جلسه 203

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:203 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين بود كه اين استسحاب تعليقى كه در اثير زبيبى گفته شده است آيا آن استسحاب تعليقى تمام است يا تمام نيست؟ عرض كرديم بعد البنا بر اين كه استسحاب در شبهات حكميه اعتبار دارد كلام واقع مى‏شود اين كه در شبهات حكميه تعبير مى‏شود از بعضى استسحاب‏ها به استسحاب تعليقى، آيا اين هم اعتبار دارد؟ بعد از بنا بر اين كه استسحاب حكم در شبهات حكميه اگر تنجيزى باشد معتبر است. عرض كرديم ملاك استسحاب تعليقى اين است در شبهات حكميه. آن تقديرى كه ثبوت حكم در آن تقدير متيقن است آن تقدير با آن تقديرى كه فرض مى‏شود يك در آن تقدير در آن حكم اين دو تقدير با همديگر در طول زمان ممكن الجمع نيستند. آن عنبى كه، آن عنب قليان پيدا بكند به قليان حرام مى‏شود. در آن فرض و تقديرى كه در خارج واقع بشود حكم متيقن است آن تقدير قليان العنب است. ولكن آن تقديرى كه در او شك داريم آن تقدير قليان الزبيب است. اين زبيبى كه در خارج بالفعل موجود است، شك مى‏كنيم آيا قليان پيدا كند حرام است يا نه؟ اين قليان اين زبيب، بلكه خود زبيب با آن قليان العنب در طول زمان قابل جمع نيست. اگر اين زبيب در حال عنبيت قليان پيدا كرده بود زبيب نمى‏شد. اين در حال زبيب كه قليانش مشروط است اين شك در حرمت زبيب در حال القليان، قليان الزبيب فرض الشك است. قليان اين زبيب در حال عنبيت فرض قطع به حكم است. اين دو تا فرض در طول زمان قابل فرض نيستند. كلام در اينها است، آيا در اين موارد ما مى‏توانيم حكم تعليقى را استسحاب بكنيم. چون كه حكم تنجيزى كما ذكرنا ممكن نيست در ما نحن فيه. چون كه دو تقدير در طول زمان جمع نمى‏شود. اگر جمع مى‏شد، استسحاب، استسحاب تنجيزى بود. فرقى هم نمى‏كند. آن جايى كه حكم، حكم تنجيزى است، از اول شارع حكم را منجز جعل كند يا حكم را از اول معلق جعل كرده است. فرموده است الماء الكر اذا تغيّر تنجس. اين ماء كر متغير شده بود متنجس هم شده بود. الان زوال تغير شده است از آن. شك مى‏كنيم نجاستش باقى است، كه اتصال به كر و جارى مى‏خواهد. يا زوال تغير موجب مى‏شود طهارت الكر را.
استسحاب نجاست مى‏كنيم بعد از زوال تغير. اين استسحاب، استسحاب تنجيزى است. در استسحاب تنجيزى فرقى نمى‏كند، حكم در خطاب منجزاً جعل بشود يا حكم در خطاب معلقاً جعل بشود. اما آن فرضى كه در آن فرض حكم يقينى است، با آن فرضى كه در او شك است ممكن الجمع هستند در طول زمان. استسحاب تنجيزى مى‏شود. اگر استسحاب در شبهات حكميه، حجت شد آنجا هم حجت مى‏شود. انما الكلام در موارد استسحاب تعليقى اين است كه دو تا فرض كه يكى حكم مترقا است بر در يكى حكم مشكوك است اين دو تا فرض در طول زمان قابل جمع نبوده باشند در وجود. اينجا است كه استسحاب تعليقى حجت است يا نه؟ عرض كرديم خدمت شما، كه در ما نحن فيه استسحاب تعليقى اعتبارى ندارد. يعنى اركان استسحاب تمام نيست. در موارد استسحاب تعليقى نه اين كه در ادله استسحاب قيد خورده است كه موارد استسحاب تعليقى نباشد. قيد خورده است. خود اركان استسحاب تمام نيست. چرا تمام نيست؟ عرض كرديم بر اين كه در اين جهت فرقى نمى‏كند شارع موضوع را مقيد به قيدى بكند، بگويد بر اين كه، الماء المتغير نجسٌ يا اين كه الكر المتغير بالنجاسة نجسٌ يا اين كه حكم را مقيد كند. بگويد الكر نجسٌ اذا تغير. الكر
يتنجس اذا تغير، كه اذا تغير قيد تنجس بوده باشد در مقام اثبات. عرض كرديم اين دو تا تعبير در مقام ثبوت با هم فرقى ندارند. در چه چيز فرق ندارند؟ در اين جهت فرق ندارند كه تا مادامى كه تغير در خارج بر كر حاصل نشود در هر دو صورت هر فرض الوجود شده است. اگر تغير در خارج حاصل نبوده باشد آن نجاست در آن ماء نيست. بايد ماء تغيرش حاصل بشود تا نجاست داشته باشد. در اين جهت فرقى نيست كه بگويد الكر متغير نجس، يا بگويد الكر يتنجس اذا تغير. چرا؟ اين دو تا در مقام ثبوت، ملتفت شده‏ايد كه آقايان چه جور تعبير كرده‏اند، چه چيز فرق ندارد؟ در اين كه تا مادامى كه اين تغير در خارج تحقق و عينيت نداشته باشد در ماء كر، در آن ماء نجاستى نيست. چرا برگشتش به اين است؟ عرض كرديم شما مواردى را كه مولا حكم به انشاء مى‏كند آن موارد را ملاحظه بفرماييد. كه آنى كه واضح‏تر است همه مبتلا هستند باب الوصيت است. در باب وصيت اين كه مى‏گويد هذه الدار ملك بعد وفات، كه فرقى نمى‏كند بگويد هذه الدار من بعدى ملك لزيد، يا بگويد بر اين كه هذه الدار بزيد، هر دو در اين است كه ملكيت مطلقه جعل نشده است. ملكيت مطلقه اين دار جعل نشده است براى زيد على الاطلاق. بلكه ملكيت مبداءش موت است. اين متّ فهذه الدار ملك زيدٍ. جعل الان هست، جعل يعنى انشاء. انشاء اين است كه انسان يك امرى را كه قابل اعتبار است. امر اعتبارى است كه از او تعبير مى‏كنند اعتبارى، آن عنوان را لحاظ بكند كه قابل انشاء است. لفظى را بگويد و كلامى را بگويد كه آن عنوان اعتبارى غرضش اين است كه ابراز بشود و موجود بشود در خارج. اين لحاظ مى‏كند ملكيت اين دارد را بعد از موتش بر زيد. اين ملكيت را لحاظ مى‏كند كه ملكيت مبداءش بعد از موتش است.
اين ملكيت امر اعتبارى است. چون كه امر اعتبارى مبداء و معادى باشد داشته باشند او منتهايى بايد داشته باشند. يا منتهاى آن موقت مى‏شود يا الى الابد مى‏شود فرقى نمى‏كند. چه جورى كه اين امر اعتبارى منتهايى دارد مبداء هم بايد داشته باشد. طهارتا مبداء ملكيت را از حالا مى‏گيرد. مى‏گويد يا زيد من لكتك هذه الدار، اين ملكيت مبداءش از حالا است. مبداءش ملك زيد ميشود. وقتى كه گفت قبلتك حبه است. و اما در جايى كه گفت، نه من لك هذه الدار لزيد بعد وفات. معنايش عبارت از اين است آن ملكيت بعد الموت را الان انشاء مى‏كند. از زيد بپرسى، يا زيد اين دار از كى ملك شما مى‏شود؟ ملكيتش را از كى به شما داد؟ مى‏گويد بعد از مردنش، معلوم نيست، من بلكه قبل از او مردم. از موتى بپرسيد، ملكيت اين دار را از كى دادى به اين زيد؟ مى‏گويد بعد از موتم. اين تعليق كه در كلام مى‏آورد تعليق در كلام ملكيت را دو سنخ نمى‏كند. كه ملكيت مطلقه است، سنخى از ملكيت است كه مبداءش از حالا است. ملكيت معلقه يعنى مستقبله، آن ملكيت سنخ آخرى است. ملكيت سنخ نياورد. ملكيت اعتباريه يك سنخ است. ولكن مبداءش فرق دارد. كه طهارتا براى او مبداءش را امر استقبالى قرار مى‏دهد و اخرى نه مبداءش استقبالى نيست. مى‏گويد از حالا ملك تو كردم. مطلق هم بگذارد ظهورش اين است كه از حالا ملك تو كردم. بدان جهت مى‏گويند اطلاق العقد يقتضى حاليت را. على هذا الاساس مى‏گوييم بر اين كه در موارد قضاياى تعليقيه كه شارع مى‏گويد الكر تنجس اذا تغير، در كر نجاست را جعل مى‏كند. اما نجاستى كه مبداءش تغير آن كر است. از حينى كه تغير پيدا كرد، از آن حين تغير جعل مى‏كند. اگر گفت الماء متغير نجسٌ آن بر آب متغير نجاست را جعل كرده است. بايد آبى در خارج متغير بشود تا مصداق موضوع بشود. بدان جهت تا مادامى كه كر متغير، تغير در او نيست، مصداق الماء متغير نيست. مى‏گوييم اگر تعليق هم بكند بگويد الماء الكر يتنجس اذا تغير، آن هم همين جور است. مبداء نجاست را بر آب از حين تغير جعل كرده است. قهرا آن آبهايى كه تغير ندارند به آنها اين نجاست شامل نمى‏شود، نجاست مجعوله. نجاست دو سنخ نيست. اگر فرمود العنب اذا قلا يَحرُم، معنايش اين است كه در عنب از آن حينى كه فعليت پيدا مى‏كند قليان حرمتى جعل مى‏كند كه مبداءش آن قليان حرمت است. از آن زمان قليان شروع مى‏شود. از خودش هم بپرسيد قبل از قليان شما بر عنب يك حكمى جعل كرده‏ايد؟ قبل از قليان؟ مى‏گويد بعله آن حليت است، حرمت جعل نكرده‏اند، قبل از قليان حلال است، حرمت جعل شده است. پس معلوم مى‏شود، عرض مى‏كنم بناعا على هذا عنب مادامى كه زبيب نشده بود، قليان كه نكرده بود، بعد كه زبيب شد، قليان پيدا كرده است. مى‏گوييم اين زبيب در آن حرمتى كه در حال عنب داشت همان حرمتش باقى است. استسحاب حرمت را مى‏كنيم. حرمت نداشت، اين قليان نكرده بود. مفروض اين است كه مبداء حرمت قليان بود و اين قليان پيدا نكرده بود. روى اين اساس مى‏گوييم حكم حرمت را نمى‏شود استسحاب كرد.
حرمت معلقه سنخى باشد و حرمت منجزه سنخ آخرى باشد از حرمت، حرمت دو سنخى نيست. مثل ملكيت است، هيچ فرقى نمى‏كند. تفاوتش بالمبداء است. پس استسحاب حرمت را نمى‏توانيد بكنيد. يك چيزى براى شما علاوه كنم اينها تكرار سابق بود. يك مطلبى بر شما علاوه كنم، استسحاب كه جارى مى‏شود طهارتا استسحاب در خود انشاء جارى مى‏شود. مولا آن انشائى را كه كرده بود، انشاء الحكم كه از آن انشاء تعبير به جعل مى‏كنيم. اين كه مى‏گويند جعل الحكم، يعنى انشاء الحكم. طهارتا استسحاب در خود انشاء الحكم جارى مى‏شود. چون كه انشاء الحكم مثل انشاء معامله است. چه جورى كه بعد از معامله كه انشاء شد آن طرفين مادامى كه در مجلس هستند يا كسى كه حيوان خريده است يا كسى كه شرط خيار كرده است مى‏تواند آن جعل را القا كند. مى‏گويد فسخ كردم معامله را، يعنى آن انشائى كه كرده بودم، چون كه انشاء بقائش امر اعتبارى است، حدوثش هم امر اعتبارى است كه انشاء وى شد انشاء مثلا ملكيت شد، چه جورى كه اين انشاء حدوثش و بقائش امر اعتبارى است، بدان جهت قابل القاء هم هست. مى‏تواند انشاء را از اول القاء كند و مى‏تواند انشاء را بقائا القا كند. مثلا در باب البيع مى‏گويند كه فسخ در بيع و امثال ذالك القاء بقائى است. ملكيت از مشترى، مشترى كه فرش را خريده بود، دو ماه نشست روى آن. بعد از دو ماه قبن براى او ظاهر شد، آمد فسخ كرد. فرش را تحويل داد به بايع، پولش را گرفت. بايع مى‏گويد دو ماه نشسته‏اى، اجرتش را بده. اين فرش اجرتش هر ماه پانصد تومان، هزار تومان، دو ماه نشسته‏اى مفت. مى‏گويد نه نمى‏دهم. چرا؟ چون كه مجتهدى كه از آنها تو و من، تو هم بايد و من تقليد از او كرده‏ام، تو هم بايد تقليد كنى، اين مجتهدين ما مى‏گويند كه از حين فسخ ملكيت جدا مى‏شود. ملكيت... از مشترى و ملكيت ثمن از بايع. حل من حين الفسخ است. ما تا حال كه دو ماه نشسته بودم در ملك خودم نشسته بودم، انسان به ملك خودش كه اجرت نمى‏دهد، اينجور مى‏گوييد ديگر. در بعض موارد نه، مى‏گويند كه بيع به خيار كه فسخ مى‏شود من حين الفسخ القاء مى‏شود نه من رأسه القاء مى‏شود. در فسخ در خيار القاء از اول بود او حق داشت، بگويد دو ماه نشسته‏اى اجرتش را بده. اجرت المثلش را بده. مى‏گوييم حق ندارد. چرا؟ اين در باب بيع مسلم است. در باب الاجاره محل كلام است كه آيا اجاره فسخ من الحين الفسخ است. من الحين القاء فسخ است، القاء از آن حين است يا القاء من رأسه است، على كلام.
ولكن در باب البيع مسلم است، چون كه اعتبارى است، مى‏تواند از اعتبار بشود كان لم يصدور، القاء معنايش اين است. ممكن است بقاء فرض بشود القاء بشود. حكم هم همين جور است. حاكمى كه حكم را انشاء مى‏كند ربما مثل معامله مى‏شود. پشيمان مى‏شود كه بابا اين حكم را كه جعل كرده بوديم اشتباه كرده بوديم. اين حكم را نبايد ما جعل مى‏كرديم. بدان جهت حكم را از اول القاء مى‏كند يا بقاء القاء مى‏كند، دو جور مى‏تواند القاء كند. على هذا الاساس استسحاب طهارتا در ناحيه بقاء انشاء الحكم و عدم القائه بقاء او من حين الحدوث در او جارى مى‏شود. كه اسم اين را استسحاب عدم النسخ مى‏گويند. كه آنى كه انشاء كرده بود او باقى است. يك وقت استسحاب را در مُنشاء جارى مى‏كنند. آن منشائى كه او را انشاء كرده بود در آن منشاء جارى مى‏كنند.
استسحاب اگر در منشاء جارى بشود، در شبهات حكميه، نتيجه‏اش اين است كه منشاء را وسيع مى‏كند استسحاب. آن منشائى كه از دليل اجتهادى استفاده شده بود، دليل اجتهادى ديگر به سعى او دلالتى ندارد، بود كه به او تمسك مى‏كرديم. استسحاب در آن مجعول، در آن منشاء سعه داده مى‏شود. مثل اين كه فرض كنيد دليل ففط دلالت كرد، كه اذا تغير تنجس. اين كر متغير بود، تنجس داشت. الان زوال تغير شده است. شما مى‏خواهيد استسحاب بكنيد، استسحاب انشاء را نمى‏كنيد. استسحاب منشاء را مى‏كنيد، مى‏گوييد اين آن وقتى كه متغير بود نجاست داشت، الان هم آن نجاستش باقى است. استسحاب تمام اركانش ديگر. چون كه متغير بود زوال تغير شده است. نتيجه استسحاب اين است كه آن نجاستى كه انشاء شده بود او را توسعه داد. دليل اجتهادى به توسعه دلالت نمى‏كرد. ولكن اين استسحاب به بركتش اين شد كه مجعول را توسعه داد. آقايان ما در ما نحن فيه كه مسئله عنب است در بقاء انشاء شك نداريم. نسخ نشده است. آن دليل اجتهادى كه گفت العنب اذا قلا يحرم، مدلولش اين بود كه عنب وقتى كه قليان پيدا كرد، از حين القليان حرمت براى او اعتبار مى‏شود. اين حكم ابدى است، نسخ نشده است. الان هم به سى جزء قرآن قسم مى‏خوريم كه باقى است. استسحاب در اين بقاء جعل جارى نيست. يعنى در بقاء اين انشاء. ايشان كه مرحوم حكيم دارد كه جعل با مجعول فرق ندارد، زمين تا آسمان فرق دارد. جعل يعنى انشاء. آن انشاء را يقين داريم كه آن انشاء باقى است نسخ نشده است. ما شكمان در سعه مجعول است. اين حرمتى را كه براى عنب جعل كرد كه مبداءش قليانش است وقتى كه فرض بفرماييد اين حرمت مجعوله زبيب شد ديگر تمام شده است. عَمَدش تمام شده است. چون كه مختص به حال عنب بود. يا در مقام ثبوت توسعه داشت. حال زبيبى را هم مى‏گيرد. استسحاب اگر در ما نحن فيه جارى بود مجعول را توسعه مى‏داد. در خود جعل و انشاء جارى نبود. چون كه شك در نسخ نداريم. كلام ما اين است كه خود اين حرمت را بخواهيم كه مجعول را استسحاب بكنيم حالت سابقه ندارد. در زبيب فعلى كه شك داريم كه قليان بكند حرام مى‏شود يا نه؟ در اين زبيب اين حرمت سابقه ندارد. متيقن نيست. چرا؟ چون كه اين زبيب كه نجوشيده بود كه حرمت داشته باشد.
و اگر مى‏جوشيد زبيب نمى‏شد ديگر، تمام بود. او ديگر زبيب نمى‏شد. اين حرف ما است كه در موارد استسحاب تعليقى مثل آفتاب روشن مى‏شود كه در خود حرمت بعد از اين كه معلوم شد حرمت دو سنخ ندارد، در خود حرمت نمى‏شود استسحاب جارى بشود. معلوم هم شد كه ما نمى‏گوييم كه معناى الماء المتغير نجسٌ، الماء كر يتنجس اذا تغير مدلول در مقام اثبات مضمون اين دو كلام يكى است. نمى‏خواهيم ما اين را بگوييم. مضمون‏ها مختلف است. در يكى قيد الحكم است، مفهوم دارد. در يكى قيد الموضوع است مفهوم ندارد. كلام ما اين است كه، اينها در مقام ثبوت در يك جهت شريك هستند. آن يك جهت اين است كه آنى كه به او يطلق عليه الشك كه تغير است، يطلق عليه الوصل كه متغير است عنوان متغير است، مادامى كه فعليت نداشته باشند حكم نيست. چون كه مبداء حكم فعليت آنها است. حكمى جعل نشده است و گفتيم عيبى هم ندارد. چون كه امر، امر اعتبارى است الان مى‏تواند انسان و بايد هم همين جور بكند، در حال حيات بايد انشاء وصيت كند. مرد كه انشاء وصيت نمى‏تواند بكند. انشاء فعلى است. منشاء استقبالى. اين قياس به ايجاد وجود نمى‏شود. كه ايجاد وجود گفتيم همان وجود است. فرقشان اعتبارى است. اين باب، باب ايجاب وجود است، ايجاد وجود نيست در انشاء و منشاء امر استقبالى را انشاء مى‏كند. پس استسحاب را در حرمت نتوانستيم اثبات بكنيم.
سؤال؟ آقا حرمت تعليقى برگشت. حرمتى كه مبداء آن قليان است. كى اين زبيب يك حرمتى داشت كه مبداء آن قليان بود؟ آقا نه، الان فرض بكنيد زبيب است، نجوشيده است. مى‏خواهم اثبات كنم بر اين كه اگر قليان كرد مبداء حرمتش است. اين را مى‏خواهم اثبات كنم ديگر. مى‏گوييم اين كه قليان كرد مبداء حرمتش است، اين خود حرمت را استسحاب مى‏كنيم. اين برگشت به مبدائيت للحرمه. شما اگر مى‏گوييد اين در وقتى كه عنب بود قليانش مبدئيت داشت للحرمه. الان هم مبدائيت للحرمه دارد. اگر اين را مى‏خواهيد استسحاب بكنيد، اين امر فعلى است. اين را ما داريم حرف نمى‏زنيم، اين بحثش جداگانه است. ما فعلا خود حرمت را مى‏گوييم. اگر مستسحق را خود حرمت قرار داديد، مى‏گوييم حرمت كه دو سنخ ندارد. اثبات كرديم كه حرمت دو سنخ ندارد. اگر دو سنخ داشت يكى تعليقى، يكى تنجيزى، مطلب خيلى پاكيزه بود. ما مثل آفتاب روشن كرديم كه حرمت مثل ملكيت امر اعتبارى است. ملكيت مستقبله، معلقه يعنى مبدائش امر استقبالى است. مبدائش آن شى‏ء است. حرمت معلقه هم يعنى حرمت مبدائش او است. در اين زبيب اگر بخواهيد استسحاب حرمت را بكنيد، حرمت حالت سابقه ندارد. اگر بخواهيد مبدائيت را استسحاب بكنيد كه مبدائيت را يا ملازمه را، منتهى ما سابقا تعبير به ملازمه مى‏كرديم، تعبير به مبدائيت هم بكنيد برگشتش به همان ملازمه است. يا بخواهيد عليت و معلوليت را، علت نيست، علت و معلول در اعتباريات معنا ندارد. مثلا سببيت و مسببيت، عليت و معلوليت را استسحاب بكنيد، بعله اينها حالت سابقه دارند. اينها فعلى هستند. اين ملازمه فعلى است. اين مبدائيت فعلى است. اين سببيتى كه مى‏گوييد ولو سببيت مجازيه فعلى است. الاّ انّها اينها احكام عقل است ربطى به حكم شرعى ندارد. چون كه عقل وقتى كه ديد شارع حكم را معلق كرد، بر فعليت امرى كه آن امر بالفعل موجود نيست، حكم را، فرقى نمى‏كند، عقل ديد اگر موضوع را مقيد كرد شارع به قيدى، يا حكم را مقيد كرد به قيدى و قيدى را مبداء حكم قرار داد اين عقد است كه مى‏گويد وقتى كه موضوع موجود شده است ولكن آن شيئى كه حكم به او معلق است، يعنى مبداء حكم است او موجود نيست. خوب عقل مى‏گويد اين كه موجود شد، اين اگر موجود بشود اين موجود است.
اين ربطى به جعل دومى ندارد كه شارع اين را جعل بكند. اين نه حكم شرعى است نه موضوع حكم شرعى است، اين فقط لازمه حكم عقلى است. وقتى كه شارع حكم را مبداء را امر استقبالى قرار داد، موضوع حكم را عقل قرار داد يك جزء موضوع موجود شد، عقل مى‏گويد آن ديگرى موجود بشود، اين حكم موجود است، اين اختصاص به حكم ندارد. اين در تكوينيات هم همين جور است. مى‏گويد خوب الحمد الله شما انسان هستيد، عاقل هستيد، درس هم بخوانيد مى‏شود عالم. چون كه عالم عنوانش ذاتى است كه سببت العلم، مبداء داشته باشد. ذاتش هم هست، انشاء الله هر وقت مبداء شد خوب موجود مى‏شود ديگر. اين همان حكم است. سؤال؟ نشد، سبب چيست؟ يعنى قليان است. قليان حكم تكوينى است. آن قليان امر تكوينى است. نمى‏شود، شارع يك حرمت جعل مى‏كند. اينها را عقل مى‏گويد.
شارع هيچ چيز جعل نكرده است. شما وقتى كه وصيت كرديد، موتتان را سبب قرار داديد؟ ملكيت جعل كرديد، مبداء آن ملكيت هم موت شما است. اين را شما كرديد. عقل مى‏گويد بعله، موصى هست. بميرد انشاء الله خانه مال زيد است. اين جعلى نيست. اين حكم عقل است. خوب عقل درك مى‏كند ديگر. وقتى كه شارع حكم كرد و براى او مبدائى قرار داد كه اين امر استقبالى است اينجور مى‏شود ديگر. اين نه موضوع حكم شرعى است نه خود حكم شرعى است. هيچ كدام نيست، حكم عقل است. پس شما چه چيزى را استسحاب مى‏كنيد؟ بدان جهت روى اين اساس است، چون در ملازمه مى‏شود، چيزى گفت. الماء اذا تغير تنجس، مى‏شود گفت كه مفاد اين قضيه ملازمه است. ولكن ما گفتيم مدلول در مقام اثبات استسحاب نمى‏شود. مستسحب ما حكم در مقام ثبوت است. اگر به ملازمه هم تعبير بكند، بگويد جعلت، قليان العنبى سبباً لحرمتها اين در مقام ثبوت ممكن نيست. مگر اين كه حرمتى جعل كنند براى عنب و مبداء آن حرمت را قليان قرار بدهد. والاّ در مقام ثبوت بخواهد شارع خود سببيت را جعل كند، غير معقول است. مى‏گوييم غير معقول يعنى غير واقع است. چون كه اين امر اعتبارى است. چون كه در امر اعتبارى، آنى كه قابل اعتبار است، حرمت است. حرمت را مى‏شود مبدائش را مستقبل قرار داد و مى‏شود فعلى قرار داد. در تعبير هر چه بگويد مدلول اين كلام استسحاب نمى‏شود يكى از مقدمات ما بود. آنى كه مستسحب ما، حكم در مقام ثبوت است. آنى كه شارع در مقام ثبوت اعتبار كرده است او استسحاب مى‏شود و بيّنا لالّه لا مزيد عليه، كه معتبر در مقام ثبوت حرمت است و سنخ نيست تا استسحاب بشود. فقط اختلاف در ناحيه مبداء است.
روى اين اساس است كه ما استسحاب تعليقى را منكر شده‏ايم و گفته‏ايم استسحاب تعليقى وهم است، خيال است و اعتبار استسحاب كه لا تنقذ اليقين بالشك، اگر گفتيم شبهات حكميه را مى‏گيرد... مى‏گويد او به آنها شامل مى‏شود. يعنى به اينها اركان تمام نيست. نه به جهت بعضى‏ها كه گفته‏اند استسحاب تعليقى اعتبارى ندارد، چون كه معارضه مى‏كند استسحاب تعليقى با استسحاب حكم تنجيزى كه اين عنب وقتى كه زبيب شد، مى‏گوييم اين يك وقتى اگر قليان مى‏كرد حرام مى‏شد، آن وقتى كه عنب بود. الان هم مى‏گوييم كه اگر قليان بكند اين زبيب حرام مى‏شود. اين مى‏گويد كه اگر زبيب قليان پيدا كرد اول حرمتش است. از آن طرف هم يك استسحاب تنجيزى هست. اين زبيب قبل از اين كه بجوشد كه حرام نبود، قطعا حلال بود قبل از اين كه بجوشد. بعد از جوشيدن نمى‏دانيم بر اين كه حليتش باقى است يا نه؟ احتمال مى‏دهيم كه حكم مختص به عنب باشد، استسحاب حليتش را مى‏كنيم. اين حليت از اينجا مى‏زند استسحاب حرمت را او اين را مى‏زند، تساقط مى‏كند.
جماعتى در استسحابات تحريفيه گفته‏اند استسحاب تعريفى و اعتبارى ندارد ماند معارضه. چه جورى كه اصل جريان استسحاب در تعريفيات وهم بود، معارضه‏اش هم وهم است. لافرض اگر استسحاب جارى بود، در استسحاب تعليقى و استسحاب تعليقى آن اشكالات سابقى از آنها اقماض عين شد، گفت كه نه حرمت تعليقيه يك سنخ حرمتى است، قابل استسحاب است. يا ملازمه جعله شرعيه است، او قابل استسحاب است. هيچ وقت استسحاب حرمت با استسحاب حليت معارضه نمى‏كند. چرا؟ چون وقتى كه شارع فرمود اذا قلا يحرم، چه جورى كه شارع حرمت را مقيا به قليان كرد لا محال بايد حليتش را هم مقيا به عدم القليان بكند. چون كه جعل دو تا حكم در موضوع، در شيئى در تقدير واحد غير معقول است، ممكن نيست. وقتى كه حرمت را براى عنب جعل كرد، على تقدير القليان فرض كرديم حرمت على تقدير قليان يك سنخ از حرمت است. بايد براى عدم قليانش هم يك سنخ اباهه جعل كند. براى آن عنبى كه قليان نكرده است، عنبى كه قليان نكرده است به او هم چه چيز جعل كند؟ بايد جعل كند اينجور است يا نه؟ آن به عدم القليان است. يعنى مقياى به قليان است. مادام لم يقل، كه در متن روايت هم بود كه اثير ما لم يقل حليت، حليت مادامه مى‏شود. خوب وقتى كه زبيب شد، مى‏گوييم آن حليتى كه قبل از قليان داشت، حليت مادامه بود. همان حليت، حليت حال العنب است ديگر، او را استسحاب مى‏كنيم. استسحاب تمام است. چون جورى كه استسحاب در ناحيه حرمت تمام است، استسحاب در ناحيه حرمت تمام است، در ناحيه حرمتش هم تمام است. مى‏گوييم اين زبيب آن وقتى كه عنب داشت، حليت مادامه داشت، ما لم يقل، الان هم همان حليتش باقى است. حليت ما لم يقل باقى است. يعنى چه؟ يعنى اگر قليان كرد لا حليت. پس شك در حرمت نداريم چون كه حليت، آن استسحاب در حال العنب حكومت پيدا كرد در شك ما، در حليت زبيب بعد القليان. موضوع حليت را از ميان برداشت. او حرمت را اثبات كرد. اين استسحاب بقاء حليت. گفت بر اين كه حليت مادامه است، در حال زبيب هم. چون كه در حال عنبيت مادامه بود ديگر. الان هم همان حليت مادامه باقى است. حليتى كه مقيا است شرعا به قليان. ما لم يقلى است، ما لم يقلى معنايش چيست؟ معنايش اين است كه اذا قلا فلا حليت.
اين استسحاب حليت مقيات اين شك ما را بعد از قليان از بين مى‏برد چون كه اثبات كرد كه قليان بكند حرام است. منتهى شك را وجدانا از بين نمى‏برد. مثل تعبد است، تعبد است، ديگر از اين تعبير به حكومت مى‏شود. بدان جهت مى‏گويند استسحاب حكمى كه اين زبيب در حال عنب داشت، من الحلية و الحرمه، هم حرمتش استسحاب مى‏شود و هم حليتش استسحاب مى‏شود و اين استسحاب حليت مادامه با حرمت على التدبير القليان با هم هيچ چيز نيستند، جنگى ندارند. هر دو برادر و خواهر هستند. هيچ معارضه‏اى ندارند. اين دو تا استسحاب جارى مى‏شود و اثبات مى‏كند اين حليت مادام العقلا ديگر فلا حليت. حليت نيست، ديگر جايى براى آن استسحاب مسببى باقى نمى‏ماند، بلكه حقيقتا متيقا ندارد او. اين استسحاب گفت كه حليت قبل القليان حليت مادامه بود. مادام لم يقل بود، يعنى اذا قلا فلا حليت، جارى نمى‏شود. بعله اين عرض ما در استسحاب تعليقى.
ثم بنينا كه استسحاب تعليقى هم مثل استسحاب تنجيزى يك كلمه مى‏گويم، حجيت دارد، هيچ اشكالى ندارد. لافرض ديگر، آمديم پايين يك پله، نمى‏آييم پايين حقيقتا. تنزل فرضى است. اگر آمديم و گفتيم استسحاب تعليقى اعتبار دارد، هيچ اشكالى ندارد، هيچ مانعى ندارد. در ما نحن فيه اين استسحاب تعليقى مصداق ندارد كه مسئله عنب و زبيب است. اگر دليل ما اين بود كه العنب اذا قلى يحرم، استسحابها تمام بود. استسحاب تعليقى. زبيب كه شد نمى‏دانيم آن حرمت است يا نيست؟ در ادله ما كما اين كه شما ديديد اثير العنب بود. گفتيم يعنى آب انگور، يعنى آبى كه از داخل انگور گرفته مى‏شود او را گفته بود اذا قلا يحرم. در اثير زبيبى آن ماء باقى نيست. در اثير زبيبى ماء، ماء خارجى است. رفته است از زبيب كسب حلاوت كرده است، ماء خارجى است. شارع آن ماء داخلى را گفته بود كه عنب دارد. اينى كه محل شك ما است در شك ما در ماء خارجى است كه داخل جوف الزبيب شده است و از او كسب حلاوت كرده است. اين را هم نمى‏دانيم گفته است يا نه؟ اين قياس مى‏شود. دو تا موضوع است. يكى متيقن، ديگرى مشكوك. در موارد استسحاب شى‏ء واحد دو تا حال داشته باشد. كه يك حالش متيقن، يك حالش مشكوك. عنب و زبيب بود. عنب و زبيب در خارج يك چيز هستند. دو تا حال دارد، يك مى‏خشكد، يكى تَر است. اما اثير زبيبى با اثير عنبى دو تا موجود خارجى است. اصل به همديگر حمل نمى‏شود. متباينين هستند. انسان و حجر مى‏ماند. آن ماء داخلى عنب است، اين ماء خارجى است كه از زبيب كسب حلاوت كرده است. اين متيقن است، اين مشكوك.