جلسه 189

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:189 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم آنى كه مستفاد است از روايات تحقق اسلام است به اعتراف به شهادتين. كسى كه معترف شد به وحدانيت خداوند سبحانه و معترف شد به نبوّت نبينا و صل الله عليه و آله اين حكم مى‏شود به اسلام او. اين مقتضاى روايات معتبره بود. و بر او مترتّب مى‏شود حقن الدّما و حقن الاموال و هكذا فرض بفرماييد جواز استحلال الفروج بانّكاح و بملك اليمين. كه با او معامله اسلام مى‏شود. در توارث كه اموال است. حقن الدّما دمش محترم مى‏شود و هكذا تناكح با او جايز مى‏شود. منتهى به واسطه روايات خاصّه در ناصبى ما از اطلاق اين روايات رفعيت كرديم و ملتزم شديم كه ناصبى اگر معترف به خداوند بشود به وحدانيته و معترف به نبوّت نبينا هم بشود، مع ذالك محكوم است به نجاست. و رواياتى كه دلالت مى‏كرد در ناصب كه عمده‏اش همان موثّقه بود كه ما خلق الله خلق انجس من الكلب و النّاصبلنا اهل البيت انجس من الكب عمده‏اش همين موثّقه بود. دو تا روايت ديگر هم بود كه عرض كرديم آنى كه معروف است در اذهان از نجاست كلب، نجاست عينيه است و اين را شارع مى‏فرمايد، ناصبى انجس از او است. يعنى در همان نجاست كه نجاست عينيه است. و وجه اشدّيت هم گفتيم. در كلب اعتبار نجاست ناشى از خبث باطنى نيست. به خلاف ناصبى كه اعتبار نجاست در او ناشى است از خبث باطنى‏اش. و لكن در اين ناصبى آنى كه ما ملتزم شديم النّاصبلنا اهل البيت بود. انجس من الكلب. كه اين اظهار عدوات كند با اهل بيت عصمت و طهارت سلام الله عليه و سلام على الاجمعين. كه با آنها اظهار عدوات كند.
وامّا اگر كسى اظهار عدوات با آنها نمى‏كند. اظهار عداوت با شيعه مى‏كند. مى‏گويد اين فرقه زاله است كه به هوى نفسشان تبعيّت مى‏كنند از اين اعتقادها. مع ذالك كه معادات با شيعه دارند و با فرقه شيعه، با فرقه محقّه دارند مع ذالك نه. اظهار عداوت با ائمّه نمى‏كنند. آنها هم مى‏گويند سادات است. علماء هستند. در اين صورت كلام اين بود كه والنّاصبلنا اهل البيت اين اشخاص را نمى‏گيرد كه اكثر عامّه ولو فى زماننا هذا از اين قبيل هستند كه معادات با شيعه دارند و النّاصبلنا اهل البيت نيستند. ولكن و النّاصب لشيعتنا هستند. كلام اين بود كه چرا اينها را ملتزم به كفر نشويم. ولو موثّقه نمى‏گيرد. ولكن آن صحيحه محمد ابن مسلم داشت. خذمال النّاصبا عينهما و جدّته وطف علينا الخمس. آن جا قيد لنا نداشت. و خودشان در آن روايتى كه نقل كرديم، فرموده‏اند كه ليس النّاصب و النّصب لنا براى اينكه تو شخصى را پيدا نمى‏كنى كه بگويد من عدو پيغمبر هستم. بلكه ناصبى آنى است كه نصب با شيعه را بكند. مقتضاى اين اطلاق و اين روايت اين است كه آن ناصبى كه هست مالش احترامى ندارد. مال كه احترام نداشته باشد، نفسش هم احترام ندارد. اينها از احكام اسلام است. فرقى نمى‏كند. ناصب لاهل البيت باشد يا ناصب به شيعه باشد. شبهه اين بود. جواب از اين شبهه اين بود كه نه. اين حكم مختص به ناصبلنا اهل البيت است. چرا؟ چون كه نصب در لغت و در عرف معنايش اظهار عداوت است. اين كه و النّاصب خذمالً ناصب مطلق عدوٍ و مالش را بگير. ولو انسان با شيعه ديگرى عداوتى پيدا كرده است. اين معنا كه قطعاً مراد نيست. آنى كه عند المتشرّعه يعنى عند الشّيعه... است از معناى ناصب، آنهايى كه مظهر عداوت با اهل البيت و عصمت و الطّهاره هستند. معناى...عند الشّيعه براى ناصب اين‏
است. خذمالٌ الناصبى اينما و جدّته اين ظهور و انصرافش همان است كه و النّاصبلنا اهل البيت. ولو نصب در لغت به معنا مطلق اظهار العداوه يا عداوت است. ولكن معناى آن متعارف آنى كه...عند الشّيعه است از ناصبى، آنهايى است كه مظهر عداوت با اهل البيت هستند. خذمالً النّاصب، آن ناصب را مى‏گويد. و اين كه در اين روايت داشت بر اينكه ليس النّاصب و النّصب لعداولنا لانّك لا تجب، اين روايت مع القمض عن سنده سندش كه اشكال دارد و مدلولش هم اشكال دارد. چون تو پيدا نمى‏كنى كسى كه مبغض ما بوده باشد. خيلى‏ها هستند كه مبغض آل محمد (ص) هستند. لعن مى‏كردند. چه جور اينها مبغض نبوده باشند؟ اين روايت علاوه بر اينكه اين جهت را هم دارد، اين كانّ بيان يك مرتبه نصب است. عداوت با اهل البيت است. كانّ يك مرتبه‏اش اين است كه با شيعه‏ها عداوت بكند. امّا اين مرتبه موضوع حكم نيست. موضوع حكم آن معناى معهود ناصبى است كه خذمالً النّاصب و النّاصبلنا اهل البيت انجس من الكلب اين يك مرتبه است. چه جور كه مراعى ريا مى‏كند آن يك مرتبه از شرك است. ريا هم يك مرتبه از شرك است. ولكن اين مرتبه موضوع حكم نيست الى ذكرنا. آنى كه معهود از معناى مشرك است، مقابل اهل كتاب است. آن كافى است كه مقابل اهل الكتاب بوده باشد. چه جورى كه در مشرك همين جور بود، در ناصب هم همين جور است. بدان جهت اين مشكل موجب نمى‏شود كه ما كفر ناصبى را توسعه بدهيم مثل صاحب الحدائق.
و يك جهت ديگرى كه بود، بعضى‏ها اين جور در ذهنشان رسيده است. ولو ملتزم نشده‏اند، ولكن اين شبهه شده است كه كانّ نجاست در ناصبى، نجاست باطنى است. اين نجاست در ناصب نجاست عينيه نيست. مثل آن مشرك، مثل كلب و خنزير، نجاست، نجاست عينيه نيست. نجاست، نجاست باطنيه است. باطن اين شخص از كلب، اين كه انسان يك وقتى مى‏شود كه از انسان كمتر مى‏شود، باطن اين از باطن كلب هم پايين‏تر است. كانّ مراد اين است. چرا؟ چون كه گفته‏اند به جهت اينكه از زمان مولانا امير المؤمنين، آن معاويه عليه الّعنة و الهاويه كه شروع كرد معاندت با ايشان را اگر قبلاً شروع نشده باشد كه در آن زمان علنى شد. در منابر سبّش مى‏كردند، اينها هيچ نبود كه از ايشان باشد يا از حسنين سلام الله عليه يا از على ابن الحسين يا حتّى از امام باقر سلام الله عليه يك اشاره‏اى بوده باشد كه اينها انجاس هستند. نجس هستند. نجاست اينها مثل نجاست كلب است. خنزير است. با اينها مراوده نكنيد. با اينها يك جا طعام نخوريد. طعامى كه در او رطوبت مسريه است. اينها با همديگر مراوده مى‏كردند در دولت بنى اميّه ديگر تا مادامى كه بود اين جور بود. منتشر بودند ما بين المسلمين حكّامشان، امارئشان، اينها مراوده داشتند هيچ اشاره‏اى بر نجاست اينها كه با اينها اين جور مراوده نشود، اينها انجاس هستند، نشده است. پس اين معلوم مى‏شود كه خبث اينها خبث باطنى بود نه اين كه بگويد دستت را بشور. ان سافحتهوا فغسل يدك كه در كفّار وارد بود يا امثال ذالك آن انائى كه لا تأكل فى انائهم و ان استررته فى الاكل فى انهائهم فغسل الاناء، اين جورها نبود اين معلوم مى‏شود كه نجاست، نجاست معنويه است. بلكه بعضى‏ها علاوه كرده‏اند كه خود ائمّه سلام الله عليهم هم با اين اشخاص مساوره داشتند. معاشرتى داشتند مع الرّطوبه و اجتناب نمى‏كردند. اين را هم علاوه كرده‏اند. عرض مى‏كنيم امّا جواب از اين مطلب آن است كه ما در بحث عامّ و خاص در اصول ذكر كرديم. يعنى قبل از ما ديگران فرموده‏اند. حقّ سبقت با آنها است. فرموده‏اند بر اينكه در احكام شريعت در بحث تأخير بيان از وقت حاجت بعض احكام شريعت ممكن است بلكه واقع هم شده است كه اصل تا زمان صادقين سلام الله عليهما اظهار نشده بود. مردم آنها را نمى‏فهميدند. اين به واسطه حكمت در تأخير اصل اظهار نشده بود. عند الائمّه سلام الله عليهم. از صدر اسلام اين احكام بود. ولكن به مردم اظهار نشده بود. كه مثل معروف خمس در مكاسب را اين جور مى‏گويند ديگر. ارباع مكاسب كه خمس واجب است، اين اظهارى نشده بود. بدان جهت عامّه الى يومنا هذا هم معتقد نيستند. اين در زمان صادقين سلام الله عليهم خمس ارباع مكاسب، منتشر شد ما بين مردم. بعضى احكام اين جورى بوده است.
يكى هم از آن احكام نجاست نسّاب بوده باشد. آنهاييى كه ناسب اهل البيت بوده باشند. اين در شريعت بود و پيش ائمّه سلام الله عليهم بود منتهى ابلاغ و اظهار نشده بود، مردم نمى‏شناختند. از زمان صادق سلام الله عليهم كه اين بيانات را فرمود، فرمودند كه بياناتى كه ما خلق الله خلقاً انجس من الكلب، كه ظاهر كلام است اين واضح شد كه با آنها مناكحه و توارث جايز نيست. مال آنها احترامى ندارد. اينها فرموده‏اند هيچ اشكالى ندارد.
اينجا يك مطلبى هست. يك نكته‏اى در ذهنتان باشد كه يك نكته اين است كه اصلاً مبدأ حكم زمان متأخّر قرار داده مى‏شود. مبدأ حكم واقعى. يعنى به عنوان قضيه حقيقيه حكمى كه در شريعت جعل مى‏شود، مبدأ او زمان متأخّر قرار داده مى‏شود. مثل اينكه كسى در تجارتى ربح برد، بر آن كس خمس واجب است. آن كسى كه در زمان امام باقر و امام صادق سلام الله عليه و فيما بعد به دنيا بيايد كه اين زمان اصل قيد حكم مجعول است. به حيثٌ كه آن اشخاصى كه قبل از آن زمان بودند، اصلاً حكم واقعى نداشتند. حكم واقعى در حقّ آنها مجعول نبود. به عنوان قضيه حقيقيه حكم جعل شده بود ولكن اين حكم قضييه حقيقيه در حقّ آنها فعلى نبود. اين معنا محتمل است. و يك نحو ديگرى هم محتمل است كه حكم از اوّل قيدى ندارد. من اوّل شى‏ء از آن وقتى كه خمس واجب است به هر كسى كه واجب است. بالغ و عاقل بوده باشد و مالى را تحصيل كند، و زائد بر معونه‏اش بوده باشد، خمس واجب است. بدان جهت هر كسى بوده باشد ولو در زمان امير المؤمنين سلام الله عليهم. در زمان خود رسول الله (ص) حكم واقعى هست. و فعلى هم هست. چون كه موضوعش موجود است. ربح كرده و زائد بر معونه‏اش مانده است. و لكن اين حكم ابلاغ و بيان نشده است به مردم كه تأخير بيان از وقت حاجت است. گفتيم اين هم عيبى ندارد. در بحث عام و خاص گفتيم اگر در بيان حكم يك محصورى بود، چون كه آن وقت نمى‏شد اين حكم را بيان كرد اين دولت، دولت بنى اميّه بود، شيعه در تقيّه بود، محصور داشت. يك احدى را نمى‏گذاشتند زنده بماند. روى اين حساب تأخير بيان شده است تا آن زمانى كه اين دولت ملعونه منقضى شد، يك دولت ديگرى روى كار آمد كه كمى كارها سهل شد. عبّاسيين روى كار آمدند نه مانع برطرف شد و ابلاغ شد به مردم و اظهار شد. هيچ اشكالى ندارد.
على هذا الاساس اين بعدى ندارد. مختص به اين مقام نيست بعضى احكامى در شريعت است كه بيانش تأخير شده است يا اصل فعليتش تأخير شده است. چون كه قيد دارد. ولو اوّل به عنوان قضييه حقيقيه جعل شده بود حتّى يك احكامى است كه مى‏گويند پيش امام زمان سلام الله عليه است. وقتى كه ايشان تشريف آوردند آن وقت بيان خواهد شد. آن جا هم همين جور است. مثل مرحوم آخوند و ديگران شما ملتزم نشويد كه آن احكامى كه هست، آن احكام قيدى ندارند به زمان متأخّر. براى همه جعل شده است در هر زمانى منتهى آن وقتى كه ايشان تشريف آوردند، آن وقت بيان خواهد شد. و فعليت پيدا خواهد كرد. آن فعليتى كه مسلك مرحوم آخوند است. يعنى اراده بر طبقش متعلّل خواهد شد. نه فعليتى كه تحقّق موضوع است. نه. اينها را ما راهى نداريم. ممكن است آن احكام هم احكامى بوده باشند كه فعليتشان اصلاً در آن زمان مى‏شود. چون كه در شريعت كه جعل شده است، قيدشان زمان ايشان است. از اوّل جعل شده است به عنوان قضييه حقيقيه. قضييه حقيقيه فرض الموضوع است و فرض قيد الموضوع است. يكى از قيود موضوع آن زمان است. از اوّل جعل شده است. و نبى اكرم آن حكم را آورده است و لكن چون كه محلّ حاجت نيست، بيان نشده است. تا آن زمانى كه هست، آن زمان فعلى مى‏شود و بيان مى‏شود. اين هيچ محصورى ندارد. پس ملتزم شدن به ظاهر ادلّه كه نسّاب محكوم به نجاست هستند كمااينكه بعضى‏ها تصريح كردند كه مسأله اجماعى است و خلافى هم ظاهر نشده است، اين عيبى ندارد. ملتزم مى‏شويم.
يك روايت معتبره‏اى هم بوده باشد كه كفر را از اينها سلب كند، و بگويد نه اينها مسلمان هستند، احكام اسلام به اينها مترتّب مى‏شود، يك روايت اين جورى هم نداريم ما.
بعد ايشان صاحب العروه متعرّض مى‏شود در عروه مى‏فرمايد بر اينكه و امّا آنهايى كه مجسّمه هستند و امّا المجسّمه بعد از اينكه قلات و هكذا آنهايى كه قالى بودند و آنهايى كه خوارج بودند به آن معنايى كه بيان كرديم و آنهايى كه ناصبى بودند لا اشكال اينها، بعد از اين مى‏فرمايد و امّا المجسّمه و المجبّره و القائلين بوحدت الوجود من الصّوفيه، در اين صورت اذا التزموا به احكام الاسلام فالظّاهر عدم نجاسته يا فالاقواء عدم نجاسته. اقواء اين است كه نجس نيست. درست توجّه كنيد. در ذهن ما اين است. اين عروه را اين جور معنا مى‏كنيم. اذا التزموا به احكام الاسلام اين قيد صوفيه است. قيد به اين دو تا است. به آن بيانى كه خواهيم گفت، در عبارت ايشان قيد به اين دو تا به اين اخير صوفيه است. كه صوفيه‏اى كه قائل به وحدت وجود هستند اگر ملتزم به احكام اسلام نشده‏اند. يعنى نماز و روزه و امثال ذالك، يا احكام عقايدى فرقى نمى‏كند. اسلام يك احكام عقايدى دارد كه متعلّقش عقايد است، موضوعش عقايد است. يك احكام عملى دارد. اگر احكام اسلام را ملتزم شدند از اين احكام فرعى يا عقايد آنها را منكرنشده‏اند كه نه. اينها درست نيست. ما بايد از راه ديگرى كه راه باطن است به دست بياوريم. بر خودمان الهام بشود به تسفحه نفسمان به حقّ و حقيقت مى‏رسيم. از آن مبدأ مى‏گيريم. اگر اين جور ملتزم شدند كانّ احكام اسلام را ملتزم نشدند، خوب نجس هستند ديگر. و امّا به احكام اسلام ملتزم شدند اين عيبى ندارد. كانّ نجس نيستند.
خوب ما فعلاً مجسّمه را بحث مى‏كنيم. چرا اين قيد مجسّمه و مجبّره نيست، چرايش را مى‏گوييم كه چرا نيست. آنى كه متعارف است از مجسّمه يك فرقه‏اى از مسلمين است كه عامّه هستند. يك عدّه‏اى از عامّه شايد عدّه كثيرى هم بوده باشند، اينها ملتزم شده‏اند كه انّ الله سبحانه جسمٌ. خداوند متعال جسم است. ملتزم شده‏اند كه خوب، ديده هم مى‏شود. لانترانى يا موسى ربطى به دنيا دارد. ممكن است در آخرت ديده بشود. و جاء ربّك و الملك صفّاً صفّا آن جا تشريف خواهند آورد. خواهند ديد. دنيا است كه لانترانى است. قائل هستند به جسم. اين را مى‏دانيد كه اگر كسى ملتزم بشود انّ الله تعالى جسمٌ حقيقتاً هم جسم است. سر دارد. دست دارد. يد الله فوق ايديهم. پا دارد. خواهد آمد و جاء و امثال ذالك. عرش دارد. كرسى دارد. نشسته است. اينها را ملتزم بشود، اينها به نفسه موجب كفر نيستند. گفتيم اصالة الاسلام را. يعنى آن عمومى كه اقتضا مى‏كرد كسى معترف بوده باشد به مضمون كلمه توحيد كه اشهد ان لا اله الاّ الله است و ملتزم بشود به رسالت نبينا مسلمان است. اينها ملتزم هستند. نماز مى‏خوانند و ذكات مى‏دهند. ولكن قائل به اين هستند. اين موجب كفر نيست. اين جسميت پيش ما يعنى اختصاص به ما ندارد. آنهايى كه به مسائل عقلى وارد هستند، اين جسميّت دو تا لازمه دارد.
يك لازمه جسميّت حدوث است. عدم القدم است. يك لازمه‏اش هم فرق است. احتياج دارد به موجب. ديگر نمى‏تواند غنى به ذات بشود جسم. اين لازمه‏اش است.
آن لازمه‏اش هم كه بحثش را علم كلام يا فلسفه به طور تفصيل او غير تفصيل، به طور صحيح او غير صحيح آنجا مذكور است. وقتى كه اين جور شد، كسى اگر به اين لازم ملتفت نيست، متوجّه نيست. بلكه قبول هم ندارد. مى‏گويد نه. اين جور نيست. قديم به ذات است و احتياج هم به كسى...قليلٌ عن كلّ ما سواء مع ذالك جسم است و تشريف خواهد آورد. اين معلوم است كه اينهايى كه معتقد به اين عقيده هستند. ملتزم به احكام اسلام هستند. احكام فرعيه به آن شهادتينى كه عرض كردم. مقوّم اسلام است، معترف هستند. اينها قيد نمى‏خواهند. اين مجسمّه بودن بماهم مجسّمه اين به نفسه موجب كفر نمى‏شود.
وامّا اگر كسى بگويد كه نه، جسم است. نه آن جسمى كه جسم مادّى بوده باشد. كه ملاّ صدرا اين جور است ديگر. آن جسم را تقسيم كرده است به اقسامى. جسم مادّى، جسم مثالى، جسم عقلى، جسم الهى، غير ذالك تقسيم كرده است و ملتزم شده است كه ذات حقّ و على جسم الهى است. اين حرف را از حُشام ابن الحكم نقل كرده‏اند كه انّ الله جسمٌ و
ائمّه هدى سلام الله عليهم گفته‏اند حُشام اين جور مى‏گويد. امام (ع) تكذيب كرد. گفت نه. اين حرف را نزنيد. اگر بنا بوده باشد جسم بوده باشد، انّ الله شى‏ءٌ كالاشياء مى‏شود. على كلّ تقديرٍ خودش هم ملاّ صدرا مقسم را كه تقسيم مى‏كند، شما نگاه كنيد اين كلامش در شرح وافى است. در اسفار نيست. آن جا درست توجّه بفرماييد كه جسم را كه مقسم است. آنى كه ماله الابعاد ثلثه او را تقسيم مى‏كند به اين اقسام كه يك قسمش را هم جسم الهى مى‏گويد. ولو مى‏گويد جسم مثالى مادّه ندارد. جسم عقلى به طريق اولى مادّه ندارد. جسم الهى كه هيچ. ولكن مقسم را او قرار داده است. له ابعادٌ ثلاثه. اين چه جور است ديگر خودتان مى‏دانيد.
پس خداوند متعال اگر ملتزم بشود كه جسم مادّى نيست، جسم ديگر است اين كفر نمى‏آورد. ولو باطل است. حرف درستى نيست. خداوند نه جسم است و نه در صورت. كما اينكه علاوه بر اينكه در روايات ائمّه سلام الله عليهم بيان فرمودم. بابى است در كافى، در اصول كافى نگاه بفرماييد همان قضاياى حشام ابن الحكم كه نقل شده است، اصل جسم به هيچ صورتى نيست. نفى شده است جسميّت و بايد هم نفى بشود. اين جا ديگر جاى بحث او نيست. ولكن اگر كسى ملتزم به اين مطلب فاسد شد، كفر نمى‏آورد كه ما ايشان را تكفير بكنيم. چرا؟ اين نه از ضروريات است كه ضروريات دين هم بود بايد برگردد به انكار مفاد كلمه توحيد و رسالت. نه داخل در رسالت و توحيد است. از اين جا معلوم شد حال مجبّره، مجسّمه به عبارت اُخرى آنهايى كه مجسّمه هستند، همان عامّه هستند كه يك عدّه معظمى از عامّه قائل به جسميّت خداوند هستند، آنها ملتزم به احكام اسلام هستند. عقيده‏شان اين است. اين قيد راجع به او نيست. راجع به صوفيه است. قيد در عبارت. مجبّره هم همين جور است. مثل مجسّمه است. مجبّره طايفه‏اى از مسلمين كه اشعريين همين جور هستند ديگر. قائل هستند در اينكه به جبر در عباد كه انسان افعالى را كه مى‏كند، اختصاص به ايشان هم ندارد. به جبر ديگر سارى شده است اين عقيده. جبر و شبه الجبر سارى شده است در اين ازمره متأخّره. ملتزم شده‏اند كه عباد در افعال خودشان مجبور هستند. آن كسى كه زنا مى‏كند بايد بكند. آن كسى كه نماز مى‏خواند بايد بخواند. همه‏اش اضطرار است. اختيار نيست. اسمش اختيار است. واقع اختيار در كار نيست كه شبه الجبر است. آنها هم همين جور مى‏گويند فرق ما بين جبر و شبه الجبرى كه هست، فرقش اين است. آنى كه مجبّره هستند از عامّه، از عشايره هستند، آنها ملتزم شده‏اند كه اگر ما بگوييم اين افعال خودمان را خودمان مى‏كنيم. اين افعال فعل خودمان است. به خدا مربوط نيست. اين را بگوييم، اين خلاف توحيد است. چون كه خالق خدا است. غير از خدا خالق ديگر نيست. اگر ما ملتزم بشويم كه خالق افعال خودمان، خودمان هستيم، پس ما هم خالق هستيم. خالق منحصر نيست. اله هم معنايش اين بود. اله آن معبودى كه خالق به خلق داشته باشد. خوب ما هم خلق داريم ديگر. به جهت اين كه اين معنا شرك نشود، و عباد خالق نشوند، فقط مخلوق بشوند انت الخالق و انأ المخلوق بشوند، ملتزم شده‏اند كه ولو اين شخص، اين فعل از جوارح او صادر مى‏شود. ولكن اين فعل به مشيّت الله و ارادة الله است. ما تشائون الاّ ما تشاء الله. خدا اين را اراده كرده است. خوب اراده خداوند هم اذا اراد شيئاً يعنى يقول له كن فيكن ديگر. يقول نمى‏خواهد. قل لفظى اذا اراد الله، اراده خداوند محقّق بشود، او مى‏شود. پس بايد اين شخص زنا بكند. مشيّت الله متعلّق به اين است. بدان جهت ملتزم شده‏اند كه تمامى افعال به مشيّت الله است. تمامى وجودات، تمامى ما سواء الله به مشيّت الله است. يكى هم از آنها افعالى است كه از ما صادر مى‏شود. وقتى كه اين جور شد، آن زانى را چرا عِقاب مى‏كنند؟ آن كسى كه مطيع است چرا به بهشت مى‏برند؟ آن كسى كه تعرّض مى‏كند از حرام به بهشت مى‏رود؟ چرا مى‏برند آنها را؟ زانى را بردن ظلم مى‏شود. آنها گفته‏اند كه نه، اين مسأله ثواب و عِقاب همان مسأله مهم است. مسأله مهمّه است كه ائمّه سلام الله عليهم اين مسلك صحيح و مذهب خودشان را كه مذهب امر بين الامرين است، به همين نقض به مردم تفهيم كردند. با...ناسٌ كه مردم قبول مى‏كنند. فرمودند كه اگر اين جور باشد كه اينها مى‏گويند مسأله‏
ثواب و عِقاب مى‏شود. وجهى ندارد خدا ظلم بكند، زانى را به جهنّم ببرد. غير عادت الله موجود شده است. بعد خواسته‏اند اين مجبره از اين شبهه فرار بكنند از اينكه فرار كردنى نيست قائل شده‏اند به مسأله كسب مى‏گويند عبد خودش هم اراده دارد. ولكن تأثير به ارادة الله است. آن وقتى كه عبد اراده مى‏كند، اراده عبد تأثير در فعل نيست. ارادة الله است كه فوق آن اراده است او تأثير مى‏كند. اين اراده وقتى كه در عبد شد، مى‏شود كسب. آن معصيت كسب مى‏شود. و لا من كسب سيّعتاً اين جدا مى‏شود از آن كسى كه دهانش را گرفته‏اند و وا كرده‏اند. يك كس ديگر هم يك قاشق شراب شيرين ريخت به گلويش فرو رفت ديگر. او را نمى‏شود عقاب كرد. او از اين جدا مى‏شود. اين جا افعالى كه اين شخص ليوان را برداشته است و به اسم فلان ملعون خورده است اين كه عقاب مى‏شود چون كه اين كسب دارد او ندارد. به اين خواستند فرار بكنند كه اين كسب هم كه جاى فرار نيست. ما كه تا اين جا نمى‏توانيم وارد آن بحث بشويم. در جاى خودش بايد تحقيق بكنيد كه چرا؟ احتياج دارد به واسطه وسوسه و اينها. ما هم شايد اين جور توجيه كرديم شايد نمى‏كرديم بهتر بود. خواستيم كه اين توجيه آنها اين است. اين جور مى‏گويند آنها. كسب را اين جور معنا مى‏كنند. آنها كه مى‏گويند كسب را نمى‏فهميم يعنى چه. معنايش كسب را اين جور مى‏گويند. غرض اينها طايفه مجبّره هستند. ملتزم هستند به اسلام. به تمامى‏اش. منتهى مى‏گويند كه ما مقتضاى اينكه به قرآن عمل كنيم، به قرآن ملتزم بشويم كه خالق غير از خدا نيست، ملتزم به اين بايد بشويم و ثواب و عقاب همين جور مى‏شود. اينها ديگر در اين عبارت عروه اذا التزموا به احكام الاسلام ربطى به مجبّره ندارد. اين مجبّره اينها است. اينها يك طايفه هستند.
يك شبهه الجبرى هم در ازمره متأخّره شايع شد كه شبهه الجبر عبارت از اين است كه نه، اين فعلى را كه من مى‏كنم مؤثّر در فعل خودم اراده خود من است. اراده من علّت تامّه فعل است. منتهى چون كه فعل من ممكن الوجود است. الواجب ما لم يجب لم يوجد. بايد واجب الوجود بشود تا موجود بشود. چه چيز واجب الوجود مى‏كند. اراده من. خوب اراده من خودش ممكن الوجود است. چه چيز او را واجب الوجود كرده است؟ ملتزم شده‏اند كه آن هم مبادى اراده كه تصوّر شى‏ء است، تصديق است، جزم است، ميل نفس است كه گفتيم مسلك مرحوم آخوند ديگر بعد از ايشان. از زمان ايشان شايع شده است كه آورد. در كلام فلاسفه بود. اين مبادى خودش ممكن الوجود هستند. اينها به چه چيز واجب الوجود شدند؟ الواجب ما لم يجب لم يوجد. مى‏گويد اينها لازمه ذات هستند. آن ذاتى كه خبيث است، اين لازمه‏اش اين است كه مبادى موجود بشود از او ولو برحة من الزّمان كه وجود بزرگ بشود. حركت بكند آنها.
وامّا آنهايى كه طيب نفس دارند، طيب ذات دارند. آنها هم لازمه‏اش او است. آنها هم لازمه ذات هستند. آن ذاتى چه جور است؟ او ديگر علّت نمى‏خواهد. همان علّتى كه خود آن ذات را موجود كرد، بايد ذاتى‏اش هم موجود بشود. خود آن شى‏ء را موجود كرد، اين بالتّبع موجود مى‏شود. احتياج ندارد به علّت. جعل تأليفى ندارد. جعل ندارد. اين هم مى‏شود مسلك شبه الجبر. ببينيد اينها نبردند به اراده خدا. اين افعال را بردند به خبث باطنى. حسنة سريرة و من سائت سريرة برده‏اند آنجا. النّاس معادٌ كمعادن ذهب و الفزّه الشّقيه شقىّ الغيبت...كانّ اينها ديگر شقاوت ذاتى است. سعادت ذاتى است. آن وقت هم مبتلا شده‏اند كه بالاخره وقتى كه لازمه ذاتى شد اين كار را بايد بكند ديگر. اگر اين كار را نكند بايد ذاتى نشود. يا ذاتى شى‏ء از شى‏ء جدا بشود. همه‏اش خلف است. آن وقت ديگر آن حرف‏هايى كه در كفايه ديده‏ايد و خوانده‏ايد كه انشاء الله ما در جلد دوّم مى‏رسيم، آنها را زده است. اين هم مسلك شيخ الجبر است. كه در حقيقت اينها عامّه نيستند كه به اينها بگوييم مسأله ثواب و عقاب را به كسب درست كنند. عامّه درست كرده‏اند. اينها از خاصّه هم هستند كه اشخاص بزرگى هستند. ملتزم شده‏اند. منتهى برحان اقتضا كرده است اين معنا را. ملتزم شده‏اند. ثواب و عقاب چه جور؟ گفته‏اند ثواب و عقاب بر قرب بُعد است. قرب بعد آخر قهرى شد. اختيارى نشد. اسمش اختيار شد. بعضى‏ها ملتزم شده‏اند در آخر. عقاب و ثواب هم يكى از افعال است. منتهى از افعال خداوند
است. خداوند هم در افعالش مختار نيست. حتّى ملتزم شدند آن جا. گفتند همين جور كه ما در افعال هستيم منتهى به ذاتى ما مى‏شود، خداوند در افعالش هم اين جور است. ارادة الله است. افعال به ارادة الله است. اراده هم عين ذات خداوند است. ديگر اراده كرده است ثواب بدهد به او. اراده كرده است عقاب بدهد به او، خفه بشود. مطلب تمام مى‏شود. اينها هم مذهب هايى هستند كه مذهب شبه الجبراست. اين كه موجب كفر نيست. اين مطالب را ما تمام نمى‏دانيم. اگر تعبيرش هم فاسد بكنيم عيبى ندارد اينها را ما فاسد مى‏دانيم. ولكن موجب كفر نيست. كفر ملاكش اين است كه اعتراف به شهادتين نداشته باشد يا آن نصبى كه گفتيم عداوت با اهل البيت او را داشته باشد. از اين جا معلوم شد يك مسأله مفوّضه كه در عروه چرا نفرموده است نمى‏دانم. چون كه آنها هم مجبّره هستند. فرقى نمى‏كند. يك طايفه ديگر تفويضى هستند. آن طايفه ديگر كه تفويضى هستند، آنها چه مى‏گويند؟ آنها مى‏گويند كه آنى كه خداوند متعّال واجب الوجود، جلّت عظمته است، ما سواء خودش را خلق كرده است. عالم را خلق كرده است او. ولكن وقتى كه خلق كرد، ديگر تمام شد. حاصل حرفشان اين است كه سر شما را درد بياورم، مى‏گويند اگر ممكن بود عدم در ذات بارى كه معدوم بشود، باز عالم مى‏چرخيد. در بقاء احتياج ندارد عالم ما سواء الله به خداوند. فقط در حدوث است كه يد الله مقلوله كه همان مسلك يهود است. كه عالم را كه خلق كرد مثل اينكه اين بنا احتياج دارد به بنّا. آجرو سنگ كه بنّا هم اين جا را درست كند. وقتى كه سنگ شد، آجر شد، آن يكى شد، بنّا هم درست كرد، ديگر جناب بنّا تشريف آورد. تشريف برد. علّت فاعلى رفت. اين بنا مى‏ماند. آنها مى‏گويند خداوند متعّال علّت فاعلى است. وقتى كه تمام عالم را ولو از عدم خلق كرده است. بعد از اينكه بنا كرد و تمام شد، اگر مى‏گفت خداحافظ من رفتم اين عالم مى‏چرخيد. يكى از آن عالم هم ما و افعال ما است. اين پدرش با آن مادرش آن كار را مى‏كرد، اين به دنيا مى‏آمد، اين هم بزرگ مى‏شد، يا شراب مى‏خورد يا نماز مى‏خواند. اين كار را مى‏كرد. اينها هم طايفه مفوّضه هستند. اين هم همين جور است كه اين مفوّضه بودن به مجرد اعتقاد الى ذالك يك طايفه عمده‏اى هم در مقابل جواب مفوّجه هستند، اينها محكوم به كفر نيستند. ولو ما رواياتى داريم كه دلالت مى‏كند كسى كه قائل به جسم بشود در خداوند، قائل به تشبيه بشود در خداوند، قائل به تفويض بشود، اينها مشرك هستند يا كافر هستند، در روايات داريم ولكن اين روايات مع القمض اين اسنادها بايد حمل بشود به كفر واقعى. نه آن كفر در مقابل اسلام. يعنى اينها منكر حق هستند. به اين معنى منكر حق هستند و معاقب هم هستند اگر اين انكار حق هم تقصير اين بوده باشد. معاقب هم هستند كه فرض اين است در مورد روايات. چرا به اين معنى حمل مى‏كنيم؟ جمعاً بين الاخبار. چون كه اخبارى هم داريم كسى قائل به اين ملتزم شد كذب على الله سبحانه. كسى كه كذب الله بكند، اين فاسق است. فاسق هم جايش در آتش است. اين دلالت مى‏كند كه اينها معنايش اين است. والاّ آن رواياتى كه اسلام را بيان كرد. كه اسلام او است كه در مقابل آن كفرى كه آن كفر گفته شده است كه نجاست مى‏آورد كه كلامى داريم. وقت تمام شد.