جلسه 214
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه كتاب طهارت بحث نجاسات
شماره نوار:214 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1366 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در عرق ابلى بود كه جلّال بود و كذا عرق ساير الجلالات. آيا اين عرق از اعيان نجسه است يا از اعيان نجسه نيست؟ و على تقدير كه از اعيان نجسه نبوده باشد، مانعيت از صلاة دارد يا مانعيت از صلاة هم ندارد؟ كلام در اين جهت بود. عرض كرديم اين صحيحتين كه وارد است در مقام اينها ظهورى در نجاست عرق ندارند. براى اينكه ما كه استفاده نجاست را مىكنيم براى شيئى از خطاباتى كه آنها در آنها امر شده است به غسل، اين در صورتى است كه امر بشود به غسل شيئى كه اصابه، امر بشود به طاهرى كه اصاب ذلك الشىء. مثل اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحمه. از اين استفاده مىكرديم كه بول غير مأكول اللحم نجس است. و وجه الاستفاده اين بود كه اين امر به غسل اطلاق داشت. هم مىگرفت آن صورتى را كه بول زايل بشود قبل الغسل يا زايل نشود به فلك و نحو الفلك. مىگفتيم اغسل مقتضايش اين است كه ثوب بايد شسته بشود. چه آن بول زايل بشود قبله او زايل نشود. و اين لازمهاش تنجس الثوب است. و ثوب هم آنوقت متنجس ميشود كه بول نجس العين بوده باشد. و اما در ما نحن فيه امر نشده است به غسل الثوب بالبدن. بلكه امام عليه السلام در اين روايتين فرمود: و ان اصابت من عرقه شياً فغسله. يعنى آن مقدار از عرق را بشور. اين را مىدانيد كه اين فرض شده است، بود عرق و مىگويد عرق را بشور. مثل اين است كه مىگويد ميت مسلم را بشور چه جور اگر قبل از شستن ميت مسلم مرتفع بشود، آن وقت ديگر امر به غسل ندارد. اينجا هم اگر عرق مختصرى بود و به خشك شدن خودش زايل شد آنجا امر به غسل ديگر مرتفع مىشود. على هذا الاساس ما نحن فيه ظهورى در تنجس بدن و تنجس ثوبى كه اصابه العرق ندارد. روى اين اساس ما در اين موارد بيشتر از مانعيت استفاده نمىكنيم كه اين شىء مثل موى گربه مانع از صلات است. منتهى شارع امر كرد كه بشور يعنى اَوَله، او را ازاله بكند. و چون كه ازاله در مثل العرق نوعا و عادتا خصوصا فى ازمن السابقه كه زمان صدور روايات است بالماء مىشود بدان جهت فرمود اغسل بالماء. ظهورى در نجاست ندارد. اگر كسى اين حرف ما را قبول نكرد و گفت نه اغسله يعنى اغسله بالماء. ظاهر اغسله بالماء بايد غسل بشود. چه چيز غسل بشود؟ عرق شسته بشود. اغسله بالماء يعنى ماء مدخليت دارد، يابد غسل بالماء بشود. يا اين كه ازاله به غير الماء شد اين فايده ندارد. و چون غسل بالماء معتبر است پس معلوم مىشود از اعيان نجسه است. اين حرف را اگر قبول كرديم، مىدانيد كه اين حرف درست نيست. چرا؟ براى اين كه اغسله يعنى عرق را بشور. اگر عرق زايل شده است ديگر اغسله معنا ندارد. فرض وجود عرق است. افرض پايين آمديم يك پله خضوع كرديم، و قبول كرديم كه نه اين اغسله، با اغسل ثوبك فرقى ندارد. اين هم ظهور در نجاست دارد. منتهى ظهور در نجاستش اخفى است، خفى است. آن ظهورش جلى است، اين ظهورى خفى است. اگر اين را قبول كرديم كه قبول نمىكنيم مىگوييم اگر اين روايتين هم نبود ما مىگفتيم عرق بايد شسته بشود. عرق اگر طاهر بود و اين دو روايت هم نبود باز مىگفتيم عرق... بلكه عرق مطلق الجلّال و غير الابل باشد بايد شسته بشود. چرا؟
براى اين كه ما داريم آن موثقه ابن بُكير، مثل اين كه يادتان بايد نرفته باشد كه امام عليه السلام در آن موثقه اينجور فرمود، فرمود و ان ما لا يأكل لحم، اگر حيوان از حيواناتى باشد كه اكل لحمش حرام است فاصلات، و رأسوه و بوله و
ساير و خرعه و ساير اجزائه صلات باطل است. لا يبقل الله تلك الصلات حتى يصلى فى غيرها. اجزاء غير مأكول اللحم و رسوبات غير مأكول اللحم ولو پاك بوده باشند بول و نمىدانم و خرع غير مأكول اللحم نجس العين هستند. ولكن ساير اجزاء و رطوباتش كه پاك است، انسان آنها را بايد براى نماز ازاله كند. موثقه ابن بُكير كه عمدهاش او است ولكن و غيرش هم هست. دلالت مىكنند كه استسحاب اجزاء غير مأكول اللحم، يعنى انسان اجزاء غير مأكول اللحم را مصلى با خودش داشته باشد ولو حمل هم بكند و اجزاء نباشد، رطوبات باشد. آن صلات محكوم است به فساد ولو نجاستى در بين نبوده باشد. و آن شىء محكوم به طهارت بوده باشد. خوب مىگوييم امام عليه السلام در اين دو روايت همين را مىفرمايد. فرمود لا تشرب من الوان ابل الجلاله، لبن ابن جلّال را نخور. چون كه حيوان وقتى كه غير مأكول اللحم شد شيرش را هم خوردن حرام مىشود. تخمش را هم خوردن حرام مىشود. و هكذا لبن تابع حيوان است. حيوان اگر حرام اللحم شد آنها هم حرام است. خوب امام فرمود اين ابل جلاله است، لا تشرب من الوان ابل الجلاله را و ان اصابك شىء من عرقه فغسله. براى صلات بشور او را. چون كه غير مأكول اللحم است. اگر روايتى كه هست، روايت در غير المأكول اللحم نبود مثل عرق جنب از حرام. آنجا بود افرض مىگفتيم نجاست دلالت مىكند. ولكن در ما نحن فيه قرينه جليه است كه اين نحو به جهت اين است كه حيوان غير مأكول اللحم است و نمىشود در اجزاء او نماز خواند و در رطوبات او. اگر اين ظهور را هم قبول نداريد كه اين دو روايت ناظر به اين است كه... مىگوييم لااقل ظهور در خلاف ندارد. محتمل اين است. ظهور ندارد نه در نجاست نه در اين كه بيان مانعيت مىكند. ولكن مانعيتش قطعى است بواسطه موثقه ابن بكير. آن مانعيت را اخذ مىكنيم و بما اين كه ظهور تمام نشده است يا در خلاف است حكم مىكنيم به اصالت الطهاره كه خود عرق ابل جلال، مطلق عرق ابل جلّال پاك است ولكن مانعيت لصلات دارد.
يك حرفى را مرحوم نائينى فرموده است، اگر بنا بر آن مطلب شد كه ايشان اينجور فرموده است اين روايت موثقه ابن بكير و هكذا غير موثقه ابن بكير كه دارد و ان كان من مالا يأكل لحم معنايش اين نيست كه و ان كان الحيوان يحرم اكل لحم اين معنايش اين نيست كه جلّال را هم بگيرد. اين من ما لا يأكل لحم عنوان مشير است بالارنب و السعلب و الاسد و النسوخات و غير ذالك آن حيواناتى كه عنوان خاص دارند و آنها به عنوان اولى حرام هستند. عنوان اولى يعنى به اسم مختص به خودشان كه اسد است يا فرض كنيد سعلب است ارنب است ولكن ابل جلّال به عنوان عرضى حرام است. يحرم اكل لحم ولكن من مالا لحم صدق نمىكند. ما لا يأكل لحم مال آن حيواناتى است كه به عنوان اولى محكوم هستند. به حرمت الاكل. اين بدان جهت بناعا على هذا بنا به فرمايش شما، يعنى به فرمايش ايشان اگر انسان در عرق ابل جلال يا در ساير اجزائش نماز بخواند، مانعيت ندارد. چون كه ما لا يأكل اين ابل جلال را نمىگيرد. اين حرف اساسش را سابقا در بحث طهارت بول و خرع از حيوان لا يأكل لحم اين حل كرديم. عرض كرديم در آن رواياتى كه داشت اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحم يعنى حيوانى كه لا يأكل لحم، لحمش خورده نمىشود. يعنى خورده نمىشود، جمله خبريه است. يعنى يحرم يأكل لحم. معنايش اين است. ان حيوانى كه لا يأكل لحم. چه جورى كه عنوان اسد مدخليت ندارد. اسد بما هو صبع يأكل لحم لا به عنوان اسد. اين جلال هم به ابل هم بما هو جلال، يحرم اكل. اين غايت الامر ما لا يأكل لحم اشاره است به عناوينى كه به آن عناوين شارع حكم كرده است به حرمت الظهور.
عنوان سباع است. السباع يحرم اكل لحمها. اسد خصوصيتى ندارد. نمر هم همين جور است. آن سبع ديگر همين جور است. نسوخات لا يجوز اكل لحمها. ولو عنوان نسوخ كه عبارت از ذئب است مدخليتى ندارد. بما هو نسوخٌ حرام است. سعلب هم همين جور است. ارنب هم همين جور است. عناوينشان مدخليت ندارد. و ان كان من ما لا يأكل لحم يعنى آن عناوينى كه شارع روى عناوين حكم كرده است كه حيوان حرام الاكل است. يكى از عناوين هم جلال است فرقى نمىكند. سبع بودن با جلال بودن هيچ فرقى ندارد در اين عناوين. و من هنا حَكَمنا بنجاست البول، و خرع از حيوانى كه جلال است. اين مشير به عناوين اوليه بوده باشد يعنى به اسماء حيوانات بوده باشد، كلّا. اسماء حيوانات متعلق حرمت نيستند در خطابات شرعيه. بما هوا عناوينى كه دارند كه آن عناوين، عناوين جامعه است. سبع، نسوخ و غير ذالك. يكى از عناوين هم در ادله همان عنوان جلال است كه لا تأكلوا الجلالات. در يكى از اين دو روايت هم همين جور داشت كه امام عليه السلام اينجور فرمود. فرمود بر اين كه لا تأكل اللحوم الجلاله. لحوم جلاله را نخور. اين جلاله خودش من ما لا يأكل لحم است. وجهى ندارد كه بگوييم به اسمائشان حرام است. آنها را مىگيرد به اسمائشان حرام است ما نداريم اصلا. پس اگر اين دو تا روايت مباركه اگر نبود ما چه مىگفتيم با وجود اينها همين را مىگوييم اگر اينها نبود مىگفتيم كه عرق ابل جلاله مانع از صلات است. چون كه از رطوبات من ما مالا يأكل لحم است صلات در او باطل است. او را بايد انسان ازاله بكند. يك فرشى را يا غير فرشى يكى هم ازاله كردن يعنى عادتا و نوعا بالماء مىشود در اين روايت فرموده است اغسله. يعنى اغسله بالماء كه منصرف است به غسل به ماء.
على هذا الاساس حكم درباره عرق اين ابل جلال ظاهر است. مانعيت دارد ولكن نسبت به طهارت و نجاست رجوع به اصالت الطهاره مىشود. بعد از اين كه دليل بر نجاست تمام نشد. اين عرق ابل جلال ما ذكرنا فى عرق جنب من الحرام مثل او مىشود. آنجا هم گفتيم عرق محكوم به طهارت است از جنب حرام. چون كه دليلى نداريم و آن رواياتى هم كه گفته بودند از آنها استفاده مانعيت مىشد. و از كلمات اصحاب. منتهى آنجا التزام به مانعيت احتياط بود، چون كه دليل به مانعيت هم تمام نبود. چون كه روايات من حيث السند ضعيف بودند. مشهور فتوا داده بودند رعايتا لفتوى المشهور و اما نسبت در مسئله نه مانعيت فتوا است. دليلش تمام است، طهارتش به اصالت الطهارت است. هذا كله بالاضافة لهذه المسئله.
سؤال؟ چه چيز را قبول نمىكنيد؟ مگر قاضى است كه قبول كند؟ عرف مىگويد مثلا فرض كنيد اگر يك لكهاى از عرق افتاده بود در ثوب و خودش هم سفيد شده بود اين ترك كرد و بنزين هم ريخت رفت. ديگر عرق نيست. اين مىگويد ان اصابك من عرقها شىء فغسلها. عرق نيست كه بشويد. الان بايد بشويد، ثوب را مىشويد نه عرق را. بقاء موضوع است مثل آن ميت مسلم است. كلمهاى هم بكنم گفته ايشان توفيق شد كه اين يادمان افتاد. در اين روايت كه دارد ان اصابك من عرقها شىء فغسله خوب اختصاص به عرق ندارد هر چيز ابل جلال به بدن انسان اصابت كند يا به ثوبش چه مايع بوده باشد چه غير مايع بايد بشويد. مانع از صلات است. مثل پشم گربه مىماند مانع از صلات است. موش هم همين جور است. اين بواسطه اين است كه در ابل همين جور است. اگر آنهايى كه در بلادها ديده باشند انهايى كه اهل الابل هستند آنها مبتلا به عرق هستند. چون كه حيوان عرق مىكند در تابستان و اينها كه سوار مىشوند و راه مىروند نوعا به ثيابشان اصابت مىكند اين به جهت كثرت الابتلا است كه هم شيرش را مىخوردند كه غذا است و هم سوار مىشدند. فرمود نه شيرش را بخور و اگر از عرقش هم به تو اصابت كرد موقع سوار شدن او را بشور. عرق خصوصيتى ندارد چون كه مورد ابتلا است. والاّ آب دهانش هم اگر كف كرده بود، آن كف اصابت انسان كرد جلال بوده باشد بايد او را بشوييد. اين معنا تمام شد اين مسئله.
بعد مسئله ديگرى را كه مسئله يكمى است بعد از اين كه نجاسات را تمام كرد فاتحهاش را در دوازدهمى تمام كرد شروع به مسائل كرد. مسئله اول در عروه اين است. مىفرمايد بر اين كه احوط اين است كه انسان اجتناب كند از سعلب و از ارنب و هكذا از وزغه و از فار كه اينها هم احوط اين است كه اينها نجس العين هستند. سعلب و ارنب و هكذا فرض بفرماييد وزغه و الفار يكى هم و العقرب. كانّ عقرب هم نجس العين است. بل لنسوخات يعنى بلكه از كليه نسوخات اجتناب كند كه اينها نجس العين هستند على الاحوط. احوط اين است و ان كان الاقو طهارت الجميع. فتوا مىدهد خدا رحمتش كند، اقوا اين است كه همه اينها پاك هستند ولكن احتياط در اجتناب است. عرض مىكنم بر اين كه بعضى از قدما شمردهاند از اعيان نجاسات ارنب و سعلب را. گفتهاند اين از اعيان نجسه است و لاحق كردهاند به سعلب و هكذا ارنب وزغه و هكذا فاره را اين مطلب را مفيد قدس الله سره الشريف در مقنعه در باب ما يجوز الصلات فيه من الالبس و الامكن آنجا فرموده است. شيخ هم قدس الله نفسه الشريف كه استادش فرموده است در كتاب نهايهاش فرموده است، شيخ الطوسى قدس الله نفسه الشريف. سيد هم قدس الله نفسه الشريف ايشان هم فقط آن ارنب را فرموده است، چهار تا نفرموده است، يكى فرموده است. حلبى قدس الله نفسه الشريف در آن سعلب و ارنبى كه هست، در سعلب و ارنب به هر دو تا ملتزم شده است. بعضىها ملتزم شدهاند به نجاست المطلق النسوخات. شيخ قدس الله نفسه الشريف در خلافش، هم در باب اطعمه خلاف هم در باب بيع خلاف، كه فرموده است بيع اينها نسوخات جايز نيست. چرا جايز نيست؟ چون كه اينها نجس هستند. بلكه از نحى از جواز البيع و الشراء استفاده نجاست فرموده است كه صاحب جواهر قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد كه نمىدانم دليل بر نجاست النسوخ چه بوده باشد؟! كه عدم جواز البيع كه دلالت بر نجاست نمىكند.
ماليت شرعيه ندارد. بدان جهت شارع نهى كرده است. اگر نهى شارع تمام بشود، على تقدير مىگوييم. اگر تمام بشود از بيع و شراع اينها و معامله اينها، اين دلالت مىكند كه شارع القاء ماليت كرده است. و اگر نهى بكند از اكل لحوم اينها كما اين كه نهى فرموده است قطعا اين از نسوخات كه همه آنها هم محرم الاكل هستند اين دلالت بر نجاست نمىكند. شىء طاهر باشد ولكن اكل لحمش جاير نباشد. مثل بعضى از ماهيها، قطعا آنها پاك هستند. چون كه آنها حيواناتى هستند ليس له دمٌ. دم سائل ندارند، پاك هستند ولكن خوردنشان حرام است. حرمت الاكل دلالت به نجاست نمىكند. و كيف ما كان مطلق النسوخات را دليل تمام نشده است. يعنى دليلى كه از آن بو بيايد. فقط انسان بو بكند كه اين همين جور اشعارى، يك چيزى مىشود اينجا گفت نداريم در مطلق النسوخات. ايشان هم كه در عروه مىفرمايد مطلق النسوخات شايد رعايتا لفتوى الشيخ است. والاّ وجهى ندارد در عروه اين را بفرمايد. و اما ارنب و سعلب در آنها مىشود يك چيزهايى ذكر كرد. چه چيز را ذكر كرد؟ در بين روايتى هست كه آن روايت دلالت مىكند ارنب و سعلب كانّ اينها نجس العين هستند. آن روايت كدام روايت بوده باشد؟ اين روايت در جلد دوم، باب سى و چهارم از ابواب النجاسات روايت سومى است كه مىگويند مرسله يونس. يونس ابن عبد الرحمان. روايت سومى اين است كه كلينى نقل مىكند عن علىٍ. يعنى على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى. على ابن ابراهيم از خود محمد ابن عيسى ابن الزيد نقل مىكند. چون كه به واسطه پدر، مثل اكثر رواياتش كه على ابن ابراهيم از محمد ابن عيسى ابن عبيد كه راوى از يونس است بلا واسطه از پدرش است. بلا واسطه خودش نقل مىكند. اينجا هم همين جور است. على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى. محمد ابن عيسى ابن عبيد است. عن يونس عن بعض اصحابه. عن ابى عبد الله عليه السلام. روايت من حيث السند مرسله است. قال سألته، آن قمين هم كه در محمد ابن عيسى يك حرفهايى گفته بودند سابقا بحث كرديم كه آنها تمام نيست. يعنى دلالت آن كلام قميين دلالتشان تمام نيست كه محمد ابن عيسى ابن عبيد در او خدشه است. در خودش خدشه نيست. شخص جليلى است. يونس ابن عبد الرحمان هم شخص جليلى است فقط روايت ضعفش بواسطه ارسال است. (شروع طرف ب)
مىشود انسان مسح بكند سعلب را ارنب را، دستش را بگذارد يك نوازشى بدهد. او شىء من السباع يا شيئى از سباع را. بدان جهت صاحب العروه خود بود كه آن نسوخ را تبديل به سباع بكند. بگويد الاحوط الاجتناب عن ارنب و سعلب و الفارة و الوزغة و العقرب و ساير السباع و ان كانت الاقوا طهارت الجميع. نسوخ را برمىداشت سباع را مىگذاشت. در اين روايت سباع است. آنجا دارد بر اين كه او شىء من السباع حيا او ميتا، زنده باشند يا مرده باشند آنها قال لا يضره، ضررى ندارد، حرمت نفسيه ندارد. ولكن يغسل يده. آن دستى كه با او مسح كرده است او را بشويد. مناسبت حكم موضوع كه آن موثقه هم داشت كل يابس زكى، قرينه است كه دستش اگر رطوبت داشته باشد يا آن حيوان رطوبت داشته باشد يغسل يده. از اينجا معلوم مىشود كه در ما نحن فيه خدشه در اين روايت فقط من حيث السند است. آن موثقه چون كه تقييد مىكند به صورت اليد سابقا بحثش را گفتيم. اين را ظاهرش نجاست است، حمل كردن بر اين كه غسل مستحب است ولو نجس نيست. ولكن خشك هم باشد مستحب است شستن دست احتمالش هست. اينجور نيست كه احتمال نداشته باشد. ولكن خلاف ظاهر است. چون كه اين روايت از آنها تعبير به تجس مىشود. سابقا هم در اعيان نجسه داشتيم كه آنجا يغسل مطلق بود گفتيم موثقه تقييد مىكند به صورت رطوبت در كلب بود. و ان مسّك من الكلب شىٌ آنجا داشت كه فغسله ولو با جفاف مسح كند. گفتيم نه تقييد مىشود به صورت رطوبت به قرينه اين كه كل شىء يابس يجوز. اينجا هم مثل آنجا است. ظهور در نجاست بعثى نيست ولكن من حيث السند اين روايت ضعيف است. اگر روايت من حيث الروايه ضعيف نبود ممكن بود بگوييم اين روايت ظهور دارد.
اگر ظهور هم داشت، سندش هم تمام بود، باز مىگفتيم اين روايت طرح مىشود. يعنى حمل بر استسحاب مىشود. يعنى مستحب است شستن. طرح يعنى طرح ظهور كه حمل بر استحباب مىشود مىشود كه انسان دستش را بشويد. چرا؟ چون كه در بين در مقابل دليل داريم كه اين ارنب و سعلب اينها پاك هستند. و هكذا سباع پاك هستند. اگر يادتان باشد در بحث ميته خوانديم امام عليه السلام در آن موثقه فرمود سؤال كرد از امام عليه السلام، عن السباع هل ينتفع بجلده. به جلد آنها منتفع مىشود انسان كه آنها را فرض كنيد در آنها شيره بريزد، لبن بريزد، به ظرف استعمال كند يا نه؟ فرمود نعم. مضمونش اين بود ينتفع بها اذا كانت ذكيتا اگر جلود مذكى بوده باشد. اگر حيوان لا يأكل لحم تذكيه شد ولو اكل لحمش حلال نمىشود فقط فايده تذكيه در آن حيوان طهارت جلد و لحم و اينها مىشود. ديگر پاك مىشود. خوب اگر سباع نجس العين بوده باشند مثل كلب و خنزير ديگر فرض بفرماييد بر اين كه سباع قابل تذكيه نمىشود. نجس العين كه قابل تذكيه نيست. نجس العين است. حيا نجس العين است. اين كه امام عليه السلام فرمود بر اين كه ينتفع بجلدها به جلد السباع اذا كانت ذكيتا اين دليل بر اين است كه اينها طهارت العين هستند. رواياتى در خود ارنب و سعلب وارد است در ذكات اينها. اگر مذكى بوده باشند عيب ندارد دبسشان، مانعى ندارد. اين دليل بر اين است كه اينها طاهر العين هستند. بدان جهت آن روايات چون كه در ما نحن فيه است بدان جهت اين روايات را بايد حمل كنيم به استحباب اگر سندش صحيح بود. تمام بود، من حيث السند حمل بر استحباب مىكرديم. در آن صحيحه بغباق هم هست. صحيحه بغباق كه وارد در اسعار بود. آن حيوانى كه مثلا به آب يا مثل الآب دهان زده است، دست زده است، آنجا در اين صحيحه ابن بغباق اينجور بود كه سؤال كردند السعر و البقرة و الشات و الحمار و جميع السباع، تمام سعرش را پرسيدم. امام همهاش را فرمود لا بعث به حتى... قال رجس نجس. سباع در آن صحيحه ابن بغباق هم بود كه سعرش پاك است. اگر نجس العين بودند سعر را نجس مىكردند. پس آن صحيحه بغباق و آن روايات قرينه قطعيه است بر اينكه اين حكم نسبت به آنها حكم استحبابى است. اگر سند تمام بشود يا اين كلام از امام عليه السلام صادر بشود.
اما نسبت به ارنب اينها هذا كل نسبت السباع. و ام الارنب و سعلب ما دليلى بخصوصه نداريم بر اين كه اينها پاك هستند. سعرشان عيبى ندارد. اطلاق صحيحه ابن بغباق ارنب و سعلب را هم مىگيرد. به اطلاقه فلم اترك شىء حتى... يعنى به اطلاق مىگويد كه از سعلب و ارنب هم پرسيدهام. امام فرمود لا بعث. بدان جهت ارنب و سعلب در آن صحيحه به خصوصه در آن صحيحه بغباق ذكر نشده بود، سباع ذكر شده بود اما ارنب و سعلب ذكر نشده بود كه آنها سباع نيستند. بدان جهت اگر يكى هم از سباع بوده باشد، سبُع به او اطلاق بشود قابل تخصيص است صحيحه ابن بغباق. چه جورى كه خنزير ذكر نشده بود در آن صحيحه ما ورد فى نجاست الخنزير تخصيص دارد صحيحه را تغير كرد، اگر دليلى داشتيم ارنب و سعلب را هم تخصيص مىداديم. نه اينها نجس العين هستند ولكن دليل نداريم. بلكه دليل بر طهارت اينها ما ورد فى تذكيتهما است. صحيحه بغباق نيست. دليل بر اين كه اينها طاهر العين هستند ما ورد فى تزكية ارنب و السعلب است كه بعد از تذكيه مىشود جلودشان را پوشيد. اين دليل بر اين است كه در اينها طاهر العين هستند. اگر نجس العين باشند كه اينها قابل طهارت نيستند. بواسطه تذكيه پاك نمىشوند. بدان جهت از اين روايت من اولها الى آخرها بايد رفعيت كرد. حمل كرد بر استحباب تنزه. مستحب است دستت را بشويى. ولو خشك هم باشد بشور. نجس العين نيست، نجس نمىشود اما بشور. گفته بشور مولا تو هم بايد گوش كنى. اگر سند تمام مىشد يا امام عليه السلام فرموده بود مقتضاى آن اين بود. هذا كله بانسبت ارنب و السعلب. ماند جناب فاره، يكى هم وزغ.
اما در فاره يك صحيحهاى دارد على ابن جعفر آنجا على ابن جعفر قدس الله سره از برادرش موسى ابن جعفر سلام الله عليه اينجور نقل مىكند، جلد دوم باب سى و سه از ابواب النجاسات روايت دومى است. و باسناد الشيخ عن على ابن جعفر سابقا گفتيم سند شيخ كرات و مرات به على ابن جعفر صحيح است. على ابن جعفر هم از برادرش نقل مىكند قال سألته عن الفاره. سند صاحب وسايل هم كه به شيخ صحيح است. بدان جهت روايت صحيحه مىشود. قال سألته عن الفاره، عن الفاره قد وقع فى الماء، در آب افتاد. چون كه رفع مىشود ديگر، تَر مىشود. فتمشى على الثياب. نمرد، از آب درآمد روى لباسها راه مىرود. ايصلى فيها؟ در اين لباسها انسان قبايى را عبايى مىشود نماز بخواند يا نه؟ قال اغسل ما رأيت من اثرهها. آن مقدار از اثر فاره كه ديدهاى آن مقدار را بشور. اغسل ما رأيت من اثرهها و ما لم تَره آنى را كه نديدهاى به آب بپاشان كه يعنى اگر بعد يك چيزى ديدى بگويى از آن آب است كه ريختم بعد. اين نزه مسئلهاش خواهد آمد كه در مشتبهات امر به او شده است مراد چه بوده باشد. اغسل ما رأيت اثرهها، اثرش را بشور. اين معلوم مىشود كه فاره نجس العين است اگر طاهر العين باشد كه چرا بشورم آن رطوبتش را؟! بدان جهت اين روايت ظهور در نجاست دارد. ولكن اين روايت را بايد حمل بر استحباب بكنيم. چرا؟ براى اين كه در مقابل روايتى دارد كه دلالت مىكند نه فاره طاهر العين است و شيئى را هم نجس نمىكند. بدان جهت اين روايت قهرا حمل مىشود به استحباب و از نجاست رفعيت مىشود.
از آن رواياتى كه قرينه مىشود از اين رفعيت بكنيم يكى صحيحه سعيد الاعرج است. صحيحه سعيد الاعرج در جلد شانزدهم باب چهل و پنجم از ابواب اطعمه محرمه روايت اولى است. محمد ابن يعقوب عن على العشرى كه احمد ابن ادريس قمى رضوان الله عليه است. عن محمد ابن عبد الجبار اشعرى عن محمد ابن اسماعيل عن على ابن نعمان، عن سعيد الاعرج همه اجلا هستند. قال سألت اباعبد الله عليه السلام، عن الفارة و الكلب يقع فى... و الزيت، ثم يخرج. قال سبع اكله. بعثى به اكل آن زيت نيست. نسبت به كلب رفعيت مىكنيم. تقييد مىكنيم كه الاّ الكلب. چون كه در كلب بود كه رجس النجس لا يتوضع بفضله. اما نسبت به فاره به روايت اخذ مىكنيم فرمود عيبى ندارد. يك روايت ديگرى هم هست آن هم دلالت مىكند كه فاره پاك است (حيّش) فاره پاك است و اشكالى ندارد. آن صحيحه على ابن جعفر است. در جلد دوم باب سى و سه روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده امركى، امركى البوفكى. از اجلا است عن على ابن جعفر عن اخيه موسى ابن جعفر سلام الله عليه قال سألته عن الروايه، همان سام اردس است، و حى و الوزغ يقع فى الماء فلا يموت ايتوضع لصلات؟ قال لا بعث. وزغ را داشت كه پاك است. و سألته عن فارة وقع فيه حب... و اخرجت قبل ان تموت، زنده خارج شد خودش را نجاست داد از قتل نفس. بفروشم او را به مسلم؟ قال نعم، عيبى ندارد. پس معلوم مىشود كه پاك است... نماز بخوانى يا نخوانى، مثل اين كه دستها را روغن مىزنند يعنى عيبى ندارد، پاك است. پس على هذا الاساس در فاره اين روايات سريح است در طهارت. غايت الامر اين ظهور در نجاست داشت رفعيت مىشود و امر به استحباب مىشود. اغسل ظهور در نجاست داشت. اينها سريع در طهارت هستند كه اكلش جايز است. بيعش جايز است، ماليدن به بدن عيبى ندارد. على هذا الاساس به صراحت از اينها در طهارت رفعيت مىكنيم حمل به استحباب مىكنيم كه انسان چيزى را كه فاره به او اصابت كرده است مستحب است از اين اجتناب بكند. لباس است بشويد، غذا است نخورد او را. اين كراهت دارد.
اما نسبت به وزغ هم كه همان صحيحه دلالت داشت. اگر روايتى هم باشد كه فقط در منظوهات بئر است كه اگر وزغ افتاد، عقرب افتاد سه دلو بكشيد. سابقا گفتيم بر اين كه اخبارى كه در نجس البئر هستند نه دليل هستند، نه ظهور دارند در نجاست ماء البئر نه ظهور دارند كه آن اشياء نجس هستند. ظهور در اين هم ندارند. اما نسبت ه ان عقرب يك روايت ديگرى هست و آن روايت ديگر اينجور است كه در آن روايت اينجور مىفرمايد كه آن مائى كه عقرب در آن افتاده است آن ماء را بريز. موثقه ابى بصير است در جلد اول. باب نهم از ابواب الاسعار است روايت پنجمى است و باسناد الشيخ عن حسين ابن سعيد عن عثمان ابن عيسى عن سمائه عن ابى بصير عن ابى جعفر عليه السلام. قال سألته عن خنفسا، توقع فى الماء، ايتوضع منه؟ آن كه سوسك افتاده است مىشود از او وضو گرفت يا نه؟ قال نعم، مىشود لا بعث به. قلب فالعقرب، آن آب را بريز. خوب چون كه عقرب از حيواناتى كه، رواياتى داشتيم كه قل لا يفسدو الماء، ما ليس له نفسه. ما ليس له دمٌ. عقرب از حيواناتى است كه دم ندارد. قطعا پاك است. قدر متيقن از حيواناتى كه دم ندارند يكى عقرب است. روى اين حساب در ما نحن فيه حمل به استحباب مىشود كه آن آبى كه عقرب در او افتاده است چون كه در او احتمال سموميت هست انسان بريزد او را استعمال نكند. والاّ احتمال اين كه عقرب نجس العين بوده باشد با وجود اين كه دو تا موثقه داشتيم كا ليس له دمٌ كه عقرب يك خصوصيت ديگرى ندارد نسبت به آنها، دم ندارد قدر متيقن. بدان جهت پاك است از اين هم رفعيت مىشود. و الاقوا طهارت الجميع صحيح است. احوط هم اجتناب از آنها احتياطش مىشود احتياط استحبابى، اين احتياط استحبابى در نسوخات است كه اگر آن روايت سندش تمام بود سباع را مىگفت.
|