جلسه 178

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:178 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
در عروه در ذيل كلام نجاست كلب و خنزير مى‏فرمايد،...احدهما مع الاخر او مع آخرٍ. اگر كلب و خنزير با همديگر اجتماع كنند يا با آن حيوان ديگرى كه غير كلب و خنزير است احد اينها با حيوان ديگرى جمع بشود كه از اين جمع ولدى متولد بشود، ايشان اين جور مى‏فرمايد، فان صدق عليهم اسم احدهما تبعه اگر در آن ولد عنوان كلب يا عنوان خنزير صدق كرد آن تابع احدهما مى‏شود كه صدق كرده است. حكم كلب يا حكم خنزير كه غسل الاناء سبع مرّات است، در كلب تاخيره اوّلاً ثمّ غسله بالماء آن حكم مترتّب مى‏شود.
وامّا اگر عنوان كلب يا عنوان خنزير صدق نكرد، بلكه عنوان يكى از حيوانات ديگر كه آن حيوانات قهراً محكوم به طهارت هستند چون كه كلب و خنزير فقط نجس است. عنوان حيوان ديگرى به او صدق كرد، يا اينكه نه عنوان كلب و خنزير صدق نمى‏كند، عنوان حيوان آخر هم صدق نمى‏كند ليس له مماسٌ...خارج حيوانى به اين اسم نيست كه درآمده است از اينها در اين صورت مى‏فرمايد حكم به طهارت مى‏شود. حكم مى‏شود بر اينكه اين حيوان طاهر است. تا اينجا حساب كنيد مسأله را. خوب معلوم است كه اگر كلب و خنزير با همديگر جمع شدند و ولدى از اينها به دنيا آمد، و آن ولد به او عنوان كلب يا عنوان خنزير صدق كرد، اگر عنوان كلب صدق كرد، احكام كلب مترتّب مى‏شود. چرا؟ تمسّكاً و اخذاً به بعض الاطلاق در بعضى روايات نجاست الكلب كه در آن روايت كه فرمود كلب رجس النّجس لا يتوض‏ء بفضله او مى‏گيرد كلب را هم. اطلاقش اين را هم مى‏گيرد. اين هم كلب است.
وهكذا اطلاق در بعضى روايات نجاست الخنزير، اگر عنوان احدهما صدق كرد كه اين كلب است حقيقتاً خنزير است احكام كلب و خنزير مترتّب مى‏شود اخذاً بالاطلاق. وامّا اگر عنوان كلب و خنزير صدق نكرد بلكه عنوان طاهرى از حيوانات صدق كرد، آن عنوان طاهر اگر دليل طهارتش اطلاق داشته باشد، مثل بعضى حيوانات طاهره دليلشان اطلاق دارد. در آن صحيحه ابى بقباق اين جور بود، كه بله سؤال كردند امام (ع) را از سعر الحمار و الفرص و كلّ حيوانى كه ترك نكردم الاّ اينكه از سعر او سؤال كردم. قهراً اين حيوانات متعارف عند النّاس مى‏شود كه مبتلا به آنها هستند كه امام (ع) در همه نفى بعث ذكر فرمود تا اينكه حتّى انتهيت الى الكلب. آن صحيحه دليل بر اين است كه آن حيوانات دليل اجتهادى است كه پاك است و اطلاق هم دارد. اگر بر آن متولّد عنوان حيوان طاهرى صدق كرد، عنوان فرص صدق كرد، تمسّك به آن اطلاق مى‏شود. حكم به طهارت مى‏شود.
وامّا اگر دليل طهارت آن حيوان اطلاقى نداشته باشد يا اصلاً آن حيوان دليل طهارت ندارد، حكم مى‏شود به طهارتش باز اخصاً به اصالة الطّهاره كه استسحاب مى‏كنيم عدم جعل نجاست را بر اين متولّى. اگر در اين استسحاب هم كسى گفت من خيلى باور ندارم اين استسحاب عدم جعل را، خوب قاعده طهارت كه جايى نرفته است. كلّ شى‏ءٍ طاهر حتّى تعلم انّه قزر حكم مى‏شود كه اين متولّد پاك است. اين من حيث صورت مسأله ولكن بايد به اين كلام صاحب عروه يك قيدى زد. كه اينجا كه فرمود فان صدق عليه اسم احدهما، بايد اضافه كرد كه فان صدق عليه اسم احدهما او كلاهما كه اسم هر دو تا صادق است. ربّما ولدى كه از كلب و خنزير در مى‏آيد، اين حيوان من حيث الجسد مركّب‏
مى‏شود از كلب و خنزير. كه مى‏گويند سرش كلب است و بدنش، بدن خنزير است او بالعكس. اگر اين جور حيوان شد كه مى‏گويند اين حيوانى است كه هم سگ است و هم خنزير، يعنى رأسش سگ است ساير جسدش خنزير او بالعكس. در اين صورت حكم به نجاست مى‏شود. چرا؟ لازم نيست احدهما صدق كند. اگر كلهما من حيث المجموع صدق كند، باز هم حكم به نجاست مى‏شود. چرا؟ مطلبى را عرض مى‏كنيم كه ديگران هم فرموده‏اند. متفاهم عرفى از ادلّه محرّمات وقتى كه شارع هر كدام از دو شى‏ء را حرام كرد يا هر كدام از اشياء را حرام كرد، يا هر كدام از شيئين را نجس فرمود، حكم به نجاست فرمود، يا هر كدام از اشياء را حكم به نجاست فرمود، متفاهم عرفى اين است كه مركّب از اين شى‏ء اوٍ اشياء همان حكم را دارد. اگر هر كدام از شيئين را حرام فرمود، هر كدام حرمت مستقله دارد، متفاهم عرفى اين است كه مجموع مركّب هم حرام است. شارع مقدّس استعمال اوانع ذهب را تحريم فرموده است كه در آنيه ذهب نمى‏شود استعمال در اكل و شرب كرد. نمى‏شود آنها را استعمال در وضو و غسل كرد. و امثال ذالك. اوانى الفلبه را هم حرام فرموده است. آنيه فذّه هم مثل آنيه ذهب است در تحريم. نمى‏شود او را استعمال كرد. اگر يك انائى درست كرديم كه مركّب از ذهب و فذه است، قاطى است، نصفش به حسب سياقت ذهب است، ممتاز هم نيستند، فرض بفرماييد ذهب و فذّه را قاطى كرده‏اند و يك كاسه‏اى درست كرده‏اند متفاهم عرفى اين است كه نمى‏شود اين را استعمال كرد. اين متفاهم عرفى است.
اگر دو شى‏ء را نجس فرمود، آن دو شى‏ء را انسان قاطى كرد و يك شى‏ء ثالثى درست كرد كه عنوان مجموع شيئين است. لا كلّ واحدٍ باز نجاست دارد. متفاهم عرفى اين است. بدان جهت اگر حيوانى متولّد شد كه هم كلب است و هم خنزير يعنى مركّب است، بعضى اجزايش اجزاء كلبى است و بعضى اجزائش اجزاء خنزيرى، اين هم محكوم به نجاست مى‏شود. روى اين قاعده كليه كه عرض كردم بلا شبهةٍ. بدان جهت در ما نحن فيه اين جا يك قيدى بايد به عروه زد. يكى آن متنش كه ان صدق عليه احدهما او كلاهما ولو بنحو التّركيب، اين جور بوده باشد حكم به نجاست مى‏شود. و امّا در غير اين صورت حكم به طهارت مى‏شود. چون كه عنوان حيوان طاهر صدق كرد. دليلش اطلاق داشت تمسّك به آن دليل. نشد، اصالة الطهاره و قاعده طهارت. يعنى استسحاب عدم جعل نجاست، آن هم نشد قاعده طهارت.
سؤال؟ آن واقع را مى‏رسيم. عيبى ندارد وجود، وجود واحدى است ولكن حيوانى است كه به حسب جسد مركّب است. از اجزاء دو تا حيوان به حسب خلقتش. آن هم همين جور است. مثل آن كاسه مسوق مى‏شود از ذهب و فذّه. مثل او مى‏شود بعينه. منتهى آن را بشر درست كرده است و اين مخلوق مخلوقى است كه خداوند متعّال خلق فرموده است. اين هم در حكم مدخليّتى ندارد. عرض مى‏كنم بعد از اينكه صاحب العروه اين فرمايش را، درست توجّه كنيد. بحث، بحث مفيدى است. بعد از اينكه سيّد قدس الله نفسه الشّريف اين فتوى را فرمود و تمام كرد، مى‏فرمايد، ولكنّ الاحتياط در جايى كه كلب با خنزير احدهما با ديگرى خارج شد و از آنها حيوانى متولّد شد كه به قول ايشان كلب يا خنزير صدق نمى‏كند و به عرض ما مجموع كلب و خنزير هم صدق نمى‏كند، و حيوان طاهرى هم كه آن حيواناتى كه طاهر هستند، به عنوان آنها هم صدق نمى‏كند. عنوان حيوانى كه طاهر است صدق نمى‏كند به اين. يك چيزى است كه تازه در آمده است، از آثار آخر الزّمان است يك همين جور چيزى در آمده است كه مماسل ندارد، در اين صورت مى‏فرمايد، الاحوط الاجتناب آنجايى كه متولّد از كلب و خنزير بشود و عنوان طاهر به او منطبق نشود، كه فرض هم اين است كه عنوان كلب و خنزير منطبق نيست، يا به قول ما عنوان مجموع هم منطبق نيست در اين صورت احوط اجتناب است.
پشت سر اين كلام مى‏فرمايد، و كذا بلكه احوط اين است اگر احدهما با حيوان طاهرى جمع شد، كلب با حيوان طاهر ديگر جماع كرد يا خنزير با حيوان طاهر به ذات ديگر جماع كرد، و از اينها ولدى متولّد شد كه بر آن ولد عنوان طاهر منطبق نشد، مثلاً اين جور مى‏فرمايد، فرض كنيد خنزيرى با شاتى جمع شد و از آنها ولدى شد كه عنوان خنزير صدق نمى‏كند، عنوان شات هم صدق نمى‏كند كه حيوان طاهر است، احوط اين است كه از آن هم اجتناب بشود. يا فرض كنيد گوسفندى به كلبه‏اى پريد آن مادر كلب است و از آنها يك ولدى شد، كه به آن ولد كلب صدق نمى‏كند، گوسفند هم صدق نمى‏كند احوط از او اجتناب است. اين را به اين حسابى كه عرض كردم مى‏بينيد اين احتياط، احتياط استحبابى است در كلام ايشان. چون كه همين موردى كه ايشان احتياط فرموده است، در سابق مورد فتوى به طهارت بوده است. در سابق اين جور فرمود كه لوجتوع احدهما مع الاخر و عنوان كلب صدق نكرد، عنوان حيوان آخر هم صدق نكرد، كه ليس له مماسلٌ شد، گفت طاهر است. فتوى به طهارت داد. همين مورد احتياط. و هكذا آن دوّمى هم همين جور است. چون كه همين مورد احتياط مسبوق به فتوى است، لا محال اين احتياط، احتياط استحبابى مى‏شود.
ولكن اين جور نقل شده است و واقعيّت هم دارد. يك قسمش را ما خودمان سابقاً ديده‏ايم. نقل شده است از شهيدين، شهيد اوّل و شهيد ثانى اينها معلوم است و هكذا حكايت شده است از محقّق ثانى كه او را ما حكايت مى‏كنيم نديده‏ايم خودمان. اينها اين جور فرموده‏اند كه اگر كلب و خنزير با همديگر جمع بشوند و از آنها ولدى در خارج بيايد، آن ولد محكوم به نجاست است. حتّى در صورتى كه عنوان حيوان طاهر به آن ولد منطبق بشود حتّى اينكه اگر كلب و خنزيرى كه با هم جمع شدند، به آن ولد عنوان شات منطبق شد، مع ذالك محكوم به نجاست است. چرا؟ فرموده است كه اين چيزى كه هست اين ولد از حقيقت كلب و خنزير خارج نيست. چون كه كلب و خنزير اگر با همديگر جمع بشوند ولو صورت، صورت ديگرى باشد ولكن حقيقتاً كلب است يا خنزير است. اين جور است. به صورت نگاه نمى‏شود. به حقيقت نگاه مى‏شود. حقيقتاً اين است. اين يك دليل.
دليل ديگرى فرموده‏اند و گفته‏اند بر اينكه اين ملاك نجاست در همين است ديگر ما خلق الله خلقاً انجس من الكلب اين انجس من الكلب اين جا هم هست ديگر. اين مخلوق متولّد از كلب و خنزير است كه مثل هم هستند. برادر و خواهر هستند. متولّد از آنها هم مثل آنها مى‏شود در ملاك. اين جور فرموده‏اند. نقل مى‏كنم كه باز ما نديديم ولكن شما ملاحظه بفرماييد. نقل مى‏كنم مرحوم شيخ انصارى ميل كرده است به اين فتوى كه آنى كه متولّد از كلب و خنزير است، ولو عنوان حيوان طاهر هم به او صدق بكند، او محكوم به نجاست است. خوب شما مى‏فرماييد كه شيخ مايل باشد يا نباشد ما كارى نداريم. ولكن اين حرف درست نيست. چرا؟ براى اينكه مى‏دانيد وقتى كه شارع حكم را روى عنوانى جعل كرد، عنوانى در خطاب عنوان تقييدى شد ، موضوع حكم شد ولو آن حكم مال وجود است، ولكن مال وجودى است كه آن عنوان بر اين وجود منطبق بشود. اگر نجاست را بر عنوان كلب جعل فرمود، كه همين جور هم هست، بر عنوان خنزير اعتبار فرمود كه همين جور هم هست، آن وقتى اين موجود خارجى نجاست پيدا مى‏كند كه اين عنوان تقييدى به او منطبق بشود. وقتى كه منطبق نشد، در حقيقتش از آن وجود است. از آن سنخ است ولكن عنوان صدق نمى‏كند. خوب نجاست نمى‏آيد. مثل چه مى‏شود؟ مثل بخار بول مى‏شود. خوب همه مى‏گويند، شيخ هم مى‏فرمايد، شهيد هم مى‏فرمايد، همه بايد بفرمايند كه بخار متساعد از بول پاك است. چرا؟ مسأله‏اش هم گذشت. براى اينكه به بخار عنوان بول صدق نمى‏كند. ولو حقيقت اين بخار با حقيقت بول يكى است. و تفاوتى ندارد. حتّى عرف هم مى‏فهمد. مى‏گويد خيلى گرم است يك خورده‏اش را دارد بخار مى‏شود. حقيقت يكى است و لكن عنوان بول صدق نمى‏كند. بدان جهت حكم نجاست هم سرايت نمى‏كند. در بول و بخار چه جور است، در كلب و اين حيوان شاتى كه به او صدق مى‏كند، يا حيوان شات صدق نكند كلب و خنزير صدق نمى‏كند. عنوان ديگر هم صدق نمى‏كند. خوب وقتى كه عنوان كلب و خنزير يا مجموع كلب و خنزير صدق نكرد، نجاست پيدا نمى‏كند.
امّا ملاك نجاست بر اين هم هست، خوب ما كه مناهى به ملاكت نداريم عزيزان. ما ملاكات را به واسطه انطباق عنوان مى‏فهميم در موضوعات كه همان ملاك موضوع اين جا هم هست، چون كه عنوان موضوع منطبق مى‏شود. وقتى كه عنوان موضوع منطبق نشد، ما ملاك را از كجا فهميديم كه آن ملاك اينجا هست؟ نه. شايد منظور شارع كه نجاست جعل فرموده است در آن وجودى است كه معوّن به عنوان كلب بشود. على هذا الاساس اين حرف درست نيست.
سؤال؟ آن را عرض كرديم متفاهم عرفى است. مى‏گويد كلب است و خنزير، هر دو تا است. سرش بدبخت كلب است . ته‏اش خنزير است. اين جور مى‏گويد. آن قاعده‏اى كه عرض كردم جاى شكّ و شبهه نيست. قاعده سيّاله است كه اگر كلّ من الشّيئين او الاشياء هر كدام متعلّق الحرمت شد يا متعلّق النّجاست، آنى كه متعلّف و مجموع است و مركّب از اينها است، متفاهم عرفى اين است كه همان حكم را دارد. آن دلالت لفظى است. عرض مى‏كنم بر اينكه اين گذشت.
ولكن اين فتواى شهيدين را يك نحوى توجيه كرده‏اند. حيوانى كه متولّد مى‏شود از كلب و خنزير يا حيوانى متولّد مى‏شود كه آن حيوان امّش كلب يا خنزير است ولو پدرش گوسفند و گاو باشد ملاك ام است. اين ام اگر كلب و خنزير شد، مى‏گويند آن وقتى كه آن بچّه آمد بيرون، مى‏دانيد كه بچّه با رطوبت مى‏آيد بيرون با رطوبت بدن مادر مى‏آيد بيرون ديگر، آن رطوباتى كه هست، آن رطوبات مال رطوبات كلب يا خنزير است. چون كه آن جور است و رطوبات مال كلب و خنزير است، پس ما يقين داريم كه سطح ظاهرى اين ولد يقيناً نجس بود حين اينكه از ام به دنيا مى‏آمد. اگر خودش فى علم الله و حكم الله مثل كلب و خنزير است در حكم، خوب سطح باطنش هم نجس بود. سطح ظاهرش هم نجس بود. باز سطح ظاهر نجس بود. اگر تابع مثل كلب و خنزير نبوده باشد در حكم، شارع به او اين جور نجاستى جعل نفرموده باشد خوب سطح ظاهرش باز نجس است. چون كه ملاقات كرده است با رطوبت ام. چون كه ملاقات با رطوبت ام كرده است پس سطح ظاهرى بدن اين حيوان نجس است. بعد كه كمى باد بهارى خورد و خشك شد آن رطوبت از بدن حيوان رفت، شك مى‏كنيم كه نجاست سطح ظاهرى رفت يا نه. اگر نجاست عرضى بود در آن سطح ظاهر، بله رفته است. اگر نجاست ذاتى هم بود فى علم الله، آن نجاست باقى است. نجاست سطح ظاهر باقى است. استسحاب مى‏كنيم بقاء اين نجاست را. مى‏گوييم كه اين نجاست باقى است.
مرحوم آقاى حكيم در مستمسك به اين استسحاب اين اشكال را فرموده است. ايشان فرموده است، اين اوّلاً مبتنى است كه ما قائل بشويم كه شيئى كه نجس است ذاتاً او متنجّس بالعرض هم مى‏شود. چيزى كه ذاتاً نجس است متنجّس بالعرض هم مى‏شود. اين يك مسأله‏اى است كه انشاءالله در بحث تنجس اشياء خواهد آمد. كه مثلاً شخصى دستش متنجّس به دم است و دم هم چسبيده است، دم نجاست ذاتى دارد. روى آن دم يك قطره بولى افتاد و باد بهارى هم خورد و خشك شد، اين دستش فقط به خون نجس است. روى خون افتاده است بول، اين دمى كه نجس است ذاتاً يك نجاست عرضى ديگر هم پيدا مى‏كند. كه نجاست بولى است يا اين نجاست عرضى پيدا نمى‏كند. ايشان فرموده است، اگر ملتزم بشويم كه متنجّس ذاتى يك نجاست عرضيه هم پيدا مى‏كند، اگر ملتزم به اين شديم اين استسحاب نجاست سطح ظاهر استسحاب قسم ثالث از كلّى مى‏شود. چرا؟ براى اينكه بشره اين ولد نجاست عرضيه دارد يقيناً چون كه رطوبت ام با آن هست. وقتى كه باد بهارى اين رطوبت را خشك كرد، به زوال عين النّجس پاك مى‏شود بدن حيوان و احتياج به غَسل ندارد. شك مى‏كنيم كه آيا يك فرد ديگرى از نجاست ذاتيه در اين سطح ظاهر بود كه طبيعى النّجاست باقى است به بقاء آن فرد، يا اينكه نه با آن نجاست عرضيه ديگر از نجاست ذاتيه نبود. خوب استسحاب هم كه در قسم ثالث جارى نيست. اين استسحاب قسم ثالث از كلّى است و استسحاب هم در قسم ثالث از كلّى جارى نيست. بناعاً بر اينكه نجاست ذاتيه تقبل النّجاست العرضيه بناعاً بر اين آن سطح بشره اين حيوان، يقيناً نجس بود و نجاست عرضيه داشت. آن نجاست عرضيه بعد رفته به خشك شدن. احتمال مى‏دهم مقارن با حدوث آن نجاست عرضيه يك نجاست ذاتيه هم بود مقارناً با حدوث او بدان جهت نجاست باقى است. ايشان مى‏فرمايد اين قسم ثالث از كلّى مى‏شود. استسحاب هم كه در قسم ثالث از كلّى جارى نيست. بله. اگر كسى ملتزم شد كه نجاست عرضيه با نجاست ذاتيه جمع نمى‏شود، بناعاً بر او اين استسحاب قسم ثانى از كلّى است. اگر كسى گفت كه نجاست ذاتيه با نجاست عرضيه جمع نمى‏شود بناعاً بر اين قول اين قسم ثانى از كلّى است. براى اينكه آن وقتى كه آن ولد رطباً از بطن مادر زائيده شد، قطعاً اين بشره نجاست داشت. يا اگر كلب و خنزير بوده باشد مثل آنها فر علم الله در حكم، نجاستش نجاست ذاتى است كه يد غافر به طويل است. حيوان است و استحاله نشده است به ملح و غير ذالك بعد از موت آن نجاست طويله است.
وامّا اگر نه اين در علم الله مثل كلب و خنزير نباشد در حكم، فرد قصير از نجاست موجود شده است كه نجاست عرضيه است. و بما اينكه استسحاب در قسم ثانيه از كلّى را جارى مى‏دانند حضرات. ايشان مى‏فرمايد، اين هم استسحاب فرد مردد مى‏شود. همان اشكالى كه در استسحاب قسم ثانى كلّى كرده‏اند كه اين فرد مردد است و استسحاب جارى نيست، همان اشكال را اينجا ذكر مى‏فرمايد. اين كلام ايشان است. خيلى بعيد است اين كلمات از ايشان. چرا؟ چون كه ايشان متبحّر در اصول بود. كما اينكه متبحّر در فقه بود رضوان الله عليه. در اصول اين جور ذكر شده است كه در جايى كه آنى كه حادث شده است، از قبيل عرض بوده باشند از يك سنخ، اختلافشان به شدّت و الضّعف بوده باشد. كه مثل سواد شديد و سواد ضعيف. آنجا استسحاب، استسحاب شخص است. چون كه مرتبه شديده هم باشد همان وجود است، و مرتبه ضعيفه هم باشد همان وجود است. منتهى فرقشان به شدّت و الضّعف است. شخص همان وجود استسحاب مى‏شود. بدان جهت اگر جسم سابقاً سواد داشت يقيناً نمى‏دانم شديد بود، اگر شديد بود باقى است يا ضعيف بود كه نه. دو سال است كه آفتاب مى‏خورد ديگر سفيد شده است. استسحاب همان شخص سواد را مى‏كنيم. اين استسحاب شخص است و اين اشكالى ندارد. اينجا هم نجاست ولو دو جعل است ولكن دو تا جعل، جعل يك حكم است. و آن حكم هم عرض نيست. امر اعتبارى است ولكن اين نجاست متّصف به شدّت مى‏شود در نجاست ذاتى كه به اين شستن‏ها پاك نمى‏شود.
وامّا نجاست عرضى كانّ نجاست خفيفه‏اى است كه به آب حوض افتاد پاك مى‏شود. يا باد خورد پاك مى‏شود. بدان جهت على هذا استسحاب مى‏شود آن وقتى كه از مادر متولّد شد اين بشره يقيناً نجس بود. احتمال مى‏دهم همان نجاست باقى باشد، همان نجاست يعنى اعتبار شرعى كه بود، همان اعتبار شرعى باقى مانده باشد. اين استسحاب، استسحاب قسم ثالث نيست، استسحتاب قسم ثانى هم نيست.
سؤال؟ گفتيم اعتباريات شدّت و ضعف دارد. يك آقايى از در وارد بشود و همه بلند شوند و بگويند اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد خوش آمدى اين يك احترام است. يكى هم بلند شد و كمى تكان خورد و گفت يا اللّه اين هم يك احترام است. اين احترام‏ها در مرتبه يكى هستند پيش شما يا پيش كس ديگر؟ يا فرق دارد؟ اهانت‏ها، احترام‏ها، تعظيم‏ها، امور اعتبارى هستند. فرق دارند در شدّت و ضعف اينها را نفرماييد كه صحيح نيست انشاءالله بعد از اين. عرض كرديم بر اينكه على هذا الاساس اين نجاست همين جور است كه به واسطه شستن پاك مى‏شود، نجاست خفيفه است. يا باد بخورد از بين مى‏رود، اين خفيفه تعبير مى‏شود. استسحاب مى‏كنيم بقاء همان نجاست را. اشكال اينها نيست. اشكال در جاى ديگر است. اگر پيدا كرديد آن چيست؟ اشكال اين است كه اوّلاً ما حالت سابقه نداريم. چرا؟ چون كه ما سابقاً گفتيم كه ما دليل نداريم كه بدن حيوان نجس مى‏شود و به زوال العين آن پاك مى‏شود. گفتيم اين را دليل نداريم. اگر پيدا كرديد به ما هم خبر بدهيد. آنى كه فقط نجس است، همان عين النّجس است كه در بدن حيوان است. على هذا الاساس آنى كه يقيناً نجس بود، آن رطوبت نجس بود. نه خود بشره. رطوبت نجس بود. آنى كه يقيناً نجس بود آن رفته است. خوب من شك دارم بر اينكه آن بشره از اوّل نجس بود يا نه. چه جور استسحاب نجاست بشره را بكنم؟ كه ما بگوييم كه بشره سابقاً نجس بود الان هم نجس است. اين استسحاب از اين جهت جارى نيست.
يك اشكال ديگر هم دارد. و آن يك اشكال ديگر عبارت از اين است كه اين استسحاب شبهه حكمى است. در شبهات حكميه ولو استسحاب شخص باشد، ما گفتيم استسحاب جارى نيست. ما شرعاً شك داريم. در خطاب شارع شك داريم كه شارع به آن حيوانى كه متولّد از كلب و خنزير است كه به او عنوان كلب و خنزير يا عنوان مركّب صدق نمى‏كند، به آن حيوان چه حكمى جعل كرده است من حيثٌ نجاست و الطّهاره خوب شبهه، شبهه حكمى است ديگر. استسحاب نجاست كه در حال رطوبته بود، بنابر اينكه حالت سابقه بود. بدن حيوان نجس مى‏شود. استسحاب بقاء نجاست معارض است با استسحاب عدم جعل نجاست. به حال بعد از خشك شدن به رطوبت است. جعل نجاست يك زمان جعل نجاست نشده بود. نه به آن حال حيوان نه به اين حال حيوان بعد از خشك شدن. يكى مى‏دانم مبّدل شده است عدم به وجود جعل شده است امّا نسبت به حالت دوّمى من يقين ندارم. حكم هم به قول ايشان امر اعتبارى جعلى است. سعه‏اش هم اگر وسيع باشد به آن سعه‏اش هم بايد جعل بشود. وسيعاً جعل بشود، اصل عدم جعل است. بدان جهت نوبت مى‏رسد به قاعده طهارت. هذا كلّه اين استسحاب‏ها خود مرحوم حكيم هم در عبارتشان دارد اين استسحاب‏ها در جايى بود كه مادر كلب يا خنزير بشود. پدر كلب و خنزير بشود يا حيوان طاهر باشد. چون كه رطوبت مادر بايد نجس بشود و بشره را نجس بكند تا استسحاب بكنيم.
وامّا آمديم يا شهيدين مطلب عكس شد، يا آنهايى كه تابع شهيدين هستند. پدر فرض بفرماييد كلب است ولكن امّ گوسفند است، اينجا ديگر اين استسحاب مجرا ندارد. وقتى كه ولد از بطن شات مى‏آيد بيرون ديگر آن بشره نجس است ما يقين نداريم. بدان جهت اين جا بعضى‏ها يك چيز ديگرى ادّعا كرده‏اند. گفته‏اند نجاست علقه‏اى را استسحاب مى‏كنيم. نجاست علقه‏اى را. چون كه اين منى وقتى كه رفت در رحم اين مادر، آن منى مبدّل به دم شد. دم هم مبدّل به علقه شد. آن علقه هم كه دم بود مبدّل به مضقه شد. آن مضقه كه يقيناً نجس بود. ديگر آن مضقه نجس بود. چرا نجس بود؟ اگر مادر كلب و خنزير است، مضقه وقتى كه جنين هم بود يقيناً نجس بود. قبل ولوج روح. چرا؟ چون كه جزء بدن مادر است. مادر كلب است يا خنزير است. خنزير نجاست ذاتى دارد. ظاهرش و باطنش. از باطنش هم يكى اين جنين است. قبل ولوج روح يقيناً اين جنين نجس بود. چون كه جزء بدن مادر بود. آن وقتى كه روح آمد حيوان ديگر شد. ديگر نمى‏گويند حيوان جزء بدن مادر است. وقتى كه روح آمد حيوان ديگر شد. نمى‏دانيم اين روح كه آمد آن نجاست جنينى باقى است يا نه؟ استسحاب مى‏كنيم او را. و اگر مادر شات بوده باشد، استسحاب نجاست آن علقه‏اى را مى‏كنيم. آن وقتى كه آن منى مبدّل به دم شد، دم كه نجس است. كسى اشكال نمى‏كند كه. دم نجس است. بلكه اگر مضقه بود باز هم نجس بود. چون كه سابقاً خوانديم كه اگر جنينى از حيوان بيايد قبل ولوج روح بر جنين عنوان ميته صدق مى‏كند. گفتيم مضقه هم نجس است. مضقتاً هم صدق بكند نجس است. اين جور گفتيم. پس مادر اگر شات هم بوده باشد، در حال مضقه‏اى نجس بود. در حال مضقه‏اى اگر شك كنيد در حال دمى كه يقيناً نجس بود. دمى را كه انسان نمى‏تواند شك كند. بعد از اينكه دم شد مضقه و مضقه شد جنين و جنين شد آن حيوان شك مى‏كنيم كه نجاست مرتفع شد يا نشد. استسحاب آن نجاست حالت دمى را مى‏كنيم. به قول بعضى‏ها كه فرموده‏اند اگر اين حرف درست باشد استسحاب بقاء نجاست دمى اصل فى كلّ حيوانٍ نجاست مى‏شود. چون كه همان استسحاب بقاء نجاست دمى را مى‏كنيم. چون كه هر حيوانى يك زمانى دم بود. اصل در هر حيوانى نجس مى‏شود تا دليل اجتهادى قائل بشود به طهارت او. اصلها منقلب مى‏شد در حيوان. در نجاست و طهارت. اين فرمايش از چند جهت درست نيست. يك جهتش آنى است كه استحاله شده است. استحاله تبدّل موضوع است. دم نجس بود. يك چيز ديگر بگوييد كه آن بهتر از همه است. كه گفت اين دم نجس بود. دم تا مادامى كه در باطن است، كه گفت اين نجس است؟ آن جنين كه هنوز در بطن ام است، كه گفت نجس است؟ چون كه جنين جزء بدن ام حساب نمى‏شود. جنين مخلوق در بدن ام است. ام اگر كلب و خنزير است او نجس است. امّا مخلوق در بطن او كه جنين است و عنوان كلبى به او صدق نمى‏كند. صورت كلب و خنزيرى ندارد. كه گفته است كه آن جنين نجس است؟ كه گفته است كه آن دم نجس است؟ حالت سابقه ندارد تا استسحاب بشود. و ثانياً بفرماييد شبهه، شبهه حكمى است. در شبهات حكميه استسحاب جارى نمى‏شود و لذا اين احتياطى كه ايشان فرموده است احتياط استحبابى است. از آن احتياطهاى استحبابى هم كه خيلى هم اهميّت ندارد. والله سبحان هو العالمين.