جلسه 180

* متن
*

موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار: 181 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1365 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم‏
كلام در رواياتى بود كه اين روايات استدلال شده است. الى مسلك المجهول كه كفار و اهل كتاب يعنى كفارى كه از اهل الكتاب هستند. آنها محكوم به طهارت هستند. اليهودى و نصارانى و مجوس ولا اهل كتاب هم نباشند محكوم به طهارت ذاتى هستند. در مقابل اين قول مجهول مى‏گفت، نجاست ذاتيه دارند،كلكل به و الخنزر كلام در رواياتى بود كه آنها اين نجاست ذاتيه استفاده شده است. كه آيا اينها دلالتى دارند يا ندارند. عده‏اى از اين روايات كه من حيث‏السند هستند يا گفته شده است كه سند تمام است اين روايات را مى‏خوانيم.
به بينيم دلالتشان مثل سند تمام هست يا دلالتشان تمام نيست. يكى از اين روايات در اين مقام صحيح ابن محمد ابن مسلم است. صحيح محمد ابن مسلم در باب 14 از بواب النجاسات جلد 2 است. باب 14 روايت 3 است. در روايت 3 اينطور است كه محمد ابن يعقوب، عن ابو على اشعرى، كه احمد ابن ادريس از او نقل مى‏كند كلينه قدس سره عم محمد ابن جبار الشعرى كه از ادله‏ها است. عن صفوان ابن يحيى، عن الا ابن رضين، عن محمد ابن مسلم سند اجلاء هستند. فى رجلاً مجوسين مردى مصافحه كرد با يك رجلى كه مجوزى است. بعد از اين مصافحه حكم چه بوده باشد. الى تقدير تحقق اين مصافحه قال امام عليه سلام: يقثل يدهو يعنى دستش را مى‏شويد، ولا يتفضَ وضويش اگر سابقاً داشت او نقض نمى‏شود به واسطه مصاحمه با مجوسه و لا كن دستش را بايد بشويد. اين روايت مثل اين روايت است وصقه ابو بصير روايت 5 است در اين باب. دارد بر اينكه محمد ابن يعقوب، عن حميد ابن زياد، حميد ابن زياد از مشايخ كلينى قدس سره است نفص الشريفه است. اهل نينوا از ثقات است. و عن حميد ابن زياد، عن الحسن ابن محمد اين جا در نسخه رسايل دارد. عن حميد ابن زياد و عن حسن ابن محمد. اين نسخه اشتباه است. عن حميد ابن زياد و عن الحسن ابن محمد. اين حسن ابن محمد، حسن ابن سماعه است كه حميد ابن زياد كتاب او را نقل مى‏كند و از او روايات متعددى دارد و اين يكى از آنها است. عن حميد ابن زياد و عن حسن ابن محمد، كلينى قدس سره از خود حسن ابن محمد سماعه روايتى را بلافاصله ندارد. عن حميد ابن زياد، عن حسن ابن محمد ابن سماعه ، عن وحيب ابن حبص كه ثقات است. عن ابى بصير، عن احدما عليه‏السلام روايت من حيث السند موثقه است. وحيب ابن حبص ثقه است. فى مصافحته المسلم اليهود و نصرانى آن مجوسى بود و اين يهودى و نصرانى است و قال من وراء ثوب از وراء ثوب مصافحه كند مثل اين است كه يعنى بشره دستور به بشره‏اش مصاصى نداشته باشد. و انصافك فى يدهى فغسل يدك اگر مصافحه كرد و مهلت نشد كه دستت را به پوشانى و پشت عبا ببرى و انصافحك فى يدهى فغسل يدك دستت را بشور و اين دو تا صحيحه است يعنى من صحيح و موثّقه است.
در اين من حيث السند كه تمام هستند. من حيث الدلاله هم اينها تمام هستند. چرا؟ براى اينكه حمل مى‏شود اين روايات به آن صورتى كه مصافحه مع الرطوبت مسريه بوده باشد. به قرينه قول عليه‏السلام كه گفتيم: نگه بداريد او را كه خدا نگه داشته است برما موثّقه ابن بكير كل يابسٍ ذكى براى اينكه يابسٍ ذكى است بدان جهت او حكومت دارد بر اخبار تنجس و شرط مى‏كند كه روطوبت را ولا كه عرق دست بوده باشد. كما اينكه اين در ساير روايات اين تقرير را كرديم اشكال نشود خوب اين روايت را چرا؟ حمل كرده‏ايد. حمل بر حكم استحبابى بكنيم كه مستحب است كه انسان دستش خشك بشود ملاقات با يد مجوزى نصرانى و يهودى بكند او را آب بكشد اين مستحب است. ولى اين احتمال است و احتمالش را منكر نيستيم. ولاكن خلاف ظاهر است. چه جورى كه در ساير نجاسات امام فرمود اگر جسدت ملاقات كرد با جسد ميت ثوبت ملاقت كرد با جسدكل فغسل هو آن روايات را حمل‏
كرديم به صورت مجودت به توبه مسريه و همان ملاك اين دو روايت را هم حمل مى‏كنيم. در صورتى كه رطوبت مسريه بوده باشد. چه طور در آنها حمل به استحباب نكرديم. خصوصاً در آن مسجد جسد ميت كه يك روايت معتبر بيشتر هم نبود. فرمود، كه اگر ثوبت ملاقات با جسد ميت كرد فغسل هو اين جا گفتيم كه رطوبت مسريه بايد باشد نگفتيم كه مستحب است و لا خشك بوده باشد بشور بدن ميت نجاستى ندارد و استحاب دارد. چه طور در آنجا نگفتيم كه اينى را كه در اين جا اشكال كرده‏اند در تلقين اين روايت دليل ندارد كه حمل بشود به رطوبت مسريه حكم، حكم استحبابى شايد باشد. اين را جواب عرض مى‏كنيم كه اين درست نيست و شما در آن روايات و آن جسد ميت و يا مثح ثوب باشد جسدك چه طور حمل كرديد به رطوبت مسريه در آن روايت كه مثح بدن ميت بود يك روايت بيشتر نبود و آن گفت كه اگر ثوبت با جسد ميت ملاقات كرد فغسل هو حمل كرديد به صورت وجود رطوبت مسريه اين هم مثل آن روايت است و هيچ فرقى ندارد اين كه ايشان فرموده است، اين حمل بر فرض نادر است و نادر مى‏شود مصافحه‏اى با يهودى و نصرانى با دست تر بشود. بله تر كه فرض كنيد كه شسته است و با مصافحه همين طورى مصافحه مى‏كند اين اولاً نادر نيست و كم است. نادر نيست كه ندرت داشته باشد. نسبت به مواردى كه اين طور نيست كم است و ثانياً لازم نيست كه بر اينكه شسته باشد. دستش تر است و عرق دارد. تابستان است و كارگر است ولى اينها چه طور فرد نادرى هستند. اگر بنا بشود كه حمل بر فرد نادر بشود در آن جسد ميت چرا؟ فرد نادر نشد. كه ثوبت ملاقات با جسد ميت كرد يا مسح كرد جسد از جسد كلب را كلب ثلوقى را فغسل هو بشور. چه طور اين‏ها را حمل كرديم به صورت رطوبت مسريه كه قرينه يا كل يابسٍ ذكى و گفتيم كه كلب صيد هم نجس است. جسد ميت هم نجس است اين دو روايت مثل او است و هيچ فرقى نمى‏كند. بله اگر از خارج ثابت شد كه يهودى و نصرانى و مجوسى اينها مثل كلب و جسد ميت نيستند. پاك هستند و اگر اين از خارج ثابت شد. آن وقت اين غسل را حمل بر استحباب مى‏كنيم. ولاكن اگر ثابت نشود ظاهرش اين است كه امام عليه‏السلام حكم وضعى را مى‏فرمايد. وقتى كه مصافحه محقق شد. فان صافحك اگر مصافحه كرد با تو يا در آن روايت فرمود: رجلاً صافح رجلاً مجوسيه مصافحه واقع شده است مى‏گويد فغسلُ اين ظاهرش اشكال است براى اينكه دستش نجس شده است و بايد بشويد. اين دوتا روايت اين دلالت را دارد در نحن ما فيه يك روايت ديگرى در نحن ما فيه كه آن روايت مى‏شود گفت كه دلالتش درست نيست. آن روايت، روايتى است در نحن ما فيه روايت 6 است و عن عدةٍ من اصحاب نا كلينى نقل مى‏كند و عن عدةٍ من اصحاب نا آن عده‏اى از اصحاب نا نقل مى‏كند عن احمد ابن محمدابن قالد، عن يعقوب ابن يزيد ابن حمّاد انوارى كه از ثقات است عن على ابن جعفر، عن أخى به ابى حسن موسى عليه‏السلام و روايت صحيحه است. قال سألت عمر آكلت المجوسى فى قسعتاً واحد انسان در يك كاسه واحده با مجوسى مى‏خورد و اين اشكال دارد... روى يك تشك فرض به فرماييد ولى با يك متكا هر دو مى‏خوابند در آنجا در سفر است و يا كجاست. و مصافحه هو با مجوسى مصافحه مى‏كند. اينها چه جور است. امام عليه‏السلام فرمود، لا يعنى نكنيد اين‏ها را در اين روايت سندش تمام اما دلالتى ندارد.اين نهى است نهى تكليفى است كه نخور. نقل نه اين كه اين به نجاست دلالتى ندارد. سألت اماكلت مجوسى با هم غذا خوردن و فى قطعطاً واحده ارقدُ معه على فراشن واحد، يك جا مى‏خوابيم و مصافحه فرض كنيد كه مصافحه مى‏كنم و امام فرمود كه نكن اين كار را حرامش خواهيم گفت كه حرمتى ندارد. حرمت تشريحيه اين نهى، نهى ترجيهى مى‏شود كه انسان هر قدر از اين كلاب دور بشود بهتر است. اين دلالتى بر نجاست ندارد و يكى از اينها در نحن ما فيه كه باز دلالت مى‏كند بر نجاست. روايت 8 است دارد بر اينكه عن على ابن ابراهيم، عن ابى عن عبدالله ابن مقيره عن سعيد العرض همان سعيدى است كه سابقاً گفته‏ايم. سعيد ابن عبد الله سعيد ابن الرحمن اعرج است كه از ثقات و از ادول است. قال سألت ابا عبدالله عليه‏السلام عن ثوب يهودى و نصرانى فقال لا عرض كردم كه ثوب يهودى و نصرانى مى‏شود كه از او انتفاع كرد. و آنهايى كه با او مباشرت كرده‏اند. يا مثلاً غير... و ساير مايعاتى كه با مباشرت كرده است به يدك و يا ساير جسدش مى‏شود از اين انتفاع كرد يا نه. فقال لا فرمود كه انتفاع نكن. ظاهرش اين است كه ثوب نمى‏شود از منتفاع و وجهى هم ندارد و عدم الجباز ان النجاس مگر اينكه نجاستى بوده باشد بروى، باز يكى از رواياتى كه دلالت مى‏كند بر نجاست اهل الكتاب اين روايت زراره است. روايت 12 است در همين باب 14 احمدابن ابى عبدالله وردى صاحب المحاسن است.
قدس الله سره در محاسن نقل مى‏كند عن محمد ابن عيسى محمد ابن عيسى ابن اويد است. عن صفوان ابن يحيى از صفوان ابن يحيى نقل مى‏كند. عن موسى ابن بكر، عن موسى ابن بكر به واسطه‏اى است عن زراره عن ابى عبدالله عليه سلام. فيه آنيه مجوس امام عليه‏السلام در آنيه مجوس اين طور فرموده است كه اذا ترعتم عليها اگر مضطر شديد كه اين آنيه را استعمال كنيد. فغسل‏ها بل ما با آب بشوييد او را اگر مضطر شديد كه استفاده كنيد آنيه‏اى را كه آنيه‏اى مجوسى است او استعمال كرده است بشوريد و بايد بشوريد پس معلوم مى‏شود نجس است ديگر اين روايت از دوجهت اشكال دارد. هم از حيث سند و هم از حيث دلالت اما حيث دلالتش را بگوييم چون كه كم است. آن اين است كه دلالت مى‏كند كه آنيه مجوسى محكوم به نجاست است. اما از جهتى اين است كه چون كه غالباً همين جور است كه انسان قطع يقين نداشته باشد اين آنيه در معرض تنجس است. چون كه در اين جا گوشت ميته مى‏خورند و خنزير مى‏خورند و شراب مى‏خورند و از اين جهت فرمود كه او را بشوييد و بعد مصرف كنيد. اين ديگر دلالت نمى‏كند كه خود مجوسى نجس است. نجاست ذاتيه دارد. دلالتى ندارد كه اين مجوس نجاست ذاتيه دارد نه چون كه اعرضيه دارد و اين اينها را نجس كرده است. بدان جهت مى‏فرمايد كه در معرض تنجس. اگر يقين به نجاست و اطمينان به آن ند اشته باشيم.
در معرض تنجس است و بدان منظور مى‏فرمايد كه بشوريد. اين دلالتى نمى‏كند كه خود مجوسى نجاست ذاتيه دارد. اين من الحيث دلاله و اما من حيث سند درست توجه كنيد بحث، بحث مفيدى است. در سند اين روايت موسى ابن بكر رابه واسطه واقع است. كه صفوان در اين روايت نقل مى‏كند، صفوان ابن يحيى عن موسى ابن بكر، عن زراره، عن ابى عبدالله عليه‏السلام اين موسى ابن بكر به واسطه روايات كسيره‏اى دارد. روى اين حساب در اين كه اين شخص، شخص ثقه‏اى است يا غير ثقه در اين كلامى است. ملتزم شده‏اند بر اينكه موسى ابن بكر به واسطه‏اى است كه ثقه است وجهى را گفته‏اند كه آن وجح را ما تكرار كرديم كلام در آنها را آنها دليل بر ثقه بودن نمى‏شود. يكى اين كه گفته‏اند روايات اين كثير است، خوب كسب مجرد كثرت الروايات دليل بر وثاقت شخص نمى‏شود. بله اگر يك طور كثرتى داشته باشد مثل كثرتى كه روايات معلب ابن محمد دارد و معلب محمد ابن بصرى كه كافى مى‏شود گفت بر اين كه مثلاً خمس كافى است و ثلث كافى روايت معلب ابن محمد است كه حسين ابن محمد نقل مى‏كند. عن معلب ابن محمد البصرى اين طور بوده باشد يا مثل پدر على ابن ابراهيم بوده باشد كه على ابن ابراهيم، عن ابيهى كافى مى‏شود بر اينكه گفت: اين را فرض كنيد كه ربع و ثلث نبوده باشد يك قسمت عمده كافى روايات على ابن ابراهيم هم پدرش است. پدرش توصيف خاصى ندارد. خوب نمى‏شود كافى را جمع كرده به جهت اين كه مرجع شيعه بوده باشد. شيعه رجوع كند اين روايت اگر شخص حسابى نبوده باشد. انقدر روايت از او پر نمى‏كند اين كتاب را اين معلوم مى‏شود كه پدر على ابن ابراهيم از اجلاء بوده است. منتها الجلالتهى تعرض نشده‏اند به حالش. ربع شخصى كه الجلالتهى متعرض به حالش نمى‏شود. روى اين حساب بگوييد كه موسى ابن بكير واسطى اين طور كثير و روايت است و اين طور كه نيست مجرد كثرت دلالت بر توصيف نمى‏كند. و باز گفته‏اند كه اجلاء نقل كرده است از موسى ابن بكر مثل صفوان ابن يحيى مثل ابن ابى عمر كه شيخ در اينها اين طور گفته است. كه لايلعون و لايسمعون الله و ان ثقة كه جماعتى كه همان صفوان ابن يحيى است.سه تا اسم برده است. ابن وقيع عمر، صفوان ابن يحيى، بزنتى اينها صفوان ابن يحيى و هكذا در نحن ما فيه صفوان ابن يحيى و ابن ابى عميد رواياتى دارد. اين روايت هم خودش هم از صفوان است. چون موسى ابن بكر از او نقل مى‏كند از صفوان اين هم كه سابقاً گفته‏ايم كه نه اين دليل نمى‏شود. روايت اين اجلاء چرا؟ براى اينكه اين استفاده شده است از آنى كه گفته شده است در مقام اجمعة الاصاء ولا تصحيح ما يثب عن جماعت، به آن هم گفتيم كه معنى اش اين نيست كه لا يرسلون ولا يعلون الى عن ثقة سابقاً گذشت. يك وجه ديگرى گفته‏اند كه روايتى كه در او سند و موسى ابن بكر به واسطى است اين روايت را ابن طاووس تصريح كرده است.
گفته است كه روايت صحيح است. خوب فرموده باشد ابن طاووس به درد ما نمى‏خورد چرا؟ براى اين كه روايت صحيح است. لعن ابن طاووس از حالت العدالتى است در روايت براى اينكه در نحن ما فيه خلاف ذكر نشده است براى موسى ابن بكر بدان جهت روايت را گفته است كه صحيح است. خوب اين دليل نمى‏شود كه ثقه بودنش صابت بشود. و اين مبناى اصالت العدالتى را ما قبول نداريم. علاوه بر اينكه ابن طاووس از متأخرين است.
اين تصحيح هات اين متأخرين مبنى بر اجتهادشهان است. اين طور نيست كه مثل عن التوصيق نجاشى و شيخ مفيد و كشى و امثال ذالك از قدما بوده باشند كه توصيف آنها كما اينكه خودشان گفته‏اند به اخبار است و نه به اجتهاد بدين جهت كه اگر يك جايى فهميديم كه اين توصيق وثاقت را نجاشى دارد اجتهاد مى‏كند قيمتى ندارد كه به اجتهاد تكيه مى‏كند. مبنى بر اخبار است و ابن طاووس از متأخرين است و اين چيزى كه هست. نقل اگر بكند وسايطش را نقل نكرده است. كه از كها نقل مى‏كند. مثل آنها نيست كه آنها مرسلاتى بودن را مثل مرسلات غير واحد كه واسطه لازم نيست يكى ذكر بشود. و اجتهاد هم بشود به درد ما نمى‏خورد. عمده چيزى كه درمقام گفته‏ام در مجمع الرجال است كه تكيه ايشان بر اين است كه ايشان اين طور فرموده‏اند، عمده در توصيف اين شخص قول صفوان ابن يحيى است. كه صفوان ابن يحيى گفته است بر اينكه كتاب موسى ابن بكر واسطى لا خلاف به اصحاب نا در اين كتاب خلافى ما بين اين اصحاب ما نيست كه اين كتاب، كتاب معتبر و صحيحى است. پس آن وقتى كه كتاب اين شخص كتاب معتبر شد. بايد مألفش معتبر باشد خود صاحب كتاب بايد معتبر بوده باشد. از اعتبار كتاب او كه در كتاب او اصلاً جاى مناقشه و يكى و دو نيست. همه اتفاق دارند. كتاب او كتاب معتبرى است اين دليل مى‏شود بر اينكه اين روايت، روايت معتبرى است. كجا صفوان ابن يحيى اين را فرموده است. يك روايتى است در باب الارث در آن روايت صفوان آن روايت را اين طور نقل مى‏كند. جلد، جلد17 است. باب، باب ميراث ابوين والاولاد ميراث ابوين و الاولاد جلد 17 باب 18 بله روايت در اين جا روايت 3 است و دور است از روايت. محمد ابن يعقوب، عن حميدابن زياد، همان حميد ابن زيادى كه اهل نينوا است. مشايخ قلينى است. عن الحسن ابن محمد سماعه كه عرض كردم كه حميد ابن زياد است كه از حسن ابن محمد سماعه نقل مى‏كند. عن صفوان، صفوان يحيى است. عن موسى ابن بكر، عن على ابن سعيد، عن زراره. آن در اول حديث اين جور دارد كه على ابن سعيد عن زراره قال هذا مماليث فيه اختلافاً عند اصحاب نا قال هذا مماليث فيه اختلافاً عند اصحاب نا عن ابى عبدالله و ابى جعفر عليه‏السلام بله در آن جا مى‏گويد كه در كافى اين طور نقل مى‏كند اين روايت را در كافى مى‏گويد بر اينكه صفوان، صفوانى كتابى را كه اين حسن ابن محمد ابن سماعه مى‏گويد كه صفوان ابن يحيى كتابى را به من داد كه آن كتاب گفت كه كتاب موسى ابن بكر است. موسى ابن بكر واسطى است. و آن كتاب موسى ابن بكر واسطى كه هست. من به خود موسى ابن بكر پيش او خواندم اين كتاب را صفوان مى‏گويد. قرأت العرف خواندم اين كتاب را در نزد او موسى ابن بكر است. كتاب موسى ابن بكر است حسن ابن محمد ابن زراره مى‏گويد كه صفوان نقل مى‏كند كه كتابى به دست من رسيد و آن كتاب موسى ابن بكر است صفوان مى‏گويد كه كتاب موسى ابن بكر است. و حسن ابن محمد سماعه مى‏گفت كه من اين كتاب را براى صفوان خواندم وصفوان شنيده بود اين كتاب را من هم با او خواندم چون كه تحمل حديث تمام بشود. در آن چيزى كه از آن كتاب خواندند اين طور بود اولش اين بود كه عن زراره، موسى ابن بكر، عن على بن سعيد، عن زراره قال هذا مماليث فيه اختلافاً عند اصحاب نا عن ابى عبدالله و ابى جعفر عليه سلام. ايشان در مجمع هذا مما قال، قال ضميرش را برگردانده است به صفوان فرموده است كه قال صفوان يعنى فرموده است كه صفوان به آن حسن ابن محمد ابن سماعه گفت كه هذا يعنى اين كتاب مما ليث فيه اختلافاً عند اصحاب نا هيچ كس در اين كتاب از اصحاب ما اختلاف نكرده است كه اين روايات ابى عبدالله و ابى جعفر عليه‏السلام است. يعنى صفوان قال به آن حسن ابن محمد ابن سماعه هذا يعنى اين كتاب ليث فيه اختلاف عند اصحاب نا اصحاب ما اختلاف ندارند كه روايت اين كتاب از ابى عبدالله و ابى و جعفر عليه‏السلام خوب روايات كتاب به همين منظور اختلافى در آن نبوده باشد. موسى ابن بكر آدم حسابى بوده باشد. ايشان اين طور فرموده است كه عمده اين است ولاكن عرض مى‏كنيم كه اين طور نيست اين قال ضميرش به زراره بر مى‏گردد. هذا هم اشاره به كتاب نيست. هذا اشاره به اين حكمى است كه در اين حديث است. اين طور است كه موسى ابن بكر نقل مى‏كند از على ابن سعيد، على ابن سعيد از زراره، زراره گفت كه هذا اين حكمى كه مى‏گويم ليث فيه اختلافاً در اين حكم اختلافى نيست. عند اصحاب نا پيش اصحاب ما من تنها كه زراره نيستم كه اين حكم را نقل مى‏كنم. ابى عبدالله و ابى جعفر اصحاب ما كه روايت دارند از ابى عبدالله و ابى جعفر آنها نيز اين را قبول دارند. آنها هم نقل كرده‏اند كه ان هما سئل عن امرأت ترك زوجها و امّها و... اين وارث كه بود الزوجه... در اين حكمى كه در اين مسأله است. زوج سهم خود را مى‏برد امّ هم ثلثش را مى‏برد. ما بقيه مال ابن طين مى‏شود در اين حكم اختلافى نيست در معنى اين روايت اين است و قال ضميرش به زراره بر مى‏گردد و هذا هم اشاره به اين حكم در اين مسأله است. نه به كتاب است يعنى اين روايت خوب شما بگوييد كه شاهد چيست؟ علاوه بر اين كه ظهور، ظهورش اين است شاهد بر اين روايات ديگر است و تنهااين روايت نيست و يك روايت ديگر بخوانم. باب 6 از ابواب موجبات ارث و عن هو عن محمد ابن عيسى باز على ابن ابراهيم نقل مى‏كند از پدرش، پدرش هم از على ابن ابراهيم نقل مى‏كند كلينى از على ابن ابراهيم، عن محمد ابن عيسى ابن عبيد، عن يونس راوى در اين جا يونس است. عن يونس، عن موسى ابن بكر، صفوان نيست. يونس ابن عن الرحمن است. كه عيسى ابن عبيد از او نقل مى‏كند. عن على ابن سعيد همان على ابن سعيد است.
قال قولت زراره قولت زراره على ابن سعيد مى‏گويد كه من به زراره گفتم. عن بكير و ايانَ حدث عن ابى جعفر عليه‏السلام بكيرابن ايان طبقه زراره است و ديگر در رديف زراره است. حدّ ثنى كما آن برادر زراره مى‏شود. بكير ابن ايان حثنى عن ابى جعفر ان سهام لا تعقول قول درست نيست در سهام ولايكن اكثر من صده فرايز الله از شش تا بالاتر نمى‏رود. قول درست نيست. فقال هذا، فقال يعنى صحيح است قال يعنى فقال زراره اين مى‏گويد كه به زراره اين طور گفتم در جواب زراره گفت كه هذاليث من فيه اختلاف بين اصحاب نا عن ابى جعفر عليه‏السلام و عن ابى عبدالله عليه‏السلام اين همان عبارت است كه باز از موسى ابن بكر نقل مى‏شود. موسى ابن بكر خودش هم يونس نقل مى‏كند و نه صفوان در اين جا مى‏گويد كه قولت زراره ابن بكير ابن ايوب حدث عن ابى جعفر زراره فقال هذا در جواب گفت: كه هذا ليث فيه اختلافاً بين اصحاب نا كه همان زراره مى‏گويد كه ما بين اصحاب ما اختلاف نيست. تعجب اين است كه ما ايشان را در نجف با ايشان صحبت كرديم و ايشان قبول كرند كه اين همين طور است. معذالك در مجمع هم نيز اين طور گفته است. پس الا كل تقديرياً در مانحن فيه همين طور است. كه اين روايات موسى ابن بكر اين روايت موسى ابن بكر كه توسيق‏اش تمام نشده است پيش ما. به ما ان كه توسيق تمام نشد است رويت من حيث سند تمام نيست و من حيث مدلول و دلالتش هم تمام نشده است.
قوت عيبى ندارد، قوت اگر هر وقت شخم كارى يا زراعت كرديم. قوت عيبى ندارد. كلام اين است كه ما باشيم و اين روايات اين روايت دلالتى نمى‏كند در ما در ما نحن فيه. يك روايت ديگرى كه باز استدلال شده است به نجاست. روايت 9 از باب 14 از ابواب النجاسات. و به اسنادهى عن على ابن جعفر به اسناد شيخ، عن على ابن جعفر شيخ الطائفه كه سندش هم به على ابن جعفر صحيح است. انهو ثعلا أخواها موسى ابن جعفر سؤال كرد؟ از برادرش موسى ابن جعفر عن نصرانى يغتسل المسلم فيه حمام نصرانى غسل مى‏كند با مسلم در حمام قال اذا علماً انهو نصرانيون و به غير ما الحمام اگر فهميد كه اين نصرانى ايستاده در اين جا كه شست و شو مى‏كند. اين برود آب ديگرى كه غير از آب اين حوض است سابقاً اين طور معنى كرده‏ايم در روايات حمام. براى اين كه حمام حياض و صغار دارد كه متصل به خزينه است. از آن جا آب مى‏داد به حياض صغار، حياض صغار متعدد بود. مى‏گويد كه اگر مى‏داند كه رفيقش كه سر حوض نشسته است. اين رفيق او نصرانى است برود يك جاى ديگر با آب ديگر غسل بكند شست و شو بكند. اذا علمه انهو نصرانيون اغتسل به غير ما حمام. الى يغتسل وحد هو الحوض نه مگر اين كه نصرانى و نباشد تنها است. حوض تنها است و نه نصرانى است و نه غير نصرانى مى‏گويند كه اين نصرانى نيست. فيغسل هو ثم يغتسل اول نصرانى بوده اين جا و خود را شست و شو مى‏كرد. او فارق شد جهنم شد و رفت پى‏كارش اين تنها ماند و مى‏خواهد كه شست و شو كند. مى‏گويد در اين صورت اول بايد آن حوض را بشويد و تطهيرش كند.
بعد از آن حوض كه از خزينه آب آمد شست و شو كند. يك دفعه ديگر مى‏خوانم، قال اذا علم نصرانيون يغتسل به غير ما حمام الى يغتسل وحد مگر اينكه در آن حوضى كه مى‏خواهد غسل كند تنها غسل كند. يعنى نصرانى رفت از آن جا در اين صورت الا يغتسل وحد هو الحوض فيغسل الحوض ثم يغتسل اول حوض رابشور و تطهير كند و بعد شست و شو كند. خوب اگر بوده باشد نصرانى نجاست ذاتى نداشته باشد و فقط نجاست، نجاست اعرضى باشد. و اين مى‏ترسد كه شست و شو مى‏كند نصرانى نجاست اعرضيه است در بدنش به او بپاچد از او. خوب فرق ما با نصرانى و غير نصرانى نيست و اين مسلمان متدين هم ايستاده و شست و شو مى‏كند. خوب اگر بدنش نجس باشد كه محتلم شده يا جنابت عارض شده است به غير الختلاف آمده است كه شست و شو كند. فرق ما بين نصرانى و او نيست. بايد متوجه باشد كه بدن او قبل از تطهير آبى ترشح نكند يعنى اينكه دارد شست وشو مى‏كند يا غسل مى‏كند. اين كه نصرانى اين طور است. اين معلوم مى‏شود كه نصرانى نجاست ذاتيه دارد. بدان جهت كه فرمود اگر نصرانى ردشد و رفت تنها ماند حوض را بشويد. حوض را چرا بشويد؟ به جهت اين كه نجاست است و او نجس كرده است و ديگر نه فرموده است كه اگر در بدنش متنجس بود اين حوض را بشوييد. الالتلاق فرمود كه حوض را بشور اين دلالت مى‏كند براينكه اين نصرانى نجاست ذاتيه دارد. ولاكن اين روايت يك ذيلى هم دارد و سألهو ان يهودى و نصرانى سؤال كرد؟ على ابن ابى جعفر از برادر بزرگوارش از يهودى و نصرانى يدخل يدهو فلما دستش رايهودى و نصرانى در آب داخل مى‏كنند. ايتوضَ من هل صلات از او مى‏شود انسان وضو بگيرد. از آن آبى كه نصرانى دستش را برده است. قال لا نه نمى‏تواند. الا عن يضطر عليه مگر اين كه مستر كرده باشد يعنى آب ديگر نداشته باشد. اين يك خورده مطلب را ظهور را به هم مى‏ريزد. براى آنكه اگر آن لا به جهت تنجس بود فرقى مابين اصتراء و اصتراعت نيست. اگر آب نيست بايد تيمم بكند. اين كه مى‏فرمايد مستر شد يعنى آب ديگر نه استراء به معنى تقيه است كه شيخ طائفه فرموده است. اصتراء به معنى تقيه اين مناسبتى با تقيه ندارد.
اين الا عن يزتل عليه به متفاهم العرفى اين است كه آب ديگر نداشته باشد. مراد اين است خوب معلوم مى‏شود كه اين آب پاك است. اين يك استحباب تنزحى است در اين جا. انسان در ذهنش مى‏آيد همين طور كه اولى هم همين طور بود. كه حوض را بشويد چرا بشويد؟ حوض را كه شستن نمى‏خواهد. وقتى كه آب خزينه آمد حوض پاك مى‏شود. شستن نمى‏خواهد چون فرمود در آنجا حوض را اول بشويد خوب چرا بشويد؟ خوب نجس بوده باشد وقتى كه متصل بوده باشد با خزينه‏اشان خوب پاك مى‏شود ديگر آب كه پر شد پاك مى‏شود ديگر. پس بدان جهت در ذهن مى‏رود كه استحباب التنزح است. حمل كردن روايت را... كه روايت كه صدر روايت را كه يك روايت حساب مى‏شود. به جاى اينكه آن آب متصل به ماده نمى‏شود كرد. به آن صورت حمامى است كه نمى‏شود كه آبش را متصل به ماده كرد. اين چه طور حمام است. الله وعلم ذيل را حمل كردند بر آن جايى كه آب كُر بوده باشد. ادخل يد عوفى صاحب رسايل اين طور حمل مى‏كند مى‏گويد اوقول اولول حديث مهمون الا عدم الماده كه حوض ماده حمام نداشت. و آخر هو محمول منا كريت الماء كه ما كر است او على الماده فيه حمام و اگر حمام است ماده دارد در اين صورت الا عن يصتر عليه را حمل بر او چه عرض كنم كه اين حمل درست است. قرينه مى‏خواهد اگر قرينه‏اى نباشد اين قرينه تبرحى است. ذيل قرينه است به آن صدر هم حكم، حكم تنزحى است. حكم ،حكم استحبابى است. باز يك روايت ديگرى را بگوييم كه در ماذكى كفايت است و بيشتر از اين نمى‏خواهد. صحيحه‏اى محمدابن مسلم است و روايت اولى است در باب 14 محمد ابن يعقوب، عن محمد ابن يحيى، عن احمدابن محمد، عن ابن محبوب، عن الا ابن رضين، عن محمد ابن مسلم، قال سألت ابا جعفر عليه‏السلام عن آنيه اهل ضمته ولمجوز حانيه اهل ضمه كه يهود و نصرانى و مجوز بوده باشند. فقال لا فيه تأكلوا فيه آنيه هم در آنيه آنها هيچ وقت غذا نخوريد. ولا من طعام هم الذى يتبخون آن طعامى كه آنها پخت كرده‏اند نخوريد. اما اگر شما پخته‏ايد يك خورده هم به او بدهيد بخورد اين عيبى ندارد. ولا من طعام الذى يتبخون و لا فى آنيه هم الذى يشربون فيه خمر نه در آنيه‏اى كه در آن جا خمر مى‏خورند. اين ولا فى آنيه هم الذى يشربون فيه خمر كار را باز خراب كرد مثل آن دو تا روايت شد. چون آنيه‏اى كه خمر مى‏خورند آن به واسطه خمر نجس مى‏شود. ولا من طعام هم الذى يتبخون آن طعامى كه مى‏پذند توجه كرديد آن ظرفش هميشه آلوده است چون آنجا ميته هم پخته‏اند و خنزير هم پخته است و آنيه‏اش براى اينكه نجس است. اگر آش جو هم به پزند كه هيچ گوشتى نداشته باشد باز آن آنيه نجس است و او را نجس مى‏كند. آن هم كه ولا تأكلوا فيه آنيه هم با آنيه آنها نخوريد. آنيه ايشان منجس هستند و اين اگر باشد مطلق است و در روايات ديگر كه انشاء الله عمر باقى شد مى‏خوانيم اين فرض را تطهير شده است كه فى آنيه هم اذا اكلو فيه ميته لهمل خنزير اين قيدى دارد در روايا بدان جهت اين روايات سر تا پا همين است و ما يك مطلقاتى داريم. يعنى كه ظهور دارد به تنجس اغسل يدك كه اطلاقش اقتضاء مى‏كند. تنجس را اگر مقابل آنها قرينه‏اى بود كه دلالت كرد كه پاك است و اين استحباب تنجس است. اگر بود كه هست. بخواهيد نگاهد بكنيد پيدايش مى‏كنيد. در اين روايات شد اين اطلاقات رفعيت مى‏شود. تطهير مى‏شود بر اينكه اغسل يك حكم استحبابى است. نشد آن وقت به بينيم كه معارضه مى‏كند يا نه داستانش را فردا مى‏گوييم.