جلسه 172
* متن
*
بسم الله الرحمن الرّحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست
شماره نوار: 172 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده درسال: 1366 ه.ش
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم
فى در منقار اين طاير كه سباع است. پيدا شده است و نمىدانيم حيوانى است كه نفس سائله دارد مثل شاط يا دم آن حيوانى است كه فرض كنيم به فرماييد مثل سمك است. امام عليه سلام در عم ثقه فرمود: اگر در منقار او دم بوده باشد آن دم محكوم است به منجسيت و نجاست. از اين اطلاق استفاده شد كه امام فرمود كل دم من كل حيوان كه قابل است در منقار آن طائر پيدا بشود. كل دم من كل حيوان محكوم است به نجاست. فقط تخصيص وارد شد. كه على دم آن حيوانى كه صاحب نفس نبوده باشد. عرض كرديم. ما اين حيوانى كه اين دم از او پيدا شده است و ما شك داريم در خود او حيوانى شك داريم كه صاحب نفس است و يا صاحب نفس نيست. طهارتاً حيوان معين است كه تمساح است و دم، دم تمساح است. شك داريم كه تمساح دم سائله دارد يا ندارد. يا حيوانش مردد است. دم از حيوانى پاشيده است در اين جا و افتاده است به ثوب، بدن يا چيز ديگر نمىدانيم كه دم شاط است كه تحت موثقه باقى است. الى من تّرى فى منقار دم يا اينكه دم سمك است تحت اين اطلاق بيرون رفته است. براى اينكه امام عليه السلام فرمود: لا يفسد ما عن حيوانى كه نفس سائله ندارد يعنى تفسخات اولى يتفسخ تفسخ پيدا كرد يعنى لا يفسد ما به دم هى و رأسى على ما تقدم كه دم اين حيوان نيز پاك است. پس دم حيوانى كه صاحب نفس نيست. استثنا شده است از اين دم الا عن طرافى منقاره فى دم على هذاالساس اشكال اين بود كه ايشان چه طور حكمى فرمود براى اينكه دمى كه لا يعرم كه از شاط است يا سمك دمى كه معلوم است كه از تمساح است. ولكن يا يعلم تمساح نفس سائله دارد يا نه حكم فرمود كه آن دم، دم پاك است. با وجود اينكه در مانحن فيه اطلاق داريم كه كل دم نجس و از اين اطلاق خارج شده است. دم حيوانى كه داراى نفس سائله نيست. ما شك داريم كه اين دم منتصب است به حيوانى كه نفس سائله ندارد يا منتصب نيست به او استسحاب مىگويد كه نه منتصب نيست. استسحاب عدم ازلى آن وقت كه اين دم نبود و دم اصلاً موجود نبود. در عالم وجود نبود حتى در بدن حيوان هم نبود منتصب به نفس سائله نبود. آن وقتى كه خود حيوان هم موجود نبود. الان كه حيوان موجود شده است. تمساح موجود شده است و نمىدانيم كه دمش منتصب است به حيوانى كه نفس سائله دارد يه نه استسحاب نيست. اشكال اين بود كه مقتضاء اين استسحاب به انزمامش به آن عموم مقتضايش حكم به نجاست اين دم مشكوك است. آن روز تا اين جا رسيديم كه استسحاب عدم ازلى كه اين حيوان نبود اين تمساح آن وقتى كه نبود دمش هم منتصب نبود به آن حيوانى كه قيض نفس است. الان كه خود تمساح موجود شده است نمىدانيم كه دمش بر عدم انتصاب لازنفس باقى است يا خير. احتمال مىدهيم كه نفس سائله نداشته باشد دمش منتصب به آن حيوانى كه نفس سائله نداشت منتصب نبود و الان هم در عدم انتصابش باقى است. حتى در آن صورتى كه دم محرزاست كه از حيوان است و حيوانش مشخص نيست و يا شاط است يا سمك آن جا هم مىگوييم كه آن دم نبود انتصابش به شاط به آن سمك هم نبود. الان كه موجود شده است نمىدانيم كه استحبابش به شاط موجود شده است يا نشده است و استسحاب مىگويد كه موجود نشده است به آن سمك و لازم نيست به استسحاب به شاط نفى بشود براى اينكه شاط موضوعيت ندارد. كل دم نجس است الى دمى كه منتصب بشود به حيوانى كه نفس سائله ندارد و اين اشكال بود و آنى كه در جواب اين به اشكال مىرسد بعد از تأمل كثير كه اين دم محكوم به طهارت بشود كما اينكه صاحب عروه مىگويد، اين را مىگوييم به بينيد كه چه مىگوييم، مىگوييم كه در لسان عدله اگر كه اين طور بود كه دم حيوانى كه ليسله هو نفسٌ آن دم طاهراًاين طور بود لسان بله همين طور است موثقه عمار كه مىگفت: كل نفس نجس از او خارج مىشد الى حيوانى كه نفس ندارد
و بعد شك مىكرديم كه اين دم منتصب است به آن حيوانى كه نفس ندارد يا نه استسحاب مىگويد كه نه منتصب نبوده است و الان هم منتصب نيست و موضوع نجاست محرزمىشد به ضم الوجدان كه دم است. الى اصلى كه استسحاب است. و اما در لسان دليل ما اين طور نيست كه دم حيوانى كه ليسه لهو نفسٌ طاهراً ما اين را نداريم يك عبارتى در برقُس دم برقُس داشتهايم كه آنها پاك هستند و اما در مطلق حيوانى كه نفس سائله ندارد رويتى نداشتهايم. اين را ما استفاده كردهايم از آن قول امام عليه السلام كه فرمود: لا يفسل ما الا ما كانت له نفسُ سائله گفتيم كه اين كلام كثر است منحل به دو قضيه مىشود يعنى ما كان له نفس سائله يفسد ما و ما ليس له نفسُ سائله لا يفسد ما به شيئاً تفسخُ اولى يتفسخ اطلاق داشت ديگر تفسخ اولم يتفسخ لا يفسد ما آن كه نفس سائله ندارد به شيئاً من اجزاهى و رطوبات الى هذا الساس وقتى كه استسحاب كرديم كه اگر تمساح نفس سائله نداشت آن وقتى كه نبود و الان نمىدانيم كه نفس الان بود شده است نفس سائله دارد يا نه استسحاب مىگوييد كه نه ندارد. خود اين تمساح موضوع حكم است كه لا يفسدما به شيئاً من اجزائهى و من رطوبات تفسخ اولم يتفسخ اين ديگر اصل مثبت نمىشود استسحاب عدم نفس سائله والحيوان سابقاً مىگفتيم كه مثبت نمىشود كه دم او هم منتصب است به حيوانى كه نفس سائله ندارد. اين اشكال در صورتى بود كه در لسان دليل اين باشد كه دم حيوان غير از نفس لا طاهراً اين اگر بود اين اشكال جا داشت و اما در لسان دليل حيوانى كه ليس هو له نفسٌ سائله. او ليس به نجسى و منجسين به شيئى بر اجزائش و رطوباتش اين طور است اين دم از رطوبات اين حيوانى است كه نفس سائله ندارد و خود اين روايت مىگويد كه اين تمساح بعد از استسحاب كه لا يفسد ما آن حيوانى كه نفس سائله ندارد. تفسل اولم يتفسخ به شيئاً من اجزاء و رطوبات خود استسحاب مىگويد كه تمساح لا يفسد ما به شيئاً من اجزاء و رطوبات كه كمى دم است خوب وقتى كه استسحاب گفت: لا يفسد يعنى دم او پاك است ديگر پس على هذا الساس در ما نحن فيه ثابت مىشود كه اين دم مشكوك كه دم تمساح است از تحت الا ان تّرى فى منقارى دم كه كل دم نجس خارج شده است چرا؟ چون اين روايت گفت كه آن كه دم سائله ندارد هيچ چيز او نجس و منجس نيست. اين دم هم استسحاب گفت كه اين دم كه يقيناً از تمساح است. استسحاب گفت كه اين جا نفس سائله ندارد. خوب موضوع محرزشد و هكذا آن جايى كه دم مردد بشود كه از سمك است و يا شاط آن حيوانى كه دم از او است فى علم الله حيوانى است كه دم از او است. در آن حيوان استسحاب را جارى مىكنيم كه آن حيوان استسحاب مىگويد كه نفس سائله نداشت. پس آن حيوان لا يفسد ما به شيئاً من اجزاء آن حيوانى كه دم يقيناً از او است. اين حيوانى كه اين فى علم الله از او است يا از شاط است و يا سمك ديگر چون كه نمىدانيم آن حيوان كدام است استسحاب مىكنيم كه آن حيوان يك وقتى كه نبود نفس سائله را نداشت و ال آنهم ندارد و اين دمى از او است. روايت مىگويد: لا يفسد ما آن حيوان چرا؟ براى اينكه استسحاب گفت كه نفس سائله ندارد. به شيئاً من اجزاء و رطوبات اگر اين تقريب تمام شد حكم مىشود براينكه اين دمى كه مردد است كه از شاط است يا سمك و يا معلوم است كه از تمساح است و لاكن تمساح مشكوك است كه نفس سائله دارد يا نه حكم به طهارتش مىشود. اگر اين تقريب تمام شد بله مىشود والى اگر اين تقريب تمام نشد بايد از اين دم مشكوك اجتناب بشود.
گفتيم كه موضوع خود حيوان است. موضوع خود دم نيست. در لسان دليل اين طور است كه حيوان لا يفسد ما اين كه مىگوييم كه اين موضوع اثبات نمىكند و مثبت مىشود يعنى اين موضوع حكم نيست. آنى كه موضوع است دم است و استسحاب عدم نفس سائله الحيوان اثبات نم كند كه دم منتصب است به حيوانى كه نفس سائله ندارد. اشكال اين بود اين تقريب اين است كه موضوع دم نيست موضوع در خطاب حيوانى است كه نفس سائله ندارد. به حيوانى كه نفس سائله ندارد مىگويد كه لايفسد ما به شيئى از آن رطوبات و اجزايش خود آن حيوان او است كه لا يفسد ما به شيئى به اجزاء رطوبات بدان جهت استسحاب گفت كه تمساح نفس سائله ندارد. لا يفسد ما شامل خودش مىشود و يا آن حيوانى كه نمىدانيم فى علم الله اين دم را انداخته كه نمىدانيم كه شاط است و يا سمك استسحاب گفت كه آن نفس سائله نداشت. استسحاب وقتى كه گفت دم سائله نداشت آن حيوان لا يفسد ما به شيئاً من اجزاء و رطوبات بدان جهت در ما نحن فيه وقتى كه اين طور شد اثباب مىشود كه اين دم، دم طاهر است چرا؟ براى اين كه اثبات شد استسحاب كه اين حيوان كه دم منتصب به او است دم سائله ندارد. حيوانى كه نفس سائله ندارد او محكوم است به طهارت به جميع
اجزائى و رطوبات استستحاب هم گفت بر اينكه اين كه منتصب به آن حيوان است آن حيوان نفس سائله ندارد. اگر اين تقريب تمام شد حو والله جاى تقريب ندارد جاى احتياط مىشود. دم ذى نفس سائله موضوع حكم نيست و در موثقه اين است كه كل دم نجسنٌ الا عن ترافى منقارى دم، كل دم نجسنٌ الا دمى كه منتصب بشود به حيوانى كه دم سائله ندارد. اين استثنا شده است از نجاست دم اشكال اين بود كه اين دم به الوجدان محرز است در ما نحن فيه عنوان العام استسحاب هم مىگويد كه منتصب به حيوانى كه صاحب نفس نيست، نيست و انتصابى به او ندارد. پس موضوع نجاست تمام شد. مىگويد كه كل دم نجس. عرض مىكنم كه كلام اين است كل دم نجس و اشكال اين بود كه استسحاب عدم نفس حيوان اثبات نمىكند كه اين دم، دم غير از نفس است. اشكالى كه روز چهارشنبه داشتهايم آن هفته اين بود كه استسحاب عدم نفس سائله از حيوان كه در تمساح جارى مىشود يا در آن حيوانى جارى مىشود كه نمىدانيم شاط بود يا سمك استسحاب عدم نفس سائله در آن حيوان اثبات نمىكند كه دم منتصب به حيوانى كه ليس له نفسٌ براى اينكه اين ليس اثبات نمىكند مثبت مىشود استسحاب در خود دم جارى مىشود كه اين دم يك وقتى منتصب به حيوانى كه صاحب نفس نيست. نبود و الان هم نيست كه منتصب به حيوانى كه صاحب نفس نيست نباشد ال آنهم منتصب بشود به حيوانى كه صاحب نفس است و احتمالش را مىدهد. پس آنى كه موضوع عام است اين است كه كل دم نجس الاّ دمى كه منتصب باشد به حيوانى كه ليس له نفسٌ انتصاب اين دم را به حيوانى كه ليس له نفسٌ نمىدانم يك زمانى انتصاب نداشته است به حيوان آن وقتى كه موجود نبود و الان نمىدانم منتصب است يا نه استسحاب مىكنم عدم انتصاب اين دم را خوب موضوع نجاست محرز مىشود. حكم مىشود به نجاست اين دم براى اينكه اين دم از بالوجدان منتصب به حيوانى كه صاحب نفس نيست اين هم بالاصل شما نگوييد كه اين معارض است به اينكه منتصب به حيوان ذى نفس نيست و او اثر ندارد براى اينكه موضوع حكم عام كل دم است. حيوان ذى نفس موضوع حكم نيست. ما در جواب اين بعد از فكر كردن يك كلمهاى پيدا كرديم كه مىشود او را تصيح كرد و آن يك كلمه اين است كه اگر در لسان الدليل اين طور بود كه دم حيوان ليس له طاهراً اگر اين بود كه كل دم نجس را الى دم حيوانى كه ليس له النفسٌ تخصيص مىداد ولى اين اشكال جارى بود و حكم مىشود به نجاست عنده ولا كن اين اشكال اين است كه ما اين طور خطابى نداريم ما خطابى داريم كه ما ليس له نفسٌ لا يفسد ما خود حيوانى كه نفس سائله ندارد او موضوع حكم است. او نجس نيست و منجس نيست به شيئاً من الجزائه و رطوبات روى اين اساس اگر استسحاب عدم نفس را در خود آن حيوان جارى كرديم كه دم در او است. اين اثباب مىكند بر اينكه اين دم نجس نيست. چرا؟ براى اينكه استسحاب مىگفت: تمساح نفس سائله ندارد. آن وقتى كه نبود الان هم ندارد. پس لا يفسد ما آن تمساح به شيئاً من اجزاء و هكذا و آن حيوانى كه نمىدانيم كه شاط است يا سمك نمىدانيم و مردد است ما بين شاط و سمك استسحاب مىگويد كه او نفس سائله نداشته است. يك وقتى هم اين دم از او پاچيد اين نفس سائله نداشته است. پس آن حيوان لا يفسد ما عن شيئاً من اجزاء و رطوبات كه يكى از رطوباتش دم است كه در ما نحن فيه لسان استثناء از نجاست كل دم نجس مستثنى از او است خود دم استثناء نشده است. به عنوان دم استثنا نشده است. به عنوان حيوان ليس له نفسٌ استثناء شده است به عنوان اجزاء و رطوبات بدان جهت استسحاب وقتى كه در آن موضوع جارى شد. اثبات مىشود كه اين شيئى از اجزاء و رطوباتش نجس نيست. كه يكى از اين رطوباتش همين دمش است. كلام ما اين بود كه اگر كسى اين جواب را قبول كرد و توجيح كرد و گفت كه همين طور است. موضوع اين است در عدله و مىتواند اين حرف را بگويد حكم به طهارت بكند وگرنه رجوع مىشود به قاعده چه چيز رجوع مىشود به قاعده كه ذكر كرديم كه بايد حكم به نجاست ما نجاست دم بشود و تمسك هم العموم بعد از اينكه استسحاب كرديم به حيوانى كه نفس ندارد. منتصب به او نيست اين عدم استسحاب نفس اگر تمام كرديم دم مشكوك حيوان را داخل عنوان مستثنى مىكند از تحت عام خارج مىكند.
كه اين رطوبت و اين دم، دم حيوان غير ذى نفس است و محكوم به طهارت است. آن حيوان به تمام اجزاء و رطوبات اگر آن استسحاب كه امروز توضيح كرديم و تمام نشد بايد از دم اجتناب كرد و بعد مرحوم حكيم در مستمسك يك فرمايش ديگرى دارند. ايشان مىفرمايد: در ما نحن فيه اين موثقهاى كه دارد بر اينكه سعر سباع الطّير طاهر است سعرشان الا عن طرافى منقاره دمَن مگر
اينكه در منقارش دم بوده باشد عموم ما اين بود كه ايشان مىفرمايد: به اين عموم نمىشود كه تمسك كرد. در دم مشكوك كه دم تمساح است يا دمى كه مشكوك است آيا از شاط است و يا از سمك نمىشود به اين عموم تمسك كرد چرا نمىشود به اين عموم تمسك كرد؟ ايشان مىفرمايد در مانحن فيه موثثه يك ذيلى دارد كه در آن ذيل امام عليه السلام كلامى را فرموده است. كه آن كلام موجب مىشود كه صدر روايت كه الا عن تّرى فيه منقاره دمن موجمل بشود اجمال پيدا كند به دان جهت كه عمومش نمىشود ديگر تمسك كرد. اين موثقه در ذيلش اين طور دارد. روايت اين است كه و اما كه همان جلد اول باب 14 از ابواب الظهار است اما عن شرب منه بازنه صغره بلعقابن فقال كل شيئى من الطير و توضء من ما و يشرب من الا عن ترا منقاره دمن مگر در منقار او دم را به بينيد فعن رأيطفى منقاره دمن فلات توضوح من هو ولاتشدَ ايشان فرموده است در اين روايت كه غايت حكم به طهارت ما را رؤيت دم قرار داده است. هر دمى بوده باشد ديگر مقتذاى عموم اين است. به اين عموم تمسك مىكرديم ايشان مىفرمايد كه در ذيل اين روايت اين است. اين روايت را كلينى نقل كرده است به اين سندى كه سابقاً گفتهايم شيخ هم اين روايت را نقل كرده است و در ذيلش اين طور دارد. و رواق من الشيخ به اسنادى هم از محمد ابن يعقوب، و زاد فى اخير شيخ كه اين روايت رانقل كرده است اين طور آخرش زيادى دارد و سئل اما عن شربت من حجاجدت. سؤال شود امام عليه السلام از آبى كه از او دجاجَ آب خورده است. قال عن كان فى منقاره قزر اگر در منقار دجاجه نجس بوده باشد لم يتوضء و لم يشرح نه وضو مىشود گرفت و نه از آن آب مىشود خورد نجس است. در اين ذيل قايط حكم به طهارت ما را علم بوده چيزى كه قزر در منقار قرار دارد كه آب پاك است مگر اينكه معلوم بشود و محرز بشودد در منقار دجاجه قزر است و علم يعلم عن نفى منقارها قزر معلوم نشد كه در منقارش قزر است توضح من هو اشرب قايط حكم به طهارت را علم به نجاست قرار داد كه قايط حكم به طهارت ثوب را در دجاجه علم به قضارت قرار داد. پس وقتى كه اين طور شد در صدر هم قايط به علم به طهارت را بود در منقار آن طيع قرار داده بود و ما در ما نحن فيه كه هست بايد يكى از اين اطلاق را رفعيت كنيم. يا بايد اين قزر در ذيل را مقيد به غير دم بكنيم و بگوييم كه در منقار دجاجه اگر قضرى غير از دم ديده شد آنوقت نجس مىشود. در منقارش قزر معلوم نشد پاك است. دم را استثنا كنيم و بگوييم كه اين طور نيست در منقار حيوان وقتى كه دم ديده شد و آن آب محكوم است به چه چيز نجاسات. يا بايد اين را ذيل را تخصيص بدهيم به صدر و دم را خارج كنيم براى اينكه قزر دم را هم مىگيرد.
اين طور است ديگر دم يك قسمش طاهر است و يك قسمش نجس و او هم كليه دم را مىگفت. ما بايد اين دم را استثنا كنيم از قزر بگوييم كه نه در غير دم اگر نجس رانديدى آب پاك است و اما در دم وقتى دم ديده شد آن آب نجس مىشود. يا بايد اين كار رابكنيم يا صدر را كه منقار باز و صغر است دم را او اطلاقش را تبعيد كنيم و بگويم كه الا عن ترا فى منقاره دمن قزر را براى اينكه غالباً هم در منقار باز و صغر دم قزر مىشود دم را به اعتبار قلبه ذكر كرده است به خلاف دجاجح، دجاجه اين طور نيست كه هميشه غالباً در منقارش دم بشود بلكه دم نمىشود اين همين قاضرات مىخورد. پس در ما نحن فيه شما بايد يكى از تصرفين را بكنيد يا بايد از اطلاق دم در صدر رفعيّت بكنيد و آن وقت بگوييد كه الا عن ترافى منقاره دمن قزراً اين طور بگوييد. آن وقت هم كه از اطلاق ذيل رفعيّت بكنيد و بگوييد كه دجاجه ثوبش لباسش محكوم به نجاست است الى عن يراع فى منقاره قزراً غير از دم و اما اذا يرع دم فه هو نجس كل تقديرياً بايد اينطور بگوييم كه ايشان مىفرمايد كه يكى از اينها مزيتى بر ديگرى ندارد كداميك از تصرفات را بكنيم. قهراً چه مىشود؟ قهراً آن عموم ما مىشود مجمع ديگر نمىتوانيم به تمسك كنيم و عموم ندارد و به قزر احتمال مىدهيم كه باشد. بعد خدا رحمت كند كلام ايشان را معنى مىكنم. بلكه اولى اين است كه از آن اطلاق دم رفعيّت كنيم. دم را مقيد كنيم به دم قزر چرا؟ براى اين كه ايشان مىفرمايد كه اطلاق ذيل اطلاق افرادى است اين كه مىگويد كه ان سألت و ما عن شرب من حدوجاتاً امام فرمود الا عن يعرم فى منقاره قزراً، قزر اطلاق افرادى دارد غايط را مىگيرد. دم را نيز مىگيرد و ميته لعم هم مىخورد ديگر اطلاق افرادى دارد قزر من حيث الفراد همه را مىگيرد و اما آن صدرى كه هست الى عن ترافى منقاره دما آن دم اطلاق افرادى ندارد اطلاق احوالى دارد. در منقار او دم به بينيد چه دم طاهر و چه دم نجس اين طور بايد باشد اطلاقش؛ اطلاق احوالى است مگر در منقار او دم به بينيد.
اىّ دماً هر قسم از دم به بينيد اطلاقش، اطلاق احوالى است يعنى دم طاهر يا دم غير طاهر مراد از احوالى طاهر و دم غير طاهر هرچه به بينيم. وقتى كه اين طور شد هروقت كه داير شد انسان از اطلاق احوالى رفعيّت كند يا از اطلاق احوالى رفعيّت كند يا از اطلاق افرادى از اطلاق افرادى بايد رفعيّت بشود اولى اين است كه از او رفعيّت بشود. اين كلام، كلام ايشان است و اين اشكالى است كه ايشان فرموده است و روى اين اساس فرموده است كه ما نحن فيه دم مشكوك را به نجاست كردن و به تمسك هم به هذا العموم صحيح نيست براى اينكه اين عموم، عموم مجمل مىشود. و نمىشود كه به او تمسك كرد به آن كه فرمودند. خوب اين را شما مىدانيد كه اين درست نيست ايشان آن صدر را حمل بر حكم ظاهرى كرده است. حكم ظاهرى است. آبى را كه نمىدانى كه نجس است يا نه حكم به طهارتش مىشود مگر اين كه به منقار حيوان دم ديده بشود.
اىّ دماً اين حكم ظاهرى است براى اينكه غالباً در منقار آن حيوانات دم نجس مىشود شارع قايع به طهارت ظاهرى آب را رويت دم قرار داده است. هر دمى به بينيد. هر دمى كه ديديد احتمال دارد كه آب را نجس بكند آن آب محكوم به نجاست است. آن را حكم ظاهرى حمل كرده است و دومى هم حكم ظاهرى است كه مائى كه شرب من حدوجاجتٌ امام عليه السلام مىفرمايد كه الا عن يعلم فى منقاره قزراً اين هم حكم ظاهرى است هر دو را حمل بر حكم ظاهرى كرده است. ايشان فرموده يكى از دو تصرفات را بايد بكنيم. يا بايد حكم ظاهرى در ذيل را تخصيص بدهيم به ساير نجاست دم را استثنا كنيم و يا بايد حكم ظاهرى كه در صدر است اين اگر در عموم باقى ماند در ذيل اين را مقيد بكنيم به دم قزر آن وقت عموم از كار مىافتد. و آن اينكه ما سابقاً گفتهايم كه آن صدر حكم واقعى است. شارع مىگويد مثل سعر ساير حيوانات مىفرمايد، سعر باز و صغر پاك هستند. يعنى آن حيوانات طهارت ذاتى و عرضى دارند. آن كه نجس است او عين نجس است در بدن حيوان كه آن غالباً در منقار حيوان مىشود. اگر در منقارش دم شد آن آب نجس مىشود كل دمى آن مقتضايش اين بود كه هر دمى نجس و منجس است. حكم واقعى بود او خوب مىگوييم كه آن حكم واقعى ذيل هم لازم نيست معلوم نيست كه حكم ظاهرى بوده باشد براى اينكه ذيل اين طور است كه و سئل المائاً شربت دجاجت قال عن كان منقاره قزراً نه اينكه عن يعلم منقاره قزراً عن كان منقاره قزراً لم يتوضء لم يشربون اين هم حكم واقعى است. يعنى اگر كه در منقارش قضرى شد آب را قزر مىكند يعنى دجاجَ خودش طهارت ذاتى و عرضى دارد بدنش نجس نمىشود و در منقارش قزر شد آن فقط قزر است. اين هم حكم واقعى است بعد كه مىفرمايد: و علم يعلم عن فى منقارها قزراً توضَ و من هو اشرب علم يعلم مثل علم يتوياً است. عن تّرى فى منقاره دم است به عنوان طريقه نسب شده است. اگر اين ذيل هم حكم ظاهرى بوده باشد و براى آب تا مادامى كه قزر معلوم نشده است در منقار اين حيوان علم يعلم و عن فى منقارها قزراً آب محكوم به طهارت است اين ذيل مىشود حكم ظاهرى به آن صدر چه مربوط. آن صدر مىگويد كه اين باز و صغرى كه هست طهارت ذاتى و عرضى دارند. و آبى كه از آنجا مىخورند قطعاً پاك مىشود. مگر در جايى كه منقار در دم بوده باشد براى اينكه كل دم نجس است كل آب نجس مىشود. اين تعين نمىكند كه اين ذيل كه قزر چيست؟ صدر مىگويد كه هر دم قزر است. براى اينكه حكم واقعى است صدر بدان جهت اصلاً منافعاتى بين صدر و ذيل ندارد. اين ذيل صدر را مجمل مىكند. مجمل كردن ذيل صدر را موقف به مسلك ايشان است يعنى آقاى حكيم قدس سره كه صدر را هم سابق حمل به حكم ظاهرى كرده است. گفت: حكم ظاهرى سعر اين است كه مادامى كه دم معلوم نشده است ديده نشده حكم ظاهرى سعر طهارت است. حمل بر حكم ظاهرى كرد و ذيل را هم حمل بر حكم ظاهرى كرده است. خوب هر دو كه حكم ظاهرى شدند بايد يك تصرف بشود. بدان جهت مىگويد كه مجمل شد. ما مىگوييم كه هيچ كدام حكم ظاهرى نيست مثل سعر ساير حيوانات اگر ذيل هم حكم ظاهرى بوده باشد صدر حكم ظاهرى نيست. صدر مقتضايش اين است كه سباع الطير طهارت ذاتى و عرضى دارد و هر دم نيز منجس است. نجس و منجس است. آن صدر حكم واقعى است بدان جهت از آن دم خارج شده است. فقط آن حيوانى كه صاحب نفس سائله نيست و بدان جهت كلام آن منتهى به آنجا مىشود كه اگر استسحاب بر خود حيوان جارى شد كه نفس ندارد فايدهاى داشت فهو والا بايد از آن دمى كه هست از آن دم اجتناب كرد و يك كلمه هم بگويم مثل اينكه فرصت هست براى يك كلمه بعد در عروه و سائل العروه اين طور است كه فكذا حكم به طهارت دم مىشود جايى كه شك
بشود اين دم من هو از خود انسان است او من البق و البرقوس كه غالباً هم همين طور است و انسان ديگر مبتلا است. نمىداند كه دم پشه است يا دم بدن خودش است. در اين صورت فرموده است به حكم طهارت دم مىشود و اين كه او فرموده است حكم به طهارت دم مىشود شبههاى نيست. اين را بايد همه قبول كنند. چه كسى بگويد كه در ادله نجاست دم اطلاقى هست چه بگويد كه نيست چرا؟ براى اينكه اگر اطلاقى بوده باشد در ادله نجاست دم مثل دم برقوس را نمىگيرد براى اينكه سباع الطير برقوس نمىخورند كه دم در منقارشان باشد. اينها را نمىگيرند اين غير اين حيوانات را مىگيرند حيواناتى كه سابقاً از آنها در بعضى روايات تعبير شده بود كه لا دم اصلاً دم ندارند. اين طور دمها را نمىگيرد. و هكذا مطلق ما اين بود كه فكذا اذا سال فلما. يك دليل اطلاق دم برقوس كه سال فلما نمىشود. بدان جهت در ما نحن فيه ما شك مىكنيم كه دمى كه در ثوب ديده شده است و يا در بدن ديده شده است. آن از آن دمى است در منقار آن طاير يا امثال ذالك كه حيوانى مىگوييم كه ذى نفس تعبير مىكنيم يا حيوانى كه دم دارد كه آن دم استثنا شده است مثل دم آن سمك و دم آن حيوانات به هر يك دم دارند ولكن اينها استثنا شده است از موثقه نمىدانيم اين دمى كه در ما نحن فيه بر ثوب بدن ديده شده است از آن دمى است كه از منقار باز و صغر ديده مىشود و سال فلما مىشود از است يا استسحاب مىگويد از آنها نيست. چرا؟ براى اينكه يك وقتى كه دم نبود از آنها نبود حالا نمىدانيم كه از آنها است يا نيست. استسحاب عدم ازلى مىگويد كه نبود. شما نگوييد كه اصل اين است كه دم برقوس هم نيست. عيبى ندارد شما هم آن استسحاب را جارى كنيد. اصل اين است كه استسحاب دم برقوس نيست كه در روايات اين بود كه پاك است و اين كثر و تفاحك به استسحاب مىگويد كه آن دمى كه منتصب آن حيوانات است نيست اين استستحاب شاخ به شاخ مىشود. مىافتند و قاعده طهارت جاش مىشود قاعده طهارت رجوع به قاعده طهارت مىشود و به حكم مىشود كه اين دم پاك است و بدين جهت در مثل دم برقوس و بَگ و اينها كه انسان احتمال مىدهد كه خون انسان باشد و يا دم برقوس و اينها باشد. آن حكم به طهارت مىشود و الى (قطع صداى نوار).
|