جلسه 175

* متن
*

بسم الله الرحمان الرّحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار:175 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال: 1366 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرحمن الرحيم
عرض كرديم حكايت شده است از مفيد قدس الله سره، اگر دمى واقع بشود در مرق حال عيانه اكل آن مرق اشكالى ندارد لا بعث به. اين فتوا هم نقل شده است از شيخ الطائفه ولكن شيخ الطائفه هم تقييد فرموده است كه دم، دم قليل بوده باشد. مثل قطره او القطرتين. و اين فتوا از قاضى هم نقل شده است ايشان هم تقييد كرده است دم را به دم قليل. سيد در عروه مى‏فرمايد دمى كه واقع مى‏شود در مرق حال قليانه نجس و منجس است. و قول بطهارته للروايت ضعيف، ضعيفة.
در مقابل اين قول مفيد و شيخ قولى است منصوب و الى المشهور كه اين مرق لحمش بايد غسل بشود و خورده بشود و اما آب بايد دور انداخته شود. يا به آن مجانين يا مثل فرض بفرماييد اطفال على ما سنذكر اطعامش عيبى ندارد. ولكن بالغ مكلف نمى‏تواند او را بخورد. عرض مى‏كنم اينى كه نسبت داده شده است به مفيد قدس الله سره، دو تا احتمال در او هست و هكذا به شيخ نسبت داده شده است. يك احتمال اين است كه اصل اين دمى كه مى‏افتد، بر مرق حال قليانه، اين دم مرق را نجس نمى‏كند. بلكه بواسطه استحاله او، استحاله اين دم بواسطه اين قليان خود دم هم نجاستش حكم نجاستش مرتفع مى‏شود. كانّ مثل اين است كه يك قطره دم طاهر بيافتد به مرق. مثل دم متخلف در ذبيحه. كه وقتى آن قطره دم مستهلك شد ديگر آن مرق خوردنش عيبى ندارد. چون كه دم منجس نيست و خودش هم استحاله پيدا كرده است و محتمل است مراد اين بوده باشد. وقتى كه آن دم وقتى كه افتاد به مرق، آن مرق بواسطه اين نالى كه هست، ولو مرق نجس شده است ولكن قليان پاك مى‏كند. قليان اين مرق، مثل قليان اسير است. كه اسير اگر قليان كند... چه جور پاك مى‏شود عند جماعتى كه مى‏گفتند اسير بالقليان نجس مى‏شود و ذهاب الثلثين مطهر است. ممكن است گفته بشود قليان اين مرق به حيث اين كه دم مستهلك بشود و منهدم بشود، مطهر مرق است. دو تا احتمال هست. در ما نحن فيه آنى كه مفيد به او ملتزم شده است گفته مى‏شود كه از بعضى روايات استفاده مى‏شود. از آن روايات يكى اين روايت ذكريابن آدم را نقل كرده‏اند. اين روايت ذكر يابن آدم در جلد دوم، باب، باب 28 از ابواب النجاسات، 38 از ابواب النجاسات، روايت 8 است. محمد ابن الحسن عن اسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى ان يعقوب ابن يزيد، عن الحسن مبارك عن زكرى ابن آدم. شيخ قدس الله نفسه الشريف اين روايت را نقل مى‏كند، به اسنادش از محمد ابن يحيى اشعرى كه سندش به كتاب او صحيح است. كما ذكرنا مرارا.
محمد ابن احمد ابن يحيى هم از يعقوب ابن يزيد نقل مى‏كند كه اين ابن حماد... است كه از ثقات است. عن حسن ابن مبارك، عن زكرى ابن آدم كه زكرى ابن آدم از اجلا است. كلام در اين حسن ابن المبارك است. روايت را بخوانيم و ببينيم مدلولش تمام است، آن وقت در اين حسن ابن مبارك تكلم كنيم. قال سألت اب الحسن عليه السلام عن قطرة خمر او مويز مسكر قطرة فى قدر، فيه لحم كثير و مرق كثير. قطره خمرى يا مويز مسكرى، نه آن مويزى كه حلال است. مثل اين كه آب تلخ بود، مقدار خرما مى‏ريختند كه طعمش عوض بشود. او را هم مويز مى‏گفتند. آن مويز، مويز طاهر حلال است. مويز مسكر كه از اقسام خمر است. سألت اب الحسن عليه السلام عن قطرة خمر او مويز مسكر قطرة فى‏
قدر فيه لحم كثير و مرق كثير. قال يحراق المرق. مرق يعنى آن به آب آبگوشت ريخته مى‏شود، اشاره ارشاد به اين است كه فايده ندارد. تنجس پيدا كرده است. او يطعمه اهل الذمه. اطعام مى‏كند آن مرق را به اهل الزمه، يا مى‏خورند اهل الزمه. او الكلب و الحم اغسله و كله. اما گوشت را بشور و بخور. قلت فانه قطره فيه الدم. قطره دم افتاده است به اين مرق. قال ادم تأكله النار انشاء الله. آن دم را آتش انشاء الله مى‏خورد. محو مى‏كند. معنايش عبارت از اين است كه مستهلك مقدارى از آن بخار مى‏شود، مقدار ديگر هم مستهلك مى‏شود. در اين صورت، قلت فخمر او مويز قطرَ فى عجين. خمر يا مويز مسكر در آن خمير افتاده است. او دم، ظاهرش اين است كه دم به خمير افتاده است نه به آب آبگوشت. قال فسد امام عليه السلام، كانّ فرموده است اين فاسد شد، يعنى نجس شد نمى‏شود خورد. اين كه دم در ذيل دارد به خمير افتاد، فرمود فرض بفرماييد فاسد شد خمير يعنى معنايش اين است كه آن خمير را نان هم بكنى و بخورى نمى‏شود. خمير وقتى كه نجس شد به پختن پاك نمى‏شود. ولو دم افتاده باشد. از اين ذيل معلوم مى‏شود كه يك مرق يك خصوصيتى دارد كانّ كه در مرق اگر دم افتاد حال القليان او را نجس نمى‏كند يا بواسطه استهلاك او كه نجس نمى‏شود، خوردن خودش هم عيبى ندارد چون كه مستهلك شده است.
آن وقت اين روايت من حيث السند حسن المبارك را دارد. اين روايت را كه حسن ابن مبارك دارد اين ظاهرا حسين ابن المبارك است. چون كه حسن ابن المبارك در كتب رجال نيست. آنى كه در كتب رجال هست حسين ابن مبارك است. و آن حسين ابن مبارك توثيقى، مدحى ندارد. بدان جهت روايت اگر حسين ابن مبارك باشد روايت بعله، توثيق ندارد، حسنه هم نيست، ضعيف است. حسن ابن مبارك باشد كه حسن ابن مبارك محمل است. شاهد بر اين كه اين حسين ابن مبارك است نه حسن ابن مبارك شاهدش اين است كه همين روايت را كلينى قدس الله نفسه الشريف نقل كرده است. آن روايت را كه نقل كرده است، سندش اين است و رواه الكلينى در رواه اطعمه و در باب اشربه نقل كرده است. باب، باب 26 از ابواب اشربه است. آنجا دارد بر اين كه رواه الكلينى عن محمد ابن يحيى، عن محمد ابن موسى، عن الحسين ابن مبارك عن ذكرى ابن آدم. همان حسين ابن مبارك نقل كرده است. اين ظاهرا حسن ابن مبارك اشتباه است. حسين ابن مبارك است. بدان جهت روايت من حيث السند تمام نيست. اما يك اشكال ديگرى كه به سند اين روايت شده است، آن اشكال وارد نيست. چون كه در سند كلينى هست كه رواه الكلينى عن محمد ابن يحيى، عن محمد ابن موسى. اين محمد ابن موسى، محمد ابن عيسى ثمان است كه ابن الوليد و قميين او را تضعيف كرده‏اند. گفته‏اند يضع الحديث، جعل حديث مى‏كرد. اين محمد ابن موسى ابن عيسى الثمان در سند كلينى است. در سند شيخ كما اين كه خوانديم اين شخص وارد نشده است. شيخ نقل مى‏كند به اسنادش، عن محمد ابن احمد ابن يحيى، محمد ابن احمد ابن يحيى كه هست ايشان هم نقل مى‏كند اين روايت را از يعقوب ابن يزيد، يعقوب ابن يزيد عن حسن ابن مبارك عن زكريا ابن آدم. فقط ضعف روايت بواسطه حسن ابن مبارك است. دلالت اين روايت كه مرق كه آن وقتى كه آبگوشت است در مثلا فرض كنيد در ديك است به قرينه ذيلى كه ادم تأكله النار اين است كه آن ديك روى آتش بوده است، كه اين، نه ديكى بوده است كه فارغ شده بود از آتش، گذاشته بودند كه بكشند بخور. تأكله النار كه مى‏فرمايد در جواب على تقدير اين كه از امام عليه السلام باشد معنايش اين است كه مرق روى آتشى كه بوده است آن وقت افتاده است. يا مثلا قبلا افتاده است كه هنوز نپخته بود. اما مرق بود. اين نيم پخته بود. مى‏فرمايد عيبى ندارد، الدم تأكلوا اين مرق كانّ يك خصوصيتى دارد. كه مرق نجس نمى‏شود. اين يك روايت است. بعضى‏ها فرموده‏اند بر اين كه اين روايت ولو من حيث السند ضعيف است ولكن در بين دو روايت ديگر داريم كه آن دو تا روايت من حيث السند تمام هستند و دلالت هم مى‏كنند بر همين حكمى كه از اين روايتى كه هست، از اين روايت ذكرى ابن آدم استفاده مى‏شد. يكى از اين رواياتها در جلد 16 است. در جلد 16 باب، باب 44 است از اطعمه محرمه. روايت دومى است. و عن ابى على‏
الاشعرى، كلينى نقل مى‏كند از احمد ابن ادريس قمى قدس الله سره كه شيخش است. او هم نقل مى‏كند از محمد ابن عبد الجبار كه از ثقات و... است آن هم نقل مى‏كند عن محمد ابن اسماعيل. اين محمد ابن اسماعيل بضيع است. اين سند از اسناد مكرره است در كافى. عن على ابن نعمان كه از اجلا است، عن سعيد الاعرج، قال سعيد الاعرج را متعرض مى‏شويم. قال سألت اباعبد الله عليه السلام، عن قِدِرٍ فيها جذورٌ وقع فيه قدر اوقية من دم، ايأكل؟ اين دم، دم كثير است. آن ديك بزرگى كه در او يك شتر مى‏پختند، در آن قدر كه معلوم است كه خيلى بزرگ مى‏شود، عربها دارند. اهل العشاير شايد الان هم پيدا بشود پيششان كه همين جور يك شتر در او مى‏پختند. در ديكى بود به آن بزرگى. يك وقيعه دم كه وقيعه از كيلو كمتر است. يك وقيعه در آن افتاده است. ايأكل؟ خورده مى‏شود؟ قال نعم، خورده مى‏شود فانّ النار تأكل الدم. نار دم را مى‏خورد.
بعله، دم اطلاق دارد ديگر، دم، دم طاهر بوده باشد، متخلف در ذبيحه باشد. يا دم نجس بوده باشد آن دمى كه از نهر شده بود ابل يا فرض كنيد حيوان ذبح شده بود بلا فرق ما بين اين كه دم طاهر باشد يا نجس بوده باشد. مقتضاى اطلاق اين است. وقع فيه قدر اوقية من الدم، ايأكل؟ خورده مى‏شود؟ قال نعم، فان النار تأكل الدم. نار دم را مى‏خورد. اين روايت به اطلاقه دلالت مى‏كند، عيبى ندارد خوردن لازمه‏اش اين است كه نجس نبوده باشد. منجس مرق نبوده باشد. والاّ منجس بشود، يا اگر منجس هم هست، نار پاكش مى‏كند. مطهرش است. والاّ خوردنش جايز نمى‏شد. در اين روايت در سند سعيد الاعرج است. علامه اينجور فرموده است در باب مختلف، اين سعيد الاعرج را ما نمى‏شناسيم كيست؟ تا عدالت او را بفهميم كه عادل هست يا نه؟ كانّ اين سعيد الاعرج مجهول است كه كدام سعيد الاعرج است؟! و اين در سند اشكال كرده است. پس اين روايت سابقه و اين روايت به حسب كلام علامه در مختلف من حسث السند اشكال دارد. شهيد هم در دروس همين جور است. شهيد فرموده است در دروس، اين مرقى كه در حال قليان دم به او مى‏افتد اين نجس و منجس است عند الحلبيين. و اما عند الشيخين عيبى ندارد به آن مرق. شيخين مى‏گويد به شيخ مفيد و شيخ الطائفه. عيبى ندارد. فرموده است به اين كه عيبى ندارد روايتان ضعيفتان. دو تا روايت هست من حيث السند ضعيف هستند. كانّ شهيد هم قدس الله سره در سند اين روايت اشكال مى‏كند. يك قاعده كلى عرض مى‏كنم يادتان بوده باشد. اين رواياتى كه سعيد الاعرج از امام صادق سلام الله عليه نقل مى‏كند، اين روايات، رواياتى هستند كه اگر قطع نظر از سعيد الاعرج بشود، صحيح بشوند و مثل اين روايت، روايت صحيحه است. اين سعيد الاعرج، سعيد ابن عبد الله ابن اعرج الكوفى است كه از ثقات ادول است. نجاشى قدس الله نفسه الشريف و غير نجاشى توصيف كرده است كه سعيد ابن عبد الله اعرج و يقال، سعيد ابن عبد الرحمان، ربما يقال سعيد ابن عبد الرحمان الاعرج الكوفى اين ثقه است. اين سعيد الاعرج در سند روايات كه از امام صادق سلام الله عليه نقل مى‏كند همين سعيد ابن عبد الله اعرج كوفى است. چرا كه گفتيم ثقه و عدل است؟ ولو اين سعيد الاعرج است، احتمال داده شده است كه علامه و شهيد اينجور احتمال داده‏اند ديگر اين شخص ديگرى باشد كه ما نمى‏شناسيم. نه اين همان سعيد ابن عبدالله اعرج است. شاهد بر اين چيست؟ شاهد بر اين يكى كلام صدوق است. صدوق قدس الله نفسه الشريف، در آن مشيخه‏اش اينجور فرموده است. درست توجه كنيد، و ما كان فيه ان سعيد الاعرج، رواياتى صدوق در فقيه از اعرج نقل كرده است كه از ابى عبد الله عليه السلام. دارد و ما كان فى عن سعيد الاعرج فقد رأيت عن ابى رضوان الله عن سعد ابن عبد الله، عن احمد ابن محمد ابن عيسى، عن احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنتى، عن عبد الكريم ابن خصعمى، عن سعيد ابن عبد الله الاعرج. در ان صدر مى‏گويد ما كان فيه عن سعيد الاعرج ولكن در آخرش مى‏گويد كه عن عبد الكريم عمر الخصعمى، عن سعيد ابن عبد الله اعرج. اين شاهد بر اين است كه سعيد ابن عبد الله اعرج همان سعيد الاعرج است. اين يك شاهد. يك شاهد ديگر كه مثل اين شاهد قطعى است، شيخ قدس الله نفسه‏
الشريف در فهرست وقتى كه متعرض شده است به سعيد الاعرج كه له اصل به عنوان سعيد اعرج ذكر كرده است. و آن وقتى كه در اصحاب امام صادق سلام الله عليه يعنى در رجالش، در اصحاب ائمه متعرض شده است فرموده است سعيد ابن عبد الرحمان ابن اعرج. اگر سعيد الاعرج كه روايات كثيره‏اى از امام صادق عليه السلام داشت غير از سعيد عبد الرحمان اعرج بود، در آن رجالش بايد دو تا ذكر كند. بلكه در فهرست هم بايد ذكر كند. چون كه سعيد ابن عبد الله اعرج آن هم صاحب اصل است. اگر سعيد الاعرجى كه گفته است له اصلٌ غير او باشد، بايد او را هم در فهرست نقل كند. اين كه در فهرست فقط يكى را نقل كرده است به عنوان سعيد الاعرج آنجا در رجال امام صادق سلام‏الله عليه سعيد ابن عبد الرحمان اعرج را نقل كرده است اين دليل بر اين است، شاهد بر اين است كه اينها يك نفر هستند. يك كلمه ديگر بگويم يادتان باشد، و آن اين است كه، كسى كه تطبع بكند در سند روايات آن مقدارى كه ما تطبع كرده‏ايم ربّما در يك راوى آن لفظ عبد الرحمان در اسمش هست او را به عنوان عبد الرحمان ذكر مى‏كنند. ربّما آن عبد الرحمان را تبديل به عبد الله مى‏كنند. كه در سند روايات كسى كه تطبع بكند خيلى است. مثلا مى‏گويند عبد الرحمان ابى نجران، عبد الرحمان است. مى‏گويند عبد الله ابى نجران. اين سعيد ابن عبد الله ابن اعرج و سعيد عبد الله ابن اعرج اين هم از اين باب است. كه عبد الرحمان را ربّما تبديل به عبد الله مى‏كنند و اخرى عبد الله ذكر مى‏كنند. بدان جهت اين روايت من حيث السند صحيح است، غبارى در سند اين روايت نيست. علاوه بر اين كه اين روايت من حيث السند صحيح است به همين مضمون يك صحيحه ديگرى هست آن هم صحيحه على ابن جعفر است. آن صحيحه على ابن جعفر روايت سومى است در همين باب 44 از جلد 16، اطعمه محرمه. على ابن جعفر فى كتابه مررات ذكر كرده‏ايم كه سند اين رواياتى را كه صاحب وسايل از على ابن جعفر نقل مى‏كند به طريق شيخ نقل مى‏كند. به آن سندى كه شيخ به على ابن ابى جعفر دارد كه صاحب وسايل سندش را مى‏رساند به شيخ. روايات على ابن جعفر را بواسطه شيخ نقل كرده است. طريق وسايل هم به شيخ الطائفه صحيح است. و طريق شيخ هم به على ابن جعفر صحيح است. روايت من حيث السند صحيحه مى‏شود.
على ابن جعفر فى كتابه عن اخيه، قال سألته عن قدر فيها... هزار رتل آب است كه يك خرده زياد مى‏شد، يك كُر مى‏شد. يطبخ به قول مشهور، يطبخ فيها لحم، در آن قدر لحم پخته مى‏شود. قهرا يك كر، نزديك يك كُر آب دارد، يك شتر هم كه در آن هست. وقع فيه اوقيت دم، شايد همان روايت باشد، سند ديگر است. وقع فيه اوقيت دم، هل اكل؟ فقال اذا طُبخ يأكل، وقتى كه پخته شد بخور. اين ظاهر اين روايت اين است كه قبل از پختن هم كه آب و لحم هست، دم بيافتد بپزند اين عيبى ندارد. در حال القليان لازم نيست. در حال القليان لازم نيست دم بيافتد. اين هم يك صحيحه است كه روايت من حيث السند صحيحه مى‏شود. بدان جهت اشكال در اين حكم من حيث سند اين روايات، اين اشكال درست نيست. بعله، بسا اوقات گفته مى‏شود كه اين رواياتى كه در ما نحن فيه هست اين خلاف ارتكاض مشرعه است. آبگوشت در ارتكاض متشرعه هيچ خصوصيتى ندارد. آب مطلق با آب گوشت، سركه با آب گوشت يك فرقى داشته باشند اين از منترات است، عند اذهان المتشرعه. چون كه عند اذهان المتشرعه از منكرات است، اين روايات اگر بوده باشد هم اين دو تا صحيحه، اين دو تا صحيحه را حمل مى‏كنيم به دمى كه دم طاهر بوده باشد. مثل دم متخلف از ذبيحه يا منهور. ابل منهور. او افتاده باشد. آن دم اگر افتاده باشد خوب در اين آب كثير، مرق كثير مستهلك مى‏شود، خون پاك است ديگر. مثل فرض بفرماييد فتواى كسانى مى‏شود كه مى‏گويند آن قطره خونى در تخم مرغ است پاك است. او را هم به هم بزنيد كه مستهلك بشود، بخوريد عيبى ندارد. چون كه مستهلك شد عيب ندارد، منهدم است موضوع. خودش هم كه پاك است، آن قطره را پاك مى‏داند. اين هم مثل او مى‏شود كه دم طاهر افتاده است در قدر مستهلك شده است خوردنش عيبى ندارد. روايات را حمل به اين كرده‏اند. اين دو تا روايت را به اين معنا حمل‏
كردن عيبى ندارد. و اما روايت اولى اينجور نيست. در روايت اولى به قرينه سؤال قبلى كه خمر افتاد، مويز مسكر افتاد امام فرمود بر اين كه آن مرق را بريز را بخوران به اهل ذمه و هكذا كلب و اينها بعد سؤال كرد خون ريخت؟ معلوم ميشود كه همان خون نجس را مى‏گويد. لا اقل خون نجس را نگويد مطلق است. اين را نمى‏شود حمل كرد به خون طاهر. اين خلاف ظهور روايت است. آن روايت كه من حيث السند ضعيف بود، او را كنار مى‏گذاريم اينها را حمل مى‏كنيم به دم طاهر. خوب كسى اگر بگويد كه اين استبعاد در ما نحن فيه مثل استبعاد در آن روايت ابان ابن تقلب است. امام عليه السلام بعد از اين كه سؤال كرد، زنى يك انگشتش بريده شده است، بريده‏اند، قطع كرده‏اند. ديه‏اش چقدر است؟ فرمود 10 شتر. دو تاى آن 20 شتر، سه تا 25 شتر. او تعجب كرد، گفت چرا، اين را به ما نقل كرده‏اند ولكن، اين را بر ما همين جور نقل كرده‏اند 30 شتر بعد كه سه تا را گذشت اينجور فرمود. اين را به ما نقل كرده‏اند ولكن ما قبول نكرده‏ايم. گفتيم شيطان اين را آورده است. آنجا امام اينجور فرمود كه انّ دين الله لا يقاص، اينجور نگوييد. ان المرئه... فاذا تجاوز الثلث رجع الى النصف. خوب اين استبعاد هم مثل آن استبعاد است. چرا اين را فرض كنيد ما اين را طرح بكنيم؟ تعبدى است اگر مرق در او دم بيافتد، نه اين عيبى ندارد، اين را نجس نمى‏كند. اگر كسى اين حرف را گفت و اين ارتكاض متشرعه را با اين خنثى كرد. كما اين كه مى‏شود خنثى كرد. خوب آن وقت چه بگوييم در جوابش، در جوابش اينجور بايد بگوييم. روايات جوابش اين است كه اين دو تا روايت اخيره غايت امر اين است كه اطلاق دارند. هم دم طاهر را مى‏گيرند، هم دم نجس را مى‏گيرند. هر دو تا را مى‏گيرند. خوب، در مقابل اينها ما روايتى داريم كه اگر دم نجس افتاد به آب آن آب نمى‏شود ديگر او را استعمال كرد. آن آب نجس مى‏شود. او را بايد دور انداخت. آن روايت هم مطلق است. اعم از اينكه آن آب را بجوشانى يا نجوشانى. بجوشانى يا نجوشانيد، اطلاق دارد آن روايت. آن روايت را صاحب وسايل در جلد اول، در باب 8 از ابواب مطلق نقل كرده است كه و فى صحيحة على ابن جعفر. او هم مال صحيحه على ابن جعفر است. عن اخيه موسى ابن جعفر عليه السلام و سألته ان رجل رئوف فهو يتوض‏ء فتقطره قطرتا فى اناء هل يصلح وضوء منه؟ آيا وضو از او جايز است يا نه؟ قال لا. گفتند بر اين كه نه درست نيست. فرموده‏اند در تنقيه هم هست كه اين روايت با روايات متقدمه بالاعموم و الخصوص من وجه است. اطلاق اين روايت مى‏گيرد دمى كه در آب افتاد با آن نمى‏شود وضو بگيريد. چه آن آب را بجوشانى يا نجوشانى. آخر الدم تأكله النار اگر اينجور بوده باشد معنايش اين است كه بجوشانى مى‏شود وضو گرفت. ولكن اين روايت مى‏گويد كه با اين آب نمى‏شود وضو گرفت. اعم از اينكه او را بجوشانى يا نجوشانى.
پس اين روايت من حيث الدم نجس خصوصيت دارد ولكن من حيث جوشيدن و عدم جوشيدن اطلاق دارد. آن روايات متقدمه هم عكس اين است. من حيث جوشيدن خاص است. آنها فرضشان در آن مرق مقلى است و در ماء مقلى است. ولكن دم طاهر است يا نجس؟ اطلاق دارند. هر كدام كه اينجور گفتيم سابقا قاعده كليه، هر دو روايتى كه هر كدام يك خصوصيتى داشته باشند كه در آن روايت ديگر آن خصوصيت نيست نسبت ما بين آنها عند التباين و عند التخالف من خصوص من وجه مى‏شود. در ما نحن فيه روايات متقدمه خصوصيت قليانى را داشتند. ولكن من الحيث الدم مطلق بودند كه دم، دم طاهر بوده باشد يا نجس بوده باشد. اين روايت مختص است به دم نجس. چون كه مال رآف است. خون بينى است كه نجس است قطعا. ولكن آن آب جوشيده يا نجوشيده است مطلق هستند. نسبت من خصوص من وجه مى‏شود. در آن ماده اجتماع كه خون نجس بيافتد و بجوشد اين روايت مى‏گويد بريز دور، اين صحيحه. آن دو تا روايت مى‏گويد كه نريز دور. با همديگر تعارض مى‏كنند. وقتى كه تعارض كردند تساقط مى‏كنند رجوع مى‏شود به استسحاب بقاء نجاست. مى‏گوييم دم سابقا كه به اين قِدِر نيافتاده بود قطعا نجس بود. نمى‏دانيم وقتى كه در قدر افتاد آيا پاك شد به جوشيدن يا نه؟ استسحاب مى‏گويد دم در نجاستش باقى است. خوب اين را
مى‏دانيد كه اين شبهه حكميه مى‏شود. ما در حكم شرعى آن شك داريم. دمى كه به مرق مى‏افتد، دم نجس. آيا آن دم بعد از جوشيدن پاك مى‏شود يا نمى‏شود؟ شبهه حكمى است ديگر. در شبهه حكمى كه استسحاب بنا نشد حجت بشود. بدان جهت اينجور فرموده‏اند كه اگر بنا شد استسحاب بنا نشد بعله رجوع به قاعده طهارت مى‏شود. مقتضاى قاعده طهارت اين است كه اين عيبى ندارد. اين فرمايش ايشان است. ولكن در ذهن ما اين است كه اين من خصوص من وجه نيست. چرا؟ چون كه اين روايت موردش دم، دم نجس است. اين كه قلا و او لم يقلى اين اطلاق الحكم است. موضوعش سابقا گفتيم يك اطلاق در موضوع داريم، يك اطلاق در حكم داريم. ما موضوع را حساب مى‏كنيم. چون كه رتبه موضوع قبل از رتبه حكم است. موضوع دم نجسى است كه در آب افتاده است. در آب افتاده است.
در آن روايات متقدمه هم موضوع آن دمى بود كه در آب افتاده است. آن صحيحه على ابن جعفر گفت قدرى كه در او آب است به آن قدر افتاده است كه در او لحم است. فرض اين است كه آن مال قبل از جوشيدن را كه آب است در آن گوشت انداخته‏اند، هنوز آبگوشت نشده است اطلاقش گرفت او را. اين روايت مى‏گويد دم نجس در آب افتاده است، آن روايت مى‏گويد كه دم افتاده است در آب هر دو موضوعشان افتادن در آب است. موضوع اينجور است. وقتى كه موضوع اينجور شد اين دم نجس است، او مطلق الدم است. اين روايت كه مى‏گويد اين آب را استعمال نكن، دم نجس افتاده است اين نسبت به آن روايت موضوعش اخص است. اخص مطلق است. من خصوص من وجه نيست. نمى‏دانم رسانده‏ام حرفم را. دو تا اطلاق است يك اطلاق در ناحيه حكم، يك اطلاق در ناحيه موضوع. اطلاق در ناحيه موضوع اگر حساب بشود ديگر نوبت به اطلاق در ناحيه حكم نمى‏رسد. رتبه موضوع مقدم است. در آن موضوع اينجور بود كه و سألته عن رجل رأف و هو يتوض‏ء فتقطره قطرتا فى اناء هل يصلح الوضو؟ قال لا. اين كه قلا او لا. اين اطلاق لا است. حكم است. والاّ موضوعش اين بود كه خونى كه در آب افتاده است، او از اين سؤال مى‏كند. اما در صحيحه على ابن جعفر سابقى اينجور بود بر اين كه سألته عن قدر فى... ماء، يطبخ كه پخته مى‏شود. در آن يطبخ فيها لحم، در او آب است، وقع فيها اوقيت دم، در او اوقى دم افتاده است. اگر آب را حساب كرديد كه آب بود موقع آب بودن افتاد، اگر اين را حساب بكنيد اين دم مطلق است. طاهر باشد يا نجس. او تقييد مى‏كند كه دم بايد طاهر باشد. اگر گفتيد نه، موضوع اين روايت يطبخ، يعنى در حال طبخ افتاده است. يعنى در حال مرق بودن افتاده است. اگر اين را بگوييد، اين موضوع با آن موضوع صحيحه مباين مى‏شود. اصل با هم ربطى ندارد. در اين روايت، مثل روايت اولى اين است كه مرق كه موضوع خاصى است در آن خون افتاده است چه خون پاك، چه خون نجس. بخور او را. آن هم موضوعش اين است ماء مطلقى كه با آن وضو مى‏گيريم دم نجس در آن افتاده است. اصل به هم ربطى ندارد. اگر از اين روايت خصوصيت مرق منظور بشود. اصل روايت هم به همديگر مربوط نيستند. او يك حكمى است اين هم يك حكم آخر. و اگر فرض بفرماييد نه، اين در حالى كه آب هست هنوز، گوشت هم تازه ريختيم، گذاشتيم روى آتش هنور مرق نشده است، آب است و گوشت ريخته است كه اطلاق دارد اين صورت را هم مى‏گيرد ما مى‏گوييم. اگر اين صورت را حساب بكنيد آن روايت نسبت به اين روايات اخص و مطلق است. اين روايات مى‏گويد كه آبى است كه در آن خون ريخته است اعم از خون طاهر و نجس، مطلق است. آن مى‏گويد آبى است كه در آن خون نجس ريخته است، او را اجتناب بكنيد و نه بخور. اين حمل مى‏شود يك حكمى است، منتهى تعددى است يا على القاعده است حرف خواهيم زد. خون طاهر اگر در مرقى بيافتد يا در آبى بيافتد مستهلك بشود، ولو بواسطه آتش پختن مستهلك بشود مى‏شود آن آب را خورد، خون طاهر را. خوردن خون ولو حرام است ولكن اگر مستهلك بشود بواسطه آتش يا مطلقا، مطلقاى آن هم حرف دارد، مسئله‏اش خواهد آمد. اگر به نار مستهلك شد مى‏شود او را خورد. اين يك حكمى است كه در ما نحن فيه در دم طاهر ثابت است، با همديگر هيچ تنافى ندارند بدان جهت استسحاب هم در شبهات حكميه‏
حجت نباشد جاى قاعده طهارت نيست، در ما نحن فيه حكم به نجاست مى‏شود.
ادم نجس و منجس بالمرق، آن روايت، روايت اولى ضعيف است به او نمى‏شود عمل كرد.