جلسه 181

* متن
*

بسم الله الرحمن الرّحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار: 181 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1365 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم‏
حاصل ماذكَ‏انا اين بود كه اين طائفه از اخبار كه خدمت شما مقدارى معتدمها تلاوت شد. مقتضاى آن اخبار اين است كه كفارى ان اهل الكتاب محكوم به نجاست هستند. ولكن اين مقتضاى و استفاده نجاست اهل الكتاب از اين اخبار به صراحت نيست. يا غير از ظهوراتلاقى ظهور ديگرى نيست به ظهور اتلاقى استفاده مى‏شد براى اينكه اينها نجس هستند. حيث اين كه، امام عليه سلام اين روايات فرمود براى آن كسى كه مسافرت كند با مجوسى و يا نصرانى بدنش را غسل كند. اطلاق اين، اين است كه اقتضاء مى‏كند كه غسل متعين است. تعين غسل موجب مى‏شود كه ظهور پيدا كند در تنجس‏ايد. به مصافحه منتها بعد از تغيير بر اين كه كل يا بسن ذكى از اين روايات كه غسل را تعين فرمود ارشاداً الى تنجس‏ايد گفته‏ايم كه تنجس و يد اسفاده مى‏شود از اين اطلاق يا در آن روايت ديگر فرمود كه بر اينكه با يهوديان نصرانى يا غير ذالك در كاسه واحد طعام بخورند. ايد مطاقاً فرمود كه نخوديد.
ترخيس نداد كه اگر بخوريد عيبى ندارد اگر ترخيس مى‏داد حمل مى‏كرديم بر كراحت مى‏گفتيم كه مستحب است انسان تنزه كند از كفار تا مادامى كه مى‏تواند با آنها در طعام يا فرض كنيد كه با آنها ملاقاتى نداشته باشد. ملاقات مباشرتى تنزه از اينها مستحب است اين اطلاق بود كه اين استحاب را نگفته است خوب اگر از طائفه ديگر از اخبار اين ترخيس وارد بشود كه نه اگر مصافحه كرده‏ايد عيبى ندارد. يدت نجس نمى‏شود. با آنها طعام خورده‏ايد عيبى ندارد. اشكالى ندارد و با آنها مباشرت كرده‏اى ولو معرت، معرت توبه عيبى ندارد. نجس نمى‏شوديد خوب اگر زور داد دلالتى داشته باشد در طائفه ديگر رفعيت مى‏شود از اين اطلاق يعنى اطلاق رفيت مى‏شود و هم تعين مى‏شود اين طائفه اولى حمل بشود بر استحباب تنزه و كراحت با مباشرت آنها به اين معنى حمل مى‏شود در آن طائفه‏اى از اولى اخبار كه خوانده‏ايم آنها ظهورشان روى هم رفته ظهور اتلاقى آنها روى هم رفته بله ظهور اطلاقى‏اشان درست بود. دلالت مى‏كرد بر اين كه اينها نجس هستند. حتى در آن موثقه ابى بصير ظهور اطلاقى درست است كه در آن وثقى ابى بصير داشت و عن حميد ابن زياد عن الحسن محمدابن سماء روايت پجم بوده است در باب 14 عن وحيب ابن حسر عن ابى بصير نا حدوما عليه سلام فى مصافحت المسلم اليهوديان و نصرانى قال من وراع سوع از وراع سوع بشود و انصافاً كبه يدهى فقسل يدك اگر مصافحه كرد با دستانش تو را دستت را بايد بشوريد. منتها عرض كرديم اين دلالت مى‏كند بعد از اين كه تأكيد كرده‏ايم كه به توبة مسريه باشد بعد از تأكيد به اين معنى بله كل يابساً ذكى بعد از تأكيد به اين معنى مى‏شود تنجس. نفرماييد كه اينها بر اين فرق ما بين ثوب و لاثوب و غير ولاثوب چيست؟ اگر من براى ثوب باشد بايد ثوب راشورد. عرض مى‏كنيم كه اين درست نيست چرا؟ براى آنكه من براى ثوب بوده باشد رعب ما رطوبت در يد شخص اين مسلم است. كه اگر من براى ثوب مصافحه كند صُف نجس نمى‏شود براى اين كه به دست كافر نخورده است. و انسان هم به آن رطوبت يد او ابصر است.
براى آنكه نمى‏داند كه دستش عرق كرده است يا نكرده است. بعد از مصافحه مى‏فهمد كه عرق كرده است. و اما از دست خودش اطلاع دارد بدان جهت مى‏فرمايد كه مصافحه كرده‏ايد از وراع ثوب مصافحه بكنيد. كه اگر دست خودت هم تر بوده باشد ديگر نجس نمى‏شود و نه ثوب نجس مى‏شود و نه دست تو ما دست او را كه انسان غالباً نمى‏داند كه تريقه دارد يا ندارد. بله مى‏شود بعضاً بداند بله تازه دستش را شسته است. ولكن يكى ديگر هم اين است كه ماثعيد به يد بشود خصوصاً در فصل تابستان و در آن بلاد عربستان اين خود مصافحه كه نگه مى‏دارند و عادت هم همين طور است وقتى كه دو نفر به يكديگر رسيدند و احوال پرسيدند
دست در دست است خب عرق مى‏كند دست با دست بماصد من وراء ثوب بوده باشد، نه اين عرق نيست. ولى نمى‏داند كه هست يا نه اين سّر اين كه اين تفصيل است اين شاهد نمى‏شود بر اين كه اين نجاست رانمى‏گويد. با نجاست هم مى‏سازد اين تفصيل.
بدان جهت ظهور اين روايت ظهور اطلاقى است كما ذكرنا ولكن در مقابل اين روايات، رواياتى است كه صريح است ويهودى و نصرانى و مجوسى صراحت دارد كه اينها طهارت ذاتيه دارند. مثل چه؟ سؤال؟ ثوب كه تر نمى‏شود... نازل به باران نيست اين مى‏خواهد بگويد كه براى اينكه اگر اين كار بكنيد تحفظ كرده‏ايد از تنجس و اما نه وقتى كه اين كار را نكرده‏ايد بله اگر رطوبت مسريه باشد بايد بشوريد بدان جهت مى‏فرمايد بر اين كه در دستت يعنى رطوبت مسريه باشد بايد بشوريد. بدان جهت مى‏فرمايد كه در مقابل آنها رواياتى است براى اينكه آنها صريح هستند چون كه آنها طهارت ذاتيه دارند. يكى از اين روايات صحيح ابراهيم ابى محمود است كه اين روايت در باب 14 روايت 11 است. دارد بر اينكه بر اسناد شيخ محمد ابن احمد ابن يحيى كه سندش صحيح است و آنهم محمد ابن احمد ابن يحيى هم نقل مى‏كند، عم احمد ابن محمد احمد ابن محمد ابن عيسى است كه كتاب ابراهيم به ابى محمود را نقل مى‏كند. ابراهيم به ابى محمود هم ثقات است و ثقات به اجلاس از اصحاب امام رضا سلام الله عليها است. قال قولت به رضا عليه سلام الجاريه به نصرانى تقتكم جاريه نصرانى خدمت تو را مى‏كند. ظاهر اين سؤال؟ اين است كه سؤال يك سؤال فرضى است. مثل اين كه مى‏آيند نزد عالم مى‏گويند كه آقا اگر يك كسى فرض بفرماييد نزد شما كار مى‏كند بله مثلاً آن چقدر بايد كار بكند و چند ساعت اين فرض؛ فرض كردن اين است و گرنه نصرانى ظاهراً در نزد امام رضا نبوده است. الجاريه النصرانية تختمكَ و انت تعلم آنها نصرانى مى‏داند كه خودش هم نصرانى است. لا توظ ولا تقتصل نه وضو مى‏گيرد و نه غسل مى‏كند. نصرانى است ديگر، و لا تغتسل من جنابتاً قال لا بعث، عيبى ندارد. تغسل يديها دو دستش را مى‏شورد يعنى زمانى كه با من طعامى چيزى مى‏آورد و طعامى چيزى مى‏پزد. دست‏هايش را مى‏شويد و اين كافى است. خوب اگر اين ته تفضل، تفضل لغوى است يعنى مى‏شويد دست‏هايش را خوب اگر نصرانى نجاست ذاتى داشت شست و بدتر كرد اگر نمى‏شست باز ناقص بود و انسان احتمال مى‏داد كه دستش ملاقات نكرده است و حتماً وقتى كه شست بدتر كرد. اين كه مى‏گويد: لا بعث تغسل يديها صريح در اين است كه خودش طهارت ذاتى دارد منتها مبتلا به نجاست العريض وقتى كه دستش را هم شست آن نجاست العريض هم مى‏رود، اين دلالت مى‏كند به اين معنى باز در مانحن فيه كه هست. رواياتى است كه آنها صريح هستند بر اينكه اين كفار اهل كتاب اينها عيبى ندارد و اينها پاك هستند و يكى از اينها كه صحيح مائد ابن جابر است. صحيح مائل ابن جابر در جلد 16 باب 54 از ابواب اطمعه محرمه است. باب 54 از ابواب اطمعه محرمه 54 روايت 4 است. محمدابن يعقوب عن ابى على اشعرى كه ابن الديث است. عن محمد ابن جبار العشرى، صفاح ابن يحيى، عن اسمائيل جابر سند است اجلاء هستند. قولت لا ابى عبدالله عليه سلام ما تقول فى طعام اهل الكتاب در طعام اهل الكتاب شما چه مى‏فرماييد؟ عامَ به طعام الكتاب تمسك كرده است. و ملتزم شده‏اند كه اهل كتاب پاك است. چون كه خداوند در قرآن مجيد طعام آنها را حلال كرده است. فقال لا تأكله، فرمود نخور او را. ثم سَكَت حنياً بله بعد از آن مختصرى سكوت كرد ثم قال تأكله، باز نخور. معلوم مى‏شود كه طعام، طعام مطبوخ بود. گندم و جو را كه نمى‏گويد از آنها آن گندم و جويى كه كاشته‏اند آن را نخور. اين طعام پخته را مى‏گويد در اين است. ثم سَكَت بل حنيتاً. مختصرى هم امام صبر فرمود ثم قال لا تأكله نخور. تأكيد و لا تتبكه تقول انّه حرامٌ اين جور ترك نكن كه اعتقادت اين باشد، كه خوردنت حرام است. كه همان كراحت مى‏شود. بله ولا كن تتبكه و تتوض‏ء اجتناب بكن از اين طعام اينها مبدأ مى‏شود و يواش، يواش كه انسان با آنها مباشرت گرمى كه كرد. يك وقت مى‏بيند كه نصرانى درجه دوم شده است. بعد از مدتى هم نصرانى درجه اول مى‏شود و اين به جهت تنضح به جهت اين است كه نزديك آنها نشويم. بعد مى‏فرمايد: انَ فيهانعتم الخمر و لحم الخنزير در آنى آنها لحمل الخنزير است. معنى آن اين است كه تنضح به جهت اين است كه اينها در آنى آنها خمر مى‏شود در نوع، خنزير مى‏شود يعنى مذنّه نجاست است. بدان جهت در مانحن فيه نخور اين تعليل كه صريح بر اين است كه اينها طهارت ذاتيه دارند. والى اگر طهارت ذاتيه نداشتند، نجاست ذاتيه بوده است. تعليل مى‏فرمود، كه اينها نجس هستند و با طعامى كه اينها درست كرده‏اند نخوريد. آن روايت كه داشت و آن طعامى كه يطبخ را نخور. آنهم حمل مى‏شود بر
قرينه اين روايات به آن صورتى كه آن طبخ موجب تلّمس الطعام مى‏شود. والاّ نهيش، نهى شراحتى است.
باز دلالت مى‏كند بر اين كه اين طهارت اينها طهارت ذاتى است. روايت 6 در همين باب. و انه ان فضال و ان الى عن محمد ابن مسلم باز شيخ قدس لانَ شريف نقل مى‏كند بر سه نفر الحسين ابن سعيد، الفضالت ابن ايوب، ان العداء، عن محمد ابن مسلم ولا ابن رضيع اين سند اجلاء هستند. عن احد امام عليه سلام قال سعلتُ ان عانيه اهل الكتاب. سؤال كردند از امام عليه سلام را از عانى اهل الكتاب فقال لا تأكل فيها عنيه هم اذا كانُ يأكله فيه ميته ودّن ولهمن خنزر در آن مطلاقات بود كه در آنيه ايشان نخور آخر. تقييد فرمود در اين روايت، وقتى كه در آن آنيه ميته و لحم الخنزير و امثال ذالك را مى‏خورند. رواياتى كه بله كه به اين منضمون است كه اينها طهارت ذاتيه دارند. نجاست اينها نجاست العريض. روايات متعددى است كه اين سه تا كافى است و ديگر آن روايات ديگر به همين مضمون هستند. الى هذا در مانحن فى مى‏ماند، اين روايات قرينه مى‏شوند به ترخيص آن روايات حمل مى‏شود آنها به استحباب تنضح و كراحت المعاشرت مباشرتى با آنها و اينها زود گرم مى‏گرفتند با آنها به غذا خوردن و اينها، اين مكروه است. توجه كنيد، هر قدر انسان‏ها به آنها نزديك بشوند و با آن تصرف، كراحت بيشتر مى‏شود؛ كراحت قوى‏تر مى‏شود. اين استفاده از اين روايت اين است، الا انه در مقامى اين طور فرمودند، فرمودند بر اين كه اين روايات معرض ان اصحاب است. براى اينكه اصحاب از اينهااعراض كردند. و اين طور هم نيست كه اعراض اينها به جهت اين است كه جمع عرفى بين الطائفة به اين سادگى را از زمان سيد مرتضى الا يعم نا هذا ملتفت نشده باشد. اين معضم فقها و اين طور فقهاى اجلاء ملتفت به اين جمع عرفى نشده باشد. ولى اينها را اعراض كردند، توجه كرديد. بدان جهت كه اين روايات به درد نمى‏خورد و وقتى كه به درد نمى‏خورد، نجاست اهل الكتاب اصل از منفردات شيعه است. سيد در اين سؤال فرموده است كه به منفردت بهل اماميه از آن مسايل است، بلكه رمز شيعه است اگر به شيعه‏اى اشاره كنند به قول نجاست اهل الكتاب مى‏گوييند، كه اين قائل به نجاست اهل الكتاب است. فِرَق است. به شيعه اين طور اشاره مى‏كند. پس بعيد است كه اينها متوجه به اين معنى نباشند. خوب آن وقت يك اشكالى وارد مى‏شود كه خوب همه فقها و همه اجلاء در نجاست ماءبئر هم گفته‏اند كه ماءبئر نجس است. دليلش هم روايت نصح است. خودشان هم ذكر كرده‏اند. از آسمان ديگر دليل ديگرى نيامده است. در نزد اينها هم دليل ديگرى نبوده است. به تسائل عليه بود حتى مفيد هم مخالفت نكرده بود. مفيد هم همراه بود در آن مسأله. گاهى بودند كه نجاست ماء البئر نجس مى‏شود و بايد به ممزوهات پاك بشود و صحيحه ابن بضيع را انداخته بودند. و حال اينكه جمع ما فيها در بين صحيح ابن بضيع و آن روايات مثل جمع عرفى ما بين اين روايات و طائفه اولى است و هيچ فرقى ندارد. پس چه طور شما در آنجا مخالف بوديد و گفتيد كه نه عيبى ندارد وترى كرديد فتوالمشهر را سابقاً در ماءالبئر در مانع الغير هم طرح مى‏شود و هيچ فرقى نيست. اگر بخواهد كسى بفرمايد كه فرقى است كه فرمودند، فرمايش را فرمودند؛ ولكن وجه فرق را بيان نفرمودند كه چه فرقى دارد. مجلس اگر روضه سينه مى‏زديم عرض مى‏كنم كه آنها اطلاق بود. اينها صريح است و گفت: كه تغسل يديها دستانش را مى‏شويد و خدمت مى‏كند يعنى طعام مى‏پزد. و يا براى من طعام مى‏آورد. اگر اين نجاست ذاتى داشت شستن كه بدتر مى‏كرد كارها را. عرض مى‏كنم بر اينكه اين روايات دلالت آنها به الطلاق است وظاهر والله الا اين با وجه جمع عرفيه كه هست علما اين روايات را طرح كرده‏اند. چون كه ديده‏اند آنها موافق با عام است. چون كه آنها ديده‏اند موافق با عام است و آن روايت نجاست و مخالف با عام است رو اين اساس آن روايات را اخز كردند و فتوا دادند. آنى كه به ذهن مى‏زند، كسى كه اهل تتبّع باشد اين است. اين منشأ شده است ولكن اين قاعده در نزد ما درست نيست. آنى كه مخالف عام را طرح مى‏كنند مخالف عام را مى‏گيرند و موافقان را طرح مى‏كنند. در مواردى است كه جمع عرفى نباشد ما بين الطائفة. آن كه به ما دستور رسيده است. كه مخالف عام را توجه كرديد بله بگيريد و مخالف را ول كنيد. آن چيزى كه به ما دستور رسيده و نه فقط در معقوله و ان انزل اگر او بود كه مطلب مشكل بود و سندش تمام نيست و در روايات ديگر كه در بعضى‏ها صحيح است مى‏نويسند سند آن در مقام خبرين متعارضه اين را فرمودند كه موافقان مرا طرح كنيد و مخالف را بگيريد. خوب اين جا كه متعارضه نيست جمع عرفى است. در موارد جمع عرفى بله انسان اگر اطمينان پيدا كند. ولا ما بين اين روايات جمع عرفى است و اطمينان پيدا كند. يقين نمى‏گوييم يقين پيداكرد، كه ديگر بالاتر اطمينان پيدا كند با وجود اين كه اين جمع عرفى است مع ذالك اين روايت تقيتن است. اين آثار تقيه در اين روايت است ولا جمع عرفى است. هست در فقه نظايرى داريم. آنجا بعد آن مقيدات تعين مى‏كنند. نظايرى هم دارد، اگر كسى در ما نحن فيه اين طور اطمينان برايش حاصل شد ما كه حاصل نشده است ولى قابل هم نيستيم كه حاصل بشود. و آنهايى كه بله اهل هستند و يقين پيدا كنند يا اطمينان شخصيى پيدا كرد ولى اطمينان به حجيت دارد. اطمينانش برايش حجيت دارد. اگر اطمينان پيدا كرد. آن وقت از حالت الجح در اين روايت از كار مى‏افتد. درست توجه كنيد كه چه عرض مى‏كنم. آن كسى كه روايت را روح مى‏دهد و معتبر مى‏كند اصالة الجهت است. كه اصل اين است كه تقيتاً صادر نشده است. بله اگر يك كسى اطمينان پيدا كند كه اين روايات تقيتاً است و لا جمع عرفى دارد، ولكن مقيدات تقيتاً است. كه در مقابل عامه ائمه عليه سلام مجبور شدند كه در اين روايات اين طور جواب‏ها را فرموده‏اند. وقتى كه چنين شد كسى كه اطمينان پيدا كرد با او كارى نداريم. آن مطلبش صحيح است. اصالة الجهت از كار مى‏افتد با اطمينان بدان جهت كه اين روايت از حجيت مى‏افتد ولكن كه كسى كه اطمينان پيدا نكرد و توجه كرديد. آن مشيى كه در مدارك است همين است. اين روايات را بايد مقيد قرار بدهد به طائفه اولى و براى حمل به (قطع نوار) بقيه‏اش هم در نجاست ماء البئر هيچ فرقى ندارد. توجه كرديد و من هنا توجه كرديد كه جاى هيچ حرفى نيست كه اين اخبارى كه در ما نحن فيه طائفه عين است. ما بايد آن اخبار متعارض دالّ به نجاست را بگيريم. براى آنكه اخبار دالّ بر نجاست موافق با كتاب است. خداوند فرموده است كه: انّما المشركين نجس، وقتى كه مشركان نجس شدند و آيه بعدى نيز كه مى‏گويد يهود نصرانى‏ها هم عهد را شكسته‏اند. پس تمام مشركين نجس هستند. اخبار دالّ بر نجاست موافق باامور كتاب است توجه كرديد. بدان جهت بايد آنها را اخذ كنيم. خوب معلوم شد كه اين حرف هم درست نيست. چون اخذ به كتاب هم باز هم ان التعارض است. كه بايد روايت متعارضه بشود در مقام ترجيح اول مرجح موافقت با كتاب است. و اما حرف اين است كه در نحن ما فيه روايات متعارفتين، متعارضتين نيستند. مابين هما جمع عرفى است. بدان جهت هر كسى كه اطمينان شخصى نتوانست پيدا كند توجه كرديد، او تعيّن است بر اينكه جمع عرفى كند و ملتزم بر طهارت بشود. كمااين كه عده‏اى توجه كردند. عده‏اى ملتزم شدند كه بعضى متقدّمين و متأخّرين اين معنى بود. يك كلمه‏اى در اين جا بگوييم كه ما در جواب گفتيم كه سابقاً اصل آيه دلالتى ندارد اين طور گفتيم اصلاً مشرك نجس است دلالتى ندارد. فضلاً از اين كه به اطلاقش تمسك كنيم و اهل كتاب را هم بگوييم كه نجس هستند. آن وقت بله اينها ترجيح داده مى‏شوند. بعد برخورديم كه يك تغريبى در اين آيه مباركه شده است كه بعضى‏ها فرموده‏اند كه نه دلالت اين آيه مباركه در نجاست مشركين هيچ اشكالى ندارد. تمام است و آن حرف هايى كه ما مى‏زديم كه اعم آنها حبا ان منصورا است. بله فايده‏اى ندارد و اين طور تغريب نموده‏اند. خدا طول عمرشان بدهد اين طور فرمودند بر اين كه اين در آيه مباركه كه است.
انّم المشركين نجس، نجس همان معنى مسترى است. كما آنكه سابقاً گفته‏ايم، انّم المشركين نجس و اين نجس كه بر مشركان حمل شده است. خوب مستر هم به عين حمل نمى‏شود. بايد اين حمل ادعايى بوده باشد. اين ادعا اين است. كانّ مشركانى كه است. عين نجاست است. حمل اتحاد وجودى مى‏خواهد ديگر اين مشرك من القرن والقدم كه وجود مشرك است. عين النجاست است. خوب عين نجاست شد. هم اتحادى است و نجاست هم كه حقيقت شرعيه ندارد. نجاست هم به معنى قضارت است در لغت به همان معنى است. الى يوم الهذا امروز هم به معنى قضارت به معنى لقوى است. منتها شارع يك تصوراتى كرده است در مصاديقش. بعضى چيزهايى كه عند العرف مصداق قزارت نيست آنها را مصداق قزارت قرار داده است. مثل آن كلبى است كه مى‏گويند كه قيمتش بعضى‏ها است كه خيلى بالا است. شب روز در رختخواب شان يهودى نصرانى با خودش مى‏خواباند. طبعاً قيمتش نيز خيلى بالا است. خودش هم كلب معلّم است او را ادخال كرده است. در غزه و آنكه عرفاً او غزه نيست. از شوهرش مى‏گذرد و از آن سگ نمى‏گذرد. غزه نيست قضاوت عرفى نيست او را داخل كرده است. و بعضى‏ها هم خارج فرموده كه حقيقتاً مصداق غزه است. عرفاً ولكن فرموده است كه اينها غزه نيستند. آن چه چيز است آن مثلاً مثل آب بينى و اخلاتى كه از بينى مى‏آيد با آن كيفيت اين قضر است در عرف ولكن شارع فرموده كه پاك است و اشكالى ندارد. پس انّم المشركين قضر يا اخبار است كه مشركين من رأسهم الى قدمهم من قرنهم الى قدمهم ظاهراً و باطلاً و تمام جسدهم قضرٌ آن وقت مى‏شود مثل كلب وخنزير كه خبر مى‏دهد يعنى تشريح قبلاً شده است. تشريح يعنى دوتا تعبد درمصداق تعبد مصداق قبلاً شده است. اين خبر از او مى‏دهد و يا اينكه با خود اين آيه همين را تشريح مى‏فرمايد. يعنى اين تعبد به مصداق را با انّم الشركان نجس چون مشركان نجس هستند. خوب چه اشكالى دارد. اگر اين را حمل كند بر نجاست باطنيه كه آن روز ما مى‏گفتيم كه احتمال دارد مراد را نجاست داشته باشد. مى‏فرمايد ايشان با اين حمل مناسبتى ندارد با اين حملى كه به داعى بر او مبالغه است. چون كه شدت فرض كنيد كه شدت بر آن قضارتى كه ادعا و مبالغه‏اى بر اين ادعا موجب شده است كه قضارت حمل شده معنى ندارد كه بگويم كه اينها ظاهرشان نجس است و باطنشان پاك است. انّم المشركان نجس يعنى ظاهرشان بشره‏شان نجس است. اما باطنشان پاك است. اين مناسبتى ندارد با اين حمل و مبالغه كه مشرك بايد از سر تا پا نجس باشد. ديگر باطن و ظاهر ندارد. همه‏اش نجس است چون وجود خارجى. پس دلالتش تمام است، و آن روايات هم به آن قوم يهود و نصرانى را هم كه بگويم كه مشرك است كه آنهم دلالت مى‏كند. اين روايت دلالت مى‏كند چون اين رواياتى كه ديگر پاك است به آنها نمى‏شود عمل كرد و آن بيانى كه گذشت. اين طور فرموده است كه زمانى كه ما استفاده كرده‏ايم از كلام ايشان اين است، عرض مى‏كنم كه اين حساب مثل اينكه درست در نمى‏آيد چرا؟ براى اينكه مراد از نجاست معنويه نجاست باطنيه نيست. نجاست باطنيه نيست نجاست معنويه. قضارت به معنى لقوى قضارت و نجاست به معنى عرف لقوى ما هم قبول داريم كه قضارت فعلاً هم در معنى، معناى لقوى است. منتها شارعى از افرادى مصاديقى علاوه كرده است. يك عده هم از افراد بوده‏اند...البيع در بيع... اما ال آن كه بيع مى‏گوييم همان معنى لقوى‏اش است. همان معنى عرفى‏اش است. منتها شارع بعضى از چيزها را القاء كرده است از بيعيت كه آنها به عند القرب بيع بودند. قال انّم البيع مثل الرباع يعنى طرحى مى‏ريزند از بيع. اين بيع عين رعها طرحى مى‏ريزند آن رباع را طرحى مى‏ريزند از بيع ولا شارع فرموده است كه نه او فرد ربا نيست و فرد به بيع است. شارع بر بعضى از جاها تأكيد كرده و بر بعضى از جاها ادخال و بر بعضى موارد اخلاج اين همان جا... فرمايش؛ فرمايش متينى است. بايد قبول كرد مثل آن حقيقت شرعيه‏اى كه داشت داشته باشد اين طور نيست. ولكن قضاوت به معنى عرفى تقسيم به دو قسم مى‏شود. يك قضاوت عند العرف قضاوت خارجيه است. مثل آن قومى كه در خارج... قومى كه در خارج است اين قضه، قضه خارجى است. يك قضارتى هم است قضارت معنوى است. معنوى در مقابل خارج نيست. خارجيت ندارد مثل او كه شارع سيره شود ولكن قضارت يك خصوصيتى است يا خودش توجه كرده و يا منشأ او هست كه خودش هم اعتبارى باشد، خودش منشأاى دارد كه از او تعبير به قضارت معنوى مى‏شود. در استعمالات اهل لغت است كه نجست... معاصى را قضارت مى‏دانند. رباع قضارت است. هاكذا نمى‏دانم زنا، خمار و امثال ذالك مى‏گويند، نجست خوذ ر... ذنوب او را نجس كرده يك روايت ذنوب خودش نجس باشد تا او را نجس بكند. اين نجاست در اينها نجاست معنوى است. نجاست حسى نيست. كلام اين است كه حرف ما اين است كه هر دو دوقسم هستند. كلام اين است كه حرفى را كه آن روز ما مى‏زديم نتيجه‏اش اين بود كه انّم المشركان نجس، آن نجاست گوهى را مى‏گويد يا انّم المشركان نجس آن نجاست ذنوب را مى‏گويد. مى‏گفتيم كه دومى است چرا؟ چون كه آن زيب كه دارد حلا يقرب المسجد الحرام به مسجد حرام نزديك نشوند بعد... آن كسى كه قضارت معنوى دارد. انسان بايد او را ترد كند و دور بشود از او به استماعاتش نگذارد. اگر در استماعات است او را از بين ببرند. بدان جهت روى اين معاصبت ديگر اجازه ندهيد كه داخل نشوند و آنها به مسجد الحرامى كه... طيبين است طيبات كه آنجا عبادت كنند خدا را اشخاصى كه قضه هستند ديگر به آن جا نزديك نشوند. گفتيم كه اگر ظاهر آيه هم اين نباشد. اين مستمد است. وقتى كه محتمل شد ديگر نجاست خارجيه استفاده نمى‏شود. ما حرف ما اين بود و پس نمى‏گرييم آن حرف را حرفى را كه اعتقاد داريم و حرف، حرف صريحى است در ظاهر اين آيه نباشد. احتمال دارد. اما روايات فقط ديگر كلامى بر آنها گذشت. و من هما ما ملتزم شديم كه اهل كتاب محكوم به طهارت ذاتى هستند. نجاست اينها نجاست عرضى است و اهل كتاب هاكذا و اهل كتاب كه در كتاب يهود و نصرانى و مجوس بود. مجوس را اگر كسى گفت كه اهل كتاب نيست حكم اهل كتاب را دارد. چون كه در رواياتى كه وارد شده است. در روايات مجوس هم ذكر شده است، مجوس ذكر شده است و بدان جهت مجوس هم مثل آنها مى‏شود در حكم. مى‏گويد براى اينكه صحيحه‏اى. روايت زراره است كه اينها حضراتى را معتبر مى‏دانند. يكى از آنها اين است عن محمد ابن عيسى ابن يقتى، على ابن ابراهيم، محمد ابن يعقوب، عن على ابن ابراهيم، عن محمد ابن عيسى يقطينى، عن صفاح ابن يحيى، عن موسى ابن بكيح كه ديروز گفتيم در زراره عن ابى عبدالله عليه سلام فى عارية المجوز قال اذتردم عليها فقسلوها بلما و او را به ما به چيزى كه هست بشوريد. زراره گفتيم كه سندش اشكال دارد. آخر صحيحه است. روايت دومى از باب 54 و به اسناد صدوق عن زراره است. همين روايت را صدوق به سندش از زراره نقل كرده است كه به سند او مسدبك نيست. سندش صحيح است. عن صادق عليه سلام: فى عان اليتل مجوز قال اذ تردم عليها تقسم‏ها بلما بله باز اين طور است كه صحيح محمد ابن مسلم سومى از اين باب كه در باب 54 سعلت ابا جعفر عليه سلام: من عانيه اهل ضمه ولمجوزى؛ مجوزى را هم با اهل ضمه ذكر كرديم. ذكر بعد عام شايد باشد. لا تأكله فيها يتيعم ولا من طعام الذى يتبحون ولا فى عانيه الذى يشبون فيه القبل و معلوم شد كه اين تعبيرات مقتضاء طهارت است. و غير ذالك ظاهراً والله عالم روى اين حساب كه مسلم فى نصر ما هذا دارد بله مقتضاى ادله هم همين است و مقتضا شدن به طهارت ذاتيه است. كما آنكه قبل از ما جماعتى ملتزم شدند. (صداى نامفهوم).