جلسه 182
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:182 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1366 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
محصل ما ذكرنا اين بود، كه صراحت بعض الاخبار بر اين كه اهل كتاب يهودى و النصرانى و المجوسى اينها طهارت ذاتيه دارند و به ذات طاهر هستند، از ظهور بعض الاخبار كه دلالت مىكرد ظهور آنها در اين كه اهل الكتاب نجس هستند، و مجوسى نجس است، از ظهور و از اطلاق اين رفعيت كرديم. و نتيجه اين شد كه نجاست در اهل الكتاب و مجوسى نجاست عرضيه است. يعنى چه جورى كه مسلمان به ملاقات يدش يا عضو آخر از بدنش بواسطه نجسى، نجس مىشود اهل الكتاب هم همين تنجس را دارند كه نجاست عرضى است نه ذاتى. مثل كلب و الخنزير نجاست ذاتى يا مثل المشرك نجاست ذاتى ندارند. اينجا جاى يك حرفى و يك مطلبى هست و آن مطلب اين است كه بعد الفراق بر اين كه اينها طهارت ذاتيه دارند مىشود ادعا كرد كسى ادعا بكند آن امورى كه و آن اشيائى كه اين اهل الكتاب با آنها مباشرت مع الرطوبه مىكنند و در معرض تنجس هستند به نجاست عرضى شارع قاعده طهارت را در آنها القاء فرموده است. از آنها بايد اجتناب كرد. ولو نجاست در اين اهل الكتاب عرضى است ولكن اوانى كه اينها آن اوانى را استعمال مىكنند در اكلشان در او گوشت خنزير مىخورند، لحم الخنزير مىخورند يا خمر مىخورند ولو آن اناء را بالفعل ندانيم پاك است يا نجس. ولكن شارع القاء قاعده طهارت فرموده است. محكوم است، محكوم به طهارت نيست. بدان جهت بايد از او اجتناب كنيم. هكذا آن سعرى كه يعنى آب قليل يا مضاف آخرى كه نجس مىشود كافر اگر با او مباشرت كرد احتمال هم بدهيم يد اين كافر يدش پاك بود مع ذالك بايد از آن سعر اجتناب بشود. چون كه قاعده طهارت جارى نيست. حتى در آن يد الكافر كه در معرض تنجس عرضى است بواسطه شرب الخمر و اكل الحم الخنزير و الميته و نحن ذالك چون كه در معرض تنجس است شارع قاعده طهارت را القاء فرموده است.
فرموده است بر اين كه بايد اجتناب بشود. يعنى اگر مصافحه كردى با او دستت را بايد بشويى و هكذا ثيابى كه كفار با آنها، ثياب كفار است، يعنى اهل الكتاب است كه با آن ثياب فرض كنيد مىپوشند در حالى كه در بدنشان هست شرب خمر مىكنند، لحم الخنزير مىخورند، و نحن ذالك، آن ثياب بايد از آن اجتناب كرد. غرض اين است آن امور اشيائى كه كافر (اهل الكتاب) با آنها مباشرت مىكنند مع الرطوبت المسريه آن مباشرتى كه موجب تنجس آن اشياء هست، ولو نجاست، نجاست خارجى باشد. مثل اكل لحم الخنزير در آن امور قاعده طهارت جارى نيست. كسى اين حرف را ادعا بكند و بگويد بر اين كه اين معنا از اخبار استفاده مىشود. امام عليه السلام اينجور فرمود، در آن صحيحه... القاسم جلد 16 از وسايل. باب 53 است از ابواب اطعمه محرمه. روايت اولى است. محمد ابن يعقوب عن ابى على الاشعرى عن محمد ابن عبد الجبار، عن صفوان ليس القاسم، قال سألت اباعبد الله عليه السلام، سند صحيحه است. ان معاكلت اليهودى و النصرانى و المجوسى، و قال ان كان من طعام دهر. اگر آن طعامى كه با او مىخورى، طعام تو است، يعنى تو مهيا كردهاى. تو يعنى از طرف تو پخته شده است. چون كه طعامى كه آنها بپزند، آن در معرض تنجس است. ان كان من طعام و توضء آن يهودى هم دستش را بشويد، توضء معناى لغوى است. دستش را بشويد فلا بعث است. معلوم مىشود از اين روايت دست يهودى محكوم به نجاست عرضى است. نجاست ذاتى كه نمىشود اگر بشويد بدتر
مىشود. اين كه مىگويد بشويد و توضء نجاست عرضى است. اين معلوم مىشود بر اين كه طعام او و يد او در او قاعده طهارت جارى نيست ولو احتمال طهارت بدهيم. اين يك روايت.
صحيحه ديگر در ما نحن فيه، دارد بر اين كه اين صحيحه اينجور دارد، صحيحه محمد ابن مسلم است. در باب 54 از ابواب اطعمه محرمه است. محمد ابن يعقوب، روايت سومى است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى، عن احمد ابن محمد، عن ابن محبوب، حسن ابن محبوب است. عن الاراء ابن رزين عن محمد ابن مسلم. قال سألت ابا جعفر عليهالسلام ان آنية اهل الزمه و المجوسى و قال لا تأكوا فى آنيتهم. آنيه از او نخوريد. و لاهم طعاهم الذى يطبخون، آنها مىپزند. و لا فى آنيتهم التى يشربون فى الخمر ولو فعلا احتمال طهارت مىدهيد. شسته شده است، پاك شده است. ولكن مع ذالك يا در اين طعامى كه پختهاند شايد در آن اصلا نجس نيست. آن ديگ را هم شسته بودند آش پختهاند هيچ گوشتى ندارد. مع ذالك چون كه در معرض تنجس هستند شارع از اينها قاعده طهارت را القاء فرموده است. باز صحيحه ديگر محمد ابن مسلم در باب 54 روايت 6 است. باسناد الشيخ عن الحسين ابن سعيد، عن فضاله، عن على محمد ابن مسلم، عن احدهما عليهالسلام قال سألته عن آنية اهل الكتاب. فقال لا تأكل فى آنييتهم اذا كانوا يأكلون فى الميته ولو فعلا هم احتمال طهارت مىدهيم. ولكن آنيه در آن ميته مىخورند، تو نخور او را. در آن صحيحه زراره هم همين جور است صحيحه زراره در باب 54 روايت 8 است ولكن در اين سند موسى ابن بكر است ولكن در سندى كه صدوق عليه الرحمه نقل كرده است كه روايت دومى است در باب 54 و باسناد الصدوق عن زراره كه سندش هم صحيح است عن الصادق عليه السلام، انّه قال فى آنية المجوس... به آب بشوييد. از اين روايات استفاده مىشود بر اين معنا كه شارع در اين فرض بفرماييد اوانى و هكذا عيد الكفار كه اهل كتاب هستند در آنها قاعده طهارت را القا فرموده است. در آنها اعتبارى ندارد قاعده طهارت. چرا؟ ولو ملاك اين غلبت التنجس است. چون كه اينها در معرض تنجس اكل اللحم و خنزير و خمر مىخورند شارع روى اين اساس اينها را فرموده است. نسبت به اين آن رواياتى كه وارد بود اگر با يهودى يا نصرانى مصافحه كردى، دستت را بشور آن هم وجهش معلوم شد كه امام عليهالسلام در اين روايت فرمود آنها دستشان را بشويند، تا طعام بخورد، از طعام تو بخورد. معلوم شد كه عيد آنها قاعده طهارت در او جارى نيست. بواسطه آن نجاست عرضى بدان جهت بايد شسته بشود.
در آن روايت كه داشت بر اين كه اگر يهودى رجل مصافحه، رجل مجوسيا يغسل يده و لا يتوضء ناقض وضو نيست. ولكن دستش را بشويد. آن روايت حكمش معلوم شد. در ثياب هم همين جور است. ثيابى كه آنها همين جور استعمال مىكنند كه همين جور در آن ثياب هم كه معرض نجاست است قاعده طهارت جارى نيست و در آنجا بايد از آن ثياب هم بايد اجتناب كرد. اينها رواياتى است كه نتيجهاش اين است كه اصل اجتناب، اجتناب از خود اين يهودى و نصرانى اجتناب به نحو الاحتياط حسن است. چه در معرض نجاست باشند يا نباشند. و اما آن اشيائى كه در معرض نجاست هستند، اين اجتناب على نحو التعين است. قاعده طهارت در او جارى نيست. اگر كسى اين حرف را بگويد، مىگوييم اگر تنها اين روايات بود، كه شما خوانديد يعنى امروز خوانديم، عيبى نداشت اين اگر اينها تنها بود ملتزم مىشديم. چون كه امر بر اين كه بشور، وضو بگيرد بعد با تو طعام بخورد مىگفتيم قاعده طهارت امر اعتبارى حكم جارى اعتبارى است، شارع در اين موارد القاء فرموده است. ملتزم مىشديم. ولكن در بين روايات ديگرى است، آن روايات ديگر موجب مىشود كه ما ملتزم بشويم كه در معرض نجاست هم باشد، اين احتياط على نحو التعين نيست. احتياط باز على نحو الاولويت و الاستحباب است. آن روايات ديگر قرينه مىشود. كه حتى در آن اشياء و در آن بالكفار كه احتمال طهارت فعليه مىدهيم، كه جاى حكم ظاهرى هست، قاعده طهارت ملغى نيست منتهى احتياط در اين موارد، احتياطى است حسن و مستحسن. از كجا مىگوييم؟ به قرينه صحيحه معاوية ابن عمار. مثلا يكى از روايات اين است،
منحصر به اين نيست. در باب 73 از ابواب النجاسات است. روايت، روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد، كه سند شيخ الطايفه به كتاب احمد ابن محمد ولو سندها متعدد است، درست، تمام است اين سند. عن الحسين ابن سعيد عن ابراهيم اب البلاد. ابراهيم اب البلاد يادتان بوده باشد از اجلا است و ثقه است. اسم پدرش هم اب البلاد بوده باشد يا يحيى است يا شخص ديگرى است. ولى از اجلا است آنجا دارد كه عن معاوية ابن عمار قال سألت اباعبد الله عليه السلام ان الثياب الصابريه يعمله المجوس و هم اخباث. در يك نسخه ديگر دارد و هم اجناب. جنب هستند. اين اجناب بايد درست بشود. چون كه اخباث مناسبتى ندارد. آن اخباث بودن را بايد امام عليه السلام بفرمايد. عن الثياب الصابريه يعمل المجوس و هم اخباث و هم اجناب، جنب هستند يعنى غسل نمىكنند اينها. منى و غير منى را با دستمال كاغذى پاك مىكنند مىاندازد دور و هم يشربون الخمر. ذيلش هم باز بعدش هم قرينه است و هم يشربون الخمر و نسائهم على تلك الحال. خوب اين ثياب صابريه را كه اينها درست مىكنند، درست مىبافند. البسها و لا اغسلها، بپوشند و نشورند و اصلى فيها و در او نماز بخوانند، قال نعم، عيبى ندارد. قال معاويه كه خواستم برايم مطلب قطعى بشود يعنى يقينى بشود فقطع له قميسا، اين كار خوبى است. براى امام عليهالسلام يك پيرهنى بريدم و... و رداء من الصابرى. يك رداء من الصابرى هم فرستادم قميس را هم كه اينجور دوخته بودم فرستادم ثم بعثت آن رداء صابرى را، بعثت بها عليه فى يوم الجمعة حين ارتفاع النهار كه وقتى است كه امام عليه السلام محياى مثلا فرض كنيد نماز مىشود. فكانه عرف ما اريد. او فهميد بر اين كه من در اين وقت نزديك ظهر اين را آوردهام وجهم اين است كه ببينم امام عليهالسلام چه كار مىكند با اين؟ فخرج بها على الجمعه، امام عليه السلام با همين ثياب به نماز جمعه خارج شد. يعنى پوشيد و نماز خواند ايشان. اين يك روايت است. روايت ديگر دارد بر اين كه صحيحه حلبى است. روايت سومى است در اين باب 73 و عنه باز شيخ به سندش از حسين ابن سعيد نقل مىكند عن اوان ابن عثمان كه ثقه است عن حماد ابن عثمان كه از اجلا است. عبيد الله على حلبى از آن چهار برادرى است، از حلبيون است كه جلالتشان معروف است قال سألت ابا عبد الله عليه السلام، عن الصلاة فى ثوب المجوسى؟ نماز بخوانم در ثوب مجوسى؟ يعنى غرضش اين است كه قبل از شستن ثوبى را كه مجوسى درست كرده است، نماز بخوانم؟ قال يشرب الماء، يك خرده آب بپاش به او. اين در مواردى هست در روايات كه محكوم به طهارت است شىء پاشيدن آب مستحب است. در بعضى موارد ما وجهش را مىفهميم، در بعضى موارد نمىفهميم. در بعضى موارد اين است كه انسان آب پاشيد و نماز خواند بعد ديد كه يك جايش يك رطوبتى هست، يقين پيدا نمىكند كه اين رطوبت، رطوبت نجس است كه احتمال مىداد نجس اصابت كرده است. احتمال مىدهد اين آبى كه پاشيد از آن رطوبت است. در بعضى موارد اينجور مىفهميم كه شبهه مىافتد مكلف. مانع مىشود اين رش از حصول علم بالنجاست. بعضى موارد را نمىفهميم شايد اين از قسم دومى باشد.
باز روايت ديگر در ما نحن فيه، موثقه ابى بصير است. و روايات ديگر است كه يكى از آنها را هم بخوانم كه با اين مطلب را تمام بكنيم. در باب 74 روايت صحيحه عبد الله ابن سنان است. روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده عن سعد، عن احمد ابن محمد عن الحسن ابن محبوب، عن عبد الله ابن سنان. قال سأل ابى اباعبد الله عليهالسلام و ان حاضر، عبد الله ابن سنان مىگويد پدرم از امام صادق سوال كرد، و من هم بودم آنجا. انى اريد الذمى الثوبى من ثوبم را به ذمى عاريه مىدهم و انا اعلم انّه يشرب الخمر و يأكل لحم الخنزير پدر سوخته است،... ثوب را بر من رد مىكند، كى منتهى؟ زمان طويل است يا قصيد مطلق است. فغسله قبل ان اصلى فيه، قبل از اين كه نماز بخوانم او را بشويم يا نه؟ و قال ابا عبد الله عليه السلام صلى فيه، و لا تغسل من اجل ذالك و انك و هو طاهر... يقين هم نكردى كه نجس كرده است كه در استسحاب تمسك مىكنند به اعتبار استسحاب در اين روايت. فلا بعث ان تصلى حتى تصديق انه نجس،
تصديق ولا يقين وجدانى لازم نيست. مراد يقين عرفى است ولو اطمينان بوده باشد. اطمينان حجت است. اين روايت، خلاصه اينجور مىشود كه اينجور نيست كه نه اصولى كه مفادشان طهارت است القاء شده باشند. از اين روايت اخيريه كه صحيحه عبد الله ابن سنان است از اين صحيحه مبارك يه چيزى استفاده كرديم و آن عبارت از اين بود كه يعنى اگر اين هم نبود استفاده مىكرديم، مىگفتيم به اين روايت منوط نيست كه مثلا اين تعبد باشد. بعله، در آن اشيائى كه كفار با آنها مباشرت مىكنند، مباشرت مع الرطوبه كه يقينا در يك زمانى اين موجب نجاست مىشود اين مباشرت. به حسب الاعاده انسان يقين پيدا مىكند. اطمينان پيدا مىكند. اطمينان هم يقين است، فرقى ندارد. اين را از اصول مسلمه از ما قبول كنيد كه اطمينان همين يقين است كه در روايات ذكر شده است. انشاء الله مىرسيم. انشاء الله موفق شديم و عمر وفا كرد. خيلى هم طول نمىكشد. انشاء الله متعرض مىشويم.
در آن مواردى كه علم و اطمينان به حصول تنجس است، اما به وقوع مطهر ديگر ما علم نداريم. آخر اين مواردى كه اينها مباشرت مىكنند در بعضى موارد چه جور كه يك زمانى نجس شده است همين جور هم علم داريم يك زمانى پاك شده است. آنجا استسحاب طهارت با استسحاب نجاست سابقى با استسحاب نجاست سابقى تعارض مىكند، تعاقب حالتين است، محكوم مىشود به قاعده طهارت. در آن مواردى كه اين يقينا نجس شده است اما شك داريم كه بعد مطهر آمده است يا نه؟ مثل اوانى كه آنها در او خمر مىخورند. خنزير مىخورند. خمر مىخورند، خوب وقتى كه خمر خورند به خمر نجس شد. لحم خنزير خوردند نجس شد. ما علم نداريم، اطمينان هم نداريم كه اين آنيه بعد مطهر واقع شده است. چون كه در شستن آنيه كيفيت خاصه معتبر است. بايد سه دفعه بشويد. در مثل وروق الكلب مثلا تأخير بايد بكند. در مثل آن انائى كه شرب من خنزير هفت دفعه بايد شسته بشود. مطلق الاناء به ماء قليل سه دفعه بايد شسته بشود به آن كيفيتى كه در باب تطهير خواهد آمد. ما اصلا نمىدانيم كه اين اناء را شستهاند؟ يقين نداريم كه. بعله شستهاند، مىشورند كه غذاى بعدى را مىگذارند مىآوردند، اما سه دفعه شستن را ما علم نداريم. خصوصا در آن ازمنه سابقه كه آب، آب قليل بود ديگر مثل حالا نبود كه مسئله كر است و در كر اين اعتبار نيست. در اين موارد استسحاب بقاء نجاست مقتضاى آن اين است كه اجتناب بايد از اين بشود. بدان جهت در مثل اين اوانى كه يأكلون فيه الخمر يأكلون فيه الميته و الحم خنزير و الدم و يشربون فيه الخمر يا انائى كه يطبخون، چون كه بلا اشكال يك دفعه گوشت و خنزير پختهاند در اين ديك. اشكالى ندارد اينجور نيست كه مرتاز بشوند در عمرشان گوشت نمىخورند. هميشه آش مثلا جو مىخورند كه هيچ گوشتى ندارد. اين جور كه نيست. در اين موارد بعله هيچ روايتى هم بر خلاف نيست. درست است. در اين جاها نه اين كه قاعده طهارت ملغى است، اصل جاى قاعده طهارت نيست. استسحاب نجاست هست در آن مواردى كه استسحاب نبوده باشد، اطمينان به نجاست فعلى نبوده باشد كه يقين به نجاست است و يقين و جزم حقيقى نبوده باشد به نجاست فعلى مثل آن مسئله ثيابى كه عرض كرديم رواياتش را هم خوانديم، خوب در آنجا نه ما رجوع به اصالت الطهاره مىكنيم هيچ اشكالى ندارد. اين اشيائى كه فى زماننا هذا هم از بلاد كفر جلب مىشود و مىدانيم اينها را كفار درست كردهاند و به بلاد مسلمين فرستادهاند كه چه بشود، در اين صورت فرض بفرماييد علم به نجاست فعليه نبوده باشد نه اصالت الطهاره كافى است. مگر اين كه حالت سابقه نجاست معلوم بشود و محرز بشود به حيث اين كه بلا معارض بوده باشد. در يك روايت اينجور دارد، اين روايت را درست دقت كنيد ببينيد اين چه مىگويد.
مىگويد بر اين كه قلت له، روايت روايت ششمى است در باب 73. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد و محمد ابن الحسين عن عثمان ابن عيسى، عن سماعه. روايت موثقه است. عثمان ابن عيسى را شيخ توثيق كرده است در عده، سماعة ابن مهران هم واقفى و ثقه است، آن يكىها هم كه اجلا هستند، انسان نبايد غير از
مدح و عدل چيزى بگويد، شرعا هم جايز نيست. همهاش اجلا هستند. عن ابى بصير، عن ابى جعفر عليه السلام قال قلت له... لسان يعمله المجوس، مجوس او را درست مىكند. اصلى فيه؟ در او نماز بخوانم يا نه؟ قال اليس يغسل بالماء؟ اين... لسان بالاخره به آب شسته مىشود. اين همان جايى است كه يقينا يك وقتى اگر نجاست هم اگر بوده باشد، يك وقتى هم طهارت حاصل شده است. اليس يغسل بالماء. مثل اين كه موقع عمل اصلا شسته مىشود. بعد از اين كه عمل شد، درست شد مىشويند به آب. اليس يغسل بما، قلت بلى، قال لا بعث. قلت اثوب الجديد، يعمله... قال نعم. گفت عيبى ندارد، چون كه علم نداريم ملاقات با آن رطوبت مسريه كرده است با اين، ولو بافته است مجوسى، عيبى ندارد، اشكالى ندارد. پس على هذا الاساسى كه هست على هذا الاساس قاعده طهارت زمين نخورده است در ما نحن فيه، مثل ساير جاها است. اين يك مطلبى است كه عرض كرديم، مصاف شد انشاء الله و اما مطلب ديگرى كه مرحوم صاحب العروه مىفرمايد. بعد از اين كه ايشان مىفرمايد از نجاسات كافر است، مىفرمايد به جميع اقسام حتى المرتد. مرتد را با حتى مىگويد. كانّ اين فرد مخفى است. حتى المرتد كانّ فرد مخفى است. و اليهود و النصارا و المجوس كانّ اينها فرد مخفى كافر هستند. اينها هم محكوم به نجاست هستند. يهود و نصارا و مجوس كلام گذاشت. انّما الكلام در مرتد است. اين را مىدانيد كه مرتبد به قسيم است. يك مرتد فطرى است، كه اول يكى از پدر و مادرش مسلمان بود، اين هم به تبع آنها محكوم به اسلام بود، بعد بزرگ شد ولد ناصالح درآمد مرتد شد. اين مىشود مرتد فطرى كه مرتد فطرى يك احكام خاصهاى دارد. كه اگر مرد بوده باشد، او قطعى است كه كشته مىشود حد قتل به او جارى مىشود، اموالش منتقل به ورثه مىشود، زنش هم كه جدا مىشود. نكاح تمام مىشود به مجرد ارتداد.
اگر كشته نشد، باقى ماند. توبه كرد بنه و بين ربه حكم به اسلام مىشود يا نه؟ سابقا نمىدانم كه در بحث مكاسب بود گفتيم كه مىشود. در مقابلش مرتد ملى است. مرتد ملى كه اول يهود و نصرانى بود ولو به تبعيت پدر و مادرش. بعد مسلمان شد دوباره برگشت به آن حالت اوليه يهودى يا نصرانى. لازم نيست اول يهودى بود، بعد هم يهودى بشود. بعد نصرانى شد فرق نمىكند باز مرتد ملى است. در ما نحن فيه بعد از اسلامش كه محكوم به كفر بود در اول بعد مسلمان شد، بعد از اسلامش مرتد شد، اين مىشود مرتد ملى. خوب اين دو تا چرا نجس هستند؟ اينجور گفته شده است در وجهش. گفتهاند اين وقتى كه مرتد شد يا مشرك مىشود، يا بالاتر از مشرك است، خدا را هم منكر مىشود. كمونيست صد در صد شده است كه اصلا خدا را هم منكر است. خوب اين داخل مىشود در عنوان مشركى كه محكوم به نجاست يا آن منكر ثانى كه گفتيم به طريق اولى نجس است. يا اگر مرتد شد، نصرانى شد ديد پول آنجا خيلى مىدهند، رفت نصرانى شد يا يهودى شد، يا مجوسى شد كه بدتر از همه است. خوب عنوان يهودى، نصرانى، مجوسى به اين مرتد صدق مىكند فعلا يهودىٌ او نصرانىٌ او مجوسىٌ، حكمها جارى مىشود. اينجور گفتهاند. ولكن اين جاى مناقشه است كما اين كه نقل شده است از شيخ قدس الله نفسه الشريف. شيخ انصارى نقل شده است ايشان هم دارند اين را كه مناقشه شده است كه نه اين مرتد را نمىشود نجاستش را اثبات كرد. چرا نمىشود؟
عرض مىكنيم بعد از اين كه مرتد آمد يهودى و نصرانى و مجوسى شد يا مشرك شد كسى ادعا بكند بر اين كه ما بين آن مشرك اصلى و يهودى اصلى و نصرانى اصلى و مجوسى اصلى ما بين او و ما بين اين مرتد در احكام فرق نيست اين دعوا قطعا فاسد است. چرا؟ چون كه اين مرتد يك احكامى دارد كه در آن كافر اصلى نيست. مثلا چه جور؟ كافر اصلى بخواهد يك زن مسلمانى را بگيرد، بلا اشكال نكاح باطل است و اما مرتد. اگر مرتد، مرتدى شد، مرتد فرض كنيد ملى. مرتد ملى وقتى كه ارتداد پيدا كرد كشته نمىشود، تكليف به توبه مىشود. اگر در زمان عده، زنش هم جدا مىشود. مثل آن طلاق رجعى مىماند. اين ارتداد، ارتداد ملى. اگر در ايام عده از ارتداد برگشت. گفت غلط كردم، كار بد كردم، بيخود من نصرانى شدم. اسلام چهاش ناقص بود كه من رفتم اين كار غلط را كردم؟ دوباره برگشت مسلمان شد. توبه
كرد، او همان نكاحش باقى است، همان زن، زنش است. تجديد هم نمىخواهد همان نكاح اول. خوب پس مىبيند كه مرتد يك فرقى دارد با يهودى و نصرانى كه كافر اصلى است. مثلا يك كافر اصلى بود مشرك، اصل خدا را هم منكر بود. مشرك سهلكه بدتر از مشرك بود. يا يهودى و نصرانى و مجوسى بود، بعد مسلمان شد. مىگويند لا يقضى مافات ايام كفر. هر چه در زمان كفر از او فوت شده است قضا ندارد. آن كفرى كه بود او اعظم از همه چيز بود. يا بنا به آن احتمالى كه ما و ديگران بعضىها دادهاند اينها در آن حال كفر مكلف نبودهاند به فروع، تا اين كه بعد قضا كنند. و كيف ما كان، مافات تداركش لازم نيست. اين در كل است بلا خلاف. اما مرتد اگر بعد دوباره برگشت توبه كرد، آنى كه در ايام رقّت از او فوت شده است بايد از او قضا كند. چه واجب مالى بشود و چه واجب غير مالى. پس اين كه شارع مرتد را در تمام احكام مثل كافر گرفته باشد اينجور دليلى نداريم. يكى از آن احكام هم مسئله تنجس است. ما در مسئله تنجس احتمال مىدهيم اسلام سابقى موجب بشود كه شارع حكم به نجاست اين نكند. خوب شما مىگوييد اين يهودى است، نصرانى خوب ما در، درست توجه كنيد نكته در همين جا است. اگر در روايات داشتيم كه انصرانى نجسٌ و اليهود نجسٌ و المجوس نجسٌ، انجاسٌ. اين را اگر داشتيم به اطلاقش تمسك مىكرديم. مىگفتيم كسى كه فعلا مجوسى شده است مرتد شده است، دين مجوسى را اختيار كرده است اين هم انجاسٌ. مجوس صدق مىكند به اين و حمل شايع كه وجه استدلال بود. ما كه اينجور دليلى نداريم. ما دليلمان اين روايات بود. در اين روايات سائلين سؤال كرده بودند، سألت المأكلت المجوسى، با او هم غذا بشوند. سألته عن مصافحت اليهودى و النصرانى و المجوسى. تمام روايات سؤال است و جواب امام عليه السلام هم به سؤال همان روات است. اينجور است. آن روايات داله بر نجاستى كه مىگوييم همهاش اينجور است كه سؤال است و امام عليه السلام هم به مورد سؤال جواب مىفرمايد. خوب سائلين از چه سؤال مىكردند از مرتد سؤال مىكردند؟ از مرتد اگر سؤال مىكرد عنوان مرتد را ذكر مىكرد. چون كه احتمال دارد مرتد حكمش، حكم نصرانى و مجوسى نباشد. حكم خاص داشته باشد. اين مثل در منى روايات بود كه سألته عن الثوب يصيبه المنى، گفتيم ظاهرش منى انسان است. او را مىگويد كه غالبا به ثوب اصابت مىكند. اين هم آنهايى كه آن يهودى و نصراين و مجوسى كه در بلاد مسلمين آزاد زندگى مىكردند اهل الذمه بودند، مرتد را كه نمىگذاشتند. مرتد اگر فطرى بود كه همين جور قطع مىشد. ملى بود، مىگرفتند و حبس مىكردند تا توبه بكند. اين جور است بلا فرق ما بين زن و مردش. اينجور بود، اينى كه مىگويد سألته ان مأكلت اصافح المجوسى، با او بنشينم، در فراشش بخوابم اينها مال مرتد نيست. مال كافر اصلى است. ائمه عليهم السلام هم به اين جواب دادهاند. به اين موارد سؤال. اگر امام عليه السلام ابتداعا مىفرمود بسم الله الرحمن الرحيم، اليهودى و النصرانى و المجوسى انجاز7 خوب به اطلاقش تمسك مىكرديم يا در جواب سؤال امام عليه السلام كبراى كلى مىفرمود. مىفرمود بر اين كه المجوس نجسٌ او ولو سؤال كرده است ام مجوسى صافحت، امام عليه السلام مىفرمايد المجوسى نجس فغسل يدك. اينجور اگر مطلقى در جواب بود اين استدلال درست بود، اما اينجور كه نداريم ما. اين مىگويد سألته ان مأكلت، ان آنية المجوس، امام عليه السلام، لا تأكل فى آنيتهم. او از هر كه سؤال مىكند امام عليه السلام هم به او جواب مىگويد. وقتى كه سؤالات منصرف شد به سؤالات كافر اصلى جواب هم به آن موارد سؤال است مطلقى نيست در جواب، جواب است. خوب دست ما در مرتد كوتاه مىشود. از كجا حكم بكنيم به نجاست اينها؟ احتمال مىدهيم به سبق الاسلام شارع حكم به نجاست اينها نكرده است. چون كه سابقا شريف بودند در آن زمان. روى اين اساس بدان جهت است كه الان مرتد شد مىكشندش. نصرانى را كه نمىكشند، اهل الذمه است. اين به سبق الاسلام حكم ساير مسلمين را پيدا ميكند كه حد مىخورند. حد ابتدادش را مىخورد.
روى اين اساس ما دليل نداريم بدان جهت حكم در مرتد به قسميه مشكل ولكنّه احوط. احوط همين است كه ايشان
در عروه فرموده است. ولكن فتوا را ما نمىتوانيم. اين گذشت، اما اهل الكتاب هم كه گفتيم، آن حتيى كه هست كه مال يهود و نصرانى و مجوسى آن هم گذشت. بعد ايشان يك كلمه ديگر مىفرمايد (يك كلمه يعنى يك كلام). و به او خاتمه مىدهد فرمايشش را و آن مىفرمايد كه وكذا اين كافر كه به جميع اقسامه نجس است به جميع اجزاء و رطوباته، كان كافر نجاست كفار مثل نجاست كلب و خنزير است. كه من قرنه الى قدمه محكوم به نجاست است. چه اجزاء ما لا تحل الحيات بوده باشد، چه اجزائى بوده باشد كه تحلل حيات بوده باشد، يا آب دهان بوده باشد كه رطوبات بوده باشد. ببينيد چه جور سخت مىگيرد مطلب را ايشان. خدا رحتمش بفرمايد. به عبارت اخرى ايشان مىخواند بگويد كه كافر نجاستش مثل نجاست كلب و خنزير است. نه مثل نجاست الميته است كه از ميته فقط اجزائى كه تحل الحيات نجس بود. خوب اگر آيه تمام بود كه انما المشركون نجس، دلالتش تمام بود و آن آيه مىگفتيم كه مشرك از سر تا پا عين قزر است. فرقى هم ما بين مشرك و ما بين يهود و نصرانى نيست. يهودى و نصرانى نجس شدند، نجاستش مثل نجاست مشرك است. خوب مطلب تمام بود، ولكن آيه را كه گفتيم دلالتى ندارد. فقط دليل ما كه نفسها را كه قطع مىكند آن روايتى است كه در ناصب است. فرمود بر اين كه ما خلق الله خلقا انجس من الكلب و الناصب لنا اهل البيت انجس من الكلب. يعنى آن نجاستى را كه كلب دارد ناصب همان نجاست را با زيادت و شدت دارد. اين به اين مىشود كه ناصب بايد من قرنه الى قدمه و كما اجزائه بايد نجس بوده باشد. خوب وقتى كه ناصب همين جور شد مشرك بايد به طريق اولى اينجور بشود سابقا گفتيم ديگر. احتمال هم نيست كه ناصب اينجور بشود ولكن جناب مشرك استخوانش نجس نشود. فقط گوشتش فرض كنيد نجس بوده باشد. شحم هم كه ندارد. گوشت نجس بوده باشد، خونش نجس بوده باشد. اما ملا تحل الحياتش پاك بوده باشد. هم احتمال، يعنى احتمال الفرق بين الناصبى در نجاست و نجاست اينها حتى اهل الكتاب بنا بر اين كه نجاست دارند احتمال فرق ما بين اينها نيست. احتمال يعنى احتمالى كه مخالف اطمينان بشود. نه احتمال عقلى. همان اطمينان. كه مىگفتيم تعدى مىشود بالارتكاض، تعدى بالارتكاض را به معنا اطمينان معنا مىكرديم. كه اطمينانا فرقى نيست. والله سبحان هو العالم. كلام واقع مىشود در محقق عنوان كفر كه انسان به چه چيز كافر مىشود.
|