيه گفت نه، ظاهر آيه حصر على الاطلاق است سابقا گفتيم كه ما بين حرمت الدم و مفهوم اين حصر اين خصوص من وجه است. اينجور نيست كه دم غير مسفوح و غير الخنزير و هكذا غير الميته حلال است اين به اطلاقه دم غير مسفوح را مىگيرد اين حصر و آن آيه شريفه هم كه حرّمت عليك الدم آن هم دم غير مسفوح را باطلاقه مىگيرد. در اين اطلاق تعارض مىكنند، مفهوم حصر مىگويد حلال، اطلاق آيه مىگويد حرام و هر دو تساقط مىكنند رجوع به اصالت الحليه بايد بشود. اينجور هم جواب داديم. پس اين آيه شريفه با او نمىشود ملتزم شد به حليت. در مقابلش آيه داريم كه حرمّت عليكم الميتة و دم المطلق است و روايات هم داريم.
سؤال؟ عرض كرديم اينجور نيست آيه دلالت بكند. حرف من اين است آيه دلالت نمىكند. آيه تساقط مىكند رجوع به اصالت الحليه مىشود. اصالت الحليهاى كه هست، مىگويد حلال است اكل دمش. ما اين را مىگوييم. آيه نمىگويد. آيه اگر حصر به هم بكند كه به حصر على الاطلاق. آيه حليتش را نمىرساند. اثبات نمىكند. چون كه معارض است با اطلاق آيه ديگر. بدان جهت تساقط مىكنند بايد رجوع به اصالت الحليه بشود. اصالت الحليه رجوع به او بشود، آيه دلالت نمىكند. قاعده حليت دلالت مىكند. اين حرف اولى ما. اما حرف ديگرى كه در مقام هست ايشان فرمود بر اين كه، در آن اخبارى كه ذكر شده است، محرمات ذبيحه در آنها دم نيست. اين تعجب است! اگر صاحب حدائق اين را بفرمايد بايد خيلى تعجب كرد از مثل صاحب الحدائق! صاحب حدائق ولو قدرت علمى ندارد ولكن تطبعش خيلى است در اخبار. اخبار واضح الدلاله معتبر السند داريم كه الذبيحه دم حرام است خوردنش، على الاطلاق. يكىاش را مىخوانم. در آن صحيحه ابراهيم ابن عبد الحميد در جلد 16 صفحه 437 است باب 31 از ابواب الاطعمة المحرمه روايت اولى است. محمد ابن يعقوب، عن محمد ابن يحيى، عن محمد ابن احمد، محمد ابن يحيى العطار است. محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى است. عن محمد ابن عيسى عن عبيد الله دهقان كه از اجلاست عن ابراهيم ابن عبد الحميد عن اب الحسن عليه السلام اين يك سند. و رواه البرقى فى المحاسن عن ابيه عن ابن ابى عمير عن ابراهيم ابن عبد الحميد دو سند. اين سند دومى كه برقى در محاسن دارد صحيح است عند الكر. آن اولى ولو پيش ما و بعضىها آن درستش اشكال دارد و نادرست است ولكن پيش ما درست است. ولكن اين سند دومى ديگر مسلم است، اشكالى ندارد. عن اب الحسن عليه السلام قال حرّم من الشاط سبعة اشياء الدم. دم جناب اولى است. از آن محرمات جناب اولى دم است. و... كه اين سندش معتبر است. و روايات ديگر. با وجود اين كه اين روايت، روايت معتبره متعدد هم هست. چه جور فرموده است، الله يعلم.
وقتى كه در ما نحن فيه... اگر صاحب حدائق خيلى ديگر بگويد، بگويد اين منصرف است به آن دم ريخته شده كه موقع ذبح از آن گلويش مىآيد بيرون. اين دعوا را كسى نمىتواند قبول كند. چه انصرافى دارد؟! مىگويد الضبيحه، آنى كه ذبح شده است كه ديگر محلل الاكل است اينها حرام است. خود اين روايت ظاهر در دم متخلف است. چون كه آنهايى كه، آنى كه بيرون مىريزد آن محقق ذبح است. ذبيحه آن وقتى مىشود كه خرجت دم باشد. آن دم خارج بشود، گذشت مسئلهاش كه اگر دم خارج نشود، ميته است. دم كه خارج شد، آن وقت ذبيحه مىشود. آن وقتى كه ذبيحه مىشود و دم ريخته شده است بيرون كه بعد ذبيحه شد از آن وقتى كه ذبيحه شد از آن وقت باز سبعة اشياء كه از آن خوردن حرام است. اين يكى دم است. اين يكى متخلف مىشود. منتهى عرض كرديم كه دم متخلف دو فرض دارد.
يك مختلفى است كه عند السلاخى مىريزد آن دم بيرون كه تشت مىگذارند قصابها بعضىها دم را جمع مىكنند. چون كه دم براى تقويت مزار و اينها خيلى به درد مىخورد. جمع مىكنند، كه مىريزد دم در آنجا. اين يك قسم از متخلف است. يك قسم از متخلف است كه در عروق رقيقه لحم مىماند. او نمىآيد بيرون. بدان جهت گفتيم اگر شما ده دفعه شما گوشت در تميز هم بشوييد باز در عروقش دم هست. شاهدش هم اين است كه آن دم را بگذاريد در آب يك ده دقيقه، يك ربع، يك ساعت بماند رنگ آب عوض مىشود. زرد مىشود. اين زردى مال چيست؟ همان خون است در عروق. كه آب متصل به آنها شده است و نفوذ پيدا كرده است و جارى شده است در اجزاء مائيه. آن دمى كه در عروق مىماند او جاى اشكال نيست. او لازمه جواز اكل آن دم است، او محل كلام نيست. اين روايات كه مىگويد دم حرام است، آن قسم اول از متخلف است كه عند السلاخى مىآيد بيرون، روايت او را مىگويد. اينها قرينه دارد كه مراد آن دم خارجى نيست. آن دم خارجى تا مادامى كه خارج نيايد ذبيحه هم نمىشود. دم ذبيحه حرام است. اين دم ذبيحه، دم متخلف مىشود. ولكن آن دمى كه خارج است، او محقق ذبح است. اين دعواى، نسبتش را هم كه به اصحاب داده است الله يعلم. ما او را كه نمىدانيم وجهش چيست؟
فكيف ما كان ما مطلقات حرمت الدم داريم. اگر فرض كنيد در آيهاى كه هست دلالت بود بر اين كه بالحصر، دلالت بود كه دم متخلف حلال است خوردنش اين روايت آن را تقييد مىزد. چون كه آيه بالاطلاق دلالت مىكند كه دم مسفوح و غير لحم الخنزير و ميته حلال است. بالاطلاق دلالت مىكند. اين روايت عرض كرديم، روايت صحيحه ابراهيم عبد الحمد در ظاهرش خصوص دم متخلف است. آن دمى كه غير متخلف است خوردن او حرام است. از اطلاق حصر در آيه بواسطه تقييد در اين روايت رفعيت مىشود. سوال؟ تا مادامى كه خارج نشده است ذبيحه نيست. عشرت اشياء، آقا خدا رحمت كند اصولين را آنها كه رفتهاند قبل از ما گفتهاند كه مشتق حقيقت در متلبس است. بگذاريد يك چيزى بگويم كه خالى از استفاده نيست. فعلا بعضى مكاينى كه با آنها قصابى مىكنند، سر مىبرند، با آن ماشين آلات سر مىبرند ظاهرا همين جور است، يا همهاش همين جور است، يك قسم... اينجور است كه اول گوسفند را از پشت گردن مىبرند. مىآيد جلو. يعنى از پشت قطع مىكند، گردن گوسفند را مىاندازد. اين جور است، روى اين حساب بعضى از فقها گفته بودند كه اين اشكال دارد. چون كه اين ترخى مىشود. يعنى نهى شده است از اين كه ذبيحه لا تنفع بذبيحتك، مادامى كه روح از بدن خارج نشده است قطع نخاعش جايز نيست. روى اين اساس گفته بودند. ما يك جرأتى گفتيم، گفتيم اين عيبى ندارد. اين مضر به ذبح نيست. چرا؟ چون كه ذبيحه، آن وقت ذبيحه مىشود كه اوداح اربعهاش قطع بشود. اين تنخى كه لا تنخ بذبيحة معنايش اين است كه بعد از ذبح، ذبيحه بودن تنخى نكنيد. اين محرم است. و اما قبل التلبس بالذبح كه هنوز قطع نشده است اوداج، آن نخاع را قطع كردن عيبى ندارد، آن مضر نيست. روايات او را نمىگيرد. اوليت مرد، دفن كردند.
عرض مىكنم بر اين كه در ما نحن فيه به ما اصولين ياد دادند كه مشتق حقيقت در متلبس است. تا مادامى كه دم خارج نشود قطع اوداج تنها ذبح نيست. اذا خرج الدم، در روايت اينجور فرموده است امام عليهالسلام بعد اذا قطع الحلقوم كه اوداج بود و خرج الدم، دم خارج شد، و تحرك الرجل و... او مىشود ذبيحه. پس تا مادامى كه دم متعارف خارج نشده است اين ذبيحه نيست و ظاهر روايات اين است كه عشرة اشياء من الذبيحة حرام. هفت چيز از آنى كه متلبس به ذبح است، آنى كه خارج شده است او ديگر مستند به اين نيست. مستند به ذبيحه نيست. سبعة اشيائى كه مستند به ذبيحه است، مستند به ذبيحه است نه مستند به گوسفند. مستند به اين گوسفند است نه، به اين ذبيحه است هفت چيز از اين را نخور. اين دم متخلف را مىگيرد. بدان جهت با جرأت مىگوييم، اگر آيه شريفه حصرش حقيقى بود اين روايت تقييدش مىكرد اطلاق حصر را. چون كه آيه مىگفت كه غير از دم لحم خنزير. غير از دم مسفوح و غير از فرض كنيد
ميته بقيهاش حلال هستند. يكى از آن اشياء هم دم متخلف بود. مفهوم حصر، اين را روايت مىگويد دم متخلف حرام است. تقييد مىزد اطلاق را، با همديگر ملتزم مىشديم، نوبت به اصالت الحليه هم نمىرسيد اگر حصر حقيقى بود. هذا خلاصة كلامنا.
سؤال؟ در آن موردى كه حلقوم را ذبح مىكند در آنجا فرموده است. عرض مىكنم آنى كه متعارف خارجى است مىگويد و السارق و السارق فتح ايديهما، آن مناسبت حكم موضوع اين است، بعد از اين كه سرقت منقضى شد دستش را قطع مىكنند. مناسبت حكم موضوعى است. اين مناسبت حكم موضوع اين است آن وقتى كه شما مىبريد رگها را، آن گردن را نبريد. آن وقتى كه حلقوم را، اوداج را مىبريد نخاع را نبريد. اين تقييد شده است بر اين كه لا... معنايش اين است. يعنى آنى كه همين جا رواياتى هم كه دارد اذا سبق السكين فلا بعث يعنى موقعى كه، خود اين رواياتى كه نفى شده است، بعث از تنخى اذا سبق سكين. سكين، وقتى كه حلقوم را، اوداج را مىبرد خيلى تند بود تلخى هم كرد. فرمود اگر سبق السكين اين مفهومش اين است كه اگر سبقت سبقين نبوده باشد مع التعمد بوده باشد جايز نيست. (نامفهوم).
ولكن طاهر است ديگر مىگذريم از اين مسئله. نسبتش هم كه به اصحاب دادهاند صاحب حدائق داده است درست نيست. عرض كرديم دم على الاطلاق اكلش حرام است. بعد ايشان در عروه مرحوم سيد يزدى اينجور مىفرمايد، مىفرمايد بر اين كه دمى كه خارج مىشود، مىفرمايد الدم البيض اذا فرض العلم بكونه دما نجسٌ. خونى كه سفيد است اگر فرض بشود كه ما بدانيم خون است، نجس است كما فى خبر عسگرى سلام الله و صلوات الله عليه. بلكه يك خبرى هست كه صاحب وسايل را هم در ابواب ما يكتسب به ظاهرا باب بيستم است در آنجا نقل كرده است. كه بعله امام عليه السلام يك نصرانى بود مىخواست امام عليهالسلام رگ مباركشان را بزند، يعنى يك نصرانى كانّ حاذق در اين كار بود آمد آنجا. امام عليه السلام يك رگى نشان داد كه گفت اين را بزن. اين مثل اين كه آن نصرانى بلد نبود. تا بحال نفهميده بود كه يك همين جور رگى هم در بدن انسان هست كه بايد زده بشود. آنجور كه در روايت است. روايت من حيث السند ضعيف است. هم مرسله است هم محمد ابن حسن مبارك مرسله نقل مىكند. آنجا دارد بر اين كه رگ را نمىشناخت، امام عليه السلام نشان داد بعد هم بعد از مدتى كه فرمود، مثلا فرض كنيد بگذار خونش بيايد. او مىگويد من ديدم يك چيزى كه مثل ملح سفيد است خارج شد. ظاهر روايت اين است كه مايع نبوده است. من اينجور عرض مىكنم شما به روايت نگاه كنيد. ظاهر آن روايت اين است كه مثل الملح خارج شد يعنى هم در سفيدى هم در عين. يعنى مايع نبود. ملح چه جور جامد مىشود، آن هم جامد بود. ظاهر روايت اين است. او اگر باشد خون به او صدق نمىكند. ولكن ايشان مىفرمايد او هر جور باشد الله يعلم. ما نمىدانيم. بعد هم مىگويد بر اين كه رجوع كردم به اين شخص كه اين كار را كرده بود تعجب كرد، خيلى. نصرانى بود، به او رساندند بعد از مدتى، بعد از فحصى كه حضرت مسيح هم همين جور مىكرده است. از او نقل شده است همين جور.
على كل تقدير آن روايت هر جور بوده باشد ما فعلا كارى نداريم. اگر خونى خارج شد، خون، خون سفيد است. مىشود ديگر، عيبى ندارد خون رنگش عوض شده است. لاسمع الله انسان مثلا يك مرضى گرفته است، خونش فرض كنيد رنگش را باخته است. رنگ ديگر شده است خون. اين عيب ندارد اگر عرفا صدق كند كه اين خون است عيب ندارد. محكوم به نجاست است. و هكذا فرض بفرماييد بر اين كه، اگر سياه بشود، خون فرض بفرماييد خون سياه بود. مثل قير مىگويند خارج شد. آن منافات، چه جورى كه سياهى منافات با صدق دم ندارد لون ديگر هم كه سفرة بوده باشد يا بياض بوده باشد. بياض مناسب با دم مىشود ديگر، ديگر مثل برف كه نمىشود. آن بياضى كه مناسب با دم است مثلا سفرة كه مناسب با دم است. مثل سوادى كه مناسب با دم است، آنها ضررى نمىرسانند. اگر صدق كرد
دم، آن وقت فرض بفرماييد حكم به نجاستش مىشود. و آن اطلاق تمسك كردن كه الاّ ان تَرى فى منقارى دما سفيد بود نمىشود. او را نمىگوييم. آن رواياتى كه اذا سالت الماء و اشباه كه در صحيحه داشت و كذالك... آن دمى كه همين جور ابيض است يا اسود همين جورى است او هم ذا سالف الماء اطلاقش مىگيرد. اين اذا كان فى منقارى دما اين را نمىگوييم كه شما بگوييد اين چه فرضى بود كرديد؟! آن روايت صحيحه را مىگوييم. بعله، آن هم همين جور است. بعد ايشان مىفرمايد بر اين كه ادّم الابيض اذا فرض العلم بكون دما نجس كما فى خبر عسگرى صلوات الله عليه و كذا اذا صبّ عليه الدوا غيّر لونها الى البياض. عمل شيميايى، به خون فرض كنيد يك مادهاى اضافه كردهاند كه خونش، رنگش عوض شد. نه اين كه استحاله پيدا كرد. استحاله پيدا نشده است. همان خون است و مايع است منتهى رنگش تغيير پيدا كرد. عيبى ندارد. مثل اين است كه فرض بفرماييد يك خرده در خون شير ريختهاند. شير سفيد، يك خرده سفيد شد مثل او مىماند. بعد ايشان مىفرمايد كه مسئله مبتلاء به الدم الذى قد يوجد فى اللبن نجس و منجس باللبن. ربّما آنهايى كه اهل مثلا حيوانات هستند، گوسفند اينها هستند در گوسفند خيلى مىشود. گوسفند وقتى كه شيرش را مىدوشند قطره خونى خارج مىشود. ديده مىشود. آن قطره خونى كه خارج مىشود او هم نجس است خودش هم منجس لبن است. صاحب عروه اينجا چيزى كه هست فتوا مىدهد احتياط و اينها نيست. مىگويد آن خونى كه در لبن پيدا مىشود و از خارج مىشود نجس است و منجس. ولكن در مسئله سابقه كه اگر يادتان بوده باشد در آن قطره خونى كه در تخم مرغ پيدا شد در او احتياط كرد، فتوا نتوانست بدهد. فرق ما بين المسئلتين چيست اگر كسى بپرسد شير هم مخلوق بر پستان اين حيوان است. بيض هم مخلوق در بطن دجاجه است فرقشان چيست؟ كه در لبن دم پيدا بشود فرض بفرماييد، نجس است و منجس ولكن در آنجا دم احتياط اين است كه منجس است؟ فرقش چيست؟ فرقش همين است آن دمى كه در لبن مىشود اين اينجور نيست كه مخلوق بوده باشد در لبن. ظاهرش و الله العالم اگر دائما اينجور نبوده باشد همين جور است كه اين دم از پستان حيوانى كه هست، از پستان حيوان داخل لبن مىشود. اين دم، دم حيوان است. دم حيوان ذى النفس است. داخل لبن شده است بدان جهت نجس است و منجس. چون كه همين جور است دائما او غالبا بدان جهت ايشان در اين مسئله به... فتوا داد ولكن در آن مسئله نقطه دم در آن تخم، آنجا احتياط فرمود. اين هم يك مسئلهاى است.
بعد ايشان يك مسئله ديگر را مىفرمايد. اين رواياتش را سابقا اشاره كردهايم كه اگر فرض كنيد مادر را ذبح كردند. اوداجش را يا شتر بود نحر كردند. مادر را وقتى كه تذكيه كردند. بعد از بطن او حيوانى، بچهاش خارج شد. آن بچه خروجش دو صورت دارد. يك صورتش اين است كه بچه وقتى كه به خارج مىآيد روح دارد. اين مذكى نيست به تذكيه مادرش. ذكات بجميع ذكات امّه نيست. حتى عرض كردم، او مثل ساير حيوانات، ام است بايد قطع اوداج بشود. و ذبح بشود. حتى اين يك نكته را داشته باشيد. حتى اگر زنده باشد، تا ما مىخواستيم آن كيسهاى كه اين كيسه ولد در او است كيسه را پاره كنيم دربياوريم و ذبح كنيم، مرد. وقت، وقت تنگى بود. ما تأخيرى نكرديم، ما مىخواستيم همين كه ديديم يك خرده تكان مىخورد خواستيم ذبح كنيم. ولكن تا اين را پاره كرديم، آن بچهدانش را، ذبح كرديم، اگر خارج شد حركتى نكرد. مرده بود. اين محكوم است به ميته، ميته است نمىشود خورد. هر ولدى كه زنده دربيايد ولو وقت هم متفع نبوده باشد به ذبحش او محكوم است به ميته بودن. آن حيوانى كه از بطن مادر مىآيد مرده درمىآيد او است كه ذكات او به ذكات الجميع الامه او به ذكات امه است. آن بچه اگر خلقتش تمام شده باشد، خلقتش تمام شده باشد و مرده از بطن مادر دربيايد. مرده درآمدنش هم با كمال خلقت بشود، كه خلقتش كامل بشود. خلقت كامل بشود يعنى مو درآورده باشد. پشم درآورده باشد و ان اشعرى او بر. او وقتى كه درآورد او را مىشود خورد. بلا فرق ما بين اين كه روح آمده بود در بطن الام اين ولد. بعد وقتى كه مادر را ذبح كرديم اين بچه هم در بطن
مادر مرده است. اينجور باشد يا اصلا نه روح نيامده است. اين اشعر كه كامل است خلقت. در هر دو صورت خوردنش حلال است. اين مذكى است خوردنش عيبى ندارد. آنى كه نمىشود او را خورد، بگذاريد يك روايت غنيمتى است اين را بگويم، ذهنتان باشد كه دليل اين مطلب چيست؟
يك روايات داريم كه اگر ام تذكيه شد ولد آمد بيرون، كامل بود خلقتش. آن وليدى كه هست آن ولد مذكى است. و اگر تام نبوده باشد يعنى شعر و بر درنياروده باشد فلا تأكلوا، يعنى آن محكوم به ميته است. اما آنى كه اين تفسير از او درآمد. اين روايت هشتمى است در باب 18 از ابواب الذبايح. و باسناد شيخ عن محمد ابن احمد ابن يحيى عن احمدابن الحسن، احمد ابن حسن فضال است كه محمد ابن يحيى العشرعى از او نقل مىكند. عن عمر ابن سعيد عن مصدق ابن صدق عن عمار ابن موسى ثاباتى همان سند مكرر است. عن ابى عبد الله عليه السلام فى حديث، انّه سأله ان الشاطى تذبح. شاط ذبح مىشود فيموت ولدها فى بطنها. ولدش در بطنش موت پيدا مىكند. قال فانه حلال، لانّ ذكات، ذكات امه. ذكاتش، ذكات ام است. فان هو خرج و هو حى، اگر آن ولد خارج باشد در حالى كه حى است فذبح و اكل. ذبح كن و او را بخور. فان مات قبل ان تذبحه فلا تأكله. اين به اطلاقش تمسك مىشود. اگر قبل از اين كه تو ذبح بكنى او مرد. ولو چون كه وقت مذيق بود. فلا تأكله و كذالك البقر و الابل. هر ولدى همين جور است. اين دلالت مىكند كه اگر اين كه در رسالهها مىبينيد گفتهاند اقوا اين است، يعنى بعضىها كه فرمودهاند اقوا اين است، ولد اگر زنده درآمد ولو ذيق الوقت ذبح نشد ميته است دليلش اين است. اين روايت مباركه است كه دلالت مىكند كه ولو ذبح نشود اين محكوم به ميته است نمىشود. آن روايات هم كه مطلق هستند. آنها مىگويند كه اگر ولد كامل بوده باشد بخور او را ذكاتش به ذكات...
مطلق هستند ائم از اين كه روح آمده باشد در بطن او يا نيامده باشد. اين روايت فقط مىگويد بايد در خارج كه مىآيد مرده دربيايد. والاّ زنده دربيايد بايد ذبح بشود. ذبح نكردى مىشود حرام. اين اينجور، صاحب العروه مىفرمايد كه اين ولدى كه مذكى درآمده، چون كه ذكاتش به ذكات ام است، دمش چه جور است؟ مىگويد دم اين از سر تا پا پاك است. ولكن بعد پشيمان مىشود. مىگويد نه حكم به طهارت خالى از اشكال نيست. نمىدانم شروع كنم داستان را يا اجازه نمىفرماييد؟
|