جلسه 196
* متن
*
بسم الله الرحمن الرّحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست
شماره نوار: 196 ب
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده درسال: 1366 ه.ش
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم
كلام در اين مسأله بود كه صاحب العروه فرمود، مسكرى كه مايع است بالاصاله كالخمر نجس است و ان سار جامداً بالعرض، ولو جامد بشود بالعرض. عرض كرديم جامد بودن بالعرض دو نوع است.
تارتاً طورى است كه به آنى كه جامد است و منجمد است، همان خمر و همان مسكر اطلاق مىشود. منتهى ولو با تقييد به وصف مىگويند خمرٌ منجمد. آن نبيض مسكر كه در آن صحيحه بود، نبيض مسكر است ولكن منجمد است. عرض كرديم اگر انجماد اين نحو بوده باشد، كه همان حقيقت خمر به نظر عرف و حقيقت آن مسكر يعنى نبيض مسكر و نحوه صادق است به اين منجمد منتهى مع الوصف. كما اينكه حقيقتاً آب صادق است مع التّوصيف. نه اينكه بلاقيد. آب كما اينكه به يخ صادق است كه مىگويند ماءٌ منجمد به اين هم مىگويند خمرٌ المنجمد. اگر اين جور بوده باشد اشكالى نيست. بر نجاست باقى است. ولو كسى بگويد اطلاق خمر و اطلاق نبيض مسكر، دعوى بكند كه در آن روايات معتبره كه صحيحه على ابن محسيار بود، او منصرف است به آن خمرى كه مايع باشد. و آن نبيضى كه مايع بوده باشد. ولو كسى اين دعوى را هم بكند كه اطلاق آن صحيحه بعد الانجماد و يخ بستن را نمىگيرد، اگر كسى اين مناقشه را هم بكند، باز ضررى به مطلب نمىرساند. اين محكوم به نجاست است. چرا؟ لما ذكرنا كه در ارتكاض متشرّعه اين انجماد نمىتواند مطهّر بشود. اين انجماد اين جورى كه باز حقيقت صادق است مع الوصف كه مىگويند بر اينكه خمرٌ منجمد. اين نمىتواند اين نحو بوده باشد كه نجاست برطرف بشود. چرا؟ براى اين كه عرض كرديم در باب مضاف متنجّس كه در روايت داشت...ثمن كه ثمنى كه زائب بود، مايع بود، فرمود بر اينكه او را نخور. اسرج به. بسوزان او را. از آن روايات استفاده شد كه اگر آن ثمن را بگذارند منجمد بشود روغن بماند در هواى سرد مىبندد. آن بستن مطهّر نيست. و الاّ مىفرمود بر اينكه منجمدش بكن و بخور. كله بعد انجماده. اين جور نبود. فرمود، بريز او را. ديگر آن قابل خوردن نيست. طهارت حاصل نمىشود. در ارتكاض متشرّعه وقتى كه مضاف به انجماد و به بستن پاك نشد، هيچ وقت ارتكاض متشرّعه قبول نمىكند كه عين النّجس به انجماد اين جورى مثل آن انجماد ثمن پاك بشود. اگر كسى در اطلاقات هم خدشه بكند، اين معنى كافى است و حكم به نجاست مىشود.
وامّا انجماد صورت ديگرى دارد. كه انجماد گفته بشود يا گفته نشود. شايد انجماد هم در اين صورت ثانيه اطلاق نشود. كه آن خمر و مسكر در عرف حقيقت ديگرى شده است. متبدّل به حقيقت ديگرى شده است. مثل موارد استحاله. چه جورى كه ازره بماند، بعد ديگر خاكستر مىشود. خاكستر را حيضٌ نمىگويند. حقيقت ديگرى مىگويند. اصلش حيضٌ بود و شىء ديگرى بالفعل حيضٌ نمىگويند. بالفعل نمىگويند كه زغال است. اين بود. در خبر كان اين جور بود. ولكن فعلاً حقيقت ديگرى است. اين موارد را دقّت كنيد در عرف. كه عرفاً همان حقيقت است بالفعل منتهى وصفى دارد يا اينكه نه حقيقت ديگرى شد. كان كذا و سار كذا. فرق است در موارد استحاله كان كذا است. ولكن فعلاً در نظر عرف حقيقت ديگرى است. اگر فرض كرديم در خمر و ساير المسكر المايع، اين در حقيقت، حقيقت ديگرى شد، امر آخرى شد. مثل چه چيز؟ مثل را در ساير اعيان نجسه در بول گفتيم. عرض كرديم در آن هواى گرم از بول بخارى كه خارج مىشود، آن بخار پاك است. چرا؟ ولو اين بخار اوّل بول بوده است. بعد به واسطه سردى هوا بخار شده و تساعد مىكند. بما هو بخار ولو از بول باشد، به او بول نمىگويند. اهل عرف نمىگويند كه اين بول است. مىگويد از بول بلند مىشود اين بخار. نه اينكه خودش بول است. بول گفته نمىشود. ولو به نظر دقّت عقلى بول باشد. در صدق عناوين ملاك صدق
عرفى است. به نظر آن عناوين به آن معانى كه عند العرف دارند، به آن معانى موضوع حكم هستند. بدان جهت در ما نحن فيه اگر خمر را تبخير كردند مثل بخار بول، بخار متساعد مىشود، مادمى كه بخار است پاك است. چون كه بخار الخمر لا يكون خمرً. مثل بخار البول است. مادامى كه بخار است پاك است. بله، اگر اين بخار بعد به صورت مايع در آمد لولهاى كه با او تبخير مىكنند از اين لوله اين بخار مىرود به ظرف ديگرى كه آن ظرف ديگر خنك است و آنجا تقطير مىشود كه اسمش را عرق مىگويند كه آن خيلى گرانبها هم هست، آن جور كه ما شنيدهايم. نديدهايم. بعد از...اين مىشود خمر و باز نجس است. مثل بول است. آن اجزاء بولى كه مبدّل به بخار شد و بعد آن بخارها رفت در يك جاى سردى و قطرهاى افتاد همان قطره، قطره بول است. نجس است كما ذكرنا فى بحث البول. ولكن مادامى كه بخار است، حقيقت اخرى است و آن طهارت را ندارد. اگر بخار شد و رفت هيچ چيز، معدوم شد كه هيچ است. وامّا اگر جمع شد و دوباره مايع شد، به نظر عرف به او باز خمر مىگويند. خمرى را مىگويند كه خمر عزيز است. خمر گرانبها است. و نجس است. پس ملاك اين شد كه عرفاً بگويند كان خمرً مثل موارد استحاله. كه مىگويند كان بولً و مواردى كه بگويند ماءٌ منجمد. فعلاً ماء منجمد است. فعلاً آبى است كه يخ كرده است. اين آب است ديگر. وقتى كه در فصل زمستان شما سر يك آبى مىرسيد كه هوا خيلى سرد است، مىگويى آب چه جور يخ كرده است. مىشود روى آن راه رفت. اين جور سفت شده است. اين موارد، موارد استحاله نيست. اين موارد، موارد تبدّل وصف است. تبدّل وصف در ارتكاض متشرّعه گفتيم يكى از مطهّرات نيست و بما اينكه يكى از مطهّرات نيست، همان نجاست حاصل مىشود. ملاك مطلب اين است. اگر در يك موردى شك كرديم كه آيا اين از موارد استحاله است مثل بخار شدن خمر است. مادامى كه بخار است، يا از آن مواردى است كه انجماد الخمر و انجماد الماء است. گفتيم اگر شك كرديم. در ما نحن فيه تارتاً شبهه، شبهه موضوعيه مىشود. چون كه ما نمىخوريم. اگر مىخوريم، مىديديم مسكر است، مىگفتيم همان خمر است. ولكن نمىدانيم كه نه اين استحاله شده است. مثل آن زغالى كه خاكستر شده است. در خارج چه جور است؟ شك پيدا مىكنيم. كه دهانمان هم نمىتوانيم بزنيم. احتياط دارم. احتياط نيست، بلكه حكم است كه بايد توجّه بشود. اگر شبهه، شبهه موضوعيه باشد كه در خارج اين موجود چه جور است، آيا استحاله شده است يا اينكه نه؟ تبدّل وصف است. استحاله نيست. استسحاب بقاء موضوع مىشود. مثل موارد شك در استحاله. شك در موضوع كه نمىدانيم خارجاً چه جور است اين موجود. بگوييم اين وجود سابقاً خمر بود، الان هم خمر است. مقتضايش اين است كه بايد از آن احتياط كرد و اجتناب كرد. و اگر اصابت كرد نجس است و محكوم به نجاست است. چون كه استسحاب مىگويد مىدانى خمر است. منتهى مىدانىِ تعبّدى.
وامّا اگر شبهه، شبهه مفهومى باشد. ما در خارج هيچ شكّى نداريم. خارج را مىدانيم كه چه كار كردهاند. آن مادّهاى است كه مسكريت هم ندارد الان. يا دارد. در آن خارج ما اشكالى در آن نداريم. آن عنوان مسكريّت در خمر مقوّم است. بدان جهت در موارد استحاله بايد آن مسكر برود. ما على كلّ تقديرٍ در خارج شك نداريم. مادّه، آن مسكريت هم از آن رفته است. شك مىكنيم بر اينكه به اين عنوان خمر موصوف صدق مىكند يا خمر صدق نمىكند كه شبهه، شبهه مفهومى بوده باشد، اين جا است كه مىگوييم نه استسحاب موضوع جارى است. چون كه شك در خارج نداريم. در آن استسحاب غروب الشّمس گفتيم سابقاً. تفصيل كرديم در موارد شبهه مفهوميه كه ما خارج را مىدانيم چيست. امّا اسم اين خارج در لغت عرب چيست؟ يا در لغت فارسى چيست؟ استسحاب لغت را اثبات نمىكند. بدان جهت اگر شبهه، شبهه مفهومى بود، كه آيا خمر مفهومش اوسع است يا مفهومش اوسع نيست، اگر اين جور بوده باشد، استسحاب در ناحيه موضوع هم جارى نيست. در ناحيه حكم هم جارى نيست. چرا؟ چون كه در شبهات مفهوميه گفتيم استسحاب نه در ناحيه موضوع جارى مىشود، نه در ناحيه حكم جارى مىشود. چون كه در ناحيه موضوع جارى نمىشود، چون كه شك در خارج نداريم. لا تنقض اليقين بالشّك مىگويد آن وجودى كه در خارج يقين داشتيم، شك در همان وجود خارجى داشته باشيم لا تنقض. ما شك در آن وجود خارجى نداريم. آن وجود خارجى سابقى با آن كيفيتى بود قطعاً رفته است. نمىدانيم به اين چه صدق مىكند. عنوان خمر اوسع است. به اين هم صدق مىكند يا نمىكند. در ناحيه حكم جارى نيست. چون كه شك در بقاء موضوع است. به عنوان خمر موضوع رفته بود. و به عنوان مسكرى كه از نبيض است و نحو النّبيض روى او حكم رفته بود. اين را نمىدانم كه
اين باقى است يا باقى نيست آن موضوع سابقى. بدان جهت در ما نحن فيه چون كه شك در موضوع دارم، قضيه متيقّنه با قضيه مشكوكه يكى نمىشود. پس على هذا الاساس روى همان مسلك ديگر، فعلاً به شبهات مفهوميه در بحث استسحاب وارد نمىشويم. آن جا بحث كرديم. انشاء الله باز در مورد آن مىرسيم اگر حيات باقى ماند بيان مىكنيم كه استسحاب در اين شبهات مفهوميه نه در ناحيه موضوع و نه در ناحيه حكم جارى نيست. رجوع به قاعده طهارت مىشود. و استسحاب عدم جعل نجاست. اگر قاعده طهارت آخر الامر كار به او مىرسد. قبل از استسحاب قاعده طهارت، استسحاب عدم جعل نجاسات است. نمىدانم شارع به اين موجود خارجى كه بالفعل است و اسمش مشتبه است، نجاست جعل كرده است يا نكرده است، اصل اين است كه نجاست جعل نكرده است. اگر كسى هم در اين خدشه بكند كه نجاساتى كه در شرع جعل شده است، عناوينش معلوم است. اين جا شك در عنوان است. اين استسحاب جارى نمىشود. قاعده طهارت پدران علمى ما وصيّت كردهاند كه ديگر شك در طهارت و نجاست داشته باشيد ولو به شبهه حكميه بوده باشد، آن جا جاى قاعده طهارت است.
يك كلمهاى بگويم كه يادتان باشد كه در تنقيه هم هست. بعضىها فرمودهاند كه در اين مواردى كه اين شىء سابقاً نجس بود، ولو اطلاقات ادلّه نشود به او تمسّك بشود، اين جا استسحاب بقاء نجاست جارى است. ولو شبهه هم شبهه حكميه باشد، استسحاب بقاء نجاست جارى است. مرحوم آقاى حكيم هم دارد. كه شك كنيم بر اينكه اسم موجود خارجى چيست يا نه، استسحاب نجاست را مىكنيم. يعنى به قاعده طهارت تمسّك نمىكنيم. استسحاب مىكنيم همان نجاست سابقى و حكم سابقى را. اين فرمايش، فرمايش تنقيه است. اين جور فرمودهاند كه ولو در شبهات حكميه استسحاب جارى نمىشود، ولكن در مثل اين موارد جارى مىشود. مثل اين موارد، مواردى است كه آن مجعول مثل نجاست بوده باشد، مثل حدث بوده باشد كه احتياج دارد شارع در رفع اين حكم مطهّريت جعل كند بر شىء آخر. يا رافعيّت از حدث جعل كند بر شىء آخر. اين مايعى كه هست در ما نحن فيه، سابقاً نجاست داشت. اين نجاست چيزى است كه مىماند. اگر شارع بخواهد اين نجاست را از بين ببرد، بايد بگويد كه اذا غسلت الثّوب مرّتٍ بالبول يطهر پاك مىشود. بر اين غسل مطهّريت بايد جعل كند. يا مثلاً بگويد محدث شدى، اذا توضّعت، آن حدث برطرف مىشود. كسى كه بول كرد محدث است براى وضو رافعيّت از حدث جعل مىكند. رافعيّت بايد جعل كند. اين جا هم اصل اين است كه شارع براى اين شىء كه انجماد است، مطهّريت جعل نكرده است. اين براى انجماد مطهّريت جعل نكرده است. اين فرمايش اگر در اين موردى باشد كه ما فرض كرديم كه شك داريم از موارد استحاله است يا از موارد تغيّر الوصف است، اين استسحاب اين جا جارى نيست. چرا؟ چون كه لما سيعتى انشاء الله استحاله از مطهّرات نيست. ما آن فرمايش ايشان را هم در استسحاب نجاست و حدث قبول كرديم، ربطى به اين مثال نداريم كه شك داريم اسم اين چيست. از موارد استحاله است يا خمر موصوف است به شبهه مفهوميه. در اين موارد استسحاب نجاست جارى نيست. چرا؟
چون كه استحاله مطهّر نيست. تسامح است استحاله را از مطهّرات قرار دادن كما سيعتى. در موارد استحاله موضوع نجاست حقيقتاً به نظر عرف منهدم مىشود. ديگر غايطى باقى نمانده است بعد از آن كارها كه تا نجس بشود. بعد از اينكه ملح شد كلب، كلبى باقى نمانده است تا نجس بشود. بدان جهت استحاله مطهّر نيست. استحاله در حقيقت انتفاع موضوع است. موضوع منتفى مىشود. بدان جهت چون كه در ما نحن فيه ما شك داريم بر اينكه اين قسم از قبيل استحاله است به نظر عرف يا از قبيل تبدّل الوصف است، اين جا استسحاب نجاست سابقى جارى نمىشود. چون كه اين جا نجاست چيزى نيست كه احتياج دارد در رفع او به جعل مطهّر. موضوع منتفى شد نجاست خودش مىرود.
اين حرفى كه به فرمايش ايشان در اين صورتى كه ما مىگوييم جارى نمىشود. كه شك داريم مورد از موارد استحاله است يا مورد از موارد تبدّل الوصف. اگر اين فرمايش را در مواردى بگويند كه قطعاً استحاله نيست، كما اينكه ظاهر كلامشان هم همين است كه در موارد شك در تغيّر الوصف ما احتمال مىدهيم كه نه. چون كه اطلاقات در ادلّه نجاسات خمر و مسكر نيست، چه جورى كه اطلاق در ادلّه ما منصرف است به ماء مايع و ماء منجمد را نمىگيرد، اطلاق هم در مثل صحيحه على ابن محسيار و نحوه منصرف است به
خمر متعارفى كه به صورت مايع باشد. مسكرى كه به صورت مايع باشد نبيض مسكر. انجماد را نمىگيرد. در آن فرض كه ما گفتيم به ارتكاض عرفى انجماد از مطهّرات نيست، در آن صورت بخواهند استسحاب نجاست بكنند، در آن صورت اين از موارد استحاله قطعاً نيست. استسحاب از اين جهت اشكال ندارد. ولكن چون كه شبهه، شبهه حكمى است و در شبهه حكمى ما در جاى خودش بيان كردهايم كه اگر در شبهه، شبهه حكمى شد، استسحاب جارى نمىشود. مبتلا به معارض است بلا فرقٍ ما بين اينكه شك در رافعيت شيئى و مطهّريت شيئى بكنيم، يا شكّمان از قبيل رافعيّت و مطهّريت نبوده باشد. از اوّل شك كنيم كه حكم مجعول...دارد يا... فرقى نمىكند. چرا؟ چون كه بالاخره در رافعيّت، منتزع مىشود باز از موضوع حكم. شارع مىگويد مكلّف كه بول كرده است، مادامى كه وضو نگرفته است محدث است. موضوع اين است. بدان جهت فرض بفرماييد شخصى روز جمعه غسل جمعه كرده است. بول كرده بود غسل جمعه كرد امّا وضو نگرفته است و مىخواهد نماز بخواند. اين جا استسحاب حدث نمىشود كه بگوييم قبل از اينكه غسل جمعه كرده است اين يقيناً محدث بود. نمىدانيم بعد از وضو غسل كردن، نمىدانيم اين حدثش از بين رفت يا نرفت، استسحاب بكنيم بقاء حدث را. بگوييم بر اينكه حدثش باقى است. گفتيم استسحاب جارى نمىشود. چرا؟
چون كه اين استسحاب معارض است بر اينكه شارع حدث جعل نكرده است بر اين مكلّف به زمان بعد الغسل الجمعه. اين استسحاب با او معارضه مىكنند. بدان جهت وقتى كه استسحاب معارضه كردند، تساقط مىكنند. اصل اين است كه بر اين غسل جمعه مطهّريت را جعل نكرده است، اين برمىگردد بر اينكه اصل اين است كه شارع حدث را جعل كرده است بر مكلّفى كه بول كرده است على الاطلاق. قيد ندارد موضوعش. اگر غسل جمعه رافع بوده باشد، موضوع قيد دارد. برمىگردد باز. رافعيّت انتزاع مىشود از قيد موضوع.
اينها بحثهايى است كه در استسحاب است و طولانى است. غرض ما در ما نحن فيه شارع است. اشاره بر اين است كه فرقى نيست در شبهات حكميه كه استسحاب جارى نيست ما بين اينكه شك در مطهّريت و رافعيّت شيئى بكنيم، يا شك در شىء آخر بكنيم. على كلّ تقديرٍ استسحاب جارى نيست. و اگر كسى گفت، آن جا استسحاب جارى مىشود، او موارد شك در استحاله را نمىگيرد كه آن فرضى كه ما كرديم و نفهميديم اين از قبيل تبدّل الوصف است يا از قبيل تبدّل الحقيقه به نظر عرف، اين جا گفتيم شك در رافعيت نيست. احتمال مىدهيم موضوع منتفى شده باشد. ديگر خمر نگويند به اين. اسمش خمر نبوده باشد.
ملخّص از ما ذكرنا اين شد خمر و مسكر المايعى كه مثل النّبيض است و معدّل شرب است محكوم به حرمت و نجاست است. و اگر اينها انجماد پيدا كردند به نحوى كه به انجماد وصف عوض شد للحقيقه به نظر العرف نجاست باقى است. اشكالى ندارد.
وامّا در مواردى كه مسكر الماء معدّل شرب نبوده باشد، ادلّه نجاست ما او را نمىگيرد و او محكوم است به طهارت ولو بالعلاج مسكر بشود. مثل اين كه مىگويد، الكل را اگر با آب قاطى كنند مسكر مىشود يا با چايى قاطى كنند مسكر مىشود. ولو آن وقت مسكر بشود، چون كه بالفعل مسكر نيست و معدّل شرب نيست، ادلّه ما اين جا را نمىگيرد. و اين جاها رجوع به قاعده طهارت مىشود و استسحاب عدم جعل نجاست مىشود. و وقتى كه مسكر جامد شد، جامد اگر از قبيل تبدّل الموضوع است، موضوع به حقيقت تبدّل به پيدا كرده است، محكوم به طهارت است. امّا اگر همان خمر و مسكر سابق موصوف است بالفعل، محكوم به نجاست است. و اگر شك كرديم در مايعى خارجاً كه از قبيل تبدّل در حقيقت است به نظر العرف، يا از قبيل تبدّل الوصف است، آن هم در ما نحن فيه محكوم به طهارت است به قاعده طهارت. ملخّص ما ذكرنا اين شد.
هذا كلّ بالنّسبت الى مسكرى كه مايع بالاصاله است و امّا مسكرى كه بالاصاله منجمد است آن وقتى كه مست مىكند، منجمدً مست مىكرد. الان او را در آب حل كردهاند باز هم مسكر است. باز همان مسكريت باقى است. شربش حرام است و تناول آن منجمد هم حرام است. در او كلامى نيست. ما حرّم الله الخمر الاسمها و حرّمها لعاقبتها و ما كان فيه عاقبت الخمر فهو حرامٌ. فرقى نمىكند منجمد باشد يا مايع باشد. ولكن در نجاست عمده دليل ما صحيحه على ابن محسيار بود. آن صحيحه على ابن محسيار نه آن مايع بعد...مايعاً مىگيرد، نه حال انجماده مىگيرد. محكوم به طهارت است. عمده دليل ما بر نجاست صحيحه على ابن محسيار و تعدّى از
او بود. از او ما مىتوانيم بالنّسب و النّبيض المسكر تعدّى كنيم. جامد بودن كه در حال جامد بودن مسكر بود، به حلّ در آب يا به نحو ذالك همان مسكريتش باز هست، به او ما نمىتوانيم تعدّى كنيم. هذا كلّه فى نجاست الخمر. ظاهراً چيز ديگرى باقى نگذاشتيم كه حكمش معلوم نشود.
بعد ايشان متعرّض مىشود در عروه سيّد قدس الله سرّه به اثير عنبى مىفرمايد، و امّ الاثير العنبى بعد ما قلاء بعد از اينكه قليان پيدا كرد و قبل از ذهاب ذو ال...مشهور اين ذهاب نبى را الحقوا بالخمر و المسكر. در نجاست لا حق كردهاند. المشهور الحق ان اسير النبى را بعد القليان و قبل ذو ال...با آن خمر و مسكر مىفرمايد فهو احوط. قول مشهور احوط است. مطابق احوط است. كه انسان اجتناب كند. ولكن در اقواء و ان كان الاقواء طهارته. اقواء اين است كه پاك است. عرض مىكنم. اين جهت در اينكه اسير انبى بعد از قليان و قبل ذهاب ذو ال...از حرام است شربش كه حرمت شرب الخمر. در اين كلامى نيست. آن هم بحثش در باب اطعمه و اشربه. بين اصحاب ما كلامى نيست كه اثير عنبى آب انگور اگر بجوشد و...نرود لا كلام بر اينكه اين اثير عنبى شربش حرام است. انّما الكلام در نجاستش است كه آيا مثل الخمر نجاست دارد يا ندارد. نسبت دادهاند در كلمات به مشهور كه در عبارت عروه هم بود الحق المشهور، نسبت دادهاند به مشهور كه مشهور ملتزم هستند بر اينكه اين اثير عنبى مثل الخمر نجس است. وقتى كه اين اثير عنبى مثل الخمر نجس شد، ما بحثمان اين است آيا حقيقتاً مشهور اين حرف را گفتهاند يا ايشان در عبارت عروه كه اين را فرموده است شايد اساسى نداشته باشد.
مشهور قدما اين را نگفتهاند. ما از كجا در بياييم كه مشهور قدما آنى كه قبل المحقق بودند، مشهور ما بين اينها نجاست اثير بود بعد از قليان. ما خواهيم گفت راهى نداريم. چون كه متعرّض نشدهاند قدما به اين مطلب. اگر متعرّض هم بشود، يك شخص نادرى از آنها متعرّض شده است. و الاّ قدما متعرّض نشدهاند. اگر مراد مشهور متأخّر متأخّرين باشد، اينها هم قائل به طهارت هستند. مىماند مشهور در آن طبقه ثانيه كه صاحب المستند فرموده است مشهور عند الطّبقة اولى من المتأخّرين كه طبقه ثانيه علماء مىشود. همين جور است. مشهور ما بين اينها على ما قيل كه آنها ملتزم شدهاند اثير عنبى كالخمر نجس است. اينها را كه نقل مىكنم به جهت اينكه متوجّه باشيد. در مسأله اجماع و اينها نيست. يا يك شهرت بين القدما كه بعضىها اين شهرت را مثل آيه مباركه مىدانند در حجّيت اين جور شهرتى نيست بين القدما. شهرت اگر باشد عند طبقه ثانيه من العلما است. او هم كه قيمتى ندارد. آنها دستشان همان بود كه دست ما است. همان روايات است. اين روايات را ملاحظه مىكنيد از اينها نجاست استفاده مىشود يا نمىشود. اگر استفاده شد ما هم با آنها موافق مىشويم. اگر نشد جدا مىشويم. عرض مىكنم آنهايى كه در اثير عنبى ملتزم به نجاست شدهاند، اثير عنبى يك بحث دارد. اثير ذبيبى و اثير تمبرى كه قسمين آخرين است، آنها فى ما بعد بحث مىشود انشاء الله.
امّا الاثير العنبى كه گفته شده است مشهور الحقوا بالخمر، عمده وجه در نجاست اين شايد عمده دو تا روايت بوده باشد كه از دو تا روايت استفاده شده است بر اينكه اين نجس است مثل الخمر.
يكى از آن روايات صحيحه عبد الرّحمان ابن حجّاج است. صحيحه عبد الرّحمان ابن حجّاج در جلد 17، باب اوّل از ابواب اشربه محرّمه، رويات اوّلى است. ذكر شده است اين صحيحه. در اين صحيحه اين است كه محمد ابن يعقوب كلينى عن على ابن ابراهيم از صاحب التّفسير، صاحب التّفسير از پدرش اين يك سند و عن محمد ابن اسماعيل كلينى دو تا سند دارد يك سندش هم محمد ابن اسماعيل كه شيخ كلينى است عن الفضل ابن شازان. فضل ابن شازان و پدر على ابن ابراهيم جميعاً عن ابن ابى حمير، ابن ابى حمير هم كه جلالتش واضح است عن عبد الرّحمان ابن حجّاج كه از اجلّا است. عن ابى عبد الله (ع) قال، قال رسول الله (ص)، الخمر من خمسةٍ خمر 5 قسم دارد. يعنى خمر 5 اسم دارد كانّ.
يكى الاثير من الكرب، يكى آن آبى است كه از انگور گرفته مىشود. كرب همان درخت انگور است. منتهى مراد انگورش است. از درخت كه گرفته نمىشود. الاثير من الكلب آب انگور است. و النّقيع من الزبيب قسم ثانى هم نقيع من الزبيب است كه مىريزند زبيب را در آب و نقيع مىشود. در آب مىخوابانندش. و البطع من العسل يا و البُطع من العسل و المرز من الشّعير و النّبيض من التمبر.
يكى هم نبيض تمبر است. صاحب حدائق قدس الله نفسه الشّريف به اين صحيحه و آنهايى كه به مضمون اين صحيحه است، مضافً بر اينكه يعنى از اين مضمون استفاده مىشود مضافٍ الى كلام بعضى علما اصلاً ادّعا فرموده است كه اصلاً هر مسكر را خمر مىگويند. خمر اين جور نيست كه فقط از انگور درست بشود. آن جا يك باب مفصّلى دارد كه اصلاً آن وقتى كه آيه خمر نازل شد، اصلاً آن خمرى كه اهل لغت گفتهاند عمدهشان كه آن مسكرى است كه مأخوذ از عنب است گفتهاند در مدينه اصلاً آن جور خمرى نبود. تمام خمرها از خرما و اينها بود. روى اين اساس استدلال كرده است به اين روايت و به بعضى روايات ديگر و به بعضى قول اهل لغويين كه اصلاً كلّ مسكر خمر است. آيه كه فرموده است بر اينكه انّما الخمر رجسٌ همه اينها را مىگيرد. صحيحه على ابن محسيار كه فرموده است در آن جا اصاب ثوب را خمر تمام مسكرات را مىگيرد. صاحب حدائق را گذشتيم. اينجا متعرّض بشويم فى الجمله اين كه خمر حقيقتاً هر چيزى كه مسكر باشد اين اسمش خمر بوده باشد، ما اين را راه احراز نداريم. بلكه عكسش را داريم. چون كه در روايات ما مسكر عطف به خمر شده است. خمر او نبيضٌ مسكر. اين جور است و عطف با او است. مثل اينكه خمر در لغت و در آن عرف يك معناى خاصّى داشت. اين خمرى كه مىگويد آنى كه حكم خمر را دارد از 5 چيز درست مىشود. يا قبول كرديم اين معنا را كه خمر حقيقى كه هست، مثلاً از عسل هم درست بكنند آن خمر حقيقى مىشود. قبول كرديم. اين را قبول كرديم كلّ مسكر را نمىتوانيم بگوييم. آنى كه روايت مىگويد 5 تا است، خوب فقط اكتفاء به او مىكنيم. مىگوييم اينها خمر است. نجاست هم دارند، حرمت هم دارند فرضاً. و حال آنكه اين روايت حرمت را مىگويد. بر فرض نجاستش را بگوييم ديگر كلّ مسكرٍ را نمىشود گفت. اين بحثش چيزى ندارد كه ما بتوانيم لغت را اثبات بكنيم. آنى كه عرفاً به او خمر مىگويند حكم مال او است.
سؤال؟ ما نگفتيم. ما گفتيم كلّ مسكر نيست. امّا كلّ مسكر خمر است اين را از كجا بگوييم؟ اسمش خمر است. اين را از كجا بگوييم؟ اثبات مىخواهد. عرض مىكنم فعلاً هم اين محلّ كلام ما نيست. محلّ كلام ما استدلال به اين روايت است كه آب انگور يك قسم از خمر است. خمر هم كه حكمش نجاست است او را هم مىگيرد. مىگوييم اوّلاً اين روايت هيچ دلالتى ندارد. در اين صحيحه مباركه اين جور بود كه الخمر من خمسة يعنى خمر از 5 چيز درست مىشود. اين در مقابل فتاواى علماى عامّه است. كه على ما يقال علماى عامّه ملتزم بودند كه خمر از اين 5 چيز درست نمىشود. فقط منحصر است از انگور درست بشود يا تمبر هم شاملش مىشود كه از خرما هم درست مىكنند. اين در مقابل او است كه خمر لازم نيست كه انگور بوده باشد. از چيزهاى ديگر هم درست مىشود. الاثير من الخمر يعنى از اثير از خمر، خمر درست مىشود. نه معنايش اين است كه آب انگور خمر است. اين معنايش نيست. بله آن خمر حسابى كه بطرش هم چند دست مىفروشند در ميكدهها، آن را از آب انگور درست كردهاند. از انگور درست كردهاند. مفاد اين روايت اين است كه درست كردن خمر از اينها مىشود. نه اينكه آب انگور همهاش خمر است. نگفت كه الخمر الاثير العنبى. فرمود، الخمر من خمسةٍ يعنى تحصل من خمسةٍ از 5 شىء حاصل مىشود. و الاّ اگر ما بوديم و روايت مىگفتيم پس جوشيدن هم نمىخواهد. آب انگور اصلاً خمر است خودش. انگور را اگر خورديد، فقط پوستش را بخوريد. آبش را نخوريد. چرا؟ چون كه آبش خمر است. الاثير بر آن آب انگورى كه هست، آن اثيرى كه هست و مىفشارند و آبش را در مىآورند، او را نخوريد. او خمر است. جوشيدن نمىخواهد. در روايت قيد جوشيدن نيست. اين شاهد قطعى بر اين است كه اين روايتى كه هست، معنايش اين است كه خمر تحصل من خمسةٍ از 5 شىء. يكى اثير عنبيى است. خوب اثير عنبى را با او اگر خمر درست كردند، خمر است ديگر. امّا اگر خمر درست نكردند و جوشاندند، مىخواهند شيرهاش بكنند مىجوشانند. آن هم مىشود خمر. اين روايت اين را دلالت نمىكند. اين روايت راجع به درست كردن خمر است. هيچ ربطى هم به ما نحن فيه ندارد. بدان جهت به اين روايت اگر بخواهد كسى نجاست اثير عنبى را اثبات بكند اصل اين روايت به حرمت اثير عنبى هم دلالت ندارد. چون كه اين روايت مىگويد خمر را از اثير عنبى درست مىكنند. يعنى وقتى كه خمر شد مىشود حرام. امّا قبل از اينكه خمر بشود و اثير عنبى بشود، اين روايت اصلاً به حرمت دلالت ندارد. فرضاً از نجاست. پس اين روايت در ما نحن فيه دليل نمىشود. ماند دو تا روايت ديگر كه به آن دو تا روايت ديگر هم استدلال شده است كه خمر نجس است.
|