جلسه 28
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 28 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
مىفرمايد سيد در عروه الجارى على الارض من غير المادة بها او راشحه اذا لم يكن كرا ينجس بالملاقاة. بعد از اينكه از ادله استفاده كرديم شارع آن جارى را حكم كرده است به اعتصامه كه او ماده داشته باشد، ماده باطنيه فى باطن الارض راشحه كان يا غير راشحه بنحو فوران. از ادله اين را استفاده كرديم كه اين جارى معتصم است صحيحه محمد ابن اسماعيل برخى كه از او استفاده ميشود اين ماء معتصم ميشود بنحو، بواسطه ماده، اين صورت را مىگيرد. و ذكرنا كه جريان هم مدخليتى ندارد در اين اعتصام، فقط ماده اينجورى داشتن است، آب اينجورى ماده داشته باشد. متصل بالوجود مادهاى بشود. قهرا نتيجه اين ميشود اگر آبى بوده باشد كه اينجور ماده باطنيه او راشحه ندارد مثل آن آبى كه از جريان ثبوت و سقوط الامطار جارى ميشود كه كانه ماده، ماده فوق الارض است، اين ماء اگر كر بشود، آنى كه جريان پيدا كرده است، قبل الملاقات بالنجس كر بوده است، آنوقت دليل كر مىگيرد. الماء قد بلغ الكر لا ينجسه شىء. و اگر كر نبوده باشد، داخل مفهوم است كه الماء اذ يكن كرا ينفعل. آن ماء اين ماء را كه از جريان سقوط و ثبوت المطر حادث شده است، اين را هم مىگيرد اينهم نجس ميشود اگر كر نبوده باشد. اين على حسابى كه عرض كرديم پاك است. حسابى كه كرديم صاف است كه اين نجس ميشود.
بعد ايشان در عبارت يك استثنائى دارد. دارد نعم اذا كان جاريا من الاعلى الى الاسفل اين مائى كه ماده باطنيه ندارد و كمتر از كر است جارى بشود از عالى به سافل، لا ينجس اعلى بملاقاة الاسفل من النجاسه. اگر اسفلش ملاقات با نجاست كرد آن عاليش نجس نميشود. و اين كان قليلا، ولو قليل بوده باشد اين آب. مجموع اين آب، آب قليل است، الا، چونكه جارى است من الاعلى الى الاسفل، بملاقات اسفل آن اعلايش نجس نميشود. اين بالنسبه در بعضى موارد، بعضى فروض حتى در ماء قليلى كه آبى به غير است، انسان از آفتابه آب ميريزد دستش نجس است، ملاقات با آب نجس كرد. يا شيئى نجس است در دستش بود يا در دستش نبود در زمين بود، آب آفتابه وقتى كه از لوله آفتابه به او رسيد او نجس است ديگر. آب آفتابه هم قليله. ولكن آن آبى كه در آفتابه است، او نجس نميشود به ملاقات آن اسفل. اين فى الجمله اين فرض مسلم است. كه اين نميشود گفت آب آفتابه، و الا تطهير بماء القليل معنى پيدا نمىكند. انما الكلام در ملاك اين مطلب است كه كجاها است كه اگر بعض الماء القليل ملاقات كرد با بعض ملاقات كرد بعض ماء القليل بالنجاسه، آن بعض آخرش نجس نميشود. كلام در اين است.
ظاهر عبارت ايشان اين است كه ملاك جريان من الاعلى الى الاسفل است. اگر آب قليل جريانى داشته باشد از اعلى به اسفل، آنوقت آن اسفلش نجس شد، آن اعلايش نجس نميشود. مثل آن آب آفتابه ميشود. و بنظر ميرسد و اين مطلب هم بايد گفته بشود كه خواهيم گفت كه صحيح هم همين است، اعلى الى الاسفل، جريان مدخليت ندارد. اگر آب قليل جريان فطرى داشته باشد كه به آن قوت جريان داشته باشد. اگر يك جايش كه مدفوع است، آن بقيه دفع مىكند آن مدفوع را. آن بعض آبى كه مدفوع است آن بعض مدفوع اگر ملاقات كرد به آن آبى كه دافع است ضرر نميرساند. او نجس نميشود. ولو فرض بفرمائيد جريان من الاسفل الى الاعلى باشد مثل آب فواره. آب قليلى است فرض بفرمائيد، فواره آن آب را مىزند بالا، مىريزد بيرون. اگر فرض بكنيد آن آبى كه در آن سر فواره است، او ملاقات با نجس بكند، بنحوى كه به خارج بيفتد، آنى كه از آنجا آب فوران
مىكند، آن مخزن، او نجس نميشود. يا حتى آن آبى كه در آن لوله است، لولهاى كه فوران مىكند، او نجحس نميشود. ملاك بايد اينجور گفته بشود كه افته، و اذا مع الشى كه لا يكفى مجرد الجريان من الاعلى الى الاسفل اينكه در آب فطرى بوده باشد و قوتى بوده باشد كه بعض الماء بعض الديگر را كه ملاقات با نجس كرده بزند ببرد. اگر اينجور دفعى داشته باشد آنوقت آن بقيهاى كه هست نجس نميشود. آب آفتابه هم اينجور است. آب آفتابه را كه به دست مىريزند به دفعى مىآيد. آنى كه ملاقات با نجس مىكند نجاست او سرايت به آن آبى كه در ابريق است يا آنى كه فرض كنيد به دست نخورده است، او نجس نميشود. بايد اگر گفته بشود بايد اينجور گفته بشود، نظير آن حرفى كه در مضاف هم گفتيم كه مضاف ولو... بوده باشد بملاقات نجس نجس ميشود، آنجا هم اينجور بود كه مضاف ولو قطع بشود، ولكن جريان داشته باشد به دفع، آنجا هم دفع را گفتيم. يعنى بعضىها گفتند آنجا دفع را كه اگر دفع بوده باشد آن جزء مدفوع وقتى كه ملاقات با نجس كرد، آن مضاف مدفوع، آن بقيه مدفوع نجس نميشود. آن گلابى كه از ابريق مىريزند، او نجس نميشود آنكه در ابريق است، او نجس نميشود بواسطه اينكه به يد كافرى ريختهاند فرض كنيد اين گلاب را.
خوب كلام در دليل اين است كه چرا آن آب نجس شد، اين يكى نجس نشود، ولو دفع داشته باشد، جريان به دفع داشته باشد. چرا نجس نشود؟ با وجود اينكه مفهوم الروايات مىگويد قول ائمه عليهم السلام، الماء اذا بلغ قزرت الدين لا ينجس بسو شيئا. مفهومش اين است كه اگر كر نشود نجس ميشود، آن منجس نجس مىكند. خوب اين آبى كه جريان دارد ولو بدفع، يا بغير دفع، به اندازه كر نيست، كمتر از كر است. صدق مىكند آبى است لم يكن كرا، الان هم كر نيست. خوب ملاقات با نجس كرده است، مقتضاى مفهوم اين است كه ينفعل بايد منفعل بشود. بعد در بعض كلمات فرمودهاند كه عرفا، آن آبى كه ملاقات با نجس مىكند آن جزء از آب كه ملاقات با نجس مىكند عرفا غير آن مائى است كه دافع است. كانه اثنينيت توى كار است. يك آب آن جزئى كه ملاقات كرده است او نجس مىشود. و لكن آن جزء عارى كه دفع هم داشته باشد، يا علو نداشته باشد دفع داشته باشد آن جزء عالى يا آن جزء دافع، آن آبى است كه لم يلاقى بالنجس، ملاقات با نجس نكرده است كانه دو تا آب است اين.
اين فرمايش كه در تنقيه هم على ما بالى است، اين فرمايش فرمايش درستى نيست. براى اينكه عرفا بجريان الاعلى من الاسفل يا بمجرد دفع، آب دو تا نميشود. اتصال مساوى با وحدت است. يك آب است. بدان جهت از عرف هم بپرسيد كه اين آبى كه مىآيد از آفتابه به دست اين شخص مىريزد، اين چند تا آب است؟ مىگويد اين يك آب است، بيشتر نيست. اينكه دو تا آب بوده باشد، اين را نميشود تفكيك كرد. بعله ما يك حرفى در بحث مضاف داشتيم. و مىگفتيم بر اينكه مضاف كه ملاقات با نجس كرده است اگر آن جزء ملاقى بالنجس ميزى داشته باشد، ميزى عند العرف داشته باشد كه بگويد اين ملاقات كرده است با نجس، آنطرف ديگرى كه اين ميز را ندارد بلكه اينجا آخر دارد و از اين جداست، مىگفتيم قليل نداريم چونكه جزء آخر هم نزديك است. چرا؟ وارد شده بود بر نجاست مضاف، رواياتى بود كه فرض بكنيد در ضيفى، ظرف ثمنى، و امثال ذلك در آنجا نجس افتاده بود. آن ظرف تويش نجس افتاده بود كه امام عليه السلام فرمود اگر اين جامد بوده باشد او را بگير و ما حولش را، اگر ضايف بوده باشد او را استسقاء بكن صرف در اكل نشود، آنها مىگفتيم كه عرفا آبى كه در مضافى كه در يك ظرف است، او وقتى كه ملاقات كرد با نجس، آن جزئش كه ملاقات كرده است، اين به حسب عرف ضيعى ندارد اگر نجس بشود بايد همهاش بشود. نجس نشود هم كه هيچكدامش نجس نميشود. تفكيك عرفا نميشود كرد. مثل يك سطل. يا فرض كنيد يك طشتى كه تويش مضاف است، اگر اين نجس بشود، مضاف است، همه طشت نجس ميشود، و الا نميشود اين را تفكيك كرد عرفا.
روى اين حساب گفتيم اين روايات اين صورت را مىگيرد. اما آنجايى كه گفتيم ميز دارد، مثل اينكه مضاف گلاب جارى ميشود از ابريق به يد كافر. يا فرض كنيد ضيف آنجور جريانى دارد، يا حتى ضيف جريان هم ندارد، ولكن در دو ظرف است، كه آن دو تا ظرف به واسطه لوله باريكى به هم متصل شدهاند. ولكن دو ظرف است. يكى ملاقات با نجس كرد گفتيم اين روايات نمىگيرد نجاست آن ظرف ديگر را يا آن جزء ديگر را كه از عالى جريان مىكند. يا عالى نيست و لكن بقوة، دفع دارد. اين ادلهاى كه وارد شده بود در نجاست مضاف كه به مضاف بمجرد فرض بفرمائيد ملاقات همهاش نجس ميشود، چونكه امام عليه السلام فرمود آن ضيف را بريز ديگه. يعنى همهاش را بريز. يا فرمود آن ظريف را استسباح بكن، نخور. يعنى همهاش را نخور. ديگر اين است عرفا هم همينجور. چونكه ديگه تفكيك هم نميشود، ظاهر علت هم اين بود كه همهاش نجس است.
آن ادله در جايى كه ميزى نباشد آنجا وارد بود. و اما در مواردى كه ما بين مضاف، مضاف ولو به حسب نظر يك عرفى هم يك مضاف است، بنظر جدى عرفى هم يك مضاف است، ولكن چون ميزى دارد، اينطرفش ملاقات با نجس كرده، آن عاليش، دليل نداريم كه او هم نجس نميشود. روايات كه آن صورت را نمىگيرد. روايات در باب آن ضيف و امثال ذلك كه راكد بودند كه اگر ظرفى بودند روايات مواردش اينها بود، گفتهايم.
بدان جهت در نحن ما فيه آن انائى كه، آن طرفى كه ملاقات با نجس كرده است ميگيم نجس، ولكن آن طرفى كه ميز دارد ميگيم كه دليل بر نجاست نداشت. در مضاف اينجور تخلص پيدا كرديم و گفتيم كه بايد اينجور گفت. ولكن در ما نحن فيه اين حرف را نميشود گفت. چونكه ادله ماء قليل ولو در بعضىها وارد شده است، در انائى كه و فيه قزر، و حكم آبى كه فيه الفاره، و امثال ذلك باشد فيه القاره. ولكن در مقابل دليل اوسعى داريم كه فاذا لم يبلغ كرا منجس او شىء. يعنى منجسى كه در حال... او را نجس نميكرد اگر كر نشد نجس مىكند. مفهوم اين است كه تمام اين آب يك آب است و مقتضاى اين مفهوم اين است كه اين آبى كه هست همهاش نجس بوده باشد. حتى اين را عرض كرديم كه در باب مضاف هم ميشود اينجور گفت. ولو مضاف عطردار هم بوده باشد، اگر فرض بفرمائيد عرفا يك مضاف حساب بشود، يك مضاف گفته بشود، اينجور گفته بشود كه وحدتى داشته باشد، گفتيم بعيد نيست آنجا هم اگر وحدتى داشته باشد بگوئيم كه همهاش نجس است. اگر از ادله استفاده ميشود از بعض روايات كه همهاش نجس است. كه آن روايت موثقه سماعة ابن نهيان بود. در باب يك از ابواب اطهار روايت هفتمى بود. كه آنجا داشت بر اينكه و باسناد شيخ عن سعد ابن عبد الله كه سندش صحيح است، سعد ابن عبد الله هم نقل مىكند از ابى جعفر كه احمد ابن محمد ابن عيسى است. احمد ابن محمد ابن عيسى هم از عثمان ابن عيسى نقل مىكند كه شيخ توثيق كرده، احمد بن نهيان، واقفى است لكن ثقه است عن ابى بصير عن ابى عبد الله عليه السلام كه ليس بفضل بعث ان يتوضء منه و يشرب و لا يشرب صعر الكلب. صعر الكلب، آب باشد يا شير بوده باشد. صعر يعنى آنى كه كلب به جسمش خورده باشد، معناى صعر اين است. على ما سياتى. جسمش ولو فرض كنيد كف عضوش به او خورده است، و لا يشرب صعر الكلب الا ان يكون الغير كبير يستسقى المنه. مگر حوض كبيرى باشد كه آب داشته باشد. يستسقى منه يعنى استسقاء آب بشود. غير از كرى كه، حوض كبير هم بايد مراد كر بشود ديگر، غير از كر آب، تمامى صعرهاى كلب محكوم به نجاست است. اين كانه اگر شيرى بوده باشد كه همينجور مىريزند تا برود در ظرف ديگر جمع بشود، از عالى به سافل، سافلش كلب از او خورد. در حال جريان خوب مقتضايش اين است كه همه شير نجس است، الا ان يكون حول اذا يستسقى منه، اين كر نيست، آب كر نيست. ولو شير باشد. آنجا هم عرض كرديم ممكن است اين حرف گفته بشود كه مضاف هم همينجور است. دليل داريم. و كيف ما كان مناقشه بشود كه اين روايت مال آب است، غير آب را نمىگيرد به قرينه يتوضء و يشرب، غير لا يشرب و لا يتوضء، آب منظور نظر است. مگر كر بوده باشد اگر كسى بر اين مناقشه را بكند كه مناقشه مثل اينكه ضعيف است... و لا يشرب صعر الكلب، اختصاص به ماء ندارد، اين مناقشه در او بشود، در ماء ديگر مناقشهاى نيست، در ماء القليل. لذا مناقشه ميشه در مع الميز، آن يكى كه، يك جزئى كه ميز دارد، نجس شد، نجس بشود. و لكن در مثل الماء اين را نميشود گفت مجرد الميز فايدهاى ندارد. اگر يك آب حساب بشود جريان دو تا نمىكند آب را، حتى آن جريانى كه... هم بوده باشد دو تا نمىكند عرفا مفهوم الماء يبلغ كرا منجسه شىء يعنى آن شيئى كه اگر كر بود نجس نمىكرد، بواسطه كر بودن، نه الان كه كر نيست، نجس مىكند آن شىء نجس.
پس در ما نحن فيه ما به چه جهتى بگوئيم اذا ماء الجاريا الاعلى الى الاسفل او جاريا بدفع و قوة. آنوقت لا يتنجس آن جزء دافع بواسطه جزء مدفوع. يا لا يتنجس الاعلى بملاقات الاسفل، اينكه يك ماء، آب حساب ميشود. خصوصا كه مفهوم در آب، مفهوم اخبار كر در اين معنى است. يك روايت خاصهاى هم هست كه از آن روايت خاصه ميشود استفاده كرد كه اگر آب بعضىهايش ميزى داشته باشد، آب قليل، ميزى داشته باشد بعضش كه ملاقات با نجس كرده است، از بعض كه اون ميز ديگرى دارد، به همديگر مايز هستند، مثل آب يك سطل نيستند. يكى ملاقات با نجس كرد آن ديگرى هم نجس ميشود، اين علاوه بر مفهوم اخبار كر از بعضى روايات هم استفاده ميشود آن بعضى روايات مثل صحيحه على ابن جعفر كه در باب نه از ابواب ماء المفرد، روايت چهارمى است. و به اسناد شيخ، بابنا، از ابواب ماء المطلق، روايت چهارمى است. و باسناد الشيخ عن محمد ابن يحيى الاشعرى، اين از آن سندهاى مكرر است كه شيخ سند از محمد ابن يحيى الاشعرى سندش لا بعث، آنهم نقل مىكند عن الركى، الركى ابن على... از اجله است. آنهم نقل مىكند كما فى ساير روايات، روايات كثيره، عن على ابن جعفر عن اخيه موسى ابن جعفر صلواة الله عليه. قال سالته عن الدجاجه و الهمامه و اشباه الماه، قطع الحزره. حزره را پا مىگذارند، ثم دخل فى الماء، در ماء داخل ميشوند. يتوضء منه عليه السلام، از آن آب براى نماز ميشه وضو گرفت؟ قال لا. الا ان ماء كثير قدر كر. مگر اينكه ماء كثير بشود قدر كر. خوب اين را مىدانيم خصوصا آن آبهايى كه دجاجه و امثال آنها وارد ميشود از ماء قليل مىبينى كه دو تكه آب است به همديگر متصل هستند بواسطه سواقى. از كنارههايشون به همديگر متصل هستند. مثلا باران آمده اينجور جمع شدهاند اينجا. ولكن مجموع به حد كر نيست. يكى را دجاجه پايش عين نجس بود وارد شد. امام عليه السلام مىفرمايد با آن آب نميشود وضو گرفت. هم از يمينش، هم از يسارش، اطلاق دارد، از آن آب نميشود وضو گرفت، نه از يمينش، نه از يسارش، نوعى كه متصل به آن آب است، نميشود از آن آب وضو گرفت. اگر به قدر كر نبوده باشد. خود آبها، مجموع آب. صدق مىكند دجاجه به اين وارد شده است، ولو قيزى هم نداشته باشد، كه اقتضاء مىكند، و غالبا وجوه ماها ميل دارند، اينكه نميشود وضو گرفت. حكم نجاست فرمودهاند.
پس در ماء قليل ولو بوجود الميز و المايع، مقتضاى مفهوم اخبار كل و مقتضاى مثل اين روايات حكم به نجاست زمين است. چه جور بگوئيم كه اگر اينجور جريان داشته باشد از آلوده سارى است. اين را كه نمىتوانيم بگوئيم. چونكه اينهم به مجرد جريان از عالى به سافى است، به مجرد جريانها، ولو يواش يواش يواش يواش ميره، اصل حركتش هم معلوم نيست. اينجور جريان من العالى الى الاسفل نه، اينها داخل مفهوم اذا يبلغ الماء است. بعله. اگر جريان بالدفع بوده باشد از عالى بشود يا نه، ميشود گفت. اين بلحاظ عرفى انصراف دارد. هم مفهوم اخبار الكر و هم مثل اين روايتى كه خوانديم، اين انصراف دارد كه عرفا اين نجاست عرفيه مثل قزارت عرفيه است. چه جورى كسى كه دستش قزر عرفى است با آب آفتابه مىشويد كه به دفع ميخورد به اين، هيچ آن آبى كه مىخورد بدست اون متغسل ميشود عرفا به نظر العرف، بواسطه قزارت دست، ولكن نمىگويند آب آفتابه قزر شده است. چونكه در قزارت عرفى هم اينجور است، عرف همينجور است، همين معامله را در قزارت شرعى هم مىكند. اين منصرف از اذا لم يبلغ ما قدرت الدين، اينجور جريان دفعى نداشته باشد كه عرفا از اينصورت منصرف است. هم مفهوم اخبار العرف و هم مثل اين روايت. و تصبح النتيجه اينكه حكايت اينجور گفت اينجا نه عن اذا ماء الجاريا بالدفع و القوه، فلا يتنجس آن جزئى كه ملاقات كرده است با نجس، آن جزء مدفوع بوده باشد آن جزء دافع نجس نميشود، سرايت نمىكند نجاست به او. چرا؟ لانصراف الاخبار. ولو منشاء اين انصراف كما ذكرنا، انقضاى عرفى در قزارت عرفيه است كه قطعا هم ميگويد كه دستم نجس است اين آبى كه مىريزى قزر ميشود به آفتابه چه مربوط؟! چون متصل است مجرد الاتصال نجس نميشود اينجا. اگر ميلى اينجورى بوده باشد كه دفعى بوده باشد و دفع قوتى بوده باشد جريان بالدفع و القوه، چه از اعلى بشود چه از اسفل به اعلى بشود، جزء مدفوع وقتى ملاقات كرد نجس ميشود. ولكن جزء دافعى كه هست، او سرايت به او نمىكند. بايد اين مسئله را همينجور گفت.
بعد ايشان مسئله ديگرى را در ما نحن فيه ذكر مىفرمايد. كه مسئله دومى است در ماء الجارى. مىفرمايد اذا شك فى ان له مادة الملاح و كان قليلا ينجس بالملاقاة. اگر شك كرديم كه براى آب مادهاى هست يا نيست ولكن آب قليل بوده باشدها، كر نباشد. كر باشد معتصم است بواسطه كريه. آب، آب قليل است، شك مىكنيم ماده دارد يا نه. مثل اينكه فرض بفرمائيد در بيابانها، زمان قديم كه بود، الان ما نمىدانيم كه هست يا نه. يك چاههايى مىكندند كه آن چاهها را از بالا آب ميريختند و مىگذاشتند كه بماند تا بعد صرف كنند آن آب را. مسافرى كه از آنجا مىگذرد، كسى كه آنجا ره مىاندازد اين آب هم فرض كم ميرفت، فروكش ميكرد، كم مىكرد، كه كمتر از كر باقيمانده، گفت يك كسى مىآيد آنجا شك مىكند آيا اين از آن آبهايى است كه در او ذخيره آب مىكنند، ماده ندارد. يا بئرى است كه ماده دارد. اگر ماده داشته باشد ولو معتصم است. بواسطه ماده يا اينكه نه، معتصم نيست...
طرف ب نوار.
نظير اين مسئله فى يومنا هذا هم خيلى مبتلا به است و اين آبهايى كه اين شيرها دارند. يك وقت انسان شير را باز مىكند مىبيند آب مىآيد ولى ضعيف مىآيد. نمىداند اين آبى است كه مابقى در لولههاست كه آب قليل است، توجه كرديد؟ اتصالى به آن كر ندارد، كه مثل ماء الحمام بشود كه متصل وقتى ماده و خزينه شده است، بوسيله جارى هستند در اعتصام. اين همينجور است، يا از اين فرض بفرمائيد، ماء قليل است كه مىآيد. فرض كنيد طشتى گذاشته اين آب مىريزد به او در طشت هم نجاست است. خوب اگر آب كر بوده باشد، متصل به كر باشد، او نجس نميشود اگر تغير پيدا نشود معتصم است. ولكن قليل بشود وقتى كه ريخت آنجا نجس ميشود ديگر. بدان جهت اين مسئله محل اختلاف است خصوصا در ايام صيف كه آبها ضعيف مىشوند و قطع ميشوند، اين محل... آب است. شك كنيم كه ماء قليلى، ماء قليل است، نمىدانيم كه مادهدار است يا ماده ندارد، يا متصل به، يعنى ماده دارد يا نه، يعنى متصل به ماده است ديگر، بعله، ملاك اوست. شك بكنيم كه متصل به ماده است يا منقطع از ماده است. يا ماده ندارد يا دارد، منقطع شده است الان. توجه كرديد؟ متصل به ماده نيست. مثل اين مياهها. در اين صورت حكم چيست؟ ايشان مىفرمايد اگر قليل بوده باشد ينجس بالملاقات. شك بكنيم كه ماده دارد يا نه، و لكن قليل است، به ملاقات نجس ميشود. ايشان اينجور فتوى ميدهد.
خوب در مسئله گفته شده است به اينكه در مسئله، دو صورت است. يك وقت اين است كه اين آب حالت سابقه دارد، حالت سابقه مفرده دارد كه مىدانيم سابقا متصل بود، فرض بكنيد به آن خزينه يا به اكرار متصل بود. مثل اين آب لولههايى كه اينجور بود. بعد شك مىكنيم كه انقطاع حاصل شده است يا نه؟ بعله، ماده داشت، متصل به ماده بود، نميدانيم بعد انقطاع حاصل شده است يا نه، خوب، اينجا استسحاب مىكنيم، اينجاى كلام بود كه ميگيم سابقا اين مائى بود كه مادة، الان هم كماكان، الان هم متصل به ماده است. آن صحيحه ابن وزير كه فرمود مائى كه به ماده و لا ينفعد مقتضايش اين است كه اين ماء هم لا ينفعد. موضوع اهل اعتصام احراز ميشود.
كما اينكه اگر سابقا منقطع از ماده بود، مثل اين جور آب لولهها اصلا آب نداشت، آب منقطع بود. الان يك مختصرى مىآيد. نمىدانند اين متصل به ماده است يا نه، اصلا اتصالى به ماده ندارد. هوا فشار آورده است اينها آمدهان. بعله، فرض بفرمائيد همينجور مىشود. اينجا هم استسحابه. مىگوئيم يك وقتى اين آب ماده نداشت، منقطع شده بود. مادهاى نداشت، اگر حالت سابقه محرز بشود انقطاع، ماده نداشت الان هم كماكان. آنجا هم حكم به انفعال ميشود. حكم در صورتى كه حالتى كه حالت سابقه، حالت آب محرز بشود از جهت اتصال به ماده و عدم اتصال به ماده محرز بشود حكم در آنصورت اشكالى ندارد. چونكه استسحاب، به استسحاب موضوع احراز ميشود، موضوع اعتصام. كه له الماده، سابقا هم له الماده، الان هم كماكان. يا موضوع انفعال. آب قليلى كه منفصل بالمادة بود الان هم كماكان. متصل به ماده نيست. موضوع انفعال احراز ميشود. انما الكلام در صورت ثانيه است كه ظاهرا عبارت مرحوم سيد هم ناظر به صورت ثانيه است كه اصلا نمىدانيم آب ماده دارد يا نه. مثل آن مثالى كه عرض كردم. در بئرى آبى را ديدهايم احتمال ميديم اين از بئرهايى باشد كه ذخيره ميشود در او آب، يا از بئرهايى باشد كه بئر حقيقى است، ماده دارد، آب را بكشيد فرض كنيد جايش مىآيد، بالنحو الرشو، بالنحو الفوران.
در اينصورت جماعتى حكم كردهاند بر اينكه اين آب نجس ميشود. كه از آن جماعت هم مرحوم سيد است. چرا حكم كردهاند كه نجس ميشود؟ وجوهى در مقام گفته شده است. يكى از اين وجوه تمسك به قاعده مقتضى و مانع است. مىگويند ما يك قائدهاى داريم. اگر مقتضى شيى محرز بشود كه موجود است چيزى كه موثر و دخيل در وجود شيى است او محرز بوده باشد ولكن دخالتش به نحو نيت تامه نيست. ممكن است مانع نگذارد اين تأثير كند. و دخالتش فعلى بشود. مىگويند در موردى اگر مقتضى شيى محرز بشود و شك در وجود مانع بكنيم كه آيا مانع حائلى بود يا نه؟ اصل قرار اين است كه به احتمال حائل اعتنا نمىكنند. حكم مىكنند كه مقتضى موجود است. اين يك قائدهاى است كه گفتهاند دليل هم دارد. اگر اين قائده مقتضى و مانع تمام بشود خيلى جاها مشكلات حل نمىشود. مثل اين كه انسان فرض بفرماييد وضو مىگيرد صورت را مىشويد، دستها را مىشويد تمام هم مىكند، بعد از اين كه وضو را گرفت در دستش فرض كنيد يا در يك طرف ملتفت مىشود كه يك حايلى هست. نمىداند اين حايل عين وضو بود كه وضوش را نگذاشته صحيح بشود، يا نا بعد حادث شده است و خودش هم غافل بود كه نگاه بكند. يا حين وضو گرفتن، حين اين كه غسل مىكند شك مىكند در پشتش كه الان پشت را نمىبيند، بايد به اون رفيقش اونجا باشد، بگد به پشت من نگاه كن يك چيزى هست، در ما نحن فيه عوض او نه به قائده مقتضى مانع است. چون كه ريختن آب به عضو مقتضى اين است كه شسته بشود. اين حايلى كه هست، و مانعى هست اين مانع از مقتضى مىشود در اين موارد اعتنا به شك نمىشود. پس لازم نيست كسى اگر قائده مقتضى يا مانع را تمام دانست مقتضاش اين است، يكى از مقتضاش اين است،ها!
گفته شده است ما نحن فيه هم از همين قبيل است از صورات اين كبرى است. براى اين كه ملاقات هر شيى با نجسى، ملاقات هر مايعى با نجسى يا ملاقات هر شيى با نجسى ولو رفته بوده باشد ولو مانع نباشد، اين ملاقات مقتضى انفعال و نجاست است. اونى كه مانع از تنجس اون شى مىشود، شىء طاهر مىشود اون كريت اون شىء بله فرض كنيد ملاقاست كه آب كر بشود. اگر فرض كنيد شىء با مانعى، با آبى ملاقات كرد اين ملاقات مقتضى نجاست است و كريت مانع از انفعال است. الماء اذا... مقتضى موجود است، قطعا ملاقات كرده است اين آب با نجس. توجه كرديد. و مىدانيد كريت اون مانع را ندارد اما مانع ديگرى هم هست كه ماده داشته باشد، احتمال مىديم ماده بودن كه مانع از اون انفعال است او را داشته باشد، مانع داشته باشد. به قائده مقتضى بوده باشد كه در مانع حكم مىشود به وجود مقتضا كه اين آب نجس است. عرض مىكنم اين قائده مقتضاء و مانع كبراش، كبراش پيش ما محرز نيست. يك كبرايى بوده باشد، يا يك دليلى داشته باشيم، دليل شرعى از اون استفاده كنيم كه يك قائدهاى هم داريم ما، قائده معتبر است در مقابل استسحاب و اصالت العموم يعنى اصول عمليه و اصول نفسيه. در مقابل يك قائدهاى هم داريم در مقابل اينها كه قائده مقتضى و مانع است ما همين جور دليلى نداريم بدون جهت حكم، حكم به تنجس ماء كردن اخذا به قائده مقتضى و مانع هيچ وجهى ندارد چون كه اين قائده مقتضى و مانع اگر در مقام تطبيق بشود، اگر تطبيق بشود چون كه ممكن است يك چيز ديگر هم بگوييم. بگوييم كه نه كر، اون آب مقتضى عدم انفعال است، مقتضى عدم انفعال است علتش مانع مىشود.
مقتضى طهارت از آب، مقتضى طهارت است كه معتصم بشود، آب مقتضى اين است كه نجس نشود. خلق الله ماء طهورا. ماء را خداوند طهور خلق كرده است. طاهر يعنى يطهر كه لازمهاش اين است كه خودش هم پاك است. آب در او مقتضى است، طهارت و عدم انفعال را. منتهى از اين مقتضى كه هست اون قلت مانع است. ربما قليل شد و ماده نداشت اين مانع مىشود از اين طهارت. طهارت كه خودش هم امر اعتبارى وجودى است فرض بفرماييد. در ما نحن فيه ممكن اين را گفته بشود، اگر اين را نگفتيم و سربسته قبول كرديم كه ملاقات مقتضى نجاست است حتى در آب، و كريت مانع است دليل بر اعتبار قائده مقتضى و مانع نداريم. نمىشود به او تمسك كرد. بعضىها خواستهاند، كه مرحوم نائينى است ايشان فرمودهاند كه حكم به نجاست ماء مىشود در ما نحن فيه كه حكم به نجاست اين ماء مىشود اين سرش عبارت از اين است كه هر گاه ما يك عامى داشته باشيم اين قائده ديگرى ايشان فرموده است. اون قائده ديگر اين است كه اگر عامى داشته باشيم كه اون عام حكم ترخيصى باشد، متضمن حكم ترخيصى باشد اون عام. و از اون عام امر وجودى استثنا بشود. ظاهرش اين است كه فرقى نمىكند، امر وجودى متصلا استثنا بشود يا منفصلا به دليل منفصل استثنا بشود، فرقى نمىكند. عامى كه حكم ترخيصى دارد از او عنوان وجودى استثنا بشود كه اون عنوان وجودى حكم الزامى را دارد. الزامى يعنى وجوه الحرمت. يا حكمى را دارد كه اون حكم ملزوم حكم الزامى است. مثل نجاست. نجاست خودش وجوب حرمت نيست، ولكن نجاست لازم گرفته است نجاست شرب را و عدم جواز الوضو را و امثال ذالك را. امر وجودى استثنا بشود كه اون امر وجوهى خودش حكم الزامى باشد يا ملزوم حكم الزامى باشد در اين موارد اگر شك كرديد، شك شد در اين صورت امر وجوهى، شك شد در خارج، نه ما بايد احراز كنيم. عام در اين موارد دلالت مىكند اين حكم، اين حكم در ما نحن فيه اين حكم فرض بفرماييد، اين حكم ثابت است، اين حكم ترخيصى ثابت است مگر اين كه اين حكم، اون الزامى احراز بشود.
اگر در ما نحن فيه يك عامى بوده باشد. اون عام حكم، حكم عام الزامى بوده باشد ما اشتباه گفتيم، حكم عام الزامى بوده باشد يا ملزوم الزامى بوده باشد حكم عام، عام خودش حكم الزامى است يعنى وجوه حرمت است يا ملزوم حكم الزامى است كه عبارت از نجاست است. نجاست ملزوم است حكم الزامى را كه حرمت شرب و عدم جواز الوضو است. و از اين عام يك عنوان وجودى خارج بشود كه اون عنوان وجودى حكم ترخيصى دارد، حكم ترخيصى مال عنوان وجودى است در اين موارد اگر شك كرديد كه اون عنوان وجودى در خارج موجود شده است يا نه، در اين صورت اخذ به عام مىشود حتى احراز بشود كه فرض داخل عنوان مخصص است. ما نحن فيه هم همين جور است. دليل دلالت كرده است كه كل شى لاقا نجسا يتنجس، هر شيى كه ملاقات بكند، متنجس مىشود اين حكم، حكم عامى است ملزوم حكم الزامى است يعنى هر شيى ملاقات با نجس كرد، نجس مىشود او را نمىشه خورد، نمىشود با اون وضو گرفت، حكم الزامى است. الا الكر من الماء، كر از ماء استثنا شده است كه حكم الزامى ندارد، حكم ترخيصى است كه اون كر من الماء پاك است نجس نمىشود. خوب ما در ما نحن فيه دو تا عنوان وجودى داريم كه عنوان ترخيصى دارد. يكى كر من الماء يكى هم ما نحن الماده. ما در ما نحن فيه مىدونيم كه اين آب كرى نيست. احتمال مىديم ماده داشته باشد، عنوان وجودى باشد در ما نحن فيه. چون كه شك در عنوان وجودى است كه حكم ترخيصى دارد در ما نحن فيه تمسك به حكم عام مىشود. كه اون حكم العام، حكم الزامى است يعنى حكم نجاست مىشود. اون لشىء لاقا يتنجا، الا الماء الكر، مگر ماء الكر ما نمىدونيم كه اين ماء، يعنى مىدونيم كه ماء كر نيست و الا الذى له ماده، شك داريم كه اين ماء ماده دارد يا نه؟ عنوان مخصص را كه عنوان حكم ترخيصى دارد كه لا ينفعل او را احراز نكردهايم. چون كه احراز نكردهايم تمسك به اون عموم مىكنيم.
ايشان فرموده در اين مواردى كه حكم عام الزامى دارد يا ملزوم حكم الزامى است و از اين عنوان وجودى كه حكم ترخيصى پيدا كرده است، عنوان وجودى كه يك عنوان يا دو عنوان از اين استثنا شده است، متفاها عرفى در اين است از عام. كه حكم العام ثابت است مگر اين كه عنوان مخصص محرز بشود. اگر كسى مولايى به عبدش گفت لا تدخل عليه احدا هذا اليوم كسى را نگذار تو بياد، اندرونى بياد پيش من، همه را برگردون. بعد يك عنوان وجودى را استثنا كند بگويد الا العالم الهاشمى بدون جهت اگر عبد شك كرد كه اين عالم هاشمى است نمىتواند او را ادخال، ادخال به مجلس مولا بكند به جهت اين عام متفاها عرفى اين است كه مادام لم يحرز اين عنوان، حكم العام ثابت است كان ما نحن فيه هم از اين قبيل مىشود. ايشان اينجور يك قائدهاى را ادعا كردهاند توجه كرديد. تا ببينيم اين قائده به كجا منتهى مىشود.
|