جلسه 200

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:200 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم اگر اثير عنبى قليان پيدا كند بالنّار به ذهاب الثّلثين حلال مى‏شود. بلافرقٍ ما بين اينكه ذهاب و ثلثينش بالنّار بشود او بالشّمس او به غيرهما بشود. در اثيرى كه مقلى بالنّار است ذهاب و ثلثين محلّل آن اثير است. و اين معنا به وضوح استفاده مى‏شود از صحيحه عبد الله ابن سنان كه در آن صحيحه فرمود كلّ اثيرٍ اصابة النّار. اصابة النّار كنايه از قليان بالنّار است على ما يعطى. هر اثيرى كه اصابة النّار آن اثير يعنى قلا بالنّار آن حرام است حتّى يذهب ثلثا و يبقى ثلثه. دو ثلثش برود و يك ثلثش باقى بماند. اطلاق در اين غايت در ناحيه محلّل فهو حرامٌ كه غايت حرمت است. حتّى يذهب ثلثا اين غايت حرمت مطلق است. شامل مى‏شود هم ذهاب الثّلثين بالطّبخ را هم ذهاب الثّلثين بالشّمس را و ما اگر بخواهيم از اين اطلاق رفعيّت بكنيم بايد مقيّد داشته باشيم تا از اين اطلاق رفعيّت بكنيم. مقيّدى كه در مقام ممكن است ذكر بشود يا ذكر شده است يكى روايت ابى بصير بود كه در آن روايت ابى بصير اين بود كه آن اثير عنبى كه پخته مى‏شود آن اثير عنبى اگر پخته بشود تا اينكه دو ثلثش برود و يك ثلثش باقى بماند حلال مى‏شود. اگر پخته بشود به قضيه شرطيه ذكر شده بود. و دعوى شده بود كه قضيه شرطيه‏اى كه هست، قضيه شرطيه مفهوم دارد. و سئل بالطّلا قال، ان طبخ حتّى يذهب منه اسنان و يبقى واحد فهو حلالٌ. اگر پخته بشود تا دو ثلثش برود و يك ثلثش باقى بماند حلال است. يعنى اگر پخته نشود. پخته شدن نبوده باشد معنايش اين است كه او حلّيتى ندارد. ولو دو ثلثش برود و يك ثلثش باقى بماند. اين جور فرموده بودند. عرض كرديم ان طبخ اين ذكر طبخ تمهيد است لذهاب الثّلثين.
اين روايت به منزله اين است كه ان ذهب منه اثنان و يبقى واحد فهو حلالٌ. طبخ را كه ذكر فرموده است به اعتبار غالب است. چون كه غالباً ذهاب ثلثين در اثير عنبى، و آنهايى كه شيره درست مى‏كنند، ذهاب الثّلثين در آنها بالطّبخ مى‏شود. روى اين اساس است. چون كه ذكر عنوان الطّبخ، احتمال دارد ظهور هم نمى‏گوييم. احتمال دارد، احتمال معتدٌ به كه ظهور نمى‏دهد به روايت كه طبخ خصوصيّت دارد. بدان جهت آن اطلاق سابقى را نمى‏تواند تقييد بكند.
در ما نحن فيه اين روايت گفتيم من حيث السّند ضعيف است. ولكن در ما نحن فيه يك روايت ديگرى هست. آن هم صحيحه عبد الله ابن سنان است. صحيحه ديگر. آن هم تقريباً به اين مضمون است. ولكن ديگر او ضعف سند ندارد. آن جا، باب 5 از ابواب اشربه محرّمه است، روايت اوّلى. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن عبد الله ابن بقيره عن عبد الله ابن سنان، سند اجلّا هستند. قال، ذكر ابو عبد الله (ع) انّ الاثير اذا طبخ حتّى ثلثا و يبقى ثلثه فهو حلالٌ. باز قضيه شرطيه است. الاثير اذا طبخ، الماء اذا...قدر كرّ، مثل همان قضيه شرطيه است. يعنى اگر طبخ نشد حتّى يذهب ثلثا و يبقى ثلثه او حلال نيست. اين جا هم مى‏گوييم اين از دو جهت مفهوم دارد. يك مفهومش اين است كه طبخ شد ولكن ثلثينش نرفت، باز شرط حاصل نشده است. ثلثينش حاصل نشده است. يكى اينكه نه ثلثينش رفت ولكن طبخ نشد. اين قيد طبخ كه اين تكّه ثانى از مفهوم را درست مى‏كند اين قيد غالب است. چون كه غالباً به ذهاب ثلثين به واسطه طبخ مى‏شود. چون كه اين طبخ ذكرش به عنوان غلبه و ابتلا در خارج طبخ است بدان جهت است. اين نمى‏تواند آن اطلاقى را كه در صحيحه عبد الله ابن سنان بود، آن اطلاق را تقييد بكند.
بعد يك روايت ديگرى هم فرموده‏اند كانّ اين روايت دلالت مى‏كند كه نه. بايد به خصوص نار ذهاب ثلثين بشود. اگر به شمس او الهوا شد، اين نمى‏شود. آن روايت ظهور دارد كه نار مدخليّت دارد. اين روايت، رواياتى است كه در باب اين كه اثير چرا ذهاب الثّلثين محلّل شد و چرا بدون ذهاب ثلثين نمى‏شود اثير را خورد؟ و به عبارت ديگر اين اخبار در آن نزاع حضرت آدم يا نوح با ابليس وارد شده است كه اينها نزاع ما بينشان بود، در آن روايت، در بعضى‏ها همين جور است. يكى در روايت اب الرّبيع شامى كه روايت دوّمى است در باب 2، از ابواب اشربه محرّمه آن جا دارد وقتى كه اصل الخمر كيف كان بدوها حلالها و حرامها، در ذيلش اين جور دارد كه وقتى كه اينها آدم با آن ابليش منازعه‏شان گرفت، آن جا اين جور است كه فاخذ روح القدس...من النّارٍ فرما به عليهما. وقتى كه نزاع گرفت جبرئيل روح القدس يك دسته آتش را به طرف شجرها انداخت. در آن صورت...فرما به عليهما و العنب فى اقسانها آتش را به طرف آدم و هكذا ابليس انداخت كه با هم نزاع مى‏كردند. عنب هم در آن وقت هنوز در خوشه‏ها بود و قابل خوردن بود. آن وقت حتّى ظنّ آدم انّه لم يبق منه آدم خيال كرد كه انگورها همه از بين رفت. ديگر نخواهيم خورد انگور. و ظنّ ابليس مثل ذالك شيطان هم همين گمان را كرد كه عنب رفت و امّا فدخلت النّار حيث دخلت فقد ذهب منهما ثلثاهما دو ثلثشان رفت و بقى ثلث فقال الرّوح يعنى روح القدس امّا ما ذهب منهما...ابليس و ما بقى فلك يا آدم. ثلثش مال تو است. گفته‏اند بر اينكه اين روح القدس كه آتش را انداخت، معلوم مى‏شود كه در حلّيت اين اثير نار مدخليت دارد. بدان جهت شمس يا هوا ثلثينش را از بين ببرد، اين فايده‏اى ندارد. از اين روايت اين جور استفاده مى‏شود. چون كه جبرئيل آتش انداخت. محلّل را آتش قرار داد. پس آتش و طبخ بوده باشد. نمى‏دانم چه جور استفاده مى‏شود. ظاهر عبارت اين است كه جبرئيل (ع)، دو قسمت عنب را اتلاف كرد. ظاهر روايت اين است كه دو قسمتش بايد اتلاف بشود. نار انداخت، نار هم يكى از چيزهايى است كه اتلاف مى‏كند. اين روايت فقط به اين معنا دلالتى مى‏كند. و الاّ اگر بگوييد نه. نار خصوصش مدخليت دارد. بايد اتلاف به نار بشود. چرا؟ چون كه در اين نار دارد. در اين روايت نار دارد. ظاهرش اين است كه نار بايد بشود. ما بگوييم ظاهر اين روايت اين است كه نار بايد بسوزاند. آن سوزاندنش محلّل است. خوب آن را هم ملتزم بشويد ديگر. كه اثير اگر دو قسمتش را سوزانديد، آن يك قسمت ديگرش حلال مى‏شود. اين را كه نمى‏شود ملتزم شد. ظاهر اين روايت علاوه بر اينكه سندش ضعيف است، ولكن يك روايت ديگرى است كه سندش قوى است.
آن روايت 5 است در اين باب دوّم. و عن ابى على الاشعرى، احمد ابن ادريس قمّى قدس الله سرّه است كه كلينى از او نقل مى‏كند عن حسن ابن على ابن كوفى عن عثمان ابن عيسى عن سعيد ابن يسار، روايت من حيث السّند معتبر است. آن حسن ابن على كوفى هم لا بعث به. عن ابى عبد الله (ع) انّ ابليس نازع نوحً فى الكرب در درخت انگور فعطاه جبرئيل فقال له انّ له حقًّ. براى ابليس حق است يا آدم...فعطاه ثلثه. نوح ثلث را داد. فلم يرض ابليس گفت ثلث كم است. ثمّ عطاه النّصف فلم يرض فترحه عليه جبرئيل ناراً فاحرقت الثّلثين و بقى ثلث. فقال، ما احرقت النّار فهو نصيبه و ما بقى فهو لك يا نوح. اگر به ظاهر اين روايت فرض كنيد كه اخذ كرديم. كه عرض كردم ظاهرش حقيقتاً اين است كه دو ثلثش بايد از بين برود. ظهورش در اين است. اگر گفتيم نار خصوصيت دارد مى‏گوييم احراقش هم خصوصيت دارد. بايد دو ثلث را بسوزاند تا حلال بشود. اين را كه نمى‏گوييم. وقتى كه معلوم مى‏شود كه اين به واسطه اين است كه دو ثلث از بين برود. ولو به واسطه بخار شدن. وقتى كه جوشاند يا به آفتاب گذاشت كه دو ثلثش بخار شد و رفت، آن عيبى ندارد. حلال مى‏شود. و كيف ما كان افتاء بر اينكه اثير عنبى مقلى بالنّار به ذهاب ثلثين على الاطلاق حلال مى‏شود، اشكالى ندارد. وجه‏اش تام است. مطلق تمام اطلاقش، مقيّدها قيد غالبى هستند و ذكر عنوان طبخ در شرط، عنوان غالبى است. شرط در حقيقت ذهب ثلثا است. ذكر طبخ به جهت اينكه ذهاب ثلثين غالباً بالطّبخ مى‏شود. افتاء اشكالى ندارد. و انّما الكلام در جايى است كه قليان الاثير اوّلاً به غير النّار بوده باشد. كه از او تعبير به نشيش مى‏كرديم.
سؤال؟ غرض اين است كه اين بدعش را مى‏گويد. عرب را سوزاند اين باعث مى‏شود كه ما اثير را دو ثلثش را از بين ببريم. اين جهت را چون كه در ذيل يكى دارد كه فاذا اخذت اثيراً فطبخته حتّى يذهب منه الثّلثان نصيب الشّيطان فأكل شيطان. ولكن اين در اثير تمبر وارد است كه اثير تمبر را قضيه‏اى كه در او است خواهد آمد. غرض اين است كه اين افتاء محصورى ندارد و تمام است ملاكش. انّما الكلام در جايى است كه اثير مقلى بوده باشد. قليان پيدا كند به غير النّار. كه همان نشيش تعبير مى‏شود. اثير نشيش پيدا كرده است. يعنى قليان پيدا كرده است. وقتى كه ماند خودجوش است. خودش به جوش مى‏آيد. وقتى كه در هواى گرمى باقى ماند. خودجوش مى‏شود كه حُموزت هم مى‏گويند پيدا مى‏كند كه ترش شده است. ساير چيزها هم همين جور است كه ترش شده است. وقتى كه كف كرد و نمى‏دانم جوشيدن اطلاق مى‏كنند. بعضاً به آن حالت كه اين مانده است و جوشيده است. اين اگر ذهاب ثلثينش بشود بالنّار او به غير النّار حلال مى‏شود، ما اصلاً خيلى فكر كرديم. دليلى پيدا نكرديم كه اين جور اثيرى كه مقلى من قبل نفسه است، اصل من ذهاب ثلثين اين حلال مى‏شود. ولو بالنّار. ولو ذهاب ثلثينش هم بالنّار بشود. براى اينكه رواياتى كه ما داشتيم، اين روايات اين طبخ بود. در روايات كلّ اثيرٍ اصابت النّار بود كنايه از قليان بالنّار است. در رويات عنوان طلا بود، كه آن هم اثير مطبوخ است. اين كه اثيرى كه اصابة النّار قلى اين حلال مى‏شود به ذهاب الثّلثين اين فقط مختصّ به مقلى بالنّار بود. كه در اثير مقلى بالنّار ذهاب الثّلثين على الاطلاق محلّل او است. اين را ملتزم شديم. صحيحه عبد الله ابن سنان بود.
وامّا روايتى داشته باشيم كه كلّ اثيرٍ قلى يحلّ ان ذهب ثلثا و بقى ثلثه، روايت به اين مضمون ما پيدا نكرديم. در بعضى روايات كه عمده‏اش هم كه من حيث السّند تمام است، صحيحه عبد الله ابن ابى يعفور است كه روايت 8 است در باب دوّم عن ابى على اشعرى، باز كلينى از احمد ابن ادريس قمّى رضوان الله عليه نقل مى‏كند. اين عن محمد ابن عبد الجبّار كه شيخ احمد ابن ادريس از اجلاّ است. از اشعريين عن منصور ابن حاضن كه جلالتش واضح است عن عبد الله ابن ابى يعفور كه اوضح است جلالتش عن ابى عبد الله (ع) اذا زادد فلا على الثّلث فهو حرامٌ. وقتى كه اثير بيشتر از ثلث شد يعنى نصف شده است پخته شده است الى ثلثه اين فقط آن اثير پخته را شامل مى‏شود. اثيرى كه بالنّار گذاشته شده است و پخته مى‏شود او را فقط شامل است. مطلق الاثير را شامل نمى‏شود. بدان جهت ما ملتزم مى‏شويم و باكى هم من حيث الفتوى نداريم. اثيرى كه قليان به غير النّار كرد، او حلال نمى‏شود الاّ به تخليل مگر اينكه خل بشود. اين سركه كه مى‏گذارند خودش مى‏جوشد ولو نجس نيست. ما نجاست را دليل پيدا نكرديم. ولكن حرمتش را ملتزم مى‏شويم. وقتى كه خود جوش شد. حرام مى‏شود شرب او حتّى اينكه خل بشود. مادامى كه خل نشده است شربش حرام است. چرا؟ از كجا مى‏گوييم؟ مى‏گوييم مقتضى الاطلاقات همين است.
در صحيحه حمّاد ابن عثمان اين جور دارد، باب 3 از ابواب اشربه محرّمه روايت اوّلى است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن احمد ابن ابى نصر بضنتى رضوان الله عليه عن حمّاد ابن عثمان كه سند، صحيحه است. لا يحرم الاثير حتّى يقلى. اثير حرام نمى‏شود مگر اينكه قليان پيدا كند. خوب حتّى غايت است مفهوم دارد. يعنى فاذا قلى يحرم. وقتى كه قليان پيدا كرد حرام مى‏شود. هيچ قيدى هم ندارد كه آن حرمت در صورتى است كه ذهاب الثّلثين نشده باشد. غايتى ندارد. وقتى كه اذا قلى يحرم، مدلول اين روايت اين است.
باز در روايت ديگر كه روايت حمّاد ابن عثمان است و بعيد هم نيست من حيث السّند معتبر بوده باشد، كه روايت سوّمى است. كلينى عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى يا احمد ابن محمد خالد است. عن ابى يحيى الواسطى. ابى يحيى الواسطى كه ديروز اشتباه كردم. اين ابو يحيى الواسطى است. اين سهيل ابن زياد واسطى است. اسمش سهيل ابن زياد است. ابى يحيى الواسطى است. در حقّش است كه حديث او يعرف و ينكر. ظاهراً نجاشى فرموده است حديث او يعرف و ينكر، بعيد نيست كه از اين استفاده بشود كه اين شخص فى نفسه اعتبار دارد. يعنى ممدوح است. اقلّاً مدح استفاده مى‏شود. عن حمّاد ابن عثمان عن ابى عبد الله (ع) قال سألته عن شرب الاثير قال تشرب ما لم يقلى. مادامى كه قليان پيدا نكرده است بخور. فاذا قلى فلا تشربه. وقتى كه قليان پيدا كرد نخور او را. چه ذهاب ثلثينش بشود يا نشود. مطلق است. از اين اطلاق در مقلى بالنّار رفعيّت مى‏كنيم. آنجا صحيحه عبد الله ابن سنان گفت كه اگر آن مقلى بالنّار ذهاب ثلثينش شد، حلال است. امّا در غير مقلى بالنّار رفعيّت از اطلاق دليلى نداريم. مقيّدى نداريم كه رفعيّت از اطلاق بكنيم. بعد هم فرمود. سؤال كرد كه قلت اىّ شى‏ءٍ اين مربوط به اين بحث فعلى نيست. بحث آتى است. قلت اىّ شى‏ءٍ القليان؟ قال، القل كه همان مى‏جوشد. تند مى‏جوشد كه مى‏بينى قلب مى‏شود آن مايع آبگوشت. بالا و پايين مى‏آيد آن آبش آن قلب است، آن قليان است. قل، قل مى‏جوشد.
در موثّقه ضريح كه باز روايت چهارمى است دارد اذا نشى الاثير او قلى حرم نشى را هم معنا مى‏كنيم انشاء الله امروز وارد بحث مى‏شويم. حرام مى‏شود. مقتضى الاطلاق اين است كه اين حرام است. سواءٌ ذهب ثلثا بعد ذالك او لم يذهب. اين اطلاق دارد. حرام مى‏شود. نسبت به اطلاق در آن جايى كه قليان بالنّار بشود رفعيّت مى‏شود. چون كه ذهاب الثّلثين در مقلى بالنّار محلّل است. وامّا در قليان يا در نشيش كه به غير النّار است، از اين حرم از اطلاقش رفعيت مى‏شود، ما مقيد نداريم. بدان جهت مى‏گوييم تا مادامى كه سركه نشده است نمى‏شود او را خورد.
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اينكه ظاهر اذا طبخ معنايش اين است كه طبخ در حرمتش مدخليّت دارد. كلّ اثيرٍ خوب ايشان گفت. يادم افتاد كه نگذرم. بعضى‏ها ممكن است كه توهّم بكنند كه صحيحه عبد الله ابن سنان كه داشت كلّ اثيرٍ اصابة النّار فرقى نمى‏كند. قبلاً خودش جوشيده بود يا خودش جوشيده نبود. كلّ اثيرٍ اصابت النّار. او را هم مى‏گويم شيخنا. مهلت محلاً.
عرض مى‏كنم در آن صحيحه عبد الله ابن سنان اين جور بود كه كلّ اثيرٍ اصابة النّار فهو حلالٌ. آن حلال است، آن اثير. كلّ اثيرٍ اصابة النّار حرامٌ حتّى يذهب الثّلثا و يبقى ثلثه. ممكن است كه كسى بگويد اصابت النّار معنايش اين است كه اصابه نار بكند. چه قبلاً خودش جوشيده بود، بعد ديگ را آوردند. يادمان رفت، ديشب اين بيرون ماند. هوا هم گرم بود. خودشش نشيش پيدا كرده است. كف كرده است. بياييد الان بگذاريم روى آتش ديگر. خصوصاً در آن اشخاصى كه شيره مى‏پزند. بگذاريم روى آتش. ديگر چكار كنيم. كلّ اثيرٍ اصابة النّار كه وقتى كه روى آتش گذاشتند كلّ اثيرٍ اصابت النّار مى‏گيرد اين را. اين هم به ذهاب ثلثين حلال مى‏شود.
و هكذا در آن صحيحه عبد الله ابن سنان دوّمى اين بود كه الاثير اذا طبخ حتّى يذهب ثلثا و يبقى ثلثه اين مطلق است. فرض اين است كه بر اينكه چه آن اثير قبلاً بنفسه جوشيده باشد يا نجوشيده باشد. ولكن به اينها نمى‏شود تمسّك كرد. چرا؟ براى اينكه كلّ اثيرٍ اصابت النّار، ظاهرش اين است كه اصابة النّار مدخليت دارد در حرمت او. يعنى جوشش بالنّار است. اين اصابه نار مدخليّت دارد. در حرمت او. و هكذا در آن انّ الاثير اذا طبخ معنايش اين است كه اگر طبخ نمى‏شود حلال بود آن اثير. ظاهرش اين است. مى‏گويد وقتى كه طبخ شد، بايد اين جور بشود. طبخ الى ذهاب الثّلثين بشود. كمتر از اين طبخ فايده ندارد. ظاهر اينها اين است. و بدان جهت ما يك اطلاقى داشته باشيم كه اثيرى كه مقلى من قبل نفسه بوده باشد اين به ذهاب ثلثه حلال مى‏شود، ما وجهى نداريم.
سؤال؟ براى اينكه اثير اگر طبخ نشود كه اشكال ندارد. اثير كه حرام نيست. براى اينكه مقيّد خودش است. اذا طبخ است. معنايش اين است كه وقتى كه اثير را به طبخ گذاشتيد مى‏جوشد. وقتى كه مى‏جوشد ديگر حرام مى‏شود. اين فايده ندارد. مگر اينكه دو ثلثش برود. معناى ظاهر اين روايت اين است. و الاّ اگر طبخ نشد، آب انگور را گرفته بودند شما هم نوش جان كرديد. قوّت قلب باشد. اين كه ديگر اشكالى ندارد. اثير بايد قليان پيدا كند تا حرام بشود. انّ الاثير اذا طبخ يعنى به طبخ حرام مى‏شود. ظاهرش اين است. منتهى به طبخ كه حرام شد بايد طبخ ادامه كند تا ثلثينش از بين برود. منتهى گفتيم ادامه طبخ اذا ذهاب ثلثين چون كه غالباً ذهاب ثلثين به اين طبخ مى‏شود. والاّ اگر به شمس هم ذهاب ثلثين شد عيبى ندارد.
سؤال؟ عيب ندارد. حدوثش هم غالباً بالطّبخ است. ما نمى‏گوييم. ولكن آن اثير اطلاق فرد غير غالب را هم مى‏گيرد. فرقى نمى‏كند. اطلاق فرد غير غالب را شامل مى‏شود. كسى فرض بفرماييد بر اينكه آنى كه غير غالب در انسان است، آن عالم متبحّر است. حكمى اگر براى انسان شامل شد، آن را هم مى‏گيرد. اشكالى ندارد. كلام در قيد غالبى است. كه قيد غالبى مطلق را، اطلاق را از بين نمى‏برد. قيد اگر غير غالبى مى‏شد، آن جا جاى اين است كه بگوييم اين قيد ظاهرش اين است كه مدخليّت در حكم دارد. مفهوم دارد و تقييد مى‏كند مطلق را.
وامّا قيد وقتى كه غالبى شد، ديگر اطلاق را از بين نمى‏برد. مثلاً غالباً مياه در خارج، مياه در ما نحن فيه، آن مياه متعارفه است كه مثلاً آب رودخانه است و آب چشمه است و آب چاه است و اينها است ديگر. اينها آب دريا است. امّا اگر حكمى را شارع روى آب وضع كرد بر اينكه الماء يطهّر، الماء رافع للخدث و الخبث، مى‏گوييم آن آب غير متعارف هم همين جور است. آن آب كه آب مصنوعى بود درست كردند. دو جزء را مركّب كردند و آب شد. دو جزء دارد. آن را هم مى‏گيرد. آن هم پاك مى‏كند. دستتان را بشوريد پاك مى‏كند. اطلاق مى‏گيرد او را. كلام اين است كه اطلاق در مقابلش مقيّدى بوده باشد كه آن قيد غالبى داشته باشد، آن قيد غالبى اطلاق را تقييد نمى‏كند. كلام ما اين بود. هذا كلّه در تمام اين مسأله عرض كردم متحصّل عن جميع ما ذكرنا اين است، اثير قلى بالنّار او به غيره، دليلى بر اين نداريم كه آن اثير نجس مى‏شود قد التّفق اگر به واسطه قليان بالنّار او بالنّفس اتّفاقى افتاد، يك جا خمر شد اتّفاقاً مثل ماست شدن اتّفاقاً شير ماست بشود كه آن روز عرض كردم، خمر نجس است. و الاّ اگر خمر نشده باشد و مسكر نشده باشد دليلى نداريم كه او نجس است. و شك هم داشته باشيم اين سكينه خاتون اين سركه را كه گذاشته اين مسكر شده است يا نشده است، استسحاب عدم مسكريت مى‏كنيم. شبهه موضوعى است. يك وقتى اين مسكر نبود. الان هم كما كان. نجاست لا تترتّب.
امّا اگر اثير مقلى بوده باشد بالنّار حرام است و ذهاب الثّلثين محلّل او است و امّا به غير النّار مقلى بوده باشد، محلّل او تخليل است. چرا تخليل است. براى اينكه اطلاقاتى كه در باب حلّيت الخل وارد شده است، مقتضاى آنها اين است كه اين سركه هم حلال است. بلكه غالباً همين جور است. سركه مسبوق است به اثير خودجوش. يا انگور خودجوش مى‏شود. يا اثير زبيبى خودجوش مى‏شود. يا آب انگور مى‏شود خودجوش مى‏شود. بدان جهت اخبار مى‏گيرد اين را. قطع اين هم نبود، مى‏گفتيم حلال است. چرا؟ چون كه بعد از اينكه شارع خمرى را كه صد در صد خمر است، اگر يك عدد هم بالاتر از صد بود باز مى‏گفتيم خمر است. او به واسطه تخليل كه حكم كرد به طهارت و به حلّيت او. آنى كه خمر نيست فقط حرمت شرب دارد اين به طريق اولى به واسطه خل بودن حلال مى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه مادامى كه خل نشده است. چون كه خل غالباً همين جور است. مسبوق است به همين حالت، غالباً كه مى‏گوييم يعنى موارد فى نفسه غالب هستند. چون كه غالباً سركه را با انگور مى‏گذارند. آن آب انگور در مى‏آيد بيرون و مى‏جوشد. اين جور است ديگر. اثير عنبى مى‏شود. اصل مدخليّت ندارد. كه بحث خواهيم كرد انشاء الله. خود آب اگر بيرون آمد، آن هم همين جور است كه اگر جوشيد حرام مى‏شود. بدان جهت تخليل كه شد آن وقت حلال مى‏شود. اين را ما مى‏توانيم بگوييم. بيشتر از اين را ما نمى‏توانيم از روايات استفاده كنيم. آن كسى كه مى‏تواند استفاده بكند عهده بر مدّعى است. عمده هم در آن اطلاق كه هر اثيرى همين جور است، همين است. همين دو تا روايت است كه دو تا اطلاق است كه اشاره كردم الاثير اذا اصابة النّار، انّ الاثير اذا طبخ است. گفتيم آن جا قيد خورده است بر اينكه اثير، اثير مقلى بشود. اثير مقلى بالنّار بشود. چون كه مطلق الاثير كه معنا ندارد حرام بشود. اين كه الاثير اذا طبخ يعنى بالطّبخش قليان پيدا مى‏كند و حرام مى‏شود. و آن يكى را هم كه گفتيم اصابة النّار دخيل دارد. دخل دارد در حرمتش. هذا كلّه نسبت به اين مسأله.
بعد صاحب عروه يك چيزى ذكر مى‏كند در كلامش. مى‏گويد بلكه اقواء اين است كه در حرمت احتياج به قليان نداريم. بلكه اگر به مرتبه قليان نرسد، اثير عنبى نشيش داشته باشد، باز حرام مى‏شود به نشيش. لازم نيست در حرمت اثيرى كه به ذهاب ثلثين حلال مى‏شود چون كه ايشان ذهاب ثلثين را مطلقا محلّل مى‏داند. مى‏فرمايد اين اثير در حرمتش قليان لازم نيست. بلكه اقواء اين است اگر نشيش هم پيدا كند اثير عنبى، باز حرام مى‏شود. نشيش چيست؟ در خود معناى نشيش اختلاف ديده مى‏شود در كلمات. بعضى‏ها كه به لغويين هم سابقاً نسبت داده‏اند گفته‏اند نشيش آن صوتى است كه وقتى كه مايعى را روى آتش گذاشتيد قبل از اينكه به جوش بيايد صدا مى‏دهد. آن صدايش را نشيش مى‏گويند. اين جور معنا كرده‏اند. مثل اينكه سماور را وقتى كه روشن كرديد قبل از اينكه بجوشد، شروع مى‏كند به صدا دادن. آن صدايش را نشيش مى‏گويند. ديگ را بگذاريد روى چراغ خصوصاً اين كه هوا گرم بوده باشد قبل از اينكه بجوشد يك صدايى مى‏دهد. نشيش او است. كه همين هم مسبوق على القليان است.
بعضى‏ها اين جور كه گفته‏اند، آن وقت اشكال به آنها پيدا مى‏شود كه اين كه شما مى‏گوييد نشيش معنايش اين است و اين هم محرّم اثير است، آن وقت اشكال پيدا مى‏كند. اشكال اين است كه در روايات حرمت را معلق كرده بود امام (ع) به قليان. فرمود بر اينكه لا يحرم الاثير حتّى يقلى حتّى اينكه قليان پيدا بكند. سؤال كرد در آن روايت حمّاد كه سؤال كرد مالقليان؟ فرمود، القلب كه همان جوش حسابى است. او معناى قليان است. ظاهر اين روايات اين است كه مادامى كه آن قليان نشده است، حلّيت باقى است. اگر بگوييم نشيش وقتى كه حاصل شد حرام مى‏شود، ديگر تعليق حرمت به آن قليان ممكن نمى‏شود. بايد بگوييم قليان هيچ كاره است. باشد يا نباشد. نشيش كه شد مى‏شود حرام.
و در يك روايت ديگر هم امام (ع) كه همان موثّقه ضريح محاربى است، آن جا اين جور داشت امام (ع). اين جور بود، روايت 4 در باب سوّم بود و عنه از كلينى عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد از ابن فضّال اين حسن ابن فضّال است كه احمد ابن محمد ابن عيسى از او نقل مى‏كند. عن الحسن ابن الجهل ثقه است. عن ضريح المحاربى ثقه است. قال، سألت ابا عبد الله (ع) يقول اذا نشى الاثير او قلى حرم. نشى كند يا قليان بكند، حرام مى‏شود. اصلاً علاوه بر آن اشكال كه در آن روايات تعليق حرمت بر قليان، لغو مى‏شود، اصلاً اصل قلى به نشيش در اين روايت اذا نشى او قلى، اين عطفش درست نمى‏شود. چون كه اذا نشى، چون كه هر قليان مسبوق به نشيش است. اذا نشى، نادر اتّفاق مى‏افتد كه نشيش نباشد. مثل اينكه يك چيزى را كه خوب گرم بود. آتش هم خيلى بود. به مجرّد اينكه روى آتش گذاشتند، اين شروع كرد به جوش كردن و پريدن. اين ممكن است. ولكن فرد نادر است. ولكن غالباً بلكه مى‏شود گفت دائماً الاّ شزّ و النّدر، قليان مسبوق به نشيش است. نشيش است. اگر نشيش محرّم است، اذا نشى الاثير او قلى درست نمى‏شود. معلوم مى‏شود كه مراد از نشيش در اين روايت و هكذا در آن روايتى كه در زبيب وارد شده است كه اثير زبيبى را چه جور بپزند تا حلال بشود، مراد از نشيش اين صوت نيست. صوت جوشيدن نيست. صوتى كه قبل از جوشيدن است. صوت قبل از جوشيدن نيست. نشيش نيست. ظاهراً نشيش عبارت از خودجوش بودن است. يك وقت انسان شيئى را به آتش مى‏جوشاند، يك وقت خودجوش مى‏شود. البتّه وقتى كه خودجوش شد، ديگر قل، قل نمى‏كند. چون آن جا نفت ندارد كه روشن كرده بود اين چراغ نفتى يا گاز يا چيز ديگر كه قل، قل بجوشد. ولكن به جوش مى‏آيد وقتى كه اثير ميوه‏جات را...گذاشتند كف مى‏كند. بالا مى‏آيد. اين را مى‏گويند جوشيدن كه خودجوش است. در آن روايت هم كه بود ان خشيت ان نشى اين اثير يعنى خودجوش بشود. نشيش او است. اين روايت اين جور مى‏شود كه ظاهر اين روايت اگر اثير خودجوش بشود يا بجوشانندش، قليان آن جوشاندن را مى‏گويند كه آن جا قل، قل كند و بجوشد. بجوشانند اثير را يا خودجوش بشود حرام مى‏شود. بايد روايت را اين جور معنا بكنيم. خودجوش بودن همان جوشيدن مى‏شود. در جايى كه مى‏جوشانيم نشيش كه صدا مى‏دهد، آن محرّم نيست. معناى اين روايت اين است كه اثير اگر خودجوش بشود يا بجوشانند حرام مى‏شود. بدان جهت اثير عنبى را گذاشتيم در ديگ و بالاى چراغ گذاشتيم هوا هم سرد بود صدا داد و نشيش پيدا كرد. صاحب عروه مى‏خواهد بگويد آن حرام مى‏شود...درست نيست. نشيش در روايات به معنى صوت كه گفته‏اند و به بعضى لغويين نسبت داده‏اند، اين معنا ثابت نشده است بر ما. بدان جهت اين دليل ندارد. خودجوش بشود يا بجوشانند. مسأله احتياج به تأمّل، تدّبر، طول، توضيح دارد كه انشاء الله فردا.