جلسه 184

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات.
شماره نوار:184 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسئله بود كه آيا اين كار ضرورى به نفسه موجب كفر است براى شخص منكر، يا اين كه حكم مى‏شود به كفر منكر ضرورى در جايى كه اين انكارش برگردد به تكذيب النبى و به انكار الرساله و اگر به اين تكذيب النبى و انكار الرساله بر نگشت انكار ضرورى موجب كفر نمى‏شود. كه عرض كرديم اگر به نفسه اين كار ضرورى موجب كفر بشود اين كفر، كفر تعبدى است. كاكفر الناصب و اما اگر برگردد. گفتيم بايد برگردد به اين كار رساله به تكذيب النبى آن كفر، كفر على القاعده است. حيث آنكه كافر آن كسى است كه انكار كند توحيد يا رسالت را. على ما تقدم. كلام در رواياتى بود كه از آن روايات يقال و قيل كه اين روايات دلالت مى‏كنند بر اين كه اين كار ضرورى به نفسه موجب كفر است. ولو آن شخصى كه انكار مى‏كند برنگردد انكارش به تكذيب النبى و انكار الرساله. چون كه قريب العهد بالاسلام است، تازه مسلمان شده است. اطلاع ندارد از اين كه فلان فعل، مثلا ربا در شريعت اسلاميه حرام است. مى‏گويد، نه ربا حرام نيست. چرا حرام باشد، اساس ندارد. اطلاع ندارد از اين ضرورت عند المسلمين كه اين جهلش هم ولو جهل قصورى بوده باشد كه هنوز ديشب مسلمان شده است، تا بيايد و احكام اسلام را ياد بگيرد، مدتى مى‏خواهد مع ذالك محكوم به كفر است. آن اعتراف به شهادتين ديروزى ديگر فايده ندارد. جهلش هم عن قصور بوده باشد و عن عذر بوده باشد حكم به كفرش مى‏شود. اين روايات را اينجور عرض كرديم. يكى از آنها صحيحه عبد الله ابن سنان بود. به خود روايت توجه بفرماييد ببينيم عمده اين صحيح است كه عرض خواهيم كرد.
روايت دهمى بود در ابواب المقدمات العباده باب دوم، روايت دهمى. داشت كلينى نقل مى‏كرد عنه يعنى عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى ابن عبيد، عن يونس بن عبد الرحمان، عن عبد الله ابن سنان قال سألت اباعبد الله عليه‏السلام، عن الرجل يرتكب الكبيره فيموت. هل يخرجه ذالك من الاسلام؟ از اسلام خارج مى‏كند ارتكاب كبيره‏اى كه قبل از توبه هم مرد. و اين... كان عذابه كه عذاب مشركين ام له مدتٌ و انقطاع. عذابش مدت انقطاع دارد. فقال من ارتكب كبيرة من الكبائر. فضعم، اين كلمه ضعم را داشته باشيد. من ارتكب كبيرتا من الكبائر ضعم انّها حلال اخرجه ذالك من الاسلام. اين از اسلام خارج مى‏كند. اينجور ارتكاب با اين ضعم از اسلام خارج مى‏كند و ان كان معترفا انه ذنب، اگر معترف باشد كه گناه كرده است و مات عليها اخرجه من الايمان و لم يخرجه من الاسلام. از اسلام هم خارج نمى‏كند او را. و كان عذابه احو من عذاب الاول. يك روايت ديگرى هم در ما نحن فيه هست، روايت اب الصباح كنانى است. اين روايت، روايت 13 است در اين باب. كه در بعضى عبارات تعبير به صحيحه كنانى مى‏كنند. باز آنجا دارد كه محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى، عنه برمى‏گردد به محمد ابن يحيى كه عطار است. شيخ الكلينى. عن احمد ابن محمد، ظاهر احمد ابن محمد عيسى است يا خالد هم باشد عيبى ندارد. فرقى نمى‏كند. عن محمد ابن اسماعيل. اين محمد ابن اسماعيل همان بضيع است ظاهرا، عن محمد ابن فضيل عن اب الصباح الكنانى. اين محمد ابن فضيل كه در سند اين روايت هست، عرض مى‏كنم الى يومنا هذا معلوم نشده است كه اين محمد ابن فضيل كدام يكى از اين دو محمد ابن فضل است. يك محمد ابن فضيلى هست كه محمد ابن القاسم فضيل ابن يسار البصرى. اصلش اين‏
است پدرش قاسم است، جدش فضيل است. اين را مى‏دانيد ما در رجال خيلى داريم. موارد كثيره‏اى داريم. پدر شخص آنقدر معروف نمى‏شود. ولكن جدش از معاريف بود. او را در علم رجال نسبتش را به پدرش مى‏دهند. مثلا فرض بفرماييد وقتى كه مى‏گويند، مى‏گويند مثلا محمد ابن الحسن حال اين كه محمد ابن احمد ابن الحسن است. محمد ابن الحسن الوريد كه مى‏گويند محمد ابن احمد ابن حسن وريد است. چون كه جدش اعرف بود نسبت مى‏دهند. اين خيلى است در رجال. اين محمد ابن فضيل كه در اسناد و روايات وارد شده است در بعضى جاها مراد محمد ابن قاسم الفضيل يسار البصرى است. قراين داريم.
يك محمد ابن فضيل هم هست، محمد ابن فضيل عزدى است. اين محمد ابن فضيل عزدى نسبتش به پدرش داده شده است. پدرش فضيل است. ولكن توثيق ندارد. توثيقش معارضه با تضعيف است. مفيد توثيق كرده است، شيخ تضعيف كرده است. ولكن اين محمد ابن القاسم الفضيل يسار بصرى ايشان از اجلا است. اينها هر دو در يك زمان هستند، در يك زمان بوده‏اند، معاصر بوده‏اند. هر دو هم روايت دارند. هر دو هم فرض بفرماييد بر اين كه صاحب كتاب و مشهور هستند. بدان جهت در بعضى اسناد روايات اين محمد ابن الفضيل مشتبه شده است كه آيا محمد ابن القاسم الفضيل است يا محمد ابن الفضيل آن عزدى است. اگر او باشد اعتبار ندارد. اين يكى باشد معتبر است. يك دسته‏اى از آن رواياتى كه مشتبه است، رواياتى است كه محمد ابن فضيل از اب الصباح كنانى نقل مى‏كند يا كَنانى. اين معلوم نيست كه كدام يكى از اين محمد ابن فضيل‏ها است. بعضى‏ها استظهار كرده‏اند كه بعله اين محمد ابن القاسم فضيل يسار است، ثقات است. صدوق يك كلامى دارد در مشيخه از او استظهار كرده‏اند كه فعلا نمى‏خواهم متعرض آن بحث بشوم. بحث ما در زمين مى‏ماند. اتظهار كلا درست نيست على كل تقدير. بدان جهت اين روايت صحيحه بودنش محرز نيست. تمام سندش، تماميت سندش محرز نيست. ولكن اينجور دارد اين روايت عن ابى جعفر عليه السلام قال قيل امير المؤمنين عليه السلام من شهد ان لا اله الله، كسى كه شهادت بدهد ان لا اله الا الله و ان محمد، رسول الله (ص) كان مؤمنا اين مؤمن مى‏شود، قال عين فرايض الله. كجا است فرايض الله؟ آنها را نگفتى. حديث اينجور است كه ثم قال مولانا امير المؤمنين فما بال، پس چه شده است، اگر ايمان فقط آن دو تا بود فمال چه شده است كه من جهت الفرايض كان كافرا، كسى كه جهود كند انكار كند فرايض را، كافر مى‏شود. استدلال شده است پس اين كار ضرورى موجب كفر مى‏شود بواسطه اين ذيل. اين عمده روايات است كه در ما نحن فيه ديروز يكى را خوانديم دو تا هم همين‏ها است.
آن روايت هم روايتى است كه كلينى قدس الله نفسه الشريف در كتاب الايمان و الكفر در باب 6 نقل كرده است. جلد دوم كافى است. اصولش، آنجا روايت، روايت اولى است در باب الشرك، روايت اولى است. على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى، عن يونس بن عبد الرحمان عن بُريد الاجلى، عن ابى جعفر عليه السلام قال سألت... آن چيز كمى كه عبد را مشرك مى‏كند او چيست؟ فقال، راوى مى‏گويد كه امام فرمود من قال... كسى كه بر نوات، آنى كه هسته خرما مثلا فرض كنيد به او بگويد كه اين هسته نيست. اين فرض بفرماييد حصات است. انّها نوات ثم دانه به، و قال لنوات انّها حصات و قال للحاصت انّها نوات ثم دان به، به اين هم معتبد بوده باشد. خوب معلوم مى‏شود كه هسته خيلى ريگ است. اين معلوم مى‏شود بر اين كه شى‏ء شى‏ء واضحى است. ضرورى است كه عكس او را بگويد و به او متعبد بشود كانّ مى‏شود انكار ضرورى. آنى كه در شرع به منزله اين نوات و حصات است يعنى واصح و روشن است، خوب آنها ديده مى‏شود ديگر، انسان به ماست بگويد كه نه ماست نيست، سنگ است. چه جور او انكار ضرورى مى‏شود. كسى هم كه در شريعت چيزى مثل نوات روشن و مسلم است بگويد اين حصات است، و بر حصاب بگويد كه هسته است و به او متعبد بشود اين مى‏شود مشرك. اين رواياتى است كه در مقام هست. يعنى روايات منحصر به اينها نيست.
اينها روايات ديگرى داريم منتهى چون كه سندهاى آنها قابل خدشه هست يا دلالتشان درست نيست، واضح است كه دلالتى ندارند متعرض آنها نشديم.
عرض مى‏كنيم بر اين كه، گفته‏اند بر اين كه نمى‏شود به ظاهر اين روايات ما ملتزم بشويم. چون كه در اين رواياتى كه هست من تَرَك فريضة من فرايض الله. يا من كبيرة من الكبائر. گفته‏اند فرض مى‏كنيم يك مجتهد متقى زاهد رأيش از عبادت اين است كه، رأيى داده است آنى كه ساير الفقها او را گناه كبيره مى‏دانند او مى‏گويد كه اصلا گناه نيست فضلا از اين كه كبيره باشد. مثل مجسه سازى. كه بعضى‏ها گفته‏اند از كبائر است. يك فقيهى پيدا شد گفت اين اصلا حرمتى ندارد. فضلا از اين كه كبيره باشد، بگذار درست كند مجسمه را. بعله، وقتى كه همين را شخص ملتزم شد فرض بفرماييد براى اين كه اثبات هم بكند كه اين جايز است خودش هم يك مجسمه‏اى درست كرد. مجمسه عالمى درست كرد گذاشت اتاقش. من ارتكب كبيرتا من الكباير، اين پيش مجتهدين ديگر اينجور است كه ارتكب كبيرتا من كبائر الله فضعم انّها حلال و گمان هم كرد كه حلال است فقد خرج عن الاسلام. از اسلام خارج شد. بايد حكم بشود كه اين پيرمردى كه 80 سال كمتر يا بيشتر در دين زحمت كشيده است، متقى زاهد بايد بگوييم كه كافر است. استكانش را آب بكشيد. اين را نمى‏شود ملتزم شد و هكذا آنهايى كه مقلدين اين هستند. چون كه اين اعلم العلما است. ناس به اين تقليد كرده‏اند. كثيرشان يا عده‏اى، همه اينها كافر هستند، اين را كه نمى‏شود ملتزم شد. بدين جهت گفته‏اند كه بايد به اين اطلاق روايات يك قيدى بزنيم. اين را همه مجبور هستند. چون كه اين را هيچ كس نمى‏تواند ملتزم بشود. اين از ضروريات است كه نمى‏شود گفت اينجور مجتهدى يا اينجور مقلدين اينها كافر هستند، نجس هستند. پس بايد يك قيدى بزنيم.
گفته‏اند بايد يك قيدى بزنيم. آن يك قيد اين است كه اين روايات را تقييد به علم بكنيم. يعنى من ارتكب كبيرتا من الكبائر فضعم انه حلال مع علمه بانه حرام. يا من ترك فريضة من فرايض الله و ضعم انه حلال علمه من فرايض الله. كه علم داشته باشد. يا بايد اين قيد را بزنيم. به حيثى علم دارد كه انكار كه مى‏كند انكارش برمى‏گردد به انكار الرساله و تكذيب النبى. يا بايد اينجور قيد بزنيم كه طورى توجه بكنيد، علم دارد كه انكار كه مى‏كند انكارش برمى‏گردد به تكذيب النبى و به تكذيب الرساله. يا بايد اين قيد را بزنيم. ديگر فرقى نمى‏كند كه آن فريضة من فرايض الله يا كبيره از ضروريات دين بشود يا غير ضروريات دين بشود، فرق نمى‏كند. ولكن اين قدر است كه معلوم است پيش اين شخص منكر، اين از فرايض الله است از كبائر است، مع ذالك انكار مى‏كند و مرتكب مى‏شود و مى‏گويد نه. با وجود اين كه در دلش مى‏داند، يقين هم دارد، مع ذالك انكار مى‏كند. به حيث اين كه برمى‏گردد به انكار النبى و تكذيب النبى. چون كه تكذيب النبى، رجوع به تكذيب النبى ضروريت نمى‏خواهد. همين كه شخص پيشش محرز شد كه اين حكم شريعت است مى‏گويد من قبول ندارم. اگر نبى هم گفته است بى خود گفته است، از خودش گفته است. اين شد تكذيب النبى ديگر، ولو ضرورى هم نباشد عند المسلمين. بدان جهت يا بايد تقييد بزنيم كه فضعم انه حلال، يا انكر حرمته مع علمه و انّه حرامٌ به حيث يضع زعمه و انكار، انكار نبى و تكذيب. يا بايد اين قيد را بزنيد يا بايد قيد ضرورت را بزنيد. چون كه فتواى جماعتى كه گفته‏اند منكر ضرورى موجب كفر است بنفسه ولو عن قصورٍ باشد، منكر ضرورى را گفته‏اند. منكر غير ضرورى را كه نگفته‏اند. كسى تازه مسلمان شده است ديشب ضرورى را منكر مى‏شود كه نه خمر حلال است بيخود نگوييد حرام است، حلال است. اين منكر ضرورى. چون كه حرمتش از ضروريات است.
وامّا اگر گفت نه اين جور نيست. آن مسكر جامد عيبى ندارد او حرمتش از ضروريات نيست مسكر جامد تناولش. يك چيزى كه مسكر است و اسكار مى‏آورد ولكن جامد است خمر نيست از سنخ خمر نيست. بدان جهت مى‏گويد كه نه آن عيبى ندارد. اشكالى ندارد. او كه موجب كفر نيست. پيش هيچ كسى موجب كفر نيست. آنهايى كه مى‏گويند منكر
ضرورى را مى‏گويند موجب كفر مى‏شود. اين كه ضرورى را انكار نكرده است. مى‏گويند منكر ضرورى ولو عن جهل قصورى باشد موجب كفر است. اين كه منكر ضرورى نشده است. در اين روايات ضرورت نبود. در اين رواياتى كه من ارتكب كبيرتاً ترك فريضتاً در اين مطلق است كه ضرورى باشد يا نباشد كبيره بودن او كه مسلّم نيست كه اينها كبائر هستند علماء اختلاف دارند در كبائر. از ضروريات بايد قيد ضرورى را بزنيم يا بايد آن قيد علم را بزنيم كه سابقاً گفتيم يابگوييم كه من ارتكب كبيرتاً مع كونها و الحال كه كبيره بودنش ضرورى نيست. اين جور باشد. من ترك فريضتاً كه فريضه بودنش ضرورى است عند المسلمين بايد اين جور قيد بزنيم. اين دو قيد با همديگر تباين دارند. اقل اكثر نيستند. اگر قيد ضرورى را بزنيم علم و جهل منكر مدخليّتى ندارد كه بداند كه اين ضرورى است يا نداند. نداند جهلش تقصيرى باشد يا قصورى باشد. يك عدّه‏اى هستند كه حكم ضرورى را ربّما نمى‏دانند ولو جهلش هم جهل تقصيرى است چرا؟ چون كه هيچ وقت مجلس آخوند و اينها مسلمين حاضر نمى‏شوند. اصلاً نمى‏داند كه طلا پوشيدن حرام است بر مرد. نمى‏داند اين را كه ما ديديم در عمر خودمان. فرض بفرماييد بر اينكه اگر قيد ضرورى زديم معنايش اين است كه علم منكر و جهل قصورى، تقصيرى مدخليّتى ندارد. فقط مدخليّت به ضرورى بودن آن منكرش است. آنى كه انكار مى‏كند ضرورى باشد. آن ضرورى هم اعتقاديات باشد يا حكم عملى باشد فرقى نمى‏كند. اگر آن قيد را زديم نتيجه اين است. اگر قيد علم را زديم با ضرورت كارى نداريم. اين است كه كسى كه انكار بكند مع علمه به حيثٌ كه انكارش برگردد به انكار النّبى. اين دو تا قيد متباينين هستند. يكى‏اش را مى‏دانيم بر اينكه در اين روايات بايد مرتكب شويم. كدامش را مرتكب بشويم. مرحوم همدانى فرموده است، مستمسك فرموده است، حكيم كه اين روايات مجمل مى‏شود. چون كه علم داريم به ورود احد القيدين اين قيدينى كه متباينين هستند و چون كه معيّن الاحدهما نيست تسبع الرّوايات مجملتاً ديگر اين روايات اثبات نمى‏كند كه منكر ضرورى بما هو انكار ضرورى است موجب مى‏شود كفر آن منكر را. اين ديگر دليل نمى‏تواند بشود. بلكه فرموده‏اند بر اينكه در اين روايات بايد آن قيد اوّل را زد. قيد علم را زد. چرا؟ چون كه در بعضى اين روايات لفظ جهد است. اين روايت محمّد ابن فضيل كه اخيراً خواندم جهد است. جهود آن انكار مع العلم را مى‏گويند. نگاه به لغت بكنيد لغويين تصريح كرده‏اند كه جهود الانكار الشى‏ء مع العلم به كه انسان با وجودى كه مى‏داند صد هزار تومان به فلانى مقروض است مى‏گويد نه من مقروض نيستم. منكر مى‏شود. بدان جهت در روايات تقاص است كه كسى جهد دينش را، جهد يعنى با وجود اين كه مى‏داند نمى‏دهد. مى‏گويد من مقروض نيستم. تقاص بكن. لفظ جهد استعمال شده است. تصريح كرده‏اند لغويين آنى كه ما بعضى‏هايش را ديديم و همه‏اش را نديديم تصريح كردند كه انكار مع العلم است. در آن آيه مباركه هم هست كه وجهدوا و استيقنت ما انفسهم. يقين دارند كه جهود همان انكار در صورت علم است. پس بايد اين روايات را حمل كنيم به آن صورتى كه علم داشته باشد كه منكر باشد. خوب اين نسبت به آن روايت محمّد ابن فضيل درست مى‏شود كه خودش هم گفتيم سندش تمام نيست. امّا نسبت به صحيحه عبد الله ابن سنان اينجا لفظ جهد نيست كه عمده هم همين است لفظ جهد نيست. وقتى كه لفظ جهد نشد، كانّ مؤيدى ندارد در اين روايت. اين حرفى است كه مرحوم محقّق همدانى و آقاى حكيم اينها اين جور فرمودند.
در تنقيه به اين اجمال روايت اشكال فرموده است كه اين درست نيست. روايت مجمل نيست. به چه بيان. به بيان اينكه اينجا علم اجمالى داشته باشيم به احد القيدين كه آن قيدين از قبيل متابينين است، منشأ اجمال اين بود ديگر. علم اجمالى داريم به احد القيدين كه آن علم اجمالى داشته باشيم به احد القيدين كه قيدين هم متبانين هستند اين درست نيست. اصلاً ما علم اجمالى به احد القيدين نداريم. ما يك احتمال ديگرى است در بين و آن هم قدر متيقّن است و آن قدر متيقّن اين است كه مثل آن مجتهدى كه 80 سال زحمت كشيده بود و بالاخره فتوى داده بود كه مجسّمه‏
سازى عيبى ندارد خودش هم ساخته بود يا مقلّدينش ساخته بودند براى اينكه فتواى آقايشان احياء بشود. اينها كه اين را ساخته بودند او قطعاً خارج شده است از اين روايات. علم تفصيلى داريم كه او خارج است از اين روايات. هر كدام از فريقين را كه چه بگويند منكر ضرورى موجب كفر است و چه آنهايى كه مى‏گويند بر اينكه اگر علم داشته باشد كه موجب بشود انكار رسالت و...
از هر كدام بپرسيم كه اين مجتهد كافر است، مى‏گويند استغفر الله ربى و اتوب عليه. ايشان زاهد عصر است. ايشان عابد عصر است. فقيه عصر است. چه جور كافر مى‏شود؟ پس او قطعاً خارج شده است. و آنى كه مثل اين مجتهد و مقلدين است يعنى آن چيزى كه هست انكارش روى حجّت است. روى عذر است. مثل آن جاهل قاصر كه جاهل قاصر را گفتيم كه در بلاد كفر بود و ديشب مسلمان شده است. امروز چون كه مرتكضش اين است كه يك عمرى اين كار را كرده است نه اين عيبى ندارد. شرعاً هم اشكالى ندارد. بايد در اسلام هم بايد حلال باشد. اين جور نيست. آن هم كه جاهل قاصر است يعنى عذر دارد و انكارش روى عذر است، آن هم خارج است. چون كه از هر دو طايفه بپرسيم اين منكر كافر است يا نه، هر دو مى‏گويد كه نه اين كافر نيست. ما بقى موارد را همه را به اطلاق اين صحيحه عبد الله ابن سنان تمسّك مى‏كنيم.
يك مقدارى قدر متيقّن است عند الفريقين كه نسبت به اين قيد خورده است. آنى كه مثل آن مجتهد و مقلّدين بوده باشد، يعنى جهلش جهل قصورى بوده باشد حجّت داشته باشد، معذّر داشته باشد، او را استثنا مى‏كنيم. چون كه مستثنى است عند الفريقين. ما بقى آن مجتهد و مقلّدش قطعاً مستثنى است. ما بقى كه محلّ خلاف است حتّى آن جاهل قاصر هم محلّ خلاف بوده باشد او را هم حكم به كفر مى‏كنيم. چرا؟ تمسّكاً به اطلاق اين روايت. جاهل مقصّر را كه حكم مى‏كنيم. اگر جاهل قاصر هم گفتيد كه نه از اطلاق چرا او خارج است او را هم مى‏گوييم كافر است. چه اشكال دارد. پس ما مجبور نيستيم يكى از آن قيدين را بزنيم. كه قيدين هم متباينين بوده باشند. يك مقدار متيّقن است كه از اين اطلاق بايد رفعيّت كرد آن مقدارى كه متيقّن است رفعيّت از اطلاق مى‏شود. قيد ديگرى اصلاً معلوم نيست. بدان جهت حكم مى‏شود به كفر همه. اين فرمايش را ايشان اين جور فرموده‏اند. عرض مى‏كنم بر اينكه نمى‏شود اين را ملتزم شد. چرا؟ جاهل اگر مقصّر بوده باشد مثل اين كه ما بين مسلمين زندگى كرده است. يا مى‏توانسته است بپرسد مثلاً لبس ذهب بر رجال حلال است يا حرام، مى‏توانست بپرسد و ياد بگيرد. نپرسيده است. مثل اين آدم‏هاى شل و ول كه از دين برّانى هستند و در شناسنامه اسمشان مسلمان است. يا شيعه است يا هر چه هست و اسماً همين جور هستند آنهايى كه اصلاً با علماء و مؤمنين و مجالس مسأله گويى و آخوند سر و كار ندارند اصلاً ملتفت نيست. ياد نگرفته است. جاهل مقصّر است. او مى‏گويد كه چه اشكال دارد. ربا عيبى ندارد. اشكالى ندارد. خدا هم مى‏فرمايد اشكال ندارد. چون عقل كه مى‏گويد خدا هم بايد بگويد. چون كه كلّما حكمم به عقل حكم به الشّرع. از او مى‏پرسيم نبى هر چه بفرمايد صحيح است. اين را نفرموده است. تكذيب نبى برنمى‏گردد. جاهل مقصّر را بگوييم كافر است به چه ملاك بگوييم؟ نمى‏شود اين را گفت كه كافر است. چه جور آن مجتهد را نمى‏شود گفت، اين را هم نمى‏شود گفت. منتهى در او اوضح است در اين واضح است. در وضوح يكى هستند.
در ما نحن فيه ايشان يك جواب ديگرى دارند از اين روايات كه مثل صحيحه عبد الله ابن سنان است و آن جواب ديگر جواب متينى است. ايشان چه مى‏گويند؟ خلاصه كلام ايشان اين است كه مى‏گويند كفر به سه معنا اطلاق مى‏شود كه دو تايش را ديروز گفتيم. يك كفرى هست كه در مقابل اسلام است. آن اسلامى كه ديروز عرض كرديم. آن اسلام اعتراف به شهادتين مى‏شود نسبت به آن كسى كه سابقاً محكوم به كفر بود يا اينكه به انكار وحدانيّت يا به انكار رسالت مى‏شود نسبت به آن شخصى كه سابقاً محكوم به اسلام بود. منتهى اين تفصيل را كه ديروز عرض كرديم، توضيحاً
عرض مى‏كنم كه ايشان همين جور كه اين كفر به معنى اسلام است اين را دارد. اين يك معنا است.
بعد دارند بر اينكه يك كفر در مقابل ايمان است نه در مقابل اسلام. كفر در مقابل ايمان است كه در آيات مباركه هم اين كفر در مقابل ايمان استعمال شده است. ايمانى كه مقرّش مستقر در قلوب مى‏شود و محلّش قلب است كه انسان بايد ايمان داشته باشد به معاد او در آن اسلام مدخليّت ندارد. در آن ايمانى مدخليّت دارد كه مقابل الاسلام است. بر او مدخليّت دارد. بايد به چيزهاى ديگر هم مدخليّت داشته باشد. به قرآن هم ايمان داشته باشد كه كتاب نبى است. بايد به ملائكه هم ايمان داشته باشد. به كلّ ما انزل الله و جاء به النّبى بايد ايمان و تصديق داشته باشد كه از لوازم ايمان است. محقق ايمان يا از لواز ايمان است. نعمٌ ببعضٍ و نكفل ببعض نبوده باشد. بايد ايمان داشته باشد. اگر بخواهد ايمان بشود حقيقتاً بايد كلّ ما جاء به النّبى را تصديق كند قلباً و اعتقاد كند به او منتهى يا اعتقاداً تقصيليّاً در جاهايى كه اعتقاد تفصيلى واجب است يا اعتقاد اجمالى در آن جاهايى كه تحصيل اعتقاد تفصيلى لزومى ندارد، اعتقاد اجمالى پيدا كند. پس اين كفر در مقابل ايمان است. يك كفر هم هست كه در مقابل طاعت است كه ديروز عرض كرديم. و من كفر فانّ الله غنىٌّ عن العالمين بعد از اينكه مى‏فرمايد الاّ عن النّاس حجّ البيت بايد مستطيعين از مسلمان‏ها اين امر را استطال كنند فمن كفر يعنى كسى كه اطاعت نكرد كفر، كفر عملى است. كفر در مقابل اسلام، كفر در مقابل ايمان، كفر در مقابل طاعت. ايشان مى‏فرمايد كفر در اين روايات در مقابل ايمان است نه در مقابل اسلام. كفر در اين رواياتى كه هست من ترك فريضتاً كه عين عبارت را بخوانيم. دارد بر اينكه من ارتكب كبيرتاً من الكبائر فضعم انّها حلالٌ فضعم نه معنايش اين است كه انكار كند. فضعم در قلبش و در اعتقادش اين است كه اين حلال است. اين آخوندها بيخود مى‏گويند حرام است. يا مسلمين اشتباه كردند مى‏گويند حرام است. ربّما هم مى‏گويد بر اينكه يك جورى در قلبش هست كه اصلاً آن نبى هم بيخود گفته است. در قلبش مى‏گويد. كه گفتيم اين به اسلام ضرر نمى‏رساند. ديروز گفتيم منافقان اين جور بودند ديگر. كه گفته‏اند خداوند متعّال مى‏فرمايد به نبى‏اش كه به آنها بگو كه بگويند ما مسلمان شديم ولمّا ما يدخل الايمان فى قلوبهم. آنها كه نبى را در قلب تصديق نداشتند. آنها كه دور و بر نبى بودند آنها هم بعضى‏هايشان همين جور بود در قلب قبول دارند. به واسطه دواعى جمع شده بودند آنجا. پس على هذا الاساس در اين روايت دارد فضعم انّها حلالٌ چه ضعمش اين جور بوده باشد كه خيال كند، اعتقاد كند حلال است او بيخود گفته است. در قلبش است. ضعم است. اعتقاد است. او بيخود گفته است. خوب كفر، كفر در مقابل اسلام نمى‏آورد كه نجس بوده باشد. اين مال قلب است. فضعم انّها حلالٌ اخرجه من ذالك من الاسلام يعنى اسلام به معنى ايمان. كه آن اسلامى كه با ايمان جمع مى‏شود نه آن اسلامى كه در مقابل كفر است كه جرت عليه النّكاح و الميراث و به او حقن دم مى‏شود، حقن دماء مى‏شود و اموال حفظ مى‏شود. اين راجع است به آن كفرى كه آن كفر در مقابل ايمان است. خوب اين را ملتزم مى‏شويم. مى‏گوييم بر اينكه همين جور است. كسى كه اين جور خيال بكند و اعتقاد بكند منتهى اگر اعتقادش روى حجّت بوده باشد نه ايمانش جايى نمى‏رود. مثل آن مجتهد كذائى. كه مثال زديم. اگر ضعم بكند و اعتقاد بكند و اعتقادش هم اعتقاد بلامنشأ بوده باشد، بلامنشعى كه عذر بشود به او بله اين از ايمان خارج مى‏شود. اين را ملتزم مى‏شويم. روى همين اساس است اگر اين نبوده باشد، حجر روى حجرى نمى‏ماند. چون كه فرض بفرماييد كه يك آياتى است كه ظهور در يك معنايى دارد كه مسلّم است و يك كسى مى‏آيد آنها را تعبير مى‏كند نه مراد اين است. اگر تعبير كرد و گفت مراد اين است اين را كه نمى‏شود حكم به كفرش كرد. چون كه ايشان آن معنايى را كه مى‏گويد، معناى تعبيرى كه مى‏كند ولو باطل است ولكن اين جور نيست كه اين تأويلش جورى باشد كه تكذيب نبى را كرده باشد. مى‏گويد نه اصلاً همين جور نيست. نبى هم كانّ اگر اين را فرموده است مرادش همين است. يا يك توجيه ديگر كه از باب اجتماع امر و نهى است كه آن محقق سبزوارى مى‏گويد در مسأله عشقى كه در اسفار است ديگر از باب‏
اجتماع امر و نهى است يك تأويل مى‏كند، توجيه مى‏كند. خوب اين از اسلام كه خارج نمى‏كند. اگر عذرى داشته باشد و حجّتى داشته باشد از ايمان هم خارج نمى‏شود. ولكن اگر حجّتى نداشته باشد و خودش هم بداند كه خلاف آن چيزى را كه ايشان فرموده است مى‏گويد، آن ديگر يك مسأله ديگر است و كفر نمى‏آورد. ملاك كفر عبارت از اين است كه انكار كند شهادتين را و اعتراف نكند به شهادتين امّا ايمان قلبى مسأله ديگرى است. پس على هذا الاساس در اين روايات دلالتى بوده باشد بر اينكه انكار ضرورى بما هو انكار ضرورى خودش موجب كفر است مثل ناصبى بودن كه خودش موجب كفر است تعبّداً، در اين روايات اين معنا نيست. اين هم همين جور است. بدان جهت ما آنى كه ملتزم مى‏شويم، ملتزم مى‏شويم اگر انكار طورى بوده باشد ضرورى هم نمى‏خواهد انسان بداند، خود منكر بداند حكم را كه حكم الله اين است ولكن طورى انكار مى‏كند كه برگشتش به انكار رسالت و نبوّت است. اين جور باشد اين موجب كفر است. دليل هم نمى‏خواهد اين روايات هم نبود مى‏گفتيم او را. چون كه كسى كه خلاف آنى را كه ذكر كرده است او را اعتراف حساب نمى‏كند. ظاهرش اين است كه اسلام شهادت به وحدانيّت است و شهادت به رسالت است كه شهادت، شهادت مطلقه بوده باشد. و امّا چيزى را اظهار كند كه شهادت را از شهادت بودن بيندازد، نه او را ديگر نمى‏گيرد. اين حاصل بحث است. وامّا آن روايتى كه كسى كه بر...گفت مشرك است و اينها. اوّلاً كمى مدلول روايت اجمال دارد كه چه باشد. معنايش اين است كه چيزى كه واضح است بر خلاف او متعبّد بشود اين شرك مى‏آورد، خوب شرك بياورد. كدام شرك را مى‏آورد؟ آن شركى كه كفر در مقابل اسلام است. آن شرك را مى‏آورد؟ يا مثل آن شركى مى‏آورد كه مثل آن مرائى در عمل است كه در عملش ريا مى‏كند. آنى كه در عملش ريا مى‏كند مگر نجس است؟ استكانش را بايد آب كشيد؟ اين تنزيل منزلت مطلق المشرك خصوصاً با اينكه در يك مسأله‏اى اين جور، مثلاً تأويل مى‏كند يك چيز واضحى است او را تأويل مى‏كند. مثلاً مى‏گويد آنى كه حضرت ابراهيم به پسرش اسماعيل گفت انّى اراف المنا انّى ازبهق آن ابراهيم عقل بود. مراد عقل است. آن اسماعيل مراد نفس است. خوب اين جور تأويل مى‏كند. اين دانه همين جور مى‏شود ديگر اين را مى‏شود گفت اين شرك است. كدام مرتبه از شرك است؟ مناسبت به آن شرك در مقابل اسلام كه ندارد. كفر در مقابل اسلام. به آن حرفش هم معتقد است. واضح است كه معناى اين آيه نيست. اين آيه براى مردم آمده است. مردم ابراهيم را شخص مى‏دانستند كارى به آن عقل نيست و به نفس. اينها را ما ملتزم مى‏شويم كه كفر به اين معنا در مقابل ايمان است اين ربّما حاصل مى‏شود. شرك به معنايى كه شرك در ايمان است نه شركى كه در مقابل اسلام است، آن را ملتزم مى‏شويم و هيچ محصولى هم ندارد. هذا كلّه نسبت به معناى كفر...آنى كه مدخليّت دارد در كفر عدم الاعتراف و الانكار است بالوحدانيّت و رساله به نحوى اعتراف كند به وحدانيت و به رسالت كه مسلمان مى‏شود كه چيزى بعد اظهار نكند كه او را ابطال كند و الاّ اعتراف نشد به وحدانيت يا رسالت يا انكار شد كه موردش هم دو تا بود كما ذكرنا شخص محكوم به كفر مى‏شود. هذا كلّه در خود كافر. امّا كلام واقع مى‏شود در اولاد كفّار. وقت تمام شد.