جلسه 177

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:177 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين بود در اين معنا بود كه صدوق قدس الله نفسه الشّريف ملتزم شده بود بر اينكه كلب و صيد محكوم است هب طهارت و از اعيان نجسه نيست. رواياتى را كه تا حال خوانده بوديم در آن روايات دلالتى نبود بر اينكه نجاست الكلب قيدى داشته باشد. كلب على الاطلاق به انواعه و اقسامه محكوم به نجاست است. ولكن در بيع روايتى است كه از آن روايت استفاده مى‏شود كه كلب طاهر است از حيوانات طاهره است. منتهى بلافرقٍ ما بين اين كه كلب صيد باشد يا غير كلب صيد. و مقتض الجمع على ما يذكر حمل روايات متقدّمه است بر كراهت و استحباب و تنزّه. در اين روايت، امام عليه السلام اين طور فرموده است: روايت، صحيحه ابن مسكان است در باب دوم از ابواب الاسعار. باب دوم روايت 6.
دارد بر اينكه محمد ابن حسن به اسناده عن حسين ابن سعيد و انهو يعنى محمد ابن الحسن به اسناده يعنى عن حسين ابن السعيد عن ابن سنان، عن ابن مسكان اين روايت صحيحه بودنش موقوف بر اين است كه اين عبد الله سنان بوده باشد. ولكن كما ذكرنا مراراً اين كه ابن سنان نقل مى‏كند از ابن مسكان اين قرينه اين است كه اين محمّد ابن سنان است. نه عبد الله ابن سنان. بدان جهت روايت من حيث السّند صحيحه نمى‏شود. بلكه روايت، روايت ضعيفه است لمحمّد ابن سنان. آنجا ابن مسكان دارد عن ابى عبد الله (ع) قال، سألته عن الوضو من ما ولقل كلب فيه از آن آبى كه از آن آب كلب بلوق كرده است يعنى خورده است و السّنور او شرب منه جملٌ او دابّةٌ شتر يا دابّه‏اى خورده است. وضو گرفتن از اين آب چه جور است؟ او غير ذالك من الحيوانات ايتوض‏ء منه او يغتسل؟ قال نعم. همين جور است. وضو و غسل عيبى ندارد. الاّ ان تجد غيره فتنزّهاً مگر آب ديگرى پيدا كنى و تنزّه يعنى تجنّب از او بجويى كه بهتر است. اولى است مثلاً فرض كنيد مستحب است. اين روايت دلالت مى‏كند آن آبى كه كلب از او خورده است عيبى ندارد انسان از او وضو بگيرد و غسل كند.
اين روايت من حيث السّند چه اشكال داشت؟ گفتيم من حيث السّند ضعيف است. خودش هم اين روايت ان الوضو من ما ولقل كلب فيه اين ماء مطلق است اعم از اينكه آبى بوده باشد كه به مقدار كر بشود يا آبى بوده باشد كه كمتر از كر بشود. مطلق است اين روايت. و آن رواياتى كه سابقاً خوانديم كه آن آبى كه از او كلب خورد، آنها بعضيشان موردشان ماء قليل بود. و به آنها هم خيلى احتياج نداريم. در ما نحن فيه اين روايت اگر من حيث السّند ضعيف بود از اطلاقش رفعيّت مى‏شد. به موثّقه ابى بصير.
موثّقه ابى بصير در باب اوّل از ابواب الاسعار، روايت 7 است در باب اوّل. دارد و عنه يعنى عن الشّيخ باسناده عن سعد عن ابى جعفر اين احمد ابن محمّد است. يك كلمه اين جا بگويم كه يادتان بماند. روايات كثيره‏اى داريم كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف آن روايات را به سندش از سعد ابن عبد الله اشعرى نقل كرده است. سند شيخ الطّائفه به سعد ابن عبد الله صحيح است. و بعد از سعد ابن عبد الله ابى جعفر گفته شده است. سعد ابن عبد الله عن ابى جعفر از شخص ديگرى مثلاً عن محمّد ابن عيسى ابن عبيد اين ابى جعفرى كه سعد ابن عبد الله از او نقل مى‏كند، اين احمد
ابن محمّد ابن عيسى است.
شاهدش بعضى رواياتى است كه از آن روايات يكى اين روايت است كه تصريح مى‏كند در سند. و عنه عن ابى جعفر احمد ابن محمّد عن عثمان ابن عيسى اين چند تا روايت يكى‏اش كه يادمان هست شايد ديگرى هم باشد قرينه بر اين است كه اين احمد ابن ابى جعفر احمد ابن محمّد ابن عيسى است كه نقل مى‏كند از روات ديگر كه يكى عثمان ابن عيسى است عن سماعة ابن مهران عن ابى بصير سند اجلّاء هستند. فقط سماعة ابن مهران يعنى من حيث ثقه بودن نه من حيث المذهب بودن، سماعة ابن مهران هم ثقه است عن ابى بصير كه شخص جليل القدرى است كما تقدّم هر كدام از دو ابى بصير باشد ثقه است. عن ابى عبد الله (ع) قال، ليس بفضل السّنّور واعسٌ ان يتوض‏ء منه و يشرب و لا يشرب سعر و كلب الاّ ان يكون حوضاً كبيراً يستغثى منه كه سابقاً گفتيم در روايات انفعال ماء قليل. اين كه استثنا مى‏كند مگر حوض كبيرى باشد كه از او برداشته مى‏شود يعنى به مقدار كر، بالاتر از كر مى‏شود.
اين تقييد مى‏كند آن روايت را. آن روايتى كه مى‏گفت سألته عن ولق كلب فيه نعم اذا كان حوضاً كبيراً يعنى اذا كان كرّاً. اين جور مى‏شود و حمل مطلق هم بر فرد نادر لازم نمى‏آيد. براى اينكه آنى كه سؤال مى‏كند، عن الوضو من ما ولق الكلب فيه و السّنور او شرب منه جملٌ او دابّةٌ، آن آبى كه شتر يا حيوانات ديگر مى‏خورند ربّما آن آبهايى كه هست در بيابان و در گودى‏ها مى‏شود. كلب هم مى‏خورد. شتر هم مى‏خورد. ساير حيوانات هم مى‏خورند. به اندازه‏اى كر است. حتّى در غير صحرا آن آبهايى كه نگه داشته مى‏شود در شهر يا در ده كه حيوانات مى‏خورند اين جور نيست كه هميشه كمتر از كر بشود. فرد نادرى نيست و اشكالى هم ندارد. از كلمات شيخ انصارى در طهارتش ظاهر مى‏شود كه اين تقييد حمل بر فرد نادر است. نه. كجا حمل بر فرد نادر است؟
قانون اطلاق و تقييد است و قيد هم قيد واحدى است الاّ ان يكون حوضاً كبيراً يستثقى منه، هيچ اشكالى ندارد. بلكه بعضى‏ها فرموده‏اند اگر در خصوص ماء قليل روايتى داشتيم. ماء قليلى كه ولق فيه الكلب توض‏ء از او واشرب بخور، اين دلالت نمى‏شود كه كلب پاك است. چرا؟ اين مثل آن رواياتى مى‏شد كه دلالت مى‏كرد ماء قليل پاك است. منفعل نمى‏شود. رواياتى داشتيم كه دلالت مى‏كرد كه فرقى ما بين ماء قليل و ما بين ماء كثير در اعتصام نيست كه آن روايات گفتيم مخالف با سنّت است. اين جور گفتيم سابقاً. آن روايات بايد طرح بشود چون كه مخالف با سنّت است. اين كه نجاست ماء القليل به ملاقات نجس اين داخل سنّت بود. رواياتش آن قدر متعدّد بود كه قطع داشتيم بعد از اينها از معصومين عليهما السّلام صادر شده است. كلام معصوم و قول المعصوم است. بدان جهت آن مخالف‏ها طرح مى‏شد و يكى از اين روايات هم از آنها مى‏شد. مضافاً بر اينكه آن روايت، روايتى است من حيث السّند ضعيف است. و من حيث الدّلاله كه دلالتش اطلاقى است و مقيّد دارد. اگر سندش هم تمام بود دلالتش را تقييد مى‏زديم. هذا كلّه بالنّسبت على الكلب.
و امّا بالنسبت على الخنزير در خنزير هم همين جور است بلكه امر در خنزير متسالمٌ عليه است. كه خنزير نجاستش فى الجمله متسالمٌ عليه است. مخالفى ندارد. صدوق قدس الله سرّه ملتزم به طهارت بود در كلب صيد و امّا خنزيرى كه هست، متسالمٌ عليه است. و روايات هم دلالت مى‏كند و كفايت مى‏كند در اثبات نجاست. بعضى روايات ديگر همه‏اش را ما نمى‏خوانيم. چون كه فعلاً در ما نحن فيه محلّ حاجت نيست. در جلد دوّم از وسائل، باب 13 از ابواب النّجاسات كه صحيحه على ابن جعفر بود كه ديروز خوانديم. سألته عن الرّجل يصيب ثوبه خنزير فلم يغسله فذكر فهو فى صلاته كيف يصنع؟ چه كار بكند؟ قال، ان دخل فى صلاته فاليمزل بگذرد اگر در نماز داخل شده است و ان لم دخل فى صلاته فلينزه آب بپاشد. ما اصاب من ثوب الاّ ان يكون فيه اثرٌ كه ملاقات، ملاقات مع الرّطوبه بوده باشد. فيه اثرٌ و يغسله در صورتى كه اثر داشته باشد بايد بشورد. و سألته صحيحه ديگر دارد. كه همان ذيل روايت اوّلى است.
و سألته عن الخنزير يشرب من انائين كيف يصنع به؟ قال يغسل سبع مرّات هفت دفعه بايد اناء شسته بشود. كه سابقاً هم گفتيم در باب تطهير هم مى‏آيد كه بايد هفت دفعه شسته بشود. خوب اگر خنزير نجس نبود، وجهى ندارد هفت دفعه شسته بشود. اين يغسل اشاره به تنجّس است مثل يغسل در كلب. لا يغسل در ساير نجاساتى كه بود، يغسل در آن انائى كه اكل فيه الميته چه جور در آنها امر به غسل ظاهرش ارشاد به تنجّس است اين هم همين جور است و الاّ از واجبات نفسيه نيست كه چيزى كه به خنزير مع الرّطوبه ملاقات كرده است او را بشوريم. ظاهر امر به غسل در اينها ارشاد به تنجّس است. پس اين معنا كلب و خنزير از نجاسات است. جاى كلام نيست. ولكن مشهور و منهم السّيد اليزدى قدس الله سرّه الشّريف در عروه تقييد فرمودند كه كلب و خنزير، كلب و خنزير بريّان باشند، برّى بوده باشند. و امّا كلب و خنزير بحرى نه آنها نجس العين نيستند.
مشهور ما بين الاصحاب قديماً و حديثاً هم همين است كه كلب و خنزير بحرى اينها محكوم به طهارت هستند فقط ابن ادريس است قدس الله سرّه ايشان ملتزم شده است كه كلب و خنزير بحرى مثل كلب و خنزير برّى محكوم به نجاست است. از اعيان نجسه است. چرا ما بايد ملتزم به فتوى المشهور بشويم؟ و اعراض بكنيم از فتواى ابن ادريس؟ براى اينكه اگر امر همين جور است كه در اذهان است، مرتكض در اذهان است اصل اطلاق كلب و خنزير به آن حوانى كه در بحر است و حيوان آبى است، اطلاق كلب و خنزير يا حمار يا فرص دريايى و امثال ذالك اين اطلاقات، اطلاقات مجازى است. و الاّ معناى حقيقى حرص همان است كه در برّ است. آن حمار همان حمارى است كه در برّ است. كلب و خنزير هم همين جور است. معناى حقيقى اينها اين است. اطلاق اينها به آن حيوانات بحرى كه آنها هيتان و هوت گفته مى‏شود، به آن حيوانات بحرى اطلاقش به واسطه مشابهت است كه حيوان بحرى ربما در جسّه‏اش و بعض بدنش شبيه به حيوان برّى مى‏شود. مثلاً مى‏گويند بقر بحرى بقر همان بقر خارجى است. به آن حيوان كه بقر بحرى مى‏گويند چون كه عظيم الجثّه است و كلّه‏اش به آن كلّه بقر خارجى اشبه است. بدان جهت مى‏گويند بقر بحرى.
مثلاً به تمساح كه حيوان دريايى است به او اسد البحر مى‏گويند. شير دريايى مى‏گويند كه در لغت فارسى هم شير دريايى مى‏گويند. اين اطلاق، اطلاق مجاز است. چون كه مى‏گويند ما بين حيوانات بحرى اين تمساح اشجه حيوانات است. بدان جهت به آن مناسبت مشابهت در وصف به او اسد مى‏گويند. بعضى حيوانات را هم مى‏گويند انسان بحرى. انسان هم آنجا رفته است. خوب معلوم است كه انسان به آنها صدق نمى‏كند. اين اطلاق، اطلاق مجازى است. پس اگر اين نحو گفتيم و ملتزم شديم كه اين اطلاق، اطلاق مجازى است، اصل آن كلب و ما يسمّا بالكلب و الخنزير كه بحرى مى‏گويند آنها داخل عناوين اين روايات نيستند. كلب و خنزير مختص است به آن كلب و خنزيرى كه در برّ مى‏شود. حكم واضح است كه اصلاً دليل نمى‏گيرد. اگر گفتيد نه اين حرفها را شما از كجا مى‏گوييد؟ ما مى‏گوييم كلب وضع شده است به يك معناى جامعى كه يك قسمش و يك صنفش مثل آن انسان است كه يك صنفش ذكر است و يك صنفش انثى است. چه جور دو صنف هستند، كلب هم دو صنف است. يك صنفش بحرى است و يك صنفش برّى است. فرص هم دو صنف است. يك صنفش بحرى است و يك صنفش برّى است. آن جامع وضع شده است. اگر كسى اين را ادّعا كرد يا فرض بفرماييد گفت نه دو تا فرض دارد لفظ فرص. هم به او وضع شده است و هم به او وضع شده است به اشتراك لفظى. اگر كسى اينها را بگويد نبايد اين قائل شك كند كه عند الاطلاق اين اسماء منصرف به آن برّى هستند. و شاهد على هذا ذالك وقتى كه كلب را به كلب برّى اطلاق مى‏كنند، تقييد نمى‏كنند. مى‏گويند هذا كلبٌ. به خلاف آن كلب دريايى، شير دريايى. او با تقييد اطلاق مى‏شود. كه شما آنى كه عرب كلب الماء مى‏گويد عجم به او مى‏گويد شير دريايى. آنى كه عرب به او مى‏گويد فرص البحر، عجم به او مى‏گويد اسب دريايى. اين جور مى‏گويد ديگر. مى‏بينيد اطلاق اين اسماء به آن قسم برّى على الاطلاق است. احتياج به تقييد ندارد. ولكن احتياج به آنها احتياج دارد به تقييد.
على ذالك مثل لفظ الماء مى‏ماند كه سابقاً گفتيم ولو مع التقييد. اطلاقش بر بعضى مضاف حقيقت است. چون كه آب نمك، حقيقتاً آب نمك است. اطلاقش اطلاق مجازى نيست. الاّ انّه وقتى كه بلا قيد ذكر شد و نگفتند آب و نمك، آب را مطلق گفتند منصرف به ماء المطلق مى‏شود. بدان جهت گفتيم اين قسم از مضاف لا يكون مطهّراً من الحدث و الخبث من شى‏ءٍ. ولو حقيقتاً آب بوده باشد، يعنى آب با قيد اطلاق بشود به او، اين هم همين جور است. منصرف است. بعضى‏ها در تنقيه فرموده‏اند، اگر كسى قائل به اشتراك معنوى شد يا لفظى، دعوا كرد كه منصرف است، اين دعوا به عهده مدّعى است. اين دعوا را نمى‏شود اثبات كرد. چه عرض كنم ديگر ايشان از كجا اين را فرموده‏اند الله اعلم.
بعد فرموده‏اند كه بنابر اشتراك معنوى او الّفظ عمده در طهارت كلب بحرى و خنزير بحرى اين صحيحه‏اى است كه خدمت شما عرض مى‏كنم. فرموده‏اند كه از اين صحيحه استفاده مى‏شود. كه كلب بحرى و هكذا خنزير بحرى اينها محكوم به طهارت هستند. آن صحيحه كدام است؟ صحيحه عبد الرّحمان ابن حجّاج است در جلد سوّم از جلدهاى وسائل، باب 10 از ابواب لباس المصلّى صحيحه اين است. روايت اوّلى است در باب 10. محمّد ابن يعقوب عن ابى...اشعرى كه احمد ابن ادريس است. قمى است رضوان الله تعالى عليه. عن محمّد ابن عبد الجبّار كه از اجلّا است عن صفّان ابن يحيى عن عبد الرّحمان ابن حجّاج. سند حرفى ندارد. از آن سندهاى شاخص است. قال سأل ابا عبد الله (ع) رجل و ان عنده مردى سؤال كرد از امام صادق (ع) من هم پيشش بودم. سؤال كرد از امام صادق (ع) عن جلود الخض. خض يك حيوانى است كه از جلود او پرسيد. فقال ليس بها بعثٌ امام (ع) فرمود كه جلود بعثى ندارد. ظاهرش جلود بعثى ندارد اين يعنى پاك است جلود خض.
ايشان اين جور فرموده‏اند كه ليس بها بعثٌ. پاك هستند. اشكالى ندارند. فقال الرّجل جعلت فداه انّها علاجٍ. اين جلود الخض كار من است. يا در بعضى نسخه‏هاى حديث اين است كه فى بلاد. آن جلود خض يابن رسول الله در بلاد ما هست. و انّما هى كلابٌ تخرج من الماء اينها سگ دريايى هستند. در آب سگ هستند و خارج مى‏شوند. يعنى كانّ اينها كلب هستند و نجس. فقال ابو عبد الله (ع) اذا خرجت من الماء تعيش خارجة من الماء؟ وقتى كه از آب اينها را در آورند و از آب در آمد بيرون در خشكى زندگى مى‏كنند؟ فقال الرّجل لا. رجل گفت كه نه. اين جور زندگى نمى‏كنند. آنها مى‏ميرند. مال آب هستند. قال، ليس به بعثٌ امام فرمود، بعثى نيست. يعنى پاك است. ايشان اين جور فرمودند. فرموده‏اند بر اينكه اين روايت ولو مختص به كلب الماء است كه دلالت مى‏كند كلب الماء پاك است و لكن امام (ع) كه سؤال كرد از اين شخص اين سؤال امام (ع) كه اتريش اين حيوان اذا خرجت من الماء اخرجت من الماء تعيش خارجتاً من الماء در خارج آب زندگى مى‏كند يا نه؟ فقال الرّجل لا. بعد از اين سؤال امام (ع) كه امام فرمود لا بعث از اين استفاده مى‏شود كه حيوانى كه در آب زندگى بكند اين حيوان پاك است. محكوم به طهارت است. ولو اسمش را هر چه بگويند. كلب بگويند مثل اين معنا يا خنزير بگويند مثل آن حيوانى ديگر. پس عمده اين روايت مباركه و اين صحيحه است كه اگر اين صحيحه نبود بناعاً على الاشتراك معنوى كه اينها كانّ يك حقيقت هستند. دو تا صنف دارد. مثل انسان كه يك حقيقت هستند. دو تا صنف دارند.
مثلاً ذكر و انثى هم همين جور بوده باشند مثل كلب بحرى انصراف را نمى‏شود گفت و لكن اين روايت دليل مى‏شود. ايشان اين جور فرموده‏اند. در ذهن ما اين است كه براى شما عرض مى‏كنم. اين روايتى است كه دلالت به اين معنا ندارد. چرا؟ عرض مى‏كنم بر اينكه امام (ع) كه سؤال كرد از آن شخص اگر اين از آب دربيايد زنده مى‏ماند يا نه، اين سؤال را چرا فرمود امام (ع)؟ افرض آن سائل مى‏گفت كه نه اگر بيرون آمد باز زنده مى‏ماند. ذو حياتين است. امام مى‏فرمود نجس است؟ اين را كه نمى‏فرمود. شما هم مى‏گوييد او پاك است. ولو در دريا يك حيوانى بوده باشد كه‏
بيرون بيايد باز زندگى مى‏كند، شير دريايى همين جور است ديگر بيرون بيايد در بيرون هم زندگى مى‏كند و باز مى‏رود داخل آب. آن حيوانات بحرى يك قسمشان اين است. اگر اين كلب الماء هم مى‏گفت يك قسمشان دريايى است. بيرون مى‏آيد و زنده مى‏ماند و بعد برمى‏گردد داخل آب. امام مى‏فرمود نجس است؟ اين را مى‏گويند نجس است؟ اين را كه نمى‏گويند. امام چرا فرمود اين حرف را؟ با وجود اينكه فرقى نمى‏كند. زنده باشد يا مرده باشد در بيرون باز پاك است. حكم هم همين جور است.
چرا اين استسحال را فرمود؟ اين استسحال به جهت اين است كه امام (ع) خواست اين جور بفرمايد كه اگر از آب زنده در آمد و زندگى مى‏كند در بيرون اين اخراجش از ماء ذكات حساب نمى‏شد. تذكيه حساب نمى‏شد. تذكيه حيوانات بحرى مايع اخراجشان من الماء است حيّاً. اگر اين حيوان، حيوانى بوده باشد كه بيايد بيرون مى‏ميرد اين مثل سمك اخراجش ذكاتش است. ديگر ميته نمى‏شود. وقتى كه ميته نشد، ديگر آن رواياتى كه داشتيم الميتة لا ينتفه بها بعضى آن روايت مطلق بود. ميته طاهره را هم مى‏گرفت ميته‏اى كه پاك است. نجس نيست. اطلاقش آنها را هم مى‏گرفت. اين كه امام (ع) سؤال فرمود، به جهت اينكه اگر زنده مى‏ماند در بيرون، نه اين ذكات حساب نمى‏شد. بعد اين را كه مى‏كشتند و جلدش را استعمال مى‏كردند، استعمال ميته بود و استعمال ميته هم در او منع است منتهى منع، منع بتّى نيست. جمعاً بين الرّوايات. منع، منع تنزّهى است. كراهتى است. مكروه بود. بعث مى‏سازد با استعمالش. بعث مى‏سازد با كراهتش. ولكن چون كه از آب بيرون آمد زنده نمى‏ماند اين ذكات حساب مى‏شود. چون كه ذكات حساب مى‏شود، هيچ بعثى نيست استعمال ميته نيست. بعث در اين روايتى كه هست، مراد طهارت و نجاست نيست.
مراد از بعث جواز انتفاع است كه از جلود خض مى‏شود انتفاع كرد يا نمى‏شود انتفاع كرد؟ امام (ع) فرمود، مى‏شود انتفاع كرد. چرا؟ چون كه وقتى كه اين را از آب در آوردند مذكّى مى‏شود و مذكّى هم داخل عنوان ميته نيست و انتفاع از او هم اشكالى ندارد. اين عرضى كه مى‏گوييم شاهدش با خودش است. چون كه نسبت به طهارت و نجاست اين استبصال معنا ندارد. چون كه اگر او جواب مى‏داد يعيش خارجاً باز طاهر بود. نجس نبود. اين كه امام (ع) سؤال فرمود، استبصال فرمود، اين به جهت ذكاتش است. به جهت تذكيه‏اش است. چون كه زنده نمى‏ماند، اخراجش ذكات حساب مى‏شود. استعمالش استعمال ميته نمى‏شود. اينى كه نهى وارد شده است از استعمال ميته و از انتفاع به ميته و بعض از آن روايات هم ميته‏اى كه نفس سائله ندارد يا ميته‏اى كه طاهر است و حيوان بحرى است آنها را مى‏گيرد چون كه نفس سائله دارند، اين ديگر داخل عنوان ميته نمى‏شود. اين استبصال به جهت اين است. شاهدش هم با خودش است.
سؤال؟ تعيش حيوان است خض. كلب الماء مى‏گويند. امام استبصال فرمود زنده مى‏ماند يا نمى‏ماند؟ آن هم عرض كرد نمى‏ماند. پس اخراجش ذكاتش است. ذكات شد اين استعمال مذكّى است عيبى ندارد. پس على هذا آنى كه عرض مى‏كنيم خدمت شما ما شبهه‏اى نداريم كه اين همين جور است معناى اين روايت كه امام (ع) هم سؤالش به جهت اين است و مربوط به مسأله طهارت نيست. عمده‏اى كه ما ملتزم مى‏شويم و قبول مى‏كنيم و روى دو چشممان مى‏گذاريم و مى‏گوييم كلب و خنزير برّى آنها نجس هستند. دون البحريين همان انصراف است كه شاهدش را هم عرض كردم. اين عدّه بر مدّعى است و لكن مدّعى شاهد دارد. شاهدش اين است كه اطلاقش به بحرى به قيد مى‏شود ولكن اطلاقش به برّى احتياج به قيد ندارد. اين هم شاهدش است. اين را هم گذشتيم.
يك كلامى هست در ما نحن فيه كه صاحب العروه در عروه بعد از اين حرف مى‏فرمايد، اين كه كلب و خنزير برّيين نجس هستند. بحريين نجس نيستند مى‏فرمايد و كذا اجزائهما. اجزاء كلب و خنزير برّى آنها هم نجس هستند و رطوباتهما رطوباتشان هم نجس است. حتّى مثل العضم و الشّعر و غير ذالك من ما لا تحلّل الحيات كه از حيات حيوانى در آنها نيست. حيات نبوّى هست. آن اجزائى كه در آنها حيات حيوانى نيست و حيات نبوّى هست مثل شعر،
آنها هم نجس هستند از كلب و خنزير برّيه.
در اين فرمايش اشاره است به آن خلافى كه سيّد مرتضى قدس الله سرّه با جدّش، اينها در مسأله دارند. آنها ملتزم شده‏اند كه كلب و خنزير فقط اجزائى كه تحلّل الحيات هستند. و امّا آن اجزائى كه لا تحلّل الحيات مثل بعر بوده باشد و مثل عضم بوده باشد و امثال ذالك، نه آنها پاك هستند و اشكالى ندارند. غير از سيّد و جدّش هم از كس ديگر خدا هر دو را درجاتشان را متعالى‏تر بفرمايد غير از اين دو جليل از كس ديگر نقل نشده است كه ايشان موافقت كنند با اينها. همه مى‏گويند لا فرق ما بين الاجزاء و لا فرق ما بين اجزاء تحلّل الحيات و لا تحلّل الحيات. چه جور نمى‏شود گفت اين حرف را؟ با اينكه امام (ع) در صحيحه فضل فرمود، ان اصابك من الكلب رطوبتٌ. رطوبت است. رطوبت كه لا تحلّل الحيات است ديگر ولو نفسش است. نفس كلب. ان اصابك من الكلب رطوبتٌ. ان اصاب ثوبك من الكلب عين روايت بخوانيم كه در روايت امام (ع) اين جور فرمود، فرمود بر اينكه ان اصابك من الكلب رطوبتٌ فغسله ثوب را بشور. يعنى ثوب نجس مى‏شود. خوب رطوبت بايد نجس بشود تا ثوب را نجس بكند. و ان مسّحه جافّاً فاصبب عليه الماء كه گفتيم حمل بر استحباب مى‏شود و در بعضى نجاسات وارد است. اين كه بعضى‏ها شايد توهّم بكنند ما رواياتى داشتيم كه العضم و الشّعر و امثال ذالك و لبن و اللّباء و غير ذالك ذكىٌّ كانّ كسى توهّم كند كه آنها مال اين سگ و خنزير هستند كه بميرند ميته هستند ديگر وقتى كه مرد. ولو ذبح اوداج هم بشود، رو به قبله هم بشود، يك آدم متعبّد زاهد و عابد هم ذبح اوداج كلب و خنزير را بكند ميته است. چون كه تذكيه واقع نمى‏شود به اينها على ما...اين اشرة اشياءٍ من الميتة ذكىٌّ، يا در آن روايات اشره نبود، روايات معتبره الشّعر و العضم و الّبن و اللّباء و غير ذالك مى‏فرمود كه اينها ذكى هستند، آنها مى‏گيرد شعر خنزير را يا شعر كلب را يا عضم را كه اين استخوان باقى مانده از كلب گوشتش رفته است. اين هم وجه درستى ندارد. چرا؟ چون كه ظاهر آن روايات اين است، آن حيوانى كه موتش بالميته است و به واسطه ميته بودن از طهارت افتاده است چند چيز از او ذكى است. ظاهر اين روايات اين است. امّا آن حيوانى كه در حال حيات كه مى‏دويد و نجس العين بود او چه جور؟ آن روايت ربطى به آن مطلب ندارد. بدان جهت به آن روايات هم در ما نحن فيه نمى‏شود تمسّك كرد. و آن روايات دلالتى بر مقام ندارند. بله اين سيّد مرتضى كه اين حرف را فرموده است، خود سيّد مرتضى با جدّش دعواى اجماع هم كرده است. و دعواى اجماع كرده است كه بر آنهايى كه ما لا تحلّل الحيات هستند، اينها كانّ جزء حيوان نيستند كانّ اينها نجس نمى‏شوند. چه جور ادّعاى اجماع كرده است؟ الله يعلم. خودش مى‏داند.
ولكن بعضى رواياتى داريم در باب خنزير، شعر الخنزير و جلد الخنزير از آن روايات بسا اوقات گفته شده است و گفته مى‏شود كه آن روايات در آنها دلالتى است بر اينكه شعر الخنزير يا بعض اجزاء خنزير آنها عيبى ندارند. پاك هستند و اشكالى ندارند. از آن روايات چندتايش را بخوانم. يعنى چندتا نيست. دو تا است.
يكى از آن روايات صحيحه زراره است در جلد اوّل وسائل، باب 14 از ابواب الماء المطلق آنجا اين جور است بر اينكه روايت دوّمى است. در باب 14. وعن محمّد ابن يحيى كلينى از شيخش محمّد ابن يحيى عطّار نقل مى‏كند رضوان الله عليه. آن هم نقل مى‏كند عن احمد ابن محمّد، احمد ابن محمّد ابن عيسى يا خالد باشد فرقى نمى‏كند. عن ابن محبوب حسن ابن محبوب است عن ابن رعاب، على ابن رعاب است عن زراره عن ابى عبد الله (ع). سند، سند خوب و صحيح و تمام است. قال، سألته عن الحبل يكون من شعر الخنزير زراره مى‏گويد سؤال كردم امام (ع) را از حبلى كه از شعر خنزير است يستثقى به الماء من البعر. با آن حبل از بعر آب كشيده مى‏شود. هل يتوض‏ء من ذالك الماء؟ از آن آبى كه از بعر كشيده مى‏شود، از آن آب انسان مى‏تواند وضو بگيرد؟ قال، لا بعث امام فرمود بعثى ندارد. خوب اين روايت دليل بر اين است كه اين شعر و خنزير پاك است والاّ اگر نجس بود كه آن آب را نجس مى‏كرد. وضو گرفتن جايز نبود.
پس معلوم مى‏شود كه پاك است. اين يك روايت. روايت ديگرى كه در ما نحن فيه است، آن هم مال زراره است. آن روايت مال زراره است و روايت 16 است در اين باب. و باسناد شيخ عن محمّد ابن على ابن محبوب سند شيخ هم به كتاب على ابن محمّد ابن محبوب سند صحيحى است. هيچ شبهه‏اى در او نيست. محمّد ابن على ابن محبوب هم كه از اجلّا است. جلالتش جاى كلام نيست. محمّد ابن على ابن محبوب هم نقل مى‏كند از يعقوب ابن يزيد ابن حمّاد انبارى كه از اجلّا است عن ابن ابى حمير عن ابى زياد نهقى، ابن حمير هم از ابى زياد نهقى نقل مى‏كند كه ما تا حال نفهميديم اين ابى زياد نهقى كيست؟ بر اين مجهول است. ابن ابى حمير چند تا روايت دارد از اين شخص. اين شخص كيست ما نمى‏شناسيم.
آنجاها اين قاعده به درد مى‏خورد. اجمعة الاصابه لا تصحيح ما يصحب عن جماعة كه يكى از آنها ابى حمير است ديگر. لا يرسل و لا ينقى الاّ عن ثقة. آن قاعده تمام بشود اين روايت صحيحه حساب مى‏شود. چون كه شيخ طائفه فرموده است لا يرسل و لا ينقى الاّ عن ثقة. اجمعة الاصابه لا تصحيح ما يصحب عن جماعة كه آن روايت صحيحه است و يكى از آن جماعت ابى حمير است كه در اين سند است. ولكن اگر معنايش اين معنا بوده باشد كه ما عرض كرديم كه اين تصحيح ما يصب لا يرسل حرف اجتهاد شيخ است. از كلام كشئى و كلام كشئى هم كه اجمعة الاصابه لا تصحيح ما يصحب عن جماعةٍ، يعنى به واسطه اينها روايتى اگر صحيح بشود، به واسطه اينها از صحّت نمى‏افتد. باز صحيح است. اين تصحيح توثيق خود اين اجلّا است. منتهى...اجماعى است و اتّفاقى است. مثل بعضى‏ها كه نيست كه بعضى‏ها درباره‏اش خدشه بكنند. معنايش اين بوده باشد اين روايت من حيث السّند ضعيف است. چون كه اين ابى زياد نهقى معلوم نيست كيست. عن زراره، از زراره نقل مى‏كند كه ايشان اين جور دارد كه سألت ابا عبد الله (ع) عن جلد الخنزير يجعل دلواً جلد خوك را دلو قرار مى‏دهند يستثقى به الماء از بعر آب مى‏كشند با اين دلو. قال، لا بعث عيبى ندارد. لا بعث ظاهرش اين است كه عيبى ندارد. يعنى آب پاك است. كانّ اين جور گفته‏اند. اگر اين روايت دوّمى باشد اين مربوط به ما لا تحلّل الحيات نيست. از آن اجزائى كه تحلّل الحيات قطعاً كه خود سيّد مرتضى هم قدس الله سرّه قائل نيست، خود جلد است. جلد قائل به نجاستش است. روايات كلب و خنزير مى‏گيرد. كلب بميرد يا زنده بماند. هر دو تا نجس است. متفاهم عرفى اين است. ولو حقيقتاً كلب بعد از مردن عنوان حيوانى را ندارد، ولكن عرفاً تا مادامى كه جسد هست مى‏گويند ببين بيچاره حيوان چه جور مرده است؟ چه جورى كه به انسان مرده انسان مى‏گويند ديگر والاّ حقيقتاً كه انسان نيست. وقتى كه روح رفت، انسانيّت هم رفت. آن جسد، جسدى است كه انسان به او منطبق نمى‏شود. ولكن عرفاً مى‏گويند خدا رحمتش كند چه آدم خوبى است. خوابيده است و چه خوب بود. اين كه اطلاقات همين جور است. كلب نجس است، خنزير نجس است، مرده و زنده‏اش فرقى نمى‏كند. مرده كه شد اجزاء مى‏شود ديگر. يكى از اجزايش جلدش است. اين روايت مى‏گويد جلدش پاك است.پس كجايش نجس است؟ امّا اين روايت دوّمى فرض مى‏كنيم سندش هم صحيح است اين ابى زياد نهقى. اين سؤال از اين كار مى‏كند كه جلد خنزير را دلو قرار مى‏دهد. اين چه جور است؟ اين انتفاع عيب دارد يا نه؟ امام مى‏فرمايد، لا بعث. انتفاع كه اشكالى ندارد. سابقاً گفتيم از ميته و از نجسين انتفاع كردن عيبى ندارد. انتفاع كه از محرّمات نيست. آب مى‏كشد. امّا آب پاك است يا نجس است، اين روايت ناظر به او نيست. اين را سابقاً در انتفاع ماء قليل گفتيم. و ثانياً اگر ناظر هم بوده باشد، ممكن است دلو كر بشود. چون كه مزارع و بساطينى كه سهيم مى‏كردند به همين كشيدن از چاه سهيم كرده‏اند. نمى‏شود كه با يك دلوى يك باغى را، يك مزرعه‏اى را 20 ليتر آب بگيرد. اين كه نيست. اين از جلد خنزير هم درست مى‏كردند، از شعر خنزير حبل درست مى‏كردند، اين معلوم مى‏شود كه اين دوام دارد مثل حبل‏هاى متعارف نيست. بدان جهت مى‏كشيدند. خوب اين روايت شامل است كه آن آب كر بشود يا قليل بشود. رواياتى كه وارد شده است در تنجّس ماء قليل تقييد
مى‏كند اگر ناظر به طهارت هم بوده باشد. مى‏گويد بر اينكه لا بعث به يعنى كه طاهر است. وقتى كه به اندازه كر شد. اين جور گفتيم و اين جور هم هست. والحمد الله ربّ العالمين چيزى از كلب و خنزير استثنا نشده است. نه از اجزائش نه از رطوباتش. وقت تمام.