جلسه 171

* متن
*

بسم الله الرحمان الرّحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست.
شماره نوار:171 آ
نام استاد: آية الله تبريزى.
تهيه شده در سال: 1365 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرحمان الرحيم.
و بيان فرموده‏اند كه اين دو مسئله واحد است. مسئله اولى اين است كه ايشان مى‏فرمايد جنينى كه بطن او، از شكم مادر درمى‏آيد و آن روز عرض كرديم شرطش اين است كه اين جنين از شكم مادرى كه هست موقعى كه سلاخى مى‏كنند مادرش را، مرده دربيايد. كه اين جنين در اين صورت محكوم است به كونه مذكى. شرطش اين است كه خلقتش كامل بشود جنين. و مو و پشم درآورده باشد من غير فرقٍ ما بين اين كه روح داشته است در شكم مادر وقتى در مى‏آورند او را مى‏بينند كه مرده است. يا اين كه از اول در روح نبوده است. از شكم در مادر در آمده است به خلقت تامه، اشعر او بر ولكن اين روح از اول نيامده بود، باز هم اين مذكى است. ذكات جنينى به ذكات امه كه آنروز عرض كرديم. اين جنين دم دارد در بدنش. ايشان در عروه مى‏فرمايد كه آن دم همه‏اش محكوم به طهارت است. و ان كان لا يخلوا ان اشكال. ولو خالى از اشكال نيست. يعنى آن وقتى كه آن جنين را سلاخى مى‏كنند كه بره در شكم مادر بوده است، خونى درمى‏آيد. آن خونى عند السلاخى خود جنين از بدن خود جنين خارج مى‏شود محكوم به طهارت است. اين يك مسئله است. مى‏فرمايد و ان كان يخلوا ان اشكال.
و مسئله ديگر از منوال همين مسئله است. اگر حيوانى را صيد كردند كه تدكيه آن حيوان به صيد است. ائم از اين كه صيد به حيوان بشود، به كلب معلّم بشود يا با آلت قتاله بوده باشد صيدش. ايشان مى‏فرمايد در اين مسئله در طهارت دم اين حيوانى كه تذكيه‏اش به صيد است در طهارت دمش اشكال است. اين جا ديگر فتوا به طهارت نمى‏دهند. اشكال است و ان كان يخلوا من وجه. ولو خالى از وجه نيست طهارتش. كه در اين صورت اين لا يخلوا من وجه فتوا حساب نمى‏شود. بدان جهت فتوا نمى‏كند، در مسئله فتوا نمى‏دهد بلكه احتياط مى‏كند. ولكن در مسئله اولى اول فرمود بر اين كه دم متخلف طاهر است و ان كان لا يخلوا من اشكال. ولو خالى از اشكال نيست ولكن او فتوا حساب مى‏شود. لا يخلوا من اشكال غير از اين است كه ولكنه مشكل اگر مى‏گفت و لاكن مشكل و فيه اشكال بعد از فتوا آن منقلب مى‏كرد به احتياط. ولكن و ان كان لا يخلوا من اشكالٍ اين ظاهرش فتواى سابقى را از بين نمى‏برد. اين دو تا مسئله با همديگر خيلى فرق ندارند. يعنى هيچ فرق ندارند. هر دو منوال واحد است. جماعتى ملتزم شده‏اند دم متخلف در آن چيزى كه هست، جنين و دم متخلفى كه در صيد هست، هر دو محكوم به طهارت است. وذالك براى اين كه آن كه ما داريم در طهارت دم متخلف طهارت مختلف در ذبيحه نيست. كه بگوييم جنين ذبح نشده است. حيوانى كه ذكاتش به صيد است ذبح نشده است. چون كه اين دم متخلف در ذبيحه بايد ذبح بشود، اينها دم متخلف در ذبيحه نيستند. دم جنين يا دم حيوانى كه فرض كنيد صيد شده است. بلكه مراد از دم متخلف، دم متخلف در مذكى است. چرا؟ چون كه للقطع و اليقين، اگر ابل نهر بشود آن دمى كه از عند السلاخى از ابل خارج مى‏شود طاهر است بالاتفاق. و حال آنكه به آن ابلى كه منهور است مذبوح صدق نمى‏كند. ذبيحه نيست او. پس موضوع طهارت دم متخلف در مذكى است. وقتى كه دم متخلف در مذكى شد شامل جنين هم مى‏شود. چون كه ذكات الجنين ذكات امه. و شامل حيوان صيد هم مى‏شود. چون كه ذكات آن صيد حيوانى كه صيد شده است به همان صيد است. كلوا من ما
امسكن عليكم، صيدهاى ديگر به آلت قتاله هم كه قطع نظر از آيه در كلب معلم روايت هم هست. ولكن در آن صيدى كه شده است روايات وافى و شافى است.
پس على هذا الاساس دم متخلف در مذكى پاك است. پس صيد و جنين هم دم، دم متخلف مى‏شود. سابقا عرض كرديم خدمت شما اين كه دم متخلف محكوم به طهارت است در خطاب لفظى وارد نشده است كه دم متخلف پاك است. تا بگوييم آن خطاب ذبيحه است يا مذكى است. مذكى باشد به همه شامل مى‏شود. دليل همان، آن سيره متشرعه بود با ارتكاض متشرعه. كه ارتكاض متشرعه اين است، بعد از آنكه آن دم از آن ذبيحه خارج شد، يا از ابل خارج شد بالنهر و موضع ذبح و نهر را تطهير كردند، عند السلاخى ديگر دمى كه از او خارج مى‏شود اجتناب نمى‏كنند. اين ارتكاض متشرعه است و اين دليل بود در اين كه طهارت دم متخلف پاك است. خوب كلام اين است كه در اين جنين و هكذا در اين صيد اين ارتكاض متشرعه هست يا نيست؟ خودش هم دم متخلف نمى‏شود در جنين. از جنين دمى خارج نشده است. دم متخلف دمى كه باقى مى‏ماند. بعد از خروج مقدارى، از آن جنين اصلا مقدارى خارج نشده است. در صيد ممكن است آن آلت قتاله يا كلب معلم زخم را جايى بزند كه از آنجا خون در بيايد. ولكن اين جور نيست كه آن خون بدن خارج شده باشد، آن خون زخم مى‏شود. دم متخلف اصلا شامل دم جنين و هكذا دم صيدى كه هست كانّ نمى‏شود. بدان جهت فرض بفرماييد اگر كسى قائل شد كه ما اطلاقى در ادله دم نداريم او راحت است مى‏گويد اطلاق نداريم. آنى كه قدر متيقن از روايات است، قدر متيقن هم نيست، يعنى مورد روايات است، غير دمى است كه باقى در جنين حيوان است. و غير دم باقى در بدن صيد است، آن وقتى كه ذكاتش محقق مى‏شود. و اما آن دمى كه بعد از تحقق ذكات خارج بشود، ولو عند السلاخى دليلى بر نجاست آن دم نداريم چون كه اطلاقى نداريم در ادله نجاست الدم. شك هم بكنيم مجراى اصالت الطهارت است. استسحاب عدم جعل نجاست. قاعده طهارت و نحو ذالك.
و اما كسى كه مثل ما اطلاق را تمام مى‏داند. الاّ ان تَرى منقاره دما، آن اطلاق مى‏گيرد اين موارد را كه آن حيوان سبعى كه هست، از اين صيد تا مادامى كه اين برسد صاحبش خورده بود. از دمش در منقارش بود. بعله او را هم مى‏گيرد ان تَرى فى منقاره دما. در اين صورت فرض بفرماييد به چه دليل بگوييم كه اينها پاك هستند؟ عرض مى‏كنم در ما نحن فيه يك مطلب مسلم است عند الكل. و آن مطلب مسلم اين است كه اگر آن حيوانى كه جنين است او را بعد از اين كه از شكم مادر درآوردند و ذبح كردند ولو ذبحش فرض بفرماييد تذكيه نيست. چون كه تذكيه شده است به ذكات الام. ولكن اوداجش را قطع كرده‏اند مقدارى از آن دم خارج شد. آن بقيه دم كه در بدن حيوان مى‏ماند كه خارج نمى‏شود او بلا اشكال پاك است. چون كه در همان ارتكاض ما بين آن دمى كه متخلف مى‏شود در آن جنين ما بين دم متخلف در عمر، هيچ فرقى نيست. منتهى ذبح اين، ذبحى است كه موجب ذكات نيست ولكن آن ذبحى را كه براى ام ذبحى كه كرده بودند، او موجب ذكات الام بود. آن دم مابقى آنها پاك است. اين معنا در ارتكاض هست. وقتى كه در ارتكاض اينجور شد، كلام اين است كه اگر اين را اوداجش را قطع نكردند، آن دمى كه در بدنش باقى است، بعد عند السلاخى خارج مى‏شود، اين دم پاك است يا پاك نيست؟ كلام در اين است. و هكذا در صيد هم همين جور است. اگر صيد را صاحبش رسيد ولو مرده بود، ذبح كرد. اوداجش را قطع كرد. مقدارى خون خارج شد بقيه‏اش در ارتكاض پاك است. دم متخلف است. چون كه ما بين آن صيدى كه صاحبش زنده رسيده است سر او و او را ذبح كرده است و خون خارج شده است و ما بين اين حيوانى كه بعد از مردن رسيده است كه فصل طويل نشود، ذبح كرده است و خون خارج شده است متخلف فرقى نمى‏گذارند در ارتكاض. اين در صيد ولكن اينجور نيست كه صيد را دوباره فرض كنيد قطع اوداج بكنند. اينجور نيست صيد وقتى كه رسيدند ديدند مرده است، ديگر سلاخى مى‏كنند. در آن بره شير هم همين جور گفته‏اند ولو ما ديده‏ايم كه او را هم قطع اوداج مى‏كنند وقتى كه از شكم مادر ولو مرده دربياورند. ولكن فرموده‏اند در تنقيه هست كه ما
نديده‏ايم. نه ما او را ديده‏ايم. ولكن همه جا مى‏كنند، من نديده‏ام او را. روى اين اساس ارتكاض همين جور است، ارتكاض متشرعه. وقتى كه اين حيوان بره شير را سلاخى مى‏كنند يا اين صيد را سلاخى مى‏كنند از اين دمائش اجتناب بكنند كه دمش نجس است هر چه بيرون مى‏ريزد، آن مقدار كه در بدن مى‏ماند موقع سلاخى يك مقدار كثير هم مى‏ماند در عروقش چون كه اين مرده است به صيد. ممكن است صيد هم خيلى طول بكشد تا سلاخى كنند. بدان جهت دمش منجمد دشده است در عروق. دمى كه عند السلاخى خارج بشود تمام تمام نيست. معزم دم بدنش نيست مثل ذبيحه. اگر كسى ملتزم بشود كه تمام دمى كه متخلف در صيد است اين حرام است، نجس اين معنايش اين است كه صيد را نمى‏شود خورد. چرا؟ چون كه لحم صيد جدا از دم نمى‏شود. دم نجمد مى‏شود. تا سلاخى بكنند، از بيابان بياورند در شهر سلاخى بكنند، دمائش منجمد مى‏شود چيزى خارج نمى‏شود. در عروق مى‏ماند. خارج بشود يك چيز كمى خارج مى‏شود. بدان جهت آن دمائى كه بعد از سلاخى مى‏ماند در عروق او هم مسلما اين است كه پاك است والاّ جواز الاكل بى اثر مى‏شود. در جنين هم همين جور است آن مقدارى كه دم مى‏ماند بعد از سلاخى آنها بايد پاك بشود. ولو دم كثير بشود. انما الكلام در آن مقدارى است كه در موقع سلاخى مى‏ريزد بيرون. كلام در اين است، آن مقدار از دم از جنين، يا از صيد كه عند السلاخى مى‏ريزد بيرون كه آن حيوان را قطع اوداج هم نكرده‏اند، سلاخى مى‏كنند. مى‏ريزد بيرون. يا بعد به قول بعضى‏ها ولو قطع اوداج بكنند آن مقدارى كه عند السلاخى مى‏ريزد بيرون كلام در آن دم است. كه آيا از او اجتناب لازم است يا نه؟ بدان جهت در ذهن ما اين است، براى شما عرض مى‏كنم تكليف هم نمى‏كنم كه قبول كنيد. بدان جهت ما اين تفسير را داده‏ايم كه اگر آن بره شير را قطع اوداج بكنند مثل آن بره شيرى كه زنده درآمده است بيرون كه ذبح بايد كرد، مثل او ذبح بكنند. عند الذبح مقدارى از خون خارج بشود، مثل آن بره شيرى است كه او را در خارج تذكيه كرده‏اند به ذبح. دم متخلف عند السلاخى پاك است. در صيد هم همين جور است. اگر صيد را موقعى كه، رسيد صاحبش ولو مرده باشد در فصل طويل نبوده باشد. ذبح بكنند مقدارى از دم خارج بشود ما بقى پاك است. چرا؟ چون كه در ارتكاض متشرعه ما بين اين حيوان و ما بين آن حيوانى كه تذكيه‏اش به ذبح است فرقى نيست. چون كه در مقدار، بعد از اين كه دم خارج شد، فرقى نمى‏بينند ما بين او و اين. و اگر اين كار را نكرده باشند، همين جور است، عند السلاخى آن دمى كه مى‏ريزد بيرون دليل بر طهارتش نداريم. بلكه اطلاق ان تَرى فى منقاره دما اقتضا مى‏كند كه آن دم نجس بوده باشد. دليلى بر خروج نداريم. اجماء و سيره هم ثابت نيست. بدان جهت در آن دم بايد احياط كرد.
بدان جهت ما به اطلاق كلام عروه يك قيدى مى‏زنيم. اين كه فرمود دم الجنين پاك است، ولكنه لا يخلوا من اشكال، عرض مى‏كنيم بر اين كه پاك است در صورتى پاك است كه آن جنين را ذبح بكنند. و اما گر ذبحى نكرده باشند احواط اجتناب از دم او است عند السلاخى. آن دمى كه عند السلاخى مى‏ريزد بيرون. و اما توجه كرديد در صيد هم همين جور است. اگر ذبح بكنند آن دمى كه خارج مى‏شود بقيه پاك است، اگر نكنند، احوط اجتناب از آن دمى است كه عند السلاخى مى‏ريزد بيرون. ولكن اين حرف را هم بگويم براى شما، تا متوجه بوده باشد آن دمى كه عند السلاخى مى‏ريزد بيرون آن دم لامحالا ظاهر مى‏شود عند السلاخى. گوشت را هم اگر روى بدن، يعنى در داخل بدن كه ظاهر مى‏شود و آن دم چسبيده است، فرض بفرماييد يعنى مماسته كرده است با آن لحم و خودش هم لحم ظاهر شده است، جوف ظاهر شده است او را بايد آب كشيد اگر دم نجس بوده باشد. بدان جهت احتياط اين است كه بايد او را آب كشيد.
سؤال؟ عرض كردم در صيد ما نمى‏دانيم. ولكن اگر كردند، الان هم ارتكاض اين است كه اگر اينجور شد قبل از زمان طويلى همين كه سرش رسيد ذبح كرد دم خارج شد فرقى ما بين اين حيوان و ما بين آن حيوانى كه زنده بود و ذبح كرد و
خونش ريخت بيرون، آن پاك است، فرقى ما بين او و اين ديده نمى‏شود. ارتكاضا فرقى نيست. اين را در جنين هم مى‏گوييم. و اما اگر اين را ذبح نكرده باشند بعد سلاخى بكنند دم خارج مى‏شود، آن دمى كه مى‏ريزد، آنها مورد احتياط است. مورد احتياط در صيد و هكذا در آن جنين، آن دمى است كه عند السلاخى مى‏ريزد بيرون ولكن اين صيد را و هكذا جنين را فرى اوداج نكرده‏اند. والاّ فرى اوداج كرده باشد در ارتكاض فرقى نيست. در ذهن ما اين است. وقتى كه اينجور شد يك قسمش پس مسلم مى‏شود. و آن اين است تيرى را كه به صيد زده‏اند يا كلبى كه صيد را زخم زده است، خون ريخته است عند الجر، او بلا اشكال است كه آن خون نجس است. آنى كه موقع زدن، تير خورده است يا فرض كنيد آلت قتاله خورده در خون درآمده است بعد مرده است، آنى كه آمده مثل آن خونى است كه عند الذبح مى‏آيد بيرون. او نجس است، اشكالى هم در او نيست. انّما الكلام در خونى است كه آن خون بعد كونه مذكى از بدن خارج مى‏شود. كلام در او است. و از بدن ظاهر مى‏شود كلام در او است. در يك صورت گفتيم اشكال ندارد در طهارتش و اما در صورت ديگر، مورد، مورد احتياط است. هذا ما عندنا اين در ارتكاض ما اينجور مى‏بينيم. شما مى‏دانيد و ملاحظه بفرماييد كه چه جور است؟
بعد ايشان شروع مى‏كند داستان مسئله دم المشكوك را كه يك مسئله‏اى است، مسئله‏اى است كه سيّاله است. يعنى مطالبى كه در اين مسئله گفته مى‏شود اختصاص به اين مسئله ندارد. و مسئله هم مسئله مهمى است مورد ابتلاء است بعد الفروضش. ايشان قدس الله، يعنى صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف در دم المشكوك دمى كه انسان شك مى‏كند در او، در او فروضى را ذكر مى‏فرمايد. فرض اول اين است، كه كانّ ظاهر عبارت اين است كه قطعا اينى كه ما در او شك داريم، خون است. خون بودنش محل كلام نيست. ولكن شك داريم كه خون حيوان است يا غير الحيوان. يعنى خون حيوان است، اولى يعنى خون حيوان نيست. خون حيوان نيست يعنى خونى است او محكوم به نجاست است. اين كدام مثال را بگوييم؟ خون حيوان است يا غير الحيوان؟ يعنى مراد از انسان كه نمى‏تواند خون انسان بشود چون كه او نجس است. اولى احتمال دارد كه خون حيوان نباشد كه پاك بشود. خون حيوان بشود نجس است، خون حيوان غير حيوان نباشد پاك است. بدان جهت اين را گفته‏اند كه روز عاشورا سنگ را برمى‏دارى، مى‏بينيم آنجا خون جمع شده است، نمى‏دانيم حيوانى اينجا ذبح كرده‏اند مثلا فرض كنيد، اين خون مال اوست يا خونى است كه آيتا خارج شده است. يا آيتا از آسمان نازل شده است. بايد اين بشود ديگر. والاّ فرض ديگرى ندارد. اگر اينجور بوده باشد كه بايد هم عبارت را به اين معنا حمل كرد. اگر اين بوده باشد اين فرض، فرض نادرى است يا غير واقع. و حكمش هم واضح است كه حكم به طهارت مى‏شود. چرا؟ چون كه گفتيم حتى آن اطلاقى كه ان تَرى فى منقارى دما، گفتيم آن دم حيوان را مى‏گيرد. يا آنى است كه مثل الحيوان، مثل آن علقه و مذقه‏اى كه هست آنها را مى‏گيرد. دمى را كه فرض بفرماييد همين جور است آيتا هست او را نمى‏گيرد. روى اين اصل شك داريم كه اين دم حيوان است؟ دم علقه و مذقه هست يا نه؟ استسحاب مى‏گويد نه، يك وقتى اين دم، دم حيوان نبود. آن وقتى كه خود دم هم نبود منتصب به حيوان هم نبود. استسحاب عدم ازلى ديگر كه همان استسحابى كه كارها را خيلى جاها حل كرده است. حلال مشكلات است.
الان نمى‏دانم دم موجود شد اين انتصابش به حيوان در عدمش باقى است يا نه؟ استسحاب مى‏گوييم كه نه آن عدم الانتصاب على عدمه باقى است. خوب شما اگر گفتيد، من قبول ندارم استسحاب عدم ازلى را، نمى‏خواهد اثبات كنيم كه اين خون، خون آيت است. يا نمى‏خواهيم اثبات كنيم. او موضوع حكم نيست. موضوع نجاست را نفى مى‏كنيم. كه دم منتصب الى حيوان يا مثل مذقه و علقه و امثال ذالك است. موضوع نجاست كه نفى شد نجاست منتفى مى‏شود. اين را مى‏خواهيم اثبات كنيم. شما در استسحاب عدم ازلى اشكال كرديد عيبى ندارد، فرصت هست براى شما.
اصالت الطهارت را جارى كنيد. استسحاب را قبول نكنيد. بگوييد بر اين كه يك وقتى شارع بر اين دم جعل نجاست نكرده بود. الان هم نكرده است. استسحاب را هم قبول كرديد كه بايد قبول بكنيد. قاعده طهارت است. كل شى‏ء طاهر حتى تعلمنه قزر. اين فرض جاى كلام و گفت و گو نيست. بعد ايشان يك فرض ديگرى مى‏گويد اين هم جاى گفت و گو نيست. مثل فرض اول است. مثل اين كه اينجا يك قرمزى مى‏بيند در ثوبش. نمى‏داند اين رنگ است ريخته است يا خون است. خون نجس است. الان شك دارد كه خيلى محل ابتلا مى‏شود اين فرض كه نمى‏داند خون است يا اين كه رنگ است. رنگ احمر است. اينجا هم همين جور است استسحاب مى‏كند آن وقتى كه اين نبود، دم حيوان هم نبود. دم هم نبود. اينجا دم بودنش محل شك است. دم هم نبود. الان كه نمى‏دانم خود اين موجود شده است، خود اين شى‏ء آن دمى كه از اين عند عدم وجوده از آن مسلوب بود، وقتى كه خود اين شى‏ء قرمز نبود دميتش هم نبود. الان كه موجود شده است، دميت موجود هست يا نه؟ استسحاب مى‏گويد كه نه، نيست. دميت موجود نشده است. استسحاب عدم ازلى. باز در اين مناقشه كرديد عيبى ندارد فرصت هست. استسحاب عدم جعل نجاست به اين، استسحاب را هم شك كرديد، قاعده طهارت كه كل شى‏ء طاهر حتى تعلمنه قزر مى‏گيرد. اين فرض برود جاى بحث نيست.
ايشان دو فرض ديگرى در مسئله دارد. كه آن دو تا فرض كلام در آنها هست. ما فرض اولش را فرض مى‏كنيم. ايشان مى‏فرمايد در خارج ما مى‏بينيم دم را كه دم قطعا دم حيوان است. حيوانش را هم تعيين مى‏كنيم. فلان حيوان، تمساح يا دم، دم مار است ما مى‏دانيم. ولكن نمى‏دانيم مار يا تمساح نفس سائله دارد كه دمش نجس بوده باشد يا حيوانى است كه نفس سائله ندارد. وقتى كه نفس سائله نداشت لا يفسدوا الماء. يك وقت حيوانش را معينا مى‏دانيم كه دم مال دم تمساح است يا دم حى است. نمى‏دانيم اينها نفس سائله دارند تا دمشان نجس بشود يا دم سائله ندارند؟! شبهه، شبهه موضوعى است. مى‏دانيم حيوانى باشد نفس سائله دمش نجس است. ولكن شك در اين است كه اين حيوان دم سائله دارد يا ندارد؟ كه سابقا هم گفته‏ايم فحصى لازم نيست در شبهات موضوعيه. با اين دم چه معامله‏اى بكنند. فرض ثانى اين است كه نه حيوان معين نيست. اگر معين بود ما مى‏دانستيم كه اين دم پاك است يا نجس؟ يك قطره خونى در ثوبش مى‏داند نمى‏داند كه اين قطره خون موقعى كه گوسفند سر مى‏بريد از او پاشيده است، به اين ثوبش، يا آن وقتى كه ماهى خريده بود آنها را پاك مى‏كرد، چون كه دم هم مى‏شود در او. اين دم ماهى اصابت به اين كرد. كه دم نمى‏داند دم شاط است يا دم سمك است؟!
در اين فرض سومى كه دو صورت پيدا كرد، حيوانش معين بشود. صورت اولى است حيوانش مردد بشود صورت ثانى، در اينجا مى‏فرمايد كه دم پاك است. ايشان در عروه اينجور فتوا مى‏فرمايد. چرا؟ چرا بايد به اين بشود كه استسحاب عدم جعل نجاست به اين ماء يا قاعده فرض بفرماييد حليت، قاعده طهارت در اين دم، اصل اين است كه اين شى‏ء كل شى‏ء طاهر حتى تعلمنه قزر اين را هم مى‏گيرد. اين خون را هم مى‏گيرد. بايد مرادشان اين بوده باشد. بلكه بعضى‏ها يك چيز ديگرى هم فرموده‏اند. فرموده‏اند در ما نحن فيه استسحاب مى‏شود عدم نفس سائله براى اين حيوان. اين تمساح آن وقتى كه خودش موجود نشده بود، نفس سائله هم نداشت. نفس سائله مسفوح بود. الان هم كه موجود شده است نمى‏دانم نفس سائله موجود شد با اين حيوان يعنى احتمال مى‏دهم موجود نشده باشد. اين نفس سائله نداشته باشد، مثل مرئه قرشيه ديگر. اين نفس سائله بلكه از آن اوضع است. چون كه نفس سائله در خود اين حيوان خودش موجود حقيقى است، وجود حقيقى دارد. بدان جهت نمى‏دانم اين خصوصيت حقيقيه كه يك وقتى كه اين حيوان نبود آن خصوصيتش هم نبود. نمى‏دانم الان كه موجود شد آن خصوصيت كه نفس سائله اوداجش را قطع كنى، خون بپرد موجود شد يا موجود نشد، استسحاب مى‏گويد كما كان. چه جورى كه لم يكن هذه الحيوان، ذى نفس‏
سائله. به عنوان سالبه به انتفاع الموضوع صادق بود قطعام. الان هم احتمال مى‏دهم آن قضيه سالبه صدقش باقى بماند. چون كه قضيه سالبه در دو مرحله محل صدق دارد. هم در مرحله انتفاع موضوع، هم مرحله انتفاع المحمول. آن زمان قطعا صادق بود. و گفتيم ديگر، ديگر تكرار نمى‏كنيم كه قضيه سالبه به انتفاع موضوع با سالبه انتفاع المحمول دو سنخ نيستند. سالبه همان سالبه است. منتهى اگر وجود موضوع باشد، اسمش مى‏شود سالبه انتفاع المحمول. اگر نباشد مى‏شود سالبه به انتفاع المحمول. عدم المحمول يعنى سلب المحمول در هر دو به يك نحو است. چون كه سلب المحمول احتياج به وجود موضوع ندارد. سلب المحمول و سلب الوصف غير از اثبات الوصف است. اثبات وصف وجود عرضى دارد، معروض مى‏خواهد. اما سلب العرض و سلب الوصف احتياجى به وجود موضوع ندارد. موضوع، موجود شده است، استسحاب هم مى‏گويد باز محمول نيست در همان سالبه به انتفاع المحمول هم همين است چيزى ديگرى نيست. ثابت مى‏شود و حكم مى‏شود كه اين حيوان نفس سائله ندارد. مرحوم آقاى حكيم در آن حيوان معينش اين را قبول، اشكال نمى‏كند بر اين. در آن حيوان، روى مسلكش. روى مسلكش نبايد اشكال كند در آن حيوان معين. تمساح است، نمى‏دانم تمساح نفس سائله دارد يا نه؟ آن وقت نداشت، الان هم ندارد. و اما حيوان مردد بشود، ايشان سابقا اگر يادتان بوده باشد در آن نجاست البول كه نمى‏دانستيم بول شاط است يا بول خنزير آنجا مى‏فرمود كه استسحاب در فرد مردد جارى نمى‏شود. چون كه اين بول اگر از شاط باشد مى‏دانم كه پاك است. اين دم از شاط باشد مى‏دانم پاك است. از خنزير باشد مى‏دانم كه نجس است. اين مردد است كه از هست يا نه؟ در فرد مردد جارى نمى‏شود. ما آنجا جوابش را عرض كرديم يك جواب ناقابلى. گفتيم وقتى كه اين بول مى‏پريد از اين حيوان مى‏پريد ديگر. اشاره به آن حيوان مى‏كند. آن وقتى كه اين دم از بدن حيوان پريد اشاره به حيوان مى‏كند. مى‏گويم آن حيوان هم يك وقتى نفس سائله نداشت. اگر گوسفند هم بود نفس سائله نداشت. آن وقتى كه خودش هم نبود. بعد نمى‏دانم آن وقتى كه اين خون مى‏پريد، نفس سائله داشت يا نه؟ استسحاب مى‏گويد كه نه، نداشت. گفتيم اين فرد مردد نيست، اشاره مى‏كنيم به فرد معين، كه فى علم الله معين است ولكن ما نمى‏دانيم آن فرد معين و در آن وجود معين استسحاب جارى مى‏شود، كه آن وجودى كه اين خون از او پريد، آن وجود يا آن حيوانى كه اين بول از او پريد. نمى‏دانم آن حيوان نفس سائله داشت يا نداشت؟ استسحاب جارى مى‏شود. گفتيم اشكالى ندارد. در ما نحن فيه سابقا يك اشكال كرده بوديم، الان هم از آن اشكال رفعيت نمى‏كنيم. سابقا گفته بوديم استسحاب اين كه اين حيوان نفس سائله نداشت اثبات نمى‏كند كه اين بول، بول منتصب است به حيوانى كه نفس سائله ندارد. اثبات اين را نمى‏كند كه اين بول، بول حيوانى است كه نفس سائله ندارد. موضوع نجاست بول است. اينجا هم موضوع نجاست دم است. استسحاب عدم النفس سائلة لتمساح اثبات نمى‏كند كه اين دم، دم حيوانى است كه دم سائله ندارد. دم حيوانى است كه نفس سائله ندارد. اين اتلاف، اتلاف مال الغير است. همان حرفى كه آنجا زديم اينجا هم اين اثبات نمى‏كند كه اين دم، دم حيوانى است كه نفس سائله ندارد. انتصابش را به اين حيوان مى‏دانيم. اما انتصاب بايد محرز بشود كه انتصاب محرز است به حيوانى كه نفس سائله ندارد. استسحاب اين انتصاب دم را، كه دم منتصب است به آن حيوانى كه نفس سائله ندارد اين را اثبات نمى‏كند.
بدان جهت در ما نحن فيه يك استسحاب ديگرى به نظر ما آمده است كه خدمت شما مى‏گويم. آن استسحاب اين است كه آن دم منتصب به حيوانى كه نفس سائله داشته باشد، نيست. استسحاب در خود اين دم جارى مى‏شود. نه در حيوان. اين دم آن وقتى كه موجود نبود منتصب به حيوانى كه نفس سائله داشته باشد هم نبود. الان نمى‏دانم اين دمى كه موجود شده است منتصب به حيوانى است كه نفس سائله دارد يا نه؟ منتصب به آن حيوان هست يا نه؟ منتصب مى‏گويد لم يكن الانتصاب و الان كما كان. الان هم همين جور است. انتصاب به حيوان نفس سائله ندارد. خوب اين‏
موضوع نجاست منتفى مى‏شود. موضوع نجاست دمى است كه منتصب به حيوانى بشود، كه آن حيوان نفس سائله دارد. تا اينجا مطالب را سابقا گفته بوديم و اينجا هم در ما نحن فيه مطلب را به آنجا رسانديم. ولكن در ما نحن فيه يك اشكالى هست. و آن اشكال اين است كه شما چه جور تمسك به استسحاب مى‏كنيد؟ و حال آنكه قبول كرديد در موثقه عمار، امام عليه‏السلام فرمود آن سعر سباع من الطير پاك است الاّ ان تَرى فى منقاره دما. و شما گفتيد كه از اين الاّ ان تَرى فى منقاره دما استفاده مى‏شود كانّ كل دم نجس و منجس للماء اينجور استفاده كرديم سابقا. پس شارع موضوع دم را مطلق قرار داده است. منتهى يك قيد سلبى دارد. كه اين دم منتصب به حيوانى كه نفس سائله نداشته باشد، منتصب به او نشود. چون كه موثقه حفض ابن قياس اينجور گفت. گفت لا يفسدوا الاماء الاّ ما كانت له نفسٌ سائله. يعنى آنى كه نفس سائله ندارد او لا يفسد. لا يفسد بموته و لا ببوله، و لا بدمه، چون كه... موقع تفسخ هم بول و دمش به آب مى‏رود. از او استفاده كرديم كه حيوانى كه نفس سائله ندارد، دم او نجس نيست. يعنى الاّ ان‏ترى فى منقاره دما كه لم يكن آن دم، مال حيوانى كه نفس سائله ندارد. خوب اين دم مشكوك دم است بالوجدان. نمى‏دانم منتصب است به حيوانى كه نفس سائله ندارد، يا منتصب نيست؟! استسحاب مى‏گويد نه منتصب نيست. يك وقتى، كه آن دم نبود منتصب به آن حيوانى كه نفس سائله ندارد، منتصب به او هم نبود. آن وقتى كه آن دم نبود.
سؤال؟ موضوع نجاست مطلق الدم است. الاّ ان تَرى منقاره دما. فقط يك قيد عدمى دارد. آن قيد عدمى اين است، كه اين دم منتصب به حيوانى كه نفس سائله ندارد نباشد. نه اين كه منتصب بشود به حيوانى كه نفس سائله دارد. او موضوع حكم نيست. موضوع حكم مطلق دم حيوان است. فقط يك قيد دارد. يك قيدش اين است كه منتصب به حيوانى كه نفس سائله دارد نباشد. خوب استسحاب مى‏گويد اين منتصب به آن حيوانى كه نفس سائله ندارد نيست. نمى‏خواهيم اثبات بكنيم منتصب است به حيوانى كه نفس سائله دارد، او موضوع حكم نيست. موضوع نجاست مطلق الدم است. دم الحيوان است. فقط يك قيدى دارد كه منتصب به حيوانى كه نفس سائله ندارد، منتصب به او نباشد. خوب اين دم است بالوجدان، منتصب به حيوانى كه نفس سائله ندارد نيست بالعكس، موضوع نجاست تمام شد. همين جور است ديگر. بعله اينى كه فرموده بودند استسحاب مى‏كنيم عدم نفس سائله را لتمساح. عدم نفس سائله را به آن حيوانى كه اين خون از او پريد. او اگر اثبات مى‏كرد كه اين دم، دم حيوانى است كه نفس سائله ندارد، معلوم مى‏شد كه اين دم مشكوك داخل اين قيد است. كه لا يفسدو الاماء الاّ ما كانت نفس سائله داخل مفهوم او است پاك است. ولكن گفتيم كه استسحاب عدم نفس سائله به اين حيوان اثبات نمى‏كند كه دم منتصب است به حيوانى كه نفس سائله ندارد. اين را اشكال كرديم ما. روى اين اشكال در ما نحن فيه حكم كرده‏اند به طهارت اين دم مشكل است، تمام نشد مسئله،ها! مسئله داستان ديگر دارد. ولكن اينجا تا اينجا كه مى‏رسانند كه روى مسلك ما حكم كرده‏اند به طهارت اين دم، هم در صورتى كه معلوم بشود دم، دم تمساح است و شك داشته باشيم نفس سائله دارد يا نه؟ و هم در صورتى كه مردد بشود دم، دم شاط است يا سمن؟ حكم به طهارت اشكال دارد. چون كه استسحاب موضوع نجاست را احراز مى‏كند. محرز موضوع نجاست است. دم است بالوجدان و منتصب به حيوانى كه نفس سائله ندارد نيست انشاء الله تأمل بفرماييد اين داستان تمام نشد.