جلسه 30
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 30 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين فرع بود كه آبى كه هست قليل نمىدانيم متصل به ماده است يا مائى است كه الى مادة است. عرض كرديم در اين مسئله دو صورت نيست. طهارتا معلوم بشود كه اين آب حالت سابقهاش ماده داشته است يك صورت اين بشود و صورت ديگر اين بشود كه مائى است كه از اول بدانيم كه آيا اين آب ماده دارد يا ماده ندارد.
عرض كرديم تمام حالت سابقهاشون معلوم است، من حيث الماده كه اينها ماده باطن فى الارض ندارند. اين رياحى كه ما مبتلا به اونها هستيم اينها ناظر من السماء است كما اين كه ذكر كردهاند و ذكر كرديم و اين رياحى كه هست اولى كه آمدند، در سطح زمين بودهاند و بعد فرو كش كردهاند و رفتهاند به باطن ارض. بدون جهت شك داريم اين مائى كه فعلا در باطن اين ارض است ماده دارد يا نه. اين آب يك زمانى بود كه ماده باطنى نداشت. كما كان. پس صورت واحده است كه تمام الرياح، يا سابقا ماده فرض بفرماييد ماده نداشتهاند، حالت سابقه، عدم الماده كه تمام مياح است. يك آبى هم اگر ماده داشت، شك كنيم ماده است، اتصال به مادهاش باقى است يا نيست اونجا استسحاب بقاء ماده را مىكرديم. يك صورت ديگرى در ما نحن فيه هست. و اون اين است كه در اين آب دو صورت واقع شده است. اون حالت اوليهاى كه گفتيم در تمام مياح
است كه ماده نداشت اون حالت قطعا نقل شده است. اين ماء يك زمانى ماده داشت و يك زمانى هم از اون ماده منقطع بود. ولكن شك در تقدم و تأخر داريم. نمىدانيم بر اين كه اون انقطاع از ماده متأخر بود كه در اثنا متصل به ماده شد، توجه كرديد، يا اين كه نه اون انقطاع از ماده، اون استمرارى بود اول بعد براش فرض بفرماييد مادهاى فرض بفرماييد، متصل به ماده شده است.
در ما نحن فيه استسحاب اين كه اين ماء يك زمانى ماده داشت، قطعا ماده داشت يك زمانى، و شك مىكنيم كه اون صاحب مادهاش الان موجود است يا نه؟ ربما يقال كه اين استسحاب بقاء ماده با استسحاب انقطاع الماده، چون كه يك زمانى هم از ماده منقطع شده بود. ماده از ماده منقطع شده بود. با همديگر معارضه مىكنند كه مجهول... گفته شده است كه مسلك شيخ است، كه اين دو تا استسحاب با همديگر تعارض مىكنند. تصادف مىكنند در مقابل مسلك مرحوم آخوند و بعض آخر من طبع كه فرمودهاند در مجهوله تعاريخ اصل استسحاب جارى نمىشود، معارضه هم نداشته باشد در مجهول... استسحاب جارى نمىشود. چون كه احراز نشده است اتصال شك باليقين و در استسحاب اين اتصال محرز واقع بايد بشود. على تقدير اين دو تا استسحاب يا معارضند مثل مياحى كه فعلا فرض بفرماييد ما مبتلا هستيم. يك زمانى اين آب لوله منقطع شده بود يك زمانى هم متصل بود. كه الان نمىدانيم فعلا چه جور است. انقطاع در آخر بود كه انقطاع بماند يا اين اتصال در آخر بود كه استسحاب اتصال را بكنيم. در ما نحن فيهى كه هست در ما نحن فيه اين دو تا استسحابها يا معارضه مىكنند يا اصلا جارى نمىشود. رجوع به قائده طهارت مىشود. اين ماء شك داريم در اين كه آيا به ملاقات با نجس، نجس مىشود يا نمىشود، احراز نكرديم كه ماده ندارد تا بگيم نجس بشود.
كه خارج شده است از اون دليلى كه ماء القليل ينفع اون ماء قليلى كه در ماده است. احتمال مىديم ماده داشته باشد و به استسحاب نهى ماده نتوانستيم بكنيم. چونكه لا مبتلى بمعارض بود يا اصلا جارى نبود. حكم به نجاست نمىتوانيم از ناحيه
احتراز موضوع متنجس بكنيم. شك داريم كه اين پاك است يا نه، وجوب قاعده طهارت ميشود و به قاعده طهارت حكم ميشود كه آب پاك است.
اين حرفها در صورتى بلا اشكال است كه علم داشته باشيم كه آن حالت سابقه منقطع شده باشد، حالت سابقهاى كه فى كل مياه است. در اين آب منقطع شده است و اينكه مىگوئيم اين يك وقتى متصل به ماده بود، مثل اين مياهى كه فعلا معروف است و معمول است عندنا، يك زمانى متصل به ماده بود يعنى در ازمنهاى متصل به ماده است، در ازمنه ديگر هم متصل است به ماده ولو ماده اينها ماء الاعمام است. مخزن است. و ما فعلا علم داريم كه يك زمانى بود قطع شده است از ماده و يك زمانى متصل بوده است. الان نمىدانيم كه آخر انقطاع بود كه انقطاع را استحساب بكنيم، يا آخر اتصال بود كه اتصال را استحساب بكنيم. چون مجهول الاخرين است استسحاب جارى نميشود قبل الماده يا اصلا جارى نيست، اين فعلا مهم ما نيست. وجوب به قاعده طهارت ميشود و حكم ميشود آب پاك است. قبل از ملاقات. اگر آمديم شيئى را و متنجسى را توى اين آب قليل شستيم به نحوى كه اين شىء متنجس را، ثوب متنجس را، يا دست متنجس را برديم توى اين آب قليل كه نمىدانيم ماده دارد فعلا يا متصل به ماده نيست. آب خودش حكم ميشود بر اينكه پاك است، دست ما، ثوب ما چه جور ميشود كه با اين آب شستيم؟ او راهى نداريم كه حكم به طهارتش بكنيم. بلكه در او استسحاب بقاء نجاست جارى است. ثوب را قبل از اينكه با اين آب بشوريم نجس بود، دست ما نجس بود، الان هم كماكان. نمىدانيم اين ثوب فرض بفرمائيد، اين شيئى كه هست، اين شىء غسل بما ان طاهرين او لم يغسل بما ان طاهر. غسل شده است به ماء الطاهر يا غسل به ماء الطاهر نشده است. قاعده طهارت گفت آب پاك است. اما اين غسل به ماء الطاهر، غسل بايد به ماء مادهدار بشود. چونكه در تطهير بماء القليل، اگر ما اعتبار كرديم كه بحثش خواهد آمد، در تطهير بماء القليل كه مىگوئيم ماء قليل پاك باشد اينى را كه مىشوريم با او پاك ميشود، اين در صورتى است كه ماء القليل وارد بر متنجس بشود. و در ما نحن فيه اينجور نشده. ما متنجس را توى آب بردهايم. چونكه توى آب بردهايم آن متنجسى را كه به آب قليل فرو مىبرند آن آنوقت پاك ميشود كه قليل له الماده بوده باشد، جارى بوده باشد فرض بفرمائيد، يا كر بوده باشد، معتصم بوده باشد. و بما انه در ما نحن فيه كه متاخرين اين ثوب بايد اين است كه در صورت ورود به ماء در صورتى كه قصد به ورود الماء شده، مطهرش اين است كه با آن آب قليل معتصم بوده باشد بالماده يا معتصف، معتصم بوده باشد بالاتصاف و الكر، چونكه اين معنى محرز نشده است، حكم ميشود كه آن ثوب نجس است، به نجاستش باقيست. اصل اين است كه شسته نشده است به مائى كه ماده دارد، به مائى كه معتصم است شسته نشده است، اصل اين است كه احتمال ميدهم قبلا كه شسته نشده بود الان هم شسته نشده باشد، چونكه اين آب ماده ندارد. غسل له الماده نشده است. بدان جهت در ثوبى كه هست يا در يد استسحاب نجاست هست ولكن آب حكم به طهارتش ميشود. چرا؟ به جهت اينكه در اصول عمليه اينجور است. تفكيك بين المتراضين در واقع عيبى ندارد. اين آب پاك باشد اين ثوب هم پاك شده، يد هم پاك شده. اگر يد نجس باشد، ثوب در نجاست باقى مانده باشد، آب هم نجس شده است. اينها متلازمين واقعى هستند. ولكن اصول مقتضايش اين است ماء بين متلازمين واقعى تفكيك مىكند. يكى در آب اقتضاء مىكند طهارت او را، و در آن ديگرى در ثوب و بدن اقتضاء مىكند، اصل استسحاب، بقائش على النجاسه. بله. در آن بحث تغيير متنجسات اگر گفتيم كه نه، اين ورود الماء على المتنجس در صورتى كه غسل به ماء القليل بوده باشد، اين خودش اعتبارى ندارد فى نفسه. اين ورود را كه اعتبار مىكنيم به جهت اينكه اگر آب مورود بشود نجس ميشود. از آن جهت است. و در تطهير به ماء، ماء اگر قليل بوده باشد ورود على المتنجس مطلقا معتبر نيست. در صورتى معتبر است اين ورود كه آن آب بواسطه مورود بودن محكوم به نجاست بشود كه آب نجس شد. از اين جهت است چونكه آب محكوم به نجاست ميشود مىگوئيم آب وارد بر متنجس بشود.
اگر گفتيم پس ورود در تطهير به ماء القليل، على الاطلاق معتبر نيست. اين اعتبارش در صورتى است كه اگر آب متنجس بر آب
وارد بشود و آب مورود بشود، آب متنجس ميشود. در آنصورت وارد بودن آب معتبر است. اگر اينجا گفتيم حكم ميشود كه اين ثوب و بدن هم پاك ميشود. آب كه پاك است ثوب و بدن هم پاك است. چرا؟ چونكه قاعده طهارت مىگويد آب پاك است و نجس نشده است به اين ورود. و در اينصورت هم ورود الماء على المتنجس معتبر نيست. در صورتى كه متنجس را توى آب فرو ببريم و آب محكوم به نجاست نشود، آنجا ورود معتبر نيست، ورود الماء على المتنجس. اخذ مىكنيم به اطلاقاتى كه دلالت كرده است، غسل بشود ماء مثلا ثوب مرتين، در بعضىها، يا غسل بشود مثلا ثوب مطلقا، غير مرتين هم ندارد. تمسك به اطلاق او مىكنيم كه ميگيم غسل بشود چه غسل به اين است كه آب وارد بر او بشود يا اين وارد بر آب بشود، غسل محقق شده است. منتهى در يك صورت ورود الماء معتبر بود به جهت اينكه عكسش آب را نجس ميكرد. و بما انه در نحن ما فيه آب در صورت وجود المتنجس محكوم به نجاست نيست، نه اينجا ورود اعتبارى ندارد، به مطلقات بحث تمسك مىكنيم و مىگوئيم اين ثوب و بدن هم پاك شده است. هذا كله نسبت به آن مسئلهاى كه اذا شك فى مائى كه در آن ماده هست يا نيست.
بعد مرحوم سيد قدس الله نفسه الشريف مسئله سومى را در ما نحن فيه عنوان مىفرمايد. مسئله سوم اين است كه يعتبر فى عدم التنجس جارى اتصاله بالماده. فلو كان الماده من فوقه فتترشح و طبقات فان كان الكر ينجس. نعم اذا قا محل الرش بالنجاسه لا ينجس. ايشان مىفرمايد اينكه گفتيم ماء جارى كه ماده دارد بواسطه ماده معتصم ميشود، اين در اعتصام جارى معتبر است كه متصل به ماده بشود، اتصال داشته باشد، انقطاع از ماده در بين نبوده باشد. ولو كان مادة فوق تفير اين مىكند. اگر ماده در فوق است، فرض بفرمائيد خيلى چاه را كندهاند ماده در آن بالاست، آن زير كه چاه كندهاند ماده ندارد آنجا. از اين فوق ترشح مىكند، ماده بنحو رش است. ترشح مىكند قطره قطره مىريزد در آن گودى كه آب در آنجا جمع است. و آن آبى كه آنجا جمع است به اندازه كر نيست. فلو كان مادة فى الفوق فترشح و تداقت فان كان مادون الكر، آن آبى كه آنجا جمع شده است مادون الكر بشود، ينجس، نجس ميشود. بعله. اين چرا؟ اين را مىدانيد كه اگر بنا بوده باشد آن مادهاى كه در فوق است او به نحو صب بوده باشد، آن آب از آنجا صب ميشود، از آنجا جارى ميشود، آن ماده فوق، ماده فورانى است. از آنجا آب همينجور مىزند مىريزد پائين. اين اتصال حاصل شده است. آن جاى كلام نيست كه آنجا معتصم است. و اين را هم استفاده كرديم فرض بفرمائيد از اخبارى كه در ماء الحمام وارد است كه آن مائى كه در رياض و الصغار بود وقتى كه وا كرديم از آن، ربما از آن خزينه كه توجه كرديد، بعله، رياض الصغار هم ربما از او اسفل ميشود ماء همينجور ميريزد، ماء معتصم ميشود. از اين اخبار همام، بلكه عرفا هم فرقى نيست مابين مادهاى كه فورانى بوده باشد از تحت الماء فوران كند يا اينكه فوران از فوق بكند و صب بشود، انصباب حاصل بشود بر آن مائى كه تحت است، عرفا با اينها فرقى فهميده نميشود. اين صورتش اشكالى ندارد.
انما الكلام در جايى است كه در فوق ماده رشحى باشد. نه فورانى. كه ما انصباب حاصل بشود. نه قطره قطره ترشح مىكند از باطن الارض مىآيد به آن حوالى، به آن فوق آن مكانى كه آب تحتش جمع شده از آن فوق قطره قطره ميريزد روى آن آب. در اينصورت آن آبى كه در تحت است به مقدار كر نباشد قليل بوده باشد و ملاقات با نجس بكند، آن نجس ميشود، فرقى نمىكند موقعى كه ملاقات ميكرد هنوز از آن رشحات چيزى تقاطر نميكرد، فطره بود، يا اينكه نه، باز تقاطر هم ميكرد. از يكطرف كه نجس خورده به او، از يك طرف ديگر يك قطره، دو قطره، چند قطره از ماده توى آن آب افتاد. فرقى نمىكند. در هر دو صورت ماء محكوم به نجاست است. و به عبارت واضحه ما نمىخواهيم بگوئيم كه تساقى ماء با ماده معتبر است در صورتى كه ماده ماده فورانى بوده باشد.
و اما در صورتى كه، در صورتى كه ماده ماده رشحى بوده باشد مىگوئيم آن ماء بايد متصل به ماده بشود. بخورد به ماده، متصل به ماده رشحى بوده باشد. چرا؟ كه نتيجهاش هم آنوقت اين ميشود بر اينكه آن مادهاى كه فرض بفرمائيد از فوق است
و تقاطر مىكند به مائى كه تحت است، آن ماده معتصم نميشود. چرا اين را مىگوئيم؟ نه به جهت آنكه گفته ميشود اين به حسب مرتكز عرفى اينجور ماده به درد نميخورد، اين ماء قليل است. فرقى بين اين ماء قليلى كه يك چند قطره از بالا به او مىريزد از ماده رشحى و ما بين آن ماء قليلى كه فرض بفرمائيد، چند قطره نمىريزد فرقى ارتكاضا ما بين اينها نيست. اين را گفته شده است، ولكن اين درست نيست. چرا؟ به اينكه ممكن بود كسى بگويد نه، فرق است. بعله، اولا ارتكاضا فرق ميشود گفت. در ارتكاض هم فرق است. اين ماده دارد، ماده بهش تقاطر مىكند و آن يكى ندارد. اينها فرقه. در ماء المطر هم اينجور است ديگه، ماء المطر را تقاطر مىگوئيم در معتصم است. آن تقاطر از فوق است ديگر. در حال تقاطر ماء مطرى كه در زمين جمع شده، دليل است، مىگوئيم معتصم است لا ينفعل. چه فرق است مابين اين ماء الغيرى كه در اين باطن جمع شده و از ماده به او تقاطر مىكند و بين آن ماء مطر قليل كه در سطح زمين جمع شده در حال تقاطر به مطر. او را كه مىگوئيد معتصم است، اين را هم بگوئيد معتصم است. چه اشكال دارد؟ بدان جهت عرفا اين مثل اون ماء كاسهاى است كه دست نجس را تويش بردهايد، نه. اين حرف حرف تمامى نيست. اين قابل مناقشه است. آنى كه عمده در مقام است، عمده اين است كه دليل ما بر اينكه اتصال به ماده معتصم ميكرد در صورتى كه ماده ماده رشحى هم بوده باشد، آن صحيحه ابن وزير بود. صحيحه ابن وزير اينجور داشت كه ماء البئر واسع لا يفسده شىء. تا فرمود بر اينكه الا ان يتغير و... و يطيب الته. لان له ماده. آن عمده دليل ما او بود. و او اينجور ماده را نمىگيرد كه ماده رشحى فوق بوده باشد، اين را نمىگيرد. چرا؟ براى اينكه اگر ماده رشحى در بئر فوق بوده باشد داعى ندارم بكنم بروم پائين. در بئرى كه ماده رشحى دارد، آن ماده رشحى مساوى با آن ماء البئر ميشود بلكه ربما هم يك خورده پائينتر از ماء البئر ميشود. اين اينجور است. چيزى كه توى اذهان است، يعنى در خارج هم متعارف بود و شايد هم الان متعارف اينجور است در آن جاهايى كه بئر پيدا ميشود، بئرى كه ماده رشى دارد، اين داعى ندارد كه اين را ببرند گود، در صورتى كه در گودى ماده نيست، ماده فوق است. اين بردن بئر پائين به جهت اين است كه آب جمع بشود از ماده آنجا. مادهاى كه در اطرافش است. يا فرض بفرمائيد مادهاى كه در حول و حوش است، يا در پائين است به نحو فوران. در مادهاى كه فورانى است ممكن است بشود گفت كه بردهاند پائين تا اين آب آنجا بيفتد جمع بشود. و اما اگر در ماده ماده رشى باشد آنچه كه متعارف است مساوى با ماده ميشود. بدان جهت در ما نحن فيه بما اينكه اينجور ماده خارج است از مدلوله صحيحه ابن وزير كه مانده بود در ماده رشى، بدان جهت اين را نميشود گفت معتصم است. ولى داخل ميشود در ادله ماء قليلى كه الماء اذا لم يكن كرا ينفعل. اين دليلى نداريم كه اينهم خارج شده است. آن مقدارى كه علم داريم خارج شده است، آنى است كه مادهاى داشته باشد يا بنحو الفوران يا بنحو رشى كه مساويست.
بله. اين در ذيلى كه مىفرمايد نعم اذا لا قام محل رشى بالنجاسه لا ينجس، اينكه گفتيم آن ماء معتصم نيست فرقى نمىكند ملاقات نجاست حال تقاطر بشود يا نشود. هر دو صورتش خارج از صحيحه محمد ابن بصير است از مدلول او. بله. آن خود ماده رشى كه از آنجا قطرات ترشح مىكنند بعد مىافتند پائين خود قطرات در آن محل الرش ملاقات با نجس كرد بعضىها، آن قطرات نجس نميشود. چرا؟ چون آن قطرات ماء است متصل بماده است، از ماده خارج شده، متصل به ماده است، او عيبى ندارد، او را ميشود گفت كه معتصم است و نجس نميشود. نعم اذا لاقا محل الرشى بالنجاسه لا ينجس، نجس نميشود، چونكه ماده است فرقى نمىكند اگر در پائين بود آن حالش چه جور بود، آن ماده، بالا هم كه هست ماده حالش همان است. ماء كه معتصم شد بواسطه آن ماده، ماده خودش هم معتصم ميشود، نجس نميشود. بدان جهت اين مسئله ساز مىشود كه يعتبر فى عدم التنجس اتصاله بالماده، ماده اگر ماده فورانى بوده باشد، اين فرقى نمىكند گفتيم. چونكه به صرف يك ماء ميشود. از اخبار همام هم استفاده مىشود. اما فلو كان المادة من فوقه فترشح، ماده ماده ترشحى بود به تقاطر، اگر كمتر از كر بشود نجس ميشود، بعله، محل ملاقات معتصم است كما ذكرنا.
ايشان در مسئله چهارم در عروه يك شرط ديگرى براى ماده ميگويد. مىفرمايد يعتبر فى المادة الدوام. كه ماده ماده دائمى
بوده باشد.و بر اين حرف هم، بر اين شرط هم مطلبى را تفهيم مىكند...
قسمت ب نوار
مىفرمايد لو اجتمع طلب الماء من المطر او غيره تحت الارض و يترشح اذا لا يرهقه حكم جارى. ما اول مادة يعتبر على الدوام، اين را توضيح مىدهيم تا معلوم بشود اينى كه ايشان تفهى فرموده، اين تفهى چه ميشود. بعله. در ما نحن فيه كلام شهيد را در دروس نقل مىكنيم. ايشان قدس الله نفسه الشريف در دروس فرموده است كه لا يعتبر فى احسام الماء الجارى الكريه. در اعتصام ماء جارى اين معتبر نيست كه ماء جارى خودش كر باشد، اين مسئلهاش گذشت على الاسف. معتبر نيست. ماء قليل هم بشود ماده داشته باشد معتصم است. بعد فرموده، نعم يشترك فى الماده دوام النفى. در ماده دوام النبع معتبر است. و حكايت شده است از ابن فهر كه ايشان هم موافقت كرده است، بعله، موافق ايشان است. در تنقيح هم فرموده، عيبى ندارد. خوب است. و فتوى هم روى اين است. ايشان مىفرمايد، در جواب فرموده است كه درست بر ما واضح نشده است كه اينها به اين عبارت چه چيز را اراده كردهاند. فرض فرض بفرمائيد او را تصحيح بكنيم. بگوئيم حرف صحيحى است. اصل مراد معلوم نيست. امورى را ايشان احتمال داده است كه امورى محتمل است بوده باشد. يكى اينكه مادهاى كه ماء جارى دارد يا بئر دارد ماده چهار فصلى بوده باشد. كه هم فرض كنيد در تابستان هم در زمستان، هم در پائيز و هم در بهار، در تمامى فصول از اين ماده آب در مىآيد. يا بنحو الرش يا بنحو الفوران. يك احتمال اين است كه اين معنى مراد بوده باشد. محقق كركى قدس الله نفسه الشريف اينجور فرموده است كه اكثر متاخرين از شهيد، آن كسانى كه درست علم درستى ندارند، لا تحصيل له، اين احتمال را از كلامش فهميدهاند. گفتهاند ماده بايد چهار فصلى باشد. اين يك احتمال.
احتمال ديگر كه شهيد در دروس فرموده است ماده بايد دائمى بوده باشد اين مراد اينه، ماده ربما آن ماده رشحى همينجور ميشود، ماده رشحى همينجور است بعضا. كه خيلى ضعيف است. بعضا كار مىكند ماده، از او آب ترشح مىكند. بعضا وا مىايستد، هيچ آب ترشح نمىكند. بعله، مىبينيد، چاه را كه مىبينيد مىبينى خشك است، هنوز آبى نيامده است. اينجور كانه مادهاى كه ربما ضعيف ميشود بضعفه ماء از او خارج نميشود چونكه نزول پيدا كرده است، و ربما نه، وقوع پيدا نمىكند، يك كمى از او خارج ميشود. بنحوى كه ما بين موقوفات ماده كه ماده از آنها ماء خارج نميشود، فصل... به واقع ميشود. در يك زمانى فرض بكنيد يك ساعت، دو ساعت، سه ساعت، چهار ساعت، اصلا چيزى خارج نشده، يك روز، دو روز چيزى خارج نشده است. اينهم يك احتمال است.
احتمال سومى كه در مقام داده ميشود مراد شهيد از اين دوام النبئ اين است كه مادهاى كه هست منسد نشود، يعنى مابين اين آبى كه از ماده خارج ميشود مىآيد روى اين آب، متصل به اين آب است، اين مابين آن ماده و مابين اين آب تارة سد ميشود، خاك است، ريخته از بالا، ديگر آب خارج نميشود. كه لاحق به آب بئر بشود. در ما نحن فيه. اينجور انسداد حاصل نشود. اينجور اگر مراد بوده باشد اين همان شرط اتصال است كه سابقا گفته بوديم. كه اتصال معتبر است. بايد در جايى كه ماده ماده رشحى بوده باشد، ماء متصل بنفس الماده بشود. بنحوى كه آن قطراتى كه رشح مىكنند لاحق بر اين آب مىشوند. جزء اين آبى مىشوند كه در بئر است. اگر مراد اين بوده باشد، مراد اتصال به ماده ميشود، شرط ديگر نميشود.
يك احتمال چهارمى هم داده شده است، و آن احتمال چهارمى اين است كه اين چاههايى كه ماده رشحى دارند، در اينها نوعا همينجور است. وقتى كه آب بئر ديگر به يك حدى رسيد، بعله، به يك حدى، به يك سطحى رسيد، ديگر از ماده چيزى خارج نميشود. بايد آب بئر را بكشند كم بشود تا از ماده هم آب خارج بشود. و الا آب خارج نميشود اصلا. مراد دوام الندب يعنى ماده از آن ندب كه عبارت از درآمدن آب از او است به نحو فوران يا بنحو الرش، وا نايستد.
اگر مراد اين اخيرى بوده باشد، اين قطعا اعتبار ندارد اين دوام القطر. چرا؟ براى اينكه اين مورد صحيحه محمد ابن وزير بود. گفتيم صحيحه محمد ابن وزير اينجور بود كه و ينزع حتى تبرى و رفيعة فرض بر اين شده بود كه اگر كشيديد، در فرض كشيدن
آب مىآيد از ماده. و اما اگر نه، نكشيديد نه هى بايد آب بيايد، اينكه در صحيحه فرض نشده بود. و عرض كرديم غالب بئرها هم، غالب نشود كثير بئرها، بئرهاى رشى هستند. وقتى آبشون به يك حدى رسيد، به يك سطحى رسيد ديگه از ماده چيزى ترشح نمىكند. در اين معنى اخيرى هيچ اعتبارى ندارد، صحيحه محمد ابن اسماعيل ابن وزير كه وارد در ماء البئر بود، آنجا احصاء ماء البئر را امام عليه السلام تعليل فرمود كه بان له الماده، ماء هم كه از ماده دائما خارج نميشود. بلكه نه مىايستد از تانك، يك مقدارى كشيده بشود، يك خورده كم بشود، تا جايش بيايد. متعارف در بئر نيست.
و احتمال سومى كه انسداد بوده باشد كه خاك بريزد و منسد بوده باشد، آنهم عرض كرديم چون اتصال است، فى دوام النفيى كه هست آنجا اتصال الماده معتبر است اما دوام النبء مراد اتصال ماده باشد معتبر است. و لكن يك شرط آخرى در مقابل اتصال الماء بالماده نيست.
و اما دومى اين است كه ماده ضعيف است، يك روز آب مىآيد از ماده، يك روز نه. آب را كه كشيدهاند و خشكه. بايد يك روز ديگر برسد تا از ماده آب خارج بشود. اينجا ميشود گفت بر اين كه آن يك روزى كه آب از ماده خارج ميشود، آن يك روز معتصم است. در آن يك روز آب از ماده است آن آبى كه خارج شده است، يا آن آبى كه تهش است دارد خارج ميشود در آنروز معتصم است، چونكه متصل به ماده است. در آنروزى كه فرض بفرمائيد ماده كار نمىكند، آب ازش خارج نميشود خوب، اعتصامى ندارد. چرا؟ چون اتصال به ماده ندارد. ماده آنى است كه از اينجا بردارى از او خارج ميشود. الان اينجور نيست. الان بردارى چيزى از او خارج نميشود. در صحيحه محمد ابن وزير اين صورت را نميگيرد. و اما آن صورتى را كه كار مىكند، آن روزى را كه كار مىكند بردارى، جايش مىآيد. يعنى بعبارة اخرى نبء در زمان تبديل به بوده باشد، بنحوى كه در آن زمان آب را بردارى مىآيد، جايش پر ميشود، اين آن زمان بعيد نيست داخل در صحيحه محمد ابن بصير بشود. چونكه در آن زمان ماده دارد ديگر. مگر اينكه كسى ادعا بكند نه، صحيحه محمد ابن بصير اين ماده اينجورى را نمىگيرد. صحيحه محمد ابن وزير اين است كه در هر زمانى آن آب را كشيدى بان له ماده. در هر زمانى آن آب را كشيدى آن آب ازش خارج ميشود. اين جاى اين حرف هست، ولكن اين حرف خيلى حرف تمامى نيست. بمناسبت حكم موضوع، آن روز كه دارد ماده دارد، مگر كسى دعوايى اصراف بكند كه نه، صحيحه محمد ابن وزير كه عمده دليل ما بود، اين صورت را نمىگيرد.
و اما فرض بفرمائيد آن احتمال اول كه در چهار فصل بوده باشد، در چهار فصل آب فرض بفرمائيد ازش خارج بشود اين اصلا احتمالش نيست. چونكه بئرهايى هست كه پائيز خشك ميشوند، آب نيست در آنها، ديگه ماده كار نمىكند، فصل بهار، آنها نه آب دارند و مادهاشون آب مىدهد بنحو فوران، او بنحو الرش بلا اشكال. در صحيحه محمد ابن وزير فرض شده است كه بئر ماده دارد. نه اينكه چهار فصل اينجور است. فرض چهار فصل نشده. بلكه گفتيم اگر در يك روز هم اينجور بوده باشد روز دوم اينجور نيست، گفتيم بعيد نيست بگيرد او را. اين مراد مراد مصنف ما كه عبارت از صاحب العروه است كه مراد دوام النبء بود اين مراد ايشون چيست. اينها احتمالاتى است كه جواهر فرموده.
عرض مىكنم كانه مراد ايشان اين است كه ماء كه متصل به ماده ميشود، ماده بايد ماده فعليه بوده باشد. مراد صاحب عروه ظاهرا همين است. اين را مىدانيد كه ربما فرض كنيد آب آمده، آب باران رفته تو، داخل الارض رفته، يك جا را كنديم آب جمع شده آنجا. آن آب را كه برداريم ديگر نمىشود. يك خورده ديگر بكنيم باز از اطراف ترشح مىكند. اما اگر همان مقدار اول باشد كه كندهايم، نه آب ترشح نمىكند. بدان جهت مقدار ديگرى را كندهايم باز ترشح مىكند. باز آب وا مىايستد. اگر آن آب را برداريم باز ترشح نمىكند. بايد يك مقدارى بكنيم تا باز آب ترشح بكند. اين نحو از مادهاى كه فعليت ندارد ماده بودنش، بعد از اينكه اين آب جمع شد، ديگر ماده فعلى ندارد، بايد بكنيم تا ماده كار بكند. توجه كرديد؟ شايد مراد ايشون همين بوده باشد كه مثل همون خاك ريختن مىشود كه چه جورى خاك مىريخت جلوى ماده را مىگرفت؛ اتصال نبود. در ما نحن فيه خاك نريخته، اتصال به ماده اوليه هست ولكن ماده اوليه فعلا ماديت ندارد. اگر بخواهيم ماده فعلى بشود، بايد كه
بكنيم اطرافش را. شايد مراد ايشان اينه. چونكه اينجور ترفيع مىكند، در عبارتش اينجور ترفيع كرد. او الاجتمع الماء من المطر او غيره تحت الارض. بنحوى كه يترشح اذا حفر، اگر كنديم ترشح پيدا مىكند. يك خورده كه كنديم ترشح پيدا مىكند. اين را اگر برداشتيم ترشح ديگر نمىكند. بايد بكنيم ترشح پيدا بكند. كه ماده ماده فعلى نيست، ظاهرا مرادش همينه، اين... صحيحه محمد ابن بصير اين حكم را نگرفته است. كما اين حكم واضح است. و لعل و الله العالم، اينكه در عبارت بعض الفقهاء گفته شده است بر اينكه سند كه واقع است در بعضى كلمات اصحاب و بعضى كلمات اهل اللغه كه گفتهاند بعضىها، بعضىها فرمودهاند كه حكم ماء جارى را، حكم ماء ماده را، ذى ماده را ندارد، مرادشون همين است، همين ذى طمع. بعله همين آبى است كه جمع ميشود از ترشح مطر بنحوى كه اگر كنديد ترشح مىكند. اگر بخواهيد باز ترشح كند بايد بكنيد. مراد اوست. اين همين مسئلهاى ميشود كه مسئله پنجم كه برسيم به مسئله ششم انشاء الله.
|