جلسه 213

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:213 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسئله بود كه صبى اگر جنابتش از حرام بوده باشد يعنى از فعلى بوده باشد كه آن فعل بر سايرين محرم است. عرقى كه از آن بدن صبى بعد الجنابه خارج مى‏شود مثل آن عرقى است كه خارج مى‏شود از بدن بالغ بعد جنابته عن الحرام. او انّ عرق الصبى لا يحكم بنجاست و ان كان سبب الجنابت حراما. كلام در اين جهت اولى بود. عرض كرديم بر اين كه ولو متفاها عرفى از جنابت سبب و موجب الجنابت است كه عبارت از قيبوبت حشفه يا انزال المنى كه اگر اين فعل از صبى صادر بشود كه همان جنابت الصبى است كه اين دخول الحشفه. ولكن عنوان الحرامى كه ان كانت الجنابت الحراما، عنوان حرام ظهورش در حرمت فعليه است. يعنى اگر موجب الجنابه حرمت فعليه داشت بر مجنب. آن وقت عرقش نجس است. و بما اين كه در حق صبى اصل حرمت نيست. بدان جهت نمى‏شود گفت اين صبى مجنب است به جنابتى كه يعنى به موجبى كه آن مجنب بر او حرام است. نمى‏شود اين را گفت. چه جورى كه جنابت الزوج بواسطه جماع با حليله خودش، نمى‏شود گفت اين جنابت بر او حرام است، جماع با حليه است. نسبت به زوج اين سبب، سبب محرمى نيست. بلكه سبب، سبب محلل است. كذالك نمى‏شود گفت بعد از اين كه حرمت در حق صبى نيست نمى‏شود گفت اين قيبوبت حشفة الصبى جنابت محرمه است بر صبى. اين را نمى‏شود گفت. بدان جهت دليل نجاست العرق شامل اين عرق صبى نمى‏شود. اينجا يك جاى توهمى هست و آن جاى توهم اين است خوب چه جورى كه جنابت صبى عن حرام اين نيست، چون كه حرمت در حقش جعل نشده است، جنابتش عن حلال هم نيست. چون كه در روايات اينجور ذكر شده بود، ان كانت الجنابت حلال فلا بعث به آن عرق. اين جنابت صبى، جنابت عن حرام كه نيست، جنابت عن حلال هم نيست. اصل اين روايات نجاستش هم آن طهارتش هم هر دو صبى را شامل نمى‏شود. خوب مى‏گوييم اولا فرض مى‏كنيم كه اين روايات شامل جنابت الصبى نيست. چون كه در حقش حليت هم نيست، حرمت هم نيست. حليت هم نيست. خوب شك مى‏كنيم كه آيا اين عرق صبى محكوم به طهارت است يا نجاست. اصالت الطهاره جارى مى‏شود. شبهه، شبهه حكمى است.
نمى‏دانيم بر عرقى كه بر صبى عارض مى‏شود از جسد او خارج مى‏شود بعد از اين كه اين موجب جنابت از او موجود شده است كه بر سايرين محرم بود نمى‏دانيم عرقش را شارع حكم به طهارت فرموده است يا به نجاست؟ اصالت الطهاره جارى مى‏شود. و ثانيا مراد از حليت در اين روايات عدم الحرمت است. بدان جهت در آن چهار ماه كه يك دفعه جماع با زن واجب است و حق الزوجه است ان كانت الجنابة من حلال شامل آن جماع هم مى‏شود. مراد از حليت در مقابل حرمت است. يعنى حرمت نباشد. اگر جنابتش از موجب حرام نشده است آن وقت پاك است. اين شامل صبى هم مى‏شود. صبى هم جنابتش يعنى موجب جنابتش از حرام نيست. و قد ذكرنا سابقا. كلمه حليت در دو مرود استعمال مى‏شود. يكى استعمال مى‏شود در مقابل ساير احكام تكليفيه. كه استسحاب و كراهت و وجوب و حرمت است. آن حليت اعتبار شرعى است و يك قسيم است با ساير الاحكام. يك اباهه در مقابل حرمت است او معنا عدم التحريم است. كل شى‏ء حلال حتى تعرف انه حرام يعنى شيئى كه مشكوك است حرمت او، آن حرام نيست‏
براى مكلف. حرام نيست معنايش اين است كه شارع احتياط واجب نكرده است. نفى حليت ظاهريه، يعنى نفى حرمت در حال الشك معنايش عدم وجوب الاحتياط است. چون كه اگر شى‏ء مشكوك حرام بود بايد حرمتش به معنا وجوب الاحتياط بشود. الان كه حلال است يعنى وجوب الاحتياط ندارد. پس على هذا الاساس اين روايات عرق الصبى را مى‏گيرد ذيلش. كه ان كان من حلال، يعنى ان كان من سبب لا يكون محرما فى الشرع. اگر معنايش اين شد ظاهرش اين است اين مى‏گيرد اين عرق الصبى را هم. پس كلام در جهت اولى اين است كه اگر ما ملتزم شديم عرق جنب از حرام نجاست دارد يا مانعيت از صلات دارد اين را شمول دادند به عرق صبى هم كه از موجبى شده است كه آن موجب بر ديگران حرام است انصافا مشكل است كما ذكر فى العروه. و ام الكلام فى الجهت الثانيه. كه آيا بعد از اين كه اين فعل واقع شد از صبى، اگر قبل از بلوغ غسل كرد اين غسلش رافع جنابت مى‏شود؟ به حيث اين كه اين عرقى كه از او حاصل مى‏شود بعد الاغتسال ديگر نجاست و مانعيتى ندارد. يا اين كه غسل الجنابه از اين صبى مثل الغسل الجنابت است از زن حائض. چه جورى كه غسل الجنابه از حائض صحيح نمى‏شود على بعض الاقوال، غسل الجنابه از صبى هم قبل البلوغ محقق نمى‏شود. در حال حيض يعنى در حال دم، در حال غسل، زنى بود كه اول غسل الجناب، جنب شده بود بعد حيضش آمد. در حالى كه حيض مى‏آيد مى‏خواهد غسل جنابت بكند، على بعض الاقوال غسلش، غسل صحيح نيست. تا مادامى كه دم الحيض است. چه جورى كه او صحيح نيست غسل اين صبى هم قبل الاغتسال صحيح نباشد. چرا؟ براى اين كه در حق صبى غسل ادله وجوب الغسل على الجنب درباره صبى نيست. صبى رفع عن القلم است.
عرض كرديم بر اين كه دعواى اين كه رفع القلم، رفع قلم مؤاخذ است لا است كه مؤاخذه نمى‏شود صبى بر ترك غسل الجنابه و بر ترك الصلات. نه اين كه جعل حكم نشده است. آن حكمى كه فرموده‏اند بر سايرين جعل شده است به عينه همان احكام بر صبى هم جعل شده است. فرقى نمى‏كند. البته صبى مميز كه قابل تكليف بوده باشد. فقط فرقى كه صبى با بالغين دارد مؤاخذه على تلك التكاليف مرفوع است. بدان جهت صبى اگر اين واجبات را ترك بكند، محرمات را مرتكب بشود لا يؤاخذ عليها، الاّ ان يبلغ. به خلاف ساير البالغين كه آنها مؤاخذ به اين التزامات هستند. عرض كردم اين معنا را مرحوم سيد حكيم على ما مبالى در يك موردى از عروه عنوان فرموده است. و اصرار هم كرده است كه معناى عدم جعل تكليف بر صبى رفع القلم اين است. ولكن ذكرنا كه اين رفع القلم به اين معنا درست نيست. ظاهر روايات اين است كه تكاليف شرع تا مادامى كه مكلف به حد البلوغ نرسد لم يؤضح عليه تكليف. و لم يجعل فى حقه حكم. مراد بر افعال صبى حكم جعل نشده است. نه اين كه صبى دستش خونى بود زد به كتاب شما، ديگر كتابتان نجس نمى‏شود. چرا؟ چون كه اين رُفع صبى مرفوع القلم است. اين مال فعل صبى نيست. موضوع تنجس موضوع فعل نيست. فعل نبوده باشد. دم بواسطه فرض كنيد هوا افتاد به كتاب شد. يك كسى حيوانى را ذبح مى‏كرد باد خون را آورد به كتاب شما خورد. نجس مى‏شود. موضوع تنجس ملاقات عين النجس است با شى. يا ملاقات متنجس است با شى‏ء طاهر. اينجا فعل مدخليت ندارد. فعل الصبى. آن جاهايى كه بر افعال بالغين شارع حكم جعل كرده است، چه افعال، افعال خارجيه باشد مثل شرب الخمر كه حرام است، قمار حرام است. غيبت حرام است. صلات واجب است. كه در افعال بالغين حكم جعل فرموده است فعل صبى موضوع حكم نيست. مگر يك عده جايى دليل قائم بشود بر اين كه مثلا در باب ديه قتل صبى يحمله العاقله. عاقله ديه را حمل مى‏كند، آنجا به عنوان فعل صبى جعل شده است. و اما ساير احكام مطلقه كه جعل شده است بر افعال آنها شامل فعل الصبى را نمى‏گيرد. و من هذا الباب ملتزم مى‏شويم بر اين كه اين فعل صبى كه هست حكم از او مرفوع شده است كه يكى هم غسل است. غسل در حقش وجوبى ندارد. جواب اين دعوا اين بود كما اين كه ظاهر روايت اين است كه مجنون مرفوع القلم است و قلم تكليفى به افعال او جعل‏
نشده است، و حكمى بر فعل او جعل نشده است، مثل او صبى، صبى هم مرفوع القلم است. رفع القلم عن ثلاثة عن المجنون حتى يفيق و عن النائم حتى يستيقظ و عن الصبى حتى يحتلم. ظاهر اين است كه رفع القلم در هر سه تا على نسق واحد است. قلم تكليف لم يجعل. بدان جهت با اين دعوا نمى‏شود عبادات صبى را تصحيح كرد كه صلاة از او مطلوب است، غسل واجب است منتهى عقاب نمى‏شود. بلكه وجه صحيح رواياتى است كه در خود عبادات صبى وارد است. رواياتى در خود عبادات صبى وارد است كه ظاهرش اين است: آن عباداتى كه بر ديگران واجب است آنها از صبى هم مطلوبيت دارد. منتهى مطلوبيت مطلوبيت وجوبى اصطلاحى نيست. ولكن ثبوت است. عباداتى كه ثبت على السائرين، آن عبادات ثبتت على الصبايا ايضا. منتهى ديگران ثبوتش ثبوت الزامى است، ولكن در صبى اين الزام نيست. آن روايات در ابواب متفرقه وارد شده است. عمده آنها در باب الصلاة و در باب الحج است. حج الصبيان. در آن باب چيزى كه از صلاة و در باب حج الصبيان و در ساير ابواب هم ذكر شده است رواياتش. كه از آن روايات دو تا را من باب نمونه عرض مى‏كنم كه از اينها استفاده ميشود عبادات الصبى كه هست مطلوب است.
صحيحه حلبى است در باب سوم از ابواب اعداد الفرائض و النوافلها. روايت پنجمى است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن الحماد عن الحلبى. روايت من حيث السند صحيحه است. عن ابى عبد الله عن ابيه عليه السلام. از امام باقر نقل مى‏كند امام صادق عليه السلام. كه امام باقر فرمود انا نأمر صبياننا بالصلاة اذا كانوا خمس ثنين. وقتى كه اولاد ما پنج ساله شدند امر مى‏كنيم بر اينكه، يعنى پنج سال را تمام كردند، امر مى‏كنيم بر اينكه نماز بخوانند. فمروا صبيانكم بالصلاة اذا كانوا بنى سبعين سنه. اولادتون را وقتى كه هفت ساله شدند امر كنيد به اين معنى. ظاهر امر به امر كه امام عليه السلام مى‏فرمايد امر بكنيد، يعنى واسطه بشويد كه آنها صلاة را اتيان بكنند. امر به امر امرا. همان بحثى كه در اصول گذشته شده است. اين امر به جهت توثيق در ترغيب است. چونكه به حرف پدر گوش مى‏دهد، بگوئيد كه نمازشان را بخوانند.
در صحيحه فضيل ابن يسار در باب چهارم اينجور است. كان على ابن الحسين سلام الله عليه يأمر الصبيان يجمعون بين المغرب و العشاء. مابين مغرب و عشاء جمع مى‏كردند. و يقول هو خيرا من ان يناما عنها. چونكه سابقا مغرب و عشاء را منفصلا مى‏خواندند. مغرب را در وقت فضيلتش، عشاء را هم در وقت فضيلتش. بعد كه شارع ما بين اهل الخلاف و اهل الاماميه خواستند شعائرشون حذف بشود، اماميه تبعا بالائمه عليهم السلام كه يعنى فرمايشات ايشان كه جمع واجب است، آنها جمع جايز است، آنها جايز نمى‏دانستند الا مع عذر، ائمه فرمودند بلا عذر جايز است، به جهت اينكه مذهب تشيع جا بيفتد، شيعه جمع كردند صلوات را مابين مغرب و عشاء و مابين ظهر و عصر تا اينكه مذهب جا بيفتد كه على الاطلاق جايز است. در زمان خود ائمه سلام الله عليهم مثل اينكه جدا مى‏خواندند. از اين صحيحه ظاهر مى‏شود و از غير اين صحيحه. در وقت فضيلت اتيان ميشد. مى‏گويد كه نه، اولادتون را بگوئيد مغربشان را كه خواندند عشاء را هم بخوانند. هو خيرا ان ينام، چونكه منتظر بشوند تا وقت فضيلت برسد بچه مى‏خوابد، نماز فوت مى‏شود. اين دلالت مى‏كند كه صلاة مطلوب است، همان عشائى كه از سايرين مطلوب است از صبايايى كه مثلا مميز هستند، مى‏فهمند، آن از آنها هم مطلوب است.
در آن روايت ديگر بر اينجور فرمود: فرمود بر اينكه در آن روايت عبد الله بن فضاله است، روايت هفتمى در باب سومى، سمعته يقول يترك الغلام حتى يتم له سبع سنين كه تمام بشود، فاذا تم له سبع سنين، قيل له اغسل وجهك و كفيك فاذا غسلهما قيل له صلى. ثم يترك حتى يتم. پس على كل تقدير اين روايات كثيره است. روايات متعدده به اينكه در روايات هست در بعضى روايات يجب على الصبى صلاة وقتى كه هفت ساله شد، يجب به معناى فرض بفرمائيد ثبوت است، معناى لغوى وجوب است. اين وجوب كه در مقابل استحباب است، اين اصطلاح فقها است.
وجوب در لغت به معنى ثبوت است. وقتى كه به معناى ثبوت شد آنوقت ثبوتش على نحو الوجوب نمى‏شود. يعنى وجوب اصطلاحى، الزام نمى‏شود. در روايت چهارمى در باب سومى كه موثقه اسحاق ابن عمار است، ظاهرا موثقه است، قال اذا اتى الصبى ست سنين وجب عليه الصلاة. و اذا اطاق الصوم وجب عليه الصيام. وجب يعنى ثبت است، به اين معنى است. به قرينه ساير روايات. و يكى هم وجوب در لغت به معنى ثبوت است. به قرينه رواياتى كه لا يؤخذ، به تكليف الزامى نيست، حتى يبلغ، اين وجوب به معناى ثبوت مشروعيت است. خوب، ثبوت مشروعيت صلاة بر اين صبى به غسل كردن است. چونكه جنب شده است، مفروض اين است. اين روايت و هكذا رواياتى كه در حج الصبيان وارد است كه طواف مى‏كند، طواف مشروط به طهارت است، مقتضاى آنها اين است كه غسل مشروع است و بدان جهت اگر در حال صغر و قبل البلوغ اگر غسل كرد، حكم ميشود به حصول الطهاره. آن طهارتى كه بر ديگران حاصل ميشد، همان طهارت در غسل اينهم هست، فرقى نمى‏كند، غسل غسل است.
فكيف ما كان هذا كله در اين مسئله. بعد مرحوم سيد قدس الله سره در عروه از نجاسات كه دوازدهمى است و آخرين نجاست است، مى‏شمارد عرق الابل جلال. ابلى كه جلال است، يعنى نجاست خوار است، نجاست انسان را مى‏خورد، عادت كرده است بر اين معنى، عرقى كه و رطوبتى كه از جسد آن ابل خارج مى‏شود و آنهايى كه اهل الابل هستند مى‏دانند در فصل تابستان عرق مى‏كند ابل. و آنهايى كه سوار مى‏شوند بر آن ابل، اين عرق اصابت بر بدن مى‏كند، اصابت بر ثوب مى‏كند، عرق الابل الجلال، اين يكى از نجاسات است. بل مطلق الجلال. بلكه مطلق الجلال، فرقى نمى‏كند، ابل بوده باشد يا غير الابل بوده باشد، عرق او نجس است. منتهى اينجا مى‏فرمايد على الاحوط. على الاحوط قيد بر هر دوتاست. يعنى عرق الابل الجلال، بل مطلق الجلال، على الاحوط محكوم به نجاست است، خدا رحمتش بفرمايد، نمى‏تواند در اين مسئله جرئت فتوى را ندارد. يعنى جاى فتواى به نجاست نيست. بدان جهت ايشان احتياط مى‏فرمايد. و مى‏فرمايد احوط نجاست است.
عرض مى‏كنم بر اينكه اين مسئله ابل الجلال از قديم الايام مابين الاصحاب معون است. محقق در معتبر اينجور فرموده است كه شيخين يعنى شيخ المفيد و شيخ الطائفه، شيخ المفيد قدس الله نفسه الشريف در مقنعه، و ظاهرا شيخ در همان نهايه‏اش فرموده شيخ الطائفه، اينها مى‏فرمايد محقق اين شيخين قائل به نجاست شده‏اند. كلامى كه از مفيد نقل شده است آن صريح در نجاست است. مى‏فرمايد بر اينكه چه جورى كه ثوب از ساير نجاسات شسته ميشود، از عرق ابل جلال هم شسته ميشود. كلام نهايه هم ظهور دارد در نجاست. فرموده است بر اينكه اگر عرق ابل جلال اصابت به ثوب كرد شسته ميشود، واجب است شسته بشود. معنايش اين است كه مثل ساير نجاسات است، چه جور آنها شسته ميشود ثوب وقتى كه اصابت كرد، اينجا هم شسته ميشود.
ابن الجنيد و غيرهم بعضى‏هاى ديگر از آنها هم حكايت شده است كه آنها هم موافقت كرده‏اند، ملتزم شده‏اند فرض بفرمائيد به نجاست. از علامه هم نقل شده است كه علامه در مختلف كانه اختيار كرده است اين قول به نجاست را. ولكن در مقابل اين جماعتى جمعى از قدما و ميشود گفت مشهور المتأخرين اينها ملتزم به طهارت شده‏اند. گفته‏اند كه اين عرق ابل جلال مثل عرق ساير حيوانات است. محكوم به طهارت است. در ما نحن فيه آنهايى كه ملتزم به نجاست شده‏اند، دو تا روايت است. هر دو من حيث السند هم تمام هستند. هردو صحيح هستند. ولو از يكى تعبير به حسنه ميشود در كلمات چون هردو صحيح است. بله، آنها گفته‏اند از اينها استفاده ميشود بر اينكه ابل الجلالى كه هست، اينها محكوم به نجاست است. اين دو تا روايت اينه.
جلد دوم وسائل، باب 15 از ابواب النجاسات، روايت اولى اينجور است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد عن على ابن الحكم، احمد ابن محمد ابن عيسى است، نقل مى‏كند عن هشام ابن سالم. سند اجلى‏
هستند. عن ابى عبد الله عليه الصلام. قال لا تأكل اللحوم الجلاله. آن جلاله، آنى كه نجاست خوار است، گوشتهاى آنها را نخور. چونكه حرام ميشود جلال گوشتش را خوردن. و اين اصابك من عرقها شيئا فاغسله. از عرق اين حيوان شيئى به تو اصابت كرد، فاغسله، آن عرق را بشور.
روايت دومى اين است كه حسنه تعبير مى‏كنند. و عن على ابن ابراهيم، كلينى عن على ابن ابراهيم نقل مى‏كند كه على ابن ابراهيم هم از پدرش نقل مى‏كند. بواسطه پدر على ابن ابراهيم كه مدح دارد، حسنه تعبير مى‏كنند. و ما گفتيم شخص جليل القدرى هست كه روايت از او تعبير به مصححه ميشود، يعنى حكم به صحت ميشود. عن ابن ابى عمير عن حفص المختارى، حفص المختارى هم از اجلى است، ولو به او بعضى‏ها اغماض، غمض كرده‏اند، عيب گرفته‏اند كه شطرنج بازى مى‏كرد. اگر اصلى داشته باشد، قائل به حرمتش نبود. ديگر حرمتش را نفهميده بود. آنجا اينجور است كه عن ابى عبد الله عليه السلام قال لا تشرب من البان لابل الجلاله، از البان ابل جلاله نخور. و اين اصابك شيئا من عرقها فاغسله، اگر از عرق اين ابل جلاله شيئى به تو اصابت كرد، او را بشور. (پايان طرف اول نوار)
نقل مى‏كند اين را از قدماء و مشهور متأخرين حمل به استحباب كرده‏اند اين روايات را. گفته‏اند بر اينكه حكم حكم قدرى است. مستحب است، حتى صاحب الوسائل قدس الله نفسه الشريف كه خودش اخبارى است، عنوان باب را مى‏گويد بر اينكه باب كراهت عرق الجلال. مكروه است در ثوبى كه عرق الجلال است انسان در آنجا نماز بخواند با اين ثوب. حمل مى‏كند اين روايات را بر حكم غير الزامى كانه شستنش مستحب است. كراهت صلاة از بين مى‏رود. صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشريف، مراجعه بفرمائيد. اينجا خيلى توپ و تشر مى‏زند. مى‏گويد چرا شما گفته‏ايد اين روايات را حمل به استحباب كرده‏ايد. دليلتان فقط اصالة الطهاره است. اصل اين است كه اين عرق پاك است. نمى‏دانيم عرق ابل الجلال شارع نجاست جعل كرده است يا جعل نكرده، اين دهم حكم به اين است كه حمل به اصالة الطهاره مى‏كنند و مى‏گويند اصل طهارت است. توپ و تشر زده است، مى‏گويد اصل در جايى است كه دليل نبوده باشد، اين دو تا روايت صريح در نجاست است، با وجود دليل و روايت، نوبت به اصل عملى نمى‏رسد، در آخر هم فتوى به نجاست داده است كه اين دو تا روايت صحيح است.
آنجا دارد از آن اصول چون... قدس الله نفسه الشريف خودش اخبارى است ديگر، از اصوليين خيلى نمى‏نالد، از صاحب وسائل مى‏نالد، با وجود اينكه حر عاملى مسلك اخبارى دارد معذلك حمل بر استحباب كرده است. از اين شكوه مى‏كند كه چرا اين كار را كرده. چونكه صاحب وسائل على ما تتبعنا وسائل را، هر جايى كه حكم را صاف ببيند عنوان باب را ذكر مى‏كند، باب كراهة عرق الجلال، اين فتوى است. و در جايى كه روايات را مضطرب ببيند، معارض ببيند، آنجا مى‏گويد باب حكم مثلا حكم الاسير الزبيب. فتوى نمى‏دهد. باب حكم اسير زبيب. يعنى حكم از اين روايات هر چى استفاده بشود اوست. او حكم را خودش استفاده تعيين نمى‏كند كه چيست.
اينجا در ما نحن فيه باب را عنوان كرده است. باب كراهت عرق الاجلال. بدان جهت صاحب حدائق شكوه مى‏كند كه اين چرا اين كار را كرده است؟ عرض مى‏كنم بر اينكه چرا اين كار را كرده‏اند؟ وجهش را بگويم چرا كرده‏اند. صاحب حدائق هم اگر نمى‏دانم مثل اينكه التفات نداشته است، اگر التفات داشت ايشان هم همين كار را مى‏كرد. گفته‏اند بر اينكه صحيحه اولى مختص به ابل نيست. در صحيحه اولى اين است كه لا تأكل اللحوم الجلاله، لحوم حيواناتى كه جلال هستند و اين اصابك من عرقها شيئا فاغسله. اگر از عرق آنها شيئى به تو اصابت بكند او را بشور. علما تسريع كرده‏اند كه در عرق ساير جلالات كه غير الابل است، نجاست نيست. آنها محكوم به طهارت هستند و دعواى اجماع كرده‏اند و مخالفى هم در مسئله نقل نشده است. الا از آن در نزهه از ابن سعيد حكايت شده است كه ايشان فرموده است بر اينكه مطلق الجلال، عرقش نجس است. ولكن مشهور بلكه ميشود متسالم عليه اين است كه عرق غير الابل‏
من الجلال پاك است. روى اين اساس اگر اين روايت را كه لا تأكل اللحوم الجلاله، جلاله را به معناى وصفى گرفتيم كه نجاست خوار بوده باشند، همه حيوانات را بگيرد، آنجا بايد و اصابك من عرقها شيئا فاغسله، اين را بايد حمل بر استحباب بكنيم، چونكه اتفاقى است و اجماعى است، مسلك فقها را تقريب مى‏كنم‏ها، نه مسلك خودمان را. كه آنها كه حمل بر استحباب كرده‏اند سرش اين است. چونكه اجماع استعاره و اين جلاله اگر به معناى وصفى بوده باشد نمى‏شود تخصيص به ابل داد، تخصيص مستهجن لازم مى‏آيد، اين را حمل به استحباب كرده‏اند. مانده است ابل جلاله در روايت دومى است كه لا تشرب من البان ابل الجلاله و اين اصابك شى‏ء من عرقها فاغسله. گفته‏اند اين دو تا روايت از يك مثلا مفادش يكى است. مى‏گويند مساقش يكى است، كانه هر دو يك مطلب را مى‏گويند. چونكه هر دو يك مطلب را مى‏گويند اولى كه استحباب شد اين را هم بايد حمل به استحباب بكنيم. ديگر ابل يك خصوصيتى ندارد كه خصوصيتى در ابل باشد كه مثلا فرض كنيد در آن گاو جلال آن خصوصيت نيست، اين نه روايت لسانشان يكى است، يكى حمل بر استحباب شد، آن ديگرى هم حمل بر استحباب مى‏شود.
و اينكه در روايت اول الجلاله را، الف و لامش را عهد بگيريم و معناى اسمى بگيريم، مراد از الجل، يعنى ابل الجلاله است، گفتم اين خلاف ظاهر است كه روايتها يكى بشود و حمل به نجاست بشود.
اين حرفهاى آنهاست. چونكه روايت را قرينه است بر استحباب، بدان جهت حمل مى‏كنند بر استحباب و مى‏گويند مقتضاى اصل هم طهارت است. اين حرف آنهاست. توپ و تشر صاحب حدائق جا ندارد به فقها. روى مسلكشون كه دارند.
و اما اصل المطلب كه چه بگوئيم. ما در ما نحن فيه دو حرف حسابى داريم اگر قبول بفرمائيد. اولا مى‏گوئيم اين روايات دلالت بر نجاست نمى‏كند. چرا؟ چونكه در اين روايات اين است كه و من اصابك من عرقها شيئا فاغسله. اگر به تو رسيد از عرق اينها شيئى فاغسله، يعنى آن عرق را بشور. ضمير فاغسله به عرق برمى گردد در اين صحيحه. در آن صحيحه دومى هم و من اصابك شيئا من عرقها، از عرق ابل جلاله، فاغسله. او را بشور. اين اولا دلالت ظهور در نجاست ندارد. اين را قياس كردن به قوله عليهم السلام اغسل ثوبك من ابوال ما يأكل لحمه، كه از آنها استفاده نجاست كرديم اگر يادتان باشد. اين قياس مع الفارق است. چرا؟ يك چيزى بگويم يادتان باشد، اين را همه قبول دارند و همه هم بايد قبول بكنند. آن اين است كه مقوم به عنوان الغسل زوال العين است. در جايى كه مى‏گويند شيئى را بشور معنايش اين است كه او را ازاله بكن، منتهى ازاله بكن به آب. بشور يعنى ازاله به آب بكن. چيزى اگر گفته بشود بشور او را، يا ثوبت را از شيئى بشور، مقوم اين است كه آن شى‏ء اگر موجود است ازاله بكن. منتهى ازاله بالماء. مى‏گوئيم در اين دو تا روايت دارد كه عرق را ازاله بكن بالماء. عرق را ازاله بكن بالماء، دلالت بر نجاست عرق نمى‏كند كه ثوب نجس شده است. و اين قياس نمى‏شود كه اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحمه. از آن استفاده نجاست مى‏شود. چرا؟ چونكه اغسل آنجا مطلق است. اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحمه. ثوبت را از ابوال ما لا يأكل لحمه بشور. يعنى از اصابه ابوال ما لا يأكل لحمه. اين اطلاق دارد. حتى در جائى كه بول اثرش و عينش زايل بشود. مثل اينكه فرض بفرمائيد بر اينكه ثوب را خشكانديم، بعد آن را دلك كرد كسى، فلك كرد، كه آن ديگر اثر بول هم رفت، خود بول هم اگر بود اثرش رفت. باز اغسل مى‏گويد. اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحمه. اطلاق دارد. چه آن بول زايل بشود عين و اثرش، چه زايل نشود، او را بشور. ثوبت را بشور. از اين انتزاع نجاست مى‏شود كه ثوب نجس شده است. ولكن در جايى كه مثل اينجا مى‏فرمايد و ان اصابك من عرقه شيئا فاغسله، فاغسله يعنى عرق را بشور. آن شيئى را كه از عرق رسيده است، آن را بشور. نه اينكه خودت را بشور. (سؤال) چرا باقى مى‏ماند؟ نديده‏ايد، نديده‏ايد، شنيدم آنى كه ديگران گفته‏اند. شما نديده‏ايد. عرض مى‏كنم، گوش كن آقا عرض كنم. شما عرق كردن در هواى گرم را نديده‏ايد. پشت‏
قباى انسان شوره مى‏بندد. مثل زمينى كه آب نمك به او ريخته بشود و بخشكد. چه جور نمكزار ميشود آن زمين، پشت قبا آنجور مى‏شود. آن مال عرق است. اين وقتى (ادامه سؤال) نه نه، عرق را بشور. فاغسله، شما مى‏گوئيد عرق نمى‏ماند، مى‏ماند. هر جا مى‏ماند بشور. نمى‏گويد اگر عرقى اصابت كرد، خودت را بشور. ميگويد اگر عرق اصابت كرد آن عرق را بشور. خوب عرق نيست الان، يك جاى مختصرى بود، خشكيد. دلك كرديم رفتيم. عرق موضوع ندارد كه. روايت مى‏گويد عرق را بشور و مقومش اين است كه عرق را ازاله كن. ازاله شده. عرق نيست. مثل اينكه ثوب نباشد، چه چيز را بشورم آنجا مى‏گفتيم. اينجا ضمير به عرق بر مى‏گردد. اگر به تو اصابت كرد شيئى از آن عرق، آن عرق را بشور. عرق هم كه مى‏ماند. ولو بعضا به قول ايشان، توجه كرديد. يعنى اگر عرق بود بشور آن را. اين ديگر دلالت نمى‏كند كه نجس است و تو را نجس كرده است. چونكه در ثوبى كه زائل شده ديگر فاغسله را نمى‏گيرد. در آن مواردى كه اين اصاب اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحمه، مى‏گويد ثوب را بشور، چه بول زايل بشود چه نشود. فرقى نمى‏كند، بايد بشوريم. منتهى گفتيم اگر زايل نشود محقق غسل اين است كه به غسل ازاله كند. بدان جهت آنجا انتزاع نجاست مى‏شود. وقتى كه بول خشك شده، فلك كرديم رفته است، باز مى‏گويد ثوبت را بشور ثوب نجس شده، آن آنجور است. ولكن بخلاف ما نحن فيه مثل اينجاها، در ما نحن فيه كه مى‏گويد و من اصابك من عرقها شيئا فاغسله، عرق را بشور. عرق اگر باشد بشور ديگر. وقتى عرق نيست خودش فلك شده، چه چيز را بشورم. نگفته سرت را بشور. (سؤال) هيچ از، كدام اثر؟ آن چيزى كه پيدا باشد و مشخص بشود، عرف مى‏گويد هست، آن را بشور. آن عرقى كه به دقت لقليه، زير ميكروسكوپ ديده ميشود كه شما شب ديده‏ايد يا بعد خواهيد ديد، او را نمى‏گيرد. على كل تقدير اين جمله و ان اصابك من عرقها شيئا فاغسله، آن عرق را بشور، اولا دلالت بر نجاست نمى‏كند، ولو بعضى‏ها قبول كرده‏اند كه نه، اين دلالت بر نجاست مى‏كند، چونكه ظهور دارد كه غسل بالماء مدخليت دارد. اگر تنجس نبود، اگر مسئله تنجس نبود، حرف هم مى‏گوئيد اينجور حرفى بگوئيد. ظاهرش اين است كه غسل بالماء مدخليت دارد. اگر انسان فلك كرد، آنى كه شارع امر به او كرده بود كه غسل معتبر است، او محقق نشده است. و غسل بالماء هم كه محقق شد چنانكه كشف مى‏كند از نجاست. و الا اگر صرف مانعيت بود مثل موى گربه بود كه مانع از صلاة است، همينكه با دست برداشتى كافيست، به آب شستن نمى‏خواهد، ظاهر روايت اين است كه غسل به ماء بشود. اين حرف را كسى بگويد خوب جوابش هم گفته ميشود چونكه ازاله عرق و مثل العرق عادتا با آب ميشود. خوب، همه بنزين نداشتند آنوقت كه بنزين بزنند! توجه با بنزين بشورند. توجه كرديد؟ آنجا غسل، ازاله به آب مى‏شد عادتا بدان جهت در ما نحن فيه فرموده است غسل به ماء بكن. بيشتر از اين از اين روايت استفاده نمى‏شود.
يك پله آمديم پائين. گفتيم كه نه، اغسل بالماء مى‏گويد بر اينكه، دو پله نمى‏آئيم پائين كه تمام بشود. يك پله آمديم پائين، تمام كردم، (پايان درس)