جلسه 183

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:183 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
بعد البنابر اين كه كافر محكوم است در شريعت اسلاميه به نجاست كل كلب و الخنزير. ايشان متعرّض مى‏شود در عروه اين كافر را كه محكوم است به نجاست كافر را بيان مى‏فرمايد. مى‏فرمايد اين كافر، اگر يكى از اين امور اربعه را كه مى‏گوييم شخصى منكر بشود محكوم به كفر است. از اين امور اربعه يكى اولوهيت است. منكر اولوهيت بشود كه اصلاً اين عالم الهى ندارد. يا اين كه منكر وحدانيت بشود كه امر ثانى است از امور اربعه. بگويد اله است و لكن ملتزم بشود به تعدد الهه. امر سوم را مى‏فرمايد منكر نبوّت و رسالت بشود. عرضش از نبوّت و رسالت، نبوّت نبينا و رسالت نبى اكرم (ص) است. او را منكر بشود. بعد امر رابع را ذكر مى‏كند. مى‏فرمايد يا منكر ضرورى الدّين بشود. مراد از ضرورى الدّين خصوص آن احكام فرعيه ضروريه نيست از واجبات و محرّمات. بلكه اگر ضرورى راجع به اعتقاد هم بشود و اعتقاديات مثل اعتقاد بر اينكه اين قرآن كريم و اين نسخ شريف كتابى است كه نبينا آورده است. اين معنا را منكر بشود. اين امر ضرورى است راجع به اعتقاد و غير ذالك من ما سنذكر تفصيل را. اگر منكر بشود ضرورى را چه آن ضرورى راجع به اعتقاديات بوده باشد و چه راجع به فرعيات بوده باشد اين منكر ضرورى محكوم به كفر است ولكن با يك قيد. قيدش اين است كه آن منكر ملتفت بشود كه اين ضرورى الدّين است. كه مسلمين همه‏شان پيش آنها بديهى است و مسلّم است كه اين از شريعت ساقط است. به اين معنا ملتفت بشود منكر. به نحوى كه اين كارش اين ضرورى را برگشت كند به انكار رسالت.
اگر ملتفت بشود كه اين ضرورى الدّين است و اين را نبى آورده است اگر مع ذالك انكار بكند با اين التفات اين معنايش عبارت از اين مى‏شود كه اين نبى نبوده است. دروغ گفته است اين را به مردم. اين تكذيب النّبى مى‏شود. اگر ضرورى را انكار كند مع الالتفات بلا كونه ضرورياً و حيثٌ كه رجوع كند انكارش اين ضرورى را به انكار نبوّت و به تكذيب النّبى، آن هم موجب كفر است.
وامّا در صورتى كه ضرورى را منكر بشود و لكن ملتفت نباشد كه اين ضرورى است يا طورى انكار بكند كه بر نگردد به تكذيب النّبى. مى‏گويد اينها بد فهميده‏اند كلام نبى را كه به تكذيب النّبى بر نمى‏گردد. مثل آن كسى كه تازه مسلمان شده است. هنوز از ضروريات دين اطّلاع ندارد. يك چيزى از ضروريات بر خلاف مرتكض خودش كه زمانى در كفر زندگى كرده بود بر خلاف او آمد كه در شريعت اسلاميه بايد دست دزد قطع بشود. گفت، اينها چيست؟ اينها خيالات است. به نحوى كه نبى را تكذيب نكرد و به اطّلاعه و عدم التفاته منكر شد، ايشان مى‏فرمايد مقتضاى تقييد اين است كه نه او كافر نيست ولو احتياط اجتناب از او است. يعنى آثار نجاست به او بار بشود ولكن به نحو احتياط كه احتياطش احتياط استحبابى بشود. اين حرفى است كه در عروه فرموده است. اوّل يك كلامى را نقل مى‏كنيم از اين تنقيه، بعد وارد مى‏شويم به مسأله كه مسأله مهمى است. در تنقيه اين جور فرموده است كه امورى است كه آنها در اسلام موضوعيت دارد. يعنى اگر كسى منكر به آن امور شد يا جاهل به آن امور شد، محكوم به كفر مى‏شود لا محال نه تمام اين امور ولو يكى‏اش را جاهل بشود يا يكى‏اش را منكر بوده باشد، محكوم مى‏شود به كفر. هيچ قيدى هم ندارد. خود
اين امور موضوعيت دارد. از اينها بيان مى‏فرمايد، اعتراف به وجود ثانى جلّت قدرته و اعتراف به وحدانيت او كه واحد است اينها خودش موضوعيت دارد. يكى هم اعتراف به نبويّت نبينا (ص) و به رسالت او، ديگرى هم مى‏فرمايد اعتراف به معاد است. كه بايد معترف به معاد بوده باشد. كسى اگر معاد را جاهل شد يا منكر شد، محكوم مى‏شود به كفر. فرقى نمى‏كند. اينها موضوعيت دارند در اسلام. يعنى مقرّم اسلام هستند. يكى از اينها نباشد، شخص محكوم به كفر است ولو آنى را كه انسان جاهل به او است، شخصى جاهل به او است از اين امور، جهلش جهل قصورى بوده باشد. مثلاً شخصى مستضعف است و در آن ور دنيا زندگى مى‏كند ولى اين قدر مى‏داند كه خدا هم هست يكى هم هست و اين را هم شنيده است كه نبى آخر زمان خاتم الانبياء كه مسلمين مى‏گويند او است. ولكن مع ذالك معاد هنوز به گوشش نخورده است كه معادى هست. خيال مى‏كند كه دين به جهت تنظيم دنياى فقط است. انسان بعد از اينكه از بين رفت اين جور خيال مى‏كند كه مثل ساير حيوانات است كه ديگر تمام مى‏شود. هر چه هست عَمَد اين دنيا است. خودش هم عن قصور است. مستضعف است يا در آن بلاد زندگى كرده است يا جديد به گوشش خورده است كه اين مقدار را فهميده است. اين محكوم به كفر است. معاد هم همين جور است. امّا توحيد همين جور است كه وحدانيّت خدا و جلّت قدرته و وحدانيت او مقوّم اسلام است. مى‏فرمايد، آيات و اخبار كثير است و دلالت به اين معنا مى‏كند كه ايمان به خدا و ايمان به وحدانيّت او و اقرار به توحيد او، اعتراف به توحيد او اين مطلوب است و بايد باشد تا شخص مسلمان بشود. و امّا نسبت به نبوّت نبينا آن هم همين جور است كه بايد بوده باشد، براى اينكه آياتى كه در آنها، باز آيات و روايات مثل آن اوّلى وحدانيت خداوند و ايمان به نبى آيات و روايات دلالت مى‏كند. از آن آيات يكى‏اش را اين آيه مباركه ذكر مى‏كند كه و ان كنتم فى ريبٌ من ما نزّلنا على عبدنا فعطوا بصورتٍ مثله يدعوا شهدائكم فان لم تفعلوا و لم تفعلوا واتّقوا نار الّتى اعدّت الكافرين. يعنى داخل كافر مى‏شويد اگر در ريب بوده باشيد. اين دلالت مى‏كند كه در قرآن ريب داشته باشيد يعنى نبى كه مى‏گويد از ناحيه قرآن است اين را در او شك داشته باشيم كه اين دروغ مى‏گويد يا اينكه واقعاً از خدا خبر مى‏دهد در اين شك باشيد، شك در نبوّت مى‏شود. و هكذا غير ذالك من آيات و روايات.
بعد ايشان مى‏فرمايد معاد هم همين جور است و لكن مع الاسب چه شده است كه فقها معاد را در كتب فقهيه اعتراف به معاد را ذكر نكرده‏اند كه مقوّم اسلام است و موضوعيّت دارد. با وجود اينكه آيات و روايات در اين هم همين جور است. خداوند متعال در آيات متعدده‏اى ايمان به يوم القيامت را، قرين به ايمان به خودش شمرده است. يؤمنون بالله و باليوم الآخر. اين در موارد متعدده اين جور است. بدان جهت كسى ولو ان قصورٍ اعتراف به يوم قيامت نداشته باشد، جاهل بوده باشد ايمان نداشته باشد يا منكر بشود اين محكوم به كفر است.
بعد مى‏فرمايد موضوعيت اينها در اسلام جاى كلام نيست. انّما الكلام در آن منكر ضرورى است كه آيا انكار ضرورى هم خودش موضوعيت در كفر دارد. يعنى كسى منكر ضرورى شد، معترف به ضرورى الدّين نشد، او خودش كفر مى‏آورد يا كفر آوردن او موضوعيت ندارد. خودش موضوعيت ندارد. بايد برگردد به انكار رسالت و نبوّت تا كفر بياورد، وارد آن داستان مى‏شود. اين هم فرمايشى است كه ايشان ذكر فرموده است.
يك نكته‏اى را ابتداعاً ما بايد بيان بكنيم و آن اين است كه اگر به اين آيات انسان تمسّك كند كه يؤمنون بالله و باليوم الآخر، در اين آياتى كه امر شده است به ايمان به يوم الاخر، انسان به اينها تمسّك كند، و بگويد بر اينكه كسى جاهل به معاد شد، ولو جهلش قصورى شد، آن وقت لازمه‏اش اين است كه اين كافر بشود؟ منحصر به معاد نمى‏شود اين. چيزهاى ديگر هم بايد يكى عبارت از چه چيز است؟ قرآن است. بايد بداند كه اين قرآن كتاب النّبى آخر الزّمان است. اين را بداند. و به اين معنا اگر نداند يا منكر بشود اين نبى آخر زمان است ولكن كتابش قرآن نيست، اين را نمى‏داند. جاهل است يا منكر است. ولو جهلش هم عن قصورٍ بوده باشد، بايد بگوييم كافر است. چرا؟ براى اينكه همان آياتى‏
كه درباره يوم الآخر است، درباره كتاب هم هست. ايمان به كتاب هم هست. منتهى آن آيات در يوم القيامه متعدد است و در اين يكى كم است. كم و زياد فرقى نمى‏كند بر اين معنا. بايد جهل به وجود الملائكه و منكر به وجود الملائكه نبوده باشد. اگر روى آيات حساب بشود كه امر به ايمان شده است. اگر كسى ايمان نداشت به وجود الملائكه بايد بگوييم موضوعيت دارداين. اين داخل كافر است. ولو عن قصورٍ بوده باشد جهلش يا انكارش. مثلاً در آن آيات مباركه مى‏فرمايد، آمنوا بالله و برسوله و النّور الّذى انزلنا نور همان كتاب مجيد است كه نازل كرديم. باز مى‏فرمايد، يا ايّها الّذين آمنوا بالله و رسوله و الكتاب الّذى نزّل على رسوله و الكتاب الّذى انزل من قبل آن كتب قبلى هم همين جور است. و من يكفر بالله ملائكته و رسله و اليوم الآخر...زلال بعيدا. خوب اين جور آيات است. اگر بنا بشود به اين آيات انسان تمسّك كند كه بگويد ايمان به اين قرينه با ايمان به خدا ذكر شده است، مطلب منحصر به اين چهارتا نمى‏شود كه ايشان فرموده است. بايد قرآن هم بشود. ملائكه هم بشود و كتب انبياء سابق هم بشود منتهى على اجمال كه انبياء سابق هم ايمان بياورد كتب آورده‏اند از ناحيه خداوند و امثال ذالك و به رسلش بايد به تمام انبياء ايمان بياورد تا مسلمان بشود. والاّ كافر بشود. ولو عن قصورٍ بوده باشد.
نمى‏دانم ملتزم مى‏شود كسى يا نمى‏شود، على اىّ حال ما بايد اين جور بگوييم. چه جور بگوييم؟ مى‏گوييم يك قضيه ايمان است و يك قضيه اسلام است. محلّ كلام ما در كفر است. كافر كه مقابل مسلم است. آن اسلامى كه انسان اگر آن اسلام را آورد دمش محفوظ مى‏شود، حرمت پيدا مى‏كند. اموالش حرمت پيدا مى‏كند و مى‏تواند با مسلمين ازدواج بكند...عليه النّكاح كلام در اين كفرى است كه مقابل اسلام است. كفر عدم الاسلام مى‏شود. يعنى اين اسلام نبوده باشد دمش احترامى ندارد. مالش احترامى ندارد. خودش هم نمى‏تواند با مسلمينى كه هست، ازدواج كند. نكاح نمى‏تواند بكند. البتّه نكاح دائم را مى‏گوييم. نمى‏تواند. يا نكاح منقطع بكند ولكن زن بگيرد. نمى‏تواند از مسلمين نكاح بكند.
كلام در اين كفر است. عرض مى‏كنيم اين كفر، نه حرف صاحب عروه تمام است، نقص دارد. نه فرمايش ايشان مربوط به اينجا است. آنى كه اسلام است به حكم روايات كه انسان را از كفر خارج مى‏كند، او شهادتين است. اعتراف به توحيد است و اعتراف به رسالت و نبوّت نبينا همين كه گفت اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد انّ محمّداً رسول الله، اين مسلمان مى‏شود. يك قيدى هم دارد. اين اعتراف كرد. به عنوان اعتراف نه انّ المسلمين يقول كه حكايت باشد نه اعتراف. اعتراف كرد ولكن ما مى‏دانيم در قلبش هيچ چيزنيست. نه خدا را يكى مى‏داند، اصلاً قائل نيست كه يكى بداند و نه اين نبوّت نبى را ايمان دارد. باز مسلمان است. ولو بدانيم بر اينكه نه در قلبش هيچ اعتقادى ندارد. جهل دارد. هيچ يقينى ندارد. شك دارد و يقين به خلاف هم دارد. زعم خلاف هم دارد يعنى قطع به خلاف هم دارد. مع ذالك محكوم به اسلام است. بله. خودش اگر اظهار كند كه من اعتقاد ندارم، محكوم به كفر است. خودش اظهار نكرده است، خودش مى‏گويد من معترف هستم. ولكن ما از خارج مى‏دانيم. از قرائن كشف كرده‏ايم كه اين آدم پدر سوخته‏اى است. هيچ اعتقادى ندارد به شهادتينى كه جارى بر لسان كرده است. از اسلام خارج نمى‏شود. كفر عبارت از اين است كه اعتراف به شهادتين هيچ كدام را يا يكى را كه شهادت بر نبى است، يكى را نداشته باشد نبينا را. كفر معنايش اين است. اعتراف نداشته باشد. اين را از كجا استفاده مى‏كنيم؟ اين را از روايات استفاده مى‏كنيم كه اسلام معنايش او است كفر هم معنايش همين است.
اصول كافى جلد 2، صفحه 24، باب انّ الاسلام يحقل به الدّم و تهدّا به الامانه و انّ الثّواب على الايمان. در اين باب است. آنى كه من حيث السّند و من حيث الدّلاله تمام است را نقل مى‏كنم. يكى صحيحه جميل ابن درّاج است كه روايت 3 است. عن على ابن ابراهيم كلينى نقل مى‏كند از صاحب التفصير عن محمّد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس‏
عن جميل ابن درّاج قال، سألت عن ابا عبد الله (ع) ان قول الله عزّ و جل قالت الاعراب آمنّا قل لم تومنوا ولكن قولوا اسلمنا و لم ما يدخل الايمان فى قلوبكم. امام (ع) در جواب اين جور فرمود، على تَرى انّ الايمان غير الاسلام؟ ايمان غير اسلام است باز به آن آياتى كه آمنوا بالله و رسوله و يوم الاخر و كتبه و رسله، آن ربطى به اسلام اين ندارد كه اگر نبود آن اسلام كفر مى‏آورد. آن نبود ايمان است اگر آنها نباشد نه نبود اسلام است.
در موثّقه سماعه در باب بعدى‏اش كه صفحه 25 مى‏شود. روايت اوّلى است در صفحه 25. محمّد ابن يحيى عن احمد ابن محمّد عن الحسن ابن محبوب عن جميل ابن صالح عن سماعه. محمّد ابن يحيى اشعرى نقل مى‏كند از احمد ابن محمّد ابن عيسى يا خالد آن هم از حسن ابن محبوب از سرّاد كه جلالتش اوضح است از ان يذكر جميل ابن صالح از ثقات است و از ادول. سماعه چون كه واقفى است گفتيم موثّقه قال، قلت لابى عبد الله (ع) اخبرنى عن الاسلام و الايمان اهما مختلفان با همديگر اختلاف دارند يا نه فقال، انّ الايمان يشارك الاسلام. هر جا ايمان شد اسلام هم هست، اعتراف است ديگر معلوم است. و الاسلام لا يشارك الايمان ربّما اعتراف مى‏شود. اسلام مى‏شود. ولكن ايمان نيست. فقلت...توصيف كن اين ايمان و اسلام را بر من. فقال الامام (ع) الاسلام شهادتاً ان لا اله الاّ الله و التّصديق رسول الله تصديق قولى والاّ تصديق قلبى ايمان مى‏شود. و امّا يدخل الايمان فى قلوبهم به حقنة الدّماء و عليه جرة المناكح و المواريث اسلام حقيقتش اين است. و روايات ديگر كه بعضى از آنها سندشان خيلى تمام نيست. ولكن روايات متعدد است و روايات ديگرى هم هست كه اسلام اين است آنى كه اين شهادتين را ندارد محكوم به كفر است. ولو ما بدانيم كه ايشان جهل را فرمود كه جهل به اينها موجب كفر است نه بدانيم كه اعتقاد به خلاف دارد در قلبش ولكن اعتراف به شهادتين كرده است. اين محكوم به اسلام است. مسلمان است. كفر آنجايى است كه اين اعتراف را نداشته باشد و اعتراف به شهادتين را هم نداشته باشد. اين كه در عبارت عروه دارد كه انكار الاولوهيه بنابر حرف ما اين است كه ولو انكار ندارد، اعتراف نداشته باشد كافر است. اين مواردش دو تا است. اگر شخصى سابقه‏اش سابقه كفرى است مثل اينكه اوّل نصرانى يا يهودى بود ولى به واسطه تبع آباء و اجدادش يا مشرك بود به تبع آباء و اجدادش، بعد از بزرگ شدن مى‏خواهد مسلمان بشود، اسلام اين اعتراف به شهادتين است. آنى كه اسلام حدوثى دارد، كه گفتيم در روايات هم دارد اشهد ان لا اله الاّ الله اعتراف است، اين اسلام حدوثى است. يعنى شخص اگر سابقاً مسبوق به اسلام نبوده باشد، اسلام او به واسطه اعتراف به شهادتين محقّق مى‏شود. قيدش را هم گفتيم كه اظهار نكند خودش نه ما از خارج ندانيم. بدانيم عيبى ندارد. با اينكه خداوند متعال مى‏دانست و خبر داد به نبى‏اش كه اينها ايمان ندارند در قلب و اين اعترافشان واقعيّت ندارد. تصديق اينها ناشى از تصديق قلبى نيست. مع ذالك فرمود به نبى‏اش كه بگو شما بگوييد ما مسلمان شديم. اسلام را اثبات كرد. پس علم به اينكه در قلب اين اعتراف واقعيّت ندارد اين كفر نمى‏آورد. خودش اگر اظهار بكند، كلامش از اعتراف مى‏افتد. اگر بگويد من گفتم ولكن قبول ندارم اين اعتراف نمى‏شود ديگر. بدان جهت اين قيد را از خود اين كلمه شهادت استفاده كرديد نه اينكه مخصّص و مقيّد خارجى هست. خود عنوان خودش اظهار بكند خلاف را اعتراف نمى‏شود او. روى اين حساب آن كس مسبوق صدر اسلامى ندارد او اعتراف است.
وامّا مثل اولاد ما كه اينها در طفوليت محكوم به اسلام هستند و تبعاً لآبائشان كه اينها مسلمان بودند اينها اعتراف نمى‏خواهد. اين جاها كفر همان انكارى است كه عروه مى‏گويد. عروه كه مى‏گويد كفر انكار اولوهيت است يا انكار توحيد است، يا انكار رسالت است آن كسى كه مسبوق به اسلام باشد انكارش موجب كفر مى‏شود. و امّا نسبت به آن كسى كه سابقه اسلامى دارد، انكار او موجب كفر مى‏شود. انكارش اولوهيت را يا وحدانيت را يا نبوّت را.
وامّا آن كس كه سابقه كفرى دارد و سابقاً محكوم به كفر است به واسطه تبعيّت با آباء و اجدادش كه مسأله‏اش خواهد
آمد، او انكار نمى‏خواهد. او اگر بخواهد مسلمان شود بايد اعتراف كند. شهادت را جارى كند. بدان جهت كفر او همان عدم الاعتراف است. نه انكار. ولو انكار هم نداشته باشد حكم به اسلام نمى‏شود كه بايد اعتراف داشته باشد. آنى كه از روايات فهميده مى‏شود اين است. اسلام فقط فايده دنيوى دارد كه مالش محفوظ مى‏ماند، دمش محترم مى‏شود. نكاح مى‏شود جارى كرد با يك قيود ديگر. ولكن ثمره اخروى ندارد اين اسلام. آنى كه به اسلام ثمره مى‏دهد. روز جزا ثواب نصيبش مى‏شود او مال ايمان است. كه بايد ايمان داشته باشد كه آن ايمان تصديق قلبى است راجع به اعتقادياتى كه هست. تصديق قلبى داشته باشد. منتهى آن كدام اشياء است كه انسان بايد تحصيل علم بكند به آنها. تحصيل اعتقاد بكند جايش اين جا نيست. اين را بايد در كلام بحث كرد. همين جور است كه توحيد است و نبوّت است و معاد است. معاد آن جا داخل مى‏شود در ايمان. مقوّم ايمان است اعتقاد به معاد. والاّ كسى اعتقاد به معاد را نداشته باشد، اعتقاد به كتاب نداشته باشد، اعتقاد به رسله و كتبه و ملائكته نداشته باشد اين ايمان ندارد. يك چيزهاى ديگر هم مى‏خواهد كه آن ايمان خاص بشود كه ايمانى كه عند ناشى است بايد اعتقاد به ولايت هم داشته باشد والاّ ثواب به او نتيجه مترقّب نمى‏شود در اثر مثل آن مسلمان مى‏شود فرض كنيد در نتيجه اگر آن ولايت را نداشته باشد، آن ايمان را فايده‏اى ندارد. ما بقى امورى كه به آنها تصديق كرده است و عمل كرده است اين يك مسأله اخرايى است. اين جا جايش نيست.
پس وقتى كه اين جور شد، در عبارت عروه بايد اين جور گفت كه الكافر منكر اولوهيت باشد يا توحيد بوده باشد يا رسالت بوده باشد از كسى كه سابقاً محكوم به اسلام است. والاّ اگر سابقاً محكوم به كفر شد، او محكوم به كفر است الاّ بالاعتراف كه بايد اينها را اعتراف بكند تا حكم به اسلام بر او جارى بشود. اعتراف كرد مسلمان مى‏شود. چه در قلبش اعتقاد و يقين داشته باشد، چه نداشته باشد. اين كلام ما است در ما نحن فيه. هذا كلّ نسبت به غير انكار ضرورى.
وامّا مسأله انكار ضرورى آنجا چه جور است. عرض مى‏كنيم اگر شخصى منكر ضرورى شد، چيزى كه به ضرورت كلّ المسلمين، كلّ طوائف المسلمين الاّ...آنها كه حساب نمى‏شود. ضرورى است عند المسلمين كه اين از شريعت است. چه راجع بشود به حكمى كه از اصول الدّين است، چه راجع بشود به حكمى كه راجع به فروع الدّين است. فرقى نمى‏كند. اگر مع الالتفات الا كونه ضرورياً مع الالتفات به اين معنا منكر شد اين ضرورى را به حيثٌ كه اين انكار برگشت به انكار نبوّت اين جور شد، كه بگوييم كه خوب پس تو كه اين جور منكر مى‏شوى، يعنى مى‏گويى آن نبى از خودش گفته است، بيخود گفته است، خلاف واقع گفته است. و حيثٌ كه مى‏گويد بله. همين جور است. اگر اين جور شد، الاّ اشكال بر اينكه كافر است. چون كه اعتراف به نبوّت ندارد. منكر به نبوّت است و تكذيب نبى مى‏كند و به واسطه آن محكوم به كفر است و هيچ اشكالى نيست.
انّما الكلام در جايى است كه انكار ضرورى بر نگردد به اين معنا. بعضى علماء، جماعتى از علماء شايد معظم علماء را مى‏شود گفت كه اينها گفته‏اند كه انكار ضرورى كفر تعبّدى است. چه جورى كه ناصب كفر تعبّدى بود گفتيم، آن اعتراف به شهادتين را داشت ناصبين به اهل بيت اظهار عداوت مى‏كرد كه مسأله‏اش انشاءالله خواهد آمد. كفر ناصب كفر تعبّدى است. يعنى بر خلاف اين قاعده‏اى است كه ما گفتيم كه اسلامى كه موضوع است براى حقن الدّوا و جريان نكاح و المواريث و حفظ الاموال مالش حرمت پيدا مى‏كند اين قاعده‏اى كه گفتيم چه جور ناصب از اين قاعده خارج شده است كفر او كفر تعبّدى است. مع ذالك كه اين اسلام را دارد محكوم به كفر است. نه مالش محترم است. نه جانش محترم است. خض مال النّاصب علينما جدتّه وجه علينا خمسه احترامى ندارد و نمى‏شود با او ازدواج كرد. ناكح بر او جارى نمى‏شود، گفته‏اند منكر ضرورى هم همين جور است. كفرش، كفر تعبّدى است. ولو بر نگردد به انكار الرّساله و به انكار النّبوت. خود انكار ضرورى كه شد، بدبخت شد. ديگر درش بسته شد. اين محكوم به كفر است. ولو اين انكار
ضرورى كه كرد، برگشت نكند اين انكارش به انكار نبوّت از روى قصور بوده باشد يا از روى شبهه بوده باشد كه اصل مربوط به انكار نبوّت برنمى‏گردد. در اين معنا وقتى كه كفر تعبّدى شد، معلوم مى‏شود كه بايد از روايات استفاده كرد ديگر. كفر تعبّدى بايد از روايات استفاده بشود. والاّ نمى‏شود به كفر تعبّدى ملتزم شد. رواياتى را گفته‏اند، فرموده‏اند از اين روايات استفاده مى‏شود، كفر تعبّدى منكر ضرورى كه از آن روايات دو تايش را بخوانم فكر كنيد تا ببينيم مسأله كجا خواهد رسيد. مسأله، مسأله مهمى است.
يكى از اين روايات صحيحه داوود ابن كثير رقى است. جلد اول وسائل، باب 2 از ابواب مقدّمات العبادات، روايت 2 است. و عن عدّة من اصحابنا عن احمد ابن محمّد، احمد ابن محمّد يا خالد است يا عيسى است عن الحسن ابن محبوب عن داوود ابن كثير، داوود ابن كثير هم از ثقات است. توثيق شده است. نجاشى توثيق كرده است و غير نجاشى هم ظاهراً. قال، قلت لابى عبد الله (ع) سنّ رسول الله كفرائض الله. يابن رسول الله، رسول الله (ص) جدّ تو است، سنّت جعل كرده است مثل فرائض اللهى كه خداوند آن فرائض را جعل كرده است كه فرائض الله عزّ و جل. فقال امام (ع): انّ الله عزّ و جل فرض فرائض خداوند فريضه كرده است فرائضى را كه موجبات العباد آنها بر عباد واجب مى‏شود. عباد بايد آنها را عطيان كنند. فمن ترك فريضتاً من الموجبات فلم يعمل بها و جهدها كلام در جهدها است. چون كه آن كسى كه منكر باشد نماز چيست، نمى‏خواند. آن به واسطه ترك به واسطه منشأش جهود است. فلم يعمل بها و جهدها كان كافراً. اين كافر مى‏شود. و امر رسول الله (ص) بامورٍ كلّها حسنه آنها هم سنن مى‏شوند. فليس من ترك بعضما امر الله عزّ و جل به عباده من الطّاعت بكافره كسى اگر نماز نخواند به مجرّد نخواندن كافر نمى‏شود. ولكنّه تارك من فضل. او كه نماز نمى‏خواند فضل را ترك كرده است من قوس من الخير. ديگر از خير محروم شده است.
كفر به دو معنا اطلاق مى‏شود. يك كفر، كفر اعتقادى است كه انسان را كافر مى‏كند و به حسب الاعتقاد كافر است، محكوم به اسلام نيست. و كلامنا هم در مقام در اين كفر است.
يك كفر، كفر عملى است كه اين را مى‏گويند كفر طغيانى. اعتقادى نيست كفر عملى است. در آن آيه مباركه خداوند عالم بعد از اينكه مى‏فرمايد و للّه على النّاسه الجلبيه من استطاع عليه السّبيلا مى‏فرمايد، و من كفر فانّ الله...او العالمين. كفر، كفر عملى است. يعنى هر كس كه اطاعت نكند. كفر عملى موجب نجاست و احكام،...حكمى ندارد فقط معنايش اين است كه خير از دستش مى‏رود و مستحق عقوبت مى‏شود. كانّ امام (ع) در روايت تفصيل مى‏گذارند كسى كه بعضى واجبات فرائض الله را ترك كند، اين از اسلام خارج نمى‏شود. كفر اعتقادى پيدا نمى‏كند. كفر عملى هست. حج را ترك بكند ولو اعتقاد به وجوبش دارد، كفر عملى دارد و لكن كفر اعتقادى ندارد. آن وقتى كفر اعتقادى پيدا مى‏كند كه انّ الله فرض فرائض موجبات على العباد فمن ترك فريضتاً من الموجبات فلم يعمل بها و جهدها و منكر بشود و جهدها كان كافراً در اين صورت كافر مى‏شود. اين كفر، كفر جهودى است. قسم اوّل است. كانّ اين را از ملك سِرك مسلمين خارج مى‏كند. يكى از اين روايت.
يك روايت ديگرى هم بخوانيم كه اين روايت خيلى بايد به آن دقّت بشود به جهت اين روايت را مى‏خوانم. صحيحه عبد الله ابن سنان است. روايت 10 در همين باب 2 از ابوب مقدّمات العبادات است. دارد بر اينكه محمّد ابن يعقوب عنه يعنى عن على ابن ابراهيم عن محمّد ابن عيسى ابن عبيد كه سابقاً گفتيم از اجلّا است عن يونس ابن عبد الرّحمان عن عبد الله ابن سنان. سند صحيحه است. قال، سألت ابا عبد الله (ع) عن الرّجل يرتكب الكبيره. كبيره را مرتكب مى‏شود فيموت مى‏ميرد، هل يخرجه ذالك من الاسلام؟ از اسلام خارج مى‏كند؟ و ان عزّ و كان عذابه كه عذاب المشركين مثل عذاب المشركين مى‏شود ام له مدّتٍ و انقطاعٌ امام (ع) اين جور فرمود، من ارتكب كبيرتاً من الكبائر كسى مرتكب بشود كبيره‏اى از كبائر را فضعم انّه حلالٌ اعتقادش اين باشد كه اين ارتكاب حلال است اخرجه ذالك عن‏
الاسلام اين از اسلام خارج مى‏شود و عُزّ اشدّ العذاب و ان كان معترفاً امّا نه ترك كبيره كرده است معترف است، مى‏گويد من روسياه كردم اين كار را و ان كان معترفاً انّه ذنب و مات عليها اخرجه من الايمان و لم يخرجه عن الاسلام از ايمان خارج مى‏شود. آن ايمانى كه اشاره شد. يعنى از آن مرتبه عالى‏اش خارج مى‏شود. مراتب دارد ايمان ديگر. شما اينها را بهتر از من بايد بدانيد. از ايمان خارج مى‏شود از آن مرتبه‏اش و لم يخرجه عن اسلام و كان عذابه اهواً من عذاب الاوّل اين كه ايمان ندارد غير از آنى است كه اسلام ندارد. عذاب او كانّ عذاب اشد است كانّ عذاب الكفّار است. از اين صحيحه استفاده شده است به منكر ضرورى خودش فى نفسه موجب كفر است.